نویسنده: مسعود آب آذری
شهید کشوری به روایت سرلشکر شهید فلاحی
در این مقاله شهید کشوری را از زبان همرزمان و دوستانش می شناسیم و به درونیات و واقعیات روحی، اخلاقی، فکری و روحیه دفاعی و مبارزاتی او پی خواهیم برد. یکی از نزدیک ترین دوستان و همرزمان شهید کشوری که پیش از شهادت خودش او را در بیاناتی شیوا و دل انگیز و تاثیر گذاری تصویر و تعریف نمود سرلشکر شهید ولی الله فلاحی است. شهید فلاحی درباره ی رشادت ها و فداکاری های شهید احمد کشوری در پاوه و مناطق غرب کشور پیش از آن که خود به مقام والای شهادت برسد طی سخنانی در هفتمین روز شهادت شهید کشوری گفت:
کشوری بار دیگر در حیات باقی و در ابدیت متولد شده است. گل وجود کشوری در این جهان فانی پژمرده شد و اما در پیش گاه خدا برای همیشه شکفته گشت. اتخاذ سند از آخرین بیان حسین علی (ع)می کنم که می فرماید: هر کس که کشته نشود می میرد. زندگی که چنین است چرا پای مقصدی بزرگ در میان نباشد؟
کشوری، جهانی بزرگ تر از جهان متناهی را انتخاب کرد. مقصدی خدایی، مقصدی ابدی. به همه آن هایی که باقی ماندند با شجاعت و با صداقت این مژده را می دهم که پس از انبیا و امامان و صالحان، کشوری تنها شفیع ما در رستاخیز الهی خواهد بود. . .
روزی که پاوه در محاصره ی کامل و در آستانه سقوط بود، روز جمعه ای بود. من از پاسداران، مردم و دکتر چمران خداحافظی کردم و آمدم کرمانشاه تا فکری برای شکستن محاصره ی پاوه بکنم. من تا آن روز احمد کشوری را نمی شناختم. در پایگاه هوانیروز کرمانشاه همه را جمع کردم. ساعت هفت و نیم بعد از ظهر، هنگام غروب بود تاریکی زمین گیر شده بود. برابر روش های هواپیمایی نیروی زمینی ارتش (هوانیروز)نمی بایستی در آن ساعت خلبانی بپرد. یک داوطلب برای نجات پاوه خواستم؛هنوز صحبت های من تمام نشده بود و تقاضایم
پایان نرسیده بود که جوانی ازداخل صف بیرون آمد و گفت:علیرغم تاریکی هوا و با این وجود که ارتفاعات اطراف، مشرف به پاوه است و می دانم که مورد هدف محاصره کنندگان قرار می گیرم، من می روم.
درست است که ما نجات پاوه را مرهون منت خدا و بیان امام و پایداری مردم پاوه و پاسداران و نیروهای انتظامی می دانیم، ولی من در پیش گاه خدا و وجدان خودم و در بارگاه احدیت، نجات پاوه را مرهون زحمات کشوری می دانم که آن شب رفت و چند ساعت بعد(ساعت 10 همان شب)فشار را از روی مردم پاوه برداشت و برگشت و به مردم پاوه، حدود بیست هزار مردمی که در محاصره مزدوران بودند، تا فردا که امکانات نظامی دیگری برسد، فرصت مقاومت داد. فردا صبح هم بار دیگر خودش به عنوان رهبر گروه به سمت شهرستان پاوه پرواز کرد. به خدای کشوری سوگند، به همه ی آنچه که رنگ و بوی کشوری داد سوگند که نجات کردستان و لااقل قسمت اعظمی از استقلال کشور مرهون زحمات تلاش های خستگی ناپذیر احمد کشوری است.
کشوری باعث شد که کشور به جنگ داخلی کشیده نشود و میلیون ها نفر قربانی نشوند. کشوری و روح او بزرگ تر از آن است که من بخواهم در نظام محسوسات مادی با ستایش یا شعار یا تعاریف، او را بزرگ کنم. شاید ستایش من باعث شود که روح او آزرده بشود. به اعتقاد من کشوری فرشته ای بود در قالب انسان. من حاضرم کشوری را با قسمت اعظم سرداران صدر اسلام مقایسه کنم؛به همه ی آن سرداران احترام می گذارم، ولی آن ها یک یا چند روز در جنگ می ماندند، اما کشوری چیزی حدود 21 ماه بود که عملاً شب و روز می جنگیده است. کشوری خودش را نمی دید و هرگز از خودش نشانی نمی گذاشت. کشوری یک سروان یا یک سرگرد-به آن صورت که ما در نظام فانی تصور می کنیم، نیست. بلکه کشوری ارتشبد کائنات است. هر روز که از شهادت کشوری بگذرد، درجات معنوی و روحانی او ترفیع پیدا می کند. او بعد از ترفیعات که از ارتش گرفت سرانجام آخرین ترفیع را که ارتشبدی کائنات بود از پروردگار گرفته است و دیگر هیچ کس قادر نیست درجه ی ارتشبدی کائنات احمد کشوری را از او بگیرد. این درجه ابدی و جاویدان است.
او آفتاب بود
شهید کشوری به روایت علی محمد آزاد
همه ی فداکاری ها و از خود گذشتگی های شهید کشوری همین چند صفحه ای نیست که شهید فلاحی پیش از شهادتش درباره ی او نقل کرد، بلکه شهید کشوری را می توان از نگاه ها و زوایای مختلف شناخت و به اهمیت کارهای بزرگی که وی در منطقه غرب کشور به ویژه در استان ایلام داد پی برد.
