نگاهي به تفسيرهاي كلامي ابن ابي الحديد از نهج البلاغه (1)
نويسنده: احمد نيلي احمدآبادي
از جمله آثار علمي و ذخائر گرانقد تحقيقي در مجموع آثار و كتب دانشمندان عالم اسلام شرح ابن ابي الحديد بر نهج البلاغه است كه همواره مورد تامل و بررسي و تدبّر بزرگان جهان اسلام قرار گرفته است.
اين شارح بزرگ، كلام علي (عليه السلام) را از ابعاد گوناگون و زواياي مختلف و منظرهاي متفاوت بررسي كرده است. شرح او حاوي تحليل هاي ادبي، كلامي، تاريخي، عرفاني، فلسفي، فقهي و ... است كه هر كدام از اين نقاط در جايگاه خود بايد در سنجش و دقت اهل فن و نظر، مورد بررسي و مطالعه قرار گيرد. ديدگاه كلامي وي ديدگاهي است اعتزالي كه طبيعتاً نسبت آن با ديدگاه كلامي شيعه در مباحث مختلف اعتقادي بس واضح و روشن است.
آنچه موجب تعجب و شگفت است تصل و انعطاف ناپذيري ايشان در اعتزالي گري است. اين منش و روش تا آنجا به پيش مي رود كه شارح مذكور حاضر به تفسير و تاويل هاي غيرمنطقي و بدون دليل در كلام آن حضرت مي شود تا مباد كه اسكلت و شاكله ي ديدگاه اعتزالي وي در ساختار فكريش دستخوش تزلزل و تذبذب گردد. وي هر جا و به هر تناسب كه ظهور كلام آن حضرت را در تضاد و تعاند با مباني خويش بيابد، بي باكانه دست به چنين روشي يعني روش تاويل و تفسيرهاي دور از كلام مي زند تا بر مسلك و مكتب كلامي خود كه مقدم بر فهم كلام مولي الموحدين (عليه السلام) در او شكل گرفته است هيچ خدشه و خراشي وارد نيايد. اعتزاليت به مثابه ي محكمات و مسلّمات فكري نزد او است بنابراين، كلام آن حضرت (عليه السلام) بايد هم وزن و هم قافيه با اين نگرش درآيد ولو ما بلغ. و اين در حالي است كه وي در جاي جاي اين شرح سر تسليم بر آستان علم آن حضرت كه خزانه ي علوم الهي است مي سايد و برافتادگي و خضوع خويش بر باب مدينه العلم كراراً اذعان و اعتراف مي نمايد تا آنجا كه مي گويد: «انّ المعتزله الا شاعره الاماميه و الزيديه كلهم تعلموا العلم العلم الالهيه من علي (عليه السلام) مستدلاً عليه» معتزليان و اشاعره و اماميه و زيديه همه علم الهيات را از علي (عليه السلام) آموخته و برآن استدلال مي نمايند. او در نظر چنين است ولي در عمل در حرف چنين مي گويد و در كردار به گونه اي ديگر رفتار مي كند يعني اصل محكم، تفكر اعتزال است و كلام علي (عليه السلام) هم بر اين تفكر بايد تفسير شود. «اَعاذَنَا اللهُ مِنَ العصبيه» اينك كسي كه مدّعي چنين نظري است و معتقد است كه لنگرگاه تمامي تفكرات كلامي سخن و فرمايشان علي (عليه السلام) است بايد قبل از تماس و برخورد با كلام، خويشتن را از هرگونه داوري و قضاوت و پيش فرض خارج نموده و با ذهني خالي از مفروضات پيشين به سراغ كلام آن حضرت برود و آنچه از كلام با توجه به ساير استظهار مي شود، بر آن گردن نهد.
