عشق و محبت

عشق همانگونه که شما را مي پروراند؛ شاخ و برگتان را هرس مي کند، همانگونه که از قامتتان بالا مي رود و نازک ترين شاخه هايتان را که در آفتاب مي لرزند، نوازش مي کند، به زمين فرو مي رود و ريشه هايتان را که به خاک چسبيده اند مي لرزاند عشق شما را همچون خوشه هاي گندم براي خود دسته مي کند مي کوبدتان تا برهنه تان کند، سپس
سه‌شنبه، 8 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عشق و محبت

عشق و محبت
عشق و محبت


 





 

عشق همانگونه که شما را مي پروراند؛ شاخ و برگتان را هرس مي کند، همانگونه که از قامتتان بالا مي رود و نازک ترين شاخه هايتان را که در آفتاب مي لرزند، نوازش مي کند، به زمين فرو مي رود و ريشه هايتان را که به خاک چسبيده اند مي لرزاند عشق شما را همچون خوشه هاي گندم براي خود دسته مي کند مي کوبدتان تا برهنه تان کند، سپس غربالتان مي کند تا از کاه جدايتان کند آسيابتان مي کند تا سفيد شويد، ورزتان مي دهد تا نرم شويد، آنگاه شما را به آتش مقدس خود مي سپارد تا براي ضيافت مقدس خداوند، ناني مقدس شويد.
جبران خليل جبران
 

عشق و محبت
 

دوست بداريم به خاطر عشق ورزيدن و به خاطر حس دروني خودمان، نه به خاطر گرفتن چيزي! قانون عشق از مهرباني و محبتي سخن مي گويد که خدايي است. بياموزيم که براي محبت کردن و دوست داشتن، نبايد منتظر ماند و توقعي داشت. هزاران نشانه زيبا از اين قانون، در اطراف ما هست؛ آن جا که دختري به خاطر عشق بي دريغ به پدر بيمارش، در لباس مردانه، به کارگري مشغول مي شود تا او را مداوا کند؛ مهر مادري، فداکاري يک دوست و از جان گذشتگي يک امدادگر مهربان و... به فرزندان مان زندگي کردن با «قانون عشق» را بياموزيم. براي اين کار، لازم نيست براي آنان کلاس درس بگذاريم يا به طور مرتب به آنان گوشزد کنيم. فقط کافي است که خودمان با عشق زندگي کنيم. بزرگي مي گويد: «همچون خورشيد باش که اگر بخواهي به کسي نتابي، نتواني».

