وارداتي، تقليدي، ترجمه اي
نويسنده: دکتر حميد پارسانيا
درآمدي بر سنت روشنفکري
از اصول ثابت مدرنيته در بعد هستي شناسي، سکولاريسم يا دنيوي و اين جهان ديدن عالم است. و در بعد انسان شناسي امانيسم و اصالت بخشيدن به انسان دنيوي و اين جهاني؛ و در بخش معرفت شناسي، روشنگري، روشنگري بيش از آنکه با ابعاد ايجابي آن شناخته شود؛ با بعد سلبي آن تعريف مي شود. بعد سلبي روشنگري، نفي معرفت شهودي در معناي جامع آن است. روشنفکري مدرن واقعيتي است که در ذيل روشنگري و در مقطعي خاص از آن فرصت بروز و ظهور مي يابد و در اين حال با از دست دادن معناي تاريخي خود معنايي مناسب با راسيوناليسم و عقل مدرن پيدا مي کند. جامعه ايران ابتدا قدرت نظامي غرب را مشاهده کرد و از همين زاويه نيز به تدريج به ابعاد معرفتي و علمي آن و از جمله به مسئله منورالفکري نظر دوخت؛ يعني پس از چند دهه منورالفکري را نيز از زاويه سياست و قدرت و فناوري ديد. نخستين کانون هاي منورالفکري لژهاي فراماسونري بود. در اين کانون ها به متفکران و انديشمنداني که به سطوح عميق فرهنگ بومي آشنا باشند، بلکه مبهوت شدگان در برابر قدرت غربي آموزش داده مي شدند، معلم هاي اين کانون ها نيز به فيلسوفان دنياي غرب بلکه سياست مداران و معرکه گردانان شبکه هاي قدرت و اقتصاد بودند. منورالفکري نه در بعد سياسي پديده اي بومي براي جامعه و فرهنگ اسلامي و ايراني بود و نه در بعد معرفتي. اين پديده در همه ابعاد صوتي وارداتي، تقليدي، ترجمه اي داشت. پيش از حمله نظامي و بعد فرهنگي غرب به ايران حکمت متعاليه توانسته بود با استفاده از ذخاير معرفتي حکمت منشأ و اشراق، و با بهره وري از آثار و صحف عرفاني، آموزه هاي قرآني و حديثي را درباره مرجعيت عقل و وحي، بيش از پيش در خود انسجام بخشيد و جريان اصولي فقاهت در بستر عقلانيت شيعي توانسته بود از يک سو جريان ظاهر گرايي اخباري را که ريشه در تفسيرهاي حس گرايانه از معرفت بشري داشت، زمين گير کند و از ديگر سو در رقابت با استبداد ايل و عشيره، سياست متعالي مبتني بر امامت را تا مرز ولايت فقاهت و عدالت فعال نمايد. در چنين شرايطي ورود سياست سکولار، آن هم از نوع وابسته و خدمتگزار به اجنبي، با عنوان منورالفکري و روشنگري، نه تنها افت، بلکه در ظرف مفاهيم فرهنگي و تاريخي اسلامي- ايراني، بلاي عظيم الهي تلقي مي شد. اين جريان در برابر مقاومت عميق فرهنگي جامعه ايران، گرچه با اتکا به نفوذ سياسي دول غربي و به ويژه ي انگلستان بر اريکه ي قدرت نشست، نتوانست با فرهنگ و تاريخ اين مرز و بوم سازگار شود و همچنان به صورت مشکل و مسئله اي اجتماعي باقي ماند. انقلاب اسلامي ايران نيز در حقيقت، خيزش همه جانبه جامعه براي حل اين نوشتار مدنظر است سير اين نوع روشنگري و رويکرد آن در برابر روشنفکري غربي است.
با اين حال از آنجا که روشنفکران حوزه اي براي نخستين بار بود که به طور جدي با منورالفکري مدرن روبه رو مي شد و آشنايي بسياري با آن نداشت جريان منورالفکري مدرن توانست آن را زمين گير کند و نهضت عدالتخانه را که به قصد مشروطه کردن ظلم به اجراي عدالت برپا شده بود در قالب معناي مدرن مشروطيت تصرف نمايد.
بعد از غلبه منورالفکري عملکرد سياسي روشنفکري حوزه اي از افق مرجعيت شيعه تنزل پيدا کرد و چند گاهي به صورت پارتيزاني در شمال و جنوب کشور تداوم يافت با به قدرت رسيدن استبداد منورالفکري يعني حکومت رضاخان و حذف مدرس از صحنه سياست آخرين رقابت فعالي از طريق مشروطه دنبال مي شد پايان پذيرفت. پايان تلخ مشروطه بخش اعظم روشنفکران حوزوي را نه تنها از عملکرد سياسي، بلکه از فعاليت هاي نظري ناظر به مسائل اجتماعي جامعه اسلام دور کرد و آنها را به نوع فعاليت هاي فقهي قبل از مشروطه باز گردانيد. اين گروه بدون آنکه مشروعيتي براي قدرت سياسي موجود قائل شوند، مسير مقاومت منفي و مماشات با آن را در حد واجبات نظاميه دنبال کردند. بعد از شهريور 1320، فرصت محدودي براي تحرک سياسي روشنفکري حوزه اي از نوع عمليات شبه نظامي فدائيان و رقابت هاي ايجابي فعال آيت الله کاشاني پديد آمد، اما قدرت دوباره استبداد منورالفکري بعد از کودتاي امريکايي 48 مرداد 1338 پايان اين دوره را نيز رقم زد.
در دهه 1330 نوع ديگري از فعاليت اجتماعي روشنفکرانه از افق مرجعيت حوزه اي رخ داد که بيشتر ناظر به جهان اسلام بود. حرکت تقريب مذاهب اسلامي، که با اقدام بخردانه آيت الله بروجردي و همکاري شيخ محمود شلتوت انجام شد. اقدام نويني بود که در وضعيت بعد از جنگ جهاني دوم و فروپاشي خلافت عثماني و تأسيس دولت غاصب اسرائيل، بيش از پيش لازم بود در ميان امت اسلامي انجام شود. مقطع سوم از دهه 1340 آغاز مي شود در اين مقطع فقه سياسي شيعه، صورت شرعي قدرت در عصر غيبت را که از ديرباز در ابواب مختلف فقهي حضور خود را نشان مي داد، به گونه اي مستقل به صورت آرمان اجتماعي تحقق يافتني مطرح مي کرد. حکومت اسلامي بر مدار ولايت فقيه، صورت پردازي سياستي قدسي است که مشروعيت خود را در مسير اراده يعني خداوند و از طريق مشروعيت ولايت و راهبري قطب عالم امکان، انسان کامل، حضرت بقيه الله حجه بن الحسن العسگري - که موعود همه اديان است- تأمين مي کند ويژگي ولايت فقيه، فقط عملکرد قاعده مند آن بر مدار عدالت و آگاهي نيست، بلکه مشروعيت ذاتي آن است. اگر مشروطه نظريه اي فقهي بود که در هنگام ضعف متدينان و ناتواني آنان در تأسيس حکومت اسلامي، فعاليت آنان را براي تحقق عدالت اجتماعي در تحت ولايت ولات جور لازم مي شمرد. ولايت فقيه نظريه اي بود که از مشروعيت و بلکه ضرورت تحقق عدالت اجتماعي در تحت ولايت فردي حکايت مي کرد که با خصوصيت ملکه فقاهت و عدالت از ناحيه خداوند در جايگاه نايب يا منصوب از ناحيه امام زمان(عج) مأذون به اجراست. نکته مهم آن است که در صورت امکان تحقق ولايت فقيه مجالي براي حکومت مشروطه نيز باقي نمي ماند. در فقه سياسي شيعه ولايت فقيه، به رغم مشروعيتي که به حسب ذات خود در عصر غيبت دارد، حکومت آرماني نيست، بلکه حکومتي منتظر و آماده گر براي تحقق عدالت کبراي الهي با ظهور ولايت عظماي اوست. اين مقطع با رهبري امام خميني و قيام پانزده خرداد از افق مرجعيت شيعه آغاز شد. ويژگي روشنفکري حوزه اي در اين مقطع را در امور ذيل مي توان بيان کرد:
1- جايگاه تاريخي و موقعيت فرهنگي و مردمي خود را به نيکي تشخيص داد و حرکت اجتماعي و سياسي خود را بر اساس سنت الهي با استفاه از همين منبع سازمان بخشيد؛ 2- با طرح مسئله ولايت فقيه، ارتباط خود با مردم را از مدار افتاء و تقليد به امت و امامت، منتقل ساخت؛ 3-موضع سياسي خود را از مقاومت منفي به فراتر از رقابت فعال، يعني به براندازي استبداد استعماري منورالفکري و تأسيس حکومت اسلامي، ارتقا بخشيد؛ 4- رويکرد خود را به حوزه ي ايران و تشيع محدود نکرد و جهان اسلام و امت اسلامي و بلکه مستضعفان عالم را در افق کار خود قرار داد؛ 5- آرمان خود را در پرتو انديشه مهدويت، آرماني، تاريخي و جهاني دانست اين آرمان درانتظار تغيير اقتدار سکولار جهاني به سوي قدرت معنوي آسماني است که به ظهور ولايت الهي انجام مي شود؛ 6- با پيروزي انقلاب اسلامي ايران، روشنفکري چپ را، که رقيب اقتدار سياسي حاکم به شمار مي آمد، در موضع انفعالي قرار داد و الگوي جديدي از مقاومت را که هويتي معنوي و ديني انجام مي شد براي کشورهاي اسلامي و جهان سوم عرضه کرد. اين حرکت جديد، به دليل پيوند عميقي که با فرهنگ و تمدن و مجاهدت هاي پيگير آن براي استمرار از مقاومت اسلامي ايران و تداوم انقلاب، سهم بسزايي در تغيير مختصات جغرافيايي سياسي جهان داشت، مختصات جهان پيشين با قطب هاي سياسي بلوک شرق و غرب- که در دامن فرهنگ و تمدني واحد رشد يافتند- تعين مي يافت و مختصات جهان جديد بر اساس قطب هاي تمدني اسلام و غرب شناخته مي شود.
در محيطي که استفاده از پوشش و نمادهاي ديني به صورت استراتژي و راهبردي براي روشنگري سکولار درمي آيد، صورت حوزه اي آن نيز با محتواي ليبراليستي از موضع صرفاً تبعي و جنبي خارج مي گردد و به صورت هدف اصلي دنبال مي شود بر همين اساس پس از انقلاب اسلامي در کنار حضور مقتدرانه روشنفکري واسط و دلال نيز در حاشيه حوزه هاي علمي سربرمي آورد. اين نوع از روشنفکري گرچه در سنت جهان اسلامي ريشه ندارد، به موازات گسل از زمينه ي تاريخي و سنت اسلامي با جهان اجتماعي موجود پيوند دارد و در ابعاد نظري و عملي خود از عقبه ي معرفتي و سياسي اين جهان بهره مي برد. اين جريان به دليل پوشش گرفتن از نمادهاي ديني، ظرفيت بي مانندي براي وساطت به منظور عبور از انقلاب اسلامي به سوي استبداد استعماري دارد.
روشنفکري واسط حوزه اي که نه در متن حوزه هاي علميه بلکه در کانون قدرت سياسي جامعه نفوذ کرده، به دليل پوشش ديني خود دست کم تا زماني که پيامدهاي عملي و رفتاري خود را نشان نداده است، بخش در خور توجهي از ظرفيت هاي سياسي- مذهبي کشور را به خدمت مي گيرد و به دليل هويت سکولار خود از پشتيباني و حمايت عملي جريان روشنفکري سکولار ديني با غير ديني، که اغلب با آراي خفته خود در کمين هويت معنوي و قدسي انقلاب سنگر گرفته است. و نيز حمايت تبليغاتي و سياسي روشنفکري دلال جهاني، که از طريق سازمان ها و نهادهاي رسمي و غير رسمي بين الملل عمل مي کند و افزون بر همه اينها از پشتيباني سياسي و تبليغاتي و در صورت امکان و نياز از پشتيباني نظامي نظام سلطه جهاني بهره مي برد. روشنفکري حوزه اي، در دوره ي وساطت و دلالي روشنفکري، به لحاظ نظري نيز از فرصت و ظرفيت بيشتري نسبت به دوره هاي پيشين برخوردار است. اين جريان با آنکه پيوند مبنايي خود را با ابعاد کلامي، فلسفه، و عرفاني همچنين با ابعاد فقهي معرفت حوزه اي قطع شده و گسسته مي يابد، ارتباط تاريخي و اجتماعي خود را با حوزه هاي معرفتي ياد شده، بيش از گروه هاي ديگري مي بيند که در حاشيه روشنفکري دلال جهاني فرا مي گيرد اين مسئله سبب مي شود بهتر از ديگران بتواند موضع و موقف حوزه هاي علمي را از منظري خارج از سنت حوزه اي به صورت لژه و موضوع معرفت خود درآورد. بازخواني سنت معرفتي حوزه هاي علميه از منظر مدرن با آنکه ناظر به معرفت حوزه اي است و کساني آن را انجام مي دهند که زمينه تاريخي و اجتماعي حوزه اي دارند به دليل اينکه از منظري غير حوزه اي انجام مي شود. به ترديدهاي هويتي در درون افراد و همچنين در نظام معرفتي حوزويان منجر مي گردد. اين ترديدها حساسيت هاي نظام هاي معرفتي مستقر در حوزه هاي علميه را در ابعاد مختلف عقيدتي و فقهي فعال مي کند.
منبع: نشريه زمانه، شماره 93.
از اصول ثابت مدرنيته در بعد هستي شناسي، سکولاريسم يا دنيوي و اين جهان ديدن عالم است. و در بعد انسان شناسي امانيسم و اصالت بخشيدن به انسان دنيوي و اين جهاني؛ و در بخش معرفت شناسي، روشنگري، روشنگري بيش از آنکه با ابعاد ايجابي آن شناخته شود؛ با بعد سلبي آن تعريف مي شود. بعد سلبي روشنگري، نفي معرفت شهودي در معناي جامع آن است. روشنفکري مدرن واقعيتي است که در ذيل روشنگري و در مقطعي خاص از آن فرصت بروز و ظهور مي يابد و در اين حال با از دست دادن معناي تاريخي خود معنايي مناسب با راسيوناليسم و عقل مدرن پيدا مي کند. جامعه ايران ابتدا قدرت نظامي غرب را مشاهده کرد و از همين زاويه نيز به تدريج به ابعاد معرفتي و علمي آن و از جمله به مسئله منورالفکري نظر دوخت؛ يعني پس از چند دهه منورالفکري را نيز از زاويه سياست و قدرت و فناوري ديد. نخستين کانون هاي منورالفکري لژهاي فراماسونري بود. در اين کانون ها به متفکران و انديشمنداني که به سطوح عميق فرهنگ بومي آشنا باشند، بلکه مبهوت شدگان در برابر قدرت غربي آموزش داده مي شدند، معلم هاي اين کانون ها نيز به فيلسوفان دنياي غرب بلکه سياست مداران و معرکه گردانان شبکه هاي قدرت و اقتصاد بودند. منورالفکري نه در بعد سياسي پديده اي بومي براي جامعه و فرهنگ اسلامي و ايراني بود و نه در بعد معرفتي. اين پديده در همه ابعاد صوتي وارداتي، تقليدي، ترجمه اي داشت. پيش از حمله نظامي و بعد فرهنگي غرب به ايران حکمت متعاليه توانسته بود با استفاده از ذخاير معرفتي حکمت منشأ و اشراق، و با بهره وري از آثار و صحف عرفاني، آموزه هاي قرآني و حديثي را درباره مرجعيت عقل و وحي، بيش از پيش در خود انسجام بخشيد و جريان اصولي فقاهت در بستر عقلانيت شيعي توانسته بود از يک سو جريان ظاهر گرايي اخباري را که ريشه در تفسيرهاي حس گرايانه از معرفت بشري داشت، زمين گير کند و از ديگر سو در رقابت با استبداد ايل و عشيره، سياست متعالي مبتني بر امامت را تا مرز ولايت فقاهت و عدالت فعال نمايد. در چنين شرايطي ورود سياست سکولار، آن هم از نوع وابسته و خدمتگزار به اجنبي، با عنوان منورالفکري و روشنگري، نه تنها افت، بلکه در ظرف مفاهيم فرهنگي و تاريخي اسلامي- ايراني، بلاي عظيم الهي تلقي مي شد. اين جريان در برابر مقاومت عميق فرهنگي جامعه ايران، گرچه با اتکا به نفوذ سياسي دول غربي و به ويژه ي انگلستان بر اريکه ي قدرت نشست، نتوانست با فرهنگ و تاريخ اين مرز و بوم سازگار شود و همچنان به صورت مشکل و مسئله اي اجتماعي باقي ماند. انقلاب اسلامي ايران نيز در حقيقت، خيزش همه جانبه جامعه براي حل اين نوشتار مدنظر است سير اين نوع روشنگري و رويکرد آن در برابر روشنفکري غربي است.
مفهوم روشنفکر حوزه اي
روشنفکري حوزه اي در بعد نظري
روشنفکري حوزه اي در بعد عملي
با اين حال از آنجا که روشنفکران حوزه اي براي نخستين بار بود که به طور جدي با منورالفکري مدرن روبه رو مي شد و آشنايي بسياري با آن نداشت جريان منورالفکري مدرن توانست آن را زمين گير کند و نهضت عدالتخانه را که به قصد مشروطه کردن ظلم به اجراي عدالت برپا شده بود در قالب معناي مدرن مشروطيت تصرف نمايد.
بعد از غلبه منورالفکري عملکرد سياسي روشنفکري حوزه اي از افق مرجعيت شيعه تنزل پيدا کرد و چند گاهي به صورت پارتيزاني در شمال و جنوب کشور تداوم يافت با به قدرت رسيدن استبداد منورالفکري يعني حکومت رضاخان و حذف مدرس از صحنه سياست آخرين رقابت فعالي از طريق مشروطه دنبال مي شد پايان پذيرفت. پايان تلخ مشروطه بخش اعظم روشنفکران حوزوي را نه تنها از عملکرد سياسي، بلکه از فعاليت هاي نظري ناظر به مسائل اجتماعي جامعه اسلام دور کرد و آنها را به نوع فعاليت هاي فقهي قبل از مشروطه باز گردانيد. اين گروه بدون آنکه مشروعيتي براي قدرت سياسي موجود قائل شوند، مسير مقاومت منفي و مماشات با آن را در حد واجبات نظاميه دنبال کردند. بعد از شهريور 1320، فرصت محدودي براي تحرک سياسي روشنفکري حوزه اي از نوع عمليات شبه نظامي فدائيان و رقابت هاي ايجابي فعال آيت الله کاشاني پديد آمد، اما قدرت دوباره استبداد منورالفکري بعد از کودتاي امريکايي 48 مرداد 1338 پايان اين دوره را نيز رقم زد.
در دهه 1330 نوع ديگري از فعاليت اجتماعي روشنفکرانه از افق مرجعيت حوزه اي رخ داد که بيشتر ناظر به جهان اسلام بود. حرکت تقريب مذاهب اسلامي، که با اقدام بخردانه آيت الله بروجردي و همکاري شيخ محمود شلتوت انجام شد. اقدام نويني بود که در وضعيت بعد از جنگ جهاني دوم و فروپاشي خلافت عثماني و تأسيس دولت غاصب اسرائيل، بيش از پيش لازم بود در ميان امت اسلامي انجام شود. مقطع سوم از دهه 1340 آغاز مي شود در اين مقطع فقه سياسي شيعه، صورت شرعي قدرت در عصر غيبت را که از ديرباز در ابواب مختلف فقهي حضور خود را نشان مي داد، به گونه اي مستقل به صورت آرمان اجتماعي تحقق يافتني مطرح مي کرد. حکومت اسلامي بر مدار ولايت فقيه، صورت پردازي سياستي قدسي است که مشروعيت خود را در مسير اراده يعني خداوند و از طريق مشروعيت ولايت و راهبري قطب عالم امکان، انسان کامل، حضرت بقيه الله حجه بن الحسن العسگري - که موعود همه اديان است- تأمين مي کند ويژگي ولايت فقيه، فقط عملکرد قاعده مند آن بر مدار عدالت و آگاهي نيست، بلکه مشروعيت ذاتي آن است. اگر مشروطه نظريه اي فقهي بود که در هنگام ضعف متدينان و ناتواني آنان در تأسيس حکومت اسلامي، فعاليت آنان را براي تحقق عدالت اجتماعي در تحت ولايت ولات جور لازم مي شمرد. ولايت فقيه نظريه اي بود که از مشروعيت و بلکه ضرورت تحقق عدالت اجتماعي در تحت ولايت فردي حکايت مي کرد که با خصوصيت ملکه فقاهت و عدالت از ناحيه خداوند در جايگاه نايب يا منصوب از ناحيه امام زمان(عج) مأذون به اجراست. نکته مهم آن است که در صورت امکان تحقق ولايت فقيه مجالي براي حکومت مشروطه نيز باقي نمي ماند. در فقه سياسي شيعه ولايت فقيه، به رغم مشروعيتي که به حسب ذات خود در عصر غيبت دارد، حکومت آرماني نيست، بلکه حکومتي منتظر و آماده گر براي تحقق عدالت کبراي الهي با ظهور ولايت عظماي اوست. اين مقطع با رهبري امام خميني و قيام پانزده خرداد از افق مرجعيت شيعه آغاز شد. ويژگي روشنفکري حوزه اي در اين مقطع را در امور ذيل مي توان بيان کرد:
1- جايگاه تاريخي و موقعيت فرهنگي و مردمي خود را به نيکي تشخيص داد و حرکت اجتماعي و سياسي خود را بر اساس سنت الهي با استفاه از همين منبع سازمان بخشيد؛ 2- با طرح مسئله ولايت فقيه، ارتباط خود با مردم را از مدار افتاء و تقليد به امت و امامت، منتقل ساخت؛ 3-موضع سياسي خود را از مقاومت منفي به فراتر از رقابت فعال، يعني به براندازي استبداد استعماري منورالفکري و تأسيس حکومت اسلامي، ارتقا بخشيد؛ 4- رويکرد خود را به حوزه ي ايران و تشيع محدود نکرد و جهان اسلام و امت اسلامي و بلکه مستضعفان عالم را در افق کار خود قرار داد؛ 5- آرمان خود را در پرتو انديشه مهدويت، آرماني، تاريخي و جهاني دانست اين آرمان درانتظار تغيير اقتدار سکولار جهاني به سوي قدرت معنوي آسماني است که به ظهور ولايت الهي انجام مي شود؛ 6- با پيروزي انقلاب اسلامي ايران، روشنفکري چپ را، که رقيب اقتدار سياسي حاکم به شمار مي آمد، در موضع انفعالي قرار داد و الگوي جديدي از مقاومت را که هويتي معنوي و ديني انجام مي شد براي کشورهاي اسلامي و جهان سوم عرضه کرد. اين حرکت جديد، به دليل پيوند عميقي که با فرهنگ و تمدن و مجاهدت هاي پيگير آن براي استمرار از مقاومت اسلامي ايران و تداوم انقلاب، سهم بسزايي در تغيير مختصات جغرافيايي سياسي جهان داشت، مختصات جهان پيشين با قطب هاي سياسي بلوک شرق و غرب- که در دامن فرهنگ و تمدني واحد رشد يافتند- تعين مي يافت و مختصات جهان جديد بر اساس قطب هاي تمدني اسلام و غرب شناخته مي شود.
وضعيت منورالفکري مدرن در قرن کنوني
در محيطي که استفاده از پوشش و نمادهاي ديني به صورت استراتژي و راهبردي براي روشنگري سکولار درمي آيد، صورت حوزه اي آن نيز با محتواي ليبراليستي از موضع صرفاً تبعي و جنبي خارج مي گردد و به صورت هدف اصلي دنبال مي شود بر همين اساس پس از انقلاب اسلامي در کنار حضور مقتدرانه روشنفکري واسط و دلال نيز در حاشيه حوزه هاي علمي سربرمي آورد. اين نوع از روشنفکري گرچه در سنت جهان اسلامي ريشه ندارد، به موازات گسل از زمينه ي تاريخي و سنت اسلامي با جهان اجتماعي موجود پيوند دارد و در ابعاد نظري و عملي خود از عقبه ي معرفتي و سياسي اين جهان بهره مي برد. اين جريان به دليل پوشش گرفتن از نمادهاي ديني، ظرفيت بي مانندي براي وساطت به منظور عبور از انقلاب اسلامي به سوي استبداد استعماري دارد.
روشنفکري واسط حوزه اي که نه در متن حوزه هاي علميه بلکه در کانون قدرت سياسي جامعه نفوذ کرده، به دليل پوشش ديني خود دست کم تا زماني که پيامدهاي عملي و رفتاري خود را نشان نداده است، بخش در خور توجهي از ظرفيت هاي سياسي- مذهبي کشور را به خدمت مي گيرد و به دليل هويت سکولار خود از پشتيباني و حمايت عملي جريان روشنفکري سکولار ديني با غير ديني، که اغلب با آراي خفته خود در کمين هويت معنوي و قدسي انقلاب سنگر گرفته است. و نيز حمايت تبليغاتي و سياسي روشنفکري دلال جهاني، که از طريق سازمان ها و نهادهاي رسمي و غير رسمي بين الملل عمل مي کند و افزون بر همه اينها از پشتيباني سياسي و تبليغاتي و در صورت امکان و نياز از پشتيباني نظامي نظام سلطه جهاني بهره مي برد. روشنفکري حوزه اي، در دوره ي وساطت و دلالي روشنفکري، به لحاظ نظري نيز از فرصت و ظرفيت بيشتري نسبت به دوره هاي پيشين برخوردار است. اين جريان با آنکه پيوند مبنايي خود را با ابعاد کلامي، فلسفه، و عرفاني همچنين با ابعاد فقهي معرفت حوزه اي قطع شده و گسسته مي يابد، ارتباط تاريخي و اجتماعي خود را با حوزه هاي معرفتي ياد شده، بيش از گروه هاي ديگري مي بيند که در حاشيه روشنفکري دلال جهاني فرا مي گيرد اين مسئله سبب مي شود بهتر از ديگران بتواند موضع و موقف حوزه هاي علمي را از منظري خارج از سنت حوزه اي به صورت لژه و موضوع معرفت خود درآورد. بازخواني سنت معرفتي حوزه هاي علميه از منظر مدرن با آنکه ناظر به معرفت حوزه اي است و کساني آن را انجام مي دهند که زمينه تاريخي و اجتماعي حوزه اي دارند به دليل اينکه از منظري غير حوزه اي انجام مي شود. به ترديدهاي هويتي در درون افراد و همچنين در نظام معرفتي حوزويان منجر مي گردد. اين ترديدها حساسيت هاي نظام هاي معرفتي مستقر در حوزه هاي علميه را در ابعاد مختلف عقيدتي و فقهي فعال مي کند.
منبع: نشريه زمانه، شماره 93.