غرور و تعصب
نويسنده :محمد حسن ساکي
در نقد فيلم در چشم باد
ساخت آثار تاريخي در ايران قدمتي طولاني دارد. از زمان زنده ياد علي حاتمي و سريال هزاردستان تا ميرزا کوچک خان و از امام علي(ع)تا يوسف پيامبر (ع)اين سريال ها هميشه پرمخاطب بوده اند و حتي اگر يکي از آن ها موفق از آب در نيايد[که بارها هم اين اتفاق افتاده است]مديران تلويزيون بدون کوچک ترين ترديدي به ادامه اين مسير اصرار مي ورزند. سريال هاي تاريخي و همچنين مذهبي راه هاي گوناگوني را رفته اند در ميان سريال هاي مذهبي از تنهاترين سردار تا مريم مقدس و از امام علي(ع)تا بشارت منجي را داريم.در کارهاي تاريخي هم از کارهاي محمد رضا ورزي تا کارهاي حسن فتحي و ...در اين چند سال اخير هم چند کار فاخر ديگر را شاهد بوده ام. نکته اي که درباره همه اين آثار تاريخي صادق است، اين است که همه آن ها يا به يک دوره تاريخي خاص مي پردازند، مثل مدار صفر درجه که به ورود متفقين به ايران مي پردازد يا به يک شخصيت اصلي مي پردازند مثل اميرکبير و کوچک جنگلي. اما در چشم باد به چند دوره تاريخي مي پردازد. با شخصيت ها و لوکيشن ها متعدد و بازه هاي تاريخي گوناگون و وسعتي نه به بزرگي ايران که حتي فراي مرزهاي جغرافيايي، و پرواضح است که چنين کار عظيمي همتي بزرگ مي خواهد.
در چشم باد با حرف ها و حديث هاي فراوان و اخباري که هر روز در روزنامه و خبرگزاري ها به چشم مي خورد آغاز شد. در ابتدا حبيب الله کاسه ساز تهيه کنندگي را برعهده مي گيرد. کار شروع مي شود و تقريبا همه نهادها در خدمت اين پروژه هستند، از راه آهن تا نيروي هوايي. اما کار به کندي پيش مي رود و پروژه مدام با تعطيلي هاي مکرر و گاه طولاني مواجه مي شود. کمي بعد کاسه ساز از تهيه کنندگي کنار مي رود ودر راستاي تمام استثنائاتي که براي اين پروژه انجام شد يک استثناي بزرگ ديگر هم به وجود مي آيد و برخلاف قوانين يک مدير تلويزيوني در سمت تهيه کنندگي قرار مي گيرد. با همه احترامي که براي آقاي عباس اکبر قائلم، اما ايشان در زمينه تهيه کنندگي سابقه چنداني نداشته اند که تهيه کننده چنين سريال فاخر و عظيمي مي شوند. پس به اين ترتيب خود جوزاني هم به کمک او مي آيد و اين قابل حدس است که در واقع احتمالا آقاي اکبري در نقش يک تهيه کننده به معناي مديريت ارشد هنري و مالي يک پروژه نبوده اند، بلکه تصميم گيري ها را خود آقاي جوزاني انجام داده اندو آقاي اکبري در نقش يک تهيه کننده اجرايي بوده اند. اين نقطه شکست يک پروژه عظيم است که حل همه مشکلات در دست يک نفر قرار گيرد. نويسنده:تهيه کننده و کارگردان. اين جاست که مي خواهم به بحث مديرت هنري اشاره کنم که چطور همه اين مسئوليت ها در دست آقاي جوزاني قرار مي گيرد و چگونه است که اين کار باعث عدم يکدستي و در نهايت لطمه ديدن يکي از بهترين ايده هاي سريال در چند سال اخير مي شود.
