ميان چکمه ها و صندل ها
مقايسه اي ميان ساختارهاي معرفتي فمينيسم و مارکسيسم
اشاره:
گزارش مصاحبه اي با ايشان که در آن، موضوعاتي از قبيل جنبش فمينيسم و تأثير آن در جوامع مختلف، جنبش مارکسيسم و تفاوت هايش با فمينيسم، فمينيسم اسلامي و فمينيسم در ايران و ...بررسي شده است، پيش رويتان مي باشد.
صرف نظر از دو تفاوت اساسي ميان فمينيسم و مارکسيسم، مي توان ادعا کرد که اين دو جنبش در بسيار از جهات به هم شبيه هستند.اگر از شباهت ها بگذريم آن دو تفاوت اساسي عبارتند از:
الف)جنبش فمينيسم سريع تر از مارکسيسم افول و زوال داشت.
ب)مارکسيسم در دوره تاريخي معيني، آثار حجيمي در جهان ايجاد کرد.اما ديرپا نبود.فمينيسم، با اينکه مانند مارکسيسم به طورملموس ساخت خاصي را ايجاد نکرد، ترکيباتي در نظام اجتماعي غرب بر جاي گذاشت که دلايلش هم به تفاوت ميان اين دو بر مي گردد:مارکسيسم حداقل در مراحل اوليه تقابل حادي با نظام هاي سياسي موجود غرب داشت، اما فمينيسم در دل همين نظام ها و همراه آنها رشد کرد و شايد به همين دليل هم ديرپاتر بود.
البته فمينيسم از ابتدا مشکلات حادي داشت که نمي توانست به گستردگي مارکسيسم باشد.بعد از افول اين جنبش، نيروهايي در جهان، به ويژه در سازمان هاي جهاني، به و جود آمدند و بدين ترتيب خط پيشرو تجدد و روشنفکري در آنجا متمرکز شد؛ مثل يونسکو، سازمان بهداشت جهاني يا نهادهاي ديگر.اين نهادها فعاليت هايي براي تحقق ايدئال هاي فمينيستي انجام مي دهند، اما خودشان هم در جهان زياد مايل نيستند با عنوان فمينيسم معرفي شوند؛ بنابراين ايده هاي جديدي را با عنوان حقوق بشر و معاني عمومي تر ديگري مطرح مي کنند و برنامه هاي فمينيستي را تحت پوشش همين ايده ها پيش مي برند.
يکي از موفقيت هاي مهم فمينيسم و تفاوت عمده اش با مارکسيسم در بعد نظري است که هر چه جلوتر آمد، قوي تر شد؛ به گونه اي که ما هيچ جرياني را نداشته ايم و نداريم که حوزه هاي فکري و علمي را به اين سرعت درنورديده باشدو در هر جايي خودش را به صورت جرياني فکري تثبيت کرده باشد.به نظر مي رسد که اين جنبه فمينيسم غالب است.امروزه بخش هايي از جريان هاي روشنفکري، به ويژه در کشورهاي غير عربي، اين ابعاد نظري را، به قول خودشان، در شاخه هاي دانشگاهي جنبش فمينيسم دنبال مي کنند، و بر همين اساس، اکنون در جهان، وجه نظري فمينيسم غالب است.دکتر حسين کچويان معتقد است فمينيست ها حرفهايي را مطرح کردند که بر خلاف مارکسيسم، به ساختارهاي تاريخي -اجتماعي خاصي محدود نبود.مارکسيسم در زمان مطرح شدنش روي مسئله ساخت سرمايه داري و پيامدهايش بر روي قشر کارگر سرمايه گذاري کرد، اما بعدها تحولات اجتماعي -ساختاري آنها را بي معنا ساخت و بدين ترتيب جنبش مارکسيسم موضوعيت خود را هم در غرب و هم در شرق از دست داد.مسئله زن و مرد به شکل هاي مختلف در تاريخ مطرح بوده است و به دوره و زمان خاصي مربوط نيست.از آنجا که اين موضوع وجهه تاريخي ندارد، دگرگوني هاي ساختاري در غرب، شايد آن را خيلي بي اهميت ننموده؛ از همين رو فمينيسم به طور مطلق افول نکرده است و به نظر هم نمي رسد که به طورمطلق افول کند؛ هرچند که ديگر کمتر در چهارچوب فمينيسم جلو مي رود و بيشتر با عنوان هايي مثل مسئله عمومي زنان و در حالتي غير ايدئولوژيک و غير فلسفي دنبال مي شود.
