در جستجوي زمان از دست رفته
گفت و گو با محسن طنابنده، نويسنده فيلمنامه و بازيگرهفت دقيقه تا پاييز
فرانک آرتا
فيلمنامه چگونه شکل گرفت؟
قصه خاصي نوشته نشده بود. ايده اي چند خطي بود از عليرضااميني که خيلي اين ايده را دوست داشت. دو اپيزود و قرار بود سال قبليش ساخته شود...
سال(1387)؟
بله.اما امکانش فراهم نشد و موکول شد به سال بعد من سرفيلم آقاي فروزش بودم و تازه کارم تمام شده بود که عليرضا به من گفت فيلمنامه اي نوشته و قرار است من در آن فقط بازي کنم و خدا را شکر کردم که براي يک بار هم که شده چنين اتفاقي دارد مي افتد که من خيلي درگير نوشتن نباشم.
اما فيلمنامه کامل نبود؟
چيزي بود مثل نيمچه فيلمنامه . بعد ما يعني آقاي ساداتيان، عليرضا و من درباره آن بحث کرديم و در نهايت به اين نظر رسيديم که اين فيلمنامه چندان به درد نمي خورد. بعد قرار شد من روي آن کار کنم. فقط ايده را نگه داشتيم و به کمک اکثر بچه ها بخصوص رضا دلاور کار نوشتن فيلمنامه جديد را شروع کرديم. چند روز مانده بود به کليد خوردن ، تقريباً نيمي از فيلمنامه آماده بود.
پس تا آن زمان هم فيلمنامه تکميل نشده بود؟
نه، چون آقاي ساداتيان گفتند داريم زمان را از دست مي دهيم و من دوست دارم فيلم در جشنواره شرکت کند. گفتند اگر مي شود با همان(45)صفحه فيلمنامه ساخت فيلم را آغاز کنيم و در حين کار ادامه آن نوشته شود. راجع به دو اپيزود بودن فيلمنامه من همچنان به نظرم اين گونه مي آيد که آن شکل دواپيزودي و با آن شمايلي که با عليرضا اميني از قبل به آن فکر کرده بوديم، درست تر و صحيح تر است. ولي آن موقع ديگر امکانش برايمان فراهم نبود. فرصت کم بود و تا شروع جشنواره زماني باقي نمانده بود.
يعني به خاطر ضيق وقت فيلمنامه اوليه را کنار گذاشتيد؟
بله. بخشي از آن، اين ماجرا بود بخش ديگرش هم اين بود که به نظرمان آمد فيلم بيش از حد تلخ مي شود.
چطور؟
در فيلمنامه دو اپيزودي، يک بار مرگ اين بچه و آثارش را در زندگي اين دو خانواده مي ديديم و بار ديگر هم مرگ بچه خانواده ديگر يعني خاطره را. اما چند روز آخر کار به اين نتيجه رسيديم که شايد تحمل آن براي تماشاگر خيلي سخت باشد و بهتر است تک اپيزودي کار کنيم. در نهايت هم تاثيرات آن را روي شرايط هر دو خانواده بررسي کنيم.
با توجه به اين که از ابتدا بازيگران روي آن شکل فيلمنامه کار کرده بودند. اين تغيير روي کار آن ها تاثير منفي نمي گذاشت؟
اين لطمه خوردن شامل کار من، کار گردان و همه عوامل مي شد ولي واقعاً چاره اي نداشتيم. من پيشنهادم اين بود که فيلمنامه کامل شود و اصلاً بحث جشنواره را کنار بگذاريم . آن وقت يک فيلم جامع و مانع مي سازيم. ولي خب اين محقق نشد از طرفي شکل کار کردن عليرضا اميني همين جوري است. دوست دارد ايده ها در حين کار پرورش پيدا کنند.
معمولاً فيلمنامه کاملي سرصحنه فيلم هايشان وجود ندارد؟
معمولا در کارهاي عليرضا اميني همين طور است.
شما چگونه با اين قضيه کنار مي آييد؟.
تا روزگاري براي من هم خيلي جذاب بود
يعني چه؟
اين شکل خلاقه و نوکارکردن.
منظورتان بداهه است؟يعني ايده هاي خلق الساعه؟
معمولاً چندان خلق الساعه نيست، شايد فقط مکتوب نشدهاست. من اصلا به بداهه به آن شکلش اعتقاد ندارم.
بداهه از نظر شما چه معني اي دارد؟
يعني اين که ايده اي را قبل از جلوي دوربين رفتن سعي کنيم تا جاي ممکن پرروش بدهيم. چون ديگر جلوي دوربين از نظر من جاي ارائه ايده است و جاي تمرين و اين جور چيزها نيست. شايد اين نظر را خيلي ها قبول نداشته باشند. البته بداهه اتفاق مي افتد و من در بازيگري ام هم چنين کاري مي کنم. مثلا واکنشي را بداهه انجام مي دهم يا ديالوگي را جابه جا مي کنم يا بالا و پايين مي گويم. ولي همه اين ها در چارچوب کار انجام مي شود. چون اساساً از قبل چارچوبي تهيه شده و در مرحله فيلمبرداري هر شب قبل از اين که کار مقابل دوربين برود تلاش مي کنيم آن اتفاقات را تروتميز اجرا کنيم.
بيشتر منظورم اين بود که هر چيزي مکتوب باشد جنبه قابل استناد پيدا مي کند، و گرنه هميشه ايده هاي درخشان براي هر لحظه در صحنه ممکن است وجود داشته باشند.
دو شکل متفاوت براي کار وجود دارد . يک شکل آن کلاسيک است که همه چيز از قبل دقيق و مشخص است. ولي شکلي که راجع به آن صحبت کرديم، کاملاً متفاوت است. من به هر دو شيوه کار کرده ام. اين شيوه هم جذابيت هاي خاص خودش را دارد. استشهادي براي خدا، دانه هاي ريز برف تا حدودي چند کيلو خرما براي مراسم تدفين(سامان سالور)هم همين گونه بودند و من سرهر پروژه که از پروژه قبلي مي آمدم به خودم مي گفتم که پشت دستم را داغ مي کنم که ديگر چنين کاري کنم،چون ريسکش خيلي بالا و پروسه خطرناکي است. در هفت دقيقه تا پاييز ما دو لوکيشن و اتمسفر کاملا ً متفاوت داريم؛ يک بخش تهران و يک بخش شمال. مجبور بوديم به طور کامل بخش هاي تهران را فيلمبرداري کنيم و بعد صحنه هاي شمال را بگيريم. بنابراين صحنه هايي که در تهران اتفاق مي افتاد حتي اگر مربوط به اواخر قصه هم بود مجبور بوديم همان اول آن را بگيريم.
ناگزير بوديد رج بزنيد؟
همين طور است. اما رج زدن براي فيلمنامه و قصه اي که کامل نيست، براي فيلمنامه نويس، کارگردان، بازيگران و کلاً گروه اجرايي خلي مشکل است.
ضمن اين که با تغيير فيلمنامه، نقش ها و تاثيرات آن جا به جا مي شود، به اين شکل که اين فيلم بيشتر فيلم شما و هديه تهراني است.
ما شيوه کارمان گروهي است، حالا درست است که اسم محسن طنابنده به عنوان فيلمنامه نويس در فيلم مطرح است. ، اما هديه تهراني، حامد بهداد، خاطره اسدي، و اسير دوستان هم به همان اندازه در پيشبرد کار زحمت کشيدند.
منظورم اين است که ابتدا يک گروه از بازيگران با تصوري از نقش وارد کار مي شوند، اما در طول کار ذهنيت شان کاملاً عوض مي شود.
