شاعران ايران

جامي، اين برده سرايي تا چند؟ چون جرس هرزه درايي تا چند؟ چند بيهوده کني خوش نفسي؟ هيچ نگرفت دلت چون جرسي؟ ساز بشکست، چه افغان است اين؟ تار بگسست، چه دستان است اين؟ نامه عمر به توقيع رسيد نظم احوال به تقطيع رسيد
دوشنبه، 7 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شاعران ايران

شاعران ايران
شاعران ايران


 

نويسنده : عبدالرحمن جامي




 
جامي، اين برده سرايي تا چند؟
چون جرس هرزه درايي تا چند؟
چند بيهوده کني خوش نفسي؟
هيچ نگرفت دلت چون جرسي؟
ساز بشکست، چه افغان است اين؟
تار بگسست، چه دستان است اين؟
نامه عمر به توقيع رسيد
نظم احوال به تقطيع رسيد
تنگ شد قافيه عمر شريف
دم به دم مي شودش مرگ رديف
سر به جيب و همه شب قافيه جوي
تنت از معني، باريک چو موي
گر شوي سوي مقاصد قاصد
باشي آن را به قصايد صايد
مدح ارباب مناصب گويي
فتح ابواب مطالب جويي
گه پي ساده دلي سازي جا
بر سر لوح بيان حرف هجا
گه کني ميل غزل پردازي
عشق با طرفه غزالان بازي
گه پي مثنوي آري زيور
بر يکي وزن هزاران گوهر
گه ز ترجيع شوي بند گشاي
عقل و دين را فکني بند به پاي
گاهي از بهر دل غمخواره
سازي از نظم رباعي چاره
گاه با هم دهي از طبع بلند
قطعه قطعه زجواهر پيوند
گه به يک بيت زغم فرد شوي
مرهم ديده پردرد شوي
گه کني گم به معما نامي
خواهي از گمشده نامي، کامي
گاهي از مرثيه ماتم داري
وز مژه خون دمادم ياري
بين که چون سهم اجل را قوسي
کرد گردون ز پي “فردوسي”
با دل شق شده چون خامه خويش
ماند سرزير زشهنامه خويش
ناظم گنجه، “نظامي” که به رنج
عددگنج رسانيد به پنج
روز آخر که از اين مجلس رفت
گنجها داده زکف مفلس رفت
گرچه مي رفت به سحر افشاني
بر فلک دبدبه “خاقاني”
گشت پامال حوادث دبه اش
بي صدا شد چو دبه دبدبه اش
“انوري” کو و دل انور او؟
حکمت شعر خرد پرور او
کو “ظهير” آن که چو خضر آب حيات
کلک او داشت نهان در ظلمات
هر “کمالي” که سپاهاني داشت
که به کف تيغ سخنراني داشت،
شد از اين دايره دير مسير
آخر الامر همه نقص پذير
کرد حرفي که رقم زد “سعدي”
بر رخ شاهد معني جعدي
صرصر قهر چو شد حادثه زاي
آمد آن جعد معنبر در پاي
“حافظ” از نظم بلند آوازه
ساخت آيين سخن را تازه
ليک روز و شبش از پيشه کمند
ز آن بلندي سوي پستي افگند
پخت از دور مه و گردش سال
ميوه باغ “خجندي” به کمال
ليک باد اجل آن ميوه پاک
ريخت در خطه تبريز به خاک
آن دو طوطي که به نوخيزي شان
بود در هند شکر ريزي شان،
عاقبت سخره افلاک شدند
خامشان قفس خاک شدند
کام بگشا که شگرفان رفتند
يک به يک نادره حرفان رفتند
زود برگرد، چون برخواهي گشت
زين تبه حرف که فرصت بگذشت
کيست کز باغ سخنراني رفت
که نه با داغ پشيماني رفت؟
منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.