علی احمد آزاد فرمانده وقت سپاه پاسداران ایلام و فرماندار نظامی مهران در سال 59، همچنین استاندار فعلی ایلام درباره ی حضور تیم هوانیروز به فرماندهی شهید کشوری در غرب و نقش آن ها در جبهه ایلام این چنین می گوید:
در ابتدای شروع جنگ از آن جایی که عراق به طور ناگهانی به ایران حمله کرده بود، در مناطق مرزی استان ایلام نیروی نظامی و تدافعی کافی مستقر نبود، از این رو ایران آمادگی نظامی و تجهیزاتی کافی برای مقابله نداشت. مرز تقریبا در دست ژاندارمری وقت بود و سپاه به تازگی نیروهای جدیدی دراختیار گرفته بود که در حال آموزش بودند. لذا حمله ی آغازین عراق به کشور ما باعث شد که قسمتی از خاک ایران توسط نیروهای عراقی اشغال شود. از جمله این مناطق قسمت هایی از منطقه میمک، موسیان و سلسله ارتفاعات حمرین بود. دشمن سعی داشت تا با یک برنامه ریزی منسجم تمام مناطق را به اشغال خود درآورد. با توجه به این هجوم، مسئولین برآن شدند تا بخشی از نیروهایی که در سایر مناطق بودند به منطقه ایلام انتقال دهند. از جمله این نیروها تیپ 81 خرم آباد بود که به منطقه انتقال داده شد. با توجه به وضعیت خاصی که منطقه داشت، استفاده ی بهینه ازاین تیپ بدون پشتیبانی هوانیروز ممکن نبود. لذا تصمیم براین شد که از هوانیروز کمک گرفته شود. در آن زمان بخشی از هوانیروز در کرمانشاه استقرار داشت که در منطقه مربوط با دشمن درگیر بود و قرار بود به بخش دیگری از نیروهای هوانیروز مأموریت داده شود که در ایلام مستقر شوند. با توجه به بررسی های اولیه تصمیم گرفته شد که پایگاه این بالگردها در تنگه قوچعلی، که از لحاظ نظامی و اختفا فوق العاده ایمن بود، باشد. مدتی بعد عده ای ازبرادران هوانیروز وارد منطقه ایلام شدند و پس از بازدید و بررسی های همه جانبه تصمیمات لازم گرفته شد. مسئول این گروه شهید احمد کشوری بود در آن زمان من فرماندار شهرستان مهران بودم، اما از آن جایی که شهر مهران کاملاًً اشغال و تخلیه شده بود، ما در ایلام مستقر شده بودیم. به دلیل ارتباط مستمر با نیروهای نظامی مستقر در منطقه، سعادتی دست داد تا من با شهید کشوری از نزدیک آشنا شوم و پس از تصمیمات نهایی به ما مأموریت داده شد تا با خلبانان هوانیروز ارتباط مستمر داشته باشیم و با آن ها هماهنگی لازم به عمل آوریم. ما به اتفاق گروه و به سرپرستی شهید احمد کشوری از منطقه مورد نظر به عنوان پایگاه، بازدید کردیم و امکاناتی نظیر تهیه آب، برق، غذا، سوخت و سایر مایحتاج پرسنل در نظر گرفته شد. برای اسکان نیروهای خدماتی و کادر پرواز که تعدادشان بیشتر بود، تصمیم گرفته شد در هتلی به نام جلب سیاحان، اسکان یابند که با تخلیه و آماده سازی ساختمان آن، محل استراحت و اسکان پرسنل و کادر فنی هوانیروز آماده شد. چندی بعد که بالگردها وتجهیزات آنان در منطقه و پایگاه اصلی استقراریافت، کم کم یک رشته عملیات شروع شد. در آن زمان چون از لحاظ نیروی زمینی و زرهی در اقلیت بودیم، حضور هوانیروز در ایلام و وجود بالگردها باعث شد تا امید تازه ای در دل مردم جوانه بزند. بالگردها هر صبح با برنامه ریزی خاصی به منطقه عملیاتی به قصد شکار تانک و انهدام مواضع دشمن اعزام می شدند. به خاطر شرایط موجود حجم کاری بچه های هوانیروز در عملیات های شان گسترده بود. آن ها هم کار نیروی زمینی انجام می دادند، هم کار نیروی زرهی و هم کار هوانیروز را. بدین معنی که هم با نیروها و افراد نظامی می جنگیدند، هم با نیروهای زرهی و تانک ها مقابله می کردند و هم کار شناسایی و مقابله با دیگر تجاوزات دشمن را انجام می دادند. دشمن با دیدن چنین صحنه هایی و حضور هوانیروز در منطقه، به شدت غافل گیر شد واز پیش روی خود به سمت جلو واشغال نقاط و مناطق دیگری از خاک ایران کاست.
همین رشادت های هوانیروز به فرماندهی شهید کشوری بود که باعث شد تا مردم امید و نیروی تازه ای بگیرند. به طوری که حضور و تعداد بالگردها، با لحظه به لحظه ی اوقات روزانه مردم عجین شده بود. بدین نحو که هرگاه بالگردها پرواز عملیاتی داشتند و از فراز شهرستان ایلام می گذشتند، به جرأت می توانم بگویم که اکثر مردم چه در کوچه، خیابان و چه در محل کار، منازل و حتی بچه های مدرسه که سرکلاس درس بودند، از پشت پنجره ها عبور بالگردها را نگاه می کردند و آنان را می شمردند، درست پس از بازگشت بالگردها از منطقه عملیاتی، همان کار دوباره تکرار می شد، که مبادا خدای ناکرده یکی از آن ها دچار سانحه شده باشد. در واقع تمام مردم نگران وضعیت پرواز و عملیات بالگردهای هوانیروز بودند. این کار به صورت یک عادت روزانه برای مردم در آمده بود. یعنی هنگام پرواز هریک از آنان را به ترتیب می شمردند و هنگام بازگشت از منطقه همان کار را تکرار می کردند. همین نگرانی مردم و دل بستگی شدید آنان به خلبانان هوانیروز که شهید کشوری فرماندهی آن را برعهده داشت، باعث شد که این تیم پروازی برای همیشه در ایلام بماند. چندی بعد شهید احمد کشوری به استانداری مراجعه کرد و اظهار داشت که من می خواهم خانواده ام را به ایلام منتقل کنم. این خواسته برای ما قدری نامانوس و غیر قابل باوربود. چون با توجه به این که جنگ شروع شده بود و بخشی از مناطق کشور به اشغال دشمن درآمده بود و از هر جهت احساس خطر می شد، روال معمول و منطقی این بود که اکثر مردم از مناطق جنگی به دیگر نقاط امن نقل مکان می کردند، اما دیدگاه تفکر شهید کشوری متفاوت بود. حتی ما اوایل فکر می کردیم که شاید این قضیه در حد یک حرف باشد، اما بعدها با پافشاری و اصرار زیاد و تاکید کشوری تصمیم بر آن شد که جایی برای اسکان خانواده ی ایشان در نظر گرفته شود. با این وجود ما باز قضیه را زیاد جدی نگرفتیم و فکر کردیم که پس از چندی این مسئله خود به خود فراموش می شود. تا این که او هربار که از عملیات برمی گشت به ما مراجعه می کرد و می گفت:قضیه خانه چه شد؟زن و بچه ام نگرانند من می خواهم آنان را به ایلام منتقل کنم. آن زمان شهید کشوری دو فرزند خردسان داشت. بالاخره پس از صحبت هایی با استاندار وقت، تصمیم گرفته شد که جایی رای اسکان خانواده شهید کشوری پیدا کنیم. لذا قرار شد طبقه زیرین ساختمانی که خانواده استاندار وقت در آن اسکان داشتند را برای خانواده شهید کشوری آماده کنیم. طبقه زیرین زیاد جالب نبود. دو اتاق متروکه و غیرقابل استفاده داشت که خیلی قدیمی و کهنه بود. ما آن مکان را به شهید کشوری نشان دادیم و ایشان عنوان کردند که مکان خوب و مناسبی است. ساختمان موردنظر دو درب ورودی داشت که یکی از آن ها به داخل محوطه استانداری باز می شد و درب دیگر به بیرون راه داشت. پس از تمیز کردن محل، شهید کشوری خانواده اش را به ایلام منتقل کرد و واقعاً تصمیم گرفته بود که تا آخر در ایلام بماند. از این به بعد بود که ما با روحیه ی شهید کشوری کاملاً آشنا شدیم. ایشان واقعاً روحیه عجیب و غریبی داشت. در کسوت نظامی، فردی کاملاً نظامی، شجاع و بی باک بودند و در حالت عادی بسیار رئوف و مهربان. ما در عملیات هایی که به همراه ایشان می رفتیم به وضوح دریافتیم که این مرد چقدر شجاع و دلیر هست. اما پس از مراجعه از عملیات، انسانی لطیف وارسته و بسیار احساسی بودند. اصلاً آدم فکرش را هم نمی کرد که احمد کشوری ای که تا چند لحظه پیش بسیار مقرراتی و تمام معنا یک فرد نظامی بود، حالا به انسانی متواضع، سر به زیر، شوخ طبع و احساس نزدیکی و صمیمیت بیشتری می کردیم. هر بار که از عملیات بر می گشت،
عصرها به اتفاق بچه ها به سراغش می رفتیم و از او می خواستیم که از عملیات برایمان صحبت کند. یک بار طراحی عملیاتی را شروع کرد و بر این عقیده بود که ما تا کی دست روی دست بگذاریم و صرفاً در مناطق جنگی جنبه تدافعی به خود بگیریم ما باید یک سری عملیات هلی برن طراحی کنیم. این دیدگاه برای ما یک مسئله بسیار تازه و جالب بود. بالاخره ایشان با جدیت تمام، کار طراحی این عملیات را که هدف آن پیاده کردن و استقرار نیروهای خودی در پشت مواضع دشمن بود انجام داد و امکاناتی که مورد نیاز این عملیات بود نیز تهیه شد و قرار بر این شد که این عملیات در قسمتی از منطقه دهلران انجام گیرد. نیروهایی که برای این عملیات در نظر گرفته شده بودند، اغلب نیروهای مردمی و افراد شخصی بودند. چون در آن زمان بسیج به صورت امروزی شکل نگرفته و سازماندهی نشده بود. ایشان با همان نیروهای مردمی در تنگه ی قوچعلی مرحله ی آموزش این عملیات را شروع کرد و نحوه سوار شدن و پیاده شدن نیروها از بالگرد را به آنان آموزش داد تا این که نیروها در وضعیت مطلوبی قرار گرفتند. از یادم نمی رود که او برای انجام این کار آن قدر شور و علاقه داشت که قابل توصیف نیست. تمام خدمات این عملیات آماده شد، ولی بعدها به دلایلی که من هم از آن بی خبرم، اجازه ندادند که شهید کشوری این عملیات را انجام دهد. اما با وجود مخالفت مسئولین با این عملیات، همان نیروها که قرار بود از طریق هلی برن به منطقه انتقال پیدا کنند، داوطلبان به منطقه رفتند و در منطقه دهلران-موسیان دست به انجام یک سری عملیات زدند و پیروزی هایی را به ارمغان آوردند. به نظر من یکی از بارزترین دلایلی که باعث شد این نیروها سر از پا نشناسند و راهی مناطق عملیاتی شوند، وجود و منش خود شهید کشوری بود. وی با حالت عجیبی از رزم و عملیات صحبت می کرد. حرف هایش طوری بود که به دل می نشست و هر کس را مجذوب خود می کرد.
او حتی این حالت را در قضیه کردستان داشت. چون بعدها کسانی که درآغاز جنگ با او بودند از منش و رشادت شهید کشوری برای ما تعریف های زیادی کردند. من هیچ وقت از خاطرم نمی رود جای ترکشی که بر گردن شهید کشوری بود. هر بار که از او می پرسیدم که این جای چیست، او با شگرد خاصی بحث را عوض می کرد و از مسائل دیگری سخن به میان می آوردند. یعنی حتی حاضر نبودند که بگوید من در قضیه کردستان زخمی شده ام. ایشان با آن که مسئولیت هوانیروز منطقه ایلام را بر عهده داشت، اما نگران دیگر مناطق نیز بود. هر بار که از مناطق عملیاتی باز می گشت، اظهار می کرد که به کرمنشاه، کردستان و دیگرجاها زنگ بزنیم، ببینیم وضعیت مناطق دیگرعملیاتی چگونه است. وی با حساسیت عجیبی نگران حال دیگر دوستانش که در کرمانشاه و قصر شیرین استقرار داشتند، بود. مرتباًً با شهید سهیلیان ارتباط داشت.
شهید کشوری در صحنه ی رزم یک افسر نظامی دقیق و به تمام معنا بود، اما همین که عملیات تمام می شد و به ایلام مراجعت می کرد، فردی رئوف، احساسی و بسیار دل بسته به خانواده اش بود. من یادم نمی رود هر بار که از منطقه بر می گشت در اولین فرصت به سراغ بچه هایش می رفت و آن ها را بغل می کرد و می بوسید. وقتی از بچه هایش صحبت می کرد، گمان می کردیم که تنها کار و زندگی اش معطوف به همین فرزندان می شود. اما درعین حال در صحنه های عملیاتی تنها چیزی که برایش مهم بود، فقط جنگ بود. درآن لحظات هیچ چیزی به جز رزم در برابر دشمن برایش اهمیت نداشت. هنگامی که قرآن می خواند، با صوتی بسیار زیبا و دل نشین آن را تلاوت می کرد. قرائت قرآنش آن قدر زیبا بود که آدم دوست داشت تا آخر به آن گوش فرا دهد. مثلاًً در بعضی از عملیات ها، ما به منظور شناسایی، به همراه بالگرد جت رنجر به منطقه اعزام می شدیم و پس از پیاده شدن و استقرار در منطقه و شناسایی کامل در یکی از نقاط بخش ملکشاهی که از قبل به عنوان محل قرار در نظر گرفته بودیم، به هم پیوستیم و پس از چند دقیقه به اتفاق هم منطقه را مورد ارزیابی قرار می دادیم. گاهی اوقات که با هم بودیم، از همان لحظه قبل از پرواز، شروع به قرائت قرآن می کرد. با آن که منطقه کاملاً نظامی بود و از هر طرف احساس خطر می شد، اما سایر بالگردها بی سیم ها را روشن می کردند و گوش به صدای دل نشین او و قرائت قرآنش می دادند.
انسان درآن لحظه احساس آرامش عجیبی می کرد. انگار نه جنگ بود و نه قرار بود که ما به منطقه عملیاتی برویم. شاید یکی از دلایلی که به این ها این قدر قوت قلب داده بود و باعث شده بود تا دل دشمن و عمق مواضع شان پیش بروند، همان احساس آرامش ناشی از توسلی بود که قرآن داشتند. آن وقت بود که ترسی که از دشمن در دل ها ریشه دوانده بود، از بین می رفت. جدای از این ها، گاهی در حین پرواز سر به سر دوستانش می گذاشت و در آسمان با آن ها شوخی می کرد. یعنی کدها را عوض می کرد و همه بی سیم ها روشن می شد و شروع به شوخی و مزاح با دیگر خلبانان می نمود. برای هر یک از بچه های هوانیروز یک اسم به خصوصی گذاشته بود و با همان نام با آن ها شوخی می کرد. این کار ادامه می یافت تا وارد منطقه عملیاتی می شدند از آن به بعد بی سیم ها بر روی کدهای مخصوص قرار می گرفتند و کسی جرأت نمی کرد که شوخی کند آن جا صحنه ی رزم و میدان رشادت بود.
گاهی اوقات که ما در منطقه بودیم، از طریق بی سیم پی. آر. وی. سی با او تماس می گرفتیم و پس از پایان عملیات با همراهی او به ایلام باز می گشتیم که در حین بازگشت سر به سرمان می گذاشت و به خلبانی که ما در بالگرد ترابری او بودیم، می گفت که با حرکات نمایشی ما را اذیت کند.
شهید کشوری چنین انسان وارسته و به کمال رسیده ای بود. با آن که جنگ بود، کشت و کشتار بود و دشمن از هر طرف ما را احاطه کرده بود، اما هیچ گاه از آن روحیه احساسی و شوخ طبعی خودش نکاست. برخوردهایش به گونه ای بود که انگار نه جنگ بود و نه خطری او را تهدید می کرد. اما در مواقع حساس و ضروری شخص دیگری می شد. یعنی هما احمدی که در روی زمین باهاش شوخی می کردند و بچه ها به صورت دسته جمعی با او شوخی های لفظی و فیزیکی می نمودند، وقتی که عملیات شروع می شد دیگر کسی جرأت نداشت با او مزاح کند. آن وقت یک افسر نظامی و یک فرد کاملاً جدی و عملیاتی بود.
شهید کشوری چنین کسی بود. من در زمان شهادتش متأسفانه خدمت او نبودم، اما آن گونه که دوستانش تعریف می کردند: قبل از شهادت حالت عجیبی به خودش گرفته بود. حتی زمانی که از خانواده اش خداحافظی کرده بود، لحن و نحو بدرودش با دیگر روزها فرق داشت. گفته بود که من بر نمی گردم. خلبانان هم پروازش اظهار می داشتند که آن روز حالت و روحیه ی شهید احمد کشوری با دیگر روزها فرق داشت. در منطقه ی عملیاتی که قرار گرفته بود، کارها و تاکتیک هایش با سایر روزها فرق داشت. شهادتش درست در زمانی اتفاق افتاد که کشور و میهن بیش از پیش به وجود او و کسانی چون او نیاز داشت. من هیچ وقت از یادم نمی رود که چند روز قبل از شهادت،
کشوری، یک روز عصر به من گفت:برویم به گیلان غرب زنگ بزنیم و از احوال بچه ها بپرسیم.
ایشان به گیلان غرب زنگ زد، متأسفانه خط تلفن خراب بود چند لحظه بعد به کرمانشاه زنگ زد و سراغ دوستانش را گرفت. در حین صحبت کردن من متوجه شدم که رنگ صورت احمد دگرگون شده و یک حالت نگرانی و غم و اندوه به خود گرفت. به او گفتم:چی شده؟ با دست اشاره می کردند که ساکت باشم. پس از این که حرف هایش تمام شد با یک حالت بسیار اندوهگین گفتند:پشتمان شکست. سهیلیان شهید شد. از آن به بعد حالتش به کلی دگرگون شد. دیگر آن احمد شوخ طبع که رنگ خنده هیچ گاه از روی لب هایش محو نمی شد، نبود. ما دریافته بودیم که ایشان علاقه ی وافری به شهید سهیلیان داشت. چون تا قبل از روز شهادتش مرتباً یاد و خاطره ی سهیلیان ورد زبانش بود.
من به خاطر دارم که یک روز پس از شهادت شهید کشوری به ایلام مراجعه کردم. کاملاً لمس کردم که تمام مردم نگران سرنوشت بالگردی بوده اند که آن روز برنگشته بود. چون روزی بالگردها بر فراز شهر به پرواز درآمده بودند. تعدادشان مشخص بود و با لحظه بازگشت آنان از مناطق عملیاتی کاملاً فرق داشت. یکی از بالگردها به آشیانه بازنگشته بود و این مسأله مردم شهر را نگران کرده بود. زمانی که متوجه شدند یکی از بالگردها برنگشته و در منطقه عملیاتی سقوط کرده است، آن روز
بود که عزا و ماتمی سترگ سراسر شهر را فرا گرفت. همه نگران، همه ناراحت و بغض کرده بودند.
زنان شیون می کردند و به سرو صورت شان می زدند. بچه ها در کنار دیوارها با نگاه های نگران سیل خروشان جمعیتی را نگاه می کردند که برای تشییع پیکر سرداری بزرگ آمده بودند. حالا که سال ها از آن حادثه بسیار تلخ می گذرد، همچنان یاد و خاطره شهید کشوری در حافظه ی تک تک زن و مرد این دیار زنده است و همه به اتفاق حس می کنند که شهید کشوری فرزند ایلام است.
مقاومت و ابتکار
شهید کشوری به روایت امیر سرتیپ 2 خلبان محمود بابایی
شهید کشوری تیم هایی را تشکیل داده بود به نام بکاو و بکش، به معنی پیدا کردن دشمن واز بین بردن آن ها. در یکی از مأموریت های روزهای آغازین جنگ برای عقب راندن دشمن که در حد فاصل قصر شیرین تا سر پل ذهاب وارد منطقه شده بود، ما هم وارد منطقه شدیم. مواضع نیروهای خودی مشخص نبود. در آن عملیات عراقی ها با ستون بسیار عظیمی که شامل ادوات زرهی، خودرویی و پرسنلی بود به طول 2 کیلومتر در جاده به راحتی در حال حرکت بودند. آن ها در منطقه قصر شیرین وارد خاک ما شده بودند و به سمت سرپل ذهاب مسیر مشخصی را می پیمودند. عشایر منطقه هم یک سری اطلاعات درباره این ستون به ما داده بودند.
وقتی به منطقه رسیدیم، شهید کشوری گفت: ما نباید این طور ساکت باشیم، هر طوری شده باید جلوی این ستون را بگیریم.
ما با سه بالگرد کبرا و یک بالگرد ترابری از قرار گاه مان بلند شدیم و به سمت منطقه پرواز کردیم. ما به منطقه مذکور آشنایی نداشتیم و همان برنامه ای که شهید کشوری داشت یعنی عملیات بکاو و بکش ما تا نزدیکی های ستون عراقی ها رفتیم و از پهلو با ستون مذکور مواجه شدیم. حقیقتا هما اول وحشت ما را برداشت که این ستون چرا اینقدر راحت وارد منطقه شد. کسی جلودارش نبود واز هیچ سمتی هم به طرف آن ها تیراندازی و مقابله صورت نمی گرفت. ما در ابتدای مواجه با ستون نظامی دشمن گمان کردیم که آن ها در اطراف ستون تیم های گشتی و مراقب گذاشتند. به هرحال عملیات نظامی اینطوری هست که ستون وقتی می خواهد به سمت یک منطقه ناشناس حرکت نماید در اطراف آن تیم های گشتی می گذارند که مبادا از جایی صدمه و ضربه ای بر آن ها وارد شود. ما تا هفتصد متری این ستون رفتیم واز پهلوی آن ها مورد شناسایی قرار دادیم. شهید کشوری در همان لحظه یک تصمیم خیلی جالبی گرفتند که برای ما هم تازگی داشت، ایشان به عنوان لیدر تیم گفتند:بچه ها اول
آخر ستون را بزنید که این ها مشکوک بشوند و هم همه ای در این ها بیفتد که ما بتوانیم یک اجرای آتش روی این ها داشته باشیم.
یکی از بالگردهای ما با خلبانی آقای سراوانی به موشک تاو مجهز بود. ایشان با آن تیزبینی، دقت و درایتی که داشت اول و آخر ستون را مورد هدف موشک های خود قرار دادند. ستون نظامی دشمن درجا سنگوب کرد. ما هر چه مهمات داشتیم در همان لحظات آغازین حمله روی سر ستون ریختیم. تمام نفراتی که در ستون بودند گیج و متحیر شدن و نمی دانستند که از کدام سمت مورد هجوم قرار گرفتند. از آن جایی که بالگرد کبرا مانورهای مخصوصی را در حین پرواز و حمله اجرا می کند و به صورت پیدا و پنهان عمل می نماید ستون نظامی دشمن متوجه نشد که از کجا ضربه می خورد و از این رو بالگردهای ما هم مورد هدف تیراندازی های پراکنده و سرگردان آن ها قرار نمی گرفتند. به هر حال ما یک وقفه در کار آن ها انداختیم و بعد از پایان یافتن مهمات به پایگاه مان درایلام برگشتیم.
مجدداً با تعداد دیگری از بالگردهای شکاری برگشتیم. درآن جا غوغایی شده بود. ستونی که هیچ کس جلودارش نبود و تصمیم جدی گرفته بود تا قلب ایران بیاید در همان جا زمین گیر شد و به هرحال با فکر و ایده شهید کشوری و همکاری سایر خلبانان توانستیم ضربه محکمی به این ستون بزنیم و حدوداً دو روز روی این ستون آتش ریختم و آنها را تا خط دفاعی ایران و عراق که اطراف نفت شهر بود عقب برده واز مرز بیرون برانیم.
ما شب ها معمولاً برای دریافت اخبار از طریق رادیو به خبرهای شبکه های مختلف گوش می دادیم. یکی از همان شب های بعد از عملیات فوق از طریق شبکه ی رادیویی عراق و کشورهای دیگر شنیدیم که می گفتند:ما{بابت از هم پاشیدگی ستون نظامی که به قلب خاک ایران می رفت}ضربه شدیدی خوردیم، تصمیم ما بر این بود که این ستون را تا کرمانشاه بکشانیم و اگر ستون نظامی عراق موفق می شد تا به مقصدش برسد، بیرون راندن آن ها به خاطر ناهمواری ها، وضعیت جوی و محلی که در کرمانشاه وجود داشت، بسیار مشکل بود.
منبع: آب آذری .مسعود / عبور از نهایت / انتشارات سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس ارتش / تهران :چاپ اول .1386
در این مقاله شهید کشوری را از زبان همرزمان و دوستانش می شناسیم و به درونیات و واقعیات روحی، اخلاقی، فکری و روحیه دفاعی و مبارزاتی او پی خواهیم برد. یکی از نزدیک ترین دوستان و همرزمان شهید کشوری که پیش از شهادت خودش او را در بیاناتی شیوا و دل انگیز و تاثیر گذاری تصویر و تعریف نمود سرلشکر شهید ولی الله فلاحی است. شهید فلاحی درباره ی رشادت ها و فداکاری های شهید احمد کشوری در پاوه و مناطق غرب کشور پیش از آن که خود به مقام والای شهادت برسد طی سخنانی در هفتمین روز شهادت شهید کشوری گفت:
کشوری بار دیگر در حیات باقی و در ابدیت متولد شده است. گل وجود کشوری در این جهان فانی پژمرده شد و اما در پیش گاه خدا برای همیشه شکفته گشت. اتخاذ سند از آخرین بیان حسین علی (ع)می کنم که می فرماید: هر کس که کشته نشود می میرد. زندگی که چنین است چرا پای مقصدی بزرگ در میان نباشد؟
کشوری، جهانی بزرگ تر از جهان متناهی را انتخاب کرد. مقصدی خدایی، مقصدی ابدی. به همه آن هایی که باقی ماندند با شجاعت و با صداقت این مژده را می دهم که پس از انبیا و امامان و صالحان، کشوری تنها شفیع ما در رستاخیز الهی خواهد بود. . .
روزی که پاوه در محاصره ی کامل و در آستانه سقوط بود، روز جمعه ای بود. من از پاسداران، مردم و دکتر چمران خداحافظی کردم و آمدم کرمانشاه تا فکری برای شکستن محاصره ی پاوه بکنم. من تا آن روز احمد کشوری را نمی شناختم. در پایگاه هوانیروز کرمانشاه همه را جمع کردم. ساعت هفت و نیم بعد از ظهر، هنگام غروب بود تاریکی زمین گیر شده بود. برابر روش های هواپیمایی نیروی زمینی ارتش (هوانیروز)نمی بایستی در آن ساعت خلبانی بپرد. یک داوطلب برای نجات پاوه خواستم؛هنوز صحبت های من تمام نشده بود و تقاضایم
پایان نرسیده بود که جوانی ازداخل صف بیرون آمد و گفت:علیرغم تاریکی هوا و با این وجود که ارتفاعات اطراف، مشرف به پاوه است و می دانم که مورد هدف محاصره کنندگان قرار می گیرم، من می روم.
درست است که ما نجات پاوه را مرهون منت خدا و بیان امام و پایداری مردم پاوه و پاسداران و نیروهای انتظامی می دانیم، ولی من در پیش گاه خدا و وجدان خودم و در بارگاه احدیت، نجات پاوه را مرهون زحمات کشوری می دانم که آن شب رفت و چند ساعت بعد(ساعت 10 همان شب)فشار را از روی مردم پاوه برداشت و برگشت و به مردم پاوه، حدود بیست هزار مردمی که در محاصره مزدوران بودند، تا فردا که امکانات نظامی دیگری برسد، فرصت مقاومت داد. فردا صبح هم بار دیگر خودش به عنوان رهبر گروه به سمت شهرستان پاوه پرواز کرد. به خدای کشوری سوگند، به همه ی آنچه که رنگ و بوی کشوری داد سوگند که نجات کردستان و لااقل قسمت اعظمی از استقلال کشور مرهون زحمات تلاش های خستگی ناپذیر احمد کشوری است.
کشوری باعث شد که کشور به جنگ داخلی کشیده نشود و میلیون ها نفر قربانی نشوند. کشوری و روح او بزرگ تر از آن است که من بخواهم در نظام محسوسات مادی با ستایش یا شعار یا تعاریف، او را بزرگ کنم. شاید ستایش من باعث شود که روح او آزرده بشود. به اعتقاد من کشوری فرشته ای بود در قالب انسان. من حاضرم کشوری را با قسمت اعظم سرداران صدر اسلام مقایسه کنم؛به همه ی آن سرداران احترام می گذارم، ولی آن ها یک یا چند روز در جنگ می ماندند، اما کشوری چیزی حدود 21 ماه بود که عملاً شب و روز می جنگیده است. کشوری خودش را نمی دید و هرگز از خودش نشانی نمی گذاشت. کشوری یک سروان یا یک سرگرد-به آن صورت که ما در نظام فانی تصور می کنیم، نیست. بلکه کشوری ارتشبد کائنات است. هر روز که از شهادت کشوری بگذرد، درجات معنوی و روحانی او ترفیع پیدا می کند. او بعد از ترفیعات که از ارتش گرفت سرانجام آخرین ترفیع را که ارتشبدی کائنات بود از پروردگار گرفته است و دیگر هیچ کس قادر نیست درجه ی ارتشبدی کائنات احمد کشوری را از او بگیرد. این درجه ابدی و جاویدان است.
او آفتاب بود
شهید کشوری به روایت علی محمد آزاد
همه ی فداکاری ها و از خود گذشتگی های شهید کشوری همین چند صفحه ای نیست که شهید فلاحی پیش از شهادتش درباره ی او نقل کرد، بلکه شهید کشوری را می توان از نگاه ها و زوایای مختلف شناخت و به اهمیت کارهای بزرگی که وی در منطقه غرب کشور به ویژه در استان ایلام داد پی برد.
علی احمد آزاد فرمانده وقت سپاه پاسداران ایلام و فرماندار نظامی مهران در سال 59، همچنین استاندار فعلی ایلام درباره ی حضور تیم هوانیروز به فرماندهی شهید کشوری در غرب و نقش آن ها در جبهه ایلام این چنین می گوید:
در ابتدای شروع جنگ از آن جایی که عراق به طور ناگهانی به ایران حمله کرده بود، در مناطق مرزی استان ایلام نیروی نظامی و تدافعی کافی مستقر نبود، از این رو ایران آمادگی نظامی و تجهیزاتی کافی برای مقابله نداشت. مرز تقریبا در دست ژاندارمری وقت بود و سپاه به تازگی نیروهای جدیدی دراختیار گرفته بود که در حال آموزش بودند. لذا حمله ی آغازین عراق به کشور ما باعث شد که قسمتی از خاک ایران توسط نیروهای عراقی اشغال شود. از جمله این مناطق قسمت هایی از منطقه میمک، موسیان و سلسله ارتفاعات حمرین بود. دشمن سعی داشت تا با یک برنامه ریزی منسجم تمام مناطق را به اشغال خود درآورد. با توجه به این هجوم، مسئولین برآن شدند تا بخشی از نیروهایی که در سایر مناطق بودند به منطقه ایلام انتقال دهند. از جمله این نیروها تیپ 81 خرم آباد بود که به منطقه انتقال داده شد. با توجه به وضعیت خاصی که منطقه داشت، استفاده ی بهینه ازاین تیپ بدون پشتیبانی هوانیروز ممکن نبود. لذا تصمیم براین شد که از هوانیروز کمک گرفته شود. در آن زمان بخشی از هوانیروز در کرمانشاه استقرار داشت که در منطقه مربوط با دشمن درگیر بود و قرار بود به بخش دیگری از نیروهای هوانیروز مأموریت داده شود که در ایلام مستقر شوند. با توجه به بررسی های اولیه تصمیم گرفته شد که پایگاه این بالگردها در تنگه قوچعلی، که از لحاظ نظامی و اختفا فوق العاده ایمن بود، باشد. مدتی بعد عده ای ازبرادران هوانیروز وارد منطقه ایلام شدند و پس از بازدید و بررسی های همه جانبه تصمیمات لازم گرفته شد. مسئول این گروه شهید احمد کشوری بود در آن زمان من فرماندار شهرستان مهران بودم، اما از آن جایی که شهر مهران کاملاًً اشغال و تخلیه شده بود، ما در ایلام مستقر شده بودیم. به دلیل ارتباط مستمر با نیروهای نظامی مستقر در منطقه، سعادتی دست داد تا من با شهید کشوری از نزدیک آشنا شوم و پس از تصمیمات نهایی به ما مأموریت داده شد تا با خلبانان هوانیروز ارتباط مستمر داشته باشیم و با آن ها هماهنگی لازم به عمل آوریم. ما به اتفاق گروه و به سرپرستی شهید احمد کشوری از منطقه مورد نظر به عنوان پایگاه، بازدید کردیم و امکاناتی نظیر تهیه آب، برق، غذا، سوخت و سایر مایحتاج پرسنل در نظر گرفته شد. برای اسکان نیروهای خدماتی و کادر پرواز که تعدادشان بیشتر بود، تصمیم گرفته شد در هتلی به نام جلب سیاحان، اسکان یابند که با تخلیه و آماده سازی ساختمان آن، محل استراحت و اسکان پرسنل و کادر فنی هوانیروز آماده شد. چندی بعد که بالگردها وتجهیزات آنان در منطقه و پایگاه اصلی استقراریافت، کم کم یک رشته عملیات شروع شد. در آن زمان چون از لحاظ نیروی زمینی و زرهی در اقلیت بودیم، حضور هوانیروز در ایلام و وجود بالگردها باعث شد تا امید تازه ای در دل مردم جوانه بزند. بالگردها هر صبح با برنامه ریزی خاصی به منطقه عملیاتی به قصد شکار تانک و انهدام مواضع دشمن اعزام می شدند. به خاطر شرایط موجود حجم کاری بچه های هوانیروز در عملیات های شان گسترده بود. آن ها هم کار نیروی زمینی انجام می دادند، هم کار نیروی زرهی و هم کار هوانیروز را. بدین معنی که هم با نیروها و افراد نظامی می جنگیدند، هم با نیروهای زرهی و تانک ها مقابله می کردند و هم کار شناسایی و مقابله با دیگر تجاوزات دشمن را انجام می دادند. دشمن با دیدن چنین صحنه هایی و حضور هوانیروز در منطقه، به شدت غافل گیر شد واز پیش روی خود به سمت جلو واشغال نقاط و مناطق دیگری از خاک ایران کاست.
همین رشادت های هوانیروز به فرماندهی شهید کشوری بود که باعث شد تا مردم امید و نیروی تازه ای بگیرند. به طوری که حضور و تعداد بالگردها، با لحظه به لحظه ی اوقات روزانه مردم عجین شده بود. بدین نحو که هرگاه بالگردها پرواز عملیاتی داشتند و از فراز شهرستان ایلام می گذشتند، به جرأت می توانم بگویم که اکثر مردم چه در کوچه، خیابان و چه در محل کار، منازل و حتی بچه های مدرسه که سرکلاس درس بودند، از پشت پنجره ها عبور بالگردها را نگاه می کردند و آنان را می شمردند، درست پس از بازگشت بالگردها از منطقه عملیاتی، همان کار دوباره تکرار می شد، که مبادا خدای ناکرده یکی از آن ها دچار سانحه شده باشد. در واقع تمام مردم نگران وضعیت پرواز و عملیات بالگردهای هوانیروز بودند. این کار به صورت یک عادت روزانه برای مردم در آمده بود. یعنی هنگام پرواز هریک از آنان را به ترتیب می شمردند و هنگام بازگشت از منطقه همان کار را تکرار می کردند. همین نگرانی مردم و دل بستگی شدید آنان به خلبانان هوانیروز که شهید کشوری فرماندهی آن را برعهده داشت، باعث شد که این تیم پروازی برای همیشه در ایلام بماند. چندی بعد شهید احمد کشوری به استانداری مراجعه کرد و اظهار داشت که من می خواهم خانواده ام را به ایلام منتقل کنم. این خواسته برای ما قدری نامانوس و غیر قابل باوربود. چون با توجه به این که جنگ شروع شده بود و بخشی از مناطق کشور به اشغال دشمن درآمده بود و از هر جهت احساس خطر می شد، روال معمول و منطقی این بود که اکثر مردم از مناطق جنگی به دیگر نقاط امن نقل مکان می کردند، اما دیدگاه تفکر شهید کشوری متفاوت بود. حتی ما اوایل فکر می کردیم که شاید این قضیه در حد یک حرف باشد، اما بعدها با پافشاری و اصرار زیاد و تاکید کشوری تصمیم بر آن شد که جایی برای اسکان خانواده ی ایشان در نظر گرفته شود. با این وجود ما باز قضیه را زیاد جدی نگرفتیم و فکر کردیم که پس از چندی این مسئله خود به خود فراموش می شود. تا این که او هربار که از عملیات برمی گشت به ما مراجعه می کرد و می گفت:قضیه خانه چه شد؟زن و بچه ام نگرانند من می خواهم آنان را به ایلام منتقل کنم. آن زمان شهید کشوری دو فرزند خردسان داشت. بالاخره پس از صحبت هایی با استاندار وقت، تصمیم گرفته شد که جایی رای اسکان خانواده شهید کشوری پیدا کنیم. لذا قرار شد طبقه زیرین ساختمانی که خانواده استاندار وقت در آن اسکان داشتند را برای خانواده شهید کشوری آماده کنیم. طبقه زیرین زیاد جالب نبود. دو اتاق متروکه و غیرقابل استفاده داشت که خیلی قدیمی و کهنه بود. ما آن مکان را به شهید کشوری نشان دادیم و ایشان عنوان کردند که مکان خوب و مناسبی است. ساختمان موردنظر دو درب ورودی داشت که یکی از آن ها به داخل محوطه استانداری باز می شد و درب دیگر به بیرون راه داشت. پس از تمیز کردن محل، شهید کشوری خانواده اش را به ایلام منتقل کرد و واقعاً تصمیم گرفته بود که تا آخر در ایلام بماند. از این به بعد بود که ما با روحیه ی شهید کشوری کاملاً آشنا شدیم. ایشان واقعاً روحیه عجیب و غریبی داشت. در کسوت نظامی، فردی کاملاً نظامی، شجاع و بی باک بودند و در حالت عادی بسیار رئوف و مهربان. ما در عملیات هایی که به همراه ایشان می رفتیم به وضوح دریافتیم که این مرد چقدر شجاع و دلیر هست. اما پس از مراجعه از عملیات، انسانی لطیف وارسته و بسیار احساسی بودند. اصلاً آدم فکرش را هم نمی کرد که احمد کشوری ای که تا چند لحظه پیش بسیار مقرراتی و تمام معنا یک فرد نظامی بود، حالا به انسانی متواضع، سر به زیر، شوخ طبع و احساس نزدیکی و صمیمیت بیشتری می کردیم. هر بار که از عملیات بر می گشت،
عصرها به اتفاق بچه ها به سراغش می رفتیم و از او می خواستیم که از عملیات برایمان صحبت کند. یک بار طراحی عملیاتی را شروع کرد و بر این عقیده بود که ما تا کی دست روی دست بگذاریم و صرفاً در مناطق جنگی جنبه تدافعی به خود بگیریم ما باید یک سری عملیات هلی برن طراحی کنیم. این دیدگاه برای ما یک مسئله بسیار تازه و جالب بود. بالاخره ایشان با جدیت تمام، کار طراحی این عملیات را که هدف آن پیاده کردن و استقرار نیروهای خودی در پشت مواضع دشمن بود انجام داد و امکاناتی که مورد نیاز این عملیات بود نیز تهیه شد و قرار بر این شد که این عملیات در قسمتی از منطقه دهلران انجام گیرد. نیروهایی که برای این عملیات در نظر گرفته شده بودند، اغلب نیروهای مردمی و افراد شخصی بودند. چون در آن زمان بسیج به صورت امروزی شکل نگرفته و سازماندهی نشده بود. ایشان با همان نیروهای مردمی در تنگه ی قوچعلی مرحله ی آموزش این عملیات را شروع کرد و نحوه سوار شدن و پیاده شدن نیروها از بالگرد را به آنان آموزش داد تا این که نیروها در وضعیت مطلوبی قرار گرفتند. از یادم نمی رود که او برای انجام این کار آن قدر شور و علاقه داشت که قابل توصیف نیست. تمام خدمات این عملیات آماده شد، ولی بعدها به دلایلی که من هم از آن بی خبرم، اجازه ندادند که شهید کشوری این عملیات را انجام دهد. اما با وجود مخالفت مسئولین با این عملیات، همان نیروها که قرار بود از طریق هلی برن به منطقه انتقال پیدا کنند، داوطلبان به منطقه رفتند و در منطقه دهلران-موسیان دست به انجام یک سری عملیات زدند و پیروزی هایی را به ارمغان آوردند. به نظر من یکی از بارزترین دلایلی که باعث شد این نیروها سر از پا نشناسند و راهی مناطق عملیاتی شوند، وجود و منش خود شهید کشوری بود. وی با حالت عجیبی از رزم و عملیات صحبت می کرد. حرف هایش طوری بود که به دل می نشست و هر کس را مجذوب خود می کرد.
او حتی این حالت را در قضیه کردستان داشت. چون بعدها کسانی که درآغاز جنگ با او بودند از منش و رشادت شهید کشوری برای ما تعریف های زیادی کردند. من هیچ وقت از خاطرم نمی رود جای ترکشی که بر گردن شهید کشوری بود. هر بار که از او می پرسیدم که این جای چیست، او با شگرد خاصی بحث را عوض می کرد و از مسائل دیگری سخن به میان می آوردند. یعنی حتی حاضر نبودند که بگوید من در قضیه کردستان زخمی شده ام. ایشان با آن که مسئولیت هوانیروز منطقه ایلام را بر عهده داشت، اما نگران دیگر مناطق نیز بود. هر بار که از مناطق عملیاتی باز می گشت، اظهار می کرد که به کرمنشاه، کردستان و دیگرجاها زنگ بزنیم، ببینیم وضعیت مناطق دیگرعملیاتی چگونه است. وی با حساسیت عجیبی نگران حال دیگر دوستانش که در کرمانشاه و قصر شیرین استقرار داشتند، بود. مرتباًً با شهید سهیلیان ارتباط داشت.
شهید کشوری در صحنه ی رزم یک افسر نظامی دقیق و به تمام معنا بود، اما همین که عملیات تمام می شد و به ایلام مراجعت می کرد، فردی رئوف، احساسی و بسیار دل بسته به خانواده اش بود. من یادم نمی رود هر بار که از منطقه بر می گشت در اولین فرصت به سراغ بچه هایش می رفت و آن ها را بغل می کرد و می بوسید. وقتی از بچه هایش صحبت می کرد، گمان می کردیم که تنها کار و زندگی اش معطوف به همین فرزندان می شود. اما درعین حال در صحنه های عملیاتی تنها چیزی که برایش مهم بود، فقط جنگ بود. درآن لحظات هیچ چیزی به جز رزم در برابر دشمن برایش اهمیت نداشت. هنگامی که قرآن می خواند، با صوتی بسیار زیبا و دل نشین آن را تلاوت می کرد. قرائت قرآنش آن قدر زیبا بود که آدم دوست داشت تا آخر به آن گوش فرا دهد. مثلاًً در بعضی از عملیات ها، ما به منظور شناسایی، به همراه بالگرد جت رنجر به منطقه اعزام می شدیم و پس از پیاده شدن و استقرار در منطقه و شناسایی کامل در یکی از نقاط بخش ملکشاهی که از قبل به عنوان محل قرار در نظر گرفته بودیم، به هم پیوستیم و پس از چند دقیقه به اتفاق هم منطقه را مورد ارزیابی قرار می دادیم. گاهی اوقات که با هم بودیم، از همان لحظه قبل از پرواز، شروع به قرائت قرآن می کرد. با آن که منطقه کاملاً نظامی بود و از هر طرف احساس خطر می شد، اما سایر بالگردها بی سیم ها را روشن می کردند و گوش به صدای دل نشین او و قرائت قرآنش می دادند.
انسان درآن لحظه احساس آرامش عجیبی می کرد. انگار نه جنگ بود و نه قرار بود که ما به منطقه عملیاتی برویم. شاید یکی از دلایلی که به این ها این قدر قوت قلب داده بود و باعث شده بود تا دل دشمن و عمق مواضع شان پیش بروند، همان احساس آرامش ناشی از توسلی بود که قرآن داشتند. آن وقت بود که ترسی که از دشمن در دل ها ریشه دوانده بود، از بین می رفت. جدای از این ها، گاهی در حین پرواز سر به سر دوستانش می گذاشت و در آسمان با آن ها شوخی می کرد. یعنی کدها را عوض می کرد و همه بی سیم ها روشن می شد و شروع به شوخی و مزاح با دیگر خلبانان می نمود. برای هر یک از بچه های هوانیروز یک اسم به خصوصی گذاشته بود و با همان نام با آن ها شوخی می کرد. این کار ادامه می یافت تا وارد منطقه عملیاتی می شدند از آن به بعد بی سیم ها بر روی کدهای مخصوص قرار می گرفتند و کسی جرأت نمی کرد که شوخی کند آن جا صحنه ی رزم و میدان رشادت بود.
گاهی اوقات که ما در منطقه بودیم، از طریق بی سیم پی. آر. وی. سی با او تماس می گرفتیم و پس از پایان عملیات با همراهی او به ایلام باز می گشتیم که در حین بازگشت سر به سرمان می گذاشت و به خلبانی که ما در بالگرد ترابری او بودیم، می گفت که با حرکات نمایشی ما را اذیت کند.
شهید کشوری چنین انسان وارسته و به کمال رسیده ای بود. با آن که جنگ بود، کشت و کشتار بود و دشمن از هر طرف ما را احاطه کرده بود، اما هیچ گاه از آن روحیه احساسی و شوخ طبعی خودش نکاست. برخوردهایش به گونه ای بود که انگار نه جنگ بود و نه خطری او را تهدید می کرد. اما در مواقع حساس و ضروری شخص دیگری می شد. یعنی هما احمدی که در روی زمین باهاش شوخی می کردند و بچه ها به صورت دسته جمعی با او شوخی های لفظی و فیزیکی می نمودند، وقتی که عملیات شروع می شد دیگر کسی جرأت نداشت با او مزاح کند. آن وقت یک افسر نظامی و یک فرد کاملاً جدی و عملیاتی بود.
شهید کشوری چنین کسی بود. من در زمان شهادتش متأسفانه خدمت او نبودم، اما آن گونه که دوستانش تعریف می کردند: قبل از شهادت حالت عجیبی به خودش گرفته بود. حتی زمانی که از خانواده اش خداحافظی کرده بود، لحن و نحو بدرودش با دیگر روزها فرق داشت. گفته بود که من بر نمی گردم. خلبانان هم پروازش اظهار می داشتند که آن روز حالت و روحیه ی شهید احمد کشوری با دیگر روزها فرق داشت. در منطقه ی عملیاتی که قرار گرفته بود، کارها و تاکتیک هایش با سایر روزها فرق داشت. شهادتش درست در زمانی اتفاق افتاد که کشور و میهن بیش از پیش به وجود او و کسانی چون او نیاز داشت. من هیچ وقت از یادم نمی رود که چند روز قبل از شهادت،
کشوری، یک روز عصر به من گفت:برویم به گیلان غرب زنگ بزنیم و از احوال بچه ها بپرسیم.
ایشان به گیلان غرب زنگ زد، متأسفانه خط تلفن خراب بود چند لحظه بعد به کرمانشاه زنگ زد و سراغ دوستانش را گرفت. در حین صحبت کردن من متوجه شدم که رنگ صورت احمد دگرگون شده و یک حالت نگرانی و غم و اندوه به خود گرفت. به او گفتم:چی شده؟ با دست اشاره می کردند که ساکت باشم. پس از این که حرف هایش تمام شد با یک حالت بسیار اندوهگین گفتند:پشتمان شکست. سهیلیان شهید شد. از آن به بعد حالتش به کلی دگرگون شد. دیگر آن احمد شوخ طبع که رنگ خنده هیچ گاه از روی لب هایش محو نمی شد، نبود. ما دریافته بودیم که ایشان علاقه ی وافری به شهید سهیلیان داشت. چون تا قبل از روز شهادتش مرتباً یاد و خاطره ی سهیلیان ورد زبانش بود.
من به خاطر دارم که یک روز پس از شهادت شهید کشوری به ایلام مراجعه کردم. کاملاً لمس کردم که تمام مردم نگران سرنوشت بالگردی بوده اند که آن روز برنگشته بود. چون روزی بالگردها بر فراز شهر به پرواز درآمده بودند. تعدادشان مشخص بود و با لحظه بازگشت آنان از مناطق عملیاتی کاملاً فرق داشت. یکی از بالگردها به آشیانه بازنگشته بود و این مسأله مردم شهر را نگران کرده بود. زمانی که متوجه شدند یکی از بالگردها برنگشته و در منطقه عملیاتی سقوط کرده است، آن روز
بود که عزا و ماتمی سترگ سراسر شهر را فرا گرفت. همه نگران، همه ناراحت و بغض کرده بودند.
زنان شیون می کردند و به سرو صورت شان می زدند. بچه ها در کنار دیوارها با نگاه های نگران سیل خروشان جمعیتی را نگاه می کردند که برای تشییع پیکر سرداری بزرگ آمده بودند. حالا که سال ها از آن حادثه بسیار تلخ می گذرد، همچنان یاد و خاطره شهید کشوری در حافظه ی تک تک زن و مرد این دیار زنده است و همه به اتفاق حس می کنند که شهید کشوری فرزند ایلام است.
مقاومت و ابتکار
شهید کشوری به روایت امیر سرتیپ 2 خلبان محمود بابایی
شهید کشوری تیم هایی را تشکیل داده بود به نام بکاو و بکش، به معنی پیدا کردن دشمن واز بین بردن آن ها. در یکی از مأموریت های روزهای آغازین جنگ برای عقب راندن دشمن که در حد فاصل قصر شیرین تا سر پل ذهاب وارد منطقه شده بود، ما هم وارد منطقه شدیم. مواضع نیروهای خودی مشخص نبود. در آن عملیات عراقی ها با ستون بسیار عظیمی که شامل ادوات زرهی، خودرویی و پرسنلی بود به طول 2 کیلومتر در جاده به راحتی در حال حرکت بودند. آن ها در منطقه قصر شیرین وارد خاک ما شده بودند و به سمت سرپل ذهاب مسیر مشخصی را می پیمودند. عشایر منطقه هم یک سری اطلاعات درباره این ستون به ما داده بودند.
وقتی به منطقه رسیدیم، شهید کشوری گفت: ما نباید این طور ساکت باشیم، هر طوری شده باید جلوی این ستون را بگیریم.
ما با سه بالگرد کبرا و یک بالگرد ترابری از قرار گاه مان بلند شدیم و به سمت منطقه پرواز کردیم. ما به منطقه مذکور آشنایی نداشتیم و همان برنامه ای که شهید کشوری داشت یعنی عملیات بکاو و بکش ما تا نزدیکی های ستون عراقی ها رفتیم و از پهلو با ستون مذکور مواجه شدیم. حقیقتا هما اول وحشت ما را برداشت که این ستون چرا اینقدر راحت وارد منطقه شد. کسی جلودارش نبود واز هیچ سمتی هم به طرف آن ها تیراندازی و مقابله صورت نمی گرفت. ما در ابتدای مواجه با ستون نظامی دشمن گمان کردیم که آن ها در اطراف ستون تیم های گشتی و مراقب گذاشتند. به هرحال عملیات نظامی اینطوری هست که ستون وقتی می خواهد به سمت یک منطقه ناشناس حرکت نماید در اطراف آن تیم های گشتی می گذارند که مبادا از جایی صدمه و ضربه ای بر آن ها وارد شود. ما تا هفتصد متری این ستون رفتیم واز پهلوی آن ها مورد شناسایی قرار دادیم. شهید کشوری در همان لحظه یک تصمیم خیلی جالبی گرفتند که برای ما هم تازگی داشت، ایشان به عنوان لیدر تیم گفتند:بچه ها اول
آخر ستون را بزنید که این ها مشکوک بشوند و هم همه ای در این ها بیفتد که ما بتوانیم یک اجرای آتش روی این ها داشته باشیم.
یکی از بالگردهای ما با خلبانی آقای سراوانی به موشک تاو مجهز بود. ایشان با آن تیزبینی، دقت و درایتی که داشت اول و آخر ستون را مورد هدف موشک های خود قرار دادند. ستون نظامی دشمن درجا سنگوب کرد. ما هر چه مهمات داشتیم در همان لحظات آغازین حمله روی سر ستون ریختیم. تمام نفراتی که در ستون بودند گیج و متحیر شدن و نمی دانستند که از کدام سمت مورد هجوم قرار گرفتند. از آن جایی که بالگرد کبرا مانورهای مخصوصی را در حین پرواز و حمله اجرا می کند و به صورت پیدا و پنهان عمل می نماید ستون نظامی دشمن متوجه نشد که از کجا ضربه می خورد و از این رو بالگردهای ما هم مورد هدف تیراندازی های پراکنده و سرگردان آن ها قرار نمی گرفتند. به هر حال ما یک وقفه در کار آن ها انداختیم و بعد از پایان یافتن مهمات به پایگاه مان درایلام برگشتیم.
مجدداً با تعداد دیگری از بالگردهای شکاری برگشتیم. درآن جا غوغایی شده بود. ستونی که هیچ کس جلودارش نبود و تصمیم جدی گرفته بود تا قلب ایران بیاید در همان جا زمین گیر شد و به هرحال با فکر و ایده شهید کشوری و همکاری سایر خلبانان توانستیم ضربه محکمی به این ستون بزنیم و حدوداً دو روز روی این ستون آتش ریختم و آنها را تا خط دفاعی ایران و عراق که اطراف نفت شهر بود عقب برده واز مرز بیرون برانیم.
ما شب ها معمولاً برای دریافت اخبار از طریق رادیو به خبرهای شبکه های مختلف گوش می دادیم. یکی از همان شب های بعد از عملیات فوق از طریق شبکه ی رادیویی عراق و کشورهای دیگر شنیدیم که می گفتند:ما{بابت از هم پاشیدگی ستون نظامی که به قلب خاک ایران می رفت}ضربه شدیدی خوردیم، تصمیم ما بر این بود که این ستون را تا کرمانشاه بکشانیم و اگر ستون نظامی عراق موفق می شد تا به مقصدش برسد، بیرون راندن آن ها به خاطر ناهمواری ها، وضعیت جوی و محلی که در کرمانشاه وجود داشت، بسیار مشکل بود.
منبع: آب آذری .مسعود / عبور از نهایت / انتشارات سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس ارتش / تهران :چاپ اول .1386
/ج