بعضي وقت ها به اين فکر مي کنيد که يک فيلمنامه نويس وقتي خودش بازيگر است امکان دارد موقعيت هاي بهتري براي خودش فراهم کند.در ايده اوليه اي که طراحي شد و فيلمنامه نيم بندي که اوايل کار نوشته شده بود، من نقش اصلي را بازي مي کردم و بقيه نقش مکمل داشتند. يعني همه ماجراهاي دو خانواده از زاويه ديد من تصوير مي شد. وقتي من به کار اضافه شدم، اين شکل را کاملاً از کار گرفتم و سعي کردم هر چهار شخصيت به اندازه هم در بيايند. سعي کردم توازني ميان تمام آدم ها به وجود بيايد و همه شخصيت ها با همديگر جلو بروند. ضمن اين که ما همه در قصه دخيل بوديم، يعني همه در کار به همديگر کمک مي کردند. و شايد حتي من جاهايي ميرزابنويسي هم کردم و يک جورهايي نظرات را هماهنگ کردم. به خاطر همين با اين نظرا خيلي موافق نيستم. اواخر فيلم که کار بسيار فشرده و سنگين شده بود و يک جاهايي فشار روي من سنگين بود و در جاهايي هم مقداري اختلاف نظر داشتيم، پيشنهاد کردم آدم ديگري به گروه اضافه کنيم. البته من و همه بچه ها اين پيشنهاد را داشتيم. من هم ديگر نمي کشيدم. چون شب تا صبح بايد مي نوشتم و صبح تا شب بايد مقابل دوربين بازي مي کردم....تااين که عليرضا نادري آمد و چند دقيقه پاياني فيلمنامه ، بخشي است که دوست عزيزمان آقاي نادري نوشتند.
قضيه خيانت که آخر فيلم پيش مي آيد، مي توانست دستمايه يک داستان ديگر باشد.
اين قضيه در آخر فيلم پيش نمي آيد. حامد بهداد از اول قصه از زندان آمده بيرون براي کشف حقيقت . اصلا ماجرا مربوط به آخر فيلم نيست. آخر فيلم کشف مي شود که خيانت بوده .
بله. همين طور است ولي موضوع خيانت خودش آن قدر بزرگ است که به فاجعه فيلم اضافه مي شود مگر هدف تان اين نبود که از تلخي فيلم کم کنيد؟
در واقع ما داشتيم از تکرار جلوگيري مي کرديم. بايد قبول کنيم هيچ چيز به سختي مرگ بچه نيست، حتي خيانت. درست است خيانت مي تواند دستمايه يک فيلم بلند باشد، ولي در قصه ما از اول وجود دارد. اين آدم از زندان به يک دليل مشکوک بيرون مي آيد. بعد دوستش ، داماد و خواهرزنش هر کدام چيزهايي به او مي گويند که بر شک اش افزوده مي شود و يواش يواش تا کشف حقيقت پيش مي رود. البته من خودم به شکل ديگري از قصه پايبند بودم.
چه شکلي؟
دوست داشتم قصه را با همان دو روايت پيش ببريم. راستش يکي از دلايلي هم که ديگر توان نداشتم قصه جديد را جلو ببرم، اين بود که اين شکل از قصه را خيلي دوست نداشتم.
چه تحليل داريد از اين که هر دو فيلم استشهادي براي خدا و هفت دقيقه تا پاييز که فيلمنامه هايشان را نوشتيد، براي يکي جايزه بهترين بازيگر نقش مکمل و در ديگري جايزه بهترين بازيگر اصلي را گرفتيد؟
اين ماجرا را مي شود از منظر ديگري ديد، آن هم اين است که حرفه اصلي من بازيگري است و فارغ التحصيل اين رشته هستم. تقريباً مي دانم که بازيگر به چه چيزي احتياج دارد. مي فهمم چه شرايطي لازم است براي اين که شخصيت بهتري به نمايش گذاشته شود. اين شايد عمده ترين دليلش باشد من نسبت به بازيگران ديگر صدبرابر کار سخت تري انجام مي دهم. درحالي که شرايطش را دارم که سالي چندين سريال و فيلم سينمايي کار کنم، ولي به خاطر اين که خيلي از فيلمنامه ها را دوست ندارم، سعي مي کنم خودم در به وجود آوردن آن ها سهيم باشم و اين، خيلي کار دشوارتري است. چون شما ديگر فقط بازيگر نيستيد که شخصيت آماده برايت نوشته شده باشد و شما با آن کلنجار برويد.جايزه چندان برايم ملاک نيست.
واقعاً؟
شايد الان رويم زياد شده باشد!چون دو جايزه گرفتم، دارم اين حرف را مي زنم. يادم مي آيد قبل از اين که جايزه اول را بگيرم برايم خيلي مهم و از نان شب واجب تر بود. ولي الان دارم فکر مي کنم که در هفت دقيقه تا پاييز، فيلمنامه اي نوشتم که از چهار بازيگر سه نفر آن ها کانديداي دريافت سيمرغ بودند. در استشهادي براي خدا هم به نظر مي رسيد که نقش ها خوب در آمده بودند و به نظر مي رسيد که نقش ها خوب در آمده بودند و به منظر من همه جاي کار داشتند و آنجا هم جايزه گرفتم. فيلمنامه چند مي گيري گريه کني؟را هم من نوشتم که بازيگري که خيلي دوستش دارم و شايد هيچ وقت فرصت پيدا نمي کرد خودش را نشان بدهد، حميد لولايي توانست براي بازي در آن جايزه سيمرغ نقش مکمل را بگيرد. به نظر من يک بخش عمده بازيگري اتمسفر ميان آدم هايي است که در محيط فرضي نمايش کار مي کنند، به خاطر همين اگر شخصيت هايي را که روبه روي شماست ضعيف بنويسيد، چالش درست شکل نمي گيرد. به خاطر همين تلاشم هميشه اين است که شخصيت هايم خوب پرداخت شوند تا جاي کار براي همه باشد و نتيجه اين کنتراست شکل بهتري پيدا کند.
چرا اين قدر شخصيت شما در هفت دقيقه تا پاييز ساده است؟به اين سادگي رسيدن خيلي سخت است؟
اول درباره سادگي يک مقدار صحبت کنيم. حقيقت ماجرا اين است که ساده کردن و باورپذير کردن شخصيت در اين کار خيلي دشوار بود. چون بازيگر بالذات عاشق خودنمايي است و دوست دارد کارهايي کند که نظرات بيشتري به سمتش جلب شود. براي من اين بسيار مهم بود که چرا ما هر شخصيتي که خلق مي کنيم، دنبال اين هستيم که چيزهاي عجيب و غريبي در او باشد، چيزهايي که تا حالا هيچ کس نديده و خيلي ناب است.ما در اکثر بخش هاي سينما به اين افت دچار هستيم و دور و برمان چيزهاي ساده را خوب نمي بينيم. مخصوصاً در فيلمنامه نويسي خيلي اسي اين ماجرا هستيم. من در اين جا فکر کردم به جاي اين که به شخصيتي فکر کنيم که ويژگي هاي عجيب و غريب دارد، به اين فکر کنيم که هر چقدر مي شود درست تر يکي از آدم هاي معمولي جامعه را نشان بدهيم. ضمن اين که او يک کار تقريبا سخت دارد انجام مي دهد. روي آسمانخراش ها شيشه پاک مي کند. کار ساده اي هم نيست. من بارها روده ام توي حلقم آمد تا آن صحنه ها را بازي کنم.
البته بعد در طول فيلم اين آدم عادي از خودش کنش و واکنشي نشان مي دهد که شخصيتش شکل ديگري پيدا مي کند.
بله. دقيقاً به اين نقش اين گونه فکر کرده بودم، اين که کاملاً دوفصل متفاوت داشته باشد. يعني يک فصل تا تصادف و فصل بعد از تصادف، که اصلا اين آدم تبديل به چيز ديگري مي شود. خيلي سعي کردم کنتراست را جوري به وجود بياورم که اولا خيلي پرش نداشته باشد ودر ضمن بسيار باورپذير باشد تا وجوه جذاب تري از او را بشود ديد. من اين گونه تلاش کردم،
ولي نتيجه را نمي دانم که در آمده است يا نه.
به خاطر رج زدن ها، برخي از حس ها از دست تان در نمي رفت؟
اين فيلم تا آماده شود، من پنج شکل مختلف از فيلمنامه برايش نوشتم و کنار گذاشتم. درست است که ريز اتفاقات با هم تفاوت داشتند، ولي در تبادل ها و جنس و بروز حس زياد مشکل نداشتيم. ضمن اين که بخشي از صحبت شما را قبول مي کنم، چون اين شيوه از کار همان طور که گفتم ريسکش خيلي بالاست. مثلاً صحنه هاي بعد از تصادف را قبل از هر کاري داشتيم در تهران مي گرفتيم. يعني بايد مي دانستيم ماشين چگونه معلق بزند، لباس ها چقدر گلي باشند، در چه هوايي اين اتفاقات بيفتد، چه کساني چه خسارت هايي ببينند و چه زخم هايي بدنشان بردارد و...الآن من راجع به اين ها ساده حرف مي زنم، ولي در کار، آن ها را ساده نگرفتيم.
بازيگرهاي مقابل تان شما را همراهي مي کردند؟
محال است بازيگري وجود داشته باشد که بازيگر مقابل او را به وجد نياورد. طبيعتاً يک رابطه رفت و برگشتي است . شما وقتي با يک نفر روبه روي تان کار مي کنيد، حالا به تناسب شخصيتي که داريد، روي کار شما تاثير مي گذارد. من در اين کار بيشتر بازي ام با هديه تهراني بود که به نظرم در کار بي نظير بود و بسيار فداکار است. براي کار پيشنهادات زيادي دارد و اهل تمرين است. ما صحنه هايمان را بارها با هم تمرين مي کرديم.
فرصت تمرين داشتيد؟
بسيار تمرين کرديم و اگر هم فرصتي نبود، به زور اين فرصت را فراهم مي آورديم و پيشنهادات همديگر را مورد بررسي قرار مي داديم، به هر حال ايشان درکار مرا به وجد مي آورد، ولي نمي دانم که من براي او چگونه بودم. دومين نفري که در اين کار با او بازي داشتم حامد بهداد بود. من و حامد خيلي با هم راحت کار مي کرديم. حامد مگر آن روز آفيش نبود، و گر نه پلاني نبود از من که کار کنم و حامد نيايد کار را ببيند. اگر چيزي به ذهنش مي رسيد زود به من مي گفت و من هم براي او اين کار را مي کردم. با هم خيلي حرف مي زديم. بهداد بازيگر قابل احترامي است، به خاطر اين که در صحنه همه چيز برايش مهم است و براي کار از جان مايه مي گذارد. بازيگري داشتيم که نقش پسرش را بازي مي کرد و او واقعا جوري با اين بچه کار مي رکد که فکر مي کرديد با آل پاچينو طرف هستيد. دقيق همه چيز را براي بچه توضيح مي داد و تا لحظه آخر مي ايستاد و کمکش مي کرد تا بازي او در بيايد. ما از بازي همديگر خيلي لذت برديم.
عليرضا اميني در اين کار چگونه بود؟
ما با هم چهار پنج فيلم کار کرده ايم. او بسيار پيشنهاد پذير است و شيوه مديريتي اش توأم با رفاقت است. ميان او و بازيگر ارتباط کاري غير قابل پذيرشي وجود ندارد و اين به نظرم براي هر بازيگري خلي خوب است.
منبع:صنعت سينما شماره 96.