شرحي بر خطبه قاصعه (5)

... «فمن بعد ابليس يسلم علي الله بمثل معصيته؟ كلّا! ما كان الله سبحانه ليدخل الجنّه بشراً بامر اخراج به ملكاً، انّ حكمه في اهل السّماء و اهل الارض لواحد، و ما بين الله و بين احدٍ من خلقه هواده في اباحه حميً حرّمه علي العالمين» پس چه كسي پس از شيطان با گناهي همانند گناه او از عذاب الهي سالم تواند ماند؟! هرگز، خداوند سبحان هيچ بشري را با انجام گناهي كه به خاطر آن فرشته يي را از بهشت بيرون راند، بدان وارد نخواهد كرد.
دوشنبه، 15 اسفند 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شرحي بر خطبه قاصعه (5)

شرحي بر خطبه قاصعه (5)
شرحي بر خطبه قاصعه (5)


 

نويسنده: آيت الله سيدجمال الدين دين پرور




 

ادامه خطبه قاصعه
 

... «فمن بعد ابليس يسلم علي الله بمثل معصيته؟ كلّا! ما كان الله سبحانه ليدخل الجنّه بشراً بامر اخراج به ملكاً، انّ حكمه في اهل السّماء و اهل الارض لواحد، و ما بين الله و بين احدٍ من خلقه هواده في اباحه حميً حرّمه علي العالمين»
پس چه كسي پس از شيطان با گناهي همانند گناه او از عذاب الهي سالم تواند ماند؟! هرگز، خداوند سبحان هيچ بشري را با انجام گناهي كه به خاطر آن فرشته يي را از بهشت بيرون راند، بدان وارد نخواهد كرد.
- احكام الهي ضرورتي است يكسان براي همه
- گناه، خروج از راه و رسم عبوديّت است و هيچكس در انجام آن مجاز نيست حتي فرشتگان
- خداوند با هيچكس پيمان سازشكاري امضاء نكرده است

نكات ادبي و بلاغي
 

معمولاً فعل «يسلم» با حرف «من» يا «ل» متعدّي مي شود نه با حرف «علي». بنابراين علّت متعدي شدن فعل مذكور با «علي» رعايت نكتة ادبي و بلاغي خاصّي بوده و آن: «تضمين» و «اشرب» است. يعني اگر فعلي به معناي فعل ديگر بيايد (اشراب) از موارد «تضمين» به حساب آيد و احكام و معناي فعل دوم را پيدا مي كند كه در اينجا فعل «يسلم» به معناي يرجع آمده است و همانطور كه «يرجع» به «علي» و «الي» متعدي مي شود، «يسلم» هم در اينجا چنين است و لذا گفته اند: «سلم عليّ هذا الشييء»، اذا رجع اليك سالماً و لم يلحقه تلف، پس معني چنين مي شود: «يرجع سالما اليه من طرده و لعنته و عذابه»
چه كسي از طرد و لعن عذاب الهي سالم به سوي او باز مي گردد در حالي كه معصيتي مانند معصيت ابليس (تكبّر) را مرتكب شده و مصاحب و همنشين آن باشد.
يعني همان تكبّري كه ابليس را جهنمي كرد هر كس انجام دهد مانند او طرد و لعن خواهد شد كه اين نكته را با «استفهام افكاري» در جملة «فمن بعد ابليس...» اعلام فرموده است.
از اين فراز مطالب ذيل استفاده مي شود:
1- «حبط عمل» منحصر به ابليس نيست و شامل همة انسانها هم مي شود.
2- «وجوب» و «حرمت» به خاطر «مصالح» و «مفاسد» حقيقي (نفس الامريه) است.
3- گناه، مانع بزرگ ورود در بهشت است.
4- عقيدة مرجئه دربارة گناه
5- رابطة ايمان و عمل

1- كيفر كردار اشتباه بردار نيست
 

قبلاً اشاره شد كه عبادات شش هزار سالة ابليس به خاطر تكبّر، «حبط» و باطل شد. يعني گناه «خودبيني» و «خودپرستي» به اندازه يي خطرناك است كه كوه عبادت را متلاشي و بي اثر مي سازد. نكته يي كه در اين درس اضافه مي شود: منحصر نبودن گناه تكبّر و پي آمدهاي منفي آن به ابليس است بلكه همة انسانها در معرض اين بلاي خانمانسوزند. امام عليه السلام اين مطلب را در قالب يك فرمول بيان مي فرمايد بدين شكل كه گناه تكبّر كه شيطان را اين چنين بيچاره و راندة درگاه الهي گردانيد و موجب اخراج او از حوزة فرشتگان و قرب پروردگار شد به خاطر واقعيتي بوده است كه در هر كجا وجود داشته باشد، اين فساد و تباهي را در پي خواهد داشت. زيرا نظام احسن آفرينش بر اساس قانون و حقايق قطعي استوار مي باشد كه تخلّف ناپذير و غير قابل استثناء است، حتي فرشتگان هم از آن مستثني نيستند. همانطور كه در قرآن كريم آمده است:
«انه من يات ربّه مجرماً فانّ له جهنّم لا يموت فيها و لا يحيي و من ياته مؤمناً قد عمل الصالحات فاولئك لهم الدّرجات العلي» (1)
طبيعت جرم، جهنم در پي دارد همانطور كه حقيقت كردار صالح بهشت مينو مي آفريند، حال از هر كس كه باشد، فرشته يا انسان.
بنابراين، نبايد گفت اين خطر و سقوط منحصر به واقعة ويژه و زمان گذشته و ابليس بوده ولي انسان ها از آن در امانند و ديگر اين خطر آنها را تهديد نمي كند، امام عليه السلام با صراحت مي فرمايد: چگونه ممكن است معصيتي كه باعث اخراج فرشته يي از ملكوت و بهشت الهي گردد ولي انسان ها از ارتكاب بدان گرفتار هيچ عذاب و عقوبتي نشوند و سالم بمانند، مگر اينان چه ويژگي و امتيازي دارند كه اينگونه خطاها و گناهان موجب سقوط و اخراجشان از آستان قدس ربوبي نشود؟!!

2- وجوب و حرمت به خاطر مصالح و مفاسد واقعي
 

همانطور كه در فرهنگ اسلامي ثابت و روشن است، احكام الهي بر اساس حقايق و واقعياتي است كه آثار و پي آمدهاي ويژه دارند. اين طور نيست كه خداوند چيزي را واجب كند و بعد از امر الهي ضرورت و مصلحت پيدا كند. بلكه دقيقاً به عكس است يعني آفريدگار متعال به خاطر مصلحت و ضرورتي كه وجود داشته، امر وجوب را صادر كرده است. در واقع آن ضرورت باعث شده كه خداوند بر اساس لطف و مهرباني به بندگان كه از آن مصلحت و ضرورت بي خبر بودند به آنان اعلام نمايد، و همچنين بعضي از امور باعث ضرور و خسارت هايي مي گرديده كه مردم از آن بي اطلاع بوده كه خداوند بر آنها منّت گذارده و آن را حرام و ممنوع اعلام فرموده است تا از ضرر و خسارت ارتكاب بدان مصون و محفوظ بمانند. لذا خداوند در قرآن كريم نقش پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله را بيان حلّيت «طيبات» (پاكي ها و خوبي ها) و ممنوعيت «خبائث» (پليدي ها و آلودگي ها) مي داند:
«... يحلّ لهم الطيبات و يحرّم عليهم الخبائث...» (2)
آنحضرت به فرمان خداوند براي مردم پاكي ها را حلال و پليدي ها و پلشتي ها را حرام اعلام مي نمايد كه از اين آية شريفه به وضوح استفاده مي شود كه قبل از اعلام حليّت و حرمت، «طيبات» و «خبائث» وجود داشته كه مورد امر و نهي قرار گرفته است.
همچنين در آية ديگر كه به خوبي دلالت دارد زشتي ها و پليدي ها قبل از تعلّق حرمت، به اين صفت متّصف بوده است:
«انّما حرّم ربّي الفواحش» (3)
پروردگار من كارهاي زشت را حرام گردانيده است.

