جنبشهای مانی و مزدک؛ ریشهها، اندیشهها و پیامدها (1)
نویسنده : حنیف رضا گلزار
توضیح: این نوشتار در پاسخ به مقالهی «درنگی بر سیاست دینی ساسانیان (فرجام مانی، شهزادهی نورآور اشکانی)» که در شمارهی 248-247 به چاپ رسیده بود، در اختیار ماهنامه قرار گرفته است.
«تاریخ به راه راست رود، که روا نیست در تاریخ تبذیر و تحریف کردن…» / ابوالفضل بیهقی
پیشگفتار
به گواهی تاریخ، نخستین جنبشهای فکری ایرانیان در برابر قدرت حاکم در دوران پادشاهی ساسانیان رخ داده است. به سخن دیگر، با اطمینان میتوان گفت که پیش از بنیانگذاری سلسلة ساسانی، در هیچ جای تاریخ گزارشی که بیانگر قیامهای مردمی، درگیر شدن مردمان با حکومت و حتی دگراندیشی تودهها به معنای گستردة آن بوده باشد، ثبت نشده است. علت را شاید بتوان اینگونه توضیح داد که پایه گذاری شاهنشاهی با شکوه هخامنشیان که به تعبیری بنیانگذاری هویت ملت ایران در آغاز تاریخ دوران نو شمرده میشود، با صدور نخستین «اعلامیة حقوق بشر»، از سوی کوروش بزرگ همراه بوده است. پذیرش این حقوق از سوی جانشینان کوروش و مهمتر از آن، اجرای آن در سراسر قلمرو گستردة ایران در مورد همگان، گذشته از قومیت، نژاد، زبان، دین و … افراد، شکل گیری تفکر انتقادی نسبت به هیأت حاکمه را منتفی میکرده است. از این رو میبینیم که در بیش از دو سده حکومت هخامنشیان، از جنبش مردمی با اهمیتی که از آن اندازه اعتبار برخوردار باشد که در تاریخ ثبت شود خبری نیست؛ و این، با توجه به آنکه تاریخ مکتوبی که از دوران هخامنشیان در اختیار ما است یکسره به دست مورخان یونانی که کینه و دشمنی دیرینه به دودمان کوروش داشتهاند نگاشته شده است، درستی این گفته را تایید میکند که حکومت هخامنشیان بر خواسته های مردمان و عدالت نسبی استوار بوده است.
پس از هخامنشیان، در دوران تاخت و تاز سرداران اسکندر و سپس در دوران حکومت نه چندان نیرومند اشکانیان نیز جنبش مردمی بزرگی به ثبت نرسیده است. شاید آزادی عمل مردمان در آن دوران که از بی اقتداری حکومت مرکزی مایه میگرفته، راه را بر هر اعتراض و انقلابی میبسته است؛ چرا که هرگاه مردمان از قید و بندها و محدودیتهای پدید آمده از سوی حکومتها هرچند به گونة نسبی رهایی یابند، آزادانهتر به خواستهها – مشروع یا غیرمشروع – خواهند پرداخت.
به هر دو، چنان که گفته شد، نخستین جرقههای دگراندیشی و در پی آن جنبشهای مردمی پس از پاگیری سلسلة نیرومند ساسانی روی داد. دو قیام بزرگ که فرزندان ساسان در چهار سده فرمانروایی مقتدرانة خود با آن دست و پنجه نرم کردند، یکی قیام مانی (در نیمة سدة دوم پس از میلاد)، و دیگری قیام مزدک (در نیمة سدة پنجم پس از میلاد)، بود که وقت، سرمایه و توان بسیاری از حکومت کشور گشا و همیشه در حال جنگ ساسانی گرفت. در این نوشتار بر آنیم تا نقش حکومت ساسانی در شکلگیری این دو قیام و همچنین بنیانهای فکری رهبران این دو جنبش و تأثیر آن بر جامعة ایران در آن دوران و پس از آنرا بررسی کنیم.
پروفسور کریستین سن نوشته است: «دو چیز موجب امتیاز دولت ساسانی از دولت متقدم خود است، یکی تمرکز قوا و دیگری ایجاد دین رسمی. اگر عمل نخست را بازگشت به سنتهای داریوش کبیر بشمار آوریم، عمل دوم را به درستی باید از ابتکارات ساسانیان بدانیم. اما این ابتکار نیز خود نتیجه تکامل کند سیری بود که در این وقت پا به دایره تحقق نهاد، چنانکه سیزده قرن بعد، تشکیل مذهب رسمی شیعه توسط صفویان نیز به همین نحو نتیجه تحولات بسیار بود.» (4)
میتوان گفت که ایران در حساسترین سالها که میرفت به دست دشمن تاریخیاش از صحنه روزگار حذف شود، نخست هر چند به گونة کامل به دست ساسانیان زندگی دوباره یافت. ساسانیان با رساندن اصل و نژاد خود به هخامنشیان – شاید تنها در قالب ترفندی سیاسی برای جلب نظر تودهها – خونی تازه به رگهای ایرانیان که پس از نزدیک به سه سده سروری بر جهان، پذیرای شکستی سنگین شده بودند، ریختند و آنان را به راه بازسازی سرزمین مادری انداختند. ساسانیان با از میان بردن نظام ملوک الطوایفی و ایجاد قدرت مرکزی، امنیت را در سراسر قلمرو خود برقرار کردند و این، شکوفایی اقتصادی و گرایش مردمان به تولید هرچه بیشتر را در پی داشت. دولتمردان ساسانی، بیست سده پیش از این، به پیوند موزون و بسیار حساس میان شکوفایی اقتصادی و امنیت آگاه بودند. کارکرد مثبت و ستودنی دیگر، پالایش فرهنگ ملی از آسیبهای یونانیان بود؛ کاری که بیگمان میتوان از آن به عنوان نخستین «انقلاب فرهنگی» در تاریخ جهان یاد کرد. ولی به راستی چه شد که نخستین و بزرگترین جنبشهای فکری ایرانیان در همین دوران رخ نمود؟
در پاسخ به این پرسش بنیادی، شاید بتوان گفت از آنجا که حکومت ساسانی، حکومتی نوپا آنهم پس از دورانی پر آشوب و استیلای اقوام بیگانه بر کشور بوده، گذشته از نقاط قوت که در بالا به آنها اشاره شد، بیگمان مانند همة حکومتها و دولتهای هم عصر خود، ضعفها و کاستیهایی نیز در نظام اجتماعی – سیاسی و به ویژه حقوق بشری خود داشته است و یکی از مهمترین و چشمگیرترین آنها که در بیشتر منافع معتبر تاریخی نیز بدان اشاره شده، وجود نظام سخت طبقاتی بوده است؛ تا جایی که بسیاری از پژوهشگران و تاریخ نگاران جنبش مانی و در پی آن مزدک را واکنشی به همین نظام طبقاتی دانستهاند. البته شمار دیگری از پژوهشگران، یکسره وجود نظام طبقاتی در دوران فرمانروایی ساسانیان را نفی کردهاند. این گروه از تاریخ پژوهان معتقدند: «برخلاف آنچه بارها از سوی افراد ناآگاه یا مغرض خوانده و شنیدهایم، ایران ساسانی دارای ‹طبقات اجتماتی› بوده و نه ‹جامعه طبقاتی› به آنگونه که در یونان و هندوستان و سرزمینهای دیگر به چشم میخورد. بارها شاهدیم که شاه ساسانی از میان طبقه کشاورز و روستایی برای خود همسر بر میگزیند.» (5) از دید نگارنده، همسرگزینی شاه از میان کشاورزان و روستاییان، به هیچ روی نفی یا اثبات کنندة نظام طبقاتی نیست. برای روشن کردن این نکته که ایران در دوران ساسانیان دارای نظام طبقاتی بوده یا طبقات اجتماعی، به بررسی منابع تاریخی معتبر، هرچند به گونة فشرده، میپردازیم.
«سری که دم گشته یا دمی که سرگشته … زیرا از گردیدن مردم از حالی به حال دیگر، نتیجه آن میشود که هرکس چیزهایی نه در خور و برتر از پایه منزلت او میجوید و چون به آنچه جست، برسد چیزهایی برتر از آن میبیند و آرزوی آن میکند و در طلب آن قدم میگذارد و معلوم است که درمیان عامه کسانی هستند که به شاهان نزدیکتر از دیگرانند و انتقال مردم از حالات خویش باعث میشود آنها که در پایه تالی شاهند، طمع در شاهی میبندند و آنان که پس ازایشانند هوای مقام ایشان میکنند.» (7) این بود فشردهای از ایدئولوژی و تئوریهای حکومتی در دوران ساسانیان. اما وضع طبقات:
«در اوستای جدید جامعه ایرانی را به سه طبقه به این شرح تقسیم کردهاند:»
نخست؛ روحانیون (Athraran)
دوم؛ جنگیان (Rathaeshtar)
سوم؛ کشاورزان (Vastry ofshuyant)
تنها یک عبارت در اوستا موجود است که از طبقه چهارمی نام میبرد و آن طبقه صنعتگران (Huiti) است. چون نوبت به ساسانیان رسید، تشکیلات جدیدی در جامعه ایجاد کردند که آن نیز مبتنی بر چهار طبقه بود. تفاوت این شد که طبقه سوم را دبیران قرار دادند و کشاورزان و صنعتگران را در طبقه چهارم قرار دادند. (8)
تئوری حکومتی ساسانیان، جامعة ایران را به چهار طبقه به شرح زیر تقسیم و آنها را از یکدیگر جدا کرد:
نخست؛ هیأت حاکمه، شامل دودمان سلطنتی، امیران ارتش، فئودالهای بزرگ و روحانیون
دوم؛ جنگیان، شامل سرداران و فرماندهان مراتب پایینتر ارتش و دیگر مقامات بلند پایة لشکری
سوم؛ دبیران، شامل سیاسیون و مقامات برجستة کشوری
چهارم؛ تودة ملت، شامل روستاییان و شهریان
«برای حسن جریان امور هر یک از طبقات برای خود رئیس داشتهاند. مثلاً رئیس صنف روحانیون موبدان موبد، رئیس صنف جنگیان ایران سپاه بذ و رئیس صنف دبیران ایران دبیر بذ خوانده میشدند.» (9)
نکتة جالب توجه و البته دردآور آنکه حتی برخی گروهها در درون یک طبقه نیز گاهی از امتیازات و برتریهایی نسبت به دیگران برخوردار بودند. برای نمونه «صنف شهرنشینان صنعتگر از خدمت سربازی معاف بودند در حالیکه روستائیان کشاورز به اجبار به خدمت نظام گسیل میشدند» (10) هرچند هر دو صنف در یک طبقه قرار داشتهاند.
برای آشنایی بیشتر با نظام طبقاتی در آن دوران، حدود اختیارات، سطح برخورداریها و محدودیتهای هر یک از طبقات چهارگانه را به گونة فشرده بررسی میکنیم:
الف: روحانیون
«طبقه روحانیون در رأس طبقه ممتاز قرار داشتند و رؤسای آنها از میان صنف مغان انتخاب میشدند. روحانیون زرتشتی نیز مانند ساسانیان که نسب خود را به هخامنشیان میرسانیدند، برای خود شجره نسبی ساخته بودند و خود را از سلسله پیشدادیان میشمردند.» (11) از میزان قدرت و نفوذ معنوی روحانیون در میان لایههای گوناگون اجتماع در دوران هخامنشیان، سلوکیان و اشکانیان اطلاعات دقیق در دست نیست، ولی مسلم است که پس از روی کار آمدن سلسلة ساسانی و در پی آن رسمی شدن دین زرتشت، نفوذ و قدرت معنوی روحانیون فزونی گرفت تا جایی که: «هر فرد ایرانی از گهواره تا گور تحت نظارت و سرپرستی روحانیون بود.» (12) حوزه اقتدار و نفوذ این طبقة درباری بر دیگر طبقات به اندازهای بودکه: «هر زرتشتی مکلف بوده تا هنگام خوابیدن و برخواستن، شستشوی بدن، بستن کمربند، خوردن غذا، قضای حاجت، عطسه زدن، چیدن ناخن و گیسو و افروختن چراغ و امثال آن دعای مخصوصی قرائت کند. آتش اجاق هرگز نباید خاموش میشد و نور آفتاب نباید بر آتش میتابید و آب با آتش نبایستی ملاقات مینمود و ظروف فلزی نباید زنگ میزد. علاوه بر اینها در محاکمات مذهبی و در جمیع اموری که با مذهب تماس داشت، شاه رای موبدان را میخواست و چون موبد موبدان مشاور روحانی شاه بود، در تمام شئون کشوری نفوذ فوقالعادهای داشت.» (13)
«اسباب قدرت روحانیون فقط این نبود که از جانب حکومت حق قضاوت داشتند و ثبت ولادت و عروسی و تطهیر و قربانی و غیره با آنها بود، بلکه علت عمده اقتدار آنها داشتن املاک و ضیاع و عقار و ثروت هنگفت بود که از راه جرایم دینی و عشریه و صدقات نصیب آنها میشد. این طایقه در عمل استقلال تام داشتند و میتوان گفت که دولتی در دولت تشکیل داده بودند تا جایی که در زمان سلطنت شاپوردوم کشور ماد و خصوصاً ایالت آتروپاتن (آذربایجان)، را کشور مغان مینامیدند.» (14)
ب: جنگیان
«تا پیش از سلطنت خسرو اول، کل ارتش ایران زیر فرماندهی یک نفر امیر بزرگ موسوم به ایران سپاه بذ قرار داشت. این مقام ارشد نظامی اختیاراتش به مراتب بیشتر از یک نفر ژنرال امروزی بود. وی در عین حال وزیر جنگ نیز محسوب میشد و در عقد صلح با دشمن اختیار وافی داشت. از اینکه مقام مذکور عضو دایره کوچک مشاوران شاهنشاه بود، چنین بر میآید که تشکیلات و اداره کل ارتش کشور را بر عهده داشته و به عنوان وزیر جنگ کارهای ادارات جنگی را تمشیت میداده است.» (15) «دو صاحب منصب عالی رتبه نظامی نیز تحت فرمان او بودند: یکی سردار فرمانده کل نیروی پیاده نظام و دیگری سردار فرمانده کل سواره نظام که هر دو از بین افراد خاندانهای بزرگ امپراطوری گزینش میشدند. البته ناگفته نماند که شخص شاه نیز در امور جنگ (وزارت جنگ)، که از ادارات مهم دربار بود غالباً مداخله مستقیم میکرد.» (16)
«پس از آغاز سلطنت خسرو اول، شاه جدید این منصب را که حدود سه قرن مقامی موروثی و تنها در انحصار اعضاء خاندان سلطنتی بود تغییر داد. به این نحو که ابتدا مقام فرماندهی کل اترش را (جهت تعدیل قدرت جنگیان)، حذف و آن را میان چهار سردار جنوب، شمال، شرق و غرب کشور تقسیم کرد و سپس معاونانی برای آنان برگزید.» (17)
پ: دبیران
«پس از روحانیون و جنگیان، مستخدمین ادارات یا همان دبیران، در دستگاه حکومت ساسانی مقام و جایگاه ممتازی داشتند و کسانی که به این شغل گماشته میشدند غیر از اطلاعات ادبی باید در مسایل اجتماعی و سیاسی زمان خود نیز مطالعات کافی میدانستند. در واقع دبیران سیاستمداران واقعی دربار به شمار میرفتند. همه قسم اسناد را ترتیب میدادند و مکاتبات دولت را در دست داشتند. فرمانهای سلطنتی را انشاء و ثبت میکردند و جزء و جمع هزینهها را مرتب مینمودند و محاسبات دولت را اداره میکردند.» (18)
«نفوذی که دبیران در جامعه آن روز ایران داشتند بسیار حایز اهمیت بود. ایرانیان همیشه آراستگی صورت ظاهر امور را مهم میشمردند. اسناد رسمی و نامههای خصوصی همیشه میبایست به صورت مصنوع و سبک مقرر تحریر گردد. در این نامهها نقل قول بزرگان و نصایح اخلاقی و پندهای دینی و اشعار و امثال آن وارد میشده و مجموعه بسیار ظریفی را تشکیل میداد.» (19)
«از بین طبقه دبیران آنان که سیاستمداران واقعی دربار را تشکیل میدادند از بین زبردستترین منشیان و بهترین خطاطان، در دربار استخدام میشدند و سایرین را به ولایات میفرستادند.» (20) در واقع، سامان کارهای کشوری به دست طبقة دبیران بوده است.
ت: کشاورزان
«بنیان اقتصادی امپراطوری ساسانی همچنان متکی به کشاورزی بوده و به اقتصاد تجاری و بازارها کمتر اهمیت میدادند.» (21)
«کشاورزان روستانشین مانند صنعتکاران شهرنشین مالیات میدادند ولی وضع مردم شهر تا حدی رضایتبخشتر بود، گویا از خدمت سربازی معاف بودند و بوسیله صناعت و تجارت صاحب مال میشدند. اما احوال رعایا در روستاها به مراتب بدتر بود. مادامالعمر مجبور بودند در همان قریه ساکن باشند، بیگاری انجام دهند و در پیاده نظام خدمت کنند. گروه گروه از این روستاییان پیاده از پی سپاه میرفتند گویی تا ابدالدهر محکوم به عبودیت هستند. به هیچوجه مزدی و پاداشی به آنان نمیدادند و به طور کلی قوانین مملکت برای حمایت روستاییان مقررات چندانی نداشت. روستاییان بزرگترین توده ملت را تشکیل میدادند و از لحاظ قانونی آزاد بودند، ولی در عمل به صورت بردگانی وابسته به زمین درآمده بودند و با اراضی و دهکدهها فروخته میشدند.» (22)
دهقانان از یک سو ستون اصلی ارتش ساسانی بودند و از سوی دیگر با تولید محصول کشاورزی و همچنین پرداخت مالیات، پایههای اقتصاد ملی را بر دوش داشتند.
آنچه در بالا آمد، نشان دهندة وجود نظام طبقاتی در دوران ساسانیان است؛ نظامی که در چارچوب آن، مانند همیشة تاریخ، اکثریت که همان کشاورزان و صنعتگران شهری بودند، زیر فرمان و سلطة اقلیت، یعنی هیأت حاکمه، روحانیون درباری و جنگیان بودند. نظام حکومتی به گونهای بود که هر یک از طبقات را سخت زیر نظر داشت تا هیچ یک از اعضای طبقه از مرزهایی که برای آن در نظر گرفته شده بود فراتر نرود. بر سر هم، رفتن از طبقهای به طبقة دیگر ممنوع یا دست کم بسیار دشوار بود. فردوسی در شاهنامه به ممنوع بودن تغییر طبقه پرداخته است. گویا در دوران فرمانروایی انوشیروان و هنگام لشگرکشی به روم، خزانة حکومت به سیصد هزار دینار برای تأمین بخشی از هزینههای لشگر نیازمند بوده است. از این رو تصمیم بر آن شده که این مبلغ را از بازرگانان و ثروتمندان وام بگیرند. در انجمنی که بدین منظور برپا شده کفشگری داوطلب پرداخت این مبلغ میشود به شرط آنکه شاه فرزند وی را مفتخر به سواد آموزی و دانشاندوزی فرماید؛ باشد که روزی به مقام دبیری رسد:
یکی پور دارم رسیده به جای
به فرهنگ جوید همی رهنمای
اگر شاه باشد بدین دستگیر
که این پاک فرزند گردد دبیر * …
ولی به گفتة فردوسی، شاه با این پیشنهاد مخالفت میکند.
هر چند بالا رفتن از طبقهای به طبقة دیگر مجاز نبود، «ولی گاهی استثناءهایی نیز وجود داشت و آن وقتی بود که یکی از آحاد رعیت اهلیت و هنر خاص از خود نشان میداد. در این صورت آن را بر پادشاه عرض میکردند و پس از بررسیهای بسیار شخص موردنظر طی ضوابط و مراسم و تشریفات خاصی ارتقاء طبقه مییافت.» (23) گویی حکومت اقتدارگرای ساسانی در پی جذب نخبگان جامعه بوده است.
«با آنکه ساسانیان خود دین زرتشت را جنبه رسمی دادند، ولی بین تخت و آتشکده پیوسته نبرد سختی در جریان بود و شاهان ساسانی گاه با تکیه بر شورشها و گاه با تکیه بر طبقات ناراضی میکوشیدند تا از قدرت موبدان و هیربدان بکاهند.» (25)
گفتنی است که پادشاهان ساسانی نسبت به پیروان دیگر ادیان نیز دیدی چندان آشتی جویانه نداشتند. «در ایران باستان مخصوصاً پیش از استقرار ساسانیان، پیروان ادیان و مذاهب گوناگون در امر آموزش دینی و انجام آداب و مراسم مذهبی از آزادی کامل برخودار بودند.» (26)
«در این عصر فرق یهودی بابل برای آئین زرتشت و حکومت خطری محسوب نمیشدند، هرچند اردشیر اول چندان دل خوشی به قوم یهود نشان نداد و یهودیان به یاد آزادی که در زمان اشکانیان داشتند حسرت میخوردند و گهگاه تحت فشار واقع میشدند، خاصه وقتی که میخواستند از زیر بار مالیات شانه خالی کنند.» (27) ولی در دوران پادشاهی پیروز، یهودیان گرفتار قتل وآزار شدند و سبب آن انتشار این خبر بود که: «یهودیان دو تن از موبدان زرتشتی را زنده پوست کندهاند. این کشتار ظاهراَ در شهر اصفهان که آنوقت هم مثل امروز مسکن جماعت کثیری از بنیاسرائیل بود شدت فوقالعاده یافت.» (28)
روی هم رفته یهودیان در سایة پشتیبانی شاهنشاه ایران به صلح و آرامش میزیستند، ولی وضع عیسویان با آنان تفاوت بسیار داشت. «تا زمانیکه دولت امپراطوری روم دیانت رسمی نداشت عیسویان ایران در آرامش میزیستند، اما چون قسطنطین امپراطور روم به عیسویت گروید وضع تغییر کرد. عیسویان ایران که خصوصاً در نواحی مجاور سرحد روم بسیار بودند مجذوب و فریفته دولت مقتدری شدند که همکیش آنان بود. حکومت ایران نیز عکسالعمل شدیدی نسبت به این موضوع نشان داد. در ولایات شمال غربی و در نواحی مجاور روم، زجر و آزار عیسویان به شدت جاری بود، کشتارها رخ داد و جماعتی تبعید شدند. در سال 362 میلادی هلیودور اسقف را با نه هزار ساکن شهر مستحکم» فنک پس از شورشی که کردند به خوزستان تبعید نمودند و دوازده هزار تن عیسوی را نیز در زمان شاپور به قتل رساندند. (29)
در چنین شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بود که نخستین پرچم مخالفت رسمی بالا رفت و کار به جایی رسید که رفته رفته جنبشی بزرگ برپا شد؛ جنبشی که اثری شگرف بر تاریخ ایران و جهان نهاد. مایکل اچ هارت، نام پرچمدار این جنبش را در ردیف 83 از فهرست اسامی 100 نفری آورده است که بر تاریخ جهان اثر گذاشتهاند: مانی، یا به گفتهای «شهزاده نورآور اشکانی»؛ یا کسی که به قول کیخسرو هرمز: «آمده تا مردم را به نابودی جهان دعوت کند...»
«میگویند در 13 سالگی نخستین وحی به او رسیده و در 25 سالگی وحی دیگری به وی شده که موید الهام اولی بوده. او پس از مطالعاتی که در اطراف دین زرتشت و مسیحیت و آئین بودایی نمود، به دعوت مردم پرداخت و خود را» فار قلیط که مسیح ظهور او را خبر داده بود نامید و گفت: در هر زمانی انبیاء حکمت و حقیقت را از جانب خدا به مردم عرضه کردهاند، گاه در هندوستان توسط پیامبری به نام بودا و گاهی در ایران بوسیله زرتشت و زمانی در مغرب زمین توسط عیسی و عاقبت من که مانی پیامبر خدا هستم مامور نشر حقایقی در سرزمین بابل گشتم. (31) مانی، چنان که گفته شد، از نژادگان زیر فرمان حکومت خاندان ساسانی و بی گمان از نعمت با کتب پیامبران گذشته و عقاید و آثار آنان آشنایی یافته بوده است. از این رو برای پایه گذاری آیینی همگانی که در سراسر جهان گسترش یابد، با قدرت ذهنی خود از آموزه های ادیان و آیینهای گذشته بهره گرفت. «او حکمت جهان بینی دین خود را از جهان بینی گنوستیک ها، سرودهایش را از بابلیها، فلسفه تناسخ را از بودائیان، اسامی فرشتگانش را از سوریانی ها و بالاخره اصول عقایدش را از مواعظ زرتشتیان وام گرفته بود ولی مسیحیت بالاترین نقش را در دیانت مانی داشت اما یهودیت را انکار میکرد، موسی و دیگر پیامبران را در زمره شیاطین! میشمرد و خدای آنان را جزو خدای تاریکی میدانست.»(32)
اینکه کلام موسی کلیم الله، با آموزه های نوح نبی الله، ابراهیم خلیل الله، عیسی روح الله و زرتشت چه ضدیت بنیادینی داشته که مانی اینگونه در برابر این پیامبر الهی موضعگیری میکند، بر ما روشن نیست. شاید همین نگاه او را نسبت به این پیامبر الهی که بارها در قرآن کریم ستایش شده است، بتوان دلیل نادرست بودن ادّعای پیامبری مانی دانست.
«او شش کتاب مقدس خود را به زبان سریانی که زبان اصلی رایج در بین النهرین بود به رشته تحریر در آورد. همچنین کتاب شاپورگان خود را به پهلوی (پارسی میانه)، نگاشت و در روز تاجگذاری شاپور یکم ساسانی به او تقدیم کرد.» (33) و همین به اندازهی کافی برای جلب نظر دربار و برخوردار شدن از آزادی – هرچند مقطعی و کوتاه مدت – برای تبلیغ آرای او سودمند افتاد.
«مانی خود را مبلغ مذهبی جهانی میشمرد و میگفت ندای من را به همه زبانها در شرق و غرب عالم خواهند شنید و سراسر شهرها از آن خبر خواهند یافت. کلیسای من بر تمام کلیساها برتری دارد زیرا دیانتهای پیشین مختص ممالک و یا شهرهای معین بود ولی آئین من در اقصای عالم اشاعه یافته و انجیل من به همه ممالک خواهد رسید.»(34) این پیشگویی چندان هم نادرست نبود زیرا: «طی 12 قرن، از قرن سوم تا پانزدهم میلادی آئین مانی سراسر نیمکره شمالی را از اقیانوس اطلس تا اقیانوس آرام تحت نفوذ خود قرار داد، رمز این موفقیت هم چیزی نبود جز انعطاف پذیری فوق العاده و قدرت سازگاری مثال زدنی این به اصطلاح دین جدید.»
پیشوایان دین جدید سعی میکردند به اقتضای زمان و مکان این دین جدید را با عقاید و اصول ملل متنوع سازگار کنند به همین علت آراء مانویه به صور گوناگون در جهان منتشر شده است. (35) گسترش مثال زدنی اندیشه های مانی در جهان آن روز، بی گمان وامدار تلاشهای گسترده و پیوستهی دستگاه عظیم تبلیغاتی مانویان بود: «مبلغان و پیروان او از ترکستان و چین تا روم و مصر فعال بودند و کتابهایش را به زبانهای ایرانی پهلوی (پارسی میانه ساسانی)، پهلوانیگ (پهلوی اشکانی پارتی)، و سعدی و زبانهای مجاور ایران همچون چینی، ترکی اویغوری، قبطی و یونانی ترجمه میکردند. آنان این دین را از طریق ترجمه کتابهای مقدس مانی به زبان مردم هر منطقه تبلیغ میکردند و این امر را مزیتی برای دین خود میپنداشتند.» (36)
از دید گیرشمن: «مانی که در خانواده ای اشرافی متولد شده بود همچون زرتشت، بودا و مسیح خود را فرستاده خداوند برای تکمیل آنچه پیش از او وحی شده میدانست. او دیانت همگانی تازه ای را تبلیغ میکرد. دیانتی که همچون مسیحیت راه ورود به آن بر روی تمام انسانها اعم از فقیر و غنی و از هر طبقه و قشر اجتماعی و از هر نژاد باز بود.» (37)
ولی «دین رسمی متکی به دربار ساسانی، بر بنیانهای طبیعت و اجتماع استوار بود. این دین مخصوصاً از روزه منع میکرد و پیروانش را ترغیب مینمود که برومند و بارور باشند. زرتشت پیروان خود را به تزویج و کثرت اولاد و تناسل ترغیب و از هرگونه ریاضتی بر خلاف طبیعت جلوگیری میکرد» (38) آیین زرتشت، آیینی بود پویا وانگیزه ساز برای تولید. جدا از منافع سرشاری که نصیب پیروان خویش میساخت، به مزاق دربار همیشه در حال جنگ و کشورگشای ساسانی نیز خوش میآمد، زیرا تولید و رونق کشت و کار تأمین کنندهی هزینه های سنگین جنگ بود. مانی به هر دلیل، خواه مخالفت با دربار یا اختلافهای مالی و ملکی و با خاندانهای بزرگ، رشک بردن به قدرت روبه گسترش موبدان و شاید هم به راستی تلاش برای رهایی توده های دربند، پرچم مخالفت با هیأت حاکمه برافراشت ولی چون توانایی درگیری مستقیم و ستیز مسلحانه با نظام حاکم رانداشت، قیام خود را بر مبارزهی فرهنگی – دینی استوار کرد. راوندی در این باره مینویسد: «مانی در دوره ای که ظلم و استبداد و اختلاف شدید طبقاتی و تجاوز و زورگویی و تعصبات و اختلافات مذهبی در ایران سایه افکنده بود، چون در خود قدرت مبارزه مثبت با زورمندان را نمیدید ناچار به مبارزه منفی توسل جست و برای آنکه از تعصبات و جنگهای مذهبی و اختلافات طبقاتی بکاهد، مذهبی تلفیقی و جهانشمول به مردم دنیا عرضه کرد و خلق را به زهد و پرهیزگاری و قناعت دعوت کرد.» (39)
گروه دیگری از پژوهشگران بر آنند که چون دربار ساسانی از نفوذ روزافزون موبدان زرتشتی نگران شده و پایه های قدرت خود را رو به فرو ریختن میدیده، خود، مانی را علم کرده است تا زهر چشمی از موبدان بگیرد: «با آنکه تعلیمات مانی... منفی بود و با سیاست توسعه طلبانه شاپور سازگاری نداشت، معذالک به طوری که از منابع مانوی بر میآید، شاه تحت تأثیر پیامهای مانی قرار گرفت و به او اجازه داد که در سراسر امپراطوری ایران آزادانه اندیشه های خود را تبلیغ نماید. مانی خود میگوید: من نزد شاپور شاه رفتم، او مرا در نهایت احترام پذیرفت و به من اجازه داد که در سراسر کشورش کلام زندگی!؟ را تعلیم دهم و من چند سال جزو ملازمان او بودم.» (40)
ولی با مرگ شاپور و جانشینش هرمز که او هم از پشتیبانان آیین تازه بود، وضع دگرگون شد: «بهرام اول که پادشاهی ضعیف بود تحت تأثیر موبدان قرار گرفت و با مانی و پیروان او بی اعتنایی کرد. مانی که مورد بی مهری قرار گرفته بود راه سفر در پیش گرفت ولی دیری نگذشت که شاه دستور احضار او را صادر کرد و با وی به تندی سخن گفت و فرمان حبس او را صادر کرد. مانی در دادگاه مذهبی که به پشتیبانی دربار دایر شده بود، با موبدان که هم شاکی و هم قاضی بودند به گفتگو پرداخت. در این محاکمه یک طرفه مانی را به جرم خروج از دین به زندان افکندند. حبس مانی تنها با مرگ وی پایان یافت.» (41) با توجه به اینکه آیین زرتشت را نخستین بار ساسانیان به عنوان ایدئولوژی رسمی در ایران ترویج کردهاند و نیز اینکه پادشاهان ساسانی از هنگام به رسمیت شناخته شده این آیین همواره دست در دست موبدان داشتهاند و مهمتر از همه اینکه موبدان موبد به عنوان سرکردهی صنف روحانیون با نظر و فرمان شخص پادشاه به این مقام گماشته میشده است، میتوان نتیجه گرفت که نظر پژوهشگران از گروه دوم که آیین مانی را بر آیند دسیسه های دربار برای کاهش دادن قدرت روحانیون میدانند، نادرست مینماید، زیرا پادشاه میتوانسته بالاترین مقام روحانی را با دیدن کوچکترین کجروی او از مسیر دلخواه دربار برکنار و شخص دیگری را جانشین وی کند. علت پشتیبانی برخی پادشاهان ساسانی از آیین مانی در نخستین سالها را شاید بتوان در چارچوب سیاستهای پیشگیرانهی دربار در برابر خیل مردمانی که دلدادهی سخنان مانی شده بودند گذاشت. از سوی دیگر، شاید بتوان این تعامل را نتیجهی سیاست مدارا و پایبند بودن – یا دست کم وانمود کردن پایبندی – به منشور آزادی کوروش بزرگ که پادشاهان ساسانی خود را از اخلاف او میدانستند، مربوط دانست.
به هر رو، این بردباری، تعامل، سیاست یا هر چیز دیگری که آنرا نام نهیم، دیری نپایید. آیین مانی رفته رفته نه تنها بنیان حکومت ساسانی، بلکه بنیان اخلاقیات در جامعه را تهدید میکرد. سرانجام با لبریز شدن کاسهی صبر پادشاه، فرمان سرکوب مانویان صادر گردید. در زیر، بخشی از آراء و ارکان اندیشهی او را بررسی میکنیم.
منبع:ماهنامه اطلاعات سیاسی اقتصادی، 1387، شماره 249-250، خرداد و تیر
ادامه دارد
/ع
«تاریخ به راه راست رود، که روا نیست در تاریخ تبذیر و تحریف کردن…» / ابوالفضل بیهقی
پیشگفتار
به گواهی تاریخ، نخستین جنبشهای فکری ایرانیان در برابر قدرت حاکم در دوران پادشاهی ساسانیان رخ داده است. به سخن دیگر، با اطمینان میتوان گفت که پیش از بنیانگذاری سلسلة ساسانی، در هیچ جای تاریخ گزارشی که بیانگر قیامهای مردمی، درگیر شدن مردمان با حکومت و حتی دگراندیشی تودهها به معنای گستردة آن بوده باشد، ثبت نشده است. علت را شاید بتوان اینگونه توضیح داد که پایه گذاری شاهنشاهی با شکوه هخامنشیان که به تعبیری بنیانگذاری هویت ملت ایران در آغاز تاریخ دوران نو شمرده میشود، با صدور نخستین «اعلامیة حقوق بشر»، از سوی کوروش بزرگ همراه بوده است. پذیرش این حقوق از سوی جانشینان کوروش و مهمتر از آن، اجرای آن در سراسر قلمرو گستردة ایران در مورد همگان، گذشته از قومیت، نژاد، زبان، دین و … افراد، شکل گیری تفکر انتقادی نسبت به هیأت حاکمه را منتفی میکرده است. از این رو میبینیم که در بیش از دو سده حکومت هخامنشیان، از جنبش مردمی با اهمیتی که از آن اندازه اعتبار برخوردار باشد که در تاریخ ثبت شود خبری نیست؛ و این، با توجه به آنکه تاریخ مکتوبی که از دوران هخامنشیان در اختیار ما است یکسره به دست مورخان یونانی که کینه و دشمنی دیرینه به دودمان کوروش داشتهاند نگاشته شده است، درستی این گفته را تایید میکند که حکومت هخامنشیان بر خواسته های مردمان و عدالت نسبی استوار بوده است.
پس از هخامنشیان، در دوران تاخت و تاز سرداران اسکندر و سپس در دوران حکومت نه چندان نیرومند اشکانیان نیز جنبش مردمی بزرگی به ثبت نرسیده است. شاید آزادی عمل مردمان در آن دوران که از بی اقتداری حکومت مرکزی مایه میگرفته، راه را بر هر اعتراض و انقلابی میبسته است؛ چرا که هرگاه مردمان از قید و بندها و محدودیتهای پدید آمده از سوی حکومتها هرچند به گونة نسبی رهایی یابند، آزادانهتر به خواستهها – مشروع یا غیرمشروع – خواهند پرداخت.
به هر دو، چنان که گفته شد، نخستین جرقههای دگراندیشی و در پی آن جنبشهای مردمی پس از پاگیری سلسلة نیرومند ساسانی روی داد. دو قیام بزرگ که فرزندان ساسان در چهار سده فرمانروایی مقتدرانة خود با آن دست و پنجه نرم کردند، یکی قیام مانی (در نیمة سدة دوم پس از میلاد)، و دیگری قیام مزدک (در نیمة سدة پنجم پس از میلاد)، بود که وقت، سرمایه و توان بسیاری از حکومت کشور گشا و همیشه در حال جنگ ساسانی گرفت. در این نوشتار بر آنیم تا نقش حکومت ساسانی در شکلگیری این دو قیام و همچنین بنیانهای فکری رهبران این دو جنبش و تأثیر آن بر جامعة ایران در آن دوران و پس از آنرا بررسی کنیم.
بنیانگذاری حکومت ساسانی
پروفسور کریستین سن نوشته است: «دو چیز موجب امتیاز دولت ساسانی از دولت متقدم خود است، یکی تمرکز قوا و دیگری ایجاد دین رسمی. اگر عمل نخست را بازگشت به سنتهای داریوش کبیر بشمار آوریم، عمل دوم را به درستی باید از ابتکارات ساسانیان بدانیم. اما این ابتکار نیز خود نتیجه تکامل کند سیری بود که در این وقت پا به دایره تحقق نهاد، چنانکه سیزده قرن بعد، تشکیل مذهب رسمی شیعه توسط صفویان نیز به همین نحو نتیجه تحولات بسیار بود.» (4)
میتوان گفت که ایران در حساسترین سالها که میرفت به دست دشمن تاریخیاش از صحنه روزگار حذف شود، نخست هر چند به گونة کامل به دست ساسانیان زندگی دوباره یافت. ساسانیان با رساندن اصل و نژاد خود به هخامنشیان – شاید تنها در قالب ترفندی سیاسی برای جلب نظر تودهها – خونی تازه به رگهای ایرانیان که پس از نزدیک به سه سده سروری بر جهان، پذیرای شکستی سنگین شده بودند، ریختند و آنان را به راه بازسازی سرزمین مادری انداختند. ساسانیان با از میان بردن نظام ملوک الطوایفی و ایجاد قدرت مرکزی، امنیت را در سراسر قلمرو خود برقرار کردند و این، شکوفایی اقتصادی و گرایش مردمان به تولید هرچه بیشتر را در پی داشت. دولتمردان ساسانی، بیست سده پیش از این، به پیوند موزون و بسیار حساس میان شکوفایی اقتصادی و امنیت آگاه بودند. کارکرد مثبت و ستودنی دیگر، پالایش فرهنگ ملی از آسیبهای یونانیان بود؛ کاری که بیگمان میتوان از آن به عنوان نخستین «انقلاب فرهنگی» در تاریخ جهان یاد کرد. ولی به راستی چه شد که نخستین و بزرگترین جنبشهای فکری ایرانیان در همین دوران رخ نمود؟
در پاسخ به این پرسش بنیادی، شاید بتوان گفت از آنجا که حکومت ساسانی، حکومتی نوپا آنهم پس از دورانی پر آشوب و استیلای اقوام بیگانه بر کشور بوده، گذشته از نقاط قوت که در بالا به آنها اشاره شد، بیگمان مانند همة حکومتها و دولتهای هم عصر خود، ضعفها و کاستیهایی نیز در نظام اجتماعی – سیاسی و به ویژه حقوق بشری خود داشته است و یکی از مهمترین و چشمگیرترین آنها که در بیشتر منافع معتبر تاریخی نیز بدان اشاره شده، وجود نظام سخت طبقاتی بوده است؛ تا جایی که بسیاری از پژوهشگران و تاریخ نگاران جنبش مانی و در پی آن مزدک را واکنشی به همین نظام طبقاتی دانستهاند. البته شمار دیگری از پژوهشگران، یکسره وجود نظام طبقاتی در دوران فرمانروایی ساسانیان را نفی کردهاند. این گروه از تاریخ پژوهان معتقدند: «برخلاف آنچه بارها از سوی افراد ناآگاه یا مغرض خوانده و شنیدهایم، ایران ساسانی دارای ‹طبقات اجتماتی› بوده و نه ‹جامعه طبقاتی› به آنگونه که در یونان و هندوستان و سرزمینهای دیگر به چشم میخورد. بارها شاهدیم که شاه ساسانی از میان طبقه کشاورز و روستایی برای خود همسر بر میگزیند.» (5) از دید نگارنده، همسرگزینی شاه از میان کشاورزان و روستاییان، به هیچ روی نفی یا اثبات کنندة نظام طبقاتی نیست. برای روشن کردن این نکته که ایران در دوران ساسانیان دارای نظام طبقاتی بوده یا طبقات اجتماعی، به بررسی منابع تاریخی معتبر، هرچند به گونة فشرده، میپردازیم.
نگاهی به اوضاع اجتماعی ایران در دوران ساسانیان
«سری که دم گشته یا دمی که سرگشته … زیرا از گردیدن مردم از حالی به حال دیگر، نتیجه آن میشود که هرکس چیزهایی نه در خور و برتر از پایه منزلت او میجوید و چون به آنچه جست، برسد چیزهایی برتر از آن میبیند و آرزوی آن میکند و در طلب آن قدم میگذارد و معلوم است که درمیان عامه کسانی هستند که به شاهان نزدیکتر از دیگرانند و انتقال مردم از حالات خویش باعث میشود آنها که در پایه تالی شاهند، طمع در شاهی میبندند و آنان که پس ازایشانند هوای مقام ایشان میکنند.» (7) این بود فشردهای از ایدئولوژی و تئوریهای حکومتی در دوران ساسانیان. اما وضع طبقات:
«در اوستای جدید جامعه ایرانی را به سه طبقه به این شرح تقسیم کردهاند:»
نخست؛ روحانیون (Athraran)
دوم؛ جنگیان (Rathaeshtar)
سوم؛ کشاورزان (Vastry ofshuyant)
تنها یک عبارت در اوستا موجود است که از طبقه چهارمی نام میبرد و آن طبقه صنعتگران (Huiti) است. چون نوبت به ساسانیان رسید، تشکیلات جدیدی در جامعه ایجاد کردند که آن نیز مبتنی بر چهار طبقه بود. تفاوت این شد که طبقه سوم را دبیران قرار دادند و کشاورزان و صنعتگران را در طبقه چهارم قرار دادند. (8)
تئوری حکومتی ساسانیان، جامعة ایران را به چهار طبقه به شرح زیر تقسیم و آنها را از یکدیگر جدا کرد:
نخست؛ هیأت حاکمه، شامل دودمان سلطنتی، امیران ارتش، فئودالهای بزرگ و روحانیون
دوم؛ جنگیان، شامل سرداران و فرماندهان مراتب پایینتر ارتش و دیگر مقامات بلند پایة لشکری
سوم؛ دبیران، شامل سیاسیون و مقامات برجستة کشوری
چهارم؛ تودة ملت، شامل روستاییان و شهریان
«برای حسن جریان امور هر یک از طبقات برای خود رئیس داشتهاند. مثلاً رئیس صنف روحانیون موبدان موبد، رئیس صنف جنگیان ایران سپاه بذ و رئیس صنف دبیران ایران دبیر بذ خوانده میشدند.» (9)
نکتة جالب توجه و البته دردآور آنکه حتی برخی گروهها در درون یک طبقه نیز گاهی از امتیازات و برتریهایی نسبت به دیگران برخوردار بودند. برای نمونه «صنف شهرنشینان صنعتگر از خدمت سربازی معاف بودند در حالیکه روستائیان کشاورز به اجبار به خدمت نظام گسیل میشدند» (10) هرچند هر دو صنف در یک طبقه قرار داشتهاند.
برای آشنایی بیشتر با نظام طبقاتی در آن دوران، حدود اختیارات، سطح برخورداریها و محدودیتهای هر یک از طبقات چهارگانه را به گونة فشرده بررسی میکنیم:
الف: روحانیون
«طبقه روحانیون در رأس طبقه ممتاز قرار داشتند و رؤسای آنها از میان صنف مغان انتخاب میشدند. روحانیون زرتشتی نیز مانند ساسانیان که نسب خود را به هخامنشیان میرسانیدند، برای خود شجره نسبی ساخته بودند و خود را از سلسله پیشدادیان میشمردند.» (11) از میزان قدرت و نفوذ معنوی روحانیون در میان لایههای گوناگون اجتماع در دوران هخامنشیان، سلوکیان و اشکانیان اطلاعات دقیق در دست نیست، ولی مسلم است که پس از روی کار آمدن سلسلة ساسانی و در پی آن رسمی شدن دین زرتشت، نفوذ و قدرت معنوی روحانیون فزونی گرفت تا جایی که: «هر فرد ایرانی از گهواره تا گور تحت نظارت و سرپرستی روحانیون بود.» (12) حوزه اقتدار و نفوذ این طبقة درباری بر دیگر طبقات به اندازهای بودکه: «هر زرتشتی مکلف بوده تا هنگام خوابیدن و برخواستن، شستشوی بدن، بستن کمربند، خوردن غذا، قضای حاجت، عطسه زدن، چیدن ناخن و گیسو و افروختن چراغ و امثال آن دعای مخصوصی قرائت کند. آتش اجاق هرگز نباید خاموش میشد و نور آفتاب نباید بر آتش میتابید و آب با آتش نبایستی ملاقات مینمود و ظروف فلزی نباید زنگ میزد. علاوه بر اینها در محاکمات مذهبی و در جمیع اموری که با مذهب تماس داشت، شاه رای موبدان را میخواست و چون موبد موبدان مشاور روحانی شاه بود، در تمام شئون کشوری نفوذ فوقالعادهای داشت.» (13)
«اسباب قدرت روحانیون فقط این نبود که از جانب حکومت حق قضاوت داشتند و ثبت ولادت و عروسی و تطهیر و قربانی و غیره با آنها بود، بلکه علت عمده اقتدار آنها داشتن املاک و ضیاع و عقار و ثروت هنگفت بود که از راه جرایم دینی و عشریه و صدقات نصیب آنها میشد. این طایقه در عمل استقلال تام داشتند و میتوان گفت که دولتی در دولت تشکیل داده بودند تا جایی که در زمان سلطنت شاپوردوم کشور ماد و خصوصاً ایالت آتروپاتن (آذربایجان)، را کشور مغان مینامیدند.» (14)
ب: جنگیان
«تا پیش از سلطنت خسرو اول، کل ارتش ایران زیر فرماندهی یک نفر امیر بزرگ موسوم به ایران سپاه بذ قرار داشت. این مقام ارشد نظامی اختیاراتش به مراتب بیشتر از یک نفر ژنرال امروزی بود. وی در عین حال وزیر جنگ نیز محسوب میشد و در عقد صلح با دشمن اختیار وافی داشت. از اینکه مقام مذکور عضو دایره کوچک مشاوران شاهنشاه بود، چنین بر میآید که تشکیلات و اداره کل ارتش کشور را بر عهده داشته و به عنوان وزیر جنگ کارهای ادارات جنگی را تمشیت میداده است.» (15) «دو صاحب منصب عالی رتبه نظامی نیز تحت فرمان او بودند: یکی سردار فرمانده کل نیروی پیاده نظام و دیگری سردار فرمانده کل سواره نظام که هر دو از بین افراد خاندانهای بزرگ امپراطوری گزینش میشدند. البته ناگفته نماند که شخص شاه نیز در امور جنگ (وزارت جنگ)، که از ادارات مهم دربار بود غالباً مداخله مستقیم میکرد.» (16)
«پس از آغاز سلطنت خسرو اول، شاه جدید این منصب را که حدود سه قرن مقامی موروثی و تنها در انحصار اعضاء خاندان سلطنتی بود تغییر داد. به این نحو که ابتدا مقام فرماندهی کل اترش را (جهت تعدیل قدرت جنگیان)، حذف و آن را میان چهار سردار جنوب، شمال، شرق و غرب کشور تقسیم کرد و سپس معاونانی برای آنان برگزید.» (17)
پ: دبیران
«پس از روحانیون و جنگیان، مستخدمین ادارات یا همان دبیران، در دستگاه حکومت ساسانی مقام و جایگاه ممتازی داشتند و کسانی که به این شغل گماشته میشدند غیر از اطلاعات ادبی باید در مسایل اجتماعی و سیاسی زمان خود نیز مطالعات کافی میدانستند. در واقع دبیران سیاستمداران واقعی دربار به شمار میرفتند. همه قسم اسناد را ترتیب میدادند و مکاتبات دولت را در دست داشتند. فرمانهای سلطنتی را انشاء و ثبت میکردند و جزء و جمع هزینهها را مرتب مینمودند و محاسبات دولت را اداره میکردند.» (18)
«نفوذی که دبیران در جامعه آن روز ایران داشتند بسیار حایز اهمیت بود. ایرانیان همیشه آراستگی صورت ظاهر امور را مهم میشمردند. اسناد رسمی و نامههای خصوصی همیشه میبایست به صورت مصنوع و سبک مقرر تحریر گردد. در این نامهها نقل قول بزرگان و نصایح اخلاقی و پندهای دینی و اشعار و امثال آن وارد میشده و مجموعه بسیار ظریفی را تشکیل میداد.» (19)
«از بین طبقه دبیران آنان که سیاستمداران واقعی دربار را تشکیل میدادند از بین زبردستترین منشیان و بهترین خطاطان، در دربار استخدام میشدند و سایرین را به ولایات میفرستادند.» (20) در واقع، سامان کارهای کشوری به دست طبقة دبیران بوده است.
ت: کشاورزان
«بنیان اقتصادی امپراطوری ساسانی همچنان متکی به کشاورزی بوده و به اقتصاد تجاری و بازارها کمتر اهمیت میدادند.» (21)
«کشاورزان روستانشین مانند صنعتکاران شهرنشین مالیات میدادند ولی وضع مردم شهر تا حدی رضایتبخشتر بود، گویا از خدمت سربازی معاف بودند و بوسیله صناعت و تجارت صاحب مال میشدند. اما احوال رعایا در روستاها به مراتب بدتر بود. مادامالعمر مجبور بودند در همان قریه ساکن باشند، بیگاری انجام دهند و در پیاده نظام خدمت کنند. گروه گروه از این روستاییان پیاده از پی سپاه میرفتند گویی تا ابدالدهر محکوم به عبودیت هستند. به هیچوجه مزدی و پاداشی به آنان نمیدادند و به طور کلی قوانین مملکت برای حمایت روستاییان مقررات چندانی نداشت. روستاییان بزرگترین توده ملت را تشکیل میدادند و از لحاظ قانونی آزاد بودند، ولی در عمل به صورت بردگانی وابسته به زمین درآمده بودند و با اراضی و دهکدهها فروخته میشدند.» (22)
دهقانان از یک سو ستون اصلی ارتش ساسانی بودند و از سوی دیگر با تولید محصول کشاورزی و همچنین پرداخت مالیات، پایههای اقتصاد ملی را بر دوش داشتند.
آنچه در بالا آمد، نشان دهندة وجود نظام طبقاتی در دوران ساسانیان است؛ نظامی که در چارچوب آن، مانند همیشة تاریخ، اکثریت که همان کشاورزان و صنعتگران شهری بودند، زیر فرمان و سلطة اقلیت، یعنی هیأت حاکمه، روحانیون درباری و جنگیان بودند. نظام حکومتی به گونهای بود که هر یک از طبقات را سخت زیر نظر داشت تا هیچ یک از اعضای طبقه از مرزهایی که برای آن در نظر گرفته شده بود فراتر نرود. بر سر هم، رفتن از طبقهای به طبقة دیگر ممنوع یا دست کم بسیار دشوار بود. فردوسی در شاهنامه به ممنوع بودن تغییر طبقه پرداخته است. گویا در دوران فرمانروایی انوشیروان و هنگام لشگرکشی به روم، خزانة حکومت به سیصد هزار دینار برای تأمین بخشی از هزینههای لشگر نیازمند بوده است. از این رو تصمیم بر آن شده که این مبلغ را از بازرگانان و ثروتمندان وام بگیرند. در انجمنی که بدین منظور برپا شده کفشگری داوطلب پرداخت این مبلغ میشود به شرط آنکه شاه فرزند وی را مفتخر به سواد آموزی و دانشاندوزی فرماید؛ باشد که روزی به مقام دبیری رسد:
یکی پور دارم رسیده به جای
به فرهنگ جوید همی رهنمای
اگر شاه باشد بدین دستگیر
که این پاک فرزند گردد دبیر * …
ولی به گفتة فردوسی، شاه با این پیشنهاد مخالفت میکند.
هر چند بالا رفتن از طبقهای به طبقة دیگر مجاز نبود، «ولی گاهی استثناءهایی نیز وجود داشت و آن وقتی بود که یکی از آحاد رعیت اهلیت و هنر خاص از خود نشان میداد. در این صورت آن را بر پادشاه عرض میکردند و پس از بررسیهای بسیار شخص موردنظر طی ضوابط و مراسم و تشریفات خاصی ارتقاء طبقه مییافت.» (23) گویی حکومت اقتدارگرای ساسانی در پی جذب نخبگان جامعه بوده است.
سیاست دینی ساسانیان
«با آنکه ساسانیان خود دین زرتشت را جنبه رسمی دادند، ولی بین تخت و آتشکده پیوسته نبرد سختی در جریان بود و شاهان ساسانی گاه با تکیه بر شورشها و گاه با تکیه بر طبقات ناراضی میکوشیدند تا از قدرت موبدان و هیربدان بکاهند.» (25)
گفتنی است که پادشاهان ساسانی نسبت به پیروان دیگر ادیان نیز دیدی چندان آشتی جویانه نداشتند. «در ایران باستان مخصوصاً پیش از استقرار ساسانیان، پیروان ادیان و مذاهب گوناگون در امر آموزش دینی و انجام آداب و مراسم مذهبی از آزادی کامل برخودار بودند.» (26)
«در این عصر فرق یهودی بابل برای آئین زرتشت و حکومت خطری محسوب نمیشدند، هرچند اردشیر اول چندان دل خوشی به قوم یهود نشان نداد و یهودیان به یاد آزادی که در زمان اشکانیان داشتند حسرت میخوردند و گهگاه تحت فشار واقع میشدند، خاصه وقتی که میخواستند از زیر بار مالیات شانه خالی کنند.» (27) ولی در دوران پادشاهی پیروز، یهودیان گرفتار قتل وآزار شدند و سبب آن انتشار این خبر بود که: «یهودیان دو تن از موبدان زرتشتی را زنده پوست کندهاند. این کشتار ظاهراَ در شهر اصفهان که آنوقت هم مثل امروز مسکن جماعت کثیری از بنیاسرائیل بود شدت فوقالعاده یافت.» (28)
روی هم رفته یهودیان در سایة پشتیبانی شاهنشاه ایران به صلح و آرامش میزیستند، ولی وضع عیسویان با آنان تفاوت بسیار داشت. «تا زمانیکه دولت امپراطوری روم دیانت رسمی نداشت عیسویان ایران در آرامش میزیستند، اما چون قسطنطین امپراطور روم به عیسویت گروید وضع تغییر کرد. عیسویان ایران که خصوصاً در نواحی مجاور سرحد روم بسیار بودند مجذوب و فریفته دولت مقتدری شدند که همکیش آنان بود. حکومت ایران نیز عکسالعمل شدیدی نسبت به این موضوع نشان داد. در ولایات شمال غربی و در نواحی مجاور روم، زجر و آزار عیسویان به شدت جاری بود، کشتارها رخ داد و جماعتی تبعید شدند. در سال 362 میلادی هلیودور اسقف را با نه هزار ساکن شهر مستحکم» فنک پس از شورشی که کردند به خوزستان تبعید نمودند و دوازده هزار تن عیسوی را نیز در زمان شاپور به قتل رساندند. (29)
در چنین شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بود که نخستین پرچم مخالفت رسمی بالا رفت و کار به جایی رسید که رفته رفته جنبشی بزرگ برپا شد؛ جنبشی که اثری شگرف بر تاریخ ایران و جهان نهاد. مایکل اچ هارت، نام پرچمدار این جنبش را در ردیف 83 از فهرست اسامی 100 نفری آورده است که بر تاریخ جهان اثر گذاشتهاند: مانی، یا به گفتهای «شهزاده نورآور اشکانی»؛ یا کسی که به قول کیخسرو هرمز: «آمده تا مردم را به نابودی جهان دعوت کند...»
مانی
«میگویند در 13 سالگی نخستین وحی به او رسیده و در 25 سالگی وحی دیگری به وی شده که موید الهام اولی بوده. او پس از مطالعاتی که در اطراف دین زرتشت و مسیحیت و آئین بودایی نمود، به دعوت مردم پرداخت و خود را» فار قلیط که مسیح ظهور او را خبر داده بود نامید و گفت: در هر زمانی انبیاء حکمت و حقیقت را از جانب خدا به مردم عرضه کردهاند، گاه در هندوستان توسط پیامبری به نام بودا و گاهی در ایران بوسیله زرتشت و زمانی در مغرب زمین توسط عیسی و عاقبت من که مانی پیامبر خدا هستم مامور نشر حقایقی در سرزمین بابل گشتم. (31) مانی، چنان که گفته شد، از نژادگان زیر فرمان حکومت خاندان ساسانی و بی گمان از نعمت با کتب پیامبران گذشته و عقاید و آثار آنان آشنایی یافته بوده است. از این رو برای پایه گذاری آیینی همگانی که در سراسر جهان گسترش یابد، با قدرت ذهنی خود از آموزه های ادیان و آیینهای گذشته بهره گرفت. «او حکمت جهان بینی دین خود را از جهان بینی گنوستیک ها، سرودهایش را از بابلیها، فلسفه تناسخ را از بودائیان، اسامی فرشتگانش را از سوریانی ها و بالاخره اصول عقایدش را از مواعظ زرتشتیان وام گرفته بود ولی مسیحیت بالاترین نقش را در دیانت مانی داشت اما یهودیت را انکار میکرد، موسی و دیگر پیامبران را در زمره شیاطین! میشمرد و خدای آنان را جزو خدای تاریکی میدانست.»(32)
اینکه کلام موسی کلیم الله، با آموزه های نوح نبی الله، ابراهیم خلیل الله، عیسی روح الله و زرتشت چه ضدیت بنیادینی داشته که مانی اینگونه در برابر این پیامبر الهی موضعگیری میکند، بر ما روشن نیست. شاید همین نگاه او را نسبت به این پیامبر الهی که بارها در قرآن کریم ستایش شده است، بتوان دلیل نادرست بودن ادّعای پیامبری مانی دانست.
«او شش کتاب مقدس خود را به زبان سریانی که زبان اصلی رایج در بین النهرین بود به رشته تحریر در آورد. همچنین کتاب شاپورگان خود را به پهلوی (پارسی میانه)، نگاشت و در روز تاجگذاری شاپور یکم ساسانی به او تقدیم کرد.» (33) و همین به اندازهی کافی برای جلب نظر دربار و برخوردار شدن از آزادی – هرچند مقطعی و کوتاه مدت – برای تبلیغ آرای او سودمند افتاد.
«مانی خود را مبلغ مذهبی جهانی میشمرد و میگفت ندای من را به همه زبانها در شرق و غرب عالم خواهند شنید و سراسر شهرها از آن خبر خواهند یافت. کلیسای من بر تمام کلیساها برتری دارد زیرا دیانتهای پیشین مختص ممالک و یا شهرهای معین بود ولی آئین من در اقصای عالم اشاعه یافته و انجیل من به همه ممالک خواهد رسید.»(34) این پیشگویی چندان هم نادرست نبود زیرا: «طی 12 قرن، از قرن سوم تا پانزدهم میلادی آئین مانی سراسر نیمکره شمالی را از اقیانوس اطلس تا اقیانوس آرام تحت نفوذ خود قرار داد، رمز این موفقیت هم چیزی نبود جز انعطاف پذیری فوق العاده و قدرت سازگاری مثال زدنی این به اصطلاح دین جدید.»
پیشوایان دین جدید سعی میکردند به اقتضای زمان و مکان این دین جدید را با عقاید و اصول ملل متنوع سازگار کنند به همین علت آراء مانویه به صور گوناگون در جهان منتشر شده است. (35) گسترش مثال زدنی اندیشه های مانی در جهان آن روز، بی گمان وامدار تلاشهای گسترده و پیوستهی دستگاه عظیم تبلیغاتی مانویان بود: «مبلغان و پیروان او از ترکستان و چین تا روم و مصر فعال بودند و کتابهایش را به زبانهای ایرانی پهلوی (پارسی میانه ساسانی)، پهلوانیگ (پهلوی اشکانی پارتی)، و سعدی و زبانهای مجاور ایران همچون چینی، ترکی اویغوری، قبطی و یونانی ترجمه میکردند. آنان این دین را از طریق ترجمه کتابهای مقدس مانی به زبان مردم هر منطقه تبلیغ میکردند و این امر را مزیتی برای دین خود میپنداشتند.» (36)
از دید گیرشمن: «مانی که در خانواده ای اشرافی متولد شده بود همچون زرتشت، بودا و مسیح خود را فرستاده خداوند برای تکمیل آنچه پیش از او وحی شده میدانست. او دیانت همگانی تازه ای را تبلیغ میکرد. دیانتی که همچون مسیحیت راه ورود به آن بر روی تمام انسانها اعم از فقیر و غنی و از هر طبقه و قشر اجتماعی و از هر نژاد باز بود.» (37)
ولی «دین رسمی متکی به دربار ساسانی، بر بنیانهای طبیعت و اجتماع استوار بود. این دین مخصوصاً از روزه منع میکرد و پیروانش را ترغیب مینمود که برومند و بارور باشند. زرتشت پیروان خود را به تزویج و کثرت اولاد و تناسل ترغیب و از هرگونه ریاضتی بر خلاف طبیعت جلوگیری میکرد» (38) آیین زرتشت، آیینی بود پویا وانگیزه ساز برای تولید. جدا از منافع سرشاری که نصیب پیروان خویش میساخت، به مزاق دربار همیشه در حال جنگ و کشورگشای ساسانی نیز خوش میآمد، زیرا تولید و رونق کشت و کار تأمین کنندهی هزینه های سنگین جنگ بود. مانی به هر دلیل، خواه مخالفت با دربار یا اختلافهای مالی و ملکی و با خاندانهای بزرگ، رشک بردن به قدرت روبه گسترش موبدان و شاید هم به راستی تلاش برای رهایی توده های دربند، پرچم مخالفت با هیأت حاکمه برافراشت ولی چون توانایی درگیری مستقیم و ستیز مسلحانه با نظام حاکم رانداشت، قیام خود را بر مبارزهی فرهنگی – دینی استوار کرد. راوندی در این باره مینویسد: «مانی در دوره ای که ظلم و استبداد و اختلاف شدید طبقاتی و تجاوز و زورگویی و تعصبات و اختلافات مذهبی در ایران سایه افکنده بود، چون در خود قدرت مبارزه مثبت با زورمندان را نمیدید ناچار به مبارزه منفی توسل جست و برای آنکه از تعصبات و جنگهای مذهبی و اختلافات طبقاتی بکاهد، مذهبی تلفیقی و جهانشمول به مردم دنیا عرضه کرد و خلق را به زهد و پرهیزگاری و قناعت دعوت کرد.» (39)
گروه دیگری از پژوهشگران بر آنند که چون دربار ساسانی از نفوذ روزافزون موبدان زرتشتی نگران شده و پایه های قدرت خود را رو به فرو ریختن میدیده، خود، مانی را علم کرده است تا زهر چشمی از موبدان بگیرد: «با آنکه تعلیمات مانی... منفی بود و با سیاست توسعه طلبانه شاپور سازگاری نداشت، معذالک به طوری که از منابع مانوی بر میآید، شاه تحت تأثیر پیامهای مانی قرار گرفت و به او اجازه داد که در سراسر امپراطوری ایران آزادانه اندیشه های خود را تبلیغ نماید. مانی خود میگوید: من نزد شاپور شاه رفتم، او مرا در نهایت احترام پذیرفت و به من اجازه داد که در سراسر کشورش کلام زندگی!؟ را تعلیم دهم و من چند سال جزو ملازمان او بودم.» (40)
ولی با مرگ شاپور و جانشینش هرمز که او هم از پشتیبانان آیین تازه بود، وضع دگرگون شد: «بهرام اول که پادشاهی ضعیف بود تحت تأثیر موبدان قرار گرفت و با مانی و پیروان او بی اعتنایی کرد. مانی که مورد بی مهری قرار گرفته بود راه سفر در پیش گرفت ولی دیری نگذشت که شاه دستور احضار او را صادر کرد و با وی به تندی سخن گفت و فرمان حبس او را صادر کرد. مانی در دادگاه مذهبی که به پشتیبانی دربار دایر شده بود، با موبدان که هم شاکی و هم قاضی بودند به گفتگو پرداخت. در این محاکمه یک طرفه مانی را به جرم خروج از دین به زندان افکندند. حبس مانی تنها با مرگ وی پایان یافت.» (41) با توجه به اینکه آیین زرتشت را نخستین بار ساسانیان به عنوان ایدئولوژی رسمی در ایران ترویج کردهاند و نیز اینکه پادشاهان ساسانی از هنگام به رسمیت شناخته شده این آیین همواره دست در دست موبدان داشتهاند و مهمتر از همه اینکه موبدان موبد به عنوان سرکردهی صنف روحانیون با نظر و فرمان شخص پادشاه به این مقام گماشته میشده است، میتوان نتیجه گرفت که نظر پژوهشگران از گروه دوم که آیین مانی را بر آیند دسیسه های دربار برای کاهش دادن قدرت روحانیون میدانند، نادرست مینماید، زیرا پادشاه میتوانسته بالاترین مقام روحانی را با دیدن کوچکترین کجروی او از مسیر دلخواه دربار برکنار و شخص دیگری را جانشین وی کند. علت پشتیبانی برخی پادشاهان ساسانی از آیین مانی در نخستین سالها را شاید بتوان در چارچوب سیاستهای پیشگیرانهی دربار در برابر خیل مردمانی که دلدادهی سخنان مانی شده بودند گذاشت. از سوی دیگر، شاید بتوان این تعامل را نتیجهی سیاست مدارا و پایبند بودن – یا دست کم وانمود کردن پایبندی – به منشور آزادی کوروش بزرگ که پادشاهان ساسانی خود را از اخلاف او میدانستند، مربوط دانست.
به هر رو، این بردباری، تعامل، سیاست یا هر چیز دیگری که آنرا نام نهیم، دیری نپایید. آیین مانی رفته رفته نه تنها بنیان حکومت ساسانی، بلکه بنیان اخلاقیات در جامعه را تهدید میکرد. سرانجام با لبریز شدن کاسهی صبر پادشاه، فرمان سرکوب مانویان صادر گردید. در زیر، بخشی از آراء و ارکان اندیشهی او را بررسی میکنیم.
منبع:ماهنامه اطلاعات سیاسی اقتصادی، 1387، شماره 249-250، خرداد و تیر
ادامه دارد
/ع