ازجنس شدن
تأملات دردمندانه ي دکتر رامين خانبگي بر الگوي پيشرفت
چرا شب حمله رزمندگان ما دعا و مناجات و زيارت مي خواندند و نمازشب به پا مي کردند. اگر نبرد آنها دنيايي و از جنس دنيا بود، اقتضا مي کرد وقتشان را روي مهارتها ي رزمي و نقشه هاي جنگي صرف کنند و فقط به چگونه پيروز شدن فکر کنند.
آنهاعبادت مي کردند چون داشتند نخست تکليف خودشان را با خودشان روشن مي کردند و بعد با دشمن فيزيکي و بيروني. سربازان غربي و جنگ هاي دنيايي ديگر اين درگيري هاي دروني و روحي را ندارند؛ چون هدف، نقشه، تکنيک و تاکتيک همه اش اين دنيايي است و قرار نيست عالم ديگري تصورشود. در حالي که در فرهنگ عاشورايي و جبهه اي دنيا دارد به دست خودشان به آخرت وصل مي شود و اين در عين شيريني و مسرت بخشي، عميق و به شدت دروني است. حال ما بايد بدانيم که براي جامعه و فرهنگ و مردمي مي خواهيم الگوي پيشرفت تدوين کنيم که عالم و آدم آن اين گونه بروز پيدا کرده و سلوک نموده، هر چند که بسياري نسبت خودشان را با اين عالم و آدم فراموش کرده يا از دست داده اند.
بنابراين پيش ازهرچيزسير و سلوک به سوي وجه الله و جهان آخرت دوباره بايد در افراد نظام و ارکان نظام متبلورشود و جان بگيرد تا پيشرفت ما خود به خود الگويي اسلامي بشود براي ساير جوامع و مسلمانان. تا نسبت ما با حقيقت معنوي انقلاب و سيرسلوک اخروي آن دوباره برقرارنشود، الگوي پيشرفت اسلامي ايراني را چگونه مي خواهيم تدوين و محقق کنيم. متوليان اين مهم هر کدام دردرجه ي نخست بايد در درون خودشان با معنويت وآخرت گرايي نظام اسلامي ارتباط روحي و عملي برقرارکنند. نيات و اهداف مقام معظم رهبري وقتي مي تواند در مسئولان به نتيجه ي ملموس و عملي برسد که آنها به وظيفه و تکليف معنوي و اُخروي خودشان آگاهي يافته باشند و باحال و هواي خالصانه، مؤمنانه ومعادگرايانه به تدوين و تحقق سياست ها و راهبرد دست زنند. وقتي متوليان اهل سير و سلوک باشند و با حرکت جوهري انقلاب اسلامي سنخيت خود را به دست آورند و حفظ کنند، هر قدمي باهر کيفيتي که برداشته شود ايراني واسلامي است.
باشند.
مرحوم امير کبير، با تأسيس «دارالفنون» بر اساس دانشگاه هاي فرانسه، به کاري پيشگامانه دست زد. بسياري ازکشورهاي آسيايي و حتي ژاپن، خيلي ديرتر از ما به فکرتأسيس کالج و دانشگاه افتادند. اما چرا اين نهاد در ژاپن کارآمد بود و اساس پيشرفت و توسعه ي آن کشور شد، ولي در ايران نه دارالفنون موفق بود و باعث پيشرفت واقعي کشورشد و نه دانشگاه هاي بعدي ؟ در پاسخ به اين پرسش بايد گفت که نخست مي بايست پايه ي بنيادي تري در کشور استوار مي گرديد، سپس چنين نهادهايي تأسيس مي شد؛آن پايه ي بنيادي هم برقراري نسبت درستي ميان جامعه و تکنيک بود، همان گونه که بذر را بايد در جاي مناسب قرار داد تا رشد کند و ثمر بدهد. ژاپن با اينکه در شرق آسيا قرار داشت، جزئي از غرب بود و بنابراين توانست مانند غرب تکنيکي و تکنولوژيک شود، اما در ايران آموزش و پرورش غربي، چون نسبتي با جامعه ي ما نداشت، ناکارآمد بود. جامعه ي ما تعليم و تربيت و نظام آموزشي خاص خودش را مي بايست تقويت يا طراحي مي کرد تا به نتيجه اي برسد. علت شکست امير کبير و ادامه دهندگان راه او در امر ترقي ايران همين است که دردرجه ي نخست نسبت حقيقي و درستي بين تکنيک و زيست ما وجود نداشته است. در مورد ورزش هم وضع همين طوراست. ما به دنبال ورزش حرفه اي به سبک کشور هاي غربي هستيم بدون اينکه اين نوع ورزش نسبتي با حقيقت زيستي جامعه ي ماداشته باشد. ورزش حرفه اي يعني پيروزي بر حريف و رسيدن به المپيک و وقهرماني ومدال هاي رنگي و...، درحالي که ما درصحنه هاي ورزشي الزامات اخلاقي و سياسي خاص داريم که گاهي مانع صعود ما به المپيک و گرفتن مدال مي شود. ورزشکار ما خود را ملزم به رعايت اخلاق جوانمردانه مي داند يا مثلاً از رويارويي باحريف اسرائيلي پرهيزمي کند يا بانوان ورزشکار بايد پوشش اسلامي را رعايت کنند. خٌب اين به معناي اين است که ورزش متعارف در صحنه هاي جها ني نسبتي با زيست ما ندارد و ما بايد ورزش ملي خودمان را تعريف و طراحي کنيم؛ ورزشي که امکان رشد و توسعه ي آن در بستر اجتماعي وجود داشته باشد. نمونه ي ديگر مسئله ي ترافيک است. معضل ترافيک يک ساحتش تکنيک است، ولي ساخت عميق تر و مهم ترآن اين است که نسبت آن بازندگي ما چگونه مي باشد؟ آيا اصلا مردم نسبت درستي بين زندگي خود و رانندگي برقر ارکرده اند؟ اگر آنها رانندگي را جزء زندگي خود بدانند، خودشان هم براي بهبود و حل معضلات آن تلاش مي کنند. اما اين طور نيست! آنها فقط مي خواهند از نقطه ي الف به نقطه ي ب بروند و چندان اهميتي نمي دهند که چگونه تردد کنند. آنها اساساً ترافيک را معضل خودشان نمي دانند، بلکه آن را مشکل جامعه، دولت و مسئولان مي دانند و منتظرند که آنها اين معضل را حل کنند. معضل يا مشکل چيزي است که انسان را به درد مي آورد و گريبان او را فشار مي دهد. براي مردم ما ترافيک مشکل خود شان نيست؛ چون به شکل حقيقي آن را جزئي از زندگي خودشان نمي دانند. دغدغه ي حل آن را دارند، اما درد آن را ندارند. چون رانندگي با زندگي و زيست ما نسبت درست و حقيقي برقرارنکرده است و تلقي ما ازاين مسئله درست نيست.
سايرمحورماي پيشرفت نيز همين گونه است؛ يعني ريشه هاي عميق تري دارد که به زيست و تلقي زيستي ما ايرانيان مربوط مي شود. بنابراين نخست بايد اين زيست و نسبت آن با موضوع هاي تمدني تعريف و اصلاح شود تا به کارگيري تکنيک نتيجه ي مؤثر و مثبتي داشته باشد؛ يعني اساساً بايد تکنيک بومي براي معضلاتي بومي حاصل شود نه اينکه صرفاً به شکل عارضي، موقتي و تسکين دهنده از تکنيک هاي ديگران در معضلاتمان استفاده کنيم.
منبع: مجله زمانه، شماره95
انبيا براي آخرت آمده اند
عالم و آدم حضرت امام(ره)
چرا شب حمله رزمندگان ما دعا و مناجات و زيارت مي خواندند و نمازشب به پا مي کردند. اگر نبرد آنها دنيايي و از جنس دنيا بود، اقتضا مي کرد وقتشان را روي مهارتها ي رزمي و نقشه هاي جنگي صرف کنند و فقط به چگونه پيروز شدن فکر کنند.
آنهاعبادت مي کردند چون داشتند نخست تکليف خودشان را با خودشان روشن مي کردند و بعد با دشمن فيزيکي و بيروني. سربازان غربي و جنگ هاي دنيايي ديگر اين درگيري هاي دروني و روحي را ندارند؛ چون هدف، نقشه، تکنيک و تاکتيک همه اش اين دنيايي است و قرار نيست عالم ديگري تصورشود. در حالي که در فرهنگ عاشورايي و جبهه اي دنيا دارد به دست خودشان به آخرت وصل مي شود و اين در عين شيريني و مسرت بخشي، عميق و به شدت دروني است. حال ما بايد بدانيم که براي جامعه و فرهنگ و مردمي مي خواهيم الگوي پيشرفت تدوين کنيم که عالم و آدم آن اين گونه بروز پيدا کرده و سلوک نموده، هر چند که بسياري نسبت خودشان را با اين عالم و آدم فراموش کرده يا از دست داده اند.
الگوي پيشرفت درحين عمل شکل مي گيرد
بنابراين پيش ازهرچيزسير و سلوک به سوي وجه الله و جهان آخرت دوباره بايد در افراد نظام و ارکان نظام متبلورشود و جان بگيرد تا پيشرفت ما خود به خود الگويي اسلامي بشود براي ساير جوامع و مسلمانان. تا نسبت ما با حقيقت معنوي انقلاب و سيرسلوک اخروي آن دوباره برقرارنشود، الگوي پيشرفت اسلامي ايراني را چگونه مي خواهيم تدوين و محقق کنيم. متوليان اين مهم هر کدام دردرجه ي نخست بايد در درون خودشان با معنويت وآخرت گرايي نظام اسلامي ارتباط روحي و عملي برقرارکنند. نيات و اهداف مقام معظم رهبري وقتي مي تواند در مسئولان به نتيجه ي ملموس و عملي برسد که آنها به وظيفه و تکليف معنوي و اُخروي خودشان آگاهي يافته باشند و باحال و هواي خالصانه، مؤمنانه ومعادگرايانه به تدوين و تحقق سياست ها و راهبرد دست زنند. وقتي متوليان اهل سير و سلوک باشند و با حرکت جوهري انقلاب اسلامي سنخيت خود را به دست آورند و حفظ کنند، هر قدمي باهر کيفيتي که برداشته شود ايراني واسلامي است.