تعصب محوري را كنار گذارد و در ازاي آن حق محوري را جايگزين نمايد. در آنجاست كه خطاها قابل عفوند و اشتباهات قابل اغماض، آنجاست كه مي توان گفت: «ان الجواد قد يبكوا و ان السيف قد ينبو» . بر اين اساس نگارنده در نظر دارد طي سلسله نوشتارهايي به بررسي و نقد مواردي چند از اين تاويلات و تفسيرهاي كلامي وي در خصوص بحث امامت بر مبناي آراء عتزالي انجام شده است بپردازد، باشد كه خورشيد ولايت علي (عليه السلام) كه در حجابي از ظلمات گژانديش و انحراف فكري شارح قرار گرفته است با عنايت و هدايت خاص آن حضرت از پس ابرهاي تيره، دگر باره متجلي و نمايان گردد چرا كه پروردگارش فرمود: «وَ يُحِقُّ اللهُ الْحقَّ بكلماته وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمون» (2)
1. بحث لزوم حجت در هر زمان
از آنجا كه ابن ابي الحديد در بحث حجت هاي الهي تنها به انبيا و رسل و كتب آسماني و سنت پيامبر اكتفاء نموده و بر اين باور است كه اين امور هر كدام به تنهائي براي هدايت بشر كافي بوده و ديگر نيازي به حجت به عنوان امام و جانشين پيامبر پس از او در ميان مردم نمي باشد لذا در تفسير كلام آن حضرت در اقسام حجت هاي بالغه ي الهي، گرفتار يك تفسير نامعقول و ناموزوني مي شود. ايشان در شرح اين قسمت از خطبه اوّل كه مي فرمايد:«وَلَمْ يخلِ اللهُ سُبْحانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِي مُرسَلٍ اَوْ كِتابٍ اَوْ حجه لازمه اَوْ محجه قائمه» هيچگاه خداوند سبحان مردم را از نبي مرسل يا كتاب نازل شده يا حجت لازمه خالي نگذاشت، پس از ردّ نظريّه شيعه مبني بر لزوم حجّت در هر زمان، كلام آن حضرت را (اَو حجِه لازمه) بر عقل حمل مي نمايد و مي نويسد: «يُمَكِنُ اَنْ يَكونَ الْمُراد مِنْها حجه العَقل» ممكن است مقصود از حجت همان حجت عقل باشد. بنابراين، منظور از كلمه «حجه لازمه» همان حجيّت عقل است كه شارح در ردّ نظريه شيعه اين تفسير را روي كلام مي گذارد. ولي اين تفسير خالي از اشكال نيست زيرا:
1. محدوده ي حجيّت عقل و دامنه ي آن همان هدايت و روشنگري هاي فطري عقل كه در آن هيچ ردّ پا و اثري از اختلاف و دوگانگي در احكام و رهنمودهاي آن نمي باشد. حال مقصود از اين عقل، همان عقل نظري باشد و يا عقل عملي، بر اين اساس است كه انسان نسبت به شناخت مبدا هستي و خداوند متعال هيچ عذري ندارد چرا كه فطرت انسان بر معرفه الرّب سرشته شده است پس از اين معرفت، نوبت به معرفت حجّت تامه و كامل الهي مي رسد كه ره يابي عقل في الواقع تا همين نقطه است يعني اتصال انسان با حجت كامله الهي كه همان انبياء و رسل و ائمه مي باشند. خارج از اين محدوده نوبت به مسائل نظري و بحث هاي پيچيده ي عقلاني مي رسد. بديهي است كه ميدان اختلاف و تشتت آرا در همين منطقه قرار دارد. «كانَ النّاسُ اُمّهٌ واحِده فَبَعَثَ اللهُ النبيّن مُبَشّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ اَنْزَلَ مَعَهُمْ الكتاب بِالحقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فيما اخْتَلَفُوا فيه...» (3) بقره، 213 اينك با توجه به اين اصل كه اصولا فلسفه وجودي انبياء و رسل (عليه السلام) و انزال كتب، رفع اختلاف و تشتت و پراكندگي از جوامع بشري است (4)، پس چگونه مي تواند دستورات آن نمود مطلق و بي قيد حجّت بين انسان و پروردگارش باشد؟ و با چه ملاكي مي توان عقل را حجت مستقل در عرض ساير حجج الهي مانند انبيا و رسل (عليه السلام) و كتب آسماني قلمداد كرد؟ و به عبارت ديگر حجيت يك حجيت دروني است كه مسئوليت آن برقرار سازي ارتباط انسان با حجت بيروني است. اين حجت در طول ساير حجج الهيه است و در معيت با آن، و نه در عرض آن، پس اگر خارجاً حجّت وجود نداشته باشد، حجّيت براي عقل اثري ندارد. مؤيد اين مطلب روايت امام باقر (ع) در كافي است كه مي فرمايد: «اِنِ لله عَلَي النّاس حُجتَيْنِ، حجه ظاهره وَ حَجَهٌ باطنه فَاَما الْظَاهرُهُ فَاَلرُسُلُ و الانبياء و الائمه وَ اَما الباطنه فَالعقولِ» (5) خداوند متعال بين خود و انسانها دو حجت دارد يكي حجت ظاهري است و ديگري حجت باطني امّا حجت ظاهري همان انبياء و رسولان الهي اند و امّا حجت باطني عبارتست از عقول. آنچه از ظاهر اين روايت (به دليل عطق به «واو» به دست مي آيد اين است كه اولا اين دو حجت در معيت با يكديگرند يعني هم انبيا و رسل حجت الهي اند و هم عقول. چرا كه اگر عقل نباشد هيچ راهي به سوي انبيا و رسولان نيست هرچند كه وجود خارجي داشته باشند و بالعكس اگر تنها عقل باشد و از نظام نبوت و وحي خارجاً خبري نباشد، وجهي براي اعتبار حجيت عقل نيست.
با توجه به مقدمات فوق از آنجا كه در كلام آن حضرت اقسام حجت هاي الهي با لفظ «اَوْ» به يكديگر عطف شده است پس نمي توان اين لفظ را بر عقل حمل نمود بلكه مراد از حجت لازمه همان انسان كامل و معصومي است كه هدايت عامه بشر را به سوي كمال به عهده دارد. ثانياً ظهور سياقي كلام آن حضرت نيز مؤيد نظريه شيعه است چرا كه اين لفظ در ميان اقسام حجت هاي الهي كه از نوع حجت ظاهري است قرار دارد، بدين ترتيب كه اولين و دومين آن به پيامبران و كتب آسماني و سوّمين آن «حجت لازمه» و چهارمين آن سنت پيامبر «محجه قائمه» ياد شده است حال اگر حجت لازمه بر امام معصوم حمل شود با سياق كلام همخواني و همگوني دارد.
و ثالثاً همانگونه كه بيان شد حجّت عقل رتبتا مقدم بر تمام اقسام حجت هاي الهي است چراكه اگر عقل هدايتگري به سوي حجت ظاهري ننمايد هيچ راهي به سوي انبياء و رسولان الهي نيست. اين عقل است كه انسان را به سوي انبياء و كتب آسماني و امام معصوم و پيروي از دستورات ايشان هدايت مي كند و بر اين اساس است تمام آيات و رواياتي كه امر به اطاعت از خدا و رسول (ص) مي كند حمل بر ارشاد به حكم عقل مي شود يعني عقل مستقلاً انسان را دعوت به پيروي و اطاعت از اوامر الهي و رسولان وحي مي نمايد. حال با توجه به اين نكته اگر مقصود از «حجه لازمه» عقل باشد بهتر آن مي بود كه ابتداء در كلام ذكر مي شد و نه در وسط. در پايان بايد توجه داشت كه پاسخ دوم و سوم در حدّ جمع آوري قرائن و شواهدي است كه به عنوان مؤيدّ مدّعي طرح گرديده است و الا روح جواب و استدلال را در اولين پاسخ بايد يافت.
ادامه دارد.
اين شارح بزرگ، كلام علي (عليه السلام) را از ابعاد گوناگون و زواياي مختلف و منظرهاي متفاوت بررسي كرده است. شرح او حاوي تحليل هاي ادبي، كلامي، تاريخي، عرفاني، فلسفي، فقهي و ... است كه هر كدام از اين نقاط در جايگاه خود بايد در سنجش و دقت اهل فن و نظر، مورد بررسي و مطالعه قرار گيرد. ديدگاه كلامي وي ديدگاهي است اعتزالي كه طبيعتاً نسبت آن با ديدگاه كلامي شيعه در مباحث مختلف اعتقادي بس واضح و روشن است.
آنچه موجب تعجب و شگفت است تصل و انعطاف ناپذيري ايشان در اعتزالي گري است. اين منش و روش تا آنجا به پيش مي رود كه شارح مذكور حاضر به تفسير و تاويل هاي غيرمنطقي و بدون دليل در كلام آن حضرت مي شود تا مباد كه اسكلت و شاكله ي ديدگاه اعتزالي وي در ساختار فكريش دستخوش تزلزل و تذبذب گردد. وي هر جا و به هر تناسب كه ظهور كلام آن حضرت را در تضاد و تعاند با مباني خويش بيابد، بي باكانه دست به چنين روشي يعني روش تاويل و تفسيرهاي دور از كلام مي زند تا بر مسلك و مكتب كلامي خود كه مقدم بر فهم كلام مولي الموحدين (عليه السلام) در او شكل گرفته است هيچ خدشه و خراشي وارد نيايد. اعتزاليت به مثابه ي محكمات و مسلّمات فكري نزد او است بنابراين، كلام آن حضرت (عليه السلام) بايد هم وزن و هم قافيه با اين نگرش درآيد ولو ما بلغ. و اين در حالي است كه وي در جاي جاي اين شرح سر تسليم بر آستان علم آن حضرت كه خزانه ي علوم الهي است مي سايد و برافتادگي و خضوع خويش بر باب مدينه العلم كراراً اذعان و اعتراف مي نمايد تا آنجا كه مي گويد: «انّ المعتزله الا شاعره الاماميه و الزيديه كلهم تعلموا العلم العلم الالهيه من علي (عليه السلام) مستدلاً عليه» معتزليان و اشاعره و اماميه و زيديه همه علم الهيات را از علي (عليه السلام) آموخته و برآن استدلال مي نمايند. او در نظر چنين است ولي در عمل در حرف چنين مي گويد و در كردار به گونه اي ديگر رفتار مي كند يعني اصل محكم، تفكر اعتزال است و كلام علي (عليه السلام) هم بر اين تفكر بايد تفسير شود. «اَعاذَنَا اللهُ مِنَ العصبيه» اينك كسي كه مدّعي چنين نظري است و معتقد است كه لنگرگاه تمامي تفكرات كلامي سخن و فرمايشان علي (عليه السلام) است بايد قبل از تماس و برخورد با كلام، خويشتن را از هرگونه داوري و قضاوت و پيش فرض خارج نموده و با ذهني خالي از مفروضات پيشين به سراغ كلام آن حضرت برود و آنچه از كلام با توجه به ساير استظهار مي شود، بر آن گردن نهد.
