مظفر بقايي از نگاه مرتضي كاشاني
مرتضي کاشاني سال 1301 در تهران به دنيا آمد و پس از گذراندن تحصيلاتش در مدارس تدين، شرفمحمدي، مدرسه صنعتي ايران و آلمان و هنرستان راهآهن به عنوان تکنسين و سرپرست دانشکده فني، وارد دانشگاه تهران شد. وي از1327 فعاليت سياسي خود را شروع کرد و پس از آشنايي با دکتر مظفر بقايي کرماني و فعاليت در «سازمان نگهبانان آزادي» و حزب «زحمتکشان»، سمتهايي از جمله رئيس انتظامات، رئيس کميسيون تفتيش، عضويت در هيات اجراييه و مسووليت تشکيلات حزب در تهران به رهبري بقايي را برعهدهداشت.
همچنين ارتباط بسيار نزديک وي با بقايي، ميتواند زمينهساز آشنايي به فضاي آن زمان و آشکارکننده گوشهاي پنهان از تاريخ اين مقطع ايران باشد. در مجموع از روايت وي ميتوان بزرگنمايي در شخصيت و اقدامات مظفر بقايي و شيفتگي او به شخصيت محمد مصدق را احساس کرد.
وي آبان 1386 از دنيا رفت. خاطرات مرتضي کاشاني توسط حبيبالله مهرجو تدوين شد و مرکز اسناد انقلاب اسلامي آن را منتشر و در اختيار مخاطبان قرار خواهد داد.
پس از شروع نهضت امام خميني(ره) سال 1342 بگير و ببند عجيبي بود. بقايي به ما ميگفت: «اعلاميههايي را که به نفع آيتالله خميني است به حزب نياوريد؛ هر کس بياورد و گرفتار شود من سر قبرش فاتحه هم نخواهم خواند.» يک روز من و آقاي قوانيني ـ که لباس روحانيت به تن داشت ـ از خيابان ايران عبور ميکرديم. همانطور که قدم ميزديم ديديم که 2 نفر موتور سوار به نفع امام خميني اعلاميه پخش ميکنند. آقاي قوانيني يک اعلاميه از آنها گرفت و به حزب آورد. دکتر بقايي با ديدن آن ما را مواخذه کرد که چرا اين اعلاميهها را آوردهايم. ما هم گفتيم در خيابان ميدادند، يکي هم آقاي قوانيني گرفت. حتي دکتر بقايي وقتي 2 نفر از اعضاي حزب به قم رفتند و با آيتالله شريعتمداري ملاقات کردند، به آنها گفت: «شما چرا به آنجا رفتهايد، شما منحرفايد.»...
پس از مدتي آقاي مقدم به دکتر بقايي خبر داد که به دربار برود. آقاي بقايي هم لباسهاي پلوخورياش را پوشيد و به دربار رفت. اين مطلب را کسي جز من نميدانست. بقايي پس از برگشتن از دربار گفت: برايم راديو بياوريد. راديو آوردند. ساعت 6 بود که راديو تهران اعلام کرد آقاي هويدا بازداشت شد. بعد از آن هم رئيس سابق ساواک يعني تيمسار نصيري را که در آن زمان سفير کبير ايران در پاکستان بود احضار و بازداشت کردند. اين دو بازداشت به پيشنهاد بقايي بود و معتقد بود اين دو را بازداشت کنند و گناه را گردن آنها بيندازند و چنين وانمود کنند که شاه از وقايع به وجود آمده اطلاع نداشته است. آقاي قوانيني هم در کتابش نوشته هويدا اقرار کرد که هدف اين است تا باز هم شاه را تبرئه کنند و بگويند در همه اين اتفاقات، شاه بيتقصير است و مقصر اصلي هويدا و امثال او هستند.
وقتي بقايي به ديدن شاه رفت، شاه به او گفته بود که متاسفانه دير آمديد. بقايي ميگويد من که به شما و با نام حزب زحتمکشان نامه نوشتم ولي توجه نکرديد و از شما انتقاد کردم که حزب رستاخير و تک حزبي به ديکتاتوري ميانجامد اما شما از طرحها و پيشنهادهاي من خوشتان نيامد. شاه به بقايي گفته بود: براي موفقيت چند درصد شانس داريم. بقايي گفته بود: 10 درصد. دو روز بعد فرح ، بقايي را دعوت کرده و به او گفته بود که چه بايد کرد. بقايي گفته بود: به اعليحضرت گفتهام که فعلا اين دو نفر را زنداني کند و گناه را گردن اينها بيندازد تا ببينيم بعد چه ميشود. فرح از بقايي ميپرسد: شانس موفقيت ما چقدر است؟ بقايي جواب ميدهد: به اعليحضرت عرض کردم که 10 درصد ولي به شما ميگويم کمتر. فرح با شنيدن اين پاسخ گريه ميکند!
تمام آنچه گفته شد بقايي در منزل براي من تعريف کرد، البته در حزب چيزي نگفت. حال اين وسط يک دادگاه ميماند که آن دادگاه خودم است. من در منزل آيتالله کاشاني بزرگ شدهام و فاميلي ما به روحانيت ميرسد. با اينکه اکنون 83 ساله هستم ولي بيشتر حوادث را به ياد دارم ولي تا حالا همهاش را نگفته بودم. من آنچه با چشم ديدهام و با گوش شنيدهام و آنچه فهميدهام عرض ميکنم. من مورخ و روزنامهنگار نيستم، يک فرد حزبي هستم که به همراه آن کساني که عضو شده بودند به راستي و آزادي ايمان داشتيم. بنده مطلقا در آنجا براي وزارت و مقام اسم ننوشتم و مساله حکومت مطرح نبود، اگر چه در پشت پرده براي بقايي مطرح بود که داغش به دلش ماند و نخستوزير هم نشد. همه اينها بازي و نمايش بود و ما فريب خورديم و اين مبارزه نبود.
بقايي ميخواست به آمريکا ثابت کند که با آنهاست. منصور رفيعزاده که عضو حزب زحمتکشان بود، به دستور دکتر بقايي به آمريکا رفت و در آنجا رئيس ساواک ايران شد و بقايي به منزل او در آمريکا رفت و آمد داشت. همچنين بنا به توصيه بقايي، شاه، سرهنگ ديهيمي را به سفارت ايران در آمريکا فرستاد. با وجود اين اقدامات، آمريکا به دکتر بقايي اطمينان نميکرد، زيرا وي مردي جسور، سخنور، فلسفهدان ولي گستاخ و جاهطلب بود.
در 7/3/1356 به اتفاق بقايي نحوه فعاليت حزب زحمتکشان را مشخص کرديم. در آنجا چند نفر از ماموران ساواک سخنان من و بقايي را يادداشت کرده بودند و به صورت يک نامه و گزارش تهيه کردند که سند اين ادعا موجود است. در اينجا به خلاصهاي از آن اشاره ميکنم؛ دکتر بقايي با مرتضي کاشاني به مذاکره پرداخت. مرتضي کاشاني از بقايي سوال کرد که عملکرد حزب زحمتکشان در آينده چه خواهد بود و به چه ترتيب ميخواهد فعاليت كند؟ بقايي پاسخ داد ما رژيم مشروطه سلطنتي را قبول داشته و منصور، سنبل است. همه احزاب به جز حزب منحله توده بايد فعاليت آزاد داشته باشند. ما فعاليت خود را با جمعآوري اعضا و تشکيل کميتهها شروع خواهيم کرد. کاشاني سوال کرد: آيا تابلويي نصب خواهيم كرد؟ بقايي گفت: خير در محل جديدي که براي حزب خريدهايم، جلسات را تشکيل خواهيم داد.
سپس درباره چگونگي خريد منزل براي حزب صحبت شد. بقايي اظهار كرد: 900 هزار تومان پرداختهايم و سيصد هزار تومان کسري داريم که اعضا بايد در جمعآوري آن کوشش نمايند. مرتضي کاشاني قبول كرد مبلغ 10 هزار تومان در اين زمينه کمک نمايند. بقايي از مرتضي خواست که در برنامه نحوه فعاليت حزب در آينده کمک کند. همچنين بقايي اظهار كرد: ما نشريهاي در نظر گرفتهايم که قبول داشتن رژيم سلطنتي و سمبل بودن منصور را انتشار خواهيم داد، يعني اينکه ما طرفدار قانون اساسي و شخص شاه به عنوان سمبل هستيم.
در آخر نظريه ساواک آمده است: شنبه و فلان تاييد ميکنم حرفهاي بقايي را و همچنين علاقهمندي مرتضي کاشاني جهت همکاري با بقايي. در مورد اعتماد کامل به بقايي، فعاليت پيگير را در آينده شروع خواهند کرد و با توجه به اظهارات اخير بقايي جهت شروع فعاليت حزب زحمتکشان و مذاکرات او با مرتضي کاشاني به نظر ميرسد که در آينده نزديک، حزب زحمتکشان با تشکيل کميتههايي، فعاليتهاي خود را درخور توجه خواهد کرد؛ فعاليتهايي در زمينه سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فعل و انفعالاتي در حزب انجام ميپذيرد. در آخر هم افرادي به اسم شنبه، يکشنبه و سهشنبه گفتگوي من و بقايي را تاييد کردهاند. با اين حال، من حزب را راه نينداختم، چون حدس ميزدم که چند ماه ديگر انقلاب پيروز ميشود.
در ابتدا من صحبت نکردم و از دوستانم خواستم که جلسه را شروع کنند. سران جبهه ملي از ما سوالاتي کردند که ما هم جواب داديم و در آخر هم گفتيم: دکتر بقايي ميخواهند جلوي وقوع انقلاب اسلامي را بگيرند. آنها قرار شد در جلسه ديگر به ما جواب بدهند. در جلسه اول آقاي بازرگان خصوصي با من صحبت کرد و گفت: اينها احمق هستند. الان که انقلاب در پيش است ميخواهند جلوي آن را بگيرند. حالا؟! در اين تاريخ؟ من گفتم: نميدانم من به دنبال بقايي ميروم تا ببينم آخر به کجا ميرسد!
در جلسه بعد قرار بود جبهه ملي در اين مورد به ما جواب بدهد، لذا من و آقاي قوانيني رفتيم. آقاي جلالالدين فارسي با حالتي خيلي عصباني به من گفت: بقايي انگليسي و خائن است و اين موضوع کاملا مشخص است. او ميخواهد جلوي انقلاب را بگيرد؟! ولي نميتواند. آقاي بازرگان گفت: شما يک مقدار ملاحظه کاشاني را بکنيد. من هم گفتم: نه من ناراحت نميشوم؛ هرچه ميخواهند، بگويند.
پس از آن پيش بقايي رفتم و حاصل مذاکره را به وي گفتم. او هم گفت: سر و صداي اين قضيه را در نياورم و در حزب نگويم که کجا رفتيم، چه گفتيم و چه جوابي گرفتيم. هر چند که پنهاني براي عدهاي از اعضاي حزب اين قضيه را تعريف کردم.
منبع:روزنامه جام جم
ارسال توسط کاربر محترم سایت :roode20
همچنين ارتباط بسيار نزديک وي با بقايي، ميتواند زمينهساز آشنايي به فضاي آن زمان و آشکارکننده گوشهاي پنهان از تاريخ اين مقطع ايران باشد. در مجموع از روايت وي ميتوان بزرگنمايي در شخصيت و اقدامات مظفر بقايي و شيفتگي او به شخصيت محمد مصدق را احساس کرد.
وي آبان 1386 از دنيا رفت. خاطرات مرتضي کاشاني توسط حبيبالله مهرجو تدوين شد و مرکز اسناد انقلاب اسلامي آن را منتشر و در اختيار مخاطبان قرار خواهد داد.
پس از شروع نهضت امام خميني(ره) سال 1342 بگير و ببند عجيبي بود. بقايي به ما ميگفت: «اعلاميههايي را که به نفع آيتالله خميني است به حزب نياوريد؛ هر کس بياورد و گرفتار شود من سر قبرش فاتحه هم نخواهم خواند.» يک روز من و آقاي قوانيني ـ که لباس روحانيت به تن داشت ـ از خيابان ايران عبور ميکرديم. همانطور که قدم ميزديم ديديم که 2 نفر موتور سوار به نفع امام خميني اعلاميه پخش ميکنند. آقاي قوانيني يک اعلاميه از آنها گرفت و به حزب آورد. دکتر بقايي با ديدن آن ما را مواخذه کرد که چرا اين اعلاميهها را آوردهايم. ما هم گفتيم در خيابان ميدادند، يکي هم آقاي قوانيني گرفت. حتي دکتر بقايي وقتي 2 نفر از اعضاي حزب به قم رفتند و با آيتالله شريعتمداري ملاقات کردند، به آنها گفت: «شما چرا به آنجا رفتهايد، شما منحرفايد.»...
مخالفت بقايي با امام خميني
پيشنهاد بقايي به شاه
پس از مدتي آقاي مقدم به دکتر بقايي خبر داد که به دربار برود. آقاي بقايي هم لباسهاي پلوخورياش را پوشيد و به دربار رفت. اين مطلب را کسي جز من نميدانست. بقايي پس از برگشتن از دربار گفت: برايم راديو بياوريد. راديو آوردند. ساعت 6 بود که راديو تهران اعلام کرد آقاي هويدا بازداشت شد. بعد از آن هم رئيس سابق ساواک يعني تيمسار نصيري را که در آن زمان سفير کبير ايران در پاکستان بود احضار و بازداشت کردند. اين دو بازداشت به پيشنهاد بقايي بود و معتقد بود اين دو را بازداشت کنند و گناه را گردن آنها بيندازند و چنين وانمود کنند که شاه از وقايع به وجود آمده اطلاع نداشته است. آقاي قوانيني هم در کتابش نوشته هويدا اقرار کرد که هدف اين است تا باز هم شاه را تبرئه کنند و بگويند در همه اين اتفاقات، شاه بيتقصير است و مقصر اصلي هويدا و امثال او هستند.
وقتي بقايي به ديدن شاه رفت، شاه به او گفته بود که متاسفانه دير آمديد. بقايي ميگويد من که به شما و با نام حزب زحتمکشان نامه نوشتم ولي توجه نکرديد و از شما انتقاد کردم که حزب رستاخير و تک حزبي به ديکتاتوري ميانجامد اما شما از طرحها و پيشنهادهاي من خوشتان نيامد. شاه به بقايي گفته بود: براي موفقيت چند درصد شانس داريم. بقايي گفته بود: 10 درصد. دو روز بعد فرح ، بقايي را دعوت کرده و به او گفته بود که چه بايد کرد. بقايي گفته بود: به اعليحضرت گفتهام که فعلا اين دو نفر را زنداني کند و گناه را گردن اينها بيندازد تا ببينيم بعد چه ميشود. فرح از بقايي ميپرسد: شانس موفقيت ما چقدر است؟ بقايي جواب ميدهد: به اعليحضرت عرض کردم که 10 درصد ولي به شما ميگويم کمتر. فرح با شنيدن اين پاسخ گريه ميکند!
تمام آنچه گفته شد بقايي در منزل براي من تعريف کرد، البته در حزب چيزي نگفت. حال اين وسط يک دادگاه ميماند که آن دادگاه خودم است. من در منزل آيتالله کاشاني بزرگ شدهام و فاميلي ما به روحانيت ميرسد. با اينکه اکنون 83 ساله هستم ولي بيشتر حوادث را به ياد دارم ولي تا حالا همهاش را نگفته بودم. من آنچه با چشم ديدهام و با گوش شنيدهام و آنچه فهميدهام عرض ميکنم. من مورخ و روزنامهنگار نيستم، يک فرد حزبي هستم که به همراه آن کساني که عضو شده بودند به راستي و آزادي ايمان داشتيم. بنده مطلقا در آنجا براي وزارت و مقام اسم ننوشتم و مساله حکومت مطرح نبود، اگر چه در پشت پرده براي بقايي مطرح بود که داغش به دلش ماند و نخستوزير هم نشد. همه اينها بازي و نمايش بود و ما فريب خورديم و اين مبارزه نبود.
بقايي ميخواست به آمريکا ثابت کند که با آنهاست. منصور رفيعزاده که عضو حزب زحمتکشان بود، به دستور دکتر بقايي به آمريکا رفت و در آنجا رئيس ساواک ايران شد و بقايي به منزل او در آمريکا رفت و آمد داشت. همچنين بنا به توصيه بقايي، شاه، سرهنگ ديهيمي را به سفارت ايران در آمريکا فرستاد. با وجود اين اقدامات، آمريکا به دکتر بقايي اطمينان نميکرد، زيرا وي مردي جسور، سخنور، فلسفهدان ولي گستاخ و جاهطلب بود.
مسووليت ديرهنگام كاشاني
در 7/3/1356 به اتفاق بقايي نحوه فعاليت حزب زحمتکشان را مشخص کرديم. در آنجا چند نفر از ماموران ساواک سخنان من و بقايي را يادداشت کرده بودند و به صورت يک نامه و گزارش تهيه کردند که سند اين ادعا موجود است. در اينجا به خلاصهاي از آن اشاره ميکنم؛ دکتر بقايي با مرتضي کاشاني به مذاکره پرداخت. مرتضي کاشاني از بقايي سوال کرد که عملکرد حزب زحمتکشان در آينده چه خواهد بود و به چه ترتيب ميخواهد فعاليت كند؟ بقايي پاسخ داد ما رژيم مشروطه سلطنتي را قبول داشته و منصور، سنبل است. همه احزاب به جز حزب منحله توده بايد فعاليت آزاد داشته باشند. ما فعاليت خود را با جمعآوري اعضا و تشکيل کميتهها شروع خواهيم کرد. کاشاني سوال کرد: آيا تابلويي نصب خواهيم كرد؟ بقايي گفت: خير در محل جديدي که براي حزب خريدهايم، جلسات را تشکيل خواهيم داد.
سپس درباره چگونگي خريد منزل براي حزب صحبت شد. بقايي اظهار كرد: 900 هزار تومان پرداختهايم و سيصد هزار تومان کسري داريم که اعضا بايد در جمعآوري آن کوشش نمايند. مرتضي کاشاني قبول كرد مبلغ 10 هزار تومان در اين زمينه کمک نمايند. بقايي از مرتضي خواست که در برنامه نحوه فعاليت حزب در آينده کمک کند. همچنين بقايي اظهار كرد: ما نشريهاي در نظر گرفتهايم که قبول داشتن رژيم سلطنتي و سمبل بودن منصور را انتشار خواهيم داد، يعني اينکه ما طرفدار قانون اساسي و شخص شاه به عنوان سمبل هستيم.
در آخر نظريه ساواک آمده است: شنبه و فلان تاييد ميکنم حرفهاي بقايي را و همچنين علاقهمندي مرتضي کاشاني جهت همکاري با بقايي. در مورد اعتماد کامل به بقايي، فعاليت پيگير را در آينده شروع خواهند کرد و با توجه به اظهارات اخير بقايي جهت شروع فعاليت حزب زحمتکشان و مذاکرات او با مرتضي کاشاني به نظر ميرسد که در آينده نزديک، حزب زحمتکشان با تشکيل کميتههايي، فعاليتهاي خود را درخور توجه خواهد کرد؛ فعاليتهايي در زمينه سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فعل و انفعالاتي در حزب انجام ميپذيرد. در آخر هم افرادي به اسم شنبه، يکشنبه و سهشنبه گفتگوي من و بقايي را تاييد کردهاند. با اين حال، من حزب را راه نينداختم، چون حدس ميزدم که چند ماه ديگر انقلاب پيروز ميشود.
تلاش بقايي براي توقف انقلاب اسلامي
در ابتدا من صحبت نکردم و از دوستانم خواستم که جلسه را شروع کنند. سران جبهه ملي از ما سوالاتي کردند که ما هم جواب داديم و در آخر هم گفتيم: دکتر بقايي ميخواهند جلوي وقوع انقلاب اسلامي را بگيرند. آنها قرار شد در جلسه ديگر به ما جواب بدهند. در جلسه اول آقاي بازرگان خصوصي با من صحبت کرد و گفت: اينها احمق هستند. الان که انقلاب در پيش است ميخواهند جلوي آن را بگيرند. حالا؟! در اين تاريخ؟ من گفتم: نميدانم من به دنبال بقايي ميروم تا ببينم آخر به کجا ميرسد!
در جلسه بعد قرار بود جبهه ملي در اين مورد به ما جواب بدهد، لذا من و آقاي قوانيني رفتيم. آقاي جلالالدين فارسي با حالتي خيلي عصباني به من گفت: بقايي انگليسي و خائن است و اين موضوع کاملا مشخص است. او ميخواهد جلوي انقلاب را بگيرد؟! ولي نميتواند. آقاي بازرگان گفت: شما يک مقدار ملاحظه کاشاني را بکنيد. من هم گفتم: نه من ناراحت نميشوم؛ هرچه ميخواهند، بگويند.
پس از آن پيش بقايي رفتم و حاصل مذاکره را به وي گفتم. او هم گفت: سر و صداي اين قضيه را در نياورم و در حزب نگويم که کجا رفتيم، چه گفتيم و چه جوابي گرفتيم. هر چند که پنهاني براي عدهاي از اعضاي حزب اين قضيه را تعريف کردم.
منبع:روزنامه جام جم
ارسال توسط کاربر محترم سایت :roode20
/ج