اخلاق و رