خدايان کوچک اولمپ
اِروس (کوپيد يا کيوپيد)
زيباروترين خدايان فناناپذير.
در داستانهاي نخستين او را اغلب به صورت جواني جدي و زيبارو نشان ميدهند که هداياي خوبي به انسانها ميدهد. اين صفت خوب را که يونانيها به او نسبت دادهاند، نه يک شاعر بلکه فيلسوفي چون افلاطون مطرح کرده است. افلاطون ميگويد: «عشق ـ اِروس ـ در قلب انسانها آشيان ميگيرد. اما نه در هر قلبي، زيرا از قلبي که ستم در آن آشيانه دارد گريزان است. بزرگترين افتخار وي در اين است که نه ميتواند بدي کند و نه اجازه ميدهد بدي کنند. زور هيچ گاه با او دمساز نميشود. زيرا مردم خود خواسته و صميمانه به وي خدمت ميکنند، و آن کس که دل در گرو عشق وي گذارده است در تاريکي ره نميسپرد.»
اِروس در داستانهاي نخستين پسر آفروديت نبود، بلکه فقط همدم و همنشين و همپاي گاه به گاه او بود. در اشعار شاعران دورههاي بعد، به عنوان پسر او معرفي شده است. پسري تقريباً شرير، شيطان صفت و آزاردهنده و از آن هم بدتر:
قلبش پليد، اما زبانش به شيريني عسل.
در اين موجود پليد، حقيقت نيست. در زندگي ستمگر است.
دستهايش کوچکاند ولي تيرهايش چون مرگ دور پرواز.
عصايش نازک است اما به آسمان ميرسد.
به هداياي خطرناکش دست نزنيد که آنها را در آتش فرو برده است.
اغلب او را به چشم بسته نشان دادهاند، چون عشق نيز اغلب کور است. آنتِروس (Anteros) ملتزم رکاب اوست، که ميگويند گاهي از عشقهاي سرسري کين ستاني ميکند و مواقعي هم با عشق به مخالفت برمي خيزد. هيمروس يا «اشتياق»، و هايمن (1)، خداي جشنهاي عروسي و زفاف، نيز از ملتزمين رکاب او بودهاند.
هِبِه
ايريس
کاريتها (زيبارويان)
موزها
در دورههاي بعد هر يک رشته کار ويژهي خود را يافت. کليو (Clio) موز تاريخ بود، اورانيا (Urania) موز ستاره شناسي، مِلپومِنِه (Melpomene) موز تراژدي، تاليا موز نمايش کمدي، تِرپسيکوره (Terpsichore) موز رقص، کاليوپه موز اشعار حماسي، اِراتو موز شعر عاشقانه و غزل، پوليهمنيا موز آواز براي خدايان، و اوتِرپه موز نواختن چنگ و اشعار غنايي.
هزيود نزديک هليکون ميزيست که يکي از کوههاي مورد علاقه موزها بود ـ کوههاي ديگر عبارت بود از پيروس (Pierus) در پيريا که زادگاه آنها بود، و پارناسوس و البته اولمپ. يک روز اين نُه موز خود را به او، يعني به هزيود نشان دادند و به او گفتند: «ما ميدانيم که چگونه دروغ بگوييم که به ظاهر موجه باشد، ولي هرگاه اراده کنيم و خواسته باشيم ميتوانيم حقيقت را بر زبان بياوريم.»
آنها همنشينان آپولو، خداي راستي، و همچنين يار و همنشين زيبارويان يا کاريتها بودند. پندار چنگ را به آنها و به آپولو نسبت ميدهد و ميگويد: «چنگ زرين را، که هر گامي، از گامهاي رقاصان، به آن گوش فرا ميدهد، هم آپولو داشت و هم موزهاي گل بنفشه اي». هر کس که از آنها الهام ميگرفت از هر کشيش يا کاهن مقدس تر ميشد.
چون فکر و انديشه زئوس والايي و تکامل يافت، دو موجود يا چهره والاتبار در اولمپ در کنار وي نشستند: تِميس، به معني حق يا عدالت خداوندي، و ديکه (Dike) که عدالت انساني است. اما آنها هيچ گاه شخصيت واقعي نيافتند. اين موضوع درباره دو احساس تجسم يافتهاي صدق ميکند که به نظر هومر و هزيود از محترم ترين احساسات به شمار ميآمدند: نِمِسيس، که معمولاً آن را به خشم عادلانه يا پارسايانه ترجمه کردهاند، و آيدوس (Aidos) که ترجمه آن دشوار است ولي يونانيها آن را زياد به کار ميگيرند. اين کلمه حرمت و حيايي معني ميدهد که آدميان را از ارتکاب پليدي و گناه بازمي دارد. ولي در عين حال به معني احساسي است که انسان در برابر آدمهاي بدبخت و بينوا در دل حس ميکند ـ البته معني شفقت يا دلسوزي نميدهد، بلکه درک آن اختلافي است که بين آدمهاي بدبخت و خوشبخت وجود دارد، ولي آن گونه که بايد و شايد به توصيف درنمي آيد.
با وجود اين، به نظر نميرسد که نِمِسيس و آيدوس نزد خدايان ميزيستهاند. هزيود ميگويد که درست هرگاه که آدميان سرانجام شرير و اهريمن صفت شوند، معني اش اين است که نمسيس و آيدوس، که چهرههاي زيبايشان را در جامه يا ردايي سپيد پوشاندهاند، از اين زمين پهناور برخاستهاند و نزد خدايان فناناپذير رفتهاند.
گاهي انسانهايي را به سوي اولمپ بازگرداندهاند، اما چون پايشان به ملکوت رسيده است نامشان از يادها رفته است. داستان آنها را در صفحات بعدي ميخوانيد.
خدايان درياها
پوزئيدون (نپتون)
اوسه آن (اقيانوس)
پونتوس
نِرِئوس (نِروس)
تريتون
پروتئوس
نايادها
لوکوتئا (لوکوته)
دنياي زيرين
تارتاروس و اِرِبوس
در کتاب هومر، اين دنياي زيرين، جايي مرموز و اسرارآميز و ناشناخته است و تيرگي و سايه بر آن گسترده شده است. در آنجا هيچ چيزي واقعي نيست. وجود ارواح، که اگر بشود آنها را به اين نام خواند، به يک رؤياي آشفته ميماند. شاعران اعصار بعد اين دنياي مردگان را با وضوح بيشتري و به عنوان محل به کيفر رسيدن آدمهاي شرير و اهريمن صفت و نيز محل پاداش نيکان و رادمردان به تصوير کشيدهاند. اين سرزمين در داستانهاي ويرژيل، (ويرجيل) شاعر نامي رومي، بيش از هر داستان ديگري مطرح شده است. از ماجراهاي به کيفر رسيدن و عذاب ديدن يک طبقه و شادي طبقهي ديگر به تفصيل سخن به ميان آمده است. ويرجيل رومي اين موضوع را با چنان طول و تفصيلي بيان داشته است که در داستانها و نوشتههاي هيچ نويسنده يوناني نمييابيم. از کيفر و عذاب دادن يک طبقه و از شادمانيهاي طبقه ديگر به تفصيل سخن به ميان آمده است. ويرجيل تنها شاعري است که موقعيت جغرافيايي دنياي زيرين را داده است. راه ورودي آن در جايي پايان مييابد که «آکرون (Acheron)، يعني رودخانهي محنت، به درون کوکيتوس (Cocytus)، يا رودخانه «ندبه»، ميريزد. قايقراني پير به نام «کارون» (Charon) ارواح مردگان را از رودخانه ميگذراند و به ساحل ديگر ميرساند، يعني به همان جايي که دروازهي الماس ورود به تارتاروس (ويرژيل اين نام را ترجيح ميدهد) قرار دارد. کارون فقط آن دسته از ارواح را در قايق خويش سوار ميکند که پول کرايه عبور از رودخانه را هنگام مرگ ميان لبانشان گذاشته باشند و به خاک نيز سپرده شده باشند.
سِربروس (کربروس)
غير از رودخانه آکرون و کوکيتوس، سه رودخانه ديگر هم هست که دنياي زيرين را از دنياي بالا جدا ميسازد، و آنها عبارتند از: فلِگِتون ـ Phlegethon ـ به معني رود آتش؛ ستيکس که رودخانهي پيمان ناشکستني يا ابدي است که خدايان به آن سوگند ياد ميکنند؛ و سومين، لِتِه ـ Lethe ـ است به معني رودخانهي فراموشي.
کاخ پلوتو يا هادس در جايي از اين سرزمين پهناور نهاده شده است، ولي بي ترديد دروازههاي بي شمار دارد و ميهمانان بي شمار هم در آن گرد ميآيند، اما هيچ نويسندهاي درباره آن سخن نگفته است و آن را به توصيف نکشيده است. صحرايي بيکران آن را در بر گرفته است که گرچه خالي و سرد است ولي سبزه زارها و مرغزارهاي پر از بوتهي گل سوسن، که احتمالاً شگفتي برانگيز است، و گلهاي زرد رنگ و اشباح گونه آن را پوشاندهاند. ما بيش از اين چيزي درباره اش نميدانيم. شاعران نيز علاقه نداشتند در آن وادي تيره و سياه درنگ کنند.
اِرينيها (فوري ها)
خواب، مرگ، رويا
پي نوشت ها :
1- اين خدا را هايمنائوس (Hymenaeos) هم خواندهاند که ميگويند آن قدر زيبا بوده است که او را با زنها و دخترها اشتباه ميگرفتهاند. ميگويند پسر يکي از موزها بوده است.
2- حکايت ميکنند که اين سه خواهر به هم چسبيده بودند. شماري آنها را فرنزد زئوس و هرا ميدانند.
3-در زبان يوناني «کربروس» تلفظ ميشود ولي در ايران تلفظ فرانسه آن رايج است.
4- اليزي يا اليزيون، بهشت نيکوکاران و پرهيزگاران است ولي در اصل دشت مردگان معني ميدهد.
5- Erinye
ارينيها در اساطير روم به فوري (Furie) مشهورند و مأمور به کيفر رساندن بدکاران و گنه کاران بودند، به ويژه آنان که به خانواده هايشان ستم روا داشتند. معروف است که ارينيها از خون زخم اورانوس زاده شدهاند.