ذوالقرنين يا کوروش در متون مذهبي(2)

سومين نکته اي که در مورد ذوالقرنين قابل طرح است، موضوع شاخهاي اوست؛ چه، قرن به معني شاخ است و ذوالقرنين از يک لحاظ به معناي «دارنده دو شاخ» است. گرچه در مبحث پيشين کم و بيش بيان شد که در بيان اهل بيت پيامبر اکرم(ص)، از شاخها به گونه ديگري تعبير شده است، مفسران قديم به مواري از قبيل شاخ واقعي، شاخ مانند، برآمدگي دو طرف سر، دو شاخه بودن تاج، داشتن دو گيسو، دو قرن (سي ساله) سلطنت و... اشاره کرده اند که از تکرارشان خودداري مي ورزيم و تنها به سراغ احاديث مي رويم:
يکشنبه، 18 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ذوالقرنين يا کوروش در متون مذهبي(2)

ذوالقرنين يا کوروش در متون مذهبي(2)
ذوالقرنين يا کوروش در متون مذهبي(2)


 

نويسنده : محمد حميد يزدان پرست لاریجانی




 

ج) شاخها
 

سومين نکته اي که در مورد ذوالقرنين قابل طرح است، موضوع شاخهاي اوست؛ چه، قرن به معني شاخ است و ذوالقرنين از يک لحاظ به معناي «دارنده دو شاخ» است. گرچه در مبحث پيشين کم و بيش بيان شد که در بيان اهل بيت پيامبر اکرم(ص)، از شاخها به گونه ديگري تعبير شده است، مفسران قديم به مواري از قبيل شاخ واقعي، شاخ مانند، برآمدگي دو طرف سر، دو شاخه بودن تاج، داشتن دو گيسو، دو قرن (سي ساله) سلطنت و... اشاره کرده اند که از تکرارشان خودداري مي ورزيم و تنها به سراغ احاديث مي رويم:
عياشي از قول اصبغ بن نباته روايتي نقل مي کند که چون چگونگي طرح شدنش را حذف کرده، نخست اين بخش را از نوشته ابوجعفر اسکافي- متوفاي 220 ق- در کتاب المعيار و الموازنه (ص 298) مي آوريم. او می نويسد:
چون ابن الکواء شنيد که علي[ع] مي گويد: «سلوني قبل ان تفقدوني، سلوني فان العلم يقبض قبضا. سلوني فان بين الجوانح [مني] علماً جمّا: از من بپرسيد پيش از آنکه مرا نيابيد. از من بپرسيد؛ چرا که دانش را بايد به دست آورد. از من بپرسيد؛ زيرا دانش در درونم انباشته شده است.» در اين حال ابن کواء برخاست و گفت: «اي اميرمؤمنان، آيا من از شما بپرسم؟» فرمود: نسل تفقها و لاتسئل تعنتا و سل عمّا يعينک و دع ما لا يعينک: بپرس براي دانستن و نه عيب جستن؛ و از چيزي بپرس که به دردت بخورد و آنچه را به دردت نمي خورد، رها کن!» ابن کواء چند پرسش کرد تا اينکه به گفته عياشي (ج2، ص 339) گفت: «يا اميرالمؤمنين، اخبرني عن ذي القرنين: امَلَک کان ام نبي؟ و اخبرني عن قرنَيه: اَذهب ام فضه؟: اي اميرمؤمنان، مرا از ذوالقرنين بياگاهان؛ آيا فرشته بود يا پيامبر؟ و از شاخهايش آگاهم ساز: آيا زر بود يا سيم؟»
حضرت فرمود: «انه لم يکن النبي و لا مَلَک، و لم يکن قرناه ذهب و لا فضه، و لکنه کان عبداً احب الله فأحبه، و نصح لله فنصح له، و انما سُمّي ذوالقرنين لانّه دَعا قومه فضربوه علي قرنه، فغاب عنهم، ثم عاد اليهم فدعاهم فضربوه بالسيف علي قرنه الآخر و فيکم مثله: او نه پيامبر بود و نه فرشته، و شاخهايش نه طلا بود و نه نقره؛ بلکه بنده اي بود که خدا را دوست داشت، خدا هم او را دوست داشت. و براي خدا خيرخواهي کرد، خدا نيز برايش خيرخواهي کرد. و تنها از اين رو ذوالقرنين ناميده شد که قومش را [به راه حق] فرا خواند، بر يک طرف سرش زدند، پس رفت و از ديدشان نهان شد. سپس به نزدشان بازگشت و آنها را فرا خواند؛ اين بار با شمشير بر سمت ديگر سرش زدند و در ميان شما کسي چون او هست.»
و اين همان حديثي است که پيشتر بخشهايي از آن و مشابهاتش را آورديم. و همان است که مرحوم شيخ ابوالفتوح رازي در روض الجنان (ج13، ص 26) آورده که حضرن درباره شاخهاي ذوالقرنين فرمود: «نه از زر بود و نه از سيم، و لکن او قوم را دعوت کرد با توحيد...» همين حديث در البرهان (ج3، ص 659) آمده است و نيز عيناً يا تلويحاً در مآخذ ديگر تکرار شده است؛ از جمله: کمال الدين (ص 394)، تفسير شيخ مفيد (ج14، ص 383)، مجمع البيان (ج6، ص 756)، تفسير صافي (ج3، ص 259)، منهج الصادقين (ج5، ص 363)، نورالثقلين (ج3، ص 294)، تفسير شريف لاهيجي (ج2، ص 927)، نفس المصدر و الموضع (حديث 3)، کنز الدقائق (ج8، ص 146)، جوامع الجامع (ج4، ص 139، احسن الحديث (ج6، ص 273)، زبده التفاسير (ج4، ص 143) و... قطب راوندي در قصص الانبيا (ص 120، حديث 121) شبيه اين حديث را به نقل از ابوحمزه ثمالي (ج1، ص 240) از قول امام باقر(ع) مي آورد.
در تفسير عياشي (ج2، ص 340) حديث ديگري از اميرمؤمنان علي (ع) به نقل از ابن الورقاء آورده که مي گويد از آن حضرت درباره شاخهاي ذوالقرنين پرسيدم؛ حضرت فرمود: «لعلک تحسب کان قرنَيه ذهباً او فضه و...: شايد گمان مي کني که دو شاخش طلا يا نقره بود...» تا پايان حديث که پيشتر ذکر شد.
در همين زمينه شايسته است به حديثي توجه شود که مرحوم متقي هندي- متوفاي 975 ق- در کتاب کنز العمّال (ج2، ص 565) از امام علي(ع) روايت کرده است که چون از ايشان پرسيدند: «ذوالقرنين پيامبر بود يا فرشته؟» فرمود: «لم يکن واحداً منهما، کان عبدالله احب الله، فاحبه الله. و ناصح الله فنصحه الله. بعثه الله الي قوم يدعوهم الي الهدي، فضربوه علي قرنه الايمن. ثم مکث ماشاءالله، ثم بعثه الله الي قومه يدعوهم الي الهدي؛ فضربوه علي قرنه الايسر، و لم يکن له قرنان کقرني الثور: هيچ کدام از اينها نبود. بنده خدا بود که خدا را دوست داشت، خدا هم دوستش داشت. براي خدا خيرخواهي کرد، خدا نيز برايش خيرخواهي کرد؛ او را به سوي قومش برانگيخت تا آنها را به هدايت فرا بخواند که بر سمت راست سرش زدند. سپس تا زماني که خدا خواست، درنگ کرد؛ آنگاه باز خدا او را به سوي قومش فرستاد تا آنها را به هدايت فرا بخواند، که [اين بار] بر سمت چپ سرش زدند. و او هرگز دو شاخ همچون شاخهاي گاو نداشت.»

د) آيا ذوالقرنين پيامبر بود؟
 

ميبدي در کشف الاسرار (ج5، ص 735) مي نويسد: قومي گفتند: پيغامبر بود؛ اما نه مرسل بود. و اين قول به صحت و صواب نزديکتر است. و در خبري آمده است که رسول خدا(ص) گفت: «لا ادري اکان ذوالقرنين نبياً ام لا!» در الغارات (ج2، ص 744) آمده: «لا ادري اَ ذوالقرنين نبياً کان ام لا!» و حاکم نيشابوري در مستدرک (ج2ف ص 14) آورده: «و ما ادري ذوالقرنين نبياً کان ام لا!» و ابن حجر عسقلاني در فتح الباري (ج6، ص 271) آورده: «لا ادري ذوالقرنين کان نبياً او لا!» سيوطي در دربالمنثور (ج4، ص240) اين حديث را از قول آن حضرت چنين روايت مي کند که: «ما ادري اَ ذوالقرنين کان نبياً ام لا: نمي دانم که ايا ذوالقرنين پيامبر بود يا نه!» و در همان جا از قول ابن عباس مي آورد که: «کان ذوالقرنين نبيا: ذوالرقنين پيامبر بود.» همچنان که ابوالفتوح رازي در روض الجنان (ج4، ص 142) مي نويسد: «قيل کان نبيا: مي گويند که او پيامبر بود.» ابن ابي شيبه کوفي در المنصف (ج7، ص 468) و ابن کثير در البدايه و النهايه (ج2، ص 172) از قول عبدالله بن عمرو مي آورند که: «ذوالقرنين نبي بود.» همين قول را مرحوم شيخ طوسي – متوفاي 460 ق- در تبيان (ج7، ص 88) البته به نقل از عبدالله بن عمرو مي آورد و مي نويسد: حسن [بصري] گويد: «ذوالقرنين پيامبر بود؛ زيرا خداوند با او سخن گفت، همان گونه که با پيامبران سخن گفت.» قرطبي نيز در جامع الاحکام القرآن (ج11، ص46) مي نويسد: «گفته اند او پيامبري بود که خداوند به دستش زمين را فتح کرد.» ابن حجرعسقلاني نيز در فتح الباري (ج6، ص 271) از قول فخر رازي مي نويسد که: «کان ذاالقرنين نبيا». محقق بحراني نيز در حدائق الناضره (ج17، ص 272) مي نويسد: گفته مي شود: «انه بني مرسل الي نفسه» و دليلش آنکه خداوند او را در کنار پيامبران ياد کرده است! در تاج التراجم (ج3، ص 1331) نيز اشاره شده که: گروهي گفتند ذوالقرنين پيغمبر بود.
ابوحمزه ثمالي در تفسيرش (ج1، ص 240) از امام باقر(ع) روايت مي کند که: «ان الله لم يبعث انبياء ملوکاً في الارض الّا اربعه بعد نوح: او لهم ذوالقرنين و اسمه عياش، و داوود، و سليمان، و يوسف. فاما عياش فملک ما بين المشرق و المغرب...: خداوند هيچ پيامبري که در زمين پادشاه باشد برنينگيخت، مگر چهار تن را پس از نوح: نخستين ايشان ذوالقرنين بود که عياش نام داشت، و داوود و سليمان و يوسف. عياش (ذوالقرنين) از شرق تا غرب [جهان] فرمانروايي مي کرد.» اين حديث در مراجع ديگر نيز آمده است؛ همچون: خصال (ج 3، ص 295)، تفسير عياشي (ج2، ص 340) بحارالانوار (ج12، ص 181 و 265) و (ج14، ص 2)، کنزالدقائق (ج8، ص 147)، نورالثقلين (ج1، ص253)، تفسير شريف لاهيجي (ج2، ص 927)، قصص جزائري (ص143).
عياشي در تفسيرش (ج2، ص 350) حديث ابوحمزه ثمالي از امام باقر(ع) را اين گونه روايت مي کند که: «کان اسم ذوالقرنين عياش، و کان اول الملوک من الانبيا، و کان بعد نوح و کان ذوالقرنين قد ملک ما بين المشرق و المغرب: نام ذوالقرنين عياش بود و او نخستين شاه از ميان پيامبران بود. پس از نوح مي زيست و از شرق تا غرب [جهان] فرمانروايي مي کرد.»
ترديدي نيست که بر پايه ديدگاه شيعي به حديثي که ميبدي و سيوطي از پيامبر اکرم(ص) آورده اند، نمي توان اطمينان کرد؛ چرا که متضمن نوعي بي خبري آن حضرت از موضوعي است. روايت ابوحمزه نيز با انبوه رواياتي که از امام علي(ع) آورديم و در آن نبوت ذوالقرنين مردود شمرده بود، منافات دارد؛ از آن جمله است روايتي که ابن عساکر در تاريخ دمشق (ج17، ص 335) و محمودي در نهج السعاده (ج2، ص 629) از قول آن حضرت آورده اند که درباره ذوالقرنين فرمود: «لم يکن نبياً و لا رسولا: او نه نبي بود و نه رسول.» و براي پرهيز از تکرار، خوانندگان را به بخش پيشين ارجاع مي دهيم. تنها به ذکر اين روايت از آن حضرت بسنده مي کنيم که: «ليس بمَلَک و لا نبي، و لکن کان عبداً صالحا: نه فرشته بود و نه پيامبر، بلکه بنده شايسته اي بود.» زبده التفاسير (ج 4، ص 143) و منهج الصادقين (ج5، ص 363).
مرحوم شيخ صدوق در خصال (ج1، ص 248) پس از نقل روايت ابوحمزه ثمالي (که لفظ «اولهم» را ندارد)، مي افزايد: نويسنده گويد: اين خبر همين گونه [به ما] رسيده و مطلب درستي که نگارنده درباره ذوالقرنين به آن باور دارد، اين است که او پيامبر نبود و تنها بنده صالحي بود که خدا را دوست داشت، خدا هم دوستش داشت. او براي خدا خيرخواهي کرد، خدا نيز براي او خير خواست و اميرمؤمنان علي(ع) فرمود: «و فيکم مثله». ذوالقرنين پادشاهي برانگيخته بود، نه رسول بود و نه نبي؛ همان طور که طالوت پادشاه بود. به فرموده قرآن: «و قال لهم نبيهم: ان الله قد بعث لکم طالوت ملکا»(4) و اجازه داده که نام او با اينکه پيغمبر نبود، در کنار نام پيامبران برده شود؛ همان طور که اجازه داد ابليس با آنکه فرشته نبود، در شمار فرشتگان نام برده شود: «و اذ قلنا للملائکه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس کان من الجن».(5) جزائري در قصص (ص143) همين را تکرار کرده است.
سيوطي در درالمنثور (ج4، ص 241) و شوکاني در فتح القدير (ج3، ص 309) آورده اند که کسي از امام علي(ع) پرسيد: «آيا ذوالقرنين نبي بود؟» حضرت فرمود: از پيامبرتان (ص) شنيدم که مي فرمود: «هو عبد ناصح الله فنصحه: او بنده خيرخواه بود و خدا نيز برايش خيرخواهي کرد.»
ميبدي در کشف الاسرار (ج5، ص 735) مي نويسد: قومي گفتند: پيغامبر نبود؛ اما مردي به سامان بود، نيکمرد، ناصح، ملکي عادل و فاضل. و خطاب قلنا يا ذاالقرنين به معني الهاماست؛ چنانک گفت: او حي ربک الي النحل، (6) يا مريم اقنتي لربک.(7) ابن کثير نيز در البدايه و النهايه (ج2، ص 125) به استناد آيه قلنا يا ذاالقرنين، نخست مي نويسد: «کسي که خدا با او سخن مي گويد، بايد نبي باشد.» آنگاه قول دارقطني در کتاب اخبار را مي آورد که: «فرشته اي... بر ذي القرنين نازل مي شد...»

هـ) آيا ذوالقرنين فرشته بود؟
 

در پاره اي متون به استناد احاديث گوناگوني که در دست است، ذوالقرنين را فرشته دانسته اند و يا به اين وجه نيز پرداخته اند. از جمله سيوطي در درالمنثور(ج 4، ص 241) به نقل از ابن ابي حاتم از جبير بن نضير روايت مي کند که: «ذاالقرنين ملک من الملائکه اهبطه الله الي الارض و آتاهُ من کلّ شيءٍ سببا: ذوالقرنين فرشته اي از فرشتگان بود که خداوند او را به زمين فرستاد و هر گونه وسيله اي در اختيارش نهاد.» و همان جا مي آورد که علماي يهود از پيامبر گرامي (ص) درباره ذوالقرنين پرسيدند، حضرت فرمود: «ملک مَسَحَ الارض بالاسباب: فرشته اي بود که زمين را با اسباب و وسايلي پيمود.» اين روايت عيناً در جامع الاحکام قرطبي (ج11، ص 46) و فتح القدير (ج3، ص 310) آمده است. طبري در جامع البيان (ج16، ص 23) اين حديث را روايت مي کند: «ملک مسح الارض من تحتها بالاسباب». در معاني القرآن (ج4، ص284) و المواعظ و الاعتبار (ج1، ص 147) نيز بدين صورت روايت شده است.
مقريزي در الواعظ و الاعتبار (ج1، ص242) از قول وهب بن منّبه مي آورد که: ذوالقرنين فرشته بود و به او وحي نمي شد.» سيوطي با اسناد متعدد مي آورد که چون خليفه دوم شنيد که مردي فرياد مي زد: «اي ذوالقرنين!» گفت: «شما به اسامي پيامبران نامگذاري مي کرديد، اکنون ديگر به نام فرشتگان چه کار داريد؟» اين ماجرا در مفاتيح الغيب (ج7، ص 494) و بحارالانوار (ج60، ص313) نيز آمده است. مقريزي در همان کتاب (ص 154) گفتار جاحظ را نقل مي کند که: «ذوالقرنين مادرش انسان و پدرش از فرشتگان بود و از اين رو چون عمر شنيد که....» مرحوم علامه طباطبايي گفتار جاحظ را به نقل از کتاب الحيوان در تفسير الميزان (ج13، ص511) مي آورد. اين قول در بحارالانوار (ج60، ص313) نيز آمده است. قرطبي هم در تفسيرش (ج11ف ص46) شبيه ماجراي مذکور را مي آورد و مي گويد علي (ع) فرمود: «آيا نامگذاري تان به اسامي پيامبران کافي نبود، اکنون سراغ فرشتگان رفته ايد؟» يکي از اقوال درباره ذوالقرنين را تفسير زبده التفاسير (ج4، ص143) اين چنين نوشته: «و قيل: ملکاً من الملائکه: گويند فرشته اي از فرشتگان بود.»
وجود چنين نگرشهايي را در نحوه پرسشهايي که از امام علي(ع) شده، مي توان دريافت: مرحوم ابن بابويه در کمال الدين و تمام النعمه (ص393، حديث3) با اسنادش از اصبغ بن نباته روايت مي کند که عبدالله بن کوّاء از حضر اميرمؤمنان(ع) پرسيد: «يااميرالمؤمنين، اخبرني عن ذي القرنينف اَنبياً کان ام ملکا: مرا از ذوالقرنين آگاه ساز که آيا پيامبر بود يا فرشته؟» و حضرت در پاسخ فرمود: «لم يکن نبياً و لا ملکا... و لکنه کان عبداً احب الله فأحبه الله...: نه پيامبر بود و نه فرشته... بلکه بنده اي بود که خدا را دوست داشت، خدا نيز دوستش داشت.» و اين آغاز حديثي است که در بخشهاي پيشين آورديم و در متون ديگر نيز همين گونه پرسش شده و يا به صورت: «املک کان ام نبي: آيا فرشته بود يا پيامبرم آمده است. يکي از اين دو وجه يا هر دو صورت در اين مآخذ در دسترس است: تفسير عياشي(ج2، ص330)، تفسير شيخ مفيد (ج14، ص383)، نفس المصدر و الموضع (حديث 3)، احتجاج طبرسي (ج1، ص 340)، علل الشرايع (ج1، ص 29)، روض الجنان (ج13، ص 26)، بحارالانوار (ج12، ص 180 و ج 26، ص 68)، تفسير صافي (ج3، ص 259)، تفسير شريف لاهيجي (ج2، ص 927)، نورالثقلين(ج1، ص294)، کنزالدقائق (ج8، ص146)، البرهان(ج3، ص 659)، زبده التفاسير (ج4، ص 143)، در الغدير (ج6، ص 313) به فتح الباري(ج6، ص271) و کنزالعمال (ج1، ص254)، نيز استناد شده است.
ابوجعفر اسکافي در المعيار و الموازنه (ص 298) گفتار ابن الکواء و پاسخش را چنين آورده: «حدثني عن ذي القرنين، اَنبي ام ملک: از ذوالقرنين برايم بگو که آيا پيامبر بود يا فرشته؟» و حضرت در پاسخ فرمود: «ليس واحد منهما، و لکن کان عبداً نصح الله فنصح الله له، و احب الله فاحبه: هيچ کدام از اينها، بلکه بنده اي بود که براي خدا خيرخواهي کرد، خدا نيز برايش خيرخواهي کرد. او خدا را دوست داشت، خدا نيز دوستش داشت.» در کتاب عجايب اميرالمؤمنين(ع) (ص 218) پاسخ حضرت به اين صورت آمده است: «لا نبي و لا ملک، کان عبدالله صالحاً، احب الله فأحبه...: نه پيامبر بود و نه فرشته، بنده صالح خداوند بود که خدا را دوست داشت، خدا هم دوستش داشت...» در تفسير فخر رازي (ج11، ص 164) و الزام الناصب في اثبات الحجه الغائب (ج2، ص 274 و 323) به صورت: «لا ملک و لا نبي، کان عبداً صالحاً» آمده است.
مرحوم شيخ صدوق در معاني الاخبار (ص207) اين حديث را از قول امام جعفر صادق(ع) مي آورد که: «ان ذاالقرنين لم يکن نبياً و لا ملکا و انما کان عبداً احب الله فأحبه الله، و نصح الله فنصحه الله و فيکم مثله: ذوالقرنين نه پيامبر بود و نه فرشته. بنده اي بود که خدا را دوست داشت...»
مرحوم علامه مجلسي در بحارالانوار (ج10، ص 266) از قول جناب علي بن جعفر عليهماالسلام آورده که از برادر بزرگوارش امام موسي کاظم(ع) درباره ذوالقرنين پرسيد که: «عبداً کان ام ملکاک بنده بود يا فرشته؟» و در نسخه ديگر پاورقي آمده: «نبياً کان ام ملکا: پيامبر بود يا فرشته؟» و حضرت در پاسخ فرمود: نعبد احب الله فأحبه، و نصح لله فنصحه الله: بنده اي بود که خدا را دوست داشت، خدا نيز دوستش داشت، و براي خدا خيرخواهي کرد، خدا نيز برايش خير خواست.»

و) آيا ذوالقرنين محدّث بود؟
 

مرحوم ملا محسن فيض کاشاني در تفسير صافي(ج3، ص385) و تفسير اصفي(ج2، ص812) مي نويسد: «رسول کسي است که فرشته برايش ظاهر مي شود و با او سخن مي گويد؛ نبي کسي است که فرشته را در خواب مي بيند و چه بسا نبوت و رسالت در کسي جمع مي شود؛ و محدّث کسي است که صداي فرشته را مي شنود و او را نمي بيند.»
اين معني عيناً در تفسير نورالثقلين (ج2، ص511) آمده است.
همو در تفسير صافي (ج3، ص385) مي نويسد: از امام سجاد(ع) روايت شده که فرمود: «کان علي بن ابي طالب محدّثا: علي بن ابي طالب محدث بود.» پرسيده شد: «چه کسي با او سخن مي گفت؟» فرمود: «ملک يحدثه: فرشته اي با او سخن مي گفت.» پرسش شد: «آيا او نبي يا رسول بود؟» فرمود: «لا، و لکن مَثَلَهُ صاحب سليمان، و مثل صاحب موسي، و مثل ذي القرنين: نه، بلکه مَثَل او مانند مثل رفيق سليمان است و رفيق موسي و ذوالقرنين.» مرحوم فيض مي نويسد: منظور حضرت از «صاحب موسي»، آصف بن بر خياست و منظورشان از «صاحب موسي»، يوشع بن نون است.
ابن کثير در البدايه و النهايه (ج2 ، ص127) از همان امام به نقل از فرزند بزرگوارش حضرت باقر عليهماالسلام در خبري طولاني نقل مي کند که: «ان ذالقرنين کان له صاحب من الملائکه يقال له رناقيل: ذوالقرنين دوستي از ميان فرشتگان داشت که نامش رناقيل بود.» در همان کتاب (ص 125) از قول دارقطني در کتاب اخبار نوشته شده: فرشته اي به نام نرباقيل» (رفائيل) بر ذي القرنين نازل مي شد و در پاورقي کتاب آمده که ثعلبي نام فرشته را «رفائيل» و در المنثور «زرفائيل» نوشته اند.
ابن عساکر در تاريخ مدينه دمشق (ج17، ص346 و 347) از امام باقر(ع) نقل مي کند که پدر بزرگوارش فرمود: «کان ذوالقرنين عبداً من عبادالله صالحاً و کان من الله بمنزله ضخم و کان قد ملک ما بين المشرق و المغرب و کان له خليل من الملائکه يقال له زيافيل و کان يأتي ذَالقرنين يزوه...: ذوالقرنين بنده صالحي از بندگان خدا بود و از جانب خداوند داراي منزلت و جايگاه سترگي بود و بر شرق و غرب سلطنت مي کرد و با فرشته اي به نام زيافيل دوست بود که به ديدنش مي آمد...» اين حديث را ابن حجر عسقلاني نيز در اصابه (ج2، ص250) آورده، ولي نام فرشته را «رفائيل» نوشته است.
مرحوم علامه مجلسي در بحارالانوار (ج57، ص112) از امام علي(ع) چنين روايت مي کند که: «کان ذوالقرنين قد ملک ما بين المشرق و المغرب و کان له خليل من الملائکه اسمه رفائيل، يأتيه و يزروه: ذوالقرنين بر شرق تا غرب پادشاهي مي کرد و دوستي از ميان فرشتگان داشت که نامش رفائيل بود، نزدش مي رفت و مي ديدش.» همين حديث را نويري در نهايه الارب (ج7، ص309) آورده که ابواسحاق ثعلبي گويد: علي رضي الله عنه فرمود: «ملک ذوالقرنين ما بين المشرق و المغرب و...» در اينجا «يأتيه» ندارد.
سيوطي در درالمنثور (ج4، ص245) از امام صادق(ع) به نقل از پدران بزرگوارش عليهم السلام از حضرت اميرمؤمنان(ع) روايت مي کند که: «کان لذي القرنين صديق من الملائکه يقال له زرافيل و کان لا يزال يتعاهده بالاسلام: ذوالقرنين دوستي از ميان فرشتگان به نام زرافيل داشت که پيوسته به ديدار و سلامش مي آمد.»
عياشي در تفسيرش (ج2، ص 343) از اصبغ بن نباته روايت مي کند که امام علي(ع) فرمود: «کان ذوالقرنين عبداً صالحاً و کان من الله بمکان نصح الله فنصح له، و احب الله فأحبه، و کان قد سبب له في البلاد، و مکّن له فيها حتي ملک ما بين المشرق و المغرب، و کان له خليلاً من الملائکه يقال له رفائيل، ينزل اليه فيحدثه و يناجيه...: ذوالقرنين بنده شايسته اي بود و چنين بود که پيوسته براي خداوند خيرخواهي مي کرد و خدا نيز براي او خيرخواهي مي کرد. خدا را دوست داشت، خدا نيز دوستش داشت و براي او در سرزمينها وسيله اي آماده کرده و امکاناتي فراهم آورده که از شرق تا غرب فرمان مي راند (و پادشاهي مي کرد)، او دوستي از ميان فرشتگان داشت که به او رفائيل مي گفتند، به سويش فرود مي آمد، سخن مي گفت و رازگويي مي کرد..»
اين حديث در تفسير شريف لاهيجي (ج2، ص928) و البرهان (ج3، ص667) تکرار شده است. خلاصه ترش در بحارالانوار (ج57، ص112) آمده و نام اين فرشته را در بحارالانوار (ج12، ص200) «رفاتئيل»، در کنزالدقائق (ج8، ص157) و تفسير جامع (ج4، ص219)، تفسير اثناعشري (ج8، ص113) و نورالثقلين(ج3، ص298) «رفائيل»، در پاورقي تفسير عياشي به نقل از عرائس، «روفائيل» نوشته اند؛ همچنان که در تفسير فرّات کوفي (ص445) ذيل تفسير آيه21 سوره مبارکه طور، از فرشته اي به همين نام ياد شده است. قرطبي در جامع الاحکام القرآن (ج11، ص46) «رباقيل» نوشته و آورده: «ان ملکاً يقال له رباقيل کان ينزل علي ذي القرنين...: فرشته اي به نام رباقيل بر ذوالقرنين فرود مي آمد و او همان فرشته اي است که روز رستاخيز زمين را در هم مي پيچد.» همان جا در پاورقي آمده است که در قصص الانبياي ثعلبي نام فرشته «رفائيل» ذکر شده است و در درّالمنثور «زرافيل.»
محمد بن جرير طبري درد دلائل الامامه (ص 129)، ابن حمزه طوسي- متوفاي 560 ق- در الثاقب في المناقب (ص291) و علامه مجلسي در بحارالانوار (ج8، ص52، 57، و 122) از فرشته اي به نام «روفائيل» ياد کرده اند؛ چنان که در تفسير فتح القدير (ج2، ص581) در شمار چهار فرشته اي که ميهمان حضرت ابراهيم(ع) شدند، از فرشته اي به نام «رافائيل» ياد مي گردد. در تفسير سورآبادي (ج5، ص3250) از «رقاييل» يا «ارقياييل» ذکري به ميان آمده است و در تاريخ دمشق (ج17، ص247) از «رناقيل» و نزرفائيل». در ترجمه تفسير الميزان (ج10، ص520) نام يکي از سه فرشته اي را که بر قوم لوط فرود آمدند، «رفائيل» نوشته است. اين نام در فيض القدير در شرح جامع الصغير (ج1، ص687)، در المنثور(ج2، ص228) و تفسير ابن کثير(ج2، ص 468) نيز تکرار شده است.
در برخي متون ديگر از سخن گفتن ذوالقرنين با فرشته موکل بر کوهي نيز گفته اند؛ از جمله امالي شيخ صدوق (ص464)، علل الشرايع (ج2، ص 554)، الفقيه (ج1، ص542)، تهذيب (ج3، ص290)، تفسير عياشي (ج2، ص350)، بحارالانوار (ج12، ص175 و 180) و (ج88، ص 147) به نقل از مجالس شيخ صدوق، نيز در قصص جزائري (ص143). در تلمود هم از رفائيل به عنوان فرشته همراه جبرئيل و ميکائيل در بشارت دادن حضرت ابراهيم(ع) به فرزند ياد شده است (باوامصيعا، 86 ب). وي همپايه جبرئيل و ميکائيل و اورئيل محسوب مي شود و در پيشگاه و نزد اورنگ الهي مي ايستد. او چنان که از اسمش برمي آيد (روفه در عبري به معني پزشک است)، عهده دار شفاي بيماران است (گنجينه اي از تلمود، ص 71 و 73). در انجيل برنابا (ص439) از رفائيل به عنوان يکي از فرشتگان همراه جبرئيل و ميکائيل براي فرا بردن حضرت مسيح(ع) به آسمان ياد شده است.
در مستدرک الوسائل (ج8، ص 451) به نقل از ابوالقاسم کوفي در کتاب «اخلاق» مي خوانيم: ذوالقرنين به فرشته اي گفت: «چيزي به من بياموز که بدان ايمانم زياد شود.»
فرشته گفت: «لا تهتم لغدوا عمل في اليوم لغد... و کن سهلاً ليناً للقريب و البعيد و لا تسلک سبيل الجبار العنيد: اندوه فردا مخور، و در امروز براي فردا کار کن...، براي دور و نزديک آسان و نرم باش، و به راه ستمگر ستيزه جو مرو.»
مرحوم ابن بابويه با اسنادش از حارث نقل مي کند که: از امام ابي جعفر (حضرت باقر) عليهماالسلام پرسيدم: «آيا علي(ع) محدَث بود؟» فرمود: «بلي.» گفتم: «که با او سخن مي گفت؟» فرمود: «فرشته اي.» پرسيدم: «آيا او نبي يا رسول بود؟» فرمود: «نه، بلکه مَثَل او همچون مثل رفيق سليمان و رفيق موسي عليهماالسلام بود و مَثَل ذي القرنين. آيا به شما نرسيده که از علي(ع) درباره ذوالقرنين سوال کردند که: آيا او نبي بود؟ فرمود: لا، بل کان عبداً احب الله فأحبه، و نصح لله فنصحه و هذا فيکم مثله: نه، بلکه او بنده اي بود که خدا را دوست داشت، خدا هم دوستش داشت. و براي خدا خيرخواهي کرد، خدا نيز برايش خيرخواهي کرد. و اين براي شما همچون اوست.» اين حديث در البرهان في تفسير القرآن (ج3، ص900) و (ج4، ص305) هم آمده است.
شبيه اين روايت، گفتاري است که مرحوم کليني در کافي (ج1ف ص271) و نيز مرحوم قمي در کنزالدقائق(ج8، ص144) به نقل از نفس المصدر و الموضع (حديث چهارم) مي آرد که امام باقر(ع) فرمود: «اَنّ علياً کان محدثا: علي محدث بود.» راوي گويد: پرسيدم: »مي فرماييد پيامبر بود؟» حضرت دستشان را تکان دادند و فرمودند : «مانند رفيق سليمان، يا رفيق موسي، يا مانند ذوالقرنين. آيا به شما نرسيده که فرمود: و فيکم مثله: در ميان شما کسي همچون اوست؟» اين روايت در نورالثقلين (ج3، ص275)، البرهان (ج13 ص682) و با کمي تفاوت در بحارالانوار (ج26، ص69) به نقل از بصائر الدرجات (ص107)، و اختصاص (ص309) آمده است.
چنانچه مشاهده مي شود، از عبارت «و فيکم مثله» در کلام اميرمؤمنان علي(ع)، دو گونه برداشت شده است: يکي آنکه در ميان شما (يا در ميان اين امت) کسي هست که همچون ذواقرنين دو ضربه بر سرش مي خورد؛ و دوم آنکه در ميان شما کسي همچون ذوالقرنين هست که بي آنکه به پيمبري رسيده باشد، فرشته با او سخن مي گويد و محدث است. پيداست که اين دو برداشت، منافاتي با يکديگر ندارند؛ يعني کسي مي تواند هم محدّث باشد و هم دو ضربه بر سرش بخورد و بر اثر ضربه دوم از دنيا برود؛ چنانچه در حديثي نبوي به نقل از ابن عباس مي خوانيم که پيغمبر اکرم(ص) فرمود: «... انّ علياً صدّيق هذه الامّه و فاروقها و محدّثها... و ذو قرنيها...: همانا علي، صديق اين امت و فاروق و محدث و ذوالقرنين ان است.» اين حديث در تفسير ابوحمزه ثمالي (ص325)، امالي شيخ صدوق (مجلس هشتم، ص31)، المناقب (ج3، ص87)، بشاره المصطفي (ص153)، بحارالانوار (ج38، ص 93 و ص 216)، روضه الواعظين (ج1، ص100)، البرهان في تفسير القرآن (ج2، ص239) و (ج5، ص421) روايت شده است و ما در بخشهاي بعد مفصل تر آن را خواهيم آورد.
از ابوحمزه ثمالي رحمه الله عليه به اين مضمون روايت شده که با امام باقر(ع) در باره محدث بودن امام علي(ع) گفتگو مي کرديم؛ پس من پرسيدم: «محدث چيست؟» فرمود: نيُنکَتُ في اُذُنه فيسمع طنيناً کطنين الطست او يُقرَع علي قلبه فيسمع وَقعاً کوقع السلسله علي الطست: در گوشش ضربه هاي آرامي نواخته مي شود، پس صدايي همچون پژواک تشت مي شنود يا بر دلش کوبيده مي شود، آنگاه صدايي همچون افتادن زنجير بر تشت مي شنود.» گفتم: «او (علي(ع) پيامبر بود؟» فرمود: «لا، مثل الخضر و مثل ذي القرنين.» اين حديث در اختصاص (ص287)، بصائر الدرجات (ص109) و بحارالانوار (ج26، ص 69) آمده است.
در بصائر الدرجات به نقل از حمران بن اعين آمده است که به امام ابي جعفر (حضرت باقر) عليهماالسلام گفتم: «آيا شما به من نفرموديد که: علي محدث بود؟» فرمود: «آري.» گفتم: «که با او سخن مي گفت؟» فرمود: «ملکُ يحدّثه: فرشته اي با او حرف مي زد.» گفتم: «پس من بگويم او نبي يا رسول بود؟» فرمود: «لا، و لکن قل: مَثَله مَثَل صاحب سلمان و مثل صاحب موسي و مثله مثل ذي القرنين: نه، بلکه بگو: مثل او همچون مثل رفيق سليمان و رفيق موسي و مثل ذوالقرنين بود.» تا اينجا در بحارالانوار (ج26، ص68) و نورالثقلين (ج2، ص515) آمده است. مرحوم علامه اميني در الغدير (ج5، ص48) به نقل از بصائر در ادامه همين حديث و گفتار حضرت امام باقر(ع) مي افزايد: «آيا به تو نرسيده که از علي درباره ذوالقرنين پرسش شد که آيا او پيامبر بود؟ او فرمود: نه، بل کان عبداً احب الله فأحبه، و ناصح الله فناصحه.» اين روايت عيناً در الصراع بين الاسلام و الوثنيه (ص80) و با کمي اختلاف در بحارالانوار (ج26، ص73) آمده است.
ابن شاذان از مجاهد نقل مي کند که کسي به ابن عباس گفت: «درباره علي بن ابي طالب چه مي گويي؟» گفت: «به خدا که برترين جن و انس را ياد کردي، پيشتاز در اداي شهادتين (و مسلماني)، نمازگزار به دو قبله... و مَثَله کمثل ذي القرنين: مَثَل او همچون مَثَل ذوالقرنين است.» اين گفتار در مناقب خوارزمي (ص235)، ينابيع الموده (129)، مقتل الحسين الخوارزمي (ج1، ص47)، مأته منقبه (ص143، منقبت 75)، البرهان (ج1، ص64)، غايه المرام(ج2، ص312) و (ج6، ص202) و البرهان (ج1، ص64) آمده است. قاضي ابوالفتح کراجکي- متوفاي 449) ق- در التعجب من اغلاط العامه(ص102) همين گفته را آورده، با اين تفاوت که در آخر دارد: «مثله في الامه کمثل ذي القرنين». در احقاق الحق (ج5، ص7) و شرح احقاق الحق (ج5، ص80) نيز به همين صورت آمده است.
مرحوم کليني در کافي (ج1، ص268) و مرحوم شيخ مفيد – متوفاي 413 ق- در اختصاص (ص309) به نقل از حُمران بن اعين مي نويسند که: به امام باقر(ع) گفتم: «ما موضع العلماء: جايگاه دانشمندان چيست؟» فرمود: «مثل ذي القرنين و صاحب سليمان و صاحب موسي عليهم السلام.» مرحوم مولا محمد صالح مازندراني در شرح اصول کافي (ج6، ص60) مي نويسد: «منظور از علما، ائمه هستند.» مرحوم علي اکبر غفاري نيز در پاورقي خود بر کافي (ج1، ص268) همين معنا را مي آورد. حديث مذکور در بحارالانوار (ج26، ص73) و نيز بصائر الدرجات (ص365) و الصراع بين الاسلام و الوثنيه (ص81) آمده؛ اما به جاي «صاحب موسي»، «صاحب داوود» گذاشته اند که احتمالاً منظور از او، لقمان حکيم است.
مرحوم کليني در کتاب کافي (ج1، ص298) حديث ديگري در همين زمينه از عمار ساباطي نقل مي کند که گويد: از امام باقر(ع) پرسيدم: «ما منزله الائمه: جايگاه امامان چيست؟» فرمود: «کمنزله ذي القرنين و کمزله يوشع و کمنزله آصف، صاحب سليمان: همچون جايگاه ذوالقرنين و جايگاه يوشع آصف، رفيق سليمان.» اين حديث در بحارالانوار (ج13، ص368) تکرار شده است.
مرحوم کليني در کافي (ج1، ص269) از بُريد بن معاويه روايت مي کند که از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام پرسيدم: «منزلت شما چيست و به چه کسي از گذشتگان شبيه هستيد؟» فرمودند: «صاحب موسي و ذوالقرنين، کانا عالمين و لم يکونا نبيين: رفيق موسي و ذوالقرنين، هر دو عالم بودند و پيامبر نبودند.» اين خبر در تفسير عياشي (ج2، ص 340)، بصائر الدرجات (ج3، ص386)، بحارالانوار(ج12، ص197) و (ج26، ص69)، نورالثقلين (ج3، ص276 و ص294)، کنزالدقائق (ج8، ص144)، الغدير (ج5، ص48)، الصراع بين الاسلام و الوثنيه (ص81) و البرهان (ج2، ص 664) آمده است. همين حديث به صورت «کمنزله ذي القرنين في علمه: همچون جايگاه ذوالقرنين در علمش» نيز روايت شده و در بصائر الدرجات(ص107)، بحارالنوار (ج26، ص69) و الغدير (ج5، ص48) آمده است. در بحارالانوار (ج13، ص304) از تفسير عياشي (ج2، ص330) چنين نقل شده که حضرت فرمود: «الخضر و ذوالقرنين، کانا عالمين و لم يکونا نبيين.» و در همان جا به نقل از کافي آمده: «صاحب موسي و ذوالقرنين.»
مرحوم قمي در کنز الدقائق (ج11، ص 225) از احمد بن مهران با اسنادش از عمار ساباطي نقل مي کند که به ابي عبدالله [امام جعفر صادق] (ع) عرض کردم: «منزلت ائمه چيست؟» فرمود: «کمنزله ذي القرنين، و کمنزله يوشع و کمنزله آصف، صاحب سليمان: مانند جايگاه ذوالقرنين، يوشع و آصف، رفيق سليمان.
منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما
قد و وزن و دور سر نوزاد 2 ماهه
قد و وزن و دور سر نوزاد 2 ماهه
قد و وزن و دور سر نوزاد 4 ماهه
قد و وزن و دور سر نوزاد 4 ماهه
خروج تروریست‌های تحریرالشام از حرم حضرت زینب(س)
play_arrow
خروج تروریست‌های تحریرالشام از حرم حضرت زینب(س)
خلاصه بازی ملوان ۱ - پرسپولیس ۲
play_arrow
خلاصه بازی ملوان ۱ - پرسپولیس ۲
تشریح جزئیات آدم‌ربایی در گلستان
play_arrow
تشریح جزئیات آدم‌ربایی در گلستان
زلزله امنیتی در آمریکا؛ ادعای عضو کنگره آمریکا از پرواز پهپادهای منتسب به ایران بر فراز آمریکا
play_arrow
زلزله امنیتی در آمریکا؛ ادعای عضو کنگره آمریکا از پرواز پهپادهای منتسب به ایران بر فراز آمریکا
روایت خبرنگار صداوسیما در دمشق از لو دادن اطلاعات اماکن حیاتی توسط فرماندهان بلندپایه بشار اسد به اسرائیل
play_arrow
روایت خبرنگار صداوسیما در دمشق از لو دادن اطلاعات اماکن حیاتی توسط فرماندهان بلندپایه بشار اسد به اسرائیل
گل دوم اتحاد کلبا به العین توسط شهریار مغانلو و پاس گل مهدی قائدی
play_arrow
گل دوم اتحاد کلبا به العین توسط شهریار مغانلو و پاس گل مهدی قائدی
گلزنی «مهدی قائدی» برابر العین در لیگ برتر امارات
play_arrow
گلزنی «مهدی قائدی» برابر العین در لیگ برتر امارات
آزمایش پلیس رباتیک کروی در چین که مجرمان را شناسایی و دستگیر می‌کند
play_arrow
آزمایش پلیس رباتیک کروی در چین که مجرمان را شناسایی و دستگیر می‌کند
اهدای انگشتر رهبر انقلاب به دختر خانمی که انگشتر ایشان را می‌خواست
play_arrow
اهدای انگشتر رهبر انقلاب به دختر خانمی که انگشتر ایشان را می‌خواست
تصویر هوایی از نابودی بالگردهای سوریه توسط ارتش رژیم اسرائیل
play_arrow
تصویر هوایی از نابودی بالگردهای سوریه توسط ارتش رژیم اسرائیل
واکنش عجیب جولانی به تجاوز گسترده رژیم اسرائیل به سوریه
play_arrow
واکنش عجیب جولانی به تجاوز گسترده رژیم اسرائیل به سوریه
قالیباف: جوانان سوری راه احیای عزت ملی را خواهند یافت
play_arrow
قالیباف: جوانان سوری راه احیای عزت ملی را خواهند یافت
شهادت چه زمانی اتفاق می‌افتد؟
شهادت چه زمانی اتفاق می‌افتد؟