نسبت ماباحقيقت
باشند.
به عنوان نمونه
مرحوم امير کبير، با تأسيس «دارالفنون» بر اساس دانشگاه هاي فرانسه، به کاري پيشگامانه دست زد. بسياري ازکشورهاي آسيايي و حتي ژاپن، خيلي ديرتر از ما به فکرتأسيس کالج و دانشگاه افتادند. اما چرا اين نهاد در ژاپن کارآمد بود و اساس پيشرفت و توسعه ي آن کشور شد، ولي در ايران نه دارالفنون موفق بود و باعث پيشرفت واقعي کشورشد و نه دانشگاه هاي بعدي ؟ در پاسخ به اين پرسش بايد گفت که نخست مي بايست پايه ي بنيادي تري در کشور استوار مي گرديد، سپس چنين نهادهايي تأسيس مي شد؛آن پايه ي بنيادي هم برقراري نسبت درستي ميان جامعه و تکنيک بود، همان گونه که بذر را بايد در جاي مناسب قرار داد تا رشد کند و ثمر بدهد. ژاپن با اينکه در شرق آسيا قرار داشت، جزئي از غرب بود و بنابراين توانست مانند غرب تکنيکي و تکنولوژيک شود، اما در ايران آموزش و پرورش غربي، چون نسبتي با جامعه ي ما نداشت، ناکارآمد بود. جامعه ي ما تعليم و تربيت و نظام آموزشي خاص خودش را مي بايست تقويت يا طراحي مي کرد تا به نتيجه اي برسد. علت شکست امير کبير و ادامه دهندگان راه او در امر ترقي ايران همين است که دردرجه ي نخست نسبت حقيقي و درستي بين تکنيک و زيست ما وجود نداشته است. در مورد ورزش هم وضع همين طوراست. ما به دنبال ورزش حرفه اي به سبک کشور هاي غربي هستيم بدون اينکه اين نوع ورزش نسبتي با حقيقت زيستي جامعه ي ماداشته باشد. ورزش حرفه اي يعني پيروزي بر حريف و رسيدن به المپيک و وقهرماني ومدال هاي رنگي و...، درحالي که ما درصحنه هاي ورزشي الزامات اخلاقي و سياسي خاص داريم که گاهي مانع صعود ما به المپيک و گرفتن مدال مي شود. ورزشکار ما خود را ملزم به رعايت اخلاق جوانمردانه مي داند يا مثلاً از رويارويي باحريف اسرائيلي پرهيزمي کند يا بانوان ورزشکار بايد پوشش اسلامي را رعايت کنند. خٌب اين به معناي اين است که ورزش متعارف در صحنه هاي جها ني نسبتي با زيست ما ندارد و ما بايد ورزش ملي خودمان را تعريف و طراحي کنيم؛ ورزشي که امکان رشد و توسعه ي آن در بستر اجتماعي وجود داشته باشد. نمونه ي ديگر مسئله ي ترافيک است. معضل ترافيک يک ساحتش تکنيک است، ولي ساخت عميق تر و مهم ترآن اين است که نسبت آن بازندگي ما چگونه مي باشد؟ آيا اصلا مردم نسبت درستي بين زندگي خود و رانندگي برقر ارکرده اند؟ اگر آنها رانندگي را جزء زندگي خود بدانند، خودشان هم براي بهبود و حل معضلات آن تلاش مي کنند. اما اين طور نيست! آنها فقط مي خواهند از نقطه ي الف به نقطه ي ب بروند و چندان اهميتي نمي دهند که چگونه تردد کنند. آنها اساساً ترافيک را معضل خودشان نمي دانند، بلکه آن را مشکل جامعه، دولت و مسئولان مي دانند و منتظرند که آنها اين معضل را حل کنند. معضل يا مشکل چيزي است که انسان را به درد مي آورد و گريبان او را فشار مي دهد. براي مردم ما ترافيک مشکل خود شان نيست؛ چون به شکل حقيقي آن را جزئي از زندگي خودشان نمي دانند. دغدغه ي حل آن را دارند، اما درد آن را ندارند. چون رانندگي با زندگي و زيست ما نسبت درست و حقيقي برقرارنکرده است و تلقي ما ازاين مسئله درست نيست.
سايرمحورماي پيشرفت نيز همين گونه است؛ يعني ريشه هاي عميق تري دارد که به زيست و تلقي زيستي ما ايرانيان مربوط مي شود. بنابراين نخست بايد اين زيست و نسبت آن با موضوع هاي تمدني تعريف و اصلاح شود تا به کارگيري تکنيک نتيجه ي مؤثر و مثبتي داشته باشد؛ يعني اساساً بايد تکنيک بومي براي معضلاتي بومي حاصل شود نه اينکه صرفاً به شکل عارضي، موقتي و تسکين دهنده از تکنيک هاي ديگران در معضلاتمان استفاده کنيم.
منبع: مجله زمانه، شماره95