اتحاد فيلسوف، انديشه فلسفي و تاريخ فلسفه
نويسنده: محمد عبدالصالح شاهنوش فروشاني
1. مشتق در نحو و دستور زبان به معناي لغتي است که لغت ديگري ساخته شده باشد. در زبان عربي، که ريشه بيشتر کلمات سه تايي است و بخش کوچک تري از کلمات ريشه چهارتايي دارند، در کلمه مشتق شده از کلمه ديگر، سه حرف اصلي باقي است و فقط هيئت کلمه براي بيان معنايي ربطي بر حروف اصلي پوشانده مي شود؛ در نتيجه همان کلمه اصلي است با هيئتي متفاوت.
2. اشتقاق لفظي ريشه در اشتقاق مفهومي دارد. مفهوم واحد با لحاظ هاي متفاوت نحوهاي گوناگون مي يابد. به تعبير ديگر آنگاه که ربط بر مفهومي عارض گردد، شکل هاي متفاوتي از مفهوم در نظر مي آيد؛ براي مثال مفهوم مصدري ضرب(زدن)، آنگاه که در ارتباط با علت فاعلي آن لحاظ گردد، مفهوم ضارب (زننده) و آنگاه که در ارتباط با ذاتي که فعل ضرب بر آن عارض شده است لحاظ گردد، مفهوم مضروب (زده شده) مي يابد. به سخن ديگر مشتق در همه اشکال خودش همان ريشه اصلي (مشتق منه) است، با اين تفاوت که در هر شکلي لحاظي متفاوت مد نظر قرار گرفته است.
3. اتحاد ميان عقل و عاقل و معقول يا علم و عالم و معلوم نيز از همين نوع است. از آنجا که در نگاه حکمي و فلسفي مسلمانان، رابطه ميان عالم و معلوم رابطه اي وجودي است و معلوم بايد در نزد عالم حاضر باشد، اتحادي وجودي ميان معلوم و عالم يا معقول و عاقل وجود دارد، البته لازمه اين اتحاد آن است که علم و عالم و معلوم حقيقتي واحد باشند؛ در اين صورت با لحاظ جهات سه گانه، يعني لحاظ مستقل و ربط ميان ذات داننده و ذات دانسته شده، که در واقع موضوعي واحدند و نوعي اتحاد وجودي دارند، سه مفهوم به وجود مي آيد.
4. فيلسوف و فلسفه و انديشه فلسفي نيز چنين است. هر سه حقيقتي واحدند که با لحاظ مستقل، مفهوم فلسفه در نظر گرفته شده است و آنگاه که انديشه از جهت انديشمند آن لحاظ مي گردد فيلسوف است و هنگامي که انديشه از جهت مورد آن لحاظ گردد، انديشه فلسفي خواهد بود که در واقع هر سه امري واحدند با لحاظ هاي گوناگون پس فيلسوف با انديشه خود متحد است و هر انديشه فلسفي با فيلسوف آن يکي است. پس شناخت درست انديشه فلسفي فيلسوف مستلزم شناخت خود او و شناخت او مستلزم شناخت انديشه اوست. از همين روست که شناخت فيلسوف و فضاي زندگي فردي، خانوادگي و اجتماعي او در فهم کامل انديشه او لازم است. فلسفه فيلسوف شناخته نمي شود تا زماني که خود او و شرايط زماني و مکاني او نيز در نظر گرفته شود. همه آنچه گفته شد نشان دهنده لزوم توجه به تاريخ فيلسوفان براي فهم انديشه آنهاست.
5. فلسفه به معناي کل انديشه فلسفي نيز از اين قاعده مستثنا نيست. فلسفه محصول سير انديشه در تاريخ است. فلسفه را فيلسوفان ساخته اند و فيلسوفان با آن متحدند، اما هيچ فيلسوفي از فيلسوف پيشين خود، که فلسفه را از او آموخته است، جدا نيست و متاثر از اوست و فلسفه اش نيز خود او. چنين است که مي توان ادعا کرد که فلسفه، انديشه اي پيوسته است که در مسير واحدي حرکت مي کند و به طور پيوسته به راه خود ادامه مي دهد. به همين دليل شناخت تاريخ فلسفي در ميان فيلسوفان پيموده مهم است. مي توان ادعا کرد که فهم درست يک انديشه فلسفي بدون شناخت پيشينه آن در تاريخ ناممکن است و حتي مي توان ادعا کرد که شناخت آثاري که اين انديشه در آينده خود داشته نيز در فهم دقيق تر آن موثر است؛ براي مثال فلسفه فيلسوفان مسلمان، فهم اصاله الوجود صدرايي بدون بررسي پيشينه آنچه درباره ماهيت و وجود در گذشته آن گفته شده- چه مشائي و چه اشراقي- ممکن نيست. به دليل بي توجهي به همين نکته است که اين مبحث براي بسياري از دانشجويان و طالبان فلسفه در بادي امر بديهي و بي اهميت يا بغرنج و پيچيده به نظر مي آيد. اينکه صدرا به آنجا رسيد که فهميد بايد بر اين نکته تاکيد کند و فلسفه خود را بر آن بسازد، در خلأها و تناقضاتي ريشه است که او در انديشه گذشتگان خود ديده بود. پس براي شناخت دقيق و کامل انديشه او، گذشته او بايد شناخت شود. اينکه فيلسوفي مثل ويتگنشتاين نيز به آنجا رسيد که تمام تلاش خود را صرف شناخت زبان کرد و فلسفه خود را بر اساس فهم چگونگي کارکرد زباني ذهن تدوين نمود. نتيجه بغرنج گويي هاي فلسفي و تناقض گويي هاي پوزيتيويستي بيش از خود بود. اگر هوسرل در وادي پديدارشناسي قدم گذاشت و تلاش خود را صرف شناخت ذات کرد، نتيجه تناقضات و خلأهايي بود که در روان شناسي توصيفي پيش از خود مي ديد و آنها را نقد مي کرد؛ اين در حالي است که مدتي خود به همان سو تمايل داشت. و اين همه از آن روست که فيلسوف و انديشه فلسفي امري متعدد نيست، بلکه امري واحد است با لحاظ هاي گوناگون.
6. از خلأهاي فلسفه مسلمانان بررسي هاي تاريخي انديشه آنهاست که اگر چه ديگران به اين بررسي دست زده اند، خودشان از اين موضوع غفلت کرده اند و همين امر فهم انديشه آنها را بر طالبان اين مسير دشوار نموده است.
7. اتحاد فيلسوف و انديشه فلسفي امري است که در سنت امروز فلسفه ما فراموش شده است. اين اتحاد، اگر چه مقتضي لزوم شناخت فيلسوف براي شناخته فلسفه اوست، اين مسئله را ضروري مي سازد که فيلسوف فلسفه خود را داشته باشد و نه حاشيه نويس و تعليقه زن فيلسوف ديروز باشد. اگر فلسفه با فيلسوف متحد است عيناً و متغاير است اعتبارا، پس فلسفه فيلسوف بايد ناشي از شرايط و پرسش هاي زمانه او باشد. توجه به اين نکته، طرح پرسش جديد و متناسب با مسائل زمانه فيلسوف را لازم مي نمايد.
8. بررسي سير انديشه فلسفي در تاريخ، نه تنها مسيري را که در گذشته پيموده شده است تفسير و معنا مي کند، بلکه آينده آن را نيز مي نماياند. مسيري که فلسفه در ميان مسلمانان پيموده است با مسير آن در غرب تفاوت دارد. دنيايي که امروز غرب ساخته است نتيجه مسيري است که فلسفه آن پيموده و نتيجه آن در ابزار تصرف در دنيا (تکنولوژي و صنعت)، رسانه، سياست، دموکراسي، حقوق بشر، جنگ، هنر و ابزار هنر، اخلاق، حقوق و خلاصه همه شئون زندگي نمايان شده است. از سوي ديگر اگر چه رويگرداني مسلمانان از تلاش براي تغيير سبک زندگي ابزاري شيوه اداره آن و نيز کشف طبيعت در ساحت هاي گوناگونش، از پزشکي تا فيزيک و شيمي، نتيجه مجموعه اي از عوامل متفاوت است، سهم نگاه فلسفي در آن را بايد چشمگير تلقي کرد.
منبع: ماهنامه زمانه - شماره 13.
2. اشتقاق لفظي ريشه در اشتقاق مفهومي دارد. مفهوم واحد با لحاظ هاي متفاوت نحوهاي گوناگون مي يابد. به تعبير ديگر آنگاه که ربط بر مفهومي عارض گردد، شکل هاي متفاوتي از مفهوم در نظر مي آيد؛ براي مثال مفهوم مصدري ضرب(زدن)، آنگاه که در ارتباط با علت فاعلي آن لحاظ گردد، مفهوم ضارب (زننده) و آنگاه که در ارتباط با ذاتي که فعل ضرب بر آن عارض شده است لحاظ گردد، مفهوم مضروب (زده شده) مي يابد. به سخن ديگر مشتق در همه اشکال خودش همان ريشه اصلي (مشتق منه) است، با اين تفاوت که در هر شکلي لحاظي متفاوت مد نظر قرار گرفته است.
3. اتحاد ميان عقل و عاقل و معقول يا علم و عالم و معلوم نيز از همين نوع است. از آنجا که در نگاه حکمي و فلسفي مسلمانان، رابطه ميان عالم و معلوم رابطه اي وجودي است و معلوم بايد در نزد عالم حاضر باشد، اتحادي وجودي ميان معلوم و عالم يا معقول و عاقل وجود دارد، البته لازمه اين اتحاد آن است که علم و عالم و معلوم حقيقتي واحد باشند؛ در اين صورت با لحاظ جهات سه گانه، يعني لحاظ مستقل و ربط ميان ذات داننده و ذات دانسته شده، که در واقع موضوعي واحدند و نوعي اتحاد وجودي دارند، سه مفهوم به وجود مي آيد.
4. فيلسوف و فلسفه و انديشه فلسفي نيز چنين است. هر سه حقيقتي واحدند که با لحاظ مستقل، مفهوم فلسفه در نظر گرفته شده است و آنگاه که انديشه از جهت انديشمند آن لحاظ مي گردد فيلسوف است و هنگامي که انديشه از جهت مورد آن لحاظ گردد، انديشه فلسفي خواهد بود که در واقع هر سه امري واحدند با لحاظ هاي گوناگون پس فيلسوف با انديشه خود متحد است و هر انديشه فلسفي با فيلسوف آن يکي است. پس شناخت درست انديشه فلسفي فيلسوف مستلزم شناخت خود او و شناخت او مستلزم شناخت انديشه اوست. از همين روست که شناخت فيلسوف و فضاي زندگي فردي، خانوادگي و اجتماعي او در فهم کامل انديشه او لازم است. فلسفه فيلسوف شناخته نمي شود تا زماني که خود او و شرايط زماني و مکاني او نيز در نظر گرفته شود. همه آنچه گفته شد نشان دهنده لزوم توجه به تاريخ فيلسوفان براي فهم انديشه آنهاست.
5. فلسفه به معناي کل انديشه فلسفي نيز از اين قاعده مستثنا نيست. فلسفه محصول سير انديشه در تاريخ است. فلسفه را فيلسوفان ساخته اند و فيلسوفان با آن متحدند، اما هيچ فيلسوفي از فيلسوف پيشين خود، که فلسفه را از او آموخته است، جدا نيست و متاثر از اوست و فلسفه اش نيز خود او. چنين است که مي توان ادعا کرد که فلسفه، انديشه اي پيوسته است که در مسير واحدي حرکت مي کند و به طور پيوسته به راه خود ادامه مي دهد. به همين دليل شناخت تاريخ فلسفي در ميان فيلسوفان پيموده مهم است. مي توان ادعا کرد که فهم درست يک انديشه فلسفي بدون شناخت پيشينه آن در تاريخ ناممکن است و حتي مي توان ادعا کرد که شناخت آثاري که اين انديشه در آينده خود داشته نيز در فهم دقيق تر آن موثر است؛ براي مثال فلسفه فيلسوفان مسلمان، فهم اصاله الوجود صدرايي بدون بررسي پيشينه آنچه درباره ماهيت و وجود در گذشته آن گفته شده- چه مشائي و چه اشراقي- ممکن نيست. به دليل بي توجهي به همين نکته است که اين مبحث براي بسياري از دانشجويان و طالبان فلسفه در بادي امر بديهي و بي اهميت يا بغرنج و پيچيده به نظر مي آيد. اينکه صدرا به آنجا رسيد که فهميد بايد بر اين نکته تاکيد کند و فلسفه خود را بر آن بسازد، در خلأها و تناقضاتي ريشه است که او در انديشه گذشتگان خود ديده بود. پس براي شناخت دقيق و کامل انديشه او، گذشته او بايد شناخت شود. اينکه فيلسوفي مثل ويتگنشتاين نيز به آنجا رسيد که تمام تلاش خود را صرف شناخت زبان کرد و فلسفه خود را بر اساس فهم چگونگي کارکرد زباني ذهن تدوين نمود. نتيجه بغرنج گويي هاي فلسفي و تناقض گويي هاي پوزيتيويستي بيش از خود بود. اگر هوسرل در وادي پديدارشناسي قدم گذاشت و تلاش خود را صرف شناخت ذات کرد، نتيجه تناقضات و خلأهايي بود که در روان شناسي توصيفي پيش از خود مي ديد و آنها را نقد مي کرد؛ اين در حالي است که مدتي خود به همان سو تمايل داشت. و اين همه از آن روست که فيلسوف و انديشه فلسفي امري متعدد نيست، بلکه امري واحد است با لحاظ هاي گوناگون.
6. از خلأهاي فلسفه مسلمانان بررسي هاي تاريخي انديشه آنهاست که اگر چه ديگران به اين بررسي دست زده اند، خودشان از اين موضوع غفلت کرده اند و همين امر فهم انديشه آنها را بر طالبان اين مسير دشوار نموده است.
7. اتحاد فيلسوف و انديشه فلسفي امري است که در سنت امروز فلسفه ما فراموش شده است. اين اتحاد، اگر چه مقتضي لزوم شناخت فيلسوف براي شناخته فلسفه اوست، اين مسئله را ضروري مي سازد که فيلسوف فلسفه خود را داشته باشد و نه حاشيه نويس و تعليقه زن فيلسوف ديروز باشد. اگر فلسفه با فيلسوف متحد است عيناً و متغاير است اعتبارا، پس فلسفه فيلسوف بايد ناشي از شرايط و پرسش هاي زمانه او باشد. توجه به اين نکته، طرح پرسش جديد و متناسب با مسائل زمانه فيلسوف را لازم مي نمايد.
8. بررسي سير انديشه فلسفي در تاريخ، نه تنها مسيري را که در گذشته پيموده شده است تفسير و معنا مي کند، بلکه آينده آن را نيز مي نماياند. مسيري که فلسفه در ميان مسلمانان پيموده است با مسير آن در غرب تفاوت دارد. دنيايي که امروز غرب ساخته است نتيجه مسيري است که فلسفه آن پيموده و نتيجه آن در ابزار تصرف در دنيا (تکنولوژي و صنعت)، رسانه، سياست، دموکراسي، حقوق بشر، جنگ، هنر و ابزار هنر، اخلاق، حقوق و خلاصه همه شئون زندگي نمايان شده است. از سوي ديگر اگر چه رويگرداني مسلمانان از تلاش براي تغيير سبک زندگي ابزاري شيوه اداره آن و نيز کشف طبيعت در ساحت هاي گوناگونش، از پزشکي تا فيزيک و شيمي، نتيجه مجموعه اي از عوامل متفاوت است، سهم نگاه فلسفي در آن را بايد چشمگير تلقي کرد.
منبع: ماهنامه زمانه - شماره 13.