ايشان جريان هاي معکوسي را که بر ضد ديدگاه هاي فمينيستي مطرح مي شدند و مانع پيشبرد آن ديدگاه ها بودند جريان هايي مي داند که از درون خود جنبش فمينيستي سر بر آورده اند، جنبش فمينيستي به يک معنا، جنبشي مطلق نبوده و عکس العمل هاي مختلفي ايجاد مي کرد.اين مسئله شايد به دليل ماهيت حرف ها يا ايده هاي عجيبي بود که مطرح مي کردند، ضمن اينکه جريان هايي هم از بيرون اين جنبش به وجود آمد که رويکردي به شدت سنتي داشتند و زاده وضعيت غرب بودند؛ از جمله جريان هاي ديني که فضايي را به صورت کلي ايجاد کردند و از طرفي، خود فمينيست ها وضعيتي را به طور خاص بوجود آوردند که پيامدهاي چندان خشنود کننده اي نداشت؛ مثلاً بر مسئله اشتغال زنان پافشاري کردند که در نتيجه آن نقش هاي زن درخانواده مغفول واقع شد و گاهي حتي هم به شدت نقد گرديد.در کشور ما همچنين جريان هايي در فضايي کلي به وجود آمدند که در مجموع موجي را به طور برعکس ايجاد کرد و همين موج در افول فمينيسم بسيار مؤثر بود؛ هر چند که سازمان يافته نبود و به شکل هاي جزئي وپراکنده ظاهر مي شد، به از بين بردن فضاي مستعدي که فمينيسم روي آن کار مي کرد بسيار کمک کرد.
اين استاد جامعه شناسي دانشگاه تهران بر اين اعتقاد است که معمولاً فمينيسم را ايدئولوژي نمي دانند و بعضي ها معتقدند نظريه اي علمي با جرياني علمي -تجربي است.متأسفانه هيچ جريان ايدئولوژيک ديگري نداريم که بتوانيم با فمينيسم مقايسه کنيم، مگر همين جريان مارکسيسم و سوسياليسم که در تقابل با ساختارهاي موجود قرار دارد و زاده وضعيت غرب است و در عين حال با نظام هاي موجود تعارض دارد.
حسين کچويان خاطر نشان مي سازد که مدرن بودن، وضعيت تاريخي خاص غرب است و بسترهاي پيدايش آن در هيچ جاي ديگر وجود ندارد؛ از اين رو ممکن نيست مردم بخش هاي ديگر جهان، مدرن شوند؛ البته آلوده به مدرنيته و حواشي اش مي شوند، اما به هيچ وجه مدرن نمي شوند.مارکسيسم هم به همين شکل است.همه جريان هايي که ما در کشورمان داريم، مثل مارکسيسم و فمينيسم، از غرب ريشه گرفته است؛ همان گونه که مارکسيسم در کشور ما به مسئله اي مبتذل تبديل شد و با مشابهت سازهاي سطحي، گسترش و بسط پيدا کرد، فمينيسم هم به همين شکل، البته عميق تر و نه به شکل مبتذل مارکسيسم گسترش يافت.
فمينيسم در معناي دقيق خود فقط زاده وضعيت تمدن غرب است و در آنجا معنا مي يابد و درک مي شود؛ با اين حال بعضي مسائل مشابه، بستري مي شود براي پيدا شدن زمينه اشتراک در جاهاي ديگر و بعد همين زمينه هاي اشتراک عامل مؤثري است در گرايش به اين جنبش.در ايران، اين مسئله از زمان مشروطه تا اکنون که جريان هاي فمينيستي مطرح شده، تحت تأثير فمينيسم موجود در خارج از کشور بوده اند؛ با اين حال در اين کشور به دليل رابطه با تجدد، وضعيت پيچيده اي وجود دارد؛ چون ما معمولاً از سير تجدد عقب مي مانيم، قبل از رسيدن به آن، تجدد از دست ما مي گريزد؛ مثلاً موج اول مدرنيته در غرب آمد و تمام شد؛ اما ما تازه با آن مواجه مي شويم و هنوز به اواخر اين موج نرسيده ايم که در غرب پست مدرنيته آغاز مي شود و در نتيجه وضع آشفته و پريشاني براي جامعه ما ايجاد مي کند؛ به همين دليل ما وقتي به فيمينيسم رسيديم که در جهان نقدهاي عجيبي نسبت به اين جريان وجود داشت و در نتيجه فمينيست هاي ما دچار مشکلات حادي شدند؛ از جمله اينکه مجبور بودند فمينيست بودن خودشان را انکار کنند.به همين دليل است که ما وضعيت موجود را مي بينيم و الاّ در اصل جريان هاي داخلي کشور ما کاملاً از جريان هاي غرب تأثير مي گيرند و تداوم آنها هستند.
ايشان معتقدند ظرفيت هاي فمينيسم هيچ جاي دنيا به لحاظ سياسي -اجتماعي آنقدر نيست که نظام ها را تغيير دهد.فمينيسم برعکس مارکسيسم هيچ جا نمي تواند بيشتر از جنبش اقليت باشد.علتش اين است که از نظر اجتماعي روي شکافي سرمايه گذاري کرده که اين شکاف در بهترين حالت نصف جامعه است و معولاً هم اين بهترين حالت وجود ندارد؛ يعني همه زنان به فمينيسم گرايش نداشته اند، درحالي که مارکسيسم روي کارگران سرمايه گذاري کرد که بخش عمده اي از جمعيت جامعه بودند و مي توانستند اکثريت درخورتوجهي را بوجود آورند و درعين حال گروه هاي ديگري را از طبقات ديگر جامعه به طبقه خود جلب کنند، زيرا مسئله فقر، غنا و عدالت است و ساير مباحث حساس ديگر.
