در مورد ماهيت هدف، شفاف عمل كنيد
نويسنده:سرجري رابينسون (1)
اگر در مورد اينكه كجا مي خواهيد برويد شفاف نباشيد، تقريباً غير ممكن است كه بتوانيد به سرمنزل مقصود برسيد. به نظر خيلي بديهي است. با وجود اين، وقتي شركتهايي را كه دچار مشكل شده اند بررسي مي كنم، بارها و بارها متوجه شده ام يكي از چيزهاي كليدي كه از قلم افتاده شفافيت در مورد چيزي است كه در راهش تلاش مي كنند.
موفقيت چيست؟ در عرض سه يا پنج سال قرار است چه اعتباري حاصل شود؟ اين فقدان شفافيت در مورد سرمنزل مقصود، منشأ مشكلات متعدد است و هرچند خيلي ساده و سرراست به نظر مي رسد، باز هم بارها و بارها پيش مي آيد كه خبري از آن نيست.
براي من يكي از مثالهاي كاملاً شخصي زماني بود كه براي اولين بار وارد شركت گرانادا(2) شدم. شركت شديداً به دردسر افتاده بود. مردم معمولاً گمان مي برند اين اتفاق فقط در فيلم ها رخ مي دهد، ولي در خيلي از كسب و كارهاي ديگر هم پيش آمده است و در هيچ
يك از آنها در مورد اينكه موفقيت چه خواهد بود، هيچ مجموعه اهداف مشخصي وجود نداشت.
بنابراين به روشهاي متنوع و مختلفي مشغول كلنجار رفتن بوديم. اولين وظيفه من وادار ساختن چند نفري بود كه در گرانادا شركتهاي اصلي را هدايت مي كردند تا بنشينند و صرفاً چيزهايي را كه عملاً تلاش مي كردند تا انجام دهند، مشخص سازند. بدون استثناء هيچ كدام از آنها چيزي نمي دانستند. و تعجب آور است كه اين كار چقدر براي افراد تحت بررسي مفيد بود تا از آن پس مسئوليت كاري را كه براي انجامش تلاش مي كردند به عهده بگيرند، تا حداقل هر كاري كه آن موقع انجام مي دادند -و مهم تر از آن، چيزهايي كه انجامش را از ديگران مي خواستند- در آن هدف كلي گنجانده شود.
ما در دايره هاي بسته به اين شاخه و آن شاخه مي پريديم. نمي دانستيم در كسب و كار تهيه و تدارك غذا فعاليت مي كنيم يا در هتلداري، يا تلاش مي كنيم در تلويزيون چه كاري انجام دهيم. آيا تلاش مي كرديم بزرگترين بازيگر در شبكه آي تي وي (3) باشيم؟ اصلاً نمي دانستيم. ما اصلاً در مورد اينكه چه مي خواهيم هيچ ديدگاه مشخصي نداشتيم. تمايل چنداني براي استفاده از واژه «ديدگاه(4)» ندارم، زيرا خيلي از آن سوء استفاده شده است. ديدگاه براي من ساده است: نگرشي روشن به چيزي كه شما قصد انجامش را داريد.
به عنوان يك رهبر گمان مي كنم مهم است كه شما به هر ايده اي دست پيدا نكنيد. نبايد هم بكنيد. در حقيقت نمي توانيد به تمام ايده ها دست پيدا كنيد. بايد اين وظيفه را برعهده افراد بگذاريد تا براي خودشان شفاف كنند كه ديدگاهشان در مورد وظيفه اي كه در سازمان دارند چيست. اين طوري است كه شما چيزي را مي قبولانيد: افراد احساس مي كنند كه اين ديدگاه خودشان
است زيرا در بسياري از مواقع همين طور است، نه اينكه چيزي باشد كه از بالا بر آنان تحميل شده است.
البته هر كسي نمي خواهد خود را با كاري كه شما مي خواهيد انجام دهيد دقيقاً وفق دهد، و بنابراين مهم است كه شما با همديگر در مورد اينكه سرمقصد كجاست و ممكن است اهداف چه باشند، صراحتاً تبادل نظر كنيد. اما وقتي مذاكره به پايان رسيد، بايد در مورد اينكه مقصد كجاست تصميم گرفته شود. آنهايي كه نمي توانند خود را وفق دهند -و تعدادشان خيلي كم، و شايد صفر باشد- بايد به جاي ديگري بروند.
وقتي بدانيد قرار است كجا برويد، نمي توانيد اجازه دهيد كساني كه آماده نيستند تا همراه شما باشند در سازمان بمانند. اين درس، درسي ساده است: در مورد آنچه شما و سازمان در تلاش براي انجام آن هستيد، شفاف عمل كنيد. همين فراد صبح اولين كاري كه مي كنيد همين باشد. در واقع از خود بپرسيد: «من اين بخش از كسب را اداره مي كنم. تلاش مي كنم چه كاري انجام دهم؟» اگر اين كار را بكنيد، از اينكه زندگي چقدر آسان مي شود تعجب خواهيد كرد.
برداشت ها
-اگر شركت شما شفافيت نداشته باشد، تقريباً غير ممكن خواهد بود به جايي كه قصد رسيدنش را داريد برسيد.
-با مديران اصلي بنشينيد و ديدگاهي را ترسيم كنيد. آن ديدگاه، صرفاً نگرشي روشن است در مورد اينكه قصد داريد چه كار كنيد.
-به سراغ تمام ايده ها نرويد. وظيفه شفاف كردن ديدگاه را با ديگران قسمت كنيد. اين كار، و نه ابلاغ دستورها، به احتمال
بيشتري منجر به موفقيت خواهد شد.
-هر روز از خود بپرسيد: «من اين كار را اداره مي كنم. تلاش مي كنم چه كاري انجام دهم؟»
موفقيت چيست؟ در عرض سه يا پنج سال قرار است چه اعتباري حاصل شود؟ اين فقدان شفافيت در مورد سرمنزل مقصود، منشأ مشكلات متعدد است و هرچند خيلي ساده و سرراست به نظر مي رسد، باز هم بارها و بارها پيش مي آيد كه خبري از آن نيست.
براي من يكي از مثالهاي كاملاً شخصي زماني بود كه براي اولين بار وارد شركت گرانادا(2) شدم. شركت شديداً به دردسر افتاده بود. مردم معمولاً گمان مي برند اين اتفاق فقط در فيلم ها رخ مي دهد، ولي در خيلي از كسب و كارهاي ديگر هم پيش آمده است و در هيچ
يك از آنها در مورد اينكه موفقيت چه خواهد بود، هيچ مجموعه اهداف مشخصي وجود نداشت.
بنابراين به روشهاي متنوع و مختلفي مشغول كلنجار رفتن بوديم. اولين وظيفه من وادار ساختن چند نفري بود كه در گرانادا شركتهاي اصلي را هدايت مي كردند تا بنشينند و صرفاً چيزهايي را كه عملاً تلاش مي كردند تا انجام دهند، مشخص سازند. بدون استثناء هيچ كدام از آنها چيزي نمي دانستند. و تعجب آور است كه اين كار چقدر براي افراد تحت بررسي مفيد بود تا از آن پس مسئوليت كاري را كه براي انجامش تلاش مي كردند به عهده بگيرند، تا حداقل هر كاري كه آن موقع انجام مي دادند -و مهم تر از آن، چيزهايي كه انجامش را از ديگران مي خواستند- در آن هدف كلي گنجانده شود.
ما در دايره هاي بسته به اين شاخه و آن شاخه مي پريديم. نمي دانستيم در كسب و كار تهيه و تدارك غذا فعاليت مي كنيم يا در هتلداري، يا تلاش مي كنيم در تلويزيون چه كاري انجام دهيم. آيا تلاش مي كرديم بزرگترين بازيگر در شبكه آي تي وي (3) باشيم؟ اصلاً نمي دانستيم. ما اصلاً در مورد اينكه چه مي خواهيم هيچ ديدگاه مشخصي نداشتيم. تمايل چنداني براي استفاده از واژه «ديدگاه(4)» ندارم، زيرا خيلي از آن سوء استفاده شده است. ديدگاه براي من ساده است: نگرشي روشن به چيزي كه شما قصد انجامش را داريد.
به عنوان يك رهبر گمان مي كنم مهم است كه شما به هر ايده اي دست پيدا نكنيد. نبايد هم بكنيد. در حقيقت نمي توانيد به تمام ايده ها دست پيدا كنيد. بايد اين وظيفه را برعهده افراد بگذاريد تا براي خودشان شفاف كنند كه ديدگاهشان در مورد وظيفه اي كه در سازمان دارند چيست. اين طوري است كه شما چيزي را مي قبولانيد: افراد احساس مي كنند كه اين ديدگاه خودشان
است زيرا در بسياري از مواقع همين طور است، نه اينكه چيزي باشد كه از بالا بر آنان تحميل شده است.
البته هر كسي نمي خواهد خود را با كاري كه شما مي خواهيد انجام دهيد دقيقاً وفق دهد، و بنابراين مهم است كه شما با همديگر در مورد اينكه سرمقصد كجاست و ممكن است اهداف چه باشند، صراحتاً تبادل نظر كنيد. اما وقتي مذاكره به پايان رسيد، بايد در مورد اينكه مقصد كجاست تصميم گرفته شود. آنهايي كه نمي توانند خود را وفق دهند -و تعدادشان خيلي كم، و شايد صفر باشد- بايد به جاي ديگري بروند.
وقتي بدانيد قرار است كجا برويد، نمي توانيد اجازه دهيد كساني كه آماده نيستند تا همراه شما باشند در سازمان بمانند. اين درس، درسي ساده است: در مورد آنچه شما و سازمان در تلاش براي انجام آن هستيد، شفاف عمل كنيد. همين فراد صبح اولين كاري كه مي كنيد همين باشد. در واقع از خود بپرسيد: «من اين بخش از كسب را اداره مي كنم. تلاش مي كنم چه كاري انجام دهم؟» اگر اين كار را بكنيد، از اينكه زندگي چقدر آسان مي شود تعجب خواهيد كرد.
برداشت ها
-اگر شركت شما شفافيت نداشته باشد، تقريباً غير ممكن خواهد بود به جايي كه قصد رسيدنش را داريد برسيد.
-با مديران اصلي بنشينيد و ديدگاهي را ترسيم كنيد. آن ديدگاه، صرفاً نگرشي روشن است در مورد اينكه قصد داريد چه كار كنيد.
-به سراغ تمام ايده ها نرويد. وظيفه شفاف كردن ديدگاه را با ديگران قسمت كنيد. اين كار، و نه ابلاغ دستورها، به احتمال
بيشتري منجر به موفقيت خواهد شد.
-هر روز از خود بپرسيد: «من اين كار را اداره مي كنم. تلاش مي كنم چه كاري انجام دهم؟»
پينوشتها:
1-Sir Gerry Robinson
2-Granada
3-ITV Network
4-Vision
/ج