گلچيني از باغ معرفت
 

* دل آدمي رمنده ايست که با مهر و محبت آرام مي گيرد.
«حضرت علي (ع)»
* اگر بخواهم حال خردمندي که بدون محبت و عشق زندگي مي کند را بيان نمايم، بايد بگويم چشمان شفاف و روشني را که در ظلمات بگشايند، هيچ فايده اي از بينايي نخواهد برد.
«مترلينگ»
* مهرباني زبانيست که لال مي تواند با آن سخن گويد و کر مي تواند آن را بشنود و بفهمد.
«بودا»
* اگر کسي تو را آنطور که مي خواهي دوست ندارد، بدين معني نيست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد.
«گابريل گارسيا مارکز»
* عشق به زبان توصيف نمي شود، بلکه با قلب هديه مي شود. با پُل عشق مي توان فاصله ها را کم کرد و وسعت دلها را تسخير کرد. مي توان با رنگ عشق سياهي را سفيد کرد.
«ثريا تقي زاده»
* دوستت دارم، نه به خاطر شخصيت زيباي تو، بلکه به خاطر شخصيتي که خودم در نگام با تو بودن پيدا مي کنم.
«گابريل گارسيا مارکز»
* نهال خِرَد، بايد در کوزه عشق کاشته شود و با آب احساسات، آبياري شود.
«مترلينگ»
* وقتي که موضوع عشق در کار است، پاي عقل مي لنگد.
«مترلينگ»
* وقتي بخواهيم درباره عشق منطقي فکر کنيم، عشق واقعيت خود را از دست مي دهد.
«اسپينوزا»
* وقتي عشق مي آيد، کسي نمي بيند اما وقتي مي رود، همه مي بينند.
«دوسيون»
* هيچ شکنجه اي سخت تر از اين نيست که انسان نه عشق بورزد و نه عشق نثار او شود.
«کامل مولکيير»
* هيچ چيز بر عشق نمي تواند حکومت کند بلکه اين عشق است که حاکم بر همه چيز است.
«لافونتن»
* عشق واقعي نيازي به توصيف ندارد.
«مونژلان»
* اشک چشمي را خشکاندن، بيش از آن مايه شهرت و افتخار است که درياي خون به راه انداختن. «بايرون»
* ارزانترين همه چيزها، مهرباني است که به کار بردن آن مستلزم کمترين ناراحتي و فداکاريست. «اسمايليز»
* با عشق زمان فراموش مي شود و با زمان هم عشق فراموش مي شود.
«اخوان صفا»
* عشق، اصل همه چيز، دليل همه چيز و خاتمه همه چيز است.
«لاکوردر»
* عشق آتش است، اگر نباشد خانه سرد و تاريک است اما اگر بي جا افتاد، خانه و خانمان را مي سوزاند.
«تن»
* عشق گوهريست گرانبها اگر با عفت توأم باشد.
«تولستوي»
* کوچکترين شراره اميد، براي زائيدن عشق کافيست.
«استاندال»
* عشق بلايي است که همه خواستارش هستند.
«افلاطون»
* دنيا کوهساري است که هر کس در آن بانگ زند انعکاس صوت خويش را مي شنود. کسي که روحش از مهر و محبت سرشار باشد، از ديگران جز محبت و وفا نخواهد ديد.
«لرد آويبوري»
* عشق غالباً يک نوع عذاب است اما محروم بودن از آن، مرگ است.
«شکسپير»
* راه درست و نجيبانه، کشتن دشمن نيست، با مهرباني مي توانيد چنان او را عوض کنيد که ديگر نتواند دشمن باشد.
«آلاين»
* گاهي لقمه ناني با ضيافتي برابري مي کند.
«ف. تونگي»
* مرد عاشق تا ازدواج نکرده ناقص است. و وقتي ازدواج مي کند کارش تمام است. «ز. گابو»
* وقتي شما نسبت به ديگران مهربان هستيد، يعني به خودتان مهربانتريد.
«فرانکلين»
* اگر محبت به شما اشاره مي کند، به دنبالش برويد.
«جبران خليل جبران»
* من عشق مي ورزم زيرا مي خواهم زندگي کنم.
«ژُرژساند»
* وقتي عاشق هستيم، وقتي در اعماق روحمان به چيزي ايمان داريم، خود را از همه دنيا قوي تر حس مي کنيم.
* اگر چه شکوفه ها مي ميرند، اما بذر گياهان مي ماند و اين کُنهِ جاودانگي است.
«جبران خليل جبران»
* زيباترين چيزهاي دنيا را نمي توان با چشم ديد و با دست لمس کرد، بايد آنها را با دل احساس کرد.
«هلن کِلر»
* عشق، حکمت آسمانيست، ديدگانمان را روشن مي کند تا مانند خدايان بنگريم.
* محبوبم، اشکهايت را پاک کن زيرا عشق که چشمان ما را گشوده و ما را خادم خويش ساخته، موهبت صبوري و شکيبايي را نيز به ما ارزاني مي دارد.
* اگر ايمانم چنان کامل باشد تا آن جا که کوهها را جا به جا کنم، اما عشق نداشته باشم، هيچم.
* عشق، فرزانگي ابلهان و ديوانگي عاقلان است!
«ساموئل جانسون»
* عشق توهمي است که گويا يک زن با زن ديگر فرق مي کند!
«اچ. ال. منکن»
* او مي فريبد، من باور مي کنم. عشاق بيش از اين چه مي خواهند؟!
«چارلز سدلي»
* عشق نه دادني است و نه گرفتني. عشق شريک شدني است.
* عشق دو دستي تقديم نمي شود، پس براي اينکه بدستش آوري کوشش کن؛ عشق به هر چيزي شيرين است، عشق به بودن و يا عاشق به خدا بودن، از همه شيرين تر.
«مهسا خليلي»
* ما نمي توانيم کارهاي بزرگي را روي اين کره خاکي انجام دهيم، اما مي توانيم کارهاي کوچک را با عشقي بزرگ انجام دهيم.
«مادر تِرزا»
* هميشه عشق مرا سرخ کرده، انگشت نما و بي آبرو. هميشه محبت مرا گرم کرده، محترم و دلگرم. ولي هميشه، عشق و محبتي که در کنار هم داشتم مرا قدرتمند کرده، همچون سرداري پر آوازه و پيروزمند.
«حميد رضا. ساداتيان»
* کسي که عشق ورزيدن را مي شناسد، راستي را به اندازه هم نوعش دوست مي دارد.
* براي عشق مبارزه کن، ولي هرگز گدايي نکن؛
«؟»
* خوش طعم ترين احساس دنيا در لحظه اي زير دندان ما آدمها جا خوش مي کند که روياي عشق ورزيدن ما براي اولين بار به حقيقت مي پيوندد.
«فرزان انگار»
* زندگي با دوستي ها غني مي يابد ولي عاشق و معشوق شدن بالاترين خوشبختي است.
«سيدني اسميت»
* آگاهي و شناخت تنها ستون عشق و انسانيت است.
«دانيل وبستر»
* لحظه هاي پايدار هستي ما آناني است که در آنها با عشق زيسته ايم.

آشنايي با فرهنگ ملل
 

* به خاطر يک گل سرخ، باغبان نوکر هزار خار مي شود.
«مثل ترکي»
* محبت را از ماهي بايد آموخت که از آبش بيرون آري، بميرد. «مثل ايراني»
* يک کلمه محبت آميز مي تواند تمام فصل زمستان انسان را گرم کند.
«مثل چيني»
* کسي که مهرباني مي کارد، حق شناسي درو مي کند.
«مثل تازي»
* دلت را همچنان تميز کن که ظرفت را.
«مثل چيني»
* اگر معشوقه را دوست مي داري بايد افکارش را هم دوست بداري.
«مثل عبري»
* با بکار بردن دستهايمان قوي مي گرديم و با بکار بردن مغزهايمان عاقل و با بکار بردن قلوبمان، شفيق و مهربان.
«مثل طبرستاني»
* عشق زن چون آتش، با دود شروع مي شود و با خاکستر تمام مي شود.
«مثل تازي»
* عشق مانند سوپ است، لقمه اول داغ است و لقمه هاي بعد به تدريج سرد مي شود.
«؟»
«مثل اسپانيولي»
* عشق روي دوش خود بال دارد و ازدواج با چوب زير بغل راه مي رود.
«مثل روسي»
* عشق حتي به الاغها رقص ياد مي دهد.
«مثل فرانسوي»
* مهرباني مانند بذر گندم کاشتن است که بعد افزايش مي يابد.
«مثل آفريقايي»
* مُرده بُدم، زنده شدم؛ گريه بدم، خنده شدم؛ دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم.
«مولوي»
* بهترين چيز، رسيدن به نگاهيست که از حادثه عشق، تَر است.
«سهراب سپهري»
***
کاسه سر را تهي کن وانگهي با سر بگو
کاي مبارک کاسه سَر، عشق را پيمانه باش

 

«مولوي»
***
اي رهرو کوي عشق دلسرد مباش
ره باش براي ديگران، گَرد مباش

بسيار گرانبهاست اين يک دم عمر
در کوچه روزگار، ولگرد مباش

«علي حيدري»
***
سرمايه عمر آدمي يک نفس است
وين يک نفس از براي يک همنفس است

گر با همنفسي، نفسي بنشيني
مجموعه حساب عمر، همان يک نفس است
***
از باد صبا دلم چو بوي تو گرفت
بگذاشت مرا و راه کوي تو گرفت

اکنون زِ منِ خسته نمي آرد ياد
بوي تو گرفته بود، خوي تو گرفت

«حافظ»
***
بيا گل شدن را رعايت کنيم
ز پروانه ماندن حمايت کنيم

اگر باد غم شاخه اي را شکست
ز دست هجومش شکايت کنيم

«مريم حيدر زاده»
***
حيثيت عشق و اوج پرواز از اوست
ادراک ظريفِ نغمه ساز از اوست

جاري شده در ضيافتِ آينه ها
تمثيل زلال آب و آواز از اوست

«شکوه سپه زاد»
***
بي تو مهتاب شبي باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه که بودم

«فريدون مشيري»
بعضي وقتها من مي بخشم و تو مي گيري و گاهي تو مي بخشي و من مي گيرم. اينگونه ما ياد مي گيريم که فراتر از خودمان باشيم. اينگونه ما ياد مي گيريم شريک هم باشيم و ياد مي گيريم به يکديگر عشق بورزيم.
Sometimes you give and l take and sometimes l give and you take. We are learning to go beyond the realm of ourselves. We are learning to share. We are learning to love.
"Suzan Polis Schutz"
***
فاصله نمي تواند مانعي بين دو قلب باشد... بلکه ياد آوري زيباييست از اينکه عشق واقعي تا چه حدي مي تواند نيرومند باشد.
Distance between two hearts is not an obstacle... rather a beautiful reminder of just how strong true love can be.
فراق و دوري در برابر عشق، مانند آتش است در برابر باد که آتش کوچک را از بين مي برد و آتش بزرگ را شعله ورتر مي کند.
Absence is to love what wind is to fire: it extinguishes the small,and enflames the great.
" Bussy Rabutin
***
از ته قلب عاشق کسي بودن، به تو قدرت مي دهد و اگر کسي از ته قلب عاشق تو باشد، عشقش به تو شهامت مي بخشد.
To love some one deeply gives you strength. Being lov-ed by some one gives you deep courage. "Lao- CZU"
 

جاودانه ها
 

فلورانس نايتينگل، براي اولين بار در جنگ کريمه باعده اي از زنان به منطقه جنگي در خاک ترکيه عثماني قدم گذاشت و به پرستاري از سربازان مجروح و بيمار همت گمارد و جان سربازان بيشماري را نجات داد.
در آن زمان از هر دو سرباز مجروح يک نفر جان مي باخت، اما با کوششها و محبت هاي بي دريغ اين بانوي بزرگ و همراهانش، تعداد مرگ و مير به يکي از پنجاه سرباز رسيد. به فلورانس نايتينگل، لقب بانوي چراغ به دست دادند و او در تاريخ جاودانه ماند.

با هم بينديشيم
 

افسانه اي قديمي منسوب به ايرانيان است به نام نارنج و ترنج که مي گويد: روزگاري شاهزاده اي دلير مي زيست که قصد داشت با دختر شاه پريان ازدواج کند. پس جادوگري به او مي گويد به نارنجستان ديوها برو و قبل از سپيده دم، نارنجي از درخت بچين و آن را به دونيم کن. آنگاه پري نارنج از آن بيرون مي آيد. شاهزاده چنين مي کند و براي به دست آوردن همسر دلخواهش و رسيدن به نارنجستان ديوهاي بي شماري را مي کشد و رنجها و سختي هاي زيادي تحمل مي کند. او دوباره تلاش مي کند و موفق نمي شود اما بدون مأيوس شدن به تلاش براي رسيدن به معشوق ادامه مي دهد و در سومين بار موفق به يافتن پري و ازدواج با او مي شود.
«فرزان انگار»
***

با هم بخنديم
 

ملا هميشه از دست دو زن خود در عذاب بود. يک روز براي جلب توجه و محبت آنان، دو گردنبند خريد و هر کدامش را به يکي از آنها داد و اصرار کرد که آن يکي نفهمد. چند روز بعد زنها او را وادار کردند که اقرار کند به کدام يک از زنها علاقه بيشتري دارد. گردنبند به دادش رسيد و گفت: به آنکه گردنبند داده ام علاقه ام بيشتر است.
«شوخ طبعي ملانصر الدين»

 

منبع: کتاب گنجينه ما و شما




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط