رحمت خالق و زحمت خلق
نويسنده:فتحا... آملي
همه ما باران كه ميبارد خوشحال ميشويم. به خصوص ما ايرانيها كه در منطقهاي تقريباً گرم و خشك زندگي ميكنيم باران را دوست داريم. صدها شعر براي باران گفته و ميگوييم. حتي در فيلمهايمان يكي دو سكانس را در زير باران (و بيشتر زير باران مصنوعي) ميگيريم تا عشقمان را به باران، اين رحمت الهي نشان دهيم. برف هم كه ميآيد با خودش شادي و نشاط ميآورد و البته بچهها بيشتر از بزرگترها خوشحال ميشوند...
رحمت خداوندي هميشه بركت و زندگي با خود به دنبال دارد و اگر ما آدمها با آمدن باران و برف دچار زحمت ميشويم تقصير آفريدگار مهربان نيست، تقصير ماست كه با كارها و ندانمكاريهاي خود، نقطهاي بر سر «رحمت» خدا ميگذاريم و آن را به «زحمت» بدل ميكنيم.
معمولاً روزهاي برفي و باراني مشكل اساسي همه شهرها و از جمله شهرهاي بزرگي مثل تهران، معطل شدن در ترافيكهاي چند ساعته است. ترافيك، معضل هميشگي اين شهرهاست. اما در روزهاي برفي و باراني اين مشكل تا آنجا مضاعف ميشود كه لذت رحمت خدا را در ذائقهها تلخ ميكند و اين هيچ ربطي به قانون خلقت و لطف خالق ندارد.
مشكل البته تنها آبگرفتگي نيست كه خوشبختانه تا حد قابل قبولي شهرداري تهران آن را مديريت كرده است، مشكل حجم بالاي اتومبيلهاي اين شهر و عدم تناسب خيابانهايمان با وسايط نقليهاي است كه از آن عبور ميكنند و چون در روزهاي باراني بالاجبار تعداد بيشتري از مردم از ماشين شخصي خويش استفاده ميكنند قاعدتاً خيابانها را شلوغتر ميكنند و در اين ميان البته مشكلات خاص روزهاي باراني و برفي هم مزيد بر علت ميشود.
شايد از خود سؤال كنيد كه حرف تازه در اين يادداشت چيست؟ اين مشكلات و معضلات را كه همه ميدانند و نكته تازهاي در آن نيست. شرح ما وقع است وليكن حرف حساب نگارنده چيست؟
حرف بنده اين است كه آنچه كه اين روزها و نيز اين سالها و از سالهاي گذشته تا به حال هر روز بيشتر از روز و ماه و سال قبل مورد غفلت قرار گرفته است، حقوق شهروندي است. شهرونداني كه به جاي لذت بردن از رحمت الهي و نزول برف و باران، اين همه دچار زحمت ميشوند و با اعصابي فرسوده روزها و شبهاي باراني و برفي را ميگذرانند. حقوق اينها چه ميشود؟
شايد بگوييد تراكم جمعيت به هيچكس ارتباط ندارد. مردم خودشان پاي به شهرهاي بزرگ و از جمله تهران ميگذارند و با رها كردن شهر و ديارشان، شهر را شلوغ ميكنند. مردم خودشان اتومبيل ميخرند و قاعدتاً كسي نميتواند به آنها بگويد اتومبيل نخرند و اگر هم خريدند از آن استفاده نكنند. چون چنين است، پس تاوان آن را نيز بايد بپردازند و هر بلايي هم كه سرشان آمد حقشان است... البته ميتوان اين را هم گفت اما نه در عهد و دياري كه شهرداري دارد و حاكمي و دولتي و حكومت باثبات و قابل دفاعي.
زندگي، حق هر شهروند است و در قانون اساسي ما نيز تأمين اين «حق» و پاسداشتآن وظيفه دولت و حكومت دانسته شده است. پس من نوعي به عنوان يك شهروند حق دارم بگويم كه در اين شهر نميتوانم زندگي كنم و آن را برايم قابل تحملتر كنيد. حق دارم بپرسم به چه دليل مناطق ييلاقي و پر از باغ و درخت و گنجشك و قناري اين شهر را به ثمن بخس، با دريافت چند ميليون يا چند صد ميليون حق تراكم، به برجهاي سنگي و شيشهاي بلند فروختيد و در هر كوچه كه تا سه چهار دهه پيش ده خانه ويلايي پردرخت با ده اتومبيل ساكنين آن، زندگي جريان داشت. ده برج برافراشتيد با صد يا صدوپنجاه خانوار، بيآنكه انديشه كنيم آنها حداقل به جاي ده يا پانزده اتومبيل، صدوپنجاه اتومبيل خواهند داشت كه راه عبور ميخواهند و در يك خيابان تنگ ورودي كه محل عبور ساكنين دهها كوچه مجاورش بوده، با افزايش حداقل ده برابري اتومبيلهاي ورودي، دوچرخه هم فضاي رفت و آمد نخواهد داشت چه رسد به اتومبيل؟
كافي است در ساعاتي كه اوج ترافيك هم نيست، سري به خيابانهايي بزنيد كه زماني رد شدن از آن با اتومبيل، شما را به ياد طبيعت زيباي جاده چالوس ميانداخت و به اصطلاح ماشينسواري در آن خيابانها هم تفريح به حساب ميآمد. پاسداران، دربند، تجريش، اختياريه، فرشته، فرمانيه، زعفرانيه، نياوران و... و ببينيد كه عبور لاكپشتي اتوموبيلها در اين خيابانهاي كمعرض و ترافيك كلافهكننده آن حتي به شما مجال و حال نميدهد كه نيم نگاهي به درختان كهنسال و پير شده و نيمهجان خياباني بيندازيد كه زماني بوي زندگي و حيات و جواني و اميد و بهشت ميدادند و همه قرباني پول و سياست غلطي شدند كه اداره شهر را به دوش درآمد فروش تراكم در محلههاي اعياننشين شهر گذارد.
اما با وجود همة اين مصائبي كه بر اين شهر و شهرهاي بزرگ ما رفت، همچنان اين حكايت ادامه دارد و هنوز هم درصدد بزرگ و بزرگتر كردن اين شهر، هنوز هم درصدد پولدار و پولدارتر كردن اين شهرها و هنوز هم شاهد ايجاد بيشترين بستر رشد و توسعه در اين شهرها هستيم بيآنكه اندك دلي براي شهر و مردمانش و خود زندگي كه در آن حيف و ميل ميشود بسوزانيم.
هنوز هم با فراموش كردن اقتصاد، بهداشت، آموزش و امكانات فرهنگي و ورزشي و زيرساختهاي رشد در ساير مناطق و شهرها و روستاهاي جغرافياي بزرگ اين سرزمين، و ايجاد بستر مناسب براي توزيع مناسب جمعيت و جلوگيري از مهاجرت به سمت كلانشهرها، فضاي زندگي را براي شهروندان تنگتر و خيابانهايش را شلوغتر ميكنيم و همچنان اجازه نميدهيم تا مردمان و شهروندانش، رحمت الهي را در روزهاي برفي و باراني، اينهمه پرزحمت حس نكنند.
در روزهاي برفي و باراني، سري به خيابانهاي شهر شلوغ بزنيد تا فرسايش زندگي و روح و روان شهروندان را در توقف ديرپاي هزاران و صدها هزار اتومبيل روشن گرفتار مانده در ترافيك كمرشكن شهر ببينيد و آنگاه اندكي براي حقوق فراموش شده شهروندي دل بسوزانيد. شايد مجالي فراهم شود تا آنها كه بايد ساز و كاري براي زندگي بهتر ساكنان شهر بيانديشند، دست به كاري به قصد اصلاح بزنند.
منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
رحمت خداوندي هميشه بركت و زندگي با خود به دنبال دارد و اگر ما آدمها با آمدن باران و برف دچار زحمت ميشويم تقصير آفريدگار مهربان نيست، تقصير ماست كه با كارها و ندانمكاريهاي خود، نقطهاي بر سر «رحمت» خدا ميگذاريم و آن را به «زحمت» بدل ميكنيم.
معمولاً روزهاي برفي و باراني مشكل اساسي همه شهرها و از جمله شهرهاي بزرگي مثل تهران، معطل شدن در ترافيكهاي چند ساعته است. ترافيك، معضل هميشگي اين شهرهاست. اما در روزهاي برفي و باراني اين مشكل تا آنجا مضاعف ميشود كه لذت رحمت خدا را در ذائقهها تلخ ميكند و اين هيچ ربطي به قانون خلقت و لطف خالق ندارد.
مشكل البته تنها آبگرفتگي نيست كه خوشبختانه تا حد قابل قبولي شهرداري تهران آن را مديريت كرده است، مشكل حجم بالاي اتومبيلهاي اين شهر و عدم تناسب خيابانهايمان با وسايط نقليهاي است كه از آن عبور ميكنند و چون در روزهاي باراني بالاجبار تعداد بيشتري از مردم از ماشين شخصي خويش استفاده ميكنند قاعدتاً خيابانها را شلوغتر ميكنند و در اين ميان البته مشكلات خاص روزهاي باراني و برفي هم مزيد بر علت ميشود.
شايد از خود سؤال كنيد كه حرف تازه در اين يادداشت چيست؟ اين مشكلات و معضلات را كه همه ميدانند و نكته تازهاي در آن نيست. شرح ما وقع است وليكن حرف حساب نگارنده چيست؟
حرف بنده اين است كه آنچه كه اين روزها و نيز اين سالها و از سالهاي گذشته تا به حال هر روز بيشتر از روز و ماه و سال قبل مورد غفلت قرار گرفته است، حقوق شهروندي است. شهرونداني كه به جاي لذت بردن از رحمت الهي و نزول برف و باران، اين همه دچار زحمت ميشوند و با اعصابي فرسوده روزها و شبهاي باراني و برفي را ميگذرانند. حقوق اينها چه ميشود؟
شايد بگوييد تراكم جمعيت به هيچكس ارتباط ندارد. مردم خودشان پاي به شهرهاي بزرگ و از جمله تهران ميگذارند و با رها كردن شهر و ديارشان، شهر را شلوغ ميكنند. مردم خودشان اتومبيل ميخرند و قاعدتاً كسي نميتواند به آنها بگويد اتومبيل نخرند و اگر هم خريدند از آن استفاده نكنند. چون چنين است، پس تاوان آن را نيز بايد بپردازند و هر بلايي هم كه سرشان آمد حقشان است... البته ميتوان اين را هم گفت اما نه در عهد و دياري كه شهرداري دارد و حاكمي و دولتي و حكومت باثبات و قابل دفاعي.
زندگي، حق هر شهروند است و در قانون اساسي ما نيز تأمين اين «حق» و پاسداشتآن وظيفه دولت و حكومت دانسته شده است. پس من نوعي به عنوان يك شهروند حق دارم بگويم كه در اين شهر نميتوانم زندگي كنم و آن را برايم قابل تحملتر كنيد. حق دارم بپرسم به چه دليل مناطق ييلاقي و پر از باغ و درخت و گنجشك و قناري اين شهر را به ثمن بخس، با دريافت چند ميليون يا چند صد ميليون حق تراكم، به برجهاي سنگي و شيشهاي بلند فروختيد و در هر كوچه كه تا سه چهار دهه پيش ده خانه ويلايي پردرخت با ده اتومبيل ساكنين آن، زندگي جريان داشت. ده برج برافراشتيد با صد يا صدوپنجاه خانوار، بيآنكه انديشه كنيم آنها حداقل به جاي ده يا پانزده اتومبيل، صدوپنجاه اتومبيل خواهند داشت كه راه عبور ميخواهند و در يك خيابان تنگ ورودي كه محل عبور ساكنين دهها كوچه مجاورش بوده، با افزايش حداقل ده برابري اتومبيلهاي ورودي، دوچرخه هم فضاي رفت و آمد نخواهد داشت چه رسد به اتومبيل؟
كافي است در ساعاتي كه اوج ترافيك هم نيست، سري به خيابانهايي بزنيد كه زماني رد شدن از آن با اتومبيل، شما را به ياد طبيعت زيباي جاده چالوس ميانداخت و به اصطلاح ماشينسواري در آن خيابانها هم تفريح به حساب ميآمد. پاسداران، دربند، تجريش، اختياريه، فرشته، فرمانيه، زعفرانيه، نياوران و... و ببينيد كه عبور لاكپشتي اتوموبيلها در اين خيابانهاي كمعرض و ترافيك كلافهكننده آن حتي به شما مجال و حال نميدهد كه نيم نگاهي به درختان كهنسال و پير شده و نيمهجان خياباني بيندازيد كه زماني بوي زندگي و حيات و جواني و اميد و بهشت ميدادند و همه قرباني پول و سياست غلطي شدند كه اداره شهر را به دوش درآمد فروش تراكم در محلههاي اعياننشين شهر گذارد.
اما با وجود همة اين مصائبي كه بر اين شهر و شهرهاي بزرگ ما رفت، همچنان اين حكايت ادامه دارد و هنوز هم درصدد بزرگ و بزرگتر كردن اين شهر، هنوز هم درصدد پولدار و پولدارتر كردن اين شهرها و هنوز هم شاهد ايجاد بيشترين بستر رشد و توسعه در اين شهرها هستيم بيآنكه اندك دلي براي شهر و مردمانش و خود زندگي كه در آن حيف و ميل ميشود بسوزانيم.
هنوز هم با فراموش كردن اقتصاد، بهداشت، آموزش و امكانات فرهنگي و ورزشي و زيرساختهاي رشد در ساير مناطق و شهرها و روستاهاي جغرافياي بزرگ اين سرزمين، و ايجاد بستر مناسب براي توزيع مناسب جمعيت و جلوگيري از مهاجرت به سمت كلانشهرها، فضاي زندگي را براي شهروندان تنگتر و خيابانهايش را شلوغتر ميكنيم و همچنان اجازه نميدهيم تا مردمان و شهروندانش، رحمت الهي را در روزهاي برفي و باراني، اينهمه پرزحمت حس نكنند.
در روزهاي برفي و باراني، سري به خيابانهاي شهر شلوغ بزنيد تا فرسايش زندگي و روح و روان شهروندان را در توقف ديرپاي هزاران و صدها هزار اتومبيل روشن گرفتار مانده در ترافيك كمرشكن شهر ببينيد و آنگاه اندكي براي حقوق فراموش شده شهروندي دل بسوزانيد. شايد مجالي فراهم شود تا آنها كه بايد ساز و كاري براي زندگي بهتر ساكنان شهر بيانديشند، دست به كاري به قصد اصلاح بزنند.
منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
/ج