به نظر دکتر کچويان مارکسيسم بعد از ورود به کشورهايي مثل ايران، صرف نظر از داوري هاي تاريخي، به طور کلي جنبش ها و مبارزه هاي ضد امپرياليستي را، که مشکل کشور ما بود، تحريک و تهييج کرد و تأثير مثبتي بر جاي گذاشت، اما فمينيسم چنين کارکردي نداشته است.فمينيسم اساساً هيچ تأثير مثبتي بر جاي نگذاشته است، بلکه برعکس، چون اين جنبش در زمان طاغوت بستر مناسبي براي رشد داشت، با اينکه نظام طاغوت به غرب وابسته بود و مارکسيست ها به اين دليل با آن مخالف بودند، با آن نظام موافق بود و حتي در حال حاضر هم فمينيست ها در تاريخ نويسي هاي خود با رضايت از آن زمان تعريف مي کنند.
دکتر کچويان معتقد است فمينيسم، چه در گذشته و چه در آينده، نمي تواند نظريه پردازي به آن معنا داشته باشد.فمينيسم اصلاً در وجه نظري و هم در وجه عملي در فضايي رشد کرد که ما به آن مي گوييم «ما بعد تجدد»، «پست مدرنيسم»و ...در اين فضاي فمينيستي، فمينيست ها همديگر را تقويت و تأييد مي کردند؛ با اين حال روي مواردي دست گذاشتند که جريان هاي راديکال تعريف کننده فمينيسم بودند.جريان هاي معتدل آنان، بنيان هاي مهمي را در هستي انسان زير سؤال مي بردند و همين مسئله سبب مي شد حرف هاي آنها با وجود جذابيت خيلي خشنود کننده نباشد.يکي از استادان بر اين عقيده بود که پست مدرن ها براي مطالعه بسيار هيجان انگيزند،اما براي همراهي کردن و بر اساس تفکراتشان فکر کردن اين ويژگي را ندارند.با اينکه پست مدرنيسم فضاي بسيار جديدي را ايجاد کرد، اکثر آدم ها به دنبال گريز از آن بودند، زيرا از مسائل حادي که در زندگي و معرفت بشري ايجاد مي کرد، به راحتي نمي شد عبور کرد.فمينيست ها حرف هايي زدند که از يک جهت بسيار هيجان انگيز بود، هم در صحنه نظري و هم در صحنه عملي، روي مبحث جنسيت دست گذاشتند و گفتند همه عالم به واسطه اين عامل تغيير مي کند و ما بايد متفاوت ببينيم آنها حتي کوشيدند در اين باره نظريه پردازي کنند، اما اين شکافي که به واقع در عالم ايجاد کردند و آن وضعيت خروجي ديده شده از آنها در صحنه عملي نوين دل زدگي ايجاد مي کرد و مي کند و به نظر عده اي اذيت کننده است و آدم را بهم مي ريزد.فمينيست ها متفکران بزرگي داشته که اثرگذار بوده اند، اما اين گونه نبوده است که خودشان با مباني و دربستر فمينيسم پيش بروند.
دکتر کچويان در پاسخ به اين پرسش که آيا مي تون فمينيسم اسلامي داشت يا خير،بر اين اعتقاد است که فمينيسم اسلامي هم مثل اسلام مسيحي يا اسلام يهودي است و معنا ندارد؛ زيرا اينها دو دنياي متفاوت اند؛ يا بايد اسلام را به آموزه هاي فمينيسم يا فمينيسم را به آموزه هاي اسلام تحويل و تأويل ببريم؛ اگر فمينيسم را به آموزه هاي اسلام تأويل ببريم، مفهوم آن، قائل شدن حقوقي براي زنان و مردان و به عدالت رفتارکردن با آنها مي شود و ديگر اصلاً با بحث فمينيسم مطابقت ندارد.از آن طرف اگر اسلام را به فمينيسم تأويل ببريم ديگر اسلام نيست.خود فمينيست ها هم گفته اند ما مجبوريم در جهان اسلام اين حرف ها را پوشش بدهيم.نه تنها در بحث هاي فمينيست ها، بلکه در مورد کل متجددان مشابهت ها و مغالطات لفظي وجود دارد که اين تفاسير و تعابير کج و نادرست از مسائل، عامل موضوعيت پيدا کردن چنين انتقادهايي است و الا اگر درست به قضيه نگاه کنيم موضوعيت ندارد.
منبع:نشريه زمانه، شماره 90.