روشنفکري؛ از قرائت ابتر غرب تا خلسه ي هايدگري

افراد گوناگون روشنفکري را به گونه هاي متفاوتي تعريف کرده اند؛ دکتر يحيي يثربي گفته است: روشنفکري يعني باور به اينکه وضعيت موجودي را که شايسته وجود انساني نيست مي توان تغيير داد. محمد حکيم پور بر اين باور است که روشنفکر انساني در جغرافياي زماني و مکاني خاص اما دربرگيرنده هر دو داراي نوعي آگاهي و شعور اجتماعي، سياسي و فکري خاص از نوع حکمت و ماوراي علم است که او را در شناخت وضع اجتماعي جامعه اش و جايگاه خويش در
چهارشنبه، 10 اسفند 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روشنفکري؛ از قرائت ابتر غرب تا خلسه ي هايدگري

 روشنفکري؛ از قرائت ابتر غرب تا خلسه ي هايدگري
روشنفکري؛ از قرائت ابتر غرب تا خلسه ي هايدگري


 

نويسنده: امين ماهاني




 
افراد گوناگون روشنفکري را به گونه هاي متفاوتي تعريف کرده اند؛ دکتر يحيي يثربي گفته است: روشنفکري يعني باور به اينکه وضعيت موجودي را که شايسته وجود انساني نيست مي توان تغيير داد. محمد حکيم پور بر اين باور است که روشنفکر انساني در جغرافياي زماني و مکاني خاص اما دربرگيرنده هر دو داراي نوعي آگاهي و شعور اجتماعي، سياسي و فکري خاص از نوع حکمت و ماوراي علم است که او را در شناخت وضع اجتماعي جامعه اش و جايگاه خويش در جامعه و هستي، جايگاه جامعه اش در جهان و همچنين شناخت راه حل ها و درمان بحران ها و ناهنجاري هاي اجتماعي- سياسي جامعه خويش بصيرت و ياري مي دهد و او را اغلب بر وضع اجتماعي-سياسي نامطلوب مبعوث و مسلط مي کند. در تقسيم بندي کلي روشنفکران دو دسته اند: روشنفکران پيشرو و روشنفکران نوگراي دنباله رو. روشنفکر پيشرو روشنفکري است که توليد انديشه مي کند و روشنفکر نوگراي دنباله رو باز توليد انديشه هاي روشنفکران ديگر را ميسر مي نمايد و از اين رو به نوعي مترجم ايده ها و انديشه هاي روشنفکران پيشرو به شمار مي آيد. واقعيت اين است که از نظر کمي بيشتر روشنفکران ايران جزء گروه دوم بوده اند. اين گروه به ترجمه و تقليد روي آورد؛ زيرا به فقر شديد فلسفه و انديشه بومي و «بحران هويتي» که موجوديت آن را به گونه اي عميق و رنج آور زير سؤال مي برد، دچار بود.

آفت هاي روشنفکران در ايران
 

روزي يکي از استادان به نگارنده نوشتار حاضر مي گفت: سالياني پيش تر انديشه هاي کمونيستي و توده اي چنان در برخي از روشنفکران ما رخنه کرده بود که اگر از آسيب هاي تفکر کمونيستي يا مخاطره آن سخني به ميان مي آوردم به غرب زدگي متهم مي شدم و چنان رفتارهايي از شيفتگان انديشه هاي مارکس نمايان مي شد که گويي امور مقدس را بر حضيض نقد نشسته باشي! سال ها بعد همان افراد به گونه اي سنگ ليبراليسم غرب را بر سينه ارادت مي کوفتند که اگر از اشکالات انديشه ليبرالي سخني گفته مي شد، انگشت ملامت همانان به نشانه ي تحجر و واپس گرايي کوبنده ي منتقد به سويش دراز مي شد و اين بيماري است که هنوز روشنفکر دنباله رو ما به آن مبتلاست. در ادامه بعضي از ضعف هايي که جريان روشنفکري به آنها دچار است اشاره شده است:

1. بلاتکليفي در جريان روشنفکري:
 

روايت روشنفکران نسل اول و دوم از غرب روايت کاملي نبود. اين روايت ابتر چند ويژگي داشت: نخست اينکه به جاي روايت همه ي ابعاد فکري و عيني غرب بيشتر ابعاد غير اخلاقي آن را براي ما بيان مي کردند؛ مثل رابطه ي آزاد زن و مرد، آزادي زنان نسبت به حجاب، و... دوم اينکه روايت آنها از غرب روايتي اروپا مدارانه بود و غرب در تصور آنها مثل انگليسي ها يا فرانسوي ها زندگي کردن بود. سوم اينکه اين غرب روايت شده، غربي بود که با سنت سرسازگاري نداشت و غربي شدن به معناي غير سنتي بودن و غير مذهي شدن بود. در واقع روايت آنان از غرب با توجه به دوره مدرنيته ي آن بود. طبيعي بود که اين روايت از غرب، طبقه سنتي جامعه ما را بشوراند و آنها احساس کنند که مدرنيته به معناي پايان سنت و فروپاشي باورهاي ديني است. گرچه ممکن بود روايت اصيل از غرب به چنين نتايجي بينجامد، روايت تقليل يافته ي نسل اول و دوم روشنفکري مانع فهم کليت مدرنيته شد و به اين ترتيب بود که در عمل ميان نيروهاي سنتي ما و دنياي غرب ديواري از بي اعتمادي بنا شد و اين عامل ميان نيروهاي سنتي ما و دنياي غرب ديواري از بي اعتمادي بنا شده و اين عامل هيچ گاه نگذاشت فهم آنها از غرب را به فهم درستي نزديک شود بعدها که نسل سوم و چهارم روشنفکري پا به عرصه گذاشتند گرچه همانند نسل اول و دوم در باب مدرنيته فکر نمي کردند و خواهان توجه به سنت و فضيلت هاي فراموش شده بودند، با نقد نا انديشيده غرب به گونه اي ديگر مانع تحليل کامل ما از غرب شدند. در واقع گروه اول و دوم، ما را به غرب گرايي و گروه سوم و چهارم، ما را به ستيز با غرب دعوت کردند و سرانجام در برهوت ستيز يا پذيرش غرب متحير رها نمودند.

2. نقد پذيري به دليل ضعف:
 

غفلت از جستجو و فهم حقيقت يا به تعبيري توليد انديشه بحراني براي روشنفکري ايراني است. بسياري از روشنفکران ما در اوج بلوغ، مترجم بودند و در واقع انديشه ي آنان تأليفي نبود. بر اين اساس است که روشنفکر ايراني ابا دارد که نظرياتش به نقد اساسي گرفته شود، چون خود فقط سخنگوي انديشه هاي ديگران است، با اين حال انديشه هاي آنها جزئي از دارايي اش شده است.

3. دشوارگويي و تمايز از جامعه:
 

يکي از مشکلات بسيار عمده اي که قشر روشنفکر ما تا به حال از آن خلاصي نيافته استفاده از ادبيات نوشتاري و گفتاري دشوار و بهره گيري از واژه هاي سنگين و ثقيل در بيان نظريات است. بي شک اين معضل از عوامل اصلي گسست روشنفکران از عوام است. امروزه در همه جا دنيا تمايل توده ها به مشارکت به نمايندگانشان است مشروط بر اينکه ادبياتي مشترک و در خور فهم پيدا کنند.

4. قياس مع الفارق ايران با اروپا:
 

نگاه بعضي از روشنفکران به جامعه اين بود که ايران امروز از نظر زمان اجتماعي مانند اروپاي قرن پانزدهم است که در فضاي مذهبي نفس مي کشيد و فقط با شعارهاي مذهبي به هيجان مي آمد، اما اين قياسي مع الفارق از دو بستر نامتجانس بود؛ زيرا مذهب مردم ايران اسلام است، به ويژه اسلام شيعي که مذهبي است انقلابي و حرکت آفرين. روشنفکر ايراتي به توهم اين که در اروپاي امروز مذهب کارکردي ندارد و در گذشته تأثير خود را گذاشته است. تأثيرگذار بودن مذهب را در ايران نيز پايان يافته تلقي مي کردند، غافل از اينکه نه ايران، اروپاست و نه اسلام، مسيحيت. اين قياس التفاطي در جاهايي هم به گونه اي معکوس به نمايشي مغالطه آميز از تباين دو امري تبديل شده است که در واقع توان جمع شدن با هم را دارند پيش فرض تناقص ميان مذهب و تجدد از آن دست است.

5. خلسه ي هايدگري:
 

در واقع اگر روشنفکر احساس کند که نه در بطن حاکميت جايگاهي دارد و نه در ميان مردم، به سمت و سويي سوق داده مي شود که در اصطلاح «هايدگري شدن» نام گرفته است. هايدگري شدن موجود اجتماعي به معني رد هرگونه تعالي حقيقي و اهميت دادن افراطي به زندگي روزمره است. اين گرايش که سبب توجه بيش از حد به رويدادهاي روزمره زندگي و مسائل آن مي شود، هم در نتيجه آن، از فضاي ايجاد شده طرفداري و حمايت مي شود. به همين سبب مدام در حال از ميان بردن امکاناتي است که به ادعاي خود روشنفکران سبب تقويت جامعه مدني و احياي دوباره عرصه هاي عمومي مي شود.

6. تفسير ليبراليستي؛ آفت روشنفکري ديني:
 

دين حوزه اي کاملاً عقلي است و فضاهاي فراعقلي آن ضد عقل نيست؛ اما آنچه در حوزه روشنفکري ديني تهديد به شمار مي رود وضعيتي است که دين در غرب يافته؛ يعني نوعي معنويت سکولار که معرف اسارت دين در حوزه هاي نظري است؛ دستاورد غربي که دين را نه بازخواني، بلکه بازسازي مي کند، به گونه اي که ديگر نمي توان به آن دين گفت. پس تهديد نخست قرون وسطايي است و عقلانيت در آن ديده نمي شود؛ ايمان گرايي صرف است و ايمان هم در آنجا ايماني اساطيري است و عالم استدلال در آن مفهومي ندارد.
بنابراين يکي از آفت ها براي روشنفکري ديني عقلانيتي است که به مرجعيت نقل و وحي پشت کند. اين نوعي سکولاريسم عريان است که با ماترياليسم سازگاري دارد؛ البته اين مسئله خيلي خطرساز نيست. اما نوع دوم اين است که ستيزي آشکار با دين ندارد و مي کوشد دين را در چهارچوب معرفت عقلي مطرح در قرن فهدهم و هيجدهم با معرفت تجربي محض قرن نوزدهم قرار دهد و دين را فقط تفسير علمي تجربي کند. اين آفت، در صورت گرفتار شدن جريان هاي تفسير اجتماعي به آن آفتي قوي تلقي مي شود.
آفت جدي روشنفکري ديني اين است که روشنفکري با پوششي ديني و کمک گرفتن از ادبيات ترجمه و بار چپ و گرايش ليبراليستي و حضور جدي تفسيرهاي ليبراليستي دين، وارد فضاي فرهنگي جامعه شود. به ديگر بيان هم بحث فهم دين مطرح است و هم تحقق دين؛ بعني بايد عصر و زمان خود را ديني کرد نه دين را عصري و زماني. ويژگي سوم در حوزه ي فرهنگ و انديشه آزاد انديشي است.
منبع: نشريه زمانه، شماره 93.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما