گفتم بمان، خنديد و رفت. . .

از همان بچگي متفاوت بود. رفتارش به روزمرگي پرندگان مي ماند. نه ترسي از بلندي داشت و نه نگراني از افتادن. مجتبي آخرين روزهاي زمستاني سال 47 ميهمان جمع خانواده اش شد. در محله سبلان شمالي تهران. پدرش نانوا بود و مادرش با يک دامن مهرباني براي پسرش توشه اي از ايمان و تعهد به ارمغان گذاشت. در دبيرستان رشته رياضي فيزيک را براي تحصيل انتخاب کرد و در 16سالگي از پايگاه بسيج مسجد ابوالفضل(ع) با تغيير تاريخ تولدش در شناسنامه به جبهه رفت. مجتبي 10 فروردين 1367 در عمليات بيت المقدس 4 در ارتفاعات شاخ شميران به عنوان يک بسيجي آرپي جي زن به درجه رفيع شهادت نايل شد.
سه‌شنبه، 9 اسفند 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گفتم بمان، خنديد و رفت. . .

 گفتم بمان، خنديد و رفت. . .
گفتم بمان، خنديد و رفت. . .


 






 

وصيت نامه و دل نوشته شهيد مجتبي عباسي فشمي
 

از همان بچگي متفاوت بود. رفتارش به روزمرگي پرندگان مي ماند. نه ترسي از بلندي داشت و نه نگراني از افتادن.
مجتبي آخرين روزهاي زمستاني سال 47 ميهمان جمع خانواده اش شد.
در محله سبلان شمالي تهران. پدرش نانوا بود و مادرش با يک دامن مهرباني براي پسرش توشه اي از ايمان و تعهد به ارمغان گذاشت.
در دبيرستان رشته رياضي فيزيک را براي تحصيل انتخاب کرد و در 16سالگي از پايگاه بسيج مسجد ابوالفضل(ع) با تغيير تاريخ تولدش در شناسنامه به جبهه رفت.
مجتبي 10 فروردين 1367 در عمليات بيت المقدس 4 در ارتفاعات شاخ شميران به عنوان يک بسيجي آرپي جي زن به درجه رفيع شهادت نايل شد. پيکر پاکش چندين روز در منطقه شاخ شميران عراق تا شروع عمليات بعدي روي زمين ماند.
آنچه در پي مي آيد وصيت نامه و دل نوشته اين بزرگوار است:

الهي لذت ترک دنيا را در کامم شيرين گردان
 

از چه سخن بگويم؟حال که آماده شده ام و به خود جرئت داده ام تا هرچه در درون دارم بر صفحه کاغذ بياورم، نمي دانم از چه بنويسم و از چه بگويم. از مرگ، از وفا، از عشق، از مريد ، از مراد، از شوق، از دوستي و. . . از کداميک؟ بهتر است آنچه را که قلم ياراي نوشتن را دارد بنويسد. شايد نوشته هايم برايم آرامشي باشد.
اي عزيان عادت [و] شيوه دنيا اين است که پيوسته خود را بيارايد و زينت کند تا مردمان را بيازمايد. اين نشان بزرگي است که محبت آن را از دل برکني و پيش از ترک آن توشه آخرت را فراهم کني که دنيا را ثبات و بقايي نيست و به هيچ کس وفا نمي کند.
چه زيباست نظر به گلزار شهدا که خود بهشتي ديگر است و اگر به آنجا راهي پيدا کني نيکوتر و بهتر. اگر عاشق شدي، عشق مايه آسودگي است. دل عاشق هميشه بيدار است و ديده او گهربار. محبت او پيوسته با محنت قرين است. دل عاشق خانه شير است کسي که بدان درآيد جان سير است. عشق و عاشقي چون مريد و مراد است که کار مريد با جستجو کار مراد با گفتگو.
روز محشر عاشقان را با قيامت کار نيست
کار عاشق جز تماشاي وصال يار نيست
از سرکويش اگر سوي بهشتم مي برند
پاي ننهم گر در آنجا وعده ديدار نيست
بارالها! ما حسرت سخن گفتن با دوست را
داريم ما را با او آشنا گردان، معبودا! ما را عاشق بميران.
مي دانيد از دست دادن هر چيز مشکل و از دست دادن جان مشکل تر ولي براي عاشق اين چه سري است يا مولا! و شهادت براي عاشق شيرين تر از عسل. پدر و مادر عزيزم، چون لياقت و شايستگي در شماست که بعد از سالها رنج، درد و زحمت، قرباني اي تقديم اسلام، انقلاب و حسين زمان کنيد. لذا هيچ نمي گويم که شما خود مي دانيد که نبايد ابراز پشيماني کنيد که من راضي نيستم چرا که خدا آن را برايم مقدور نموده و دوستدارم و شما نيز آنچه را که خودم دوست دارم دوست بداريد و اين چند خط را نيز به ياد تمامي شهداي انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي خصوصاً دو شهيد بزرگوار و برادر شهيدم داوود عباسي فشمي و جان و دل و روح و روانم مهدي شريفي مي گويم:
هرگز نميرد شهيد پهنه عشق
عاشق نباشد هرکه مي ترسد زميدان
شما بربال کدام ملک نشستيد که بي امان و شتابان به سوي معبود شتافت؟
شما جريان خون سرخ کدام شهيد را در وجودتان احساس کرديد که رگ هايتان تحمل آن خون را نداشت؟
شما نام پاکتان را بر لوح کدام پيامبر ديديد که اينگونه بر يراق شهادت نشستيد؟ شما در نماز شب هايتان با خدا چه گفتيد که معبود اينگونه زود پذيرايتان شد؟
شما خدايتان را با ديده بصيرت چگونه ديديد که عاشق شديد؟
شما چه کرديد که خدا عاشقتان شد و به حضورتان پذيرفت؟
شما قطرات اشکتان را به پاي کدام بذر ريختيد که لاله شهادت را به اين سرعت بارور کرد؟
شما آب ديده خون دل را به کدام بازار فروختيد که نقد شهادت را خريديد؟
شما در کدام باغ به گشت و گذار پرداختيد که بذر وجودتان اينگونه شکوفا شد؟
شما، من و ما را با تيغ تيز کدام محبت ذبح کرديد که همه او شديد؟
نمي دانم شما اسماعيل هايتان را درآستان معبود قرباني کرديد با خود اسماعيل بوديد که جان برکف به کوي دوست شتافتيد.
شما رفتيد و ما را لياقت رفتن نبود. عاشق کجا و عاشق نما کجا؟ بافتن کجا و يافتن کجا و شنيدن کجا؟
اي عارفان مسلح شما به فرموده علي (ع) بصيرت هاي خود را به سلاح هاي خويش نشانديد و باطل را نشانه رفتيد اگر چه تير و ترکش کينه توزان بعثي سر و سينه هايتان را شکافت؛ اما از نجواي شبانه تان معلوم بود که مسافريد.
از التهاب مناجاتتان معلوم بود مهاجريد. از شوق شب حمله تان معلوم بود شهيديد. ياد شهيد، معلم چگونه زيستن و چگونه مردن است. نام شهيد، جاويد است و حماسه شهيد ماندگار. نام مقدس و ياد معطرتان را بر برگ برگ درختان خواهيم نوشت. خاطره عزيزتان را در لحظه لحظه عمرمان زنده نگه خواهيم داشت. حماسه بزرگتان را در دفتر روزگار ثبت خواهيم کرد . شعر بلند شهادتتان را با قطره قطره خونمان و قطعه قطعه پيکرمان خواهيم سرود.
هر خانه اي مزار شما شهيدان و هر دلي گور سرخ شماست. شما روزي خواران درگاه خداييد. بلند باد نامتان، بزرگ باد خانه هايتان، جاودانه باد يادتان و پيروز باد خط خونين حسين زمان.

گفتم بمان، خنديد و رفت. . .

به ياد برادر و دوستان شهيدم مهدي شريفي و داوود عباسي
 

آن جان آبي خون شرابي، پرسي کجا رفت
آن ارغوان آب معاني تا ناکجا رفت
او نسترن بود، روح چمن بود، آب سمن بود
جان پاره غم فرياد شبنم کز باغ ما رفت
دريا به دريا صحرا به صحرا بي نام و يکتا
چون موج پر زد چون صبح سر زد و زما جدا رفت
پرسي شهيد است آيا چه ديده است کز ما بريده است
گويم نسيمي جان صميمي تا ما سوا رفت
منبع: ماهنامه فکه شماره 91.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.