درمان حب جاه و مقام

عالمان اخلاق راه مبارزه با حب جاه و مقام و درمان آن را «خمول» مي دانند كه به معناي عزلت و كناره گيري از امور اجتماعي است ودر صورت لزوم هجرت به شهر و دياري كه آدمي را نشناسند.(1)
يکشنبه، 20 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
درمان حب جاه و مقام

درمان حب جاه و مقام
درمان حب جاه و مقام


 

نو یسنده :سید جواد ورعی




 

عالمان اخلاق راه مبارزه با حب جاه و مقام و درمان آن را «خمول» مي دانند كه به معناي عزلت و كناره گيري از امور اجتماعي است ودر صورت لزوم هجرت به شهر و دياري كه آدمي را نشناسند.(1)
ازآنجا كه علاقه به جاه و شهرت ومقام و رياست موجب مي شود كه انسان به عوارض خطرناك آن گرفتارشود،چاره اي جز رها كردن آنها نيست.امنيت و سعادتي كه در گمنامي و رعيت پيشگي هست،در شهرت و رياست وفرمانفرمايي نيست. انسان هرقدر ازمشهورشدن بپرهيزد و به هر ميزان ازپست و موقعيت اجتماعي و قدرت و رياست بگريزد،راحت تر مي باشد و از غلتيدن دراين وادي خطرناك در امان است.
 

نقد وبررسي
 

به نظر مي رسدكه اين راه درمان و مبارزه واقعي با حب و جاه و مقام نيست و با چند ايراد و اشكال روبه رو است.
اول آنكه،انزوا طلبي و گوشه گيري پاك كردن صورت مساله است و نوعي تقواي منفي به شمار مي رود.هرچند گمنامي و انزوا از گرفتارشدن انسان به پيامدهاي منفي جاه و مقام جلوگيري مي كند،اما آثار و پيامدهاي مثبتي كه جاه ومحبوبيت و نيز قدرت و موقعيت اجتماعي در برخي از انسانها مي تواند در پي داشته باشد،نيز ازدست مي رود.
به عبارت مثبت آن است كه انسان داراي اراده اي شود كه به هنگام قرار گرفتن در معرض گناه، خود را حفظ كند و از‌آلوده شدن به گناه درامان بماند.ارزش والاي تقوا در فرهنگ اسلامي ناظر به اين نوع تقوا و خويشتن داري است. انسان به گونه اي خود را تربيت كند كه از چنين اراده اي برخوردار گردد و داراي ملكه ترك گناه شود. انساني كه بتواند غيبت كند و نكند، از تقواي الهي برخوردار است. والا اگر كسي كه اصلاً در معرض ارتكاب چنين گناهي قرار نگيرد،نمي تواند خود را با تقوا بداند.
اگر انسان بتواند دزدي كند،دروغ بگويد، حقوق ديگران را زيرپا بگذارد و در معرض انواع گناهان قرار بگيرد،ولي خويشتن داري نموده و از انجام آنها بپرهيزد، مانند شخص روزه داري است كه مي تواند بخورد و بياشامد،ولي براي انجام وظيفه الهي از آنها اجتناب مي كند. وگرنه انساني كه اساساً درمعرض دزدي يا دروغگويي يا تضييع حقوق ديگران قرارندارد و مبتلا به چنين گناهاني نيست،نمي تواند به خاطر دزدي نكردن،دروغ گفتن و عدم تضييع حقوق ديگران خود را تقوا قلمداد كند. عدم ارتكاب گناه خوشايند انسان مومن است. حتي اگربه خاطرعدم ابتلاي به آن باشد اما «تقوا» ارزشي است كه با تلاش و مجاهدت به دست مي آيد.
ازهمين رو است كه همه انسانها در معرض همه گناهان قرار ندارند. يك جوان در معرض ارتكاب گناهاني است كه يك شخص پير و سالخورده در معرض ارتكاب آنها نيست. گناهاني كه يك تاجر را تهديد مي كند،يك معلم را تهديد نمي كند. گناهاني كه يك مديرعالي رتبه در معرض ارتكاب آنها است مورد ابتلاي يك كارگر و كارمند ساده نيست.تقوا آن است كه انسان از گناهاني كه در معرض ارتكاب آنها است و مي تواند مرتكب شود بپرهيزد و از اراده اي برخوردارباشد كه در برابر وسوسه نفس و وسوسه هاي بيروني بايستد و تسليم نشود.
تقواي منفي آن است كه انسان از قرار گرفتن در معرض گناه بپرهيزد،مثل كسي كه براي آلوده نشدن به گناه يكسره زندگي اجتماعي را رها كند،زن و فرزند و دوست و فاميل را واگذارد و به غار و دست و بيابان پناه ببرد و زندگي فردي و رهبانيت را برگزيند.اين نوع از زندگي، حتي اگر با هدف ايمني از ارتكاب گناه انتخاب شود، از ديدگاه اسلام محكوم است.اميرمومنان علي(ع) پيشواي متقيان و سرسلسله زاهدان،با چنين تفكري مخالفت مي كرد.
پس ازجنگ بصره علي‌(ع) به منزل علاء بن زياد كه ازياران حضرت بود رفت و وقتي خانه بسيارمجلل و وسيع او را ديد فرمود:با اين خانه وسيع در دنيا چه مي كني، در حالي كه درآخرت به آن نيازمندتري؟ اگر بخواهي مي تواني با همين خانه به آخرت برسي. اگر در اين خانه وسيع از مهمانان پذيرايي كني، به خويشاوندان نيكي كني و حقوقي را كه بر عهده توست،به صاحبان حق برساني، در اين صورت با همين خانه به آخرت مي رسي.(2)
علاء ازوضعيت برادرش شكايت كرد كه عبايي پوشيده و ازدنيا كناره گرفته است به امر امام او را آوردند.حضرت با اعتراض به او فرمود:
«يا عدي نفسه،لقد استهام بك الخبيث! اما رحمت اهلك وولدك! اتري الله احلّ لك الطيبات وهو يكره ان تاخذها! انت اهون علي الله من ذلك»؛ (3) اي دشمن جان خويش!شيطان سرگردانت كرده، آيا به زن و فرزندانت رحم نمي كني؟ مي پنداري كه خداوند نعمتهاي پاكيزه اش را حلال كرده، اما دوست ندارد تو از‌آنها استفاده كني؟ تو در برابرخدا كوچكترازآني كه باتو اينگونه رفتار كند.
باباطاهرعريان به اين نوع از تقوا اشاره دارد، آنجا كه مي گويد:

 

زدست ديده و دل هر دو فرياد
هر آنچه ديده بيند دل كند ياد

بسازم خنجري نيشش ز فولاد
زنم برديده تا دل گردد آزاد

پس گريز ازجاه و مقام و انتخاب گمنامي و ترك مقام و موقعيت اجتماعي هر چند براي آنان كه به خود اطمينان ندارند،راهگشا است ولي نمي تواند به عنوان يك دستورالعمل كلي براي همه تجويز شود؛ چرا
كه اين راه در حقيقت پاك كردن صورت مساله است، نه حل مساله.دوم آنكه، انتخاب اين گزينه به معناي ترك بخشي از مسئوليت الهي است كه بر عهده انسان نهاده شده است. استعدادهاي انسان در اجتماع شكوفا مي شود و انسان سالم و سعادتمند،معمولاً در جامعه سالم و سعادتمند تربيت مي شود. اين راه به معناي واگذار كردن مسئوليت و قدرت اجتماعي و سياسي به تشنگان قدرت است كه ناگفته نتيجه اش معلوم است.
آيا يك مسلمان مجازاست جاه و قدرت را كه از نعمتهاي الهي است، تا در پرتوي آن گره از امور مردم باز شود و به كمك آن به خلق خدا خدمت شود و در مقابل مستكبران و ستمگران بايستند و از حقوق مستضعفان و ستمديدگان دفاع نمايند،به نالايقان بسپارد و علي رغم توانايي براي در امان ماندن از عوارض آن به نجات خود بينديشد؟
در حقيقت، تفاوت اساسي پيامبران الهي و متصوفان در همين نكته است. آنان خود را فدا مي كنند تا بشريت را نجات دهند، و اينان در پي نجات خويشند.
بديهي است كه پيروان انبياي الهي نمي تواند تنها به فكر نجات خود بوده،نسبت به سرنوشت ديگران بي تفاوت باشند و جامعه را يكسره به قدرت طلبان و رياست خواهان بسپارند تا با مردم آن كنند كه در تاريخ بشريت مشاهده مي كنيم.
اصولاً يكي از مهمترين اهداف پيامبران همين بود كه جامعه را از شر فرعونها و نمرودها نجات دهند؛كساني كه براي ارضاي حس قدرت طلبي خود مردم را به بردگي كشيده و هر جرم وجنايتي را مرتكب مي شدند.آيا ابراهيم خليل (ع) مي تواند درد و رنج مردم تحت سلطه نمروديان را مشاهده كند و به خاطر امنيت و آسايش خود عزلت گزيند؟
آيا موساي كليم(ع) مي تواند ذلت و بردگي بني اسرائيل را تحت سلطه استبدادي فرعون ببيند و براي آنكه از پيامدهاي منفي جاه وقدرت درامان باشد،سكوت كند و به زندگي شخصي خود مشغول باشد و در پي كسب قدرت برنيايد؟ آيا رسول خدا(ص) مي تواند بندگي و بردگي مردم گرسنه جزيره العرب را در برابر ظلم وبي عدالتي و بهره كشي ثروتمندان و قدرتمندان و رياست طلبان مكه مشاهده كندو لب فرو بندد؟
سوم آنكه، قرار گرفتن در منصبهاي اجتماعي بخشي از تكاليفي است كه انسان برعهده دارد. كسانيكه توانايي مديريت جامعه را دارند،موظفند با فراهم كردن شرايط آن، اين مسئوليت را بر عهده بگيرند. چنانكه پيامبران الهي و جانشينان آنان موظف بودند با خودسازي و تهذيب نفس از يك سو و كسب قدرت از سوي ديگر عدالت اجتماعي را برقرار كنند، حقوق ضعيفان را ازستمگران بستانند و مانع ظلم وستم مستكبران به ضعفا شوند. نياز به تذكر ندارد كه برقراري عدالت بدون بهره مندي از قدرت و حكومت ممكن نيست. اگر برقراري عدالت اجتماعي از مهمترين اهداف پيامبران و پيروان آنها است. پس فراهم كردن مقدمات آن از جمله كسب قدرت و حكومت نيز لازم وضروري است. آيا پيروان انبيا و نخبگان مذهبي و سياسي مي توانند بدون برخورداري از جاه و مقام و حكومت و قدرت، قدمي در راه برقراري عدالت بردارند؟ آيا ايستادگي دربرابر مستكبران عالم بدون قدرت سياسي،اقتصادي، فرهنگي و نظامي امكان پذير است؟ پس چگونه مي توان قدرت و حكومت را يكسره به قدرت طلبان سپرد و به زندگي شخصي خود مشغول بود و مدعي مسلماني و پيروي ازرسول خدا و ائمه هدي (ع) بود؟ سرورآزادگان حضرت اباعبدالله الحسين(ع) در زمان حاكميت معاويه در جمع رجال و شخصيتهاي سياسي و مذهبي آن روز، در سرزمين منا، سخنراني بسيارمهمي ايراد كرد و ضمن برشمردن تكاليف و مسئوليتهاي آنان در برابر ظلم و بيدادگري امويان فرمود:
«انّ مجاري الامور والاحكام علي ايدي العلماء بالله، الامناء علي حلاله وحرامه فانتم المسلوبون تلك المنزله و ما سلبتم ذلك الّا بتفرّقكم عن الحق و اختلافكم في السنه بعد البينه الواضحه و لو صبرتم علي الذي و تحملتم المؤونه في ذات الله كانت امور الله عليكم ترد وعنكم تصدر واليكم ترجع ولكنّكم مكّنتم الظلمه من منزلتكم و استسلمتم امورالله في ايديهم»؛(4) جريان امور كشور وصدور احكام قضايي بايد به دست علما، كه امين حقوق الهي و حلال و حرامند باشد، اما اكنون مقامتان را از شما گرفته و ربوده اند و علت از دست دادن اين مقام جز اينكه از محورحق پراكنده و درباره سنت، با وجود دلايل روشن اختلاف پيدا كرده ايد، نيست. اگر بر ناراحتي شكيبا و در راه خدا ناگواريها را تحمل مي كرديد،امورالهي به شما واگذار مي شد و احكام و مقررات به دست شما صادر مي شد و مرجع امور بوديد. اما شما به ستمگران مجال داديد تا اين مقام را از شما بستانند وامور الهي به دست آنان بيفتد.
نتيجه آنكه،ارائه چنين راهي براي در امان ماندن از پيامدهاي منفي جاه و مقام تنها با نگرشي فردي سازگاراست و نوعي غفلت از نگرش اجتماعي و همه جانبه به مقولاتي از اين قبيل است. به عبارت ديگر، نگاه صرفاً اخلاقي به مقولاتي مانند حكومت مانند حكومت و قدرت و شهرت، نگاهي ناقص است در اين مقولات دو جنبه اخلاقي و حقوقي كاملاً به هم پيوسته اند و نمي توان تنها به يك جنبه از آن نگريست. نگاه اخلاقي و حقوقي چنين اقتضايي ندارد بلكه اقتضاي كسب قدرت، ولي قدرت مهار شده را دارد. قدرتي كه در اختيار انسانهاي وارسته است و از سوي مردم نيز تحت مراقبت جدي است. مطلبي كه در همين نوشته مورد مداقه قرار خواهد گرفت.
اكنون كه خمول و عزلت و كناره گيري از اجتماع راه حل مناسبي براي همه انسانها نيست و نمي تواند دستورالعملي كلي و همه جانبه باشد، پس به منظور در امان ماندن از پيامدهاي منفي جاه ومقام چه بايد كرد و چه تدابيري بايد انديشيد، تا فرد و اجتماع ضمن بهره مندي از دستاوردهاي مثبت جاه و مقام، از عوارض ناگوار آن در امان باشند.
 

1. هدف از جاه و مقام، خدمت به خلق خدا
 

غرض و انگيزه اي كه انسان از كسب جاه ومقام، شهرت و رياست دارد، نكته اي بسيار مهم و اساسي است و در حقيقت صف «وارستگان» را از «وابستگان» جدا مي كند و«شيفتگان خدمت» را از«تشنگان قدرت» امتيازمي بخشد. آنكه به دنبال جاه ومقام است تا حس شهرت طلبي و قدرت طلبي خود را ارضاء كند يا با رسيدن به مقام و موقعيت اجتماعي ثروتي بيندوزد و عمري را به خوشگذراني سپري نمايد و دوستان و آشنايان را نيز به نوايي برساند.با آنكه جاه ومقام را صرفاً براي خدمت به خلق خدا مي خواهد،تفاوت بسياردارد تفاوتي كه موجب مي شود كسب جاه و مقام توسط شخص اول زشت و ناپسند و توسط شخص دوم زيبا و پسنديده و حتي وظيفه و تكليف باشد بين آنكه قدرت را براي رياست بر مردم و امر ونهي كردن و پيشبرد اهداف شخصي يا گروهي خود مي خواهد با كسي كه قدرت را براي كاستن از رنجهاي مردم مظلوم و مستضعف و خدمت خالصانه به آنان مي خواهد،تفاوت از زمين تا آسمان است.
البته كسب جاه ومقام براي خدمت به خلق خدا شرايطي دارد كه مهمترين آن «ايمان به خداي يكتا و باور به روز جزا» است و بدون چنين ايمان و باوري ادعاي «خدمت به خلق» فريبي بيش نيست.
امام خميني ادعاي مادي مسلكان را مبني بر خدمت به خلق،غيرممكن و طرح آن را از سوي رهبران ماركسيسم صرفاً فريبي براي جذب توده هاي ناآگاه مي دانست و معتقد بود كه محال است انسان به عالم غيب ايمان نداشته باشد و روز جزا را انكار كند ومرگ را پايان زندگي انسان بداند و درعين حال از منافع خود بگذرد و به خلق خدا خدمت كند و اهل ايثارو فداكاري باشد. ايشان فرمود:آن كسي كه كارش را با خدا درست نكند، نمي تواند در خلق، مردم را اداره كند.(5)
مگر مي شود كسي به مبادي غيبي اعتقاد نداشته باشد و در فكر مردم باشد ودر فكر اصلاحات؟ بازي است همه اش.(6)
بايد جوانان ما بدانند تا معنويت و عقيده به توحيد و معاد در كسي نباشد، محال است از خود بگذرد و در فكر امت باشد وبايد بدانند كه تبليغات دامنه دار كمونيسم بين المللي همانند تبليغات پرسر و صداي امپرياليسم جهاني، جز براي اغفال و استثمار توده هاي مستضعف نيست.(7)
كسي كه هدفش از شهرت و قدرت ورياست خدمت به خلق خدا است، در واقع ايثارگر، فداكار و ازخود گذشته است. آيا امكان دارد كسي كه مرگ را پايان زندگي مي داند و براي حيات بشري غايتي قائل نيست و به روز جزا و پاداش الهي ايمان ندارد اهل ايثار باشد؟ آيا آنان كه نيكنامي در تاريخ را هدف ايثار و فداكاري معرفي مي كنند قدري انديشيده اند كه نيكنامي در تاريخ چه سودي براي انساني دارد كه مرگ را فنا ونابودي مي داند؟ او بر چه اساسي از تعدي به حقوق ديگران به نفع خويش پرهيز مي كند؟ چه عاملي مي تواند او را از بهره كشي از ديگران به سود خود باز دارد؟ سيدجمال الدين اسدآبادي، مهمترين عامل كنترل انسان را از تعدي و تجاوز به حقوق ديگران «ايمان و اعتقاد ديني» مي دانست و معتقد بود:مقتضيات قويه و بواعث فعاله را از تاثيرات غير معتدله بازداشتن و انسان صاحب آن شهوات موثره را به حق خود راضي كردن و ازتعديات و اجحافات منع نمودن به يكي ازچهارچيز ميسر مي شود:
1. هركه با شمشير از حق خود دفاع كند. اين روش به جاري شدند سيلهاي خون منتهي مي شود.
2. شرافت نفس آدمي مانع تعدي او به حقوق ديگران شود. اين روش نيز به لحاظ آنكه مقوله شرافت نفس ماهيت و حقيقت معين و مشتركي نزد امم ندارد، نمي تواند ثمرات انسان را معتدل سازد.
3. قدرت حكومت، اين روش نيز تنها مي تواند ظلمها و جورهاي ظاهري را كنترل كند، اما اختلافات و تزويرها و بهتان ها و تعديات باطنيه خداوندان شهوت را چگونه منع تواند كرد و به كدام طور به حيله ها و دسيسه ها و ستمهاي پنهاني مطلع مي شود تا به رفع آنها بكوشد؟
4. دين.ايمان براينكه عالم را صانعي است دانا و توانا و اعتقاد به اينكه از براي عمل خيروشرّ، پس ازاين جهان جزايي است معين والحق اين دو اعتقاد معاً پايدارترين اساسي است از براي كبح شهوات و رفع تعديات ظاهريه و باطنيه،و محكمترين ركني است به جهت برانداختن حيله ها و تزويرها و تدليسها و نيكوترين باعثي است براي احقاق حقوق و اوست سبب امنيت و رفاهيت تامه و بدون اين دو عقيده، هرگز هيات اجتماعيه،صورت وقوع نپذيرد و مدنيت،لباس هستي نپوشد و مايه معاملات استوارنگردد و مصاحبات و معاشرات بي غل و غش نشود و اگر كسي را اين دو اعتقاد نباشد،به هيچ وجه او را راعئي به سوي فضايل و زاجري از رذايل نخواهد بود و هيچ چيز او را از خيانت و
دروغگويي و منافقي و مزوري منع نخواهد كرد.(8)
به اعتراف همگان تقويت ايمان و باورهاي ديني تنها عامل اساسي براي جلوگيري از تجاوز به حقوق ديگران است كه سرچشمه اي جزحب نفس و مظاهر آن ندارد، بويژه حب جاه و مقام از وسوسه تضييع حقوق ديگران قويتراست.افراد مشهورتر و داراي موقعيت اجتماعي بالاتر و قدرتمندتر بيش ازديگران در معرض تجاوز به حقوق مردمند.

2. خودسازي در جواني
 

پس ازآنكه معلوم شد سرچشمه علاقه به جاه وشهرت و مقام و رياست، چيزي جز حب دنيا و حب نفس نيست. مهمترين راه درمان، و كاستن از علاقه و وابستگي به دنيا ونفس است. گرچه انسان قادر به ريشه كن كردن اين علايق و وابستگيها نيست، اما مي تواند از ميزان آن بكاهد و آن را تحت كنترل و مراقبت نفس درآورد.
بمنظور درامان ماندن از پيامدهاي حب جاه ومقام، چاره اي جز مبارزه با خواسته نفس نيست. هرقدر اراده انسان قويتر و در برابر خواسته هاي نفس مقاومترباشد، وابستگي نفس كمترخواهد شد و اين امر از يك سو به معرفت و دانايي بستگي دارد و از سوي ديگربه عمل.
آدمي بايد بفهمد و بداند كه هر قدر علايقش به دنيا ومحبتش به مظاهر دنيا بيشتر باشد، عطش او افزايش پيدا مي كند و در اين راه آرامش و اطميناني نصيب نفس نخواهد شد. هرقدر وابستگي بيشتر شود، اراده
ضعيفتر مي شود و در برابر هواهاي نفس از درون و خواسته هاي قدرتمندان از بيرون تسليم خواهد شد. ايستادگي و مقاومت انسان در برابر خواسته هاي نفس و زياده خواهي سلطه طلبان در گروي تقويت اراده است. تصور اينكه اگر به حدي از ثروت يا شهرت يا رياست رسيدم، قانعم و ديگر به دنبال ثروت يا شهرت يا رياست نخواهم رفت، تصور باطلي است. خواسته هاي آدمي حد و مرز ندارد تا با رسيدن به آن حد آرامشي در وجودش پيدا شود. امام خميني به عنوان عارفي وارسته پرده از اين واقعيت كنارزده و مسئولان و دولت مردان جمهوري اسلامي را هشدار مي داد:
ممكن است يك كسي به يك تسبيحي آنقدر تعلق داشته باشد كه يك كس ديگري به يك سلطنت، اين تعلق را نداشته باشد. اين اولي بيشتر به دنيا چسبيده است و آن دومي كمتر. سليمان بن داود هم سلطان بود، سلطاني كه بر همه چيز حكم مي كرد، لكن آن سلطنت يك سلطنتي نبود كه دل سلطان را، دل سليمان بن داود را به خودش جذب كند. رسول اكرم هم رئيس يك ملت بود و فرمانفرماي ملت بود، لكن اين فرمانفرمايي اينطور نبود كه اورا جذب كند به خودش. فرمانفرمايي در تحت سيطره او بود، نه او در تحت سيطره فرمانفرمايي. اگر انسان سيطره پيدا بكند به حسب نفس بر خودش و برهمه چيز،اين اهل دنيا ديگر نيست ولو اينكه همه دنيا هم داشته باشد، مثل حضرت سليمان و امثال او... من وقتي... تحت نفوذ او بودم... تحت نفوذ رياستها، تحت نفوذ مقامات بودم،همه اينها دنياست، و من خودم اسير است. هرچه سعه سلطنت زيادتر بشود.اسارت
زيادتر مي شود،من اسيراو هستم و خودم ملتفت نيستم.(9)
اولياي بزرگ،درسيره آنها مي بينيم كه اصل قضيه قدرت طلبي دركارنبوده و اگربراي اداي وظيفه نبود و براي ساختن اين انسانها نبود، حتي اين خلافت ظاهري را هم قبول نمي كردند،مي رفتند كنار؛ اما تكليف بود تكليف خداست بايد قبول كند تا بتواند آن مقداري كه مي تواند انسان درست كند.(10)
درك اين حقيقت،انسان را به سوي عمل هدايت مي كند و آدمي را در برابر پروردگار عالم به خضوع و خشوع بيشتر سوق مي دهد.آدمي بايد باوركند كه آرامش و اطمينان نفس با ثروت، قدرت وشهرت بيشتر به دست نمي آيد،بلكه چون انسان موجود كمال طلبي است تا به منبع كمالات كه حق تبارك و تعالي است،متصل نشود، سيراب نمي شود و عطش مال خواهي، شهرت طلبي و رياست طلبي او فرو نمي نشيند.درك و باورقلبي اين واقعيت، انسان را در مواجه با دنيا و مظاهر آن هوشيارتر مي كند و مي فهمد كه قدرت واقعي در پرتوي بندگي خدا به دست مي آيد.با عبادت بيش ترو بندگي خالصانه تر مي تواند به اراده قوي ترو كمال انساني دست يابد. مطالعه زندگي پيشينيان چه آنان كه ره بندگي پيمودند و در نتيجه حريت و استقلال خويش را حفظ كردند و چه آنان كه از بندگي خدا سرپيچيدند و به ناچار به ذلت بندگي و بردگي نفس و ستم پيشگان دچار شدند، به انسان درس زندگي مي آموزد.
دلي كه شيفته دنيا، مال وثروت، جاه وشهرت ومقام و رياست باشد،ازياد خدا كه ولي نعمت او است غافل مي شود.امام خميني كه به خوبي ريشه علايق آدمي را شناخته و به تبيين آن پرداخته بود،راه علاج را نيز نشان داده،مي فرمود:
دل ما چون با حب دنيا آميخته شده و مقصد و مقصودي جز تعمير‌آن ندارد، ناچاراين حب مانع از فراغت قلب و حضور آن در محضر قدس شود وعلاج اين مرض مهلك و فساد خانمان سوزبا علم وعمل نافع است.(11)
راه علاج خودخواهي و غرور كه از پيامدهاي حب نفس مي باشد، تعظيم در پيشگاه عظمت الهي است. نماز از جمله عباداتي است كه بر بندگي و تواضع انسان دربرابرخالق هستي مي افزايد،به ويژه سجده و سربرخاك نهادن كه ازديدگاه اهل معرفت ازجمله اسرار آن خود را نديدن و استكبار نورزيدن است. امام خميني در اسرار نماز به اين حقيقت اشاره دارد،آنجا كه مي نويسد:
[ازاسرارسجده]ازبراي متوسطين هيات آن ارائه خاكساري و ترك استكبارو خودبيني است و ارغام انف كه ازمستحبات موكده، بلكه ترك آن خلاف احتياط است،اظهار كمال تخضع و تذلل و فروتني است و نيز توجه به اصل خويش و يادآوري از نشئه خود است.(12)
همچنان كه راه معالجه ي غضب كه پيش تر آن را از پيامدهاي حب نفس شمرديم، همين است.رسيدن انسان به طمأنينه و آرامش و كنترل قوهغضبيه،كه درصورت شعله ورشدن آدمي را به انجام اموري وامي دارد كه پس از مدتي پشيماني به بار مي آورد،جزكم كردن علاقه نفس به دنيا نيست.بازهم به كلمات امام مراجعه مي كنيم كه اين مطلب را به خوبي تبيين كرده اند:
از معالجات اساسي غضب،قلع ماده آن است به برطرف كردن اسباب مهيجه آن و آن امور بسياري است... يكي ازآنها حب نفس است كه از آن حب مال و جاه وشرف و حب نفوذ اراده و بسط قدرت توليد شود واينها نوعاً اسباب هيجان آتش غضب شود؛ زيرا كه انسان داراي اين محبتها به اين امورخيلي اهميت دهد و موقعيت اينها در قلبش بزرگ است و اگرفي الجمله مزاحمتي در يكي ازاينها برايش پيشامد كند و يا احتمال مزاحمت دهد،بي موقع غضب كند و جوش و خروش نمايد و متملك نفس خود نشود و طمع وحرص وسايرمفسدات كه از حب نفس و جاه دردل پيدا شده،عنان را از دست او بگيرد و كارهاي نفس را ازجاده عقل وشرع خارج كند،ولي اگر حبش شديد نباشد، به اموراهميت كم دهد و سكونت نفس و طمأنينه حاصله از ترك حب جاه و شرف و ساير شعبات آن نگذارد نفس برخلاف رويه وعدالت قدمي گذارد.(13)
ارباب معرفت براي آنكه انسان در سيروسلوك الي الله نتيجه بگيرد،راههاي فراواني پيش روي او قرار داده اند. خلوت كردن با خود و كلاه خود را قاضي قرار دادن و اعمال ورفتار خود را در ترازوي وجدان سنجيدن، مراقبت از نفس و در صورت لزوم گوشمالي دادن نفس همه و
همه تمرين بندگي خدا و انسان شدن اين مخلوق الهي است.

 

با خرد دوش در سخن بودم
كشف شد بر دلم مثالي چند

گفتم اي مايه همه دانش
دارم الحق زتو سوالي چند

چيست اين زندگاني دنيا؟
گفت: خوابي است يا خيالي چند

گفتم او را مثال دنيا چيست؟
گفت: زالي كشيده بر او خالي چند

گفتم او را كه اهل زمانه درچه رهند؟
گفت: دربند جمع مالي چند

گفتم: اين نفس رام كي گردد؟
گفت: چون يافت گوشمالي چند

خلاصه رسيدن به كمال مطلق وجز قرباني كردن خود و محبوبهاي ديگرخود امكان پذير نيست.امام خميني زائران بيت الله الحرام را كه به قصد زيارت خانه خدا، بلكه صاحب خانه عازم حرم الهي مي شدند، اندرز مي داد:
به منا رويد و آرزوهاي حقاني را در آنجا دريابيد كه آن قرباني نمودن محبوبترين چيز در راه محبوب مطلق است و بدانيد تا از اين محبوبها كه بالاترحب نفس است وحب دنيا تابع آن است،نگذريد، به محبوب مطلق نرسيد و در اين حال است كه شيطان را رجم كنيد و شيطان ازشما بگريزد.(14)
اين امرخطيرجزبا خودسازي و مراقبت از سنين جواني،كه عادات زشت درنفس آدمي رسوخ نكرده و ريشه دارنشده و علايق انسان شدت پيدا نكرده،امكان پذيرنيست. هرقدر بر سن انسان افزوده شود و وابستگي هاي او بيشترگردد،قطع آنها دشوارتر مي شود.
 

3.‌خودسازي پيش از مقام و موقعيت اجتماعي
 

هركسي كه به سرنوشت خود علاقمند و خواهان حسن عاقبت و سعادت دنيا وآخرت است،بايد به هوش باشد كه ظرفيتش را بشناسد و قبل از كاستن از وابستگي هايش به سراغ ثروت و شهرت و رياست نرود و پيش از آنكه به لياقت و شايستگي خود در مهارنفس به هنگام دسترسي به ثروت، شهرت ورياست اطمينان پيدا كند، تن به اين امتحان دشوارندهد.امتحاني كه بسياري در آن مردود شدند.
لذت رياست و شهرت به قدري است كه حتي بدون آنكه به انسان پيشنهاد پست و مقام شود،خود به دنبال كسب آن مي رود. بايد مراقب بود كه لذت زودگذررياست و شهرت،شقاوت ابدي را براي انسان رقم نزند.انسان بايد پيوسته خود را بيازمايد و هرقدم كه براي كسب شهرت و مقام برمي دارد،دو قدم براي تهذيب نفس بردارد تا با رسيدن به شهرت و رياست منشا خدمت به دين خدا و خلق خدا باشد، نه جانور خطرناكي كه همه را تهديد كند.امام خميني كساني را كه داراي روحيه ديكتاتوري و خودخواهي و غروربودند،هشدار مي داد كه با چنين روحيه اي به دنبال قدرت و رياست رفتن بسيار خطرناك است. از آنجا كه آن بزرگوار با هر گروهي به تناسب مقام و موقعيتش سخن مي گفت و خطراتي كه آنان را تهديد مي كرد،گوشزد مي نمود، اين بار به ارتشيان،كه به امر و نهي كردن در محيط كار عادت دارند و موقعيت شغلي آنان اين طورايجاب مي كند،بدين مضمون مي فرمود:روحيه ديكتاتوري و تحميل نظرخود بر ديگران،دراثرقدرت پيدا كردن افزايش پيدا مي كند.هيتلر و رضاخان از اول ديكتاتور نبودند،ولي چون روح و ملكه تحميل نظر خود برديگران را داشتند،قدرت كه پيدا كردند، اين روحيه نيز شدت يافت. ديكتاتورها وقتي چيزي گفتند،درصورت اشتباه و خلاف مصلحت بودن حاضر نيستند پس بگيرند.(15)
به همين جهت ايشان همواره مسئولان و دولت مردان را به اعتراف به اشتباهات خود فرا مي خواند تا روحيه ديكتاتوري در آنها تقويت نشود. همين كه انسان بداند و بفهمد كه ممكن است اشتباه كند، به محاسبه گفته ها و كرده هاي خود پرداخته و در صورت اشتباه،بدان اعتراف نموده و در صدد جبران برمي آيد.
در متون ديني ما سفارش اكيد شده است كه امانت را به اهلش بسپاريد. براستي چه امانتي مهمتراز«قدرت و رهبري جامعه» وجود دارد؟ قرآن كريم مي فرمايد:
(انّ الله يامركم ان تؤدّوا الامانات الي اهلها و اذا حكمتم بين النّاس ان تحكموا بالعدل)؛(16) خداوند به شما فرمان مي دهد كه امانت ها را به اهلش بسپاريد و هنگام حكمراني و داوري ميان مردم،به عدالت حكم كنيد.
خطاب آيه، دولت مردان جامعه هستند كه هم وظيفه دارند امانتها را به شايستگان بسپارند و هم موظف به داوري عادلانه در ميان مردمند.
بديهي است آنان كه شايسته و امانتدار نيستند،نبايد ازپذيرش امانت استقبال كنند. گرچه آيه شريفه وظايف دولت مردان را در واگذاري امانات مشخص مي كند،اما معناي آن پذيرش امانات تنها ازسوي وارستگان است و عدم جواز پذيرش امانت توسط نااهلان،تا انسان اهليت امانتداري را پيدا نكرده است،نبايد به خود اجازه دهد تا امانتي را بر عهده گيرد كه فراتر از ظرفيت او است.
لزوم شرط «عدالت» در مناصب اجتماعي نيز گوياي اين واقعيت است. اينكه شرط قضاوت، امامت جماعت، شهادت از دادگاه، مرجعيت و رهبري جامعه، «عدالت» با مراتب مختلف آن دانسته شده است، بدين معنا است كه افرادي كه فاقد اين شرطند، نبايد براين مسندها تكيه زنند، چرا كه قرار گرفتن شخص فاسق در اين مسندها، موجب لغزش مي باشد و چنين شخصي پيش از آنكه به جامعه لطمه وارد كند، خود را به هلاكت مي افكند.
امام خميني ديدگاه اسلام را در عرصه زمامداري اين چنين تشريح مي كرد:
در اسلام زمامداري به كسي سپرده شده كه روحش آنقدربزرگ است كه وقتي قدرت در اختيارش قرار گرفت،دراو تاثيري نمي كند. در فقدان آنها افرادي كه به آنها نزديكترند بايد زمامدارباشند.آنها كه تحت تاثير قدرت قرار مي گيرند،مفلوكند و شايسته زمامداري نيستند.بايد زمامدار كسي باشد كه بتواند قدرت را هضم كند.(17)
اين شرط مهم در همه صاحبان قدرت به تناسب موقعيت اجتماعي و ميزان قدرتي كه در اختيار مي گيرند، ضرورت دارد. ايشان بر اساس همين معيار از شهيد مدرس و شهيد رجايي و... تجليل مي كرد.
در همين،راستا يكي از نكات بسيار مهم در مواعظ رهبر فقيد انقلاب اسلامي به دولت مردان، «لزوم كاهش علايق» بود.اينكه انسان بينديشد كه بالاخره روزي دنيا را ترك خواهد كرد و همه علايق او گسسته خواهد شد. آدمي مي تواند از نعمتهاي دنيا استفاده كند بدون آنكه به آنها دل ببندد. داشتن يا نداشتن علاقه تاثير چنداني در چگونگي استفاده از اين نعمتها ندارد. بنابراين، چه بهتر كه انسان بدون آنكه دلبستگي پيدا كند،ازنعمتهاي دنيا بهره بگيرد. رعايت اين رهنمود اساسي، افزون برآنكه آدمي را از عوارض و پيامدهاي دلبستگي و وابستگي به ثروت و جاه ومال حفظ مي كند، ترك دنيا و مواجهه با مرگ را نيز بر انسان آسان مي گرداند.يكي از نگرانيهاي هميشگي بشر رويارويي با مرگ است، حقيقتي كه گريزي ازآن نيست،پس چه بهتر كه تعلقات كم باشد تا گسستن ازآنها نيز‌آسان باشد. اما سفارش حكيمانه امام:
علاقه ها بايد كم بشود،طبيعتاً ما از اينجا مي رويم. [و] علي اي حال چه علاقه قلبي به چيزي داشته باشيم يا نداشته باشيم. فرقي به حال[ما] نمي كند. شما فرض كنيد كه علاقه داشته باشيد به اين كتابتان يا نداشته باشيد، كتاب مال شماست، از آن هم استفاده مي كنيد. علاقه داشته باشيد به اين خانه يا نداشته باشيد، اين خانه مال شماست استفاده هم مي كنيد. علاقه را كم كنيد، علاقه را تا مي توانيد از بين ببريد،آنكه انسان را گرفتارمي كند اين علاقه اي است كه انسان دارد، آن هم ازحب نفس است؛ مبدا همان حب نفس است. حب دنيا، حب نفس، حب رياست يك دردي است كه انسان را به هلاكت مي رساند. حب مسند، حب مسجد همه اينها دنياست، علايق دنياست؛ حجابهايي است كه «بعضها فوق بعض».
دائم ننشينيم بگوييم آنهايي كه داراي كذا و كذا هستند،چنين و چنانند. ببينيد خودتان در آن حدي كه هستيد، چطوريد؟ علاقه شما به آن چيزي كه داريد، چقدر قوت دارد و روي اين علاقه هست[كه] شما به او ايراد مي گيريد اگر اين حب نفس و خودخواهي نباشد، انسان از ديگران عيب نمي گيرد.(18)

4. عبرت آموزي از سرنوشت شهرت طلبان و مقام پرستان
 

يكي ديگر از راههاي درمان حب جاه و مقام، مطالعه سرنوشت شهرت طلبان و مقام پرستان و عبرت آموزي از عاقبت آنها است. اندكي تامل در سرنوشت گذشتگان- كه چه بسا از شهرت و قدرت بسياري هم برخورداربودند،ولي از آن استفاده خوبي نكرده و لعن و نفرين مردم را بدرقه راه خود كردند- مي تواند آدمي را در كسب جاه ومقام و چگونگي تعامل با آن ياري كند. كساني كه براي كسب شهرت و قدرت و حفظ رياست خود جرمها و جنايتهايي مرتكب شدند و سرنوشت شومي را براي خود و اطرافيان و مردم رقم زدند!
اميرمومنان علي(ع) در خطبه هاي متعدد صاحبان ثروت، مكنت وقدرت را هشدار مي داد و به عبرت آموزي از تاريخ گذشتگان فرا مي خواند. ايشان در خطبه اي مردم را از دلبستگي به دنيا برحذر داشته و با اشاره به اينكه بهترين توشه دنيا «تقوا» است،فرموده است:
آيا شما در جاي گذشتگان خود به سر نمي بريد كه عمرشان از شما طولانيتر و آثارشان با دوام‌ترو آرزويشان درازتر و افرادشان بيشتر و لشكريانشان انبوه تر بودند؟ دنيا را چگونه پرستيدند و آن را چگونه برخود گزيدند؟ و سپس از آن رخت بربستند و رفتند... پند گيريد از آنان كه گفتند: چه كسي از ما نيرومندتر است؟ آنان را به گورهايشان سپردند.(19)
حضرت در نامه خود به مالك اشتر او را از گرفتار شدن به غرور و تكبر و حكمراني بي منطق برحذر داشته، فرمود:
«لاتقولنّ: انّي مؤمر آمر فاطاع فانّ ذلك ادغال في القلب و منهكه للدين و تقربّ من الغير، واذا احدث لك ما انت فيه من سلطانك ابّهةً او مخيلهً فانظر الي عظم ملك الله فوقك و قدرته منك علي ما لا تقدرعليه من نفسك، فان ذلك يطامن اليك من طماحك و...»؛(75) به مردم نگو، به من فرمان دادند و من نيز فرمان مي دهم پس بايد اطاعت شوم،كه اينگونه خودبزرگ بيني دل را فاسد و دين را پژمرده و موجب زوال نعمتهاست و اگر با مقام و قدرتي كه داري، دچار تكبر يا خودبزرگ بيني شدي، به بزرگي حكومت پروردگار،كه برتر از توست، بنگر كه تو را از آن سركشي نجات مي دهد.

5. سپردن منصب هاي اجتماعي به وارستگان
 

نكته اساسي ديگري كه توجه به آن در عرصه جاه و مقام ضروري است و فرد وجامعه را از عوارض و پيامدهاي آن حفظ مي كند،سپردن مسئوليت ها و منصب هاي اجتماعي و سياسي به وارستگان و شايستگان است. جامعه بايد هوشيار باشد كه هر كسي را در هر جايگاه و مسندي ننشاند، به هركسي دل نبندد؛زيرا هركسي ظرفيت لازم براي محبوب بودن مردم و رياست بر آنان را ندارد. دلباختگان شهرت و رياست شايسته اين عرصه و ميدان نيستند. مردم بايد به دنبال وارستگان ازدنيا و مظاهر آن باشند تا هم افراد غير شايسته با قرار گرفتن در مسندها سقوط نكنند و هم جامعه دچار آسيب نشود. مردم بايد بياموزند كه به كساني دل ببندند كه شايسته دل بستن باشند. تنها چنين افرادي به علاقمندان خويش وفادار مانده وبه آنان خيانت نمي كنند وقدر و منزلت محبت مردم را مي دانند، علاقه آنان را به خود هميشگي قلمداد نمي كند و آن را نشانه بين نقص بودن خود نمي پندارند و همواره توجه دارند كه «مقلب القلوب» خداوند متعال است؛پروردگار است كه قلبهاي ملتي را به او متوجه كرده و هر لحظه مي تواند مردم را از او روگردان نمايد. به همين جهت قدر اعتماد مردم را مي داند،خدمت به آنان را از بهترين عبادات مي داند و تواضعش در برابر مردم بيشتر مي شود. حضرت امام در مورد اين حقيقت چنين مي فرمايد:
ارزش انساني انسان به مقام نيست. به اين نيست كه من نخست وزيرم، من
رئيس جمهورم، من رئيس مجلسم، من وكيل مجلسم... ارزش انسان به اين است كه توجه بكند... چه تكليفي انسان دارد در مقابل خدا و در مقابل بندگان خدا.. اين ارزش است.(20)
امام خميني پس از بيان اين مطلب خطاب به كارگزاران جمهوري اسلامي مي گفت:
اگر از اين، انحراف حاصل بشود، شما هر مقامي پيدا كنيد؛ در علم بشويد بالاترين علما، در زهد هم هرچه مي شويد، بشويد، اما ارزش را از دست داده باشيد، شما نه پيش خدا ديگر ارزش داريد، نه پيش خلق خدا. بايد فكر اين معنا[را] بكنيد كه خدمت كنيد به كشور، خدمت كنيد به ملت كه بعد از خود شما... مثل مرحوم رجايي كه مردم اينطور برايش به سرو سينه مي زنند، مردم شهادت فعلي و عملي بدهند براين كه شما خوبيد تا خداي تبارك و تعالي در محضرش شما را قبول كند.(21)
وارستگان از جاه و قدرت ازموقعيتي كه در آن قرار گرفته اند،براي خود و دوستان و آشنايان سوء استفاده نمي كنند و آن را وسيله اي براي كسب ثروت و قدرت بيشتر قرار نمي دهند.
در حاليكه طالبان شهرت و رياست كوچكترين ارزشي براي مردم قائل نيستند وسخن گفتن آنان از دين يا مردم صرفاً جنبه ابزاري داشته و مصرف انتخاباتي دارد وپس از كسب مقام و مسند، مردم را فراموش مي كنند. معاويه بن ابي سفيان پس از حيله‌گري ها و فتنه انگيزي ها وجنگها وكسب قدرت خلافت رو به مردم كرده و با صراحت به آنان گفت:
من با شما براي آنكه نماز بگزاريد يا روزه بگيريد يا حج به جاي آوريد يا زكات بپردازيد،نجنگيدم،بلكه براي بدست آوردن امارت شما جنگيدم و خداوند آن را به من عطا كرد،درحالي كه شما دوست نداشتيد.(22)
اين سيره وسنت قدرتمندان و رياست طلبان درطول تاريخ و درميان همه ملل عالم بوده است كه جز راي و خواسته خود و گسترش دامنه آن هر مانعي را از پيش روي خود برمي دارند،هرجرم و جنايتي را مرتكب مي شوند. فرعون نمونه روشني از اين دسته افراد است كه قرآن چگونگي رفتار او را با مردم تشريح مي كند.مردم فقط بردگاني بودند كه تحت سيطره فرعون، زندگي ذلت بارخود را مي گذراندند،حتي اجازه فكركردن درباره دين و‌آيين خود و حق انتخاب نداشتند.آنگاه كه موسي و هارون او و اطرافيانش را به توحيد دعوت كردند اظهارداشتند:
(انؤمن لبشرين مثلنا وقومهما لنا عابدون)؛(23) آيا ما به دوانسان همانند خودمان ايمان آورديم،درحاليكه قوم آنان بردگان ما هستند؟!
اميرمومنان علي‌(ع) رفتار معاويه با بني اسرائيل را درخطبه معروف قاصعه شرح داده و مي فرمايد:
«اتّخذتهم الفراعنه عبيداً فساموهم سوء العذاب و جرّعوهم المرارفلمتبرح الحال بهم في ذلّ الهلكه و قهرالغلبه لا يجدون حيله في امتناع ولاسبيلاً الي دفاع»؛(24) فرعونها آنان را به بندگي و بردگي گرفتند وسختي عذاب را به آنان چشانيدند و تلخي را جرعه جرعه به آنان نوشاندند؛ همواره در دشواري و خواري و تحت سلطه بودند، بطوريكه چاره اي براي سرباز زدن و راهي براي دفاع نمي يافتند.
نمونه هاي فوق نشان مي دهد كه قرار گرفتن ثروت و قدرت در اختيار نالايقان و شيفتگان رياست و شهرت چه دستاوردي براي مردم دارد.مكاتب سياسي امروزدنيا به منظور كاستن ازعوارض منفي قدرت ورياست و ثروت وشهرت، به نظارت و كنترل صاحبان ثروت و قدرت تاكيد دارند. نظارتي مردمي و كنترلي نهادينه تا صاحبان ثروت و قدرت،مراقب اعمال و رفتار خود باشند و ازتضييع حقوق مردم و بهره برداري ازثروت و قدرت به نفع خود بپرهيزند،اما اين اهرمهاي بيروني به تنهايي براي اين منظوركافي نبوده و علي رغم پيش بيني نهادهاي نظارتي متعدد هنوز قادر به كنترل صاحبان ثروت و قدرت نيستند. آنچه در نظام سياسي اسلام مورد تاكيد است، سپردن ثروت و قدرت از ابتدا به «وارستگان» است. پس از اين مرحله كه وارستگان به عنوان امانتدار مردم در مسندها و مسئوليتهاي اجتماعي قرار گرفتند، نظارت و كنترلي مستمر حركت صحيح آنان را تضمين مي كند، كنترلي از درون و نظارتي از بيرون.
كسي كه وابستگي به ثروت، شهرت وقدرت رها باشد، در برابر وسوسه هاي نفس مي ايستد،پيش ازآنكه ازناظران بيروني بهراسد وکسي که به ثروت و قدرت وابسته باشد،بالاخره راهي براي فريب دادن ناظران يا سوء استفاده از ثروت و قدرت دور از چشم ناظران پيدا مي کند .خلاصه آن که،تأکيد اسلام بر آن است که در سپردن امانت شخصي خود به دنبال فرد امين مي رود،درسپردن مسئوليت هاي اجتماعي و ثروت هاي عمومي نيز بايد به سراغ افراد امين رفت.افراد ظرفيت هاي متفاوتي دارند .يکي تنها در حد يک دهداري يا بخشداري ظرفيت دارد و سپردن منصب استانداري فراتر ازظرفيت او است و به محض قرار گرفتن دراين پست اجتماعي خود را مي بازد و در برابرمقام و رياست دست و پاي خود را گم مي کند و خود و جامعه را به فساد مي کشد.
برخي درحد يک شهرداري يا استانداري توان و ظرفيت دارند؛سپردن يک وزارت خانه به آنان فراترازظرفيتشان است و تحمل اين بار مسئوليت را ندارند.برخي ديگر افرادي با ظرفيت بالا و روح بلندند که تحمل مسئوليت رياست جمهوري يا رياست دستگاه قضايي و امثال آن را هم دارند و سپردن چنين منصب هاي مهمي به ايشان خطري ندارد.
آنچه اهميت دارد،امتحان افراد و شناسايي توان و ظرفيت آن ها است.تجربه ثابت مي کند که نبايد منصب هاي مهم اجتماعي به افرادي سپرده شود که هنوز توان و ظرفيت خود را نشان نداده اند و امتحان خود را پس نداده اند.واگذاري منصب هاي مهم به چنين اشخاصي ،نوعي خطر کردن است،به خصوص که لغزش در منصب هاي مهم صدمات فراواني به شخص و جامعه وارد مي کند که چه بسا جبران آن ها غير ممکن است.
تأسيس نظام جمهوري اسلامي تحولي را در عرصه ي مديريت کلان جامعه ما ايجاد کرد.مبناي نظام و مؤسسان آن سپردن مسئوليت ها به افراد وارسته و عادل و با تقوا است.اگر در نظام سلطنتي گذشته ،مديريت کلان جامعه درقبضه ي يک خاندان بود و از پدر به پسر به ارث مي رسيد ،هر چند پسر نالايق بود و مردم و نخبگان جامعه هيچ نقشي در تعيين مديران جامعه نداشتند ،اينک به برکت تحولي که در جامعه رخ داده است،شايستگي ملاک قرار گرفتن در مديريت ها است و مردم و نخبگان جامعه در تعيين مديران نقش بسزايي دارند. قانون اساسي جمهوري اسلامي که توسط منتخبان خبره ي ملت تدوين شده،شرايطي براي رهبري ،رياست جمهوري و... مهين کرده است تا وارستگان در اين منصب ها قرار بگيرند .رسميت يافتن آزادي هاي اجتماعي -سياسي مردم به سنگين شدن کفه ي مردم در برابر دولت مردان منتهي شده و نظارت و کنترل و نصيحت و خير خواهي و انتقاد و اعتراض مردم به مسئولان حق طبيعي مردم شده است و دولت مردان مثل گذشته فعال مايشاء نيستند.به عبارت ديگر جمهوري اسلامي از دو جهت تحولي را در جامعه ايجاد کرده است.
نخست آن که مسئوليت هاي اجتماعي به افراد لايق و شايسته و وارسته سپرده شود.
دوم آن که مردم حق سؤال،نقد ،انتقاد ،اعتراض و نظارت بر عملکرد دولت مردان را داشته باشند.
از اين رو،اساساً رسيدن قدرت طلبان و رياست خواهان به مسندهاي اجتماعي محال يا لااقل سخت و دشوارشده است.اگر در گذشته مبنا و اصل بر رسيدن همين جماعت به قدرت و رياست بود،امروز رسيدن چنين افرادي به قدرت برخلاف اصل و مبناي نظام است و طبعاً افراد نادري با چنين روحياتي به منصبهاي اجتماعي دست پيدا مي كنند.
بايد خدا را به خاطراين نعمت شاكربود كه شر قدرت طلبان و دنياپرستان را از سر اين ملت كوتاه شد و در عين حال نبايد به اين مقدار دلخوش بود،زيرا حتي وارستگان نيز ممكن است با رسيدن به قدرت وثروت دچار وسوسه شوند. از اينرو، مراقبت دائمي و مستمرضروري است. امام خميني به مسئولان و دولتمردان هشدار مي داد كه به دنبال قدرت بيشتر نباشند، زيرا در نظام جمهوري اسلامي با آمدن مردم به صحنه اجتماع و سياست و بيداري آنان قدرتي دركار نيست تا انسان دچار وسوسه شود. امام مي فرمود:
محمدرضا اگر دنبال اين مسائل مي رفت، مطلبي بود براي اينكه يك قدرتي بود- قدرت شيطاني بود- كسي حق نداشت يك كلمه بگويد، اما امروز كه بقال سرمحله مي‌آيد و مي گويد كه برادر نخست وزير! اينجا اين كار درست نيست. برادر رئيس جمهور! اينكار درست نيست. اين ديگر قدرتي نيست. يك برادري است يك دسته برادرند، يك دسته شان شانسشان آورده است، آنجا نشسته اند، يك دسته بيچاره هم براي اينها سينه مي زنند... اينها تلبيسات ابليس است كه برما غلبه كرده است.(81)
البته اين سخن به اين معنا نيست كه اگر به مقداركافي افراد شايسته و وارسته نداشتيم، منصبهاي اجتماعي را به حال خود رها كنيم وقدرتو حكومت را يكسره در اختيار قدرت طلبان و رياست طلبان بگذاريم،بلكه به حكم عقل و شرع درسپردن منصبهاي اجتماعي بايد مراتب وارستگي را درنظر داشت. عدالت، تقوا و وارستگي داراي مراتبي است كه اگر دسترسي به عاليترين مرتبه آن نبود،بايد به مراتب پايين تررضايت داد.اتفاقاً فقها در بحث ولايت و سرپرستي اين سلسله مراتب را مراعات كرده اند.اگرفقيه عادل، متصدي ولايت وسرپرستي امور نشد، مومن عادل متصدي مي شود و در صورت عدم تصدي مومن عادل،نوبت به مومن فاسق مي رسد؛ چرا كه امور مورد نظر كه نيازمند متصدي است، نمي تواند بلاتكليف رها شده و بدون متصدي باقي بماند. در بحث مورد نظر نيز چون استفاده از جاه و مقام و حكومت و قدرت به منظور حل مشكلات جامعه و خدمت به مردم يك تكليف به شمار مي رود، نبايد به بهانه فقدان قدرت يا عدم وارستگي، گوشه عزلت گزيد و قدرت را به نالايقان سپرد،بلكه هم بايد براي كسب جاه و مقام و قدرت تلاش كرد و هم براي كسب وارستگي و تقوا، چون اين دو مقدمه خدمت به خلق خدا است كه تكليفي تعطيل ناپذير است.

پي‌نوشت‌ها:
 

1. - ر.ك: كشف الغطاء عن وجوه مراسم الاهتداء، ص292-293.
2. -نهج البلاغه، خطبه209.
3. - همان.
4. - تحف العقول، ص238.
5. - صحيفه امام، ج5،ص326.
6. - همان، ج3، ص304.
7. - همان، ص322.
8. - مجموعه رسائل و مقالات، ص96-99.
9. - صحيفه امام، ج14، ص11.
10. - همان، ج12، ص425.
11. - آداب الصلوه، ص48.
12. - همان، ص360.
13. - شرح چهل حديث، ص141-142.
14. - صحيفه امام، ج20، ص90.
15. - ر.ك: همان، ج14،ص91.
16. - نساء(4):58.
17. - ر.ك: صحيفه امام، ج11، ص268.
18. - تفسير سوره حمد، ص147-148.
19. - نهج البلاغه، خطبه 110.
20. - همان، نامه 53.
21. - صحيفه امام، ج16، ص450.
22. - همان.
23. - شرح نهج البلاغه، ج16،ص46.
24. - مومنون(23):47.
25. - نهج البلاغه، خطبه192.
26. - صحيفه امام، ج14،ص379.
 

 

منبع: امام خميني (س) و مفاهيم اخلاقي(حب جاه مقام)/ 12، مؤسسه ي تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)
(چاپ و نشر عروج) ،دفتر قم ،1386.




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط