گام در راه آسمان

انسان، ارزنده ترين و با ارزش ترين مخلوق خداي متعال و يگانه در صدف آفرينش است. اين تنها «او» ست که شايستگي رسيدن به مقام والاي خليفه اللهي و ظرفيت کشيدن بار امانت آسمان ها و زمين را داراست. هدف از خلقت انسان نيز چيزي جز اين نبوده است: پرورش يافتن موجودي توانا که صفات و قابليت هاي الهي داشته باشد.
يکشنبه، 14 اسفند 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گام در راه آسمان

گام در راه آسمان
گام در راه آسمان


 

نويسنده: مير حسين بنائي فاطمي




 

چيستي و چگونگي سلوک و ارتباط آن با امامت
 

انسان، ارزنده ترين و با ارزش ترين مخلوق خداي متعال و يگانه در صدف آفرينش است. اين تنها «او» ست که شايستگي رسيدن به مقام والاي خليفه اللهي و ظرفيت کشيدن بار امانت آسمان ها و زمين را داراست. هدف از خلقت انسان نيز چيزي جز اين نبوده است: پرورش يافتن موجودي توانا که صفات و قابليت هاي الهي داشته باشد.
اين امر جز از طريق حرکت در جاده «بندگي» ممکن نيست. چه زيبا گفته اند: «بندگي، گوهري است که اصل آن گوهر، (رسيدن به مقام) خداوندگاري است.»
آنکه مي خواهد به مقام خداوندگاري دست يازد، آنکه خواهان نيل به درجه خليفه اللهي است، آنکه آرزوي پروراندن تمامي استعدادهاي بالقوه وجودش را در سر دارد، آنکه مي خواهد «آنچه در وصف نايد» آن شود، آنکه طالب جايگاهي است که در آنجا چيزي جز خدا را مشاهده نکند، آنکه در طمع رسيدن به منزلگاه «قاب قوسين» يا نزديک تر است و در يک کلام، انساني که به لقاء الله مي انديشد، چاره اي ندارد جز اينکه مسافر جاده بندگي و سلوک شود. طريق سلوک، يگانه راهي است که بنده مشتاق جدا افتاده از پرودگارش را به سوي او باز مي گرداند.
انسان سالک قبل از هر چيز نياز به نقشه راه دارد، چرا که اگر راه را بلد نباشد يا آن را اشتباه کند، هر قدر که بيشتر پيش برود، بيشتر از هدف و مقصود دور مي شود، اما اگر صراط مستقيم را بيابد و در آن، راه بپيمايد با صرف کم ترين هزينه و با بيشترين سرعت به سمت هدف روانه خواهد بود.
اين است که شناخت راه، مهم تر و با اولويت تر از طي کردن راه است (البته روشن است که اگر راه بلد باشي ولي راهرو نباشي، باز هم به مقصد نخواهي رسيد) و از همين روست که اصلي ترين و مبنايي ترين وظيفه سالک، شناخت راه از بيراهه هاست.
اما چطور مي توان راهي را پيدا کرد که به باريکي يک موست؟ آن هم در تاريکي هاي فراواني که اطراف ما را احاطه کرده و قدرت تشخيص را از ما سلب کرده است.
ساده ترين و در عين حال بهترين کار اين است که به يک راه شناس پناهنده شويم، به يک راه بلد، به کسي که قبلا خود اين راه را طي کرده باشد و صد البته چه بهتر که اين راه بلد، «راهبر» هم باشد.
اصلا مگر ممکن است خدايي که انسان را به طي طريق دعوت کرده است، براي او راهنما و راهبر نفرستاده باشد؟! که اگر اين گونه مي بود، اميد انسان به وصال معشوق حقيقي، خيالي واهي و تکليف او مبني بر پيمودن راه راست سلوک، تکليفي بيهوده و پوچ بود. خدايي که انسان را به سوي خود خوانده است، آن کس که مشتاقانه راه مي جويد را به سمت خود هدايت خواهد کرد، چرا که فلسفه باز کردن چنين راهي از همان ابتدا، «رسيدن» بوده است. هيچ عاقلي راه را براي نرسيدن درست نمي کند، چه برسد به خدايي که خالق عقل است و تمامي اعمالش بر اساس حکمت و در پي هدفي متعالي. پس راه و راهبر، لازم و ملزوم يکديگرند و بندگي کردن، بدون معلم معنا ندارد و راه پيمودن، بدون امام.
اگر مشتاق سلوکيم بايد اين را بدانيم که موسي (ع) نيز بدون مرشد به منزل نخواهد رسيد: «طي اين مرحله بي همرهي خضر نکن»
فلسفه نبوت و امامت نيز همين است. «نبي»، پيام رسان خدا و نشان دهنده راه است. راه را از بيراهه ها مي شناسد و وظيفه دارد آن را به ديگران بشناساند و «امام»، راهبر و مقتداست. کسي که قبلا راه را به تمام و کمال طي کرده و تا حد ممکن به سر منزل نزديک شده است و حال نه فقط وظيفه دارد که راه را به ديگران معرفي کند، بلکه موظف است دست آنان را نيز گرفته و در راه کمال با خود به همراه ببرد.
براي همين است که مقام امامت از مقام نبوت بالاتر است و فقط بعضي از پيامبران الهي نظير رسول گرامي اسلام (ص) از مقام امامت نيز برخوردار بوده اند و اين چنين است که شناخت امام، اولين و اساسي ترين گام سلوک است.
انساني که دستش را در دستان يک امام معصوم مي گذارد، در واقع خود را به انسان کاملي مي سپرد که تمام شؤون الوهيت را پيدا کرده و خليفه و حجت خدا و باقيمانده او در زمين گشته است و به همين دليل است که امام بوي خدا مي دهد و ديدار امام- اگر با چشم بي طرفي ديده شود- ياد و نام خدا را در دل زنده مي کند. امام، قرآن ناطق است. امام، تصوير کامل خداوند در آينه عقل و درک محدود بشر است. و از همين روست که هر کس اما زمان خويش را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است چرا که انگار اصلا راه را نشناخته است (چه برسد به آنکه بخواهد آن را بپيمايد).
البته شناخت امام به شناختن شخص امام و ويژگي هاي فردي او منحصر نمي شود؛ شناخت امام يعني شناختن ابعاد شخصيتي، الگوهتي رفتاري، مدل هاي ذهني، صفات اخلاقي و سيره زيستن امام؛ به عبارت ديگر شناختن آن چيزهايي که قابل الگو گرفتن و پيروي کردن هستند و در «قول» و «فعل» و «تقرير» امام تجلي مي يابند.
و صد البته شناخت امام و علم و معرفت پيدا کردن نسبت به اصول، روش ها و دستورات او نيز به تنهايي کافي نيست. اين علم و شناخت زماني براي انسان سودمند خواهد بود که بتواند گرايش دروني او را شکل دهد.
علمي که به باور در نيايد، شناختي که به دوستي نينجامد، معرفتي که به مودت تبديل نشود؛ و بينشي که گرايش را به بار ننشيند، بسان يک دانه پوک، بي خاصيت و بي اثر خواهد بود. پس گام دوم فرآيند سلوک پس از کسب معرفت امام، تحصيل محبت اوست.
از يک سو اگر معرفت انسان، خالص و ناب و اصيل باشد، محبت و مودت و ايمان را با خود به همراه مي آورد و از سوي ديگر، انسان نيز خود موظف است تا در يک فراگرد اکتسابي، جرقه هاي کوچک محبت و تمايل را در درون خويش، به زبانه هاي شعله ور آتش عشق و دلدادگي مبدل کند. عشق به امام، عشق به جلوه تام خدا و در نتيجه عشق به همه خوبي هاست. و اين هم پايان کار نيست.
دلدادگي به معشوق، اگر حقيقي و راستين باشد، عاشق را به همرنگي، همدلي و همساني با او مي کشاند. شيفته حقيقي پيوسته در اين فکر است تا خود را در تمامي ابعاد به معشوق نزديک کند تا اينکه سرانجام بتواند با او برابر و يکسان و يکي شود. پس ناگزير «دست به کار» مي شود تا باورهاي برخاسته از شناخت و محبت هاي منبعث از معرفت را به اقدامات عملي و رفتارهاي عيني تبديل کند تا از رهگذر نتايج حاصل از اين اعمال صالح، بتواند به همرنگي و همدلي و همساني با معشوق برسد و اين گونه سومين گام از فرايند سه مرحله اي سلوک با اطاعت کامل از امام به منصه ظهور مي رسد و بدين سان، سلوک عبارت مي شود از پيروي بي چون و چرا از امام معصوم در تمامي ابعاد و شؤون زندگي و الگو برداري کامل از او.
از آنجا که در امور دنيوي، اطاعت بي چون و چرا از يک مقام مافوق يا يک قدرت برتر معمولا با تعطيلي قوه عقل همراه است پس بنابراين «اطاعت کامل» غالبا با «معطل ماندن عقل» مساوي دانسته مي شود. اطاعت کامل از امام هرگز به معناي تعطيل کردن عقل نيست؛ زيرا اولا شناخت مصداق امام فرع بر شناخت مفهوم امام است فلذا تا شناخت عقلي امامت، امام و جايگاه او حاصل نيايد، نوبت به شناختن مصداق امام و پيروي بي چون و چرا از او نمي رسد. ثانيا خود مفهوم امامت مبتني بر شناخت هاي قبلي نظير خداشناسي، انسان شناسي، معرفت شناسي، غايت شناسي و... است که همگي مبتني بر عقل و منطق بوده و غير قابل تقليد هستند. ثالثا گفتار و کردار و پندار امام همگي برخاسته از عقل، آنهم آزاد از نفس بوده و تمامي دستورات و مناهي او، تابع مصالح و مفاسد عقلاني است، فلذا تن دادن به سيره و روش امام در واقع دل سپردن به دستورات عقلي و مخالفت کردن با هواهاي نفساني و ضد عقلي است که رشد بلوغ عقلي را در پي خواهد داشت. رابعا خود حضرات معصومين (ع) همواره به تعقل و تفکر و تدبر فرمان داده و از اطاعت چشم و گوش بسته و بي بصيرتانه پرهيز داده اند. و خامسا اينکه شناخت سيره امام، مستلزم کشف پارادايم هاي حاکم بر گفتار و رفتار اوست و نه صرفا شناخت خود گفتار و رفتار ايشان و اين عمل نيز نيازمند به کارگيري عقل و منطق و مرهون تدبر و تفکر است.
اما اين نيز پايان کار نيست، چرا که سلوک، راهي بي نهايت و مسيري بي کران است که هرگز پايان و سرانجامي براي آن تصور نمي توان کرد.
آن بنده مؤمني که با کوله بار اندکي از شناخت و قلبي آکنده از محبت، به پيروي محض از دستورات امام و مقتداي خويش- همان دستوراتي که فراگرفته است- همت مي گمارد تا بدين وسيله به پروردگارش تقرب بجويد، در ادامه راه نيازمند نيرويي دوباره و جاني تازه است تا با همان شدت و قدرت سابق (و چه بسا بيشتر) به رفتن خود ادامه دهد و در همين حال است که دست ياري خداوند به مدد او آمده و توانش را افزون مي کند:
«هر کس به چيزهايي که مي داند عمل کند، خداوند چيزهايي را که نمي داند به او مي آموزاند» (بحار الانوار، ج 78، ص 189).
و بدين سان، مؤمن سالک به حلقه اول فرايند سلوک باز مي گردد. اما اين بار نه در کلاس اول که در کلاس دوم. و اين بار، دست به مجاهده جديدي مي زند تا خداوند متعال معرفتي سرشارتر و شناختي عميق تر از قبل به او افاضه فرمايد، تا به وسيله آن معرفت کامل تر، بر آتش عشقش نيز افزوده شود و در نتيجه، رفتارها و حرکات و سکناتش نيز بيشتر و بيشتر از قبل، رنگ و بوي محبوب به خود بگيرد و اين چرخه دائما قابليت تکرار دارد. بارها و بارها و بارها و سالک در مسير سلوک خويش هرگز به منازلي که طي کرده است، نظر نمي کند بلکه صرفا به راه طولاني پيش رو چشم مي دوزد و از خداي خويش براي پيمودن اين راه بي نهايت ياري مي جويد زيرا مي داند: «سالک از نور هدايت ببرد راه به دوست/ که به جايي نرسد، گر به ضلالت برود.»
سالک، تکيه بر تقوا و دانش خود در طريقت را کافري مي داند و همواره اين پيام را در ذهن و جان خود تداعي مي کند که «رهرو گر صد هنر دارد، توکل بايدش» دانش و تقوا و اخلاص و ايمان و صبر و توفيق و... همگي فقط ابزارهاي سلوک هستند که البته لازم و ضروري اند اما به راستي چه کسي اين ابزارها را به کار انداخته و آنها را اثر گذار مي کند؟ آيا کسي جز يگانه موثر في الوجود ويکتا اله عالميان؟ «فرايند سلوک» صرفا راهي قابل کنترل براي دستيابي و به کارگيري آن ابزارهاست؛ آن هم با محوريت «امام معصوم»: راهنمايي امام، دستورات امام، محبت امام، ياد امام، دستگيري امام، و... اين فرايند از آن رو قابل کنترل خوانده مي شود چه آنکه سالک برنامه سلوک خويش را بر پايه آن طرح ريزي کرده و نيازها و بايدها و نبايد ها هر مرحله از راه طبق آن مشخص مي کند.
سالک مي داند که:
1. چرخه سلوک در هر مرحله (در هر دور)، از خانه «معرفت» آغاز مي شود. علم و شناخت و بصيرت، خط اول سلوک است و به همين دليل کسي که خود را از علم و معرفت بي نياز مي بيند، نبايد انتظار داشته باشد که در مسير سلوک، به درجات بالاتر و منازل جلوتر دست يابد، چون در واقع براي چنين فردي مسير سلوک قطع شده است.
2. چرخه فرايند سلوک بايد به ترتيب و مرحله به مرحله طي شود و امکان چشم پوشي کردن به اصطلاح پريدن از هيچ کدام از اين سه مرحله وجود ندارد. هيچ معرفتي به عمل صالح منجر نخواهد گشت مگر آنکه قبلا از صافي ايمان و محبت گذر کرده باشد و هيچ مودت و دوستي بي معرفتي به ثمر نخواهد نشست و بر هيچ معرفت و محبتي افزوده نخواهد شد تا مادامي که معرفت ها و محبت هاي پيشين به مرحله اجرا در آيد.
3. عبادت و طاعاتي که در مرحله اطاعت تجلي مي کنند، زماني به واقع «عمل صالح» اند که هم حسن فعلي و هم حسن فاعلي داشته باشند؛ يعني سالک اولا بداند که آن کارها در شکل و ظاهر، به راستي نيکو بوده اند (= معرفت) و ثانيا سالک در انجام آنها صرفا تقرب و نزديکي به خداي متعال را مد نظر قرار داده باشد و نه هيچ چيز ديگر را (= محبت).
4. چرخه فرايند سلوک، شمارنده ندارد يعني سالک نمي داند که براي چندمين بار است که دارد اين چرخه را طي مي کند. آيا در دور چهارم است يا در دور پنجاهم يا در دور...؟ و از همين رو، سالک همواره در «خوف» و «رجاء» باقي مي ماند.
خوف از اينکه مبادا حرکتش متوقف شده و در نتيجه، مرتبه و منزلتش ثابت مانده باشد و رجاء و اميد به اينکه در حال سير به سوي معبود و معشوق خويش است و زماني او را ملاقات خواهد کرد.
و اين، بيم و اميد است که او را به ادامه راه مشتاق تر و به ديدار يار حريص تر مي نمايد.
5. اصل بر اين نبوده است که انسان براي رسيدن به درجات بالاي انسانيت، مسافر چرخه سلوک گردد.
اما ظرف محدود و کوچک وجود انسان، چنين چرخه اي را اقتضا مي کند.
انسان طالب است که دفعتا به تمامي معارف الهي دست يافته و اين معارف نيز به طور يکجا به عشق و ايمان مبدل گشته و در نهايت او را به منتهي درجه کمال برسانند، اما وجود خاکي انسان، اين تطور و دگرگوني ناگهان را تاب نمي آورد.
انسان، بسان فرشتگان، صرفا ملکوتي آفريده نشده است که از همان ابتدا مصاحب نور و حضور باشد؛ بلکه شئوني ملکي نيز دارا مي باشد و اصلا علت برتري بالقوه او بر ملائکه نيز همين است.
سعادت و شقاوت انسان نيز بر اساس پيروزي يا شکست هر کدام از اين دو بعد (فطرت يا غريزه) رقم خواهد خورد؛ و اين است که رشد و توسعه وجودي او، نيازمند حرکت گام به گام و تدريجي بوده و اين گونه سلوک به فرايندي چرخه وار مبدل مي گردد.
6- در دوره هاي ابتدايي، حرکت در چرخه سلوک آسان و سهل است اما هر چه بر تعداد اين دورها افزوده مي گردد و مقام و درجه سالک بالا و بالاتر مي رود، مسير حرکت نيز مشکل و مشکل تر و طي کردن يک دور جديد از چرخه، سخت تر و زمانبرتر مي شود. دليل اين امر هم روشن است زيرا در درجات بالا، رفتن از يک درجه به درجه بعدي، مستلزم شرح صدر، صبر و رنج فراوان تري است چه آنکه امتحانات سخت تر و نيازمندي ها پيچيده ترند.
و شايد به همين دليل هم باشد که رسول گرامي اسلام (ص)، درباره سلمان فارسي و ابوذر غفاري- دو تن از بهترين و ارزشمندترين اصحاب خويش- چنين فرموده اند: «اگر ابوذر مي دانست که در قلب سلمان چه مي گذرد، هر آينه او را تکفير مي کرد.» ابوذر اگر چه ابوذر است اما هنوز همچون سلمان به درجه «منا اهل البيت» نرسيده است. چه آنکه سلمان در درجه دهم ايمان است ولي ابوذر در درجه نهم.
7. يکي از مهم ترين موانع سلوک که در گذر از مرحله معرفت به مرحله محبت نمايان مي گردد، تمايل انسان به گرايشات پست مادي و غريزي و دورافتادن او از فطرت حقيقت جوي خويش است.
انساني که همه چيز را از مجراي پيش فرض هاي از قبل ساخته شده خود مي نگرد، انساني که به امور بي ارزشي نظير خوراک و پوشاک و ... دلمشغول مي شود، انساني که گرفتار تعصبات قومي، نژادي، قبيله اي و... است، انساني که قالب هاي ذهني اش را نه براساس حقيقت که براساس واقعيت شکل بندي مي کند و...؛ هرگز نبايد انتظار داشته باشد که علمش به ايمان و معرفتش به محبت مبدل گردد: «خلوت دل نيست جاي محبت اضداد»
8. اولياي دين نيز بارها و بارها در سخنان خود مردم را به سه مرحله موجود در فرايند توجه داده و سعي کرده اند تا دين را به صورت يک مجموعه نظام مند به آنها معرفي نمايند. چنانچه رسول گرامي اسلام حضرت محمد (ص) فرموده اند: «دو گروه پشت مرا شکستند: جاهل مقدس مآب و عالم بي پروا» و نيز اميرالمؤمنان علي (ع) فرموده اند: «ايمان شناخت قلبي، اقرار با زبان و عمل به وسيله اعضاست.»
فرايند سلوک در برگيرنده تمام ابعاد و جوانب اسلام از سه مجراي «بينش»، «گرايش» و «رفتار» است.
انسان سالک همواره در پي بينشي عاقلانه، گرايشاتي عارفانه و روش هايي صالحانه است.
9. قرآن کريم رفتار انسان را تابعي از شاکله و شخصيت او مي داند: «هر کس بر اساس شاکله وجودي اش رفتار مي کند.»
اين شاکله با به تعبير امروزي تر «شخصيت»، بر طبق فرايند سلوک از دو عنصر اصلي «معرفت» و «محبت» تشکيل يافته است به عبارت ديگر، مجموعه بينش ها و گرايش هاي انسان، شخصيت او را تشکيل مي دهند و در نهايت، رفتار انسان نيز محصول چنين شخصيتي است.
به بيان ديگر، عملکرد ما از دو عامل مهم و کليدي نشات مي گيرد: 1- آن چيزهايي که مي دانيم (يا نمي دانيم)، 2- آن چيزهايي که مي خواهيم (يا نمي خواهيم).
10. چرخه سلوک داراي مسيري يک طرفه نيست و هر آن، امکان عقبگرد و حرکت در جهت معکوس وجود دارد.
اين سير معکوس به معناي پسرفت و نزول مقام و درجه سالک است؛ بدين نحو که ارتکاب گناهان و اعمال زشت و شيطاني، سبب افول تدريجي احساسات عالي و گرايشات نوراني در انسان شده و همين امر باعث مي شود که علم او- نه عامل رشد ايمان و باورهاي الهي بلکه- به حجابي اکبر و مانعي بزرگ تر بين او و خداوند تبديل گردد.
در فرآيند سلوک هيچ تضميني وجود ندارد که مقام و درجه اي که سالک بدان دست يافته است، براي هميشه به نام او ثبت گرديده و هيچ وقت از دستش نرود. هرگز اين طور نيست.
هر گناهي که از سالک سر بزند و توبه ننمايد، او را به عقب رانده و از خدا دور مي سازد و اگر چنانچه خداي نکرده اين گناه، بزرگ باشد، چه بسا سالک را به نقطه صفر (و حتي زير صفر) بر گردانده و تمامي درجات او را حبط و زائل مي سازد؛ همان طور که به عنوان مثال براي بلعم باعورا- آن عابد يهودي- اتفاق افتاد. اين گونه است که يکي از دعاهاي هميشگي سالک اين است: «خدايا! مرا حتي براي لحظه اي به خودم واگذار مفرما و خودت عهده دار امورم باش.»

انتظار و سلوک
 

شناخت امام صرفا شناخت شخص امام نيست چه برسد به اينکه بخواهد شناخت شخص فيزيکي امام باشد. غيبت امام عصر (عج) و محروم بودن از حضور ملموس او، هر چند زيان آشکاري براي سالک است، اما هرگز راه سلوک را بر او نمي بندد و بهانه تنبلي و بي انگيزگي او نمي تواند باشد، بلکه «انتظار» امام غائب، چاشني سلوک و با نگاهي مسامحه آميز، همان خود سلوک است. ضمن آنکه در عصر غيبت معصوم زمان، فرد مشتاق سلوک، از سوي خود امام زمان به عالمان رباني و مجاهدان با بصيرت و آگاه- که نشانه امام اند- ارجاع داده است تا دستگير او در راه پر پيچ و خم سلوک باشند. فلسفه تقليد يک غير مجتهد از يک اسلام شناس جامع الشرايط نيز همين است.

توسل در طول توکل
 

توسل، در معناي لغوي به معني «وسيله قرار دادن» و در معناي اصطلاحي عبارت از مدد گرفتن از حضرات معصومين (ع) در راه نزديکي به خداوند متعال و شفيع قرار دادن آنها در پيشگاه خدا براي نيل به حاجات و نيازمندي هاي مادي و معنوي است. مطلب حاضر در پي تبيين مفهوم «توسل» به مثابه فرايند سلوک انسان مسلمان در راه دستيابي حداکثري (نيل) به هدف نهايي خلقت (رسيدن به مقام انسان کامل و درجه خليفه اللهي) با محوريت و مرکزيت امام معصوم عصر خود است. مطابق اين تبيين، توسل- نه تنها آن گونه که برخي از کج انديشان مي پندارند- شرک نيست بلکه وسيله اي مطمئن و مورد تاييد عقل، براي نزديکي و تقرب به خدا و حصول صفات و ويژگي هاي الهي است. توسل به امام معصوم، در عرض توکل به خدا هم نيست که برخي به اشتباه آن دو را، دو بال براي بالندگي انسان مي دانند. توسل در طول توکل است بدين نحو که امام، راهي است براي رسيدن به مقصد الله. بر طبق تبيين حاضر، امام معصوم، هم راه است، هم راهنما و هم راهبر. چه آنکه حقيقت قرآن، حقيقت امام و حقيقت هستي همگي يکي است.
منبع: ماهنامه فرهنگي همشهري آيه- شماره 4



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما