چکیده
عقل و نص دو منبع اصلی برای معارف دینی است. گاهی متفکران با عنوان عقلگرایی و نصگرایی دستهبندی میشوند. این تحقیق در درجه نخست، درصدد نشان دادن مقدار بهرهگیری شیخ صدوق از عقل در معارف دینی است، اما در ضمن مباحث، روشن خواهد شد که صدوق متکلمی عقلگراست؛ هرچند عقلگرایی او با دیگر عقلگرایان متفاوت باشد. ابتدا دیدگاه شیخ صدوق در باره عقل و اعتبار و قلمرو آن بیان خواهد شد. آنگاه، عملکرد عقلگرایانه صدوق در عرصه ی کشف معارف دینی و دفاع عقلانی از آنها بررسی خواهد شد.درآمد
برخی از تحلیلگران با دوعنوان «عقلگرایی» و «نصگرایی» دانشمندان مسلمان را دستهبندی میکنند و گروهی را عقلگرا و گروهی دیگر را نصگرا معرفی میکنند. این تحلیل گران معمولاً تعریف و ملاک روشنی برای این دو مفهوم عرضه نمیکنند. مفاهیم عقلگرایی و نصگرایی میتواند شامل طیف وسیعی آز متفکران باشد؛ حتی ممکن است برخی افراد را عقلگرا دانست و هم نصگرا؛ برای مثال، اگر از این دو واژه معنای لغوی را قصد کنیم، میتوانیم بگوییم که: اکثر دانشمندان، و همه دانشمندان امامی هم عقلگرا هستند و هم نصگرا. همچنین است اگر عقلگرا و نصگرا را کسی بدانیم که عقل و نص را قبول دارد، به نحوی از آن استفاده میکنیم. اگر عقلگرا و نصگرا را بر اساس غلبه توجه و استفاده از عقل یا نقل تعریف کنیم، تعریفی مبهم ارائه کردهایم که لاآقل در پارهای موارد قضاوت را دشوار خواهد ساخت. در بررسی موضع یک دانشمند در خصوص عقل و نص، اگر نتوانیم ملاکی برای عقلگرایی و نصگرایی ارائه کنیم، میتوان کارکرد هایی را که او برای عقل و نص معتقد است، بررسی کنیم. اما اگر بر تعریف عقلگرایی و نصگرایی اصرار بورزیم، به دو صورت میتوان این دو واژه را تعریف کرد: گونه نخست، آن که رابطه این دو مفهوم را از حیث مصادیقش تباین بدانیم و هر دانشمندی را تنها در ذیل یکی از این دو مکتب قرار دهیم. گونه دیگر، آن که رابطه از نوعی دیگر، همچون عموم و خصوص من وجه باشد.اگر عقلگرا را کسی بدانیم که همه کارکرد های اصلی عقل را در معرفت دینی میپذیرد و نصگرا را کسی معرفی کنیم که نص را منبع معرفت دینی میداند، آن گاه رابطه از نوع تباین نخواهد بود؛ زیرا برخی متفکران هم مصداقی برا ی مفهوم عقلگرا خواهند بود و هم مصداقی برای نصگرا. بر اساس این تعریف، اهل الحدیث نصگرا، معتزله عقلگرا و امامیه هم نصگرا و هم عقلگرا خواهند بود؛ البته اگر جریان اصلی این گروهها را در نظر بگیریم و از برخی تقریر های فرعی و متاخر چشم پوشی کنیم. کارکرد های عقلی و اصلی علم کلام در شش مورد: استنباط، تبیین، تنظیم، اثبات، رد شبهات و رد عقاید معارض خلاصه می شود. 1 به طور خلاصهتر، میتوان گفت کارکرد های اصلی عقل در علم کلام در سه محور منبع بودن، ابزار بودن برای استنباط معارف از نقل، و ابزار بودن برای دفاع از معارف دینی، خلاصه می شود. هدف اصلی این نوشتار نشان دادن مقدار بهرهگیری شیخ صدوق از عقل در معارف دینی است، اما بر اساس تعریف بالا، میتوان شیخ صدوق را هم عقلگرا دانست و هم نصگرا؛ زیرا او گذشته از این که نص را منبع معارف دینی دانسته و از نقل استفاده فراوان میکند، همه کارکرد های شش گانه یا سه گانه عقل در علم کلام را قبول دارد. او در