با اين تغييرات روند توليد شدت بيشتري مي گيرد و از آن جا که همه چيز در اختيار يک نفر است و هنر خلاقه جمعي موجود در ذات صنعت سينما در حد يک فيلم کوتاه تجربي[که کارگردان معمولاً همه کاره فيلم است]پايين مي آيد، ناگهان فيلمنامه به شکل عجيبي کش پيدا مي کند. اين فيلمنامه به گفته دوستان در ابتدا براي حدود بيست قسمت نوشته شده بود که احتمالاً به دليل پرداخت دقيقه اي هزينه ها ناگهان اين گونه افزايش مي يابد . البته نمي دانم تهيه کننده شدن آقاي جوزاني به اين افزايش ارتباطي دراد يا نه. همان طور که گفتم فيلمنامه اين کار به دليل حضور چند دوره تاريخي با همه کارهايي که ديده بوديم فرق دارد. ايده اصلي حضور يک شخصيت در دوره هاي تاريخي مختلف از شاهنامه وام گرفته شده است که بسيار خوب است و براي مخاطب ايراني هم آشنا است. در جاي جاي فيلمنامه شخصيت هاي داستاني و تاريخي را مي بينيم. جوزاني هر چقدر در آشنايي زدايي از شخصيت هاي تاريخي تبحر به خرج داده، در پرداخت شخصيت هاي داستاني کوتاهي کرده است. به طور مثال رضاشاه را ببيند که چقدر با همه رضا شاه هايي که ديده بوديم متفاوت و چقدر باورپذيرتر است، بخصوص در صحنه اي که براي جنگيدن به فرماندهان خود اصرار مي کند يا حتي تقابل شخصيت تيمسار نخجوان بزدل را در برابر سرگرد معيني. اما در طراحي شخصيت هاي داستاني به دام نمادگرايي افتاده است، چون مي خواسته هر کدام از اين شخصيت ها نماد يک گروه فکر يا از جامعه باشند.مثلاً شخصيت پدر بيژن را ببينيد که چقدر بي روح است. چون اين شخصيت ها قرار نيست زندگي کنند و پوست و خون وجان داشته باشند. آن ها فقط قرار است تا نماينده يک قشر و يک تفکر باشد. همين جا برمي گردم به بحث عدم يکدستي که به نظر من از ضعف مديريت هنري است. چطور در يک فيلمنامه شخصيت هاي فرعي به آن خوبي و باورپذيري شکل مي گيرند، ولي شخصيت هاي اصلي آن قدر بي روح هستند که گاهي حوصله آدم را سرمي برند. مثال ديگري مي زنم:سريال موفق کوچک جنگلي ساخته افخمي براي همه ما آشناست. جوزاني وقتي مي خواهد به سراغ ميرزا کوچک خان برود با درايت بسيار زياد به جاي آن که ميرزا کوچک خان را نشان بدهد[کاري که افخمي به خوبي از عهده آن برآمده]به سراغ زنان و کودکان مي رود و نهضت جنگل را از چشم آن ها به تصوير مي کشد، کاري که مشابه آن را قبلاً نديده ايم. اما وقتي به سراغ نمايش مهماني ها مي رود آن قدر درگير پرداخت جزئيات مي شود که يادش مي رود مادر حال ديدن يک سريال داستاني هستيم نه فيلمي مستند راجع به فرهنگ عامه تهران. مثال هايي از اين دست بسيار زيادند. سکانس بي نظير جنگ هوايي را در نظر بياوريد که استانداردهاي جديدي را به سينما و تلويزيون وارد مي کند. از آن سو صحنه هاي کشدار فيلم ديدن شخصيت اصلي در سينما که چندين بار هم تکرار مي شود.
نمونه هايي از اين دست در بخش هاي ديگر توليد هم به چشم مي خورد. جوزاني با دقت فراوان مدت ها به دنبال نقش بازيگر تاجيکي مي گردد که هم لهجه شيرين تاجيکي داشته باشد و هم بتواند فارسي را به خوبي بيان کند، يا از آن سو سعيد راد را راضي مي کند تا در اثرش بازي کند، چرا که مي داند اين کار به کيفيت کار او کمک خواهد کرد که در هر دو مورد هم کمک بسيار زيادي به باورپذيري شخصيت ها کرده است. ولي از سوي ديگر هنگامي که گروه به آمريکا اعزام مي شود، به دلايلي[احتمالاً مالي]سعيد ملکان به عنوان گريمور با آن ها نمي رود و اتفاقي که مي افتد اين است که بخش زيادي از سکانس هاي آمريکا تحت تاثير گريمي بد و ناشيانه قرار مي گيرد. چنين برخوردي را چه مي توان ناميد؟غير از اين است که در طول ساخت يک سريال که نزديک به پنج سال به طول مي انجامد مديريت هنري واحدي اعمال نشده است و کارها سليقه اي جلو رفته است؟حالا گاه اين دقت نظر و سليقه منجر مي شود به خلق صحنه هايي به يادماندني و گاه تبديل مي شود به نقاط ضعفي به ياد ماندني.
از اين دست مثال ها در توليد اين کار بسيار زياد است. يک مثال ديگر مي زنم که اين مبحث را خاتمه دهم. صحنه اي در فيلم هست که بيژن ايراني در بازار تهران در حال قدم زدن است و دختربچه هايي با کيف هايي که عکس يانگوم دارند به وضوح در کادر پيدا مي شوند. اين صحنه در مطبوعات جنجال زيادي کرد. آقاي ميرفخرايي مدير هنري سريال در رابطه با اين صحنه مي گويند«چون بستن بازار تهران سخت بود، ما اين صحنه را شکاري گرفتيم.»حالا مي پرسم سريالي که به خاطر آن قطار دوره رضا شاه بازسازي و به راه افتاد، هواپيماهاي دوره متفقين از انبار و موزه به خدمت سريال در آمد و حتي براي سکانس تسخير لانه جاسوسي خيابان طالقاني را بستند و در اختيار گروه قرار دادند، چطور نمي تواند يک صحنه در بازار تهران را هماهنگ کنند؟ من يک پاسخ براي آن دارم. آن کارها که در بالا گفتم، براي آقاي جوزاني جذاب بوده و براي او چالش داشته، پس وقت و دقت و هماهنگي زيادي براي آن ها به خرج داده است، اما يک صحنه گذري در بازار در برابر آن صحنه اي پرشکوه چه چيزي مي تواند داشته باشد؟بخصوص آن که در آخر زمان توليد هستيم و مسائل مالي و صحبت هايي که بهتر از من مي دانيد. باز هم برمي گردم به همان مشکلات سازماني وعدم مديريت هنري واحد بر يک پروژه فاخر.
سازندگان اثر(بخوانيد سازنده)اين کار را فاخر مي نامند، به مدد داستان تاريخي و بازسازي هاي انجام شده و توليد پرخرج، فيلمبرداري(35)ميليمتري و هزاران دليل ديگر، من هم قبول دارم. تلاش زيادي براي تشابه صحنه ها و آدم ها با واقعيات تاريخي صورت گرفته است که در کم تر کاري انجام شده است. صحنه عروسي را ببينيد. چقدر از نمايش سنتي و آداب رسوم آن دوران در آن است و همه اين ها ارزشمند است، اما ما يک سريال تاريخي مي خواهيم نه يک مستند تاريخ نگار. هيچ کس منکر ارزش هاي بصري اين کار بخصوص در دوران هاي کودکي و جواني نمي شود. لوکيشن هايي که با دقت انتخاب و آماده شده اند، فيلمبرداري خوب و صحنه هاي با شکوه، جلوه هاي ويژه بسيار خوب که براي اولين بار د ر تلويزيون ايران چنين جلوه هاي باورپذيري را ديدم. همه اين ها در ميان موج سريال هاي سطحي تلويزيون باعث شده تا اين کار چشمگير باشد و سطح سليقه مخاطب را بالاتر ببرد. به همه اين ها اضافه مي کنم. نگاه خوب جعفري جوزاني را به وقايع ورود متفقين. همين که يک ماجراي کوچک در تاريخ يعني مقابله جمعي از خلبانان ايراني با دشمن را دستمايه قرار مي دهد و روي ديگري از تاريخ را به ما نشان مي دهد بسيار ارزشمند و فاخر است. نگاه کنيد جنگ از ديدگاه جوزاني چقدر جالب است و چقدر با تصاوير کليشه اي که در تلويزيون از جنگ ديده ايم متفاوت است. صحنه هاي جنگي فوق العاده، آدم هايي متفاوت و ...همه چيزهايي هستند که در اثر ايشان وجود دارند و برمهم بودن اين کار صحه مي گذارند. اما برمي گردم به همان بحث اول که چرا کسي که چنين ديدي نسبت به تاريخ وقايع کشور دارد و نگاه نافذش به مسائلي که ديده نشده اند بر مي خورد، در يک قسمت سريالش هيچ اتفاق دراماتيکي نمي افتد و کل آن مي شود دلواپسي هاي دختر و آواز و ساز زدن بابا نظر؟چرا کارگرداني که صحنه هايي جذاب و به يادماندني مثل حمله به قطار در جنگل يا بازداشتگاه بلشويک ها را مي سازد، بايد بخش هاي طولاني و کشداري را مثل مسير طولاني آمدن از شمال به تهران يا برخي سکانس هاي آمريکا را به اثرش اضافه کند؟
در چشم باد با هدفي خوب شروع شد؛ سريالي که به ايران و هويت ايراني در گذر تاريخ بپردازد. کاري که از آن احساس غرور کنيم و روايت عشق ها و رنج ها و غرور و تعصب و اشتباهات تاريخي ما باشد. اما به دلايلي که گفته شد نتوانست بخش مهمي از اهداف خود را برآورده کند. برخورد سليقه اي، عدم يکدستي، طولاني کردن بي جهت داستان و ...باعث شد تا بسياري از نکات خوب اين سريال تحت الشعاع قرار گيرد و صحنه هاي جذاب و کم تر ديده شده آن در لابه لاي جزئيات زياد گم شود.
منبع:صنعت سينما شماره 96.