تعصب محوري را كنار گذارد و در ازاي آن حق محوري را جايگزين نمايد. در آنجاست كه خطاها قابل عفوند و اشتباهات قابل اغماض، آنجاست كه مي توان گفت: «ان الجواد قد يبكوا و ان السيف قد ينبو» . بر اين اساس نگارنده در نظر دارد طي سلسله نوشتارهايي به بررسي و نقد مواردي چند از اين تاويلات و تفسيرهاي كلامي وي در خصوص بحث امامت بر مبناي آراء عتزالي انجام شده است بپردازد، باشد كه خورشيد ولايت علي (عليه السلام) كه در حجابي از ظلمات گژانديش و انحراف فكري شارح قرار گرفته است با عنايت و هدايت خاص آن حضرت از پس ابرهاي تيره، دگر باره متجلي و نمايان گردد چرا كه پروردگارش فرمود: «وَ يُحِقُّ اللهُ الْحقَّ بكلماته وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمون» (2)
1. بحث لزوم حجت در هر زمان
از آنجا كه ابن ابي الحديد در بحث حجت هاي الهي تنها به انبيا و رسل و كتب آسماني و سنت پيامبر اكتفاء نموده و بر اين باور است كه اين امور هر كدام به تنهائي براي هدايت بشر كافي بوده و ديگر نيازي به حجت به عنوان امام و جانشين پيامبر پس از او در ميان مردم نمي باشد لذا در تفسير كلام آن حضرت در اقسام حجت هاي بالغه ي الهي، گرفتار يك تفسير نامعقول و ناموزوني مي شود. ايشان در شرح اين قسمت از خطبه اوّل كه مي فرمايد:«وَلَمْ يخلِ اللهُ سُبْحانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِي مُرسَلٍ اَوْ كِتابٍ اَوْ حجه لازمه اَوْ محجه قائمه» هيچگاه خداوند سبحان مردم را از نبي مرسل يا كتاب نازل شده يا حجت لازمه خالي نگذاشت، پس از ردّ نظريّه شيعه مبني بر لزوم حجّت در هر زمان، كلام آن حضرت را (اَو حجِه لازمه) بر عقل حمل مي نمايد و مي نويسد: «يُمَكِنُ اَنْ يَكونَ الْمُراد مِنْها حجه العَقل» ممكن است مقصود از حجت همان حجت عقل باشد. بنابراين، منظور از كلمه «حجه لازمه» همان حجيّت عقل است كه شارح در ردّ نظريه شيعه اين تفسير را روي كلام مي گذارد. ولي اين تفسير خالي از اشكال نيست زيرا:
1. محدوده ي حجيّت عقل و دامنه ي آن همان هدايت و روشنگري هاي فطري عقل كه در آن هيچ ردّ پا و اثري از اختلاف و دوگانگي در احكام و رهنمودهاي آن نمي باشد. حال مقصود از اين عقل، همان عقل نظري باشد و يا عقل عملي، بر اين اساس است كه انسان نسبت به شناخت مبدا هستي و خداوند متعال هيچ عذري ندارد چرا كه فطرت انسان بر معرفه الرّب سرشته شده است پس از اين معرفت، نوبت به معرفت حجّت تامه و كامل الهي مي رسد كه ره يابي عقل في الواقع تا همين نقطه است يعني اتصال انسان با حجت كامله الهي كه همان انبياء و رسل و ائمه مي باشند. خارج از اين محدوده نوبت به مسائل نظري و بحث هاي پيچيده ي عقلاني مي رسد. بديهي است كه ميدان اختلاف و تشتت آرا در همين منطقه قرار دارد. «كانَ النّاسُ اُمّهٌ واحِده فَبَعَثَ اللهُ النبيّن مُبَشّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ اَنْزَلَ مَعَهُمْ الكتاب بِالحقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فيما اخْتَلَفُوا فيه...» (3) بقره، 213 اينك با توجه به اين اصل كه اصولا فلسفه وجودي انبياء و رسل (عليه السلام) و انزال كتب، رفع اختلاف و تشتت و پراكندگي از جوامع بشري است (4)، پس چگونه مي تواند دستورات آن نمود مطلق و بي قيد حجّت بين انسان و پروردگارش باشد؟ و با چه ملاكي مي توان عقل را حجت مستقل در عرض ساير حجج الهي مانند انبيا و رسل (عليه السلام) و كتب آسماني قلمداد كرد؟ و به عبارت ديگر حجيت يك حجيت دروني است كه مسئوليت آن برقرار سازي ارتباط انسان با حجت بيروني است. اين حجت در طول ساير حجج الهيه است و در معيت با آن، و نه در عرض آن، پس اگر خارجاً حجّت وجود نداشته باشد، حجّيت براي عقل اثري ندارد. مؤيد اين مطلب روايت امام باقر (ع) در كافي است كه مي فرمايد: «اِنِ لله عَلَي النّاس حُجتَيْنِ، حجه ظاهره وَ حَجَهٌ باطنه فَاَما الْظَاهرُهُ فَاَلرُسُلُ و الانبياء و الائمه وَ اَما الباطنه فَالعقولِ» (5) خداوند متعال بين خود و انسانها دو حجت دارد يكي حجت ظاهري است و ديگري حجت باطني امّا حجت ظاهري همان انبياء و رسولان الهي اند و امّا حجت باطني عبارتست از عقول. آنچه از ظاهر اين روايت (به دليل عطق به «واو» به دست مي آيد اين است كه اولا اين دو حجت در معيت با يكديگرند يعني هم انبيا و رسل حجت الهي اند و هم عقول. چرا كه اگر عقل نباشد هيچ راهي به سوي انبيا و رسولان نيست هرچند كه وجود خارجي داشته باشند و بالعكس اگر تنها عقل باشد و از نظام نبوت و وحي خارجاً خبري نباشد، وجهي براي اعتبار حجيت عقل نيست.
با توجه به مقدمات فوق از آنجا كه در كلام آن حضرت اقسام حجت هاي الهي با لفظ «اَوْ» به يكديگر عطف شده است پس نمي توان اين لفظ را بر عقل حمل نمود بلكه مراد از حجت لازمه همان انسان كامل و معصومي است كه هدايت عامه بشر را به سوي كمال به عهده دارد. ثانياً ظهور سياقي كلام آن حضرت نيز مؤيد نظريه شيعه است چرا كه اين لفظ در ميان اقسام حجت هاي الهي كه از نوع حجت ظاهري است قرار دارد، بدين ترتيب كه اولين و دومين آن به پيامبران و كتب آسماني و سوّمين آن «حجت لازمه» و چهارمين آن سنت پيامبر «محجه قائمه» ياد شده است حال اگر حجت لازمه بر امام معصوم حمل شود با سياق كلام همخواني و همگوني دارد.
و ثالثاً همانگونه كه بيان شد حجّت عقل رتبتا مقدم بر تمام اقسام حجت هاي الهي است چراكه اگر عقل هدايتگري به سوي حجت ظاهري ننمايد هيچ راهي به سوي انبياء و رسولان الهي نيست. اين عقل است كه انسان را به سوي انبياء و كتب آسماني و امام معصوم و پيروي از دستورات ايشان هدايت مي كند و بر اين اساس است تمام آيات و رواياتي كه امر به اطاعت از خدا و رسول (ص) مي كند حمل بر ارشاد به حكم عقل مي شود يعني عقل مستقلاً انسان را دعوت به پيروي و اطاعت از اوامر الهي و رسولان وحي مي نمايد. حال با توجه به اين نكته اگر مقصود از «حجه لازمه» عقل باشد بهتر آن مي بود كه ابتداء در كلام ذكر مي شد و نه در وسط. در پايان بايد توجه داشت كه پاسخ دوم و سوم در حدّ جمع آوري قرائن و شواهدي است كه به عنوان مؤيدّ مدّعي طرح گرديده است و الا روح جواب و استدلال را در اولين پاسخ بايد يافت.
ادامه دارد.
پي نوشت ها :
1. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج1، ص 23.
2. قرآن كريم، سوره ي يونس، آيه ي 28.
3. نهج البلاغه، ترجمه ي سيد جمال الدين دين پرور، خطبه ي اول، ص 16.
4 و 5. كافي، كتاب العل و الجهل، حديث هشام، ج1، ص 16.
منبع: سالنماي النهج 1-5