آثار خود، اعتبار و حجیت عقل را در اعتقادات هم به عنوان منبع معرفتی و هم به عنوان ابزاری برای فهم معارف از نقل و دفاع عقلانی از آنها پذیرفته است و در عملکردی عقلگرایانه در کتاب هایش به نمایش میگذارد. از همین روست که این تحقیق در دو محور اصلی «دیدگاه صدوق در باره عقل» و «عملکرد عقلگرایانه صدوق» سامان یافته است. قبل از ورود به بحث باید تذکر دهیم که هر چند بیشتر دانشیان عصر ما صدوق را نصگرا و حتی اخباری یا ظاهری مسلک یا متمایل به اشاعره معرفی میکنند، اما برخی دیگر او را عقلگرا و نزدیک به معتزله میدانند. مارتین مکدرموت، پس از نقل کلامی از صدوق در باره رؤیت خدا و تعبیرات تشبیهی میگوید: هیچ معتزلیای نمیتواند روشنتر و آشکارتر از این سخن بگوید. به شکل کلی ابن بابویه، کمال دقت را به خرج میدهد تا روایاتی را که در آنها گفته می شود، خدا بدنی دارد یا میتواند ببیند، چنان توجیه کند که رنگ تشبیهی نداشته باشد. (1) وی حتی نوشته ی صدوق در باره ی عدل الهی را در کتاب التوحید تأثیر گرفته از معتزلیان دانسته و میگوید: تحقیق در آموزه ی عدل الهی در فصل آینده نشان خواهد داد که کتاب التوحید در زمانی متأخرتر از دوران فعالیت ابنبابویه در آن هنگام که تماس نزدیک تری با معتزلیان داشت، نوشته شده بود. وی آموزه ی عدل در کتاب التوحید را کاملتر و درستتر از آنچه در الهدایه ی و الاعتقادات آمده است، ارزیابی کرده است. (2)
مکدرموت در یک داوری دیگر، ابنبابویه را نزدیک تر به معتزلیان میداند تا شیخ مفید، و در حقیقت، صدوق را عقلگراتر از شیخ مفید میداند. وی گفته است: ابن بابویه با اعتقاد داشتن به این که عمل، جزیی از ایمان است، بیش از مفید به معتزله نزدیک شده است. (3)
با توجه به نکته ی گفته شده و این نکته که واقعاً بهترین راه قضاوت در باره ی خردگرایی شیخ صدوق بررسی آثار و نوشته های اوست، در اینجا به بررسی مؤلفه های لازم در شناخت جایگاه عقل نزد شیخ صدوق میپردازیم.
دیدگاه صدوق درباره عقل
در این بخش ماهیت، اعتبار و قلمرو عقل از دیدگاه شیخ صدوق بررسی خواهد شد.1.ماهیت عقل
به نظر وی، عقل «ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان» است (6) . او به نیروها و توان هایی برای عقل باور دارد که به تعبیر روایت، به سپاهیان عقل تعبیر شده اند. عقل به عنوان رهبر نیرو های نیک معرفی شده است. (7)
او عقل را ارزیابی کننده صحت اقوال و اعمال میداند که حکم به درستی و نادرستی آنها میدهد. به نظر او اگر عقل چیزی را روا ندانست یا به هر دلیل نپذیرفت و یا محال دانست، قابل پذیرش نیست. (8) وی بر نادرستی برخی از گزارهها به دلیل خروج آنها از قواعد عقلی و عدم پذیرش آن توسط عقل اذعان دارد. (9) به نظر شیخ صدوق، عقل همپای نقل، میتواند معرفت هایی را از اعتقادات برای انسان کشف کند. (10) وی در برخی از این موضوعات عمل عقل را منحصر به فرد میداند. (11) وی گزاره های دریافتی از عقل را دارای توان تخصیص یا تقیید گزاره های نقلی میداند. (12) از برآیند مجموعه این گزارهها میتوان این تعریف از عقل را به شیخ صدوق نسبت داد که: عقل قوه ی تمییز خیر و شر است که توانایی کسب معرفت و درک حقیقت را داشته و ارزیابی کننده صحت اقوال و افعال است.
2. اعتبار ادراکات عقلی
صدوق با بیان این عبارت اذعان میدارد که یکی از راه های شناخت خدا از طریق عقل است.
وی همچنین، در آثارش به دلالت عقل تصریح کرده و به روشنی بیان میدارد که این عقل است که انسان را به کشف و فهم این گزارهها دلالت میکند. وی به دنبال حدیث نخست باب پانزدهم کتاب التوحید در تفسیر آیه ی اللهُ نُورُ السَماوَاتِ وَالأَرضِ (14) ، پس از نقل و نقد نظریه ی گروه مشبهه در معنای کلمه ی نور و سپس بیان معنای مختار، میگوید: نور در اینجا به معنای هدایت کننده اهل آسمان و زمین است و خداوند این اسم را توسعاً و مجازاً بر خویش روا شمرده است. آن گاه میگوید: أن العقول داله ی علی أن الله ـ عزوجل ـ لایجوز آن یکون نوراً ولا ضیاءً و لا من جنس الانوار، لانه خالق الانوار و الضیاء و خالق جمیع اجناس الاشیاء... . (15) دومین نکته، این که از برخی اظهارات شیخ صدوق در بیان های وارده در آثارش بر میآید که ایشان عقل را به سان ملاک و معیاری میبیند که پذیرش یا عدم پذیرش دادهها توسط آن، خواهد بود. هنگامی که وی با قضیه و گزارهای رو به رو می شود، برای دریافت صحت آن، به عقل رجوع کرده و آن را به عقل عرضه میدارد. در نهایت، به داروی عقل رضایت داده و ادراک آن را معتبر میشمارد. وی در پی حدیث هفدهم باب نهم کتاب التوحید در باره ی اثبات قادر بودن خداوند میگوید: از جمله دلایل بر این که خداوند قادر است، این که وقتی ثابت شده که جهان ساخته ی سازندهای است و دریافتیم کسی که توانا نیست، نمیتواند چیزی را بسازد؛ به دلیل آن که زمینگیر نمیتواند راه برود و از ناتوان کاری ساخته نیست، خواهیم دانست آن که هستی را ساخته است تواناست و اگر غیر از این باشد، باید ما که ابزار پرواز نداریم، بتوانیم پرواز کنیم و یا بتوانیم در عین از دست دادن حواس، درک کنیم. و چون تحقق چنین چیزی بیرون از دایره ی خردمندی است، قسمت اول هم چنین است. (16) وی همچنین، در برخی بیان هایش، این گونه اظهار میدارد که عقل، گزارهای را باطل دانسته و حتی اجازه این تصور را به انسان نمیدهد. او به دنبال حدیث ششم باب چهل و دو از کتاب التوحید در باره اثبات حدوث جهان استدلال آورده و میگوید:
از جمله دلایل بر حدوث جهان این است که ما خود و دیگر اجسام را میبینیم که از زیاده و نقصان جدا نیست و... . آن گاه میگوید: و لیس یجوز فی عقل، ولا یتصور فی وهم، ان یکون ما لم ینفک من الحوادث، و ما لم یسبقها قدیماً... . (17)
مشاهده می شود که شیخ معتقد است عقل اجازه نمیدهد که تصور شود اشیایی که همواره با حدوث همراه است و ما تدبیرها و تغییرها را در آن میبینیم، از سازندهای نباشد و یا بدون تدبیر کنندهای پیدا شود. صدوق در ادامه این بحث در مقامی دیگر میگوید:
اگر تصور کنیم که اجسام تدبیر شونده و تغییر کنند، بدون تدبیر کننده و سازندهای به وجود آمده است، قابل تصورتر و ممکنتر این باشد که باید نوشتهای بینویسنده و خانهای بیسازنده، نقاشی استواری بدون نقاش وجود داشته باشد. ... فلما کان رکوب هذا و اجازته خروجاً عن الن هایه ی والعقول کان الاول مثله. (18)
شیخ صدوق در این بیان، تحقق چنین مطلبی، یعنی پذیرش و رَوایی وجود نوشته بدون نویسنده و ... را خروج از خردورزی و عقلمداری دانسته است. پس وی در اینجا عقل را به سان میزانی در پذیرش گزارهها به کار میگیرد؛ بدین صورت که چیزی که عقل آن را بپذیرد رواست و عدم پذیرش گزارهها توسط عقل دلیل بر ناروایی آن گزاره است.
صدوق برخی از مسائل مطرح شده در روایات را به نقد میکشد و در داوری میان صحت و عدم صحت محتوای آن، از عقل مدد جسته و بیان میدارد که این روایت، از نظر عقل، مورد پذیرش نیست و یا از مواردی است که عقل آن را محال میشمرد. وی در بیان علت کنیه امام علی (علیه السلام) به ابوتراب روایتی را نقل میکند که حاکی از داستان وقوع مشاجره میان حضرت علی (علیه السلام) و حضرت زهرا( است. وی این خبر را غیرمعتمد دانسته و میگوید که اعتمادی به این حدیث ندارد؛ زیرا وقوع چنین مسألهای را محال میداند (19) . وی در برخی از این موارد، آنچه را که عقل نمیپذیرد، تأویل کرده تا معنای صحیحی از روایت را ارائه کند. در بیان روایتی که مضمون قلب مؤمن میان دو انگشت خداست (فان القلوب بین اصبعین من اصابع الله) را این گونه تأویل کرده و عقلپذیر میکند که:
اصبعین من اصابع الله، یعنی طریقین من طرق الله و مراد از دو طریق، راه خیر و راه شر است.(20)
شیخ در بررسی برخی نظرات رسیده از فرق و مذاهب کلامی مخالف نیز، از عقل برای به چالش کشیدن افکار ایشان استفاده کرده و در برخی بیآنها نظرات ایشان را مخالف عقل شمرده، آن را مردود اعلام میدارد.
وی در اثبات مشاکله میان انبیا و ائمه و پاسخ به مخالفان آن، نظریات مخالفان را محال دانسته و میگوید که تعداد محال های این مسأله به اندازهای زیاد است که اگر آن را در این کتاب بیاورم، تعدادش زیاد و موجب پر برگ شدن کتاب میگردد. (21)
ملاحظه شد که شیخ صدوق دریافتها و ادراکات عقلی را معتبر دانسته و بر اساس آن، روش کلامی خویش را استوار میسازد؛ قضایایی را با عقل به داوری مینشیند و با مدد از عقل آن را میپذیرد یا نادرست شمرده و مردود اعلام میکند.
نکته سوم این که شیخ صدوق دلایل عقلی را در اثبات برخی از مسائل و گزاره های کلامی معتبر میداند. بهترین دلیل بر این ادعا آن است که وی خود، در بسیاری از موارد مسائلی را از طریق عقل و با استدلال عقلی به اثبات میرساند. وی همچنین، برخی مسائلی را که معمولاً از طریق نقل بدان پرداخته می شود، با روش عقلی اثبات میکند. با نگاهی گذرا به مقدمه و بیان های کتاب کمال الدین و تمام النعمه، میتوان دریافت که این کتاب ـ که در موضوع امامت و غیبت است ـ آکنده از استدلال های عقلی است. صدوق در بحث های مربوط به امامت و غیبت، دو بار لفظ های ادله عقلیه و دلایل عقلیه را به کار برده است و بر کاربرد آن در اثبات ختم نبوت با پیامبر اکرم، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله ) (22) و معجزه جاوید پیامبر (صلی الله علیه و آله ) (23) تأکید کرده است.
او در کتاب التوحید بر قدیم بودن خداوند (24) ، وحدانیت خداوند (25) ، قادر بودن خدا (26) ، بیمکان بودن او (27) ، و حدوث اجسام (28) دلایل عقلی ارائه کرده است.
او در بحث حدوث اجسام ـ که در باب چهل و دوم کتاب التوحید مطرح شده است ـ پس از طرح استدلال خود و دیگران در باره ی حدوث عالم، به نقل و نقد اشکالاتی در این باره پرداخته و هفت اشکال فرضی را به صورت «ان قال قائل» مطرح کرده و به صورت مستدل و عقلی به آنها پاسخ میدهد. (29)
وی همچنین در کتاب هایش از استدلال های متکلمان و حکیمان و اهل توحید و معرفت بهره جسته است که خود دلیل بر حجیت این استدلالها نزد وی است (30) .
علاوه بر اینها، صدوق به این نکته اشاره دارد که در برخی از موارد و در حل و پاسخگویی به برخی مسائل باید از دلیل عقلی استفاده کرد و این جایگاه مخصوص ادله عقلی است. او در بحث اثبات غیبت امام دوازدهم به مناسبتی میگوید:
اگر یهودیای از ما در باره ی احکامی از رکعات نماز پرسید، باید با او ـ که منکر نبوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است ـ نخست در باره ی نبوت ایشان و اثبات آن سخن بگوییم. (31)
روشن است که در اثبات بحثها و مناظرات برون دینی و در اثبات نبوت پیامبری برای صاحبان ادیان دیگر نمیتوان از راه نقل سخنان پیامبر مورد بحث به نتیجه رسید و از راه عقلی باید به این مهم دست یافت.
در جایی دیگر، در بحث با معتزله بر سر مسأله ی امامت از قول ابنقبه رازی میگوید:
شما در فرعی از امامت پرسش کردید و فرع را نمیتواند اثبات کرد، و مگر آن که بر صحت اصل آن دلیل بیاوریم؛ یعنی در پاسخ به صحت احکام باید بر صحت خبر و صحت نبوت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله ) دلیل بیاوریم و پیش از آن، باید اثبات کنیم که خداوند واحد و حکیم است و اینها همه باید پس از اثبات حدوث عالم باشد. (32)
بنابراین احکام و دلایل عقلی نزد صدوق دارای اعتبار و حجیت بوده و وی بر اساس آن، عمل کرده و بحث های اعتقادی و کلامی را در کتاب هایش سامان داده است.
و واپسین نکته، این که شیخ صدوق از جمله دانشمندان معتقد به این نظریه است که دلیل عقلی توانایی تخصیص زدن بر دلیل نقلی را دارد و از این طریق احکام نظری عقل را دارای حجیت و اعتبار میداند. صدوق در تبیین و توضیح جایگاه علمی ـ معنوی امام علی (علیه السلام) نسبت به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله ) و شرح حدیث منزلت بر این نکته تصریح کرده است. (33)
3. قلمرو عقل
توضیح این که شیخ صدوق ورود به برخی از جایگاهها را برای عقل ممنوع شمرده و عقل را از ادراک بعضی از امور ناتوان میشمرد. به اعتقاد او، ورود عقل در حوزهای که از قلمرو ادراک آن خارج است، گرفتار شدن در قیاس است. مراد از قیاس در اینجا اصطلاح منطقی آن نیست، بلکه مراد معنای فقهی است که همان تمثیل بدون ملاک است. استنباط بدون مبنا و قانونی و بدون بررسی کامل و محض تام، از اشتباهات افرادی است که فقط بر عقل تکیه زده و راه افراط را در مسیر عقلگرایی پیمودهاند.
شیخ صدوق در پی نقل حدیثی در باره ی داستان ملاقات و همراهی حضرت موسی با حضرت خضر (علیه السلام) و بررسی علل آن از زبان امام صادق (علیه السلام) و زشتشماری قیاس و نسبت دادن آن به شیطان، در ضمن بیانی، نظر خویش را در باره ی حوزه ی ممنوعه ورود عقل بیان میدارد. وی، ضمن صحیح شمردن استنباط عقلی، ورود عقل را به هر حوزهای روا نمیشمرد. به تعبیر شهید صدر، او در این مقام موسی را نماد عقل و حضر را نماد وحی و الهام معرفی کرده است. (34) سخن شیخ صدوق این چنین است:
ان موسی مع کمال عقله وفضله ومحله من الله تعلی ذکره، لم یستدرک باستنباطه و استدلاله معنی افعال الخضر حتی اشتبه علیه وجه الامر فیه و سخطه جمیع ما کان یشاهده حتی أخبر بتأویله فرضی، ولو لم یخبر بتأویله لما ادرکه ولو فنی فی الکفر عمره. فاذا لم یجز لانبیاء الله و رسله القیاس والاستنباط والاستخراج؛ کان من دونهم من الامم أولی بأن لایجوز لهم ذلک.(35)
نکته ی قابل توجه، این است که ممکن است برخی افراد از متن حاضر، این گونه برداشت کنند که شیخ صدوق، به صورت مطلق، استنباط و استخراج را ممنوع دانسته است؛ لیکن با مطالعه حدیث منقول و بیان صدوق در کنار هم، درمییابیم که شیخ صدوق در حقیقت، حوزه ی اختصاصی وحی را در اینجا تبیین کرده و بیان داشته است که برخی مسائل است که فقط از طریق وحی و الهام دانسته می شود و عقل با توجه به تلاش و فعالیت فراوانش هیچ راهی برای فهم این گونه مسائل ندارد.
این جمله ی حضرت خضر (علیه السلام) ـ که در بیان امام صادق (علیه السلام) در این حدیث آمده است ـ قابل توجه است که در پی اعتراض حضرت موسی (علیه السلام) به قتل نفس محترمه بیان شد. حضرت خضر (علیه السلام) در جواب وی فرمود: «إن العقول لا تحکم علی امر الله تعالی ذکره، بل امر الله یحکم علیها» (36) ؛ و با این جمله، حضرت موسی (علیه السلام) را به این نکته توجه داد که همه ی اموری که به دستور خداوند به انجام میرسد قابل درک و فهم برای عقل نیست. بنابراین، این عقل است که در مواردی باید تابع بوده و حکومت امر الهی را بر خود بپذیرد. شیخ صدوق در مبحثی دیگر حوزه ی اختصاصی وحی و دلیل نقلی را تبیین کرده است. وی در پی توضیح آیه ی وَعَلَمَ آدَمَ الأَسماءَ کُلَهَا... (37) میگوید:
و الحکمه ی فی ذلک أنه لا وصول الی الاسماء و وجوه الاستعبادات إلا من طریق السماع و العقل غیر متوجه الی ذلک، لانه لو أبصر عاقل شخصاً من بعید أو قریب لما توصل الی استخراج اسمه ولا سبیل الیه إلا من طریق السماع. فجعل الله عزوجل العمده ی فی باب الخلیفه ی السماع. (38)
از سوی دیگر، صدوق برخی از حوزهها و موضوعات را ویژه ی عقل میداند؛ مسائلی چون اثبات حدوث عالم (39) ، مسأله ماهیت اجسام (40) ، مسائل مربوط به اثبات صانع و مسائل مربوط به آن (41) و اثبات اصل نبوت (42) ، در نظر او، حوزه اختصاصی ورود عقل است.
شیخ صدوق در مبحث لزوم بعثت انبیا، این امر را امری کاملاً عقلی میداند. او در این زمینه معتقد است که اگر خداوند در قرآن، پیامبر اسلام حضرت محمد (صلی الله علیه و آله ) را به عنوان خاتم الانبیاء معرفی نمیکرد، عقل حکم بر این میکرد که در تمامی زمآنها باید پیامبری از جانب خدا مبعوث گردد. وی گفته است:
لولا أن القرآن نزل بأن محمداً (صلی الله علیه و آله ) خاتم الانبیاء لوجب کون رسول فی کل وقت. (43)
پس از این بیان، وی اعتقاد خویش را در باره ی توانایی فوقالعاده عقل بیان داشته و میگوید:
خداوند به هیچ امری فرا نمیخواند، مگر آن که صورتی از حقیقت آن چیز را در عقل انسان قرار دهد.
آن گاه، بیان میدارد که اگر عقل مسئله ارسال رسل را انکار مینمود، خداوند هم هیچگاه رسولی را مبعوث نمیداشت. متن سخن وی چنین است:
ان الله ـ تقدس ذکره ـ لایدعو الی سبب إلا بعد ان یصور فی العقول حقائقه، و اذا لم یصور ذلک، لم تنسق الدعوه ی ولم تثبت الحجه ی... فلو کان فی العقل انکار الرسل لما بعث الله ـ عزوجل ـ نبیاً قط... فثبت ان الله احکم الحاکمین لا یدعو الی سبب إلا و له فی العقول صوره ی ثابته ی. (44)
شیخ صدوق برخی از حوزه های فکری و بسیاری از مسائل کلامی را میان عقل و نقل مشترک میداند. وی معتقد است که هر یک از عقل و نقل، توانایی کشف معرفت لازم برای این گونه مسائل را دارا هستند و در دریافت گزاره های معرفتی در این حوزهها میتوان از کارکرد هر دو استفاده کرد.
وی در بیانی در باره ی توضیح معنای جمله «عرفنا الله بالله» همه ی راه های شناخت را به خداوند اسناد داده و بر این سه راه شناخت خداوند صحه میگذارد. نخست راه عقلی، دوم راه نقلی و سوم از طریق معرفت نفس، وی گفته است:
القول الصواب فی هذا الباب هو أن یقال: عرفنا الله بالله، لانا ان عرفناه بعقولنا فهو ـ عزوجل ـ واهبها، و ان عرفنا ـ عزوجل ـ بانبیائه و رسله و حججه (علیهم السلام) فهو ـ عزوجل ـ باعثهم و مرسلهم و متخذهم حججاً، و ان عرفناه بأنفسنا فهو ـ عزوجل ـ محدثها فبه عرفناه. (45)
نمایش پی نوشت ها:
1) اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص448 .
2) همان، 427 .
3) همان، ص 487 .
4) عیون اخبار الرضا(ع)، ج1، ص86، از امام رضا(ع).
5) معانی الاخبار، ص312، از پیامبراکرم(ص).
6) همان، ص239 از امام صادق(ع)
7) الخصال، ص588 از امام صادق(ع).
8)التوحید، ص156 .
9) همان، ص299 و ص302 .
10) التوحید، ص290 .
11) کمال الدین و تمام النعمه، ص4 .
12) معانی الاخبار، ص75 .
13) التوحید، ص290.
14) سوره نور، آیه 35 .
15) التوحیدف ص156 .
16) همان، ص134 .
17) همان، ص299 .
18) همان، ص298 .
19) علل الشرایع، ج1، ص156 .
20) همان، ج2، ص604 .
21) کمال الدین و تمام النعمه، ص23 .
22) همان، ص66 .
23) همان.
24) التوحید، ص81 .
25) همان، ص85 .
26) همان، ص137 .
27) همان، ص178 .
28) همان، ص298 .
29) همان، ص300-304 .
30) همان، ص84، 196، 299، 304 و... .
31) کمال الدین و تمام النعمه، ص88 .
32) همان، ص121 .
33) معانی الاخبار، ص74 .
34) حلقات فی الاصول.
35) علل الشرایع، ج1، ص62 .
36) همان، ص61 .
37) سوره بقره، آیه31 .
38) کمال الدین و تمام النعمه، ص16 .
39) التوحید، ص298 .
40) همان، ص302 .
41) همان، ص120-270 .
42) کمال الدین و تمام النعمه، ص88 و 121 .
43) همان، ص4 .
44) همان، ص5 .
45) التوحید، ص290 .