3- گناه، مانع ورود در بهشت است
 

گروهي به نام «مرجئه» معتقد بودند: ارتكاب گناه با ايمان سازگار است، آنها مي گفتند اگر كسي نماز نخواند و روزه نگيرد و غسل جنابت نكند... او بر ايمان جبرئيل و ميكائيل است. (4) البته در زمان ما هم ممكن است كساني پيدا شوند كه اينگونه باشند لذا وقتي نهي از منكر مي شود مي گويند انسان بايد دلش پاك باشد!! آنها مي گفتند:
«انّ الايمان يحبط الزّلات، فلا عقاب علي زلّه مع الايمان» (5)
ايمان گناهان را از بين مي برد پس با ايمان عقوبتي بر گناهان نخواهد بود.
و آنها را بدين جهت «مرجئه» مي گفتند كه معتقد بودند خدواند عذاب آنها را به تاخير مي اندازد. (6) البته بعضي هم مي گويند «مرجئه» از كلمة «رجاء» مشتق است يعني اين گروه مردم را بيش از حدّ اميدوار و در واقع به گناه و آلودگي ها تشويق مي كند. در صورتي كه گناه خود زشتي و پليدي و موجب سقوط انسان است، البته لطف و رحمت بي انتهاي الهي هم جاي خود را دارد. اين دليل نمي شود كه مجوّزي براي گناه باشد مثل اينكه فردي خود را آتش بزند و بگويد پدر من فرد ثروتمندي است و مرا معالجه مي كند و از مرگ نجات مي دهد!! در هر صورت علاوه بر آيات، روايات زيادي داريم كه مي فرمايد:
«الايمان هو العمل»: «... قلت لابي عبدالله عليه السلام: ان تخبرني عن الايمان اقول هو و عمل ام قول بلاعمل؟ فقال عليه السلام الايمان عمل كلّه، و القول بعض ذلك العمل.» (7)
راوي به امام عرض كرد آيا از ايمان به ما خبر نمي دهي كه آيا گفتار و كردار است يا فقط گفتار بدون عمل؟ و امام در پاسخ فرمود: تمامي ايمان عمل است و قول و گفتار و بخشي از آن عمل است. و در روايت ديگر از امام عليه السلام مي پرسند: از شما روايتي براي ما نقل كرده اند كه فرمودي:
«اذا عرفت فاعمل ما شئت»
اگر معرفت و ايمان پيدا كردي هرچه مي خواهي انجام بده.
امام فرمود: آري و سپس راوي مي پرسد: اگر چه زنا كند و دزدي و شرابخواري نمايد، امام عليه السلام برآشفت و فرمود: «انّا لله و انّا اليه راجعون» به خدا سوگند كه انصاف ندادند، خود ما در ارتباط با عمل بايد پاسخگوي الهي باشيم ولي آنان هرچه مي خواهند انجام دهند؟!
من گفتم اگر معرفت و ايمان پيدا كرديد هرچه مي خواهيد از كار خير انجام دهيد چه كم و چه زياد خداوند از شما مي پذيرد. (8)
نكتة ديگر در پاسخ «مرجئه»، آيات متعددي است كه عمل صالح را در كنار ايمان ذكر كرده و براي آن در ارتباط با ايمان نقش كليدي قائل مي باشد و اصولاً ايمان براي تحقق عمل صالح است زيرا كار نيك و پسنديده از انديشه و باورداشت نيك و نيكو سرچشمه مي گيرد و نيز اثر متقابل دارند.
در 51 آيه از قرآن كريم، كلمة «عملوا الصالحات» بلافاصله پس از «الذين امنوا» آمده است، و اين نشان دهندة ارتباط ارگانيك و ريشه يي بين ايمان و عمل صالح است و كسي كه اندك آشنايي و اعتقادي به اين كتاب آسماني داشته باشد كمترين ترديدي به خود راه نمي دهد كه عمل صالح نقش كليدي و متقابل در ايمان دارد و بدون عمل صالح اگر ايماني هم وجود داشته باشد كارگشا و منجي نيست كه در بعضي از روايات درباره بعضي از گناهان آمده است كه گناهكار در آن حالت از ايمان تهي مي گردد.
در هر صورت عقايد مرجئه قطعاً با مباني و فرهنگ اسلامي سازگار نيست، همانطور كه پيامبراكرم صلي الله عليه و آله فرمودند: آنان سهمي از اسلام ندارند. (9)
مرجئه اين جملة امام عليه السلام را كه فرمود:
«ما كان الله سبحانه ليدخل الجنّه بشراً بامر اخرج به منها ملكاً» را هم با بياني غيرمعقول تاويل كرده و مي گويند آري قبول داريم كه خداوند انساني را به خاطر گناهي كه فرشته يي را از بهشت اخراج كرده به بهشت وارد نمي كند، ولي ما مي گوئيم: «انّ الله يدخل الجنه من قد عصي و خالف الامر برحمته و عفوه» يعني خداوند گناهكاران را به خاطر معصيت وارد بهشت نمي كند بلكه به خاطر عفو و رحمت خود وارد بهشت مي نمايد. دليل آنها هم در اين عبارت، لفظ «با» در كلمة «بامر» مي باشد كه باء سبّيت است، يعني به سبب معصيت وارد بهشت نمي شود ولي به سبب عفو و رحمت الهي وارد بهشت مي شود.
در اينجا «ابن ابي الحديد» پاسخ مي دهد كه قطعاً اين حرف صحيح نيست و «باء» مصاحبت است همانطور كه وقتي مي گويند: «خرج زيد بثيابه» و «دخل زيد بسلاحه» يعني زيد در حالي كه لباس بر تن داشت از منزل خارج شد و هنگامي كه سلاح با خود حمل مي كرد وارد شد. بنابراين جملة «بامر اخرج به منها ملكا» را اينگونه بايد معني كرد كه خداوند متعال بشري را كه مصاحب گناهي باشد وارد بهشت نمي كند كه فرشته يي را با همان گناه از بهشت اخراج كرده است، كه مفهوم آن اينست كه در هر صورت آدم گناهكاري را كه توبه نكرده و همچنان در فكر و تصميم بر گناه است هرگز وارد بهشت (10) نخواهد كرد.
نكتة ديگر آنكه مرجئه و كساني كه مردم به ويژه نسل جوان را به گناه تشويق مي كنند و از عمل صالح باز مي دارند و عبادت و پاكي و وظيفه شناسي را قشري گري و رياكاري جلوه مي دهند با واسطه يا بي واسطه دستيار حزب شيطان و ايادي آن از استعمارگران و جنايتكاران بين المللي بوده تا فضاي مسموم و آلوده اي به وجود آورده و از اين آب گل آلود ماهي بگيرند.
روشن است جامعه اي كه نسل جوانش با ايمان و با تقوي بوده و عمل صالح و شايسته برنامة زندگيشان باشد جامعه اي زنده و هشيار است كه هرگز زير بار استعمار و چپاولگري آنها نخواهد رفت و از سرمايه مادّي و معنوي خود دفاع و حفاظت خواهد كرد و دست ردّ به سينة اشغالگران و متجاوزان خواهد زد. معصيت و گناه اگر ادامه يابد و جلوي آن با توبه سدّ نشود به كفر و الحاد منجرّ خواهد شد. اين يك اصل مسلّم علمي است كه حضرت زينب سلام الله عليها در برابر يزيد فاسق و كافر كه پس از به شهادت رساندن حضرت سيدالشهدا عليه السلام و اسارت اهل بيت مكرم آن بزرگوار سرمست و مغرور از اين جنايت، اشعار كفرآميز مي خواند، فرمودند:
«ثمّ كان عاقبه الذين اساؤوا السوَي ان كذّبوا بايات الله و كانوا بها يستهزؤون» (11)
سرانجام كار آنان كه بسيار به اعمال زشت و كردار بد پرداختند اين شد كه آيات خدا را تكذيب و تمسخر كردند يعني سرانجام كساني كه گناهكارند، كفر و تكذيب آيات الهي است، يعني گناه و فسق اساس ايمان را متزلزل كرده و آن را ويران مي سازد.
خداوند با هيچكس پيمان سازشكاري امضاء نكرده است
«و ما بين الله و بين احد من خلقه هواده في اباحه حمي حرّمه علي العالمين» از نكات مهم و برجستة فرهنگ اسلامي و علوي، اعتقاد به يكسان بودن بندگان خدا در برابر قوانين و احكام الهي است و همه موظفند از قانون و فرمان الهي پيروي كرده و از مخالفت و قانون شكني بپرهيزيد و هيچ فرد يا گروهي امتياز و برخورداري ويژه ندارد كه حكم و قانوني درباره او اجرا نشود همانطور كه با صراحت كامل در قرآن كريم آمده است:
«يا ايّها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اكرمكم عند الله اتقيكم» (12)
اي مردم ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و اينكه گروه گروه و قبيله قبيله قرار داديم براي اين است كه يكديگر را بشناسيد ولي گرامي ترين شما در پيشگاه الهي با تقواي ترين شماست.
بنابراين كسي نبايد تصور كند كه در آستان قدس ربوبي از امتياز خاص برخوردار است كه اگر با دستورهاي او مخالفت كند مستوجب عذاب و عقوبت نخواهد شد و خداوند گناه او را ناديده مي انگارد.
پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله فرمود:
«فانّ الله ليس بينه و بين احد من الخلق شيءِ يعطيه به خيراً او يصرف به عنه السّوء الّا بطاعته و ابتغاء مرضاته انّ طاعه الله نجاح كلّ خير يبتغي و نجاه من كلّ شرٍّ يتّقي و انّ الله يعصم من اَطاعه و لا يعتصم منه من عصاه» (13) خداوند هيچگونه امتيازي بين آفريدگانش مقرّر نفرموده است كه به وسيلة آن خيري بدو رساند يا شرّي را از او بگرداند جز به اطاعت و خشنودي الهي. بدون شك اطاعت از پروردگار موجب رسيدن به هر خير و خوبي است كه انسان در جستجوي آن است و باعث نجات از هر شرّ و بدي است كه از آن مي گريزد. قطعاً خداوند آنهايي را كه از او فرمانبرداري مي كنند در پناه خود مصون مي دارد ولي معصيت كاران از بركات چنين دژ محكمي محرومند.
حضرت باقر عليه السلام به جابر فرمود: به خدا سوگند جز به اطاعت خداوند كسي به او تقرّب پيدا نمي كند و نزد ما سند رهايي از آتش نيست و هيچكس بر خدا حجت و حق و امتيازي ندارد. كسي كه مطيع خدا باشد دوست و شيعة ما است و هر كس معصيت الهي كند دشمن ما خواهد بود و جز با عمل شايسته و پارسايي كسي به حوزة ولايت ما راه پيدا نخواهد كرد.
بنابراين از كلمه «هواده» در جملة فوق استفاده مي شود كه مصالحه و سازش در آستان ربوبي و در رابطه با احكام و قوانين الهي وجود ندارد زيرا سازش و مصالحه از عوارض و پي آمدهاي «حاجت» و يا «خوف» است كه هر دو آنها دربارة خداوند محال و از آستان قدس او دور است. (14)
در كتاب «مجمع البحرين» اين كلمه بهتر توضيح داده شده است، و براي آن سه لغت به كار برده است: «الصلح» و «الميل» و «اللّين»، كه مي توان يك مجموعه از سه حالت خاص را در آن ديد. يعني كسي كه بخواهد از قانوني سوء استفاده و يا فرار كند و با پارتي بازي شرائط خاصّي را حاكم گرداند مراحلي را طي مي كند كه عبارت از ميل و علاقة به فرد يا جريان خاص و برخورد نرم و چاپلوسانه و در نهايت صلح و سازش است.
مصالحه و موادعه در اينجا يك مفهوم منفي و مذمومي است كه بر خلاف اصول و قواعد عقلي و شرعي مي باشد كه از نظر عقلا و حكماي بشري هم زشت و ناپسند است چه رسد به آستان قدس ربوبي كه قانون آفرين و حق مدار و عدالت گستر است.
جالب اينجاست كه در اوصاف امام اميرالمؤمنين عليه السلام هم اين كلمه به كار برده شده است: «و لا لاحد عندك هواده» هيچكس در نزد تو از ميل و رابطة خاصي برخوردار نيست و همه در پيشگاه عدل تو يكسانند، و در اجراي حدود الهي هيچ چيز مانع نمي شود.
ابورافع خازن و مسؤول بيت المال در زمان خلافت ظاهري اميرالمؤمنين عليه السلام گردن بندي را به دختر امام به عنوان «عارية مضمونه» سه روزه به امانت داد، امام عليه السلام از اين موضوع مطلع شدند و از دخترشان پرسيدند اين گردن بند را از كجا آوردي؟ و او پاسخ داد از ابو رافع گرفته ام، آن حضرت ابو رافع را خواستند و فرمودند چرا در بيت المال مسلمين خيانت مي كني؟! و او گفت به خدا پناه مي برم از خيانت در بيت المال، امام فرمود چگونه گردن بندي كه مربوط به بيت المال است بدون اذن و رضايت من به دخترم عاريه دادي؟
ابورافع عرض كرد: عارية مضمونه بوده و من ضامن او مي باشم و بر عهدة من است كه آنرا سالم به جاي اوّلش برگردانم.
امام فرمود همين امروز برگردان و ديگر چنين كاري مكن كه عقوبت خواهي شد و آنگاه فرمود اگر دخترم اين گردن بند را به عنوان عارية مضمونه نگرفته بود اوّل زن هاشمي كه دستش به خاطر سرقت قطع مي شد او بود.
اين خبر به گوش دختر امام رسيد و به پدر گفت من دختر شما هستم، و چه كسي سزاوارتر از من به استفادة از آن است؟! حضرت فرمود:
اي دختر علي بن ابي طالب عليه السلام از مرز حق نبايد تجاوز كني، آيا همة زنان مهاجر از آن استفاده مي كنند؟ و آنگاه ابورافع گردن بند را از دختر امام گرفت و به بيت المال برگرداند. (15)

پي نوشت ها :
 

1- سورة طه/ 74 و 75.
2- سورة اعراف/ 156.
3- سورة اعراف/ 33.
4- بحارالانوار، 47/ 366.
5- همان، 68/ 197.
6- همان، 23/ 18.
7- بحارالانوار،33/69.
8- اصول كافي، 2/ 464.
9- شرح ابن ابي الحديد، 13/ 36.
10- بحارالانوار، 18/ 392.
11- سوره روم/10.
12- سورة حجرات/ 13.
13- بحارالانوار، 53/77.
14- شرح ابن ميثم، 249/4.
15- تهذيب الاحكام، 151/10 و 606: مناقب ابن شهر آشوب، 2/ 108؛ موسوعه الامام علي بن ابي طالب، 4/ 214.
 

منبع: نشريه النهج شماره 15-16



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط