آشنايي با بيماري حسد

گاه دوست و آشنايي را مي بينيم که به موقعيت خاصي رسيده است؛ به طول مثال مالي و منالي به دست آورده يا از لحاظ شغلي ترقي کرده يا رتبه علمي او پيشرفت کرده است.خلاصه اين که چيزي به دست آورده که از نظر ما پيشرفت و تکامل محسوب مي شود.درچنين حالتي اگر آرزوي از بين رفتن آن موقعيت خاص از آن دوست و آشنا را
يکشنبه، 20 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آشنايي با بيماري حسد

آشنايي با بيماري حسد
آشنايي با بيماري حسد


 

نویسنده : محمد تقی سهرابی فر




 

چيستي حسد
 

گاه دوست و آشنايي را مي بينيم که به موقعيت خاصي رسيده است؛ به طول مثال مالي و منالي به دست آورده يا از لحاظ شغلي ترقي کرده يا رتبه علمي او پيشرفت کرده است.خلاصه اين که چيزي به دست آورده که از نظر ما پيشرفت و تکامل محسوب مي شود.درچنين حالتي اگر آرزوي از بين رفتن آن موقعيت خاص از آن دوست و آشنا را داشته باشيم، بايد بدانيم که بيماري حسادت در دل ما رخنه کرده است.(1)
از تعريف حسد، معلوم مي شود که اصل آن مربوط به درون نفس انسان است؛ پس هر انساني بدون آن که بخواهد خود را فريب دهد، مي تواند به درون خود مراجعه کند و ببيند آيا آرزوي زوال نعمت از فلان دوست و رقيب را دارد يا نه؟ و به اين وسيله بود و نبود بيماري حسادت را مشخص کند.
البته بعضي وقت ها خود، آن نعمت را داريم، اما برخوردار شدن ديگران آزارمان مي دهد و گاهي نيز خود، آن نعمت را نداريم و نداشتن ديگران را نيز آرزو مي کنيم.(2)
دراين موارد بي گمان به دام هلاکت بار «حسد» افتاده ايم.خلاصه اين که حسود چشم ديدن نعمت هاي الهي در ديگران را ندارد.
در حديثي از رسول اکرم (ص)آمده است که حضرت فرمود:
«با نعمت هاي خدا دشمني نکنيد». پرسيدند اي رسول الله چه کساني با نعمت هاي خدا دشمني مي کنند؟ فرمود:«کساني که به مردم حسد مي ورزند». (3)
حافظ شيرازي هم در بيت زير ضمن نصيحت رقيب حسود خود، به همين نکته ظريف تصريح مي کند که مقبوليت و لطف سخن و شعر خوب از طرف خدا به شاعر داده شده و نعمت اوست.
حسد چه مي بري از سست نظم، بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدا دادست (4)
و سعدي در اين زمينه مي گويد:«حسود از نعمت حق بخيل است و بنده ي بي گناه را دشمن مي دارد.»(18)آري همين حقد و حسد، با تعريف ساده اش که:«آرزوي زوال نعمت از ديگران»است،در تاريخ بشر، منشأ چه بدبختي ها، قتل ها و تباهي ها که نبوده است.گاهي يک عمر درون انساني نگون بخت
لانه کرده و آزار و شکنجه اش داده است. گاهي باعث کشته شدن انساني بي گناه شده، گاهي هم جامعه اي را به فلاکت انداخته است.
جهت هرچه بيش تر روشن شدن معناي حسد، دو نکته را يادآور مي شويم:
1-غبطه يا منافسه:غبطه معنايي نزديک به حسد دارد و در عين حال، در گروه صفات زشت و ناروا شمرده نمي شود. در صفت غبطه، انسان داشته هاي ديگران را براي خود نيز آرزو مي کند، بدون آن که آرزوي زوال نعمت هاي آنان را بکند. چنين صفتي مي تواند به هرگونه کسالت، تنبلي، نداشتن اعتماد به نفس پشت پا بزند، چه خوب است که انسان ها در پيشرفت هاي معنوي به يکديگر غبطه بورزند و در راه رسيدن به کمالات انساني و به بهشت الهي گوي سبقت را از هم بربايند و در نتيجه، خوبي ها، گذشت ها، و فداکاري ها را در جامعه گسترش دهند.
خداوند بعد از بيان نعمت هاي بهشتي، مي فرمايد:
«و في ذلک فليتنانس المتنافسون»؛ (5)بايد که سبقت گيران، در اين امور (نعمت هاي بهشتي)از هم پيشي گيرند.
امام خميني (ره)در جداسازي مفهوم حسد از غبطه مي فرمايد:
و آن (حسد)غير از غبطه است؛چه که صاحب آن مي خواهد از براي خود نعمتي را که در غير توهم کرده است، بدون آن که ميل زوال آن را از او داشته باشد. (6)
2.خيرخواهي و نصحيت:آگاهي از صفت مقابل حسد کمکي شايان به
شناخت حسد خواهد نمود؛ چرا که هرچيز با ضد خود شناخته مي شود.نصيحت متضاد حسد است که معناي آن آرزوي دوام و بقاي نعمت است.اگر در دل خواستار برقراري نعمت هاي آن دوست باشيم، آن وقت نسبت به او ناصحيم.
اگر اين آرزو نسبت به اعمال خير ديگران صورت گيرد، شخص ناصح در گروه خيّران و صالحان قرار مي گيرد؛ چرا که در روايات معصومان (ع)آمده که انسان ها با محبوبان خود محشور مي شوند.(7)و دوست داشتن خوبان و خوبي ها، راه نجات بسياري از کساني است که سرمايه اي جز دوست داشتن صالحان ندارند.ما در جامعه ايماني نه تنها بايد حسدورزي را ترک کنيم، بلکه موظف به خيرخواهي و نصيحت هستيم. درباره ي نصحيت به دو حديث بسنده مي کنيم:
امام صادق (ع)مي فرمايد:
«يجب للمومن علي المومن، النصيحه له في المشهد و المغيب»؛(8)واجب است بر مومن که خيرخواه و ناصح مومن در حضور و غيابش باشد.
و نيز مي فرمايد:
«عليک بالنصح لله في خلقه، فلن تلقاه بعمل افضل منه»؛ (9)بر تو باد که به خاطر خدا به خلق خدا خيرخواهي کني و تو عملي برتر از آن نخواهي يافت.

حسد در فرازهايي از تاريخ بشر
 

اولين حسادت:درعمق ناپيداي تاريخ بسيار دور،خاطره تلخ دوبرادر باقي مانده است. آن دو دوران کودکي و نوجواني را در کنار هم گذراندند.تا اين که دوران بلوغ و ازدواج آنان فرا رسيد.
درجامعه ابتدايي آنان تنها دو دختر بودند که آينده زناشويي آن دو جوان را رقم مي زدند. پدربا توجه به مصلحت هايي، همسر هرکدام را تعيين نمود. اما يکي از فرزندان به حکم پدر راضي نشد! از اين رو، قرار شد هرکدام هديه اي به پيشگاه خداوند تقديم کند؛ هديه هرکدام که قبول افتد، ابتدا او يکي از آن دو دختر را به همسري برگزيند و دختر ديگر نصيب برادر ديگر شود. يکي از آن دو برادربه کار کشاورزي و ديگري به چوپاني اشتغال داشت.
آن که کشاورزي مي کرد، مقداري از گندم نامرغوب کشتزار خود را پيشکش نمود و ديگري که چوپاني مي کرد، يکي از بهترين شترهاي خود را براي قرباني به پيشگاه حق آورد.اضطراب بسياري در دل هريک از آنان موج مي زد. قرباني چوپان که نيت خالص داشت و دلي پر از اميد، مورد قبول پروردگار قرار گرفت و آتش به عنوان نشانه قبولي، شتر را سوزاند.
برادرکشاورز به محض اين که اين صحنه را ديد، آتش حقد و حسد در دلش زبانه کشيد و رو به برادر کرد و با خشم و دلي پر از کينه گفت:«من تو را خواهم کشت تا اين سربلندي تو سرافکندگي خويش را نبينم و از رنج اين شکست خود خلاصي يابم». برادر چوپان با دلي آزرده در جواب گفت: «برادر بهتراست که ريشه مرض روحي و ناراحتي قلبي خود را بيابي و ازبن برکني.با برطرف نمودن بيماري روحي خود،مي تواني از سلامت قلب و روح برخوردار باشي؛زيرا که قبول نشدن قرباني تو نزد پروردگار،گناه من نبود.بلکه اين به دليل آن است که «خدا فقط عمل مردم پرهيزکار را مي پذيرد.(10) قبولي عمل،نيت خالص مي خواهد».
خدا به اين برادر چوپان جسمي نيرومند، اراده اي قوي و فکري روشن بخشيده بود. او در زمره افرادي بود که تسليم قدرت و اراده پروردگار شدند و آن را گرامي داشتند.پروردگار هم به آنان حکمت،شعور و اخلاص عطا نموده بود.او درهمه حال رضايت خداوند را بر رضاي خويش ترجيح مي داد و اطاعت از پدر و مادر را مي پسنديد و به آنچه قسمت بود راضي مي شد و اعتقاد داشت که دنيا گذرا است و آنچه باقي مي ماند ذات خداوند و رضايت او است. او نسبت به برادرش مهربان بود و از خشم و کينه اش نگران. پيوسته او را نصيحت مي نمود و براي آرام کردن و آگاه نمودن او تلاش مي کرد و در عين حال توکل به خدا داشت و از تهديد برادر حسودش بيم نداشت و از طرفي نمي خواست با برادر درگير شود و موجب آزار بيش تر او گردد. او که تنها و فقط از عذاب و خشم خداي خويش هراس داشت و آن را در دلش جاي داده بود، به نصيحت و ارشاد برادر پرداخت:برادر نيکو فکر کن؛ زيرا که از صراط مستقيم دور شده اي و بد انديش، در ديد و نظرازحق دور است. نيکو آن است که توبه نمايي و از تاريکي به روشنايي بيايي و جاهليت را کنار بگذاري، ولي اگر تصميم خويش را گرفته اي و جاي صحبتي باقي نمانده،من ديگر با تو کاري ندارم و سرنوشت خود را مي پذيرم. و خود را از فرو رفتن درگناه نجات داده و تو را به حال خود وا مي گذارم تا در درياي عذاب و گناه غرق شوي و در زمره دوزخيان قرار گيري.
در قرآن کريم از قول هابيل نقل شده است:
اگر تو به کشتن من دست بلند کني، من هرگز دست به کشتن تو بلند نمي کنم. من از خداوند جهانيان مي ترسم. (11)
اين حرف هاي هابيل پاک به برادرش قابيل بود که درآتش حسادت مي سوخت؛ اما اين سخنان مهرآميز هابيل در مقابله با کينه توزي قابيل حسود بي اثرگشت و هم خوني و دوستي کودکي نتوانست در برابر گردباد خشم و حسد مقاومت کند.
حتي ترس از عذاب الهي و نارضايتي والدين نيز نتوانست شعله هاي رشک قابيل را خاموش کند. قابيل که زمام دل را به دست شيطان-که دشمن آدم و فرزندان او بود- داده بود،سرانجام در يک لحظه بحراني حسد و کينه،مهربرادري را از ياد برد و برادر بي گناهش هابيل را کشت.هابيل در خون خود غلتيد و جسد سرد و بي روحش در برابرچشمان خشمگين قابيل قاتل روي خاک افتاد.
آري هابيل مظلوم و بي گناه، قرباني حسد برادر ناجوانمردش شد و اين بود نخستين مقتول در ميدان حسد. اين گونه بود که تخم پليد حسد براي
اولين بار در تاريخ بشريت بر خاک افتاد و ريشه دوانيد.و قابيل پايه گذاراين سنت زشت شد.

حسادت و جدايي پدر از فرزند
 

تاريخ، داستاني ديگر از حسادت را در خاطره خود ثبت کرده است.خداوند در قرآن کريم- که کتاب هدايت و زندگي است- اين داستان را براي عبرت مردمان آورده است.
يوسف فرزند يعقوب، نوه اسحاق و نبيره ابراهيم است. يعقوب دوازده پسر داشت که يوسف و بنيامين کوچک ترين آن ها بودند. کوچک بودن يوسف از يک سو و نمايان شدن شخصيت و بزرگواري او براي پدرش از سوي ديگر، باعث شده که يعقوب توجه و محبت خاصي به اين فرزند داشته باشد
يوسف در همان دوران کودکي آن قدر زيبا و جذاب بود که توجه ديگران را به خود جلب مي کرد. (12)و همين امر حسّ حسادت ديگران را تحريک مي کرد.
يوسف نه ساله بود که در عالم رويا مي بيند خورشيد و ماه و يازده ستاره به او سجده مي کنند.او خواب خود را براي پدر نقل مي کند. پدر که در تعبير اين رويا به عظمت رسيدن يوسف را مي ديد،وي را از تعريف کردن خوابش براي برادران منع کرد،اما برادران از راه هاي ديگري از خواب يوسف باخبر شدند و از اين رو آتش حسادت آنان دوچندان شد. جلسه اي سري تشکيل دادند و گفتند:
يوسف و برادرش بنيامين در نزد پدر از ما عزيزتر هستند. و اين در حالي است که ما ده نفر نيرومندتريم و بيش از آن دو به پدر سود مي رسانيم.حسادت چنان در دل آن ها شديد شد که به پدرشان نيز نسبت گمراهي دادند! سپس گفتند:پس يوسف را بکشيد يا در سرزمين دوردستي بيندازيد تا اين که توجه و محبت پدر به طورکامل مال شما گردد. لاوي که يکي از آن ده برادر بود گفت: اگر در تصميم خود جدي هستيد، او را نکشيد، بلکه دور از چشم مردم در چاهي بيندازيد؛ شايد کارواني از راه برسد و او را از چاه گرفته و با خود ببرد. (13)
دراين صورت بود که آنان بدون اين که مرتکب قتل شده باشند، به هدف خود، يعني دورکردن يوسف از پدر مي رسيدند. بالاخره طرح به چاه انداختن يوسف به تصويب رسيد. آنان بازي و تفريح يوسف را بهانه کرده و با اصرار فراوان از پدر اجازه گرفتند تا يوسف را با خود به صحرا ببرند. صبح زود يوسف را از پدر تحويل گرفتند و به سوي صحرا به راه افتادند. هرچه ازپدر دورتر مي شدند کينه ها و حسادت هاي درونشان آشکارتر مي شد.تا اين که هيولاي درون،کارخودش را کرد.
آنان برگريه و خردسالي يوسف نيز رحم نکردند.پيراهن او را از تنش بيرون آوردند و او را در چاه انداختند.گويند که هنگام به چاه انداختنش،تبسمي تلخ بر لبان يوسف نقش بست؛وقتي علت را پرسيدند، گفت: من با تکيه با برادرانم خود را آسوده خاطر از خطرها و بلاها مي ديدم، اما اکنون به دست همان برادران به چاه انداخته مي شوم.
آن ريشه ضعف حسادت که روزگاري در دل هاي برادران يوسف نهفته بود، حال به موجودي وحشي و خطرناک تبديل شده و افسار دل برادران را در دست گرفت. حاصل حسادت آنان، جدايي چهل ساله يعقوب از فرزند و جگر گوشه خود بود، او در درد اين فراق و جدايي آن قدر گريست که بينايي خود را از دست داد. (14)
يوسف خردسال نيز در تاريکي چاه گريان و نالان ماند تا اين که کارواني کنار آن چاه توقف کرد و در جست و جوي آب يوسف را پيدا کردند و از چاه بيرون کشيدند. يوسف به کم ترين قيمت به عنوان برده فروخته شد.بالاخره يکي از حاکمان مصر او را خريد و گرامي داشت، اما بعد از مدتي، توطئه اي ديگر زنداني شدن چندين ساله يوسف را سبب شد.
برادران يوسف با آن کار زشت که از حسادت آنان برخاسته بود، گناهي سنگين در پرونده اعمال خود ثبت کردند. دل پدر نسبت به آنان خشمگين و ناراحت بود. آنان به هدف خود (که جلب توجه کامل پدر بود)
نرسيدند؛چرا که يعقوب تا آخرين لحظات جدايي، ذکر و ياد يوسف کرد و گريست. (15)
منظوراز نقل فرازهايي از داستان حسادت برادران يوسف نسبت به او،اين است که چگونگي حسدورزي برادران،اقدامات حسودانه و هدف شوم آن ها از لابه لاي اين داستان بيش تر روشن گردد.اين واقعه از حقايق عبرت آموز سرنوشت آدمي است که قرآن کريم به آن پرداخته است.

حسادت و گمراهي
 

شواهد تاريخي نشانگر آن است که يکي از عوامل مهم مخالفت با حکومت خاندان رسول اکرم (ص) حسادت ورزي برخي از قبيله هاي جهالت پيشه و متعصب عرب نسبت به اهل بيت پيامبر بوده است.
برخي از قبيله ها و در رأس آن ها بني اميه به خاطرتعصبات قومي،به هيچ وجه حکومت بني هاشم را تحمل نمي کردند. از اين رو تا آن جا که توانستند در برابر حکومت اسلام توطئه چيني و سنگ اندازي کردند. تا اين که در سال هشتم هجري با فتح مکه،سلطه و غلبه پيامبراکرم (ص) را به چشم ديدند. رياست و حکومت بر کل قبايل عرب تا به آن روز امري دست نيافتني مي نمود؛ چيزي که پيامبر،با هوش و ذکاوت خداوندي و
امدادهاي غيبي بر آن دست يافت و به دنبال آن آتش حسادت در ميان رقيباني چون ابوسفيان،شعله ورتر شد.
روز به روز پايه هاي اسلام محکم تر مي شد، به طوري که ايستادگي در برابر آن محکوم به شکست بود.پس رقيبان حسود بايستي در لباس مسلماني در مي آمدند و ازاين راه براي رسيدن به قدرت و حکومت فکر مي کردند.اعلام ولايت و جانشيني حضرت علي (ع) از سوي پيامبر (ص) حسادت ها و کينه توزي ها را دوچندان نمود و بازار تهمت ها و شايعات عليه اميرالمومنين داغ شد.
بعد از رحلت پيامبر(ص)، فضا براي مخالفت با سخنان پيامبردرباره جانشيني علي (ع) فراهم آمد.گروهي با اجتماع در سقيفه بني ساعده،با کنار گذاشتن انتصاب انجام گرفته از سوي پيامبر (ص) به انتصاب خليفه دست زدند و با اين کار خروج ظاهري بني هاشم از قدرت را رقم زدند.
زبير بن بکّار ازابن اسحاق چنين نقل مي کند:
وقتي با ابوبکر بيعت شد، قبيله تيم افتخار مي کردند و مي گفتند:درسقيفه کسي از حق علي (ع) سخن نگفت و همه خلافت ابوبکر را پذيرفتند.فضل بن عباس در پاسخ آنان گفت: اگر خلافت را غصب کرديد و مردم نيز شما را همراهي کردند به خاطر کينه و حسادت آنان نسبت به بني هاشم و فضايل آن ها بود(16). همان آتش زير خاکستر حسادت تبديل به بزرگ ترين انحراف در ميان
امت اسلام گشت،سخن خدا و رسولش، جاي خود را به رأي و تصميم شوراي جعلي و بدون اعتبارچند نفره داد و ديگري را انتخاب کردند و با شتاب تمام براي او بيعت گرفتند،کاري که بعدها خليفه دوم خود بر بي اعتباري آن اعتراف کرد. (17)
علي (ع) به انگيزه مخالفت قريش اين گونه اشاره مي فرمايد:
«ما تنقم منّا قريش الا الله اختارنا عليهم فادخلناهم في حيّرنا»؛(18)
کينه توزي و دشمني قريش با ما به خاطر آن است که خداوند ما را برگزيد تا آنان را تحت فرمان خود در آوريم.به روشني مي بينيم که امام علي (ع) کينه ها و حسادت هاي قريش را برملا ساخت. امام باقر (ع) در تفسير آيه: «ام يحسدون الناس علي ما اتاهم الله من فضله» (19) فرمود:
«نحن الناس المحسودون علي ما آتانا الله من الامامه دون خلق الله اجمعين؛(20) ماييم مردمان مورد حسادت قرار گرفته؛ چرا که خداوند از ميان همه مردم امامت را به ما عطا کرده است.
و بدين گونه حسادت،دورشدن انسان هاي زيادي را ازحقيقت رقم زد.و آنان نتوانستند از نور ستارگان آسمان هدايت و امامت به طور کامل بهره مند شوند.

حسد در قرآن
 

قرآن حسادت يهود و مشرکان را نسبت به پيامبر اکرم (ص) در فضيلت نبوت-که خداوند او را به پيامبري برگزيد-و همچنين حسادتشان را نسبت به مومناني که داراي فضيلت ايمان و هدايت هستند- که آن نيز از سوي پروردگار به آن ها اختصاص يافته- بيان کرده است.
«ما يودالذين کفروا من اهل الکتاب و لا المشرکين انّ ينزّل عليکم من خير من ربکم و الله يختص برحمته من يشاء و الله ذوالفضل العظيم»؛ (21) هرگز کافران اهل کتاب و مشرکان مايل نيستند که بر شما (مسلمانان)خيري از جانب خدا نازل شود، ليکن خدا به فضل و رحمت خويش هرکه را بخواهد مخصوص گرداند،و خدا صاحب فضل عظيم است.
«ام يحسدون الناس علي ما اتاهم الله من فضله فقد آتينا ال ابراهيم الکتاب و الحکمه و اتيناهم ملکاً عظيماً»؛(22) آيا حسد مي ورزند (يهود) با مردم (يعني با مسلمانان)؛ چون آن ها را خدا به فضل خود برخوردار نمود که البته ما برآل ابراهيم (ع) (حضرت محمد (ص))کتاب و حکمت فرستاديم و به آن ها ملک و سلطنتي بزرگ عطا کرديم.
«ودّ کثيرمن اهل الکتاب لو يردونکم من بعد ايمانکم کفاراً حسداً من عند انفسهم من بعد ما تبين لهم الحق فاعفوا و اصفحوا حتّي يأتي الله
3
بأمره انّ الله علي کل شيء قدير»؛ (23) بسياري ازاهل کتاب آرزو و ميل دارند که شما را از ايمانتان به کفر برگردانند؛به سبب حسدي که برايمان شما مي برند. بعد از آن که حق بر آن ها آشکار شد. پس اگر از آن ها به شما مسلمانان ستمي رسيد درگذريد و مدارا کنيد تا هنگامي که فرمان خدا (به جنگ يا صلح) برسد که البته خدا بر هر چيز قادر و توانا است.
گاهي در ميان برادران نيز موضوع حسادت پيش مي آيد،مثلاً يک برادر نسبت به مواهب گوناگوني که خدا به برادرش عطا کرده است،حسادت مي ورزد؛ به همين دليل يعقوب به يوسف هشدار داد که ماجراي خواب خود را براي برادرانش بازگو نکند؛ زيرا از حسادت آن ها نسبت به يوسف بيمناک بود که مبادا او را مورد اذيت و آزار قرار دهند.
«قال يا بنيّ لا تقصص رؤياک علي اخوتک فيکيدوا لک کيداً انّ الشيطان للانسان عدو مبين»؛ (24) يعقوب گفت: اي فرزند عزيز زنهار خواب خود را براي برادران حکايت مکن که (به اغواي شيطان) به تو مکر و حسد خواهند برد؛زيرا دشمني شيطان بر آدميان بسيار آشکار است.
همان طور که گفتيم نخستين حسدي که روي زمين به وقوع پيوست حسادت قابيل نسبت به برادرش هابيل بود.آن گاه که خداوند قرباني هابيل را پذيرفت و قرباني قابيل را نپذيرفت و اين موضوع براي قابيل انگيزه اي شد که برادرش را بکشد.
«واتل عليهم نبأ ابني آدم بالحق اذ قرّباناً فتقبّل من احدهما و لم يتقبل من الاخر قال لأقتلنک قال انّما يتقبل الله من المتقين»؛(25) و بخوان بر آن ها به حقيقت و راستي،حکايت دو پسر آدم «قابيل و هابيل» را که تقرب به قرباني جستند،از يکي پذيرفته شد و از ديگري پذيرفته نشد. (قابيل که قرباني اش قبول نشد،به برادرش هابيل) گفت:من تو را البته خواهم کشت. (هابيل) گفت: (مرا گناهي نيست) که خدا قرباني پرهيزکاران را خواهد پذيرفت.
حسادت در انسان کينه و نفرت بر مي انگيزد و او را وامي دارد که آرزو کند شخص محسود دچار آزار و اذيت شود و گاهي نيز انسان را به تجاوز و آزار وي وا مي دارد.همان طور که قابيل برادرش هابيل را کشت. با برادران يوسف او را به درون چاه افکندند.از آن جا که حالت حسادت، منجربه تنفر از شخص محسود و آزردن او و نيز تجاوز به وي مي شود،خداوند از ما مي خواهد که از شرّ افراد حسود به او پناه ببريم.
«و من شرّ حاسد اذا حسد»؛(26) و از شرّ حسود بدخواه،چون آتش رشک و حسد برافروزد (به خدا پناه مي برم).

حسد در روايات
 

آنچه در اين قسمت از نوشتار عرضه مي شود، نمونه هايي از سخنان معصوم (ع) درباره حسد است. البته در بخش هاي ديگر نيزبه تناسب از احاديث بهره برده ايم، لکن دراين مقام روايات حسد- بدون هرگونه تفسير
3و تحليل-مقابل خواننده عزيز قرار مي گيرد تا خود توشه لازم را برگيرد.بدان که حسد از نتايج کينه و کينه از نتايج خشم است؛ بنابراين،حسد از شاخه هاي فرعي خشم و غضب از ريشه هاي اصلي حسد است. همچنين برخي اخلاق نکوهيده، از حسد منشعب مي شوند.
پيامبر اکرم (ص) فرمود:
حسد حسنات را مي خورد؛ چنان که آتش هيزم را. (27)
ايشان در نهي از حسد و عوامل و نتايج آن فرمود:
به يکديگرحسد نورزيد و با يکديگر قطع رابطه نکنيد و پشت به يکديگرنکنيد و با هم دشمني نورزيد،اي بندگان خدا با هم برادر باشيد. (28)
روايت شده که پيامبر (ص) در مورد مردي از انصار شهادت داد که وي اهل بهشت است و چون از حال او جست و جو کردند، عمل فوق العاده اي از او نديدند؛جز اين که هرگاه به رختخواب خود مي رفت خدا را ياد مي کرد و بر نمي خواست تا هنگام نماز صبح فرا رسد. پس اين مطلب به مرد گفته شد، وي گفت: حقيقت همان است که شما ديديد؛ جز اين که من در نفس خود نسبت به هيچ يک از مسلمانان در خيري که خدا به او داده کينه و حسدي نمي يابم. (29)
و نيزآن حضرت فرمود:
سه چيز است که هيچ کس از آن نجات نمي يابد؛ بدگماني،فال بد زدن و حسد.و بدان راه رهايي از آن ها را به شما مي گويم. هرگاه گمان بد بردي،سعي کن گمانت تحقق نيابد و هرگاه فال بد زدي،اعتنا نکن و بگذر و هرگاه حسد بردي، مراقب خودت باش و ستم نکن. (44)
همچنين رسول گرامي اسلام (ص) فرمود:
به زودي بيماري امت ها به امتم خواهد رسيد.
عرض کردند: بيماري امت ها چيست؟ فرمود:
غرور و سرمستي و مباهات به زيادي مال و حسدورزي در دنيا و دور شدن از يکديگر و حسد بردن به همديگر تا آن جا که به ستم مبدل شود.آن گاه به صورت فتنه و آشوب در آيد. (45)
روايت شده که چون موسي (ع) به سوي پروردگارشتافت،درسايه عرش مردي را ديد؛ پس بر بلندي جايگاه او رشک برد و با خود گفت:اين مرد در پيشگاه خدا محترم است؛ ازخدا خواست که از اسم او به وي خبر دهد،ولي خداوند از اسم او خبر نداد و فرمود:
اي موسي سه کار از کارهاي او را برايت مي گويم:او به آنچه خدا از بخشش خود داده بود، حسد نمي ورزيد و پدر و مادرش را از خود
ناراضي نساخت و سخن چيني نمي کرد.
زکريا (ع) گفت:
خداي متعال فرمود:شخص حسود دشمن نعمت من است و ازحکم من خشمگين است و از آنچه ميان بندگان تقسيم کرده ام ناراضي است.
حضرت محمد مصطفي (ص) فرمود:
آنچه بر امتم ازهمه پيش تر مي ترسم اين است که مال و ثروتشان زياد شود؛ پس به يکديگر حسد ورزند و به کشتار يکديگر اقدام کنند. (30)
و نيز آن حضرت فرمود : «نعمت هاي خدا دشمناني دارند».عرض شد کيانند؟ فرمود:
کساني که بر آنچه خدا به لطف خود به مردم داده، حسد مي ورزند. (31)
ازامام صادق (ع) روايت شده است:
آفت دين حسد و خودپسندي و فخر کردن است. (32)
علاوه براحاديثي که نقل شد، سخناني کوتاه و برگزيده از اميرالمومنين علي (ع) درباره حسد نقل شده که بيان مي شود:
«الحقد الأم العيوب»؛ کينه پست ترين عيب هاست.
«الحقد شيمه الحسده»؛کينه طبيعت و خصلت حسودان است.
«الحسود مغموم»؛حسود ناراحت و غمناک است.
«الحسد حبس الروح» ؛رشک ورزي زنداني کردن روح است.
«الحسد رأس العيوب»؛حسد اساس عيب ها است.
«الايمان بري من الحسد»؛ايمان از حسد دور است.
«الحسود لا يبرأ» حسود(مادام که حسود است) خوب و سالم نمي شود.
«الحسد مقنصه ابليس الکبري»؛حسد بزرگ ترين وسيله شکارابليس است.
«الحسد دأب السفل و اعداء الدول»؛ حسد شيوه افراد فرومايه و دشمنان دولت ها و ثروت ها است.
«اذا امطرالتحاسد نبت (انبت) التفاسد»؛ زماني که حسدورزي به همديگر باريدن گرفت،گياه فساد و تباه کاري مي رويد.
«رأس الرذائل الحسد»؛اساس پستي ها حسد است.
«سلاح اللؤم الحسد»؛حسادت اسلحه پستي و فرومايگي است.
«شرّ ما صحب المرء الحسد»؛حسادت بدترين همراه است.
«لا راحه لحسود»؛حسود راحتي و آسايش ندارد.
«ثمره الحسد شقاء الدنيا و الاخره»؛نتيجه حسد بدبختي در دنيا و آخرت است.
«شدّه الحقد من شدّه الحسد»؛شدت کينه از شدت حسد است.
«الحسود لا يسود» حسود به بزرگي و آقايي نمي رسد. (33)

بررسي حسد با نگاهي به محسود
 

چرا انسان درمعرض حسادت ديگران واقع مي شود؟ چه خصوصياتي باعث تحريک حسادت ديگران نسبت به يک شخص مي شود؟ در جمله اي کلي اين گونه بيان مي داريم که:هرچه کمال و امتياز پنداشته شود، مي تواند حسادت ديگران را برانگيزد؛چه آن امتياز يک کمال و نقطه قوت واقعي باشد و چه کمال واقعي نبوده و گروهي از مردم به اشتباه آن را کمال پنداشته باشند. (34)
گاه سرهم کردم دروغ و بازي کردن با آبروي شخص يا گروه خاص و بيان طنزآميز آن،هنر و کمال محسوب مي شود و کسي که به اصطلاح از اين هنر برخورداراست،مورد حسادت ديگري قرار مي گيرد، غافل ازاين که چنين کاري، باري سنگين از گناه و معصيت است. به هرحال کمال واقعي يا غيرواقعي،زمينه حسادت ديگران را فراهم مي کند.
گاه اخلاق نيک، گاه عاقل و منطقي بودن و گاه زيبايي ظاهري شخصي،حسادت خفته ديگري را بيدار مي کند؛گاه خون گرمي و زود اخت شدن،رقيب خون سرد و بي احساس را بر مي آشوبد تا زبان گرم و محبت آميز او را تملق و چاپلوسي تفسير کند؛ گاه زهد و پارسايي و تقوا و گاه مال و منال و حشمت و دولت ديگري،فکرحسود را مشغول مي کند. (35)

درونش را ناآرام
 

و کامش را تلخ مي کند و زبانش را مي جنباند که من خود شاهد بعضي کارهاي ناشايست فلاني بودم؛اين روزها تظاهر به تقوا زياد شده است؛چقدر دستش را گرفتم و نگذاشتم زمين بخورد. با افراد سرشناس مرتبطش کردم تا راه افتاد. اين سخنان و هزاران نمونه ديگر از اين دست؛ چه راست باشند و چه دروغ،حکايت از طوفاني دارد که در درون گوينده اين سخنان به جنبش در آمده و اين انسان اسير شده به دست هواي نفس را بي قرار و در پنجه بي رحم کينه توزي گرفتار مي کند.
اگر اين افسار نفس سرکش را در اين موارد رها کنيم و اگر مهار نکنيم،نمي توانيم به آرامش روحي برسيم.بايد عادت کنيم که اگر داشته هاي ديگران کمال واقعي است، آن ها را نعمت خداوند به ايشان بدانيم. براي برخوردار شدن خودمان، به جاي چشم دوختن به نعمت هاي ديگران، از خداوند که مالک کل هستي است، آن ها را طلب کنيم. خداوند در حديث قدسي به پيامبرش موسي (ع) مي فرمايد:
چشمانت را به آنچه که به ديگران داده ام خيره مکن و نفست را به دنبال آن نفرست. (36)
در قرآن نيز آرزو کردن نعمت هايي که خداوند به ديگران بخشيده، نهي شده است و درخواست از فضل الهي توصيه شده است (37) عارف معروف؛ شيخ ابوسعيد ابوالخير مي گويد:
هرکه به خويشتن نيکو گمان است،خويشتن را نمي شناسد و هرکه به خدا بد انديش است،خداي را نمي شناسد.
گاهي برخي افراد در تجزيه و تحليل روحيات خويش خيلي خوش بينانه عمل مي کنند؛ مثلاً وقتي صحبت ازحسادت مي شود، زود خود را تبرئه مي کنند و بي درنگ از افرادي سخن به ميان مي آورند که معمولاً موقعيت،امکانات و نعمت هاي آنان بر جانشينان سنگيني نمي کند. غافل از اين که حسد در بسياري از موارد در رقيب ها خود را نشان مي دهد. کسي را که من از خود پايين تر مي دانم و بر اين باورم که هرچه ترقي کند،به جايگاه من نخواهد رسيد اين خود بزرگ بيني ام مانع از حسادت به او است.
اما اگر نفس خود را نسبت به کسي که در يکي از ابعاد،احساس رقابت نسبت به او دارم، امتحان کنم، خواهم ديد که شعله هاي حسادت فروزان است.
کتاب گفت و گوهاي تنهايي شخصيتي معروف را ببينيد که چه زيبا و صادقانه حال دروني دوراني از زندگي خود را ترسيم مي کند:
من فکر مي کردم که هرگز و در هيچ زمينه اي حسد ندارم و اين يکي از پاکي هايي بود که روحم را بدان مي ستودم و به من غرور و توفيق و لذت مي داد.آن را به مقام بزرگي در تعالي روحي و انساني خود مي دانستم...
حسادت هنگامي در دل پديد مي آيد که انسان در طي راهي يا در کسب چيزي که بدان ارزش قائل است و آن را آرزو مي کند، ديگري را از خود موفق تر و پيشرفته تر بيند و به او حسد ورزد.شرط ديگر حسد اين است
که آدمي که حسد مرد را تحريک مي کند هم شأن و هم جنس وي تلقي مي شود.براي من هيچ يک ازاين شرايط خلق و پرورش حسد پديد نيامده بود..اما حال مي فهمم که اين که تاکنون هرگز در خود حسد را احساس نمي کردم به علت پارسايي اخلاقي، و تقواي روحي من نبوده است، از بي حسدي نبوده است،از خود بيني و خود بزرگ بيني من بوده است و هرگاه که شرايط حسد به وجود بيايد.آري من حسود مي شوم و چه حسودي! مي خواهم از زورحسد بترکم،منطقم را از دست مي دهم، دنيا پيش چشمم سياه مي شود، زبانم ديگر رابطه اش را با عقلم قطع مي کند و يکسره در اختيار قلبم قرار مي گيرد، قلبي که کوزه اي شده است که در آن از عشق و خاطره و تجربه و احساس و ايمان و يقين و نور خدا و دوستي و آشنايي و شرم و حيا و رودبايستي و قوم و خويشي...
هرچه هست يکباره خالي مي شود و مثل کوزه اي که درست چپه اش کني و بعد که خالي شد، فقط و فقط از حسد پرش کني، لبريز و سرريزش کني؛و آن هنگامي است که کسي در بزرگواري و فداکاري و محروميت و صبر و گذشت و ايثار و تحمل سختي به خاطرديگري و ايمان و دين و تعصب و اخلاص و شهامت و.. بخواهد از من جلو زند و مرا عقب اندازد..آه آه که از حسودي داغ مي شوم،ديوانه مي شوم، گويي يک بار ديگر همه چيز را از دست داده ام، ديگر سقوط است و ضعف و زبوني و ننگ و.. (38)
انسان بايد خود را بشناسد. داشتن قلب سليم، روان پاک و آرام و مطمئن، در سايه تربيت سالم و معرفت نفس و خودشناسي ميسرخواهد بود. برخي از احاديث ائمه اطهار (ع) نيز اين حقيقت را تأييد مي کند. امام علي (ع) فرمود:
معرفت نفس بهترين علم و معرفت است.
اين کلام بسيار ارزشمند، سرّ تمام بيماري هاي روحي انسان را برملا مي کند.آن گاه که انسان خود را شناخت و به شناخت نفس رسيد، خدا را هم مي شناسد؛آن گاه در تمام آلودگي ها نفس را که سرچشمه معرفت و شناخت خود و خدا است،پاک مي کند و هرگز عفونت مرضي چون حسد،عجب، بخل، شهوت راني و غيبت و.. را به دل خود که جلوه گاه حق تعالي است، راه نخواهد داد و جز براي خدا حب و بغض نخواهدداشت.
حکيم سنايي مي گويد:
مکن در جسم و جان منزل که اين دون است و آن والا
قدم ز اين هر دو بيرون نه،نه اين جا باش و نه آن جا
چوعلم آموختي، از حرص آنگه ترس، کاندرشب
چو دزدي با چراغ آيد، گزيده تر برد کالا

پي‌نوشت‌ها:
 

1. -ديوان حافظ، ص 183.
2. -گلستان، باب هشتم، ص 185.
3. -مطففين (83): 26.
4. -شرح چهل حديث، ص105.
5. -ازجمله ر. ک: جامع السعادات، ج2، ص212.
6. - جامع السعادات، ج2، ص213.
7. -همان.
8. -«انّما يتقبل الله من المتقين»؛ مائده (5): 27.
9. -مائده، (5): 28.
10. -نقل است که يوسف در خردسالي مدتي پيش عمه خود ماند تا اينکه يعقوب طاقت نياورد و از خواهرش خواست که يوسف را برگرداند،اما او نيز نمي توانست از يوسف دل بکند، کار به جايي رسيد که زير لباس يوسف کمربندي بست و او را پيش پدرش فرستاد و سپس ادعا کرد که يوسف کمربند را دزديده است. در قانون آل يعقوب اگر کسي دزدي مي کرد، بايد خودش در اختيار مال باخته قرار گيرد. عمه يوسف با اين توطئه مي خواست يوسف را پيش خود نگه دارد (ر.ک:تفسيرالصافي، ج3، ص35-36).
11. -ر. ک :يوسف (12): 8-10.
12. -ر.ک: يوسف (12): 84.
13. -درتنظيم داستان يوسف (ع) از چهار منبع زير بهره برده ايم:
الف. سوره يوسف؛
ب. تفسير الصافي، ج3؛
ج. تفسير نمونه، ج9؛
د. قصه هاي قرآن از آدم تا خاتم؛ نوشته محمد جواد مهري.
14. - الاخبار الموفقيات، ص 580؛ بحارالانوار؛ ج28، ص352.
15. - ر. ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 2، ص 23و 26؛ سيره ابن هشام، ج4، ص 307.
16. - الارشاد، ج1، ص242؛ نهج البلاغه، ص34، خطبه 33.
17. - نساء (4) : 54.
18. - الکافي، ج 1، ص205.
19. - بقره (2):105.
20. - نساء (4): 54.
21. - بقره(2): 109.
22. - يوسف (12): 5.
23. - مائده، (5): 27.
24. - فلق (113): 5.
25. - قال رسول الله (ص) : «الحسد يأکل الحسنات، کما تأکل النّار الحطب».
26. - «لا تحاسدوا و لا تقاطعوا و لا تدابروا و لا تتباغضوا و کونوا عباد الله اخوانا»
27. 43-روي انّه رسول الله (ص) شهد لرجل من الانصار بأنّه من اهل الجنه. فلمّا فتّشوا عن حاله، ما رأوه يعمل عملاً کثيراً، غير انّه اذا انقلب علي فراشه، ذکر الله تعالي و لم يقم حتي يقوم لصلاه الفجر؛ فقيل له في ذلک، فقال:ما هو الاّ ما ترون؛ غير انّي لا اجد علي احد من المسلمين في نفسي غشا و لا حسداً علي خير اعطاء الله ايّاه.
28. -قال رسول الله (ص) : «ثلاث لا ينجوا احد: الظنّ و الطيره و الحسد و ساحدثکم بالمخرج من ذلک اذا ظننت،فلا تحقق و اذا تطّيرت فامض و اذا حسدت فلا تبغ».
29. - قال رسول الله (ص): «انّه سيصيب امّتي داء الامم». قالوا و ما داء الامم؟ قال: «الا شر و البطر و التکاثر و التنافس في الدنيا و التباعد و التحاسد، حتي يکون البغي ثمّ يکون الهرج».
30. - قال رسول الله (ص): «اخوف ما اخاف علي امّتي ان يکثرلهم المال، فيتحاسدون و يقتتلون».
31. - قال رسول الله (ص) : «انّ لنعم الله اعداء« فقيل: و من اولئک؟ قال: «الذين يحسدون الناس علي ما اتاهم الله من فضله».
32. - عن ابي عبدالله (ع) قال: «آفه الدين الحسد و العجب و الفخر». (براي ملاحظه احاديث، ر. ک المحجه البيضاء، ج5، ص325-327).
33. -براي ملاحظه احاديث، ر. ک: تصنيف غررالحکم و دررالکلم،ص299-301.
34. - ر. ک، شرح چهل حديث، ص106.
35. - مواردي که با توجه به حال محسود بيان شد،کلياتش از کتاب (شرح چهل حديث، ص 106) برداشت شده است.
36. -ر. ک: الکافي، ج2، ص307، ح6.
37. -«و لا تتمنوا ما فضل الله به بعضکم علي بعض... واسئلو الله من فضله انّ الله کان بکل شيء عليماً»؛نساء (4)؛ 32.
38. -گفت و گوهاي تنهايي.
 

منبع: سهرابی فر، محمدتقی، (1387) امام خمینی (ره) و مفاهیم اخلاقی: حسد، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، موسسه چاپ و نشر عروج، چاپ دوم




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.