واکاوي انقلاب‌هاي رنگي (1)

تحولات اخير انقلاب‌هاي رنگي، نشان از تزلزل و ناکامي در شيوه برپايي چنين حرکت‌هايي است. براي شکل دادن به انقلاب و برقراري دموکراسي پيش نيازهايي لازم است که هيچ کدام از اين عوامل در انقلاب‌هاي رنگي قابل مشاهده نيست. عنصر اصلي در هر انقلابي خواست مردم و رهبران جامعه براي تغيير بنيادين در ارزش‌ها و سياست‌هاي حاکم در جامعه است در حالي که در مورد انقلاب‌هاي رنگي علت اصلي شکل‌گيري تحولات به
سه‌شنبه، 20 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
واکاوي انقلاب‌هاي رنگي (1)

واکاوي انقلاب‌هاي رنگي (1)
واکاوي انقلاب‌هاي رنگي (1)


 

نويسنده: ابراهيم مجيدي، اميرمحمد سوري




 

چکيده
 

تحولات اخير انقلاب‌هاي رنگي، نشان از تزلزل و ناکامي در شيوه برپايي چنين حرکت‌هايي است. براي شکل دادن به انقلاب و برقراري دموکراسي پيش نيازهايي لازم است که هيچ کدام از اين عوامل در انقلاب‌هاي رنگي قابل مشاهده نيست. عنصر اصلي در هر انقلابي خواست مردم و رهبران جامعه براي تغيير بنيادين در ارزش‌ها و سياست‌هاي حاکم در جامعه است در حالي که در مورد انقلاب‌هاي رنگي علت اصلي شکل‌گيري تحولات به دليل کمک‌هاي مالي و معنوي آمريکا بود. البته در اين ميان نارضايتي‌هايي در بين مردم وجود داشت اما محرک اصلي در برپايي تظاهرات آمريکا بوده است. در حالي که پس از اين اتفاقات نيز شاهد تغيير جدي‌اي در بنيادهاي جامعه نيستيم. از طرفي استقرار دموکراسي نيازمند پيش نيازهاي اصلي شناخته شده‌اي هم‌چون تقويت اقتصاد بازار آزاد و تقويت نهادها و جامعه مدني است که تمامي اين امور در يک ظرف زماني طولاني مدت قابليت شکل‌گيري دارند و نمي‌توان از خارج به کشوري دموکراسي را تزريق کرد.
کليد واژ‌ه‌ها
انقلابهاي رنگي، دموکراسي، ايالات متحده آمريکا، گرجستان، اوکراين.

درآمد
 

ذهن همواره به دنبال يافتن سريع‌ترين و ساده‌ترين پاسخ به تحولات پيرامونش است که اين امر يکي از بزرگ‌ترين آفت‌هاي موجود در علوم مختلف است. اين مسأله در تبيين پديده‌هاي علوم اجتماعي به علت پيچيدگي و عمق تحولات تشديد مي‌گردد و به همين دليل شاهد منطبق نبودن تحليل‌ها با واقعيات هستيم. بهترين گواه براي اين نکته را مي‌توان در تبيين و تشريح واژگاني به نام انقلاب‌هاي رنگي يافت. واژه انقلاب‌هاي رنگي براي توضيح تحولات سياسي‌اي که در کشورهاي چندي هم‌چون اوکراين، گرجستان و قرقيزستان رخ داد به کار برده شده است. برخي از تحليل‌گران در تحليل اتفاقات اين دسته از کشورها مدعي هستند که هم شاهد انقلاب بوده‌ايم و هم استقرار دموکراسي. و برخي از اين که چنين اتفاقاتي در اوراسيا رخ داد غرق در حيرت شدند و به خاطر سياست کشورهاي حامي هورا مي‌کشيدند.
اما چگونه مي‌توان در اين مورد با اطمينان سخن گفت. تحولات امروزه در اين دسته از کشورها امر ديگري را نشان مي‌دهد. ساکاشويلي جوان به همان اتهاماتي متهم است که در 2003 شواردنادزه را متهم مي‌کرد. روابط تيموشنکو و يوشچنکو که رهبران انقلاب نارنجي در اوکراين بودند رو به سردي گراييده و يانوکوويچ در حال قدرت گرفتن است.
چگونه مي‌توان از انقلاب نام برد در حالي که هيچ‌گونه تغيير ژرفي در ساختارهاي سياسي و اقتصادي رخ نداده است؟ آيا با فداکاري چند هزار انساني که چند شبي را در سرماي زير صفر درجه در خيابان‌ها به سر برده‌اند مي‌توان نهادهاي دموکراتيک، شفافيت، نهادهاي قانون‌گذار سالم و انتخابات آزاد و منصفانه ايجاد کرد؟ و سؤال مهم‌تر اين که آيا با کمک بنيادي که فرسنگ‌ها با کشور مقصد فاصله دارد مي‌توان دموکراسي ايجاد کرد؟ و به بياني ديگر آيا دموکراسي نيازمند بسترهاي مناسب نيست و با دلارهاي سوروس و غم‌خواري‌هاي مايلز امکان تحقق دارد؟
بحث اصلي اين پژوهش نشان دادن اين مطلب است که براي استقرار دموکراسي و يا برپايي انقلاب پيش نيازهايي لازم است که در پروژه انقلاب‌هاي رنگي ملاحظه نمي‌گردد. به همين دليل در ابتدا سعي در تبديل به مشکله کردن مفاهيم انقلاب و دموکراسي در مورد انقلاب‌هاي رنگي هستيم. براي اثبات اين ادعا ضمن استفاده از مباحث نظر به تحولات دروني اين دسته از کشورها نيز اشاره مي‌گردد و نشان مي‌دهيم که به عنوان مثال پس از وقوع انقلاب‌هاي رنگي در اوکراين و گرجستان اين کشورها هم‌چنان درگير فساد و استبداد و رقابت‌هاي سياسي گسترده و تظاهرات خياباني هستند.

انقلاب
 

انقلاب تحول سياسي پيچيده‌اي است که در طي آن حکومت مستقر به دلايلي توانايي اجبار و اعمال زور را از دست مي‌دهد و گروه‌هاي گوناگون اجتماعي و سياسي به مبارزه برمي‌خيزند تا قدرت سياسي را قبضه کنند. از عناصر اصلي انقلاب مي‌توان به نارضائي اجتماعي، پيدايش گروه‌هاي بسيج‌گر، ناتواني در قواي سرکوب دولت و کوشش براي
ايجاد ساخت جديد قدرت عناصر هر وضعيت انقلابي را تشکيل مي‌دهند.
در همين زمينه ساموئل هانتينگتون انقلاب را عبارت از تحول سريع و اساسي و خشونت‌بار در ارزش‌ها و اسطوره‌هاي حاکم جامعه و در نهادهاي سياسي، ساخت اجتماعي، رهبري و فعاليت و سياست‌هاي حکومتي مي‌داند. بنابراين در تعريف انقلاب به جز عنصر تحول در ساخت قدرت، عنصر ايدئولوژي و مشروعيت سياسي، پايگاه اجتماعي گروه حاکمه و اقدامات عملي دولت در تغيير ساخت جامعه در نظر گرفته مي‌شوند. به اين معني انقلاب تنها دست بدست شدن قدرت از گروهي به گروه ديگر نيست بلکه اين گروه‌ها از نظر منشاء اجتماعي و ايدئولوژي و سياست‌هايي که اتخاذ مي‌کنند با يکديگر تفاوت دارند. نفس تغيير در پايگاه اجتماعي گروه حاکمه به معني تغييري اساسي در ساختار جامعه است.
به هر حال در خصوص انقلاب، تاکنون چهار نسل از نظريات مطرح شده است. نسل اول نظريات که به تاريخ طبيعي انقلاب‌ها معروف گشته در دهه 1920 و 1930 توسط جامعه شناسان و نظريه پردازان، الگوهاي مشترک وقايع انقلابات بزرگ 1640 انگليس، انقلاب 1789 فرانسه و انقلاب 1917 روسيه را استخراج کردند و قوانين عامي را از درون آن استخراج کردند. اصول مندرج در اين دسته از انقلاب‌ها عبارت بود از: 1) قبل از انقلاب، بلوک روشنفکران از حمايت رژيم دست برداشته و خواستار اصلاحات اساسي مي‌شوند. 2) دولت تلاش مي‌کند با انجام اصلاحات اساسي انتقادات را فرونشاند. 3)سقوط واقعي رژيم با يک بحران سياسي حاد آغاز مي‌شود که در نتيجه ناتواني حکومت براي حل برخي از مشکلات اقتصادي و نظامي و سياسي است. 4) پس از انقلاب، منازعات دروني اي ايجاد مي‌گردد که انقلابيون را با مشکلاتي جدي مواجه مي‌سازد. 5) اصلاح طلبان ميانه‌رو اولين گروهي هستند که زمام امور را در دست مي‌گيرند. 6) بعداز اصلاح‌طلبان، مراکز جديد و تندرو بسيج توده‌اي با اشکال سازماني جديدي سربر مي‌آورند. 7) مرحله راديکاليسم و تندروي انقلاب نهايتا جاي خود را به مرحله عمل‌گرايي و تعقيب ميانه‌روي و پيشرفت در چارچوب وضع جديد مي‌دهد.
در نظريات نسل اول انقلاب، اصلي‌ترين پرسش‌ها بي پاسخ ماندند، اين پرسش‌ها مربوط به علل وقوع انقلاب‌ها مي‌باشد؛ چرا انقلاب‌ها رخ مي‌دهند؟ منافع مخالف با رژيم پيشين چه بوده است؟ در نتيجه، نسل دومي از تحليل‌گران انقلاب ظهور مي‌يابند که طرفدار مکتب نظريه عمومي خشونت سياسي بودند. در اين نسل، در دهه 1950 و 1960 چهار رويکرد ظهور يافتند. رويکرد اول رويکرد روان‌شناختي بود که توسط ديويس و تد رابرت‌گر شکل گرفته است. آنها براين نظر هستند که هر گونه تغيير در جامعه اگر نتواند انتظارات مردم را برآورده سازد سبب بي ثباتي مي‌گردد. دومين رويکرد به وسيله اسملسر و جانسون مطرح شده است که به جاي تأکيد بر نارضايتي مردم به نهادهاي اجتماعي پرداخته‌اند. بدين معني که اگر يک نظام فرعي مستقل از ديگر نظام‌هاي فرعي شروع به تغيير کند باعث عدم توازن در جامعه و طرح ارزش‌هاي جديد مي‌گردد و بحران و بي ثباتي آغاز مي‌گردد. در سومين رويکرد، هانتينگتون با تلفيق دو نظريه فوق بر اين اعتقاد است که مدرنيزاسيون به عدم توازن نهادي منتج مي‌گردد چرا که رشد آموزشي و اقتصادي باعث افزايش مشارکت مردم و پاسخگو نبودن نهادهاي سياسي مي‌شود که به شورش و انقلاب مي‌انجامد. از طرفي چارلز تيلي در رويکرد چهارم با مطرح کردن بسيج منابع خاطرنشان مي‌سازد که مردم ناراضي فاقد سازماندهي و منابع لازم قادر به برپايي انقلاب نيستند.
اين طيف از نظريات نيز از همان مشکلات در خصوص تبيين چرايي و چگونگي وقوع انقلاب رنج مي‌برند. نسل دوم نظريات انقلاب‌ها را نتيجه اقدامات يک جنبش مخالف که درصدد کنترل دولت هستند مي‌دانند. اما انقلاب‌ها غالباً نه از اقدامات مخالفان انقلابي قوي، بلکه از فروپاشي دروني دستگاه‌هاي دولت آغاز مي‌گردد.
نسل سوم نظريات انقلاب با توجه به ساختارهاي دولت که موسوم به نظريات ساختاري مي‌باشند، براين باورند که انقلاب‌ها ترکيبي از ضعف دولت، منازعه ميان دولت‌ها و نخبگان و قيام‌هاي مردمي است. به بيان اسکاچپول تلاش‌هاي دولت براي مقابله با فشارهاي رقابتي بين‌المللي از طريق افزايش درآمد يا اقتدار حکومت، غالباً در تعارض با منافع نخبگان قرار مي‌گيرد، چرا که شايد اهداف دولت مستلزم حذف امتيازات سنتي نخبگان باشد و يا منابع قدرت نخبگان را تهديد نمايد. بنابراين، آسيب‌پذيري دولت در برابر بحران سياسي به ميزان توانايي نخبگان براي تأثيرگذاري بر دولت و استفاده از منابع‌اشان عليه دولت بستگي دارد.
نسل چهارم نظريات انقلاب با توجه به شرايط تاريخي و حوادث شکل گرفته به اين موضوع مي‌پردازد که چرا يک انقلاب در زمان خاصي رخ مي‌دهد و چرا يک انقلاب داراي ويژگي‌هاي خاصي است؟ از اين رو اين نظريه پردازان به فرآيند انقلابي مي‌پردازند. آنها با نگاه دقيق به فرآيندهاي انقلابي به ويژگي‌هاي کارگزاري و مشروط بودن خط سير در انقلاب‌ها مي‌پردازند. منظور از کارگزاري اين است که همه جنبه‌هاي يک انقلاب از قبل به وسيله عوامل اجتماعي کلان و ساختاري تعيين نمي‌گردد.
تصميمات بازيگران يا کارگزاران بر امکان موفقيت و چگونگي تحول انقلاب تأثير مي‌گذارند و منظور از مشروط بودن خط سير دلالت براين دارد که رخدادها و اقداماتي که در طي فرآيند انقلابي صورت مي‌گيرد به پيامدهاي پس از آن مؤثر است. به هر حال خط سير انقلاب در اين ديدگاه، بر اين اساس است که 1) بحران دولت، شکاف نخبگان و نارضايتي‌هاي مردمي است که ريشه هاي انقلاب را تشکيل مي‌دهند. 2) ايدئولوژي‌ها، ائتلاف‌ها و منازعاتي که در طي پديدار شدن فرآيند انقلابي توسعه مي‌يابند و 3) مبارزه ميان رهبران، گروه‌ها و قدرت‌هاي خارجي گوناگون براي تعيين پيامدهاي انقلاب است.
اما در مورد شکل‌گيري انقلاب‌هاي رنگي شاهد بسياري از عناصر پذيرفته شده در هر انقلابي نيستيم. مهم‌ترين عاملي که در تمامي نظريات انقلاب يافت مي‌شود اين است که انقلاب توسط خواست جامعه و نيروهاي دروني جامعه رخ مي‌دهد و آحاد يک ملت به دلايل گوناگون دست به تغيير دولت و تغيير ارزش‌هاي جامعه مي‌زنند. اما اساس شکل‌گيري انقلاب‌هاي رنگي به خاطر کمک‌هاي مالي و معنوي آمريکا بوده است. البته از اين نکته نيز نمي‌توان غافل ماند که فساد و استبداد موجود در اين دسته از کشورها دليل مهيا شدن زمينه‌هايي براي دخالت‌هاي آمريکا گرديده‌است. اما نکته اصلي همان‌گونه که ذکر گرديد انقلاب در نتيجه يک تحول سياسي و فرهنگي پيچيده داخلي و دروني است و هر چند که مشکلات داخلي نيز موثر بوده اما مهم‌ترين عامل علت بيروني است. به هر حال همان‌گونه که در ذيل بدان اشاره خواهد شد عامل خارجي تأثير بسيار مهمي بر شکل‌گيري اين تحولات داشته که البته به همين دليل تغيير ژرفي هم در ساختارها و هم عقايد جامعه به وجود نيامده است.
جهت بيان حمايت هاي آمريکاييان لازم است ذکر گردد که مقامات آمريکايي و به ويژه مقامات غير دولتي اين کشور قبل از بحران و در خلال انقلاب‌ها با موضع‌گيري و حمايت و حتي با اعزام هيأت‌هاي بلند پايه سياسي و اقتصادي و نظامي به اين کشورها با هجمه‌اي گسترده در بالاترين سطح وارد صحنه شده و از مخالفين دولت وقت و سپس از دولت زمامداران جديد حمايت قاطع و پشتيباني مي‌نمودند. قبل از انتخابات اوکراين جورج بوش پدر، کسينجر، آلبرايت، رامسفلد، سناتورجان مک کين، ريچاردهالبروگ مسافراني بودند که به کيف رفتند و مسافرين ديگري هم قبلاً به تفليس يا باکو هم سفر کرده بودند.
آمريکا در اوکراين با برپايي تظاهرات، وب سايت‌هاي گوناگون و به کارگيري مشاوره‌هاي مختلف تلاش بسياري در جهت سرنگوني دولت اوکراين به انجام رساند. آمريکا کمک‌هاي مالي در اختيار گروه‌هاي فعال جامعه مدني براي آموزش رأي دهندگان اوکرايني و تشويق آن‌ها به رأي دادن قرار داد. براساس ارقام رسمي دولت آمريکا، مبلغ 18 ميليون دلار به فعاليت‌هاي مربوط به اين انتخابات کمک کرده است.
اما در اين ميان به مهم‌ترين عوامل تأثيرگذار بيروني در شکل‌گيري اين تحولات مي‌پردازيم:

1- نقش سفير آمريکا در وقوع انقلاب‌هاي رنگي
 

در طول تاريخ افراد و شخصيت‌ها در تحولات داخلي و منطقه اي و حتي جهاني نقش اساسي ايفا نموده‌اند. به همين منظور از «افراد» هم به عنوان يکي از بازيگران در تحولات مهم ياد مي‌کنند. ريچارد مايلز سفير آمريکا در انقلاب رز گرجستان و قبل از آن در صربستان، بلغارستان و آذربايجان چنين نقشي را ايفا کرده است. شايد تعداد معدودي بر دخالت مستقيم آمريکا از طريق ريچارد مايلز سفير آمريکا در گرجستان شک و ترديد داشته باشند.
ريچارد مايلز کسي است که تاکنون در چهار انقلاب نقش اصلي را ايفا کرده و بازيگر و کارگردان اصلي صحنه در کشورهاي بلغارستان، يوگسلاوي سابق و آذربايجان و گرجستان بوده است. به گونه‌اي که پس از بحران گرجستان، وي به سفير«برانداز» و به قول جرايد روسيه به سفير «مصيبت‌بار و ناميمون» مشهور شد و جرايد گرجستان نيز از وي به عنوان سفير کار کشته و با تجربه در انقلاب‌ها و کودتاها ياد کردند.

2-بنياد سورس
 

در مورد حمايت‌هاي علني و آشکار بنياد سورس و جامعه باز به احزاب مخالف دولت گرجستان در انتخابات 2003 مجلس اين نکته را بايد يادآور شد که ادوارد شوارنادزه در بحبوحه بحران و شايد 10 روز قبل از استعفاي خود در واکنش به اقدامات اين بنياد ضمن هشدار به مسؤولين سورس گفت: حمايت بنياد سورس از احزاب مخالف و کمک مالي به آن‌ها مداخله مستقيم در امور داخلي کشور محسوب مي‌شود و مسؤولين اين بنياد در مقام و جايگاهي نيستند که در مورد فرآيند انتخابات در گرجستان قضاوت نمايند. شواردنادزه هم‌چنين در آن زمان اين بيناد را تهديد به اخراج از گرجستان نمود. شواردنادزه چند روز قبل از استعفا و سقوط دولت خود اعلام کرد که يک سازمان غير دولتي، 3 ميليون دلار از دولت آمريکا براي عقيم گذاشتن اين انتخابات دريافت کرده است و وي دستور بررسي اين موضوع را داد که فرصت بررسي حاصل نشد. گفتني است که شواردنادزه پس از استعفا علناً اعلام کرد که بنياد سورس به عنوان مقصر اصلي سقوط دولت وي است و افزود که من شوکه شدم که چطور يک سازمان غيردولتي تا اين حد مي‌تواند در امور داخلي يک کشور دخالت نمايد. من در مورد کمک مالي اين بنياد به طور دقيق نمي‌توانم اظهارنظر کنم ولي يکي از سفرا به من گفت که 2/5 تا 3 ميليون دلار کمک مالي به مخالفين کرده است.
هدف بنياد سورس در گرجستان اين بود که اوضاع را همانند يوگسلاوي سابق هدايت نمايد. فعاليت‌هاي اين بنياد در يوگسلاوي در سال 2000 منجر به خلع يد و استعفاي اسلوبدان ميلوسويچ گرديد. به نوشته روزنامه Globe and mail چاپ کانادا، جورج سورس سرمايه‌دار آمريکايي يکي از حاميان اصلي در سرنگوني حکومت شواردنادزه مي‌باشد.

3-سازمان‌ها و جنبش‌هاي مدني و غيردولتي خارجي (آمريکايي)
 

سايت «ويکي پديا» به نقل از گاردين ضمن اشاره به مؤسسات آمريکايي حامي انقلاب‌هاي رنگي نوشته است که اين مؤسسات از بودجه فدرال براي اهداف خود سود مي‌جستند. اين سازمان‌ها عبارت هستند از : Freenet, usAID، مؤسسات وقف ملي براي دموکراسي، انستيتو دموکراتيک ملي، انستيتو جمهوري‌خواه بين‌المللي وابسته به حزب جمهوري‌خواه، مؤسسه جمهوري بين‌المللي، بنياد ملي براي دموکراسي متعلق به مادلين آلبرايت، مؤسسه دموکراتيک ملي در امور بين المللي و خانه آزادي متعلق به جيمز دولسي به طور مستقيم در حمايت از انقلاب‌هاي رنگي دخيل بوده‌اند.
نمونه ديگر اين که جان مک‌کين سناتور آمريکايي در سال 1995 با تأسيس مرکزي در گرجستان فعاليت‌هاي خود را در اين زمينه آغاز نمود. روزنامه انگليسي زبان مسنجر در 3 دسامبر به نقل از روزنامه هيل مي‌نويسد که حزب جمهوري‌خواهان کمک‌هاي بسياري به انقلاب رز کرده‌اند. مؤسسه بين‌المللي جمهوري‌خواهان (TRI) شاخه آموزش جامعه مدني GOP به رياست سناتور جان مک‌کين بالغ بر 8 سال است که در گرجستان فعال است. رئيس مؤسسه مزبور اعلام کرد که اگر چه هدف اصلي خلع يد شوارونادزه نبود، ولي تحولات نشان داد که ما کاملاً موفق بوده‌ايم، البته سازمان‌ها و مؤسسات غير دولتي متعددي در اين کشورها تأسيس شده‌اند که کمک‌هاي مالي خود را از غرب و به ويژه آمريکا و سازمان‌هاي غيردولتي آن‌ها دريافت مي‌کنند.

4-تأسيس شبکه هاي تلويزيوني آمريکايي
 

تأسيس يک کانال تلويزيوني سراسري مجهز به اکيپ‌هاي مشاوران تبليغاتي و سياسي خارجي براي در اختيار قرار دادن به مخالفين از ديگر شيوه‌هاي طراحان اين انقلاب‌ها بود. به عنوان نمونه شبکه تلويزيوني روستاوي با کمک و حمايت مالي آمريکا و بنياد سورس تأسيس و به عنوان يکي ديگر از اهرم‌هاي مخالفين و ابزارهاي آمريکا براي پيش برد اهداف‌شان بود که در خلال بحران پارلماني به دليل فعاليت شبانه روزي و پوشش خبري بسيار وسيع از فعاليت‌ها و سياست‌هاي احزاب مخالف و هم‌چنين تظاهرات و اعتراضات مردمي توانست تأثير بسزايي در حمايت‌هاي مردمي ايفا کند.
همان‌گونه که نشان داده شد انقلاب‌هاي رنگي بيشتر توسط بازيگران خارجي شکل گرفته و به همين دليل گذشته از آن که نمي‌توان براي آن واژه انقلاب و يا تحول سياسي را انتخاب کرد بلکه نمي‌توان به تداوم آن نيز خوشبين بود.
منبع: فصلنامه راهبرد، شماره 41، پاييز 1385، صص249 - 245.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط