آرتورپوپ
نويسنده : دکتر پرويز دبيري
آرتورپوپ
در شهر تاريخي اصفهان، در شرق پل خواجو، کنار رودخانه زاينده رود، دو بناي کوچک آجري مي توان ديد که آرامگاه پروفسور پوپ و همسر و دستيار وي در آنجاست. بنايي که با سادگي ظاهري اش، مدفن يک دوستدار و ستايشگر ايران است که نيمي از عمر خود را صرف شناخت و شناساندن هنر و ادب اين سرزمين به جهان کرد و توانست در طول 88 سال زندگي پربار خود (1260-1348 شمسي) اثر بزرگ و ارزشمند “بررسي هنر ايران” را بنگارد که مجموعه اي گرانبها، و همچون گنجينه اي شامل بيش از 32000 صفحه در متن و 1530 تصوير و عکس و گرافيک، سياه و سفيد و يا رنگي، از آثار هنري و بناهاي تاريخي سرزمين بزرگ ايران، از پيش از تاريخ تا دوران حاضر است.
آخرين چاپ مجموعه بي نظير “بررسي هنر ايران” در 16 جلد در سال 1977 در ژاپن انجام گرفته است. در اين مجموعه:
جلد اول: (از صفحه 1 تا 492) به هنر پيش از تاريخ در ايران و سپس به دوران هخامنشي و پارتها پرداخته است.
جلد دوم: (از صفحه 493 تا 895) شامل هنر دوره ساساني است.
جلد سوم: (از صفحه 896 تا 1445 ) بناهاي تاريخي و تزييات آنها و طرح شهرها و باغها را شامل مي شود.
جلد چهارم: (از صفحه 1446 تا 1808 ) به هنر ايراني در دوران اسلامي پرداخته و از هنر سفاليگري و کوزه گري (سراميک) و هنر خوشنويسي و هنرهاي کتيبه اي سخن مي گويد.
جلد پنجم: ( از صفحه 1809 تا 2256) درباره کتابها و هنر تزيين جلد آنها و بافتني ها و منسوج دوران اسلامي است.
جلد ششم: (از صفحه 2257 تا 2818) به فرش و قالي و کارهاي فلزي و آثار چوبي و زينت آلات و به هنر موسيقي مي پردازد.
جلد هفتم: (از صفحه 1 تا 257) شامل تصاوير فراوان درباره هنر پيش از اسلام است.
جلد هشتم: (از صفحه 258 تا 510) تصاويري از معماري دوران بعد از اسلام و (511 تا 554) طرح ها و تزيينات اين بناها را در بر مي گيرد.
جلد نهم: (از صفحه 555 تا 811) شامل تصاويري از هنر کوزه گري و سفال سازي است.
جلد دهم: (از صفحه 812 تا 980) در برگيرنده تصاوير از کتابها و تزييات جلد آنها و همچنين هنر مينياتور ايران است.
جلد يازدهم: (از صفحه 981 تا 1106) تصاويري از هنر بافندگي و منسوجات را در بر دارد.
جلد دوازدهم: (از صفحه 1107 تا 1275) به هنر فرش و قالي هاي زيباي ايران پرداخته است.
جلد سيزدهم: (از صفحه 1276 تا 1482) در آن هنر فلزکاري و چوبکاري با تصاوير زيبا نشان داده شده است.
جلد چهاردهم: شامل محلقاتي از بررسي هاي جديد بين سال هاي 1938 تا 1960 و صفحات 2879 تا 3205 از متن و صفحات 1483 تا 1530 از تصاوير و طرح هاست.
جلد پانزدهم: فهرستي از مباحث دوران پيش از اسلام.
و جلد شانزدهم: فهرستي از هنر ايراني را در دوران اسلامي در بر مي گيرد.
براي شناخت بيشتر اين بزرگمرد که 44 سال يعني نيمي از عمر خود را در ايران براي بررسي هنر و فرهنگ اين سرزمين سپري کرد، بجاست که پاره اي از نگاشته وي با عنوان “اهميت صنايع دستي ايران” آورده شود که اشاره اي به اولين سفر وي به ايران در دهه دوم قرن بيستم (سال 1926 م 1304 شمسي) نيز دارد: “من به عنوان يک زائر به ايران آمدم. بيش از بيست سال بود که با ذوق و شوق فراوان به برخي از فرش هاي عالي ايراني که در موزه ها و يا از راه چند کتاب شناخته بودم، دلبستگي داشتم؛ ولي مي انديشيدم که در وراي هريک از اين آفريده هاي پر ارج بايستي مردمي باشند با خرد و صاحبدل، با قوه تخيل و ذوق شعر و با بلند منشي راستين. آن ايران را مي خواستم ببينم و بدين سان بود که رهسپار سفر دور و درازي از سانفرانسيسکو به اصفهان شدم؛ سفري که پنج هفته زمان گرفت. همه مي دانيد که زائراني که نخستين درخشش زرين گنبد امام هشتم را از تپه هاي دور دست مي بيند، دچار چه حالت جذبه اي مي شوند. همين که از عراق گرم و گرد آلود به قصر شيرين رسيديم، به من نيز همين حال دست داد! آنجا در تابش پرفروغ خورشيد بهاري، ديواره اي از کوهستان ها بود در پشت آن ديوار آبي رنگ ديگر، پنجاه ميل قله هاي سفيد و درخشان پوشيده از برف؛ آنجا وفراتر از آن ايران بزرگ رؤياهاي من بود که به زودي در آن مي رسيدم... به زودي مي رسيدم به سرزمين هنرمندان بزرگ، شاعران بزرگ، اوليا و مقدسان و سرزمين آثار گرانمايه معماري که زيبايي آنها را نمي توان با چند عکس حقير نشان داد.
ولي من در عين حال احساس مي کردم که رسالتي به عهده دارم. نه اينکه فکر کنم مي توانم کار مهمي انجام دهم، نه، ولي لازمه ذره اي شرف آن بود که کسي در دنياي غرب بر آن شود تا غربيان را از دين سنگيني که در ازاي سهم ايران در پرورش تمدن جهان به گردن دارند، آگاه کند. با بررسي بناها و قالي ها و فلزکاريها و مينياتورها و هنر باغباني ايران، از تاريخ هنر ايران و سهم آن در جهان چيزي مي دانستم. بر آن شدم که اگر کسي به من گوش دهد، به ايرانيان بگويم که هنر آنان در ديده اروپاييان فرزانه و نيک سرشت تا چه پايه بزرگ بوده است.. از اين رو در نخستين فرصتي که به دست آورم، با همه شور و هيجاني که در من بود، خطابه اي خواندم تا به ايرانيان بگويم که تاريخي پرشکوه و سنتي گرانبها داشته اند و ظاهراً اينک کليد گنجينه خود را گم کرده اند.. آيا اجازه داشتم که با پيشنهادهايي به ايرانيان باري دهم تا کليد رمز را بگشايند و به گنجينه تاريخي بيکران خويش دوباره دست يابند؟ آري، دريافتم که آن آگاهي و بزرگواري و زيبايي خط هنوز زنده است و ايراني هنوز در بسياري چيزها ذوق لطيف و قدرت تمييز خود را نگهداشته است. البته اروپاييان ناخشنودي بودند که مي گفتند: “به اين ايرانيها اميدي نبايد داشت، جز آنکه براي ما اروپاييها مواد خام تهيه کنند و آنگاه از ما مواد مصنوعي بخرند!” ولي يک اروپايي سالخورده به آهستگي در گوشم گفت: “يک کلمه از اين حرفها را باور مکن... اينها ملت بزرگي هستند و آينده روشني دارند.”... اکنون مسئله اين بود که چگونه جهانيان را از اين گنجينه بيکران که تنها بخشي از آن پيدا و شناخته شده بود، آگاه کنم. چگونه شوقي در دل آنان بر انگيزم تا اين گنجينه به گوش شمار هرچه بيشتري از مردم برسد؛ از اين رو يک رشته نمايشگاههايي (در فيلادلفيا به سال 1926، لندن در 1931، سنت پترزبورگ به سال 1935 و در نيويورک به سال 1940) ترتيب داديم. در عين حال تعهد کرده بوديم که گزارش همه اين آثار را در کتاب “بررسي هنر ايران” بگنجانيم؛ اثري که به لحاظ جامعيت و نظم و شيوه بيان يکدست و همواره آن، اغلب مهم ترين اثر در تاريخ هنر و فرهنگ خوانده شده است؛ ولي حتي اين کارها نيز همه فقط در حکم سرآغازي بود؛ زيرا ما هنوز به سراغ هنر قرن اخير يا هنرهاي عشايري و صنايع دستي بازارها که هنوز دوام داشت وهميشه سرچشمه آثار بزرگ هنري بوده است، نرفته بوديم.
مي خواهم همه آنچه را در طول پنجاه سال اخير ديده ام، با نظري شايد بي طرفانه تر از نظر بيشتر جهانگردان بيگانه، يا حتي نظر بيشتر ساکنان اين سرزمين گرانمايه، براي همه شما يادآوري کنم.. سفر دشوار من به اصفهان سه روز طول کشيد. شب نخست به قم رسيدم، شب دوم به دليجان و سرانجام خسته و کوفته وارد اصفهان شدم. سکه دولتي بيرون از دروازه هاي تهران ديگر به هيچ درد نمي خورد. مجبور شده بوديم که کيسه سنگيني از سکه هاي نقره اي با خود ببريم تا به هر دروازه اي مي رسيديم، باج عبور بدهيم... نخستين بامداد پس از ورود به اصفهان هوا صاف و روشن بود... من از پنجره به بيرون نگريستم و صدمتر دورتر، گنبد پرشکوه مدرسه چهارباغ را ديدم که مرداني پوسته کاشي آن را از نو مي آفريدند. از شادي سرمست شدم؛ زيرا مقصودم از آمدن به ايران همين بود.
فراموش نکنيد که شما چه راهي را پيموده ايد و چه دشوار بوده است احياي ملت کهنسالي که زير فشار تهيدستي خرد مي شد، ولي نور غرور همچنان در دلش مي تابيد، بي آنکه به راستي به خود اطمينان داشته باشد و قدرت هاي بيگانه نيز همواره مي کوشيدند تا از آبروي کشور شما بکاهند. طبعاً در اينجا هم مانند جاهاي ديگري که اين سوي بهشت است، هيچ چيز کامل نيست؛ ولي چاره مشکل، خدمت بي شائبه و يکدلانه به کشور و پذيرش مسئوليت بيشتر و کار سخت و وظيفه شناسانه و شکيبايي در مبارزه با بسياري از مسائلي است که از گذشتگان به ميراث مانده است. سنت هاي هنري بزرگ خود را فراموش مکنيد و نيز از ياد مبرد محققان و هنرمندان و استادان بي شماري را که آثار بي نظير معماري همچون مسجد جامع اصفهان و يا گوهرهاي بي شمار ساغرهاي فيروزه اي هنر کوزه گري را آفريده اند.. ايرانيان امروز نيز استاد حشمت و جلال هنري و ريزه کاري هاي روشن و دقيق و خلاق رنگ هاي جواهر مانند هستند و گواه آن مينياتور به سبک امروزي در آمده و دستبافها و قالي هاي عشايري ايران است. به هرحال سرچشمه باز پسين همه اينها، انديشه ياروان هنرمند است، خواه مقصود از هنرمند افرازمند بازار اصفهان باشد و خواه زن عشايري در کنار دستگاه ساده بافندگي اش.. اينها نيروي هاي آفريننده اي هستند که از ايران آن چيزي را ساخته اند که هميشه بوده است؛ ولي اين کارها امکان نداشته است مگر بر بنياد سرشت و زندگي خود مردم.
ايران اگر به نست هاي خود وفادار بماند و گشاده دستانه به گردآوري آگاهي ها و طرح هايي که براي تصويب مردم ارائه خواهد شد، همت کند، ثابت خواهد کرد که کشوري جاودان است و هيچ حادثه اي روح بزرگ ايراني را خاموش نخواهد کرد، و اگر اين کار را شکيبايي و ايمان آميخته شود، اين کشور روزگار بزرگي و شکوه و خدمت به جهان را دوباره آغاز خواهد کرد.. خداحافظ ايران!”
در نبشته ديگري با عنوان “اهميت هنر ايران” پروفسور پوپ چنين مي نويسد: “در سراسر تاريخ دراز و پرحادثه ايران که پر از انقلاب ها و پيروزي ها و شکست ها و کام و ناکامي هاست و هميشه در پي افول و سقوطي، صعود و ترقي پرثمري داشته، هنر بزرگترين مايه و صفت خاص آن و هديه دائم ملت ايران به تاريخ جهان بوده است. صفات خاص هنر ايران چيست؟ در درجه اول آنکه به زندگي پيوست نزديک دارد، و تارو پود آن از تجربيات بشري بافته شده است. درهمه دوران باستان نيروهاي آسماني را مي جويد و مي کوشد تا با وسايلي که دارد با اين نيرو ارتباط بيابد. از او ياري بخواهد، قهر و خشم او را فرو نشاند و او را مدح و ستايش کند.
از قديم ترين زمان، اگر چه هنري امري عادي و معمولي بود، ايرانيان براي زيبايي مقامي و الا قائل بودند. در طي قرن ها هميشه ذوق و فهمي عام و استادانه مايه ترقي هنر بود.
حمايت زمامداران که نسبت به هنر دلبسته و کريم بودند پيوسته وجود داشت و زيبايي همواره و در هر امري به مقام عالي مي رسيد. شاعران عارف جمال را مظهر الهي مي شمردند و اين عقيده در ذهن بسياري از هنرمندان نيز وجود داشت. هنر با زندگي پيوسته بود و انواع هنرها نيز بايکديگر پيوند داشتند. شيوه تجزيه و تقسيمي که امروزه معمول است. شايد در نظر هنرمند ايراني عجيب مي نمود. هر هنري از هنر ديگر مشتق مي شد. اغلب موضوع نقاشي و شعر يکي بود و شاعر و نقاش هريک نکاتي از الهامات ذهن خود را به ديگري القا مي کردند. هر دو در تحقق امر واحدي مي کوشيدند و اين قدر کم، در بند شهرت و نام خود بودند که ايثار نفس و فروتني ايشان مايه شگفتي ماست. از هرصد شاهکار نقاشي ايران، تنها يک اثر امضاي نقاش را در بر دارد. هنر ايران هنر گمنامي و بي نشاني بود و به اين سبب در صراحت و صداقت و اعتبار پيشرفت شايان کرد.
هنر ايراني بر تزيين مبتني است. از همان آغاز، هنرمندان خواسته اند نقش هايي را که کنايه و نشانه اي از اشکال و امور خارجي است. بنگارند و اين شيوه در نظر بعضي از فيلسوفان عمل اصلي و خاص ذهن بشري است. در اين شيوه امور خارجي با نقش هايي تصوير مي شود که آنها را تعبير و تنظيم مي کند. اين گونه نقش ها نه همان اشياء را به صورت انتزاعي نشان مي دهد، بلکه جنبه عاطفي آنها را نيز جلوه گر مي سازد، و چون اين نقوش بر عادات و عقايد ديني مبتني باشد، ممکن است عميق ترين تأثير را به وجود آورد. اهميت و جنبه هنر باستاني ايران به سبب آن است که کمال آن در تزيين مطلق است. تزيين که منبع اصلي و هدف هنر ايراني است، تنها مايه لذت چشم يا تفريح ذهن نيست، بلکه مفهومي بسيار عميق تر دارد. نخستين ادراک مبهم ولي اساسي که بشر از جهان داشت، با نقوش و اشکال تزييني صورت خارجي يافت و به وسيله همين نقوش انسان با سرنوشت دشوار و پر خطر خود ارتباط بيشتري پيدا کرد. هر نقش و شکلي وسيله اي براي پرستش و مايه براي راز و نياز و آرامش و نيروي باطني گرديد. سبب همه اين امور، هنر تزييني ايران که از تجربيات ضروري ناشي شده بود، به بالاترين درجه کمال رسيد و چون پيوسته ايران که از تجربيات ظريف تر شده و توسعه فراوان يافته است اکنون مي تواند مستقيماً با دل آدمي سخن بگويد. هنرمندان کهن که نخستين نگارگران ظرف هاي سفالي بودند، علائم و اشکال خاصي ابداع کردند که در نهايت وضوح و شدت تأثير بود و پايه و اساس به طراحي درآمد، و اين نقوش قراردادي براي ذهن خيال پرور ايرانيان راه توسعه و ترقي را گشود.
نقاشان اين راه را در طي هزاران سال پيمودند. هنرمندان ايران در عين آنکه به رسوم کهن پاي بند بودند و آن را با متانت و وفاداري حفظ مي کردند، در تکميل آن رسوم وابداع دقايق جديد کوشيدند. اگر اين هنر بر اثر حوادثي که نيروي ملي ايران را ناتوان مي کرد، گاهي روبه ضعف گذاشت، قالب هاي آن، روح کهن را حفظ کرد و زمينه را براي تجدد و تجديد رونق، آماده نگه داشت.
اين امر که در ايران نقاشي تابع شعر و انديشه هاي ديني و فلسفي است، نبايد اتفاقي تلقي شود. ايرانيان چنانچه ادبيات هزار ساله ايشان، نشان مي دهد شاعرترين ملتها هستند.
در طي هزار ساله اخير، شعر براي ايراني معمول ترين طريقه بيان انديشه و عواطف بوده و هر ايراني استعداد شعر سرودن داشت. شايد اشتباه نکرده باشيم اگر هنر ايران را “هنر نقش مطلق” بخوانيم يعني هنري که بايد مانند موسيقي و معماري تلقي شود. راستي هم غالباً مهم ترين نمونه هاي تزييني به “موسيقي مرئي” تعبير شده است؛ زيرا که اين هنر از زيبايي و کمال اجزا و حسن ترکيب آنها به صورتي با معني و موثر و در هيأتي که داراي قدرت تأثير باشد، حاصل مي آيد و هرگز اشيا را با صفات اصلي که معرف جنبه خارجي يا جاندار آنهاست، نمايش نمي دهد. چنين هنري در دست استادان فن، ممکن است مانند موسيقي و خطاطي، عواطفي قوي و شديد در بينندگان برانگيزد. حقيقت اين است که نمونه هاي عالي اين فن داراي چنان قدرت و نفوذي است که هرگز نمايش طبيعي اشيا به پاي آن نمي رسد. گويي تا عمق وجود ما نفوذ مي کند. گاهي چنان لذتي مي يابيم که از خود بي خود مي شويم و گاهي از تماشاي آنها آرامشي لطيف در روح ما پديد مي آيد.
اين نظريه که نخستين هدف نقاشي، تقليد و نمايش طبيعت است در قرن نوزدهم رواج داشت؛ اما در سال هاي بعد مورد ايراد و اعتراض قرار گرفت. در نظريه مخالف آن که مدعي است نقاشي بايد “نقوشي حاکي از معاني” نيز در مغرب زمين مبالغه بسيار شده و خودنمايي و جهل و بي خبري آن را تشديد کرده است، تا آنجا که از آن هذياني به وجود آمده که نشانه بيماري خاص قرن ماست. اما اين نظريه مخالف سودمند و لازم بود. براي آنکه نقاشي در خور احترام باشد، لازم است که هدف آن از تقليد و نمايش طبيعت فراتر برود. نخستين شرط ضروري زيبايي، کمال نقش است و کوشش در رسيدن به اين کمال، مهم ترين وظيفه هنرمند به شمار مي آيد و اين نکته که به تازگي در مغرب زمين مورد قبول يافته است، در آسيا هميشه امري مسلم و عادي شمرده مي شد؛ اما ادراک زيبايي “نقش مطلق” به وسيله استدلال ممکن نيست و قابليت اين ادراک را نه به آرزو و نه به دعوي مي توان کسب کرد.
تجربه اي عميق و احساسي صادقانه و قابليت ادراک کمال و همدلي با طبيعت و تخيلي پرورده و منظم چنان که به وسيله موسيقي و رياضي کسب مي شود و نيروي حفظ آداب و سنت هاي کهن و عادات به آنکه بتوان از صورت به معني و مبدأ پي برد، و استادي و مهارتي از روي علم و آگاهي - تا هنرمند بتواند آن معاني را که دريافته است، بپروراند و صورت و شکلي به آن ببخشد- اين صفات لازم است تا هنر طراحي يا “نقش مطلقه” به حد کمال خود برسد. هنر ايران در همه دوران خود و در طي قرن هاي متمادي اين صفات داشته است.
در ايران هنر به آهستگي تکامل يافت و اصول و مباني خود را که به محک زمان آزموده شده بود تکميل کرد. يکي از اين مباني صراحت و روشني بود. خداي بزرگ، اهوره مزدا، خداي نور بود و ذوق ايراني نه تنها از ناپختگي و بي هنري، بلکه از تاريکي و ابهام نيز بيزاري و پرهيز داشت. ذهن ايراني بي نهايت منطقي و استدلالي بود. حتي گمان پردازي هاي او چه در افسانه ها و داستان هاي پريان و چه در توصيف ديوهاي نابودني، اغلب رنگ رندگي و امکان قبول داشت.. اگرچه هنر ايراني در بعضي دوره ها تنها در پي آن بود که با ساده ترين وسيله تأثير عظيم برپا کند، در تمام ادوار مهارت و ريزه کاري در آن اهميت فراوان داشت. در ضمن جستجو و کوششي که ايرانيان براي تکميل هنر خود به کار مي بردند، گاهي نيز خواه بر اثر توجه خود و خواه در نتيجه تأثير يونان و روم، به تقليد از طبيعت و نمايش امور واقعي پرداخت و در آن راه نيز به مقامي والا رسيد؛ اما اين شيوه هيچ گاه ايرانيان را خرسند نکرد. اين کار در نظر ايشان بسي سطحي و خصوصي و فردي جلوه مي کرد. ذوق ايشان بيشتر در نمايش شکلها طالب آن شيوه بود که از قيد زمان و مکان آزاد باشد و طعم فنا ندهد، بلکه به سوي خلود و بقا بگرايد.
البته هنر ايران داراي قصور و نقص نيز هست و اين در هر هنري وجود دارد.. ما اين نارسايي را مي پذيريم؛ اما بايد بدانيم که هنر ايران است که به بالاترين درجه کمال رسيده است.ايران در بسياري از زمينه ها، در مقايسه با کشورهاي ديگر جهان، برتري نام يافته است و بسياري از وجوه هنرمندانة تعبير و بيان را به وجود آورده که سهم گرانبهايي از ميراث هنري جهان است و براي آينده نويدهاي فراوان در بر دارد.
پروفسور پوپ، اين ستايشگر ايران وصيت کرده بود که پس از مرگ، او را در شهر اصفهان به خاک سپارند. در لوحه اي که بر سر مزار وي نصب شده، مي خوانيم: “من به شهر اصفهان عشق مي ورزم. در آنجا مهم ترين کارهاي خود را انجام داده و بزرگ ترين سعادت را درک کرده ام. منظور اصلي من از انتخاب آخرين منزل در اصفهان اين است که به مردم ايران نشان داده شود که انديشمندان بزرگ و هنرمندان و سخنوران و دانشمندان و رهبران خلاق آنان چنان اوصاف و خصائلي دارند که باعث ژرف ترين ستايش متفکران مشابه در ساير کشورهاست تا آنجا که مي خواهند ابراز حق گزاري و اخلاص آنان تنها زباني نباشد، بلکه به زائراني که از ساير اقطار عالم به اينجا مي آيند، ثابت کنند که اگر غير ايراني در ايران به خاک سپرده شده، به اين علت نيست که تصادفاً در آنجا جهان را بدرود گفته است، بلکه بر اثر اعتقاد راسخ به مقدس بودن اين سرزمين است و براي کساني که به مقام معنوي ايران پي برده اند، مزيت و افتخاري است که ايران را آخرين منزل خود قرار دهند تا بدين وسيله ايمان خود را به سرزمين و مردمان بزرگي که آن را طي قرنها به وجود آورده اند و آيندة پرافتخاري براي آن پيشگويي مي کنند، ابزار دارند.”
منبع: منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست..
در شهر تاريخي اصفهان، در شرق پل خواجو، کنار رودخانه زاينده رود، دو بناي کوچک آجري مي توان ديد که آرامگاه پروفسور پوپ و همسر و دستيار وي در آنجاست. بنايي که با سادگي ظاهري اش، مدفن يک دوستدار و ستايشگر ايران است که نيمي از عمر خود را صرف شناخت و شناساندن هنر و ادب اين سرزمين به جهان کرد و توانست در طول 88 سال زندگي پربار خود (1260-1348 شمسي) اثر بزرگ و ارزشمند “بررسي هنر ايران” را بنگارد که مجموعه اي گرانبها، و همچون گنجينه اي شامل بيش از 32000 صفحه در متن و 1530 تصوير و عکس و گرافيک، سياه و سفيد و يا رنگي، از آثار هنري و بناهاي تاريخي سرزمين بزرگ ايران، از پيش از تاريخ تا دوران حاضر است.
آخرين چاپ مجموعه بي نظير “بررسي هنر ايران” در 16 جلد در سال 1977 در ژاپن انجام گرفته است. در اين مجموعه:
جلد اول: (از صفحه 1 تا 492) به هنر پيش از تاريخ در ايران و سپس به دوران هخامنشي و پارتها پرداخته است.
جلد دوم: (از صفحه 493 تا 895) شامل هنر دوره ساساني است.
جلد سوم: (از صفحه 896 تا 1445 ) بناهاي تاريخي و تزييات آنها و طرح شهرها و باغها را شامل مي شود.
جلد چهارم: (از صفحه 1446 تا 1808 ) به هنر ايراني در دوران اسلامي پرداخته و از هنر سفاليگري و کوزه گري (سراميک) و هنر خوشنويسي و هنرهاي کتيبه اي سخن مي گويد.
جلد پنجم: ( از صفحه 1809 تا 2256) درباره کتابها و هنر تزيين جلد آنها و بافتني ها و منسوج دوران اسلامي است.
جلد ششم: (از صفحه 2257 تا 2818) به فرش و قالي و کارهاي فلزي و آثار چوبي و زينت آلات و به هنر موسيقي مي پردازد.
جلد هفتم: (از صفحه 1 تا 257) شامل تصاوير فراوان درباره هنر پيش از اسلام است.
جلد هشتم: (از صفحه 258 تا 510) تصاويري از معماري دوران بعد از اسلام و (511 تا 554) طرح ها و تزيينات اين بناها را در بر مي گيرد.
جلد نهم: (از صفحه 555 تا 811) شامل تصاويري از هنر کوزه گري و سفال سازي است.
جلد دهم: (از صفحه 812 تا 980) در برگيرنده تصاوير از کتابها و تزييات جلد آنها و همچنين هنر مينياتور ايران است.
جلد يازدهم: (از صفحه 981 تا 1106) تصاويري از هنر بافندگي و منسوجات را در بر دارد.
جلد دوازدهم: (از صفحه 1107 تا 1275) به هنر فرش و قالي هاي زيباي ايران پرداخته است.
جلد سيزدهم: (از صفحه 1276 تا 1482) در آن هنر فلزکاري و چوبکاري با تصاوير زيبا نشان داده شده است.
جلد چهاردهم: شامل محلقاتي از بررسي هاي جديد بين سال هاي 1938 تا 1960 و صفحات 2879 تا 3205 از متن و صفحات 1483 تا 1530 از تصاوير و طرح هاست.
جلد پانزدهم: فهرستي از مباحث دوران پيش از اسلام.
و جلد شانزدهم: فهرستي از هنر ايراني را در دوران اسلامي در بر مي گيرد.
براي شناخت بيشتر اين بزرگمرد که 44 سال يعني نيمي از عمر خود را در ايران براي بررسي هنر و فرهنگ اين سرزمين سپري کرد، بجاست که پاره اي از نگاشته وي با عنوان “اهميت صنايع دستي ايران” آورده شود که اشاره اي به اولين سفر وي به ايران در دهه دوم قرن بيستم (سال 1926 م 1304 شمسي) نيز دارد: “من به عنوان يک زائر به ايران آمدم. بيش از بيست سال بود که با ذوق و شوق فراوان به برخي از فرش هاي عالي ايراني که در موزه ها و يا از راه چند کتاب شناخته بودم، دلبستگي داشتم؛ ولي مي انديشيدم که در وراي هريک از اين آفريده هاي پر ارج بايستي مردمي باشند با خرد و صاحبدل، با قوه تخيل و ذوق شعر و با بلند منشي راستين. آن ايران را مي خواستم ببينم و بدين سان بود که رهسپار سفر دور و درازي از سانفرانسيسکو به اصفهان شدم؛ سفري که پنج هفته زمان گرفت. همه مي دانيد که زائراني که نخستين درخشش زرين گنبد امام هشتم را از تپه هاي دور دست مي بيند، دچار چه حالت جذبه اي مي شوند. همين که از عراق گرم و گرد آلود به قصر شيرين رسيديم، به من نيز همين حال دست داد! آنجا در تابش پرفروغ خورشيد بهاري، ديواره اي از کوهستان ها بود در پشت آن ديوار آبي رنگ ديگر، پنجاه ميل قله هاي سفيد و درخشان پوشيده از برف؛ آنجا وفراتر از آن ايران بزرگ رؤياهاي من بود که به زودي در آن مي رسيدم... به زودي مي رسيدم به سرزمين هنرمندان بزرگ، شاعران بزرگ، اوليا و مقدسان و سرزمين آثار گرانمايه معماري که زيبايي آنها را نمي توان با چند عکس حقير نشان داد.
ولي من در عين حال احساس مي کردم که رسالتي به عهده دارم. نه اينکه فکر کنم مي توانم کار مهمي انجام دهم، نه، ولي لازمه ذره اي شرف آن بود که کسي در دنياي غرب بر آن شود تا غربيان را از دين سنگيني که در ازاي سهم ايران در پرورش تمدن جهان به گردن دارند، آگاه کند. با بررسي بناها و قالي ها و فلزکاريها و مينياتورها و هنر باغباني ايران، از تاريخ هنر ايران و سهم آن در جهان چيزي مي دانستم. بر آن شدم که اگر کسي به من گوش دهد، به ايرانيان بگويم که هنر آنان در ديده اروپاييان فرزانه و نيک سرشت تا چه پايه بزرگ بوده است.. از اين رو در نخستين فرصتي که به دست آورم، با همه شور و هيجاني که در من بود، خطابه اي خواندم تا به ايرانيان بگويم که تاريخي پرشکوه و سنتي گرانبها داشته اند و ظاهراً اينک کليد گنجينه خود را گم کرده اند.. آيا اجازه داشتم که با پيشنهادهايي به ايرانيان باري دهم تا کليد رمز را بگشايند و به گنجينه تاريخي بيکران خويش دوباره دست يابند؟ آري، دريافتم که آن آگاهي و بزرگواري و زيبايي خط هنوز زنده است و ايراني هنوز در بسياري چيزها ذوق لطيف و قدرت تمييز خود را نگهداشته است. البته اروپاييان ناخشنودي بودند که مي گفتند: “به اين ايرانيها اميدي نبايد داشت، جز آنکه براي ما اروپاييها مواد خام تهيه کنند و آنگاه از ما مواد مصنوعي بخرند!” ولي يک اروپايي سالخورده به آهستگي در گوشم گفت: “يک کلمه از اين حرفها را باور مکن... اينها ملت بزرگي هستند و آينده روشني دارند.”... اکنون مسئله اين بود که چگونه جهانيان را از اين گنجينه بيکران که تنها بخشي از آن پيدا و شناخته شده بود، آگاه کنم. چگونه شوقي در دل آنان بر انگيزم تا اين گنجينه به گوش شمار هرچه بيشتري از مردم برسد؛ از اين رو يک رشته نمايشگاههايي (در فيلادلفيا به سال 1926، لندن در 1931، سنت پترزبورگ به سال 1935 و در نيويورک به سال 1940) ترتيب داديم. در عين حال تعهد کرده بوديم که گزارش همه اين آثار را در کتاب “بررسي هنر ايران” بگنجانيم؛ اثري که به لحاظ جامعيت و نظم و شيوه بيان يکدست و همواره آن، اغلب مهم ترين اثر در تاريخ هنر و فرهنگ خوانده شده است؛ ولي حتي اين کارها نيز همه فقط در حکم سرآغازي بود؛ زيرا ما هنوز به سراغ هنر قرن اخير يا هنرهاي عشايري و صنايع دستي بازارها که هنوز دوام داشت وهميشه سرچشمه آثار بزرگ هنري بوده است، نرفته بوديم.
مي خواهم همه آنچه را در طول پنجاه سال اخير ديده ام، با نظري شايد بي طرفانه تر از نظر بيشتر جهانگردان بيگانه، يا حتي نظر بيشتر ساکنان اين سرزمين گرانمايه، براي همه شما يادآوري کنم.. سفر دشوار من به اصفهان سه روز طول کشيد. شب نخست به قم رسيدم، شب دوم به دليجان و سرانجام خسته و کوفته وارد اصفهان شدم. سکه دولتي بيرون از دروازه هاي تهران ديگر به هيچ درد نمي خورد. مجبور شده بوديم که کيسه سنگيني از سکه هاي نقره اي با خود ببريم تا به هر دروازه اي مي رسيديم، باج عبور بدهيم... نخستين بامداد پس از ورود به اصفهان هوا صاف و روشن بود... من از پنجره به بيرون نگريستم و صدمتر دورتر، گنبد پرشکوه مدرسه چهارباغ را ديدم که مرداني پوسته کاشي آن را از نو مي آفريدند. از شادي سرمست شدم؛ زيرا مقصودم از آمدن به ايران همين بود.
فراموش نکنيد که شما چه راهي را پيموده ايد و چه دشوار بوده است احياي ملت کهنسالي که زير فشار تهيدستي خرد مي شد، ولي نور غرور همچنان در دلش مي تابيد، بي آنکه به راستي به خود اطمينان داشته باشد و قدرت هاي بيگانه نيز همواره مي کوشيدند تا از آبروي کشور شما بکاهند. طبعاً در اينجا هم مانند جاهاي ديگري که اين سوي بهشت است، هيچ چيز کامل نيست؛ ولي چاره مشکل، خدمت بي شائبه و يکدلانه به کشور و پذيرش مسئوليت بيشتر و کار سخت و وظيفه شناسانه و شکيبايي در مبارزه با بسياري از مسائلي است که از گذشتگان به ميراث مانده است. سنت هاي هنري بزرگ خود را فراموش مکنيد و نيز از ياد مبرد محققان و هنرمندان و استادان بي شماري را که آثار بي نظير معماري همچون مسجد جامع اصفهان و يا گوهرهاي بي شمار ساغرهاي فيروزه اي هنر کوزه گري را آفريده اند.. ايرانيان امروز نيز استاد حشمت و جلال هنري و ريزه کاري هاي روشن و دقيق و خلاق رنگ هاي جواهر مانند هستند و گواه آن مينياتور به سبک امروزي در آمده و دستبافها و قالي هاي عشايري ايران است. به هرحال سرچشمه باز پسين همه اينها، انديشه ياروان هنرمند است، خواه مقصود از هنرمند افرازمند بازار اصفهان باشد و خواه زن عشايري در کنار دستگاه ساده بافندگي اش.. اينها نيروي هاي آفريننده اي هستند که از ايران آن چيزي را ساخته اند که هميشه بوده است؛ ولي اين کارها امکان نداشته است مگر بر بنياد سرشت و زندگي خود مردم.
ايران اگر به نست هاي خود وفادار بماند و گشاده دستانه به گردآوري آگاهي ها و طرح هايي که براي تصويب مردم ارائه خواهد شد، همت کند، ثابت خواهد کرد که کشوري جاودان است و هيچ حادثه اي روح بزرگ ايراني را خاموش نخواهد کرد، و اگر اين کار را شکيبايي و ايمان آميخته شود، اين کشور روزگار بزرگي و شکوه و خدمت به جهان را دوباره آغاز خواهد کرد.. خداحافظ ايران!”
در نبشته ديگري با عنوان “اهميت هنر ايران” پروفسور پوپ چنين مي نويسد: “در سراسر تاريخ دراز و پرحادثه ايران که پر از انقلاب ها و پيروزي ها و شکست ها و کام و ناکامي هاست و هميشه در پي افول و سقوطي، صعود و ترقي پرثمري داشته، هنر بزرگترين مايه و صفت خاص آن و هديه دائم ملت ايران به تاريخ جهان بوده است. صفات خاص هنر ايران چيست؟ در درجه اول آنکه به زندگي پيوست نزديک دارد، و تارو پود آن از تجربيات بشري بافته شده است. درهمه دوران باستان نيروهاي آسماني را مي جويد و مي کوشد تا با وسايلي که دارد با اين نيرو ارتباط بيابد. از او ياري بخواهد، قهر و خشم او را فرو نشاند و او را مدح و ستايش کند.
از قديم ترين زمان، اگر چه هنري امري عادي و معمولي بود، ايرانيان براي زيبايي مقامي و الا قائل بودند. در طي قرن ها هميشه ذوق و فهمي عام و استادانه مايه ترقي هنر بود.
حمايت زمامداران که نسبت به هنر دلبسته و کريم بودند پيوسته وجود داشت و زيبايي همواره و در هر امري به مقام عالي مي رسيد. شاعران عارف جمال را مظهر الهي مي شمردند و اين عقيده در ذهن بسياري از هنرمندان نيز وجود داشت. هنر با زندگي پيوسته بود و انواع هنرها نيز بايکديگر پيوند داشتند. شيوه تجزيه و تقسيمي که امروزه معمول است. شايد در نظر هنرمند ايراني عجيب مي نمود. هر هنري از هنر ديگر مشتق مي شد. اغلب موضوع نقاشي و شعر يکي بود و شاعر و نقاش هريک نکاتي از الهامات ذهن خود را به ديگري القا مي کردند. هر دو در تحقق امر واحدي مي کوشيدند و اين قدر کم، در بند شهرت و نام خود بودند که ايثار نفس و فروتني ايشان مايه شگفتي ماست. از هرصد شاهکار نقاشي ايران، تنها يک اثر امضاي نقاش را در بر دارد. هنر ايران هنر گمنامي و بي نشاني بود و به اين سبب در صراحت و صداقت و اعتبار پيشرفت شايان کرد.
هنر ايراني بر تزيين مبتني است. از همان آغاز، هنرمندان خواسته اند نقش هايي را که کنايه و نشانه اي از اشکال و امور خارجي است. بنگارند و اين شيوه در نظر بعضي از فيلسوفان عمل اصلي و خاص ذهن بشري است. در اين شيوه امور خارجي با نقش هايي تصوير مي شود که آنها را تعبير و تنظيم مي کند. اين گونه نقش ها نه همان اشياء را به صورت انتزاعي نشان مي دهد، بلکه جنبه عاطفي آنها را نيز جلوه گر مي سازد، و چون اين نقوش بر عادات و عقايد ديني مبتني باشد، ممکن است عميق ترين تأثير را به وجود آورد. اهميت و جنبه هنر باستاني ايران به سبب آن است که کمال آن در تزيين مطلق است. تزيين که منبع اصلي و هدف هنر ايراني است، تنها مايه لذت چشم يا تفريح ذهن نيست، بلکه مفهومي بسيار عميق تر دارد. نخستين ادراک مبهم ولي اساسي که بشر از جهان داشت، با نقوش و اشکال تزييني صورت خارجي يافت و به وسيله همين نقوش انسان با سرنوشت دشوار و پر خطر خود ارتباط بيشتري پيدا کرد. هر نقش و شکلي وسيله اي براي پرستش و مايه براي راز و نياز و آرامش و نيروي باطني گرديد. سبب همه اين امور، هنر تزييني ايران که از تجربيات ضروري ناشي شده بود، به بالاترين درجه کمال رسيد و چون پيوسته ايران که از تجربيات ظريف تر شده و توسعه فراوان يافته است اکنون مي تواند مستقيماً با دل آدمي سخن بگويد. هنرمندان کهن که نخستين نگارگران ظرف هاي سفالي بودند، علائم و اشکال خاصي ابداع کردند که در نهايت وضوح و شدت تأثير بود و پايه و اساس به طراحي درآمد، و اين نقوش قراردادي براي ذهن خيال پرور ايرانيان راه توسعه و ترقي را گشود.
نقاشان اين راه را در طي هزاران سال پيمودند. هنرمندان ايران در عين آنکه به رسوم کهن پاي بند بودند و آن را با متانت و وفاداري حفظ مي کردند، در تکميل آن رسوم وابداع دقايق جديد کوشيدند. اگر اين هنر بر اثر حوادثي که نيروي ملي ايران را ناتوان مي کرد، گاهي روبه ضعف گذاشت، قالب هاي آن، روح کهن را حفظ کرد و زمينه را براي تجدد و تجديد رونق، آماده نگه داشت.
اين امر که در ايران نقاشي تابع شعر و انديشه هاي ديني و فلسفي است، نبايد اتفاقي تلقي شود. ايرانيان چنانچه ادبيات هزار ساله ايشان، نشان مي دهد شاعرترين ملتها هستند.
در طي هزار ساله اخير، شعر براي ايراني معمول ترين طريقه بيان انديشه و عواطف بوده و هر ايراني استعداد شعر سرودن داشت. شايد اشتباه نکرده باشيم اگر هنر ايران را “هنر نقش مطلق” بخوانيم يعني هنري که بايد مانند موسيقي و معماري تلقي شود. راستي هم غالباً مهم ترين نمونه هاي تزييني به “موسيقي مرئي” تعبير شده است؛ زيرا که اين هنر از زيبايي و کمال اجزا و حسن ترکيب آنها به صورتي با معني و موثر و در هيأتي که داراي قدرت تأثير باشد، حاصل مي آيد و هرگز اشيا را با صفات اصلي که معرف جنبه خارجي يا جاندار آنهاست، نمايش نمي دهد. چنين هنري در دست استادان فن، ممکن است مانند موسيقي و خطاطي، عواطفي قوي و شديد در بينندگان برانگيزد. حقيقت اين است که نمونه هاي عالي اين فن داراي چنان قدرت و نفوذي است که هرگز نمايش طبيعي اشيا به پاي آن نمي رسد. گويي تا عمق وجود ما نفوذ مي کند. گاهي چنان لذتي مي يابيم که از خود بي خود مي شويم و گاهي از تماشاي آنها آرامشي لطيف در روح ما پديد مي آيد.
اين نظريه که نخستين هدف نقاشي، تقليد و نمايش طبيعت است در قرن نوزدهم رواج داشت؛ اما در سال هاي بعد مورد ايراد و اعتراض قرار گرفت. در نظريه مخالف آن که مدعي است نقاشي بايد “نقوشي حاکي از معاني” نيز در مغرب زمين مبالغه بسيار شده و خودنمايي و جهل و بي خبري آن را تشديد کرده است، تا آنجا که از آن هذياني به وجود آمده که نشانه بيماري خاص قرن ماست. اما اين نظريه مخالف سودمند و لازم بود. براي آنکه نقاشي در خور احترام باشد، لازم است که هدف آن از تقليد و نمايش طبيعت فراتر برود. نخستين شرط ضروري زيبايي، کمال نقش است و کوشش در رسيدن به اين کمال، مهم ترين وظيفه هنرمند به شمار مي آيد و اين نکته که به تازگي در مغرب زمين مورد قبول يافته است، در آسيا هميشه امري مسلم و عادي شمرده مي شد؛ اما ادراک زيبايي “نقش مطلق” به وسيله استدلال ممکن نيست و قابليت اين ادراک را نه به آرزو و نه به دعوي مي توان کسب کرد.
تجربه اي عميق و احساسي صادقانه و قابليت ادراک کمال و همدلي با طبيعت و تخيلي پرورده و منظم چنان که به وسيله موسيقي و رياضي کسب مي شود و نيروي حفظ آداب و سنت هاي کهن و عادات به آنکه بتوان از صورت به معني و مبدأ پي برد، و استادي و مهارتي از روي علم و آگاهي - تا هنرمند بتواند آن معاني را که دريافته است، بپروراند و صورت و شکلي به آن ببخشد- اين صفات لازم است تا هنر طراحي يا “نقش مطلقه” به حد کمال خود برسد. هنر ايران در همه دوران خود و در طي قرن هاي متمادي اين صفات داشته است.
در ايران هنر به آهستگي تکامل يافت و اصول و مباني خود را که به محک زمان آزموده شده بود تکميل کرد. يکي از اين مباني صراحت و روشني بود. خداي بزرگ، اهوره مزدا، خداي نور بود و ذوق ايراني نه تنها از ناپختگي و بي هنري، بلکه از تاريکي و ابهام نيز بيزاري و پرهيز داشت. ذهن ايراني بي نهايت منطقي و استدلالي بود. حتي گمان پردازي هاي او چه در افسانه ها و داستان هاي پريان و چه در توصيف ديوهاي نابودني، اغلب رنگ رندگي و امکان قبول داشت.. اگرچه هنر ايراني در بعضي دوره ها تنها در پي آن بود که با ساده ترين وسيله تأثير عظيم برپا کند، در تمام ادوار مهارت و ريزه کاري در آن اهميت فراوان داشت. در ضمن جستجو و کوششي که ايرانيان براي تکميل هنر خود به کار مي بردند، گاهي نيز خواه بر اثر توجه خود و خواه در نتيجه تأثير يونان و روم، به تقليد از طبيعت و نمايش امور واقعي پرداخت و در آن راه نيز به مقامي والا رسيد؛ اما اين شيوه هيچ گاه ايرانيان را خرسند نکرد. اين کار در نظر ايشان بسي سطحي و خصوصي و فردي جلوه مي کرد. ذوق ايشان بيشتر در نمايش شکلها طالب آن شيوه بود که از قيد زمان و مکان آزاد باشد و طعم فنا ندهد، بلکه به سوي خلود و بقا بگرايد.
البته هنر ايران داراي قصور و نقص نيز هست و اين در هر هنري وجود دارد.. ما اين نارسايي را مي پذيريم؛ اما بايد بدانيم که هنر ايران است که به بالاترين درجه کمال رسيده است.ايران در بسياري از زمينه ها، در مقايسه با کشورهاي ديگر جهان، برتري نام يافته است و بسياري از وجوه هنرمندانة تعبير و بيان را به وجود آورده که سهم گرانبهايي از ميراث هنري جهان است و براي آينده نويدهاي فراوان در بر دارد.
پروفسور پوپ، اين ستايشگر ايران وصيت کرده بود که پس از مرگ، او را در شهر اصفهان به خاک سپارند. در لوحه اي که بر سر مزار وي نصب شده، مي خوانيم: “من به شهر اصفهان عشق مي ورزم. در آنجا مهم ترين کارهاي خود را انجام داده و بزرگ ترين سعادت را درک کرده ام. منظور اصلي من از انتخاب آخرين منزل در اصفهان اين است که به مردم ايران نشان داده شود که انديشمندان بزرگ و هنرمندان و سخنوران و دانشمندان و رهبران خلاق آنان چنان اوصاف و خصائلي دارند که باعث ژرف ترين ستايش متفکران مشابه در ساير کشورهاست تا آنجا که مي خواهند ابراز حق گزاري و اخلاص آنان تنها زباني نباشد، بلکه به زائراني که از ساير اقطار عالم به اينجا مي آيند، ثابت کنند که اگر غير ايراني در ايران به خاک سپرده شده، به اين علت نيست که تصادفاً در آنجا جهان را بدرود گفته است، بلکه بر اثر اعتقاد راسخ به مقدس بودن اين سرزمين است و براي کساني که به مقام معنوي ايران پي برده اند، مزيت و افتخاري است که ايران را آخرين منزل خود قرار دهند تا بدين وسيله ايمان خود را به سرزمين و مردمان بزرگي که آن را طي قرنها به وجود آورده اند و آيندة پرافتخاري براي آن پيشگويي مي کنند، ابزار دارند.”
منبع: منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست..