ديوانه و جبه

بود آن ديوانه دل برخاسته برهنه مي رفت و خلق آراسته گفت: يا رب، جبه اي ده محکمم همچو خلقان دگرکن خرمم هاتفي آواز داد و گفت: هين آفتابي گرم دارم، در نشين گفت: يا رب، تا کي ام داري عذاب؟ جبه اي نبود تو را به ز آفتاب؟ گفت: رو، ده روز ديگر صبر کن
دوشنبه، 7 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ديوانه و جبه

ديوانه و جبه
ديوانه و جبه


 

نويسنده : عطار




 
بود آن ديوانه دل برخاسته
برهنه مي رفت و خلق آراسته
گفت: يا رب، جبه اي ده محکمم
همچو خلقان دگرکن خرمم
هاتفي آواز داد و گفت: هين
آفتابي گرم دارم، در نشين
گفت: يا رب، تا کي ام داري عذاب؟
جبه اي نبود تو را به ز آفتاب؟
گفت: رو، ده روز ديگر صبر کن
تا تو را يک جبه بخشم بي سخن
چون بشد ده روز مرد سوخته
جبه اي آورد مردي دوخته
صد هزاران پاره بر وي پيش بود
زانکه آن بخشنده بس درويش بود
مرد مجنون گفت: اي داناي راز
ژنده بر هم دوختي زان روز باز؟
در خزانه جامه هاي تو بسوخت
کاين همه ژنده همي بايست دوخت
صد هزاران ژنده بر هم دوختي
اين چنين روزي ز که آموختي؟
***
کار آسان نيست با درگاه او
خاک مي بايد شدن در راه او
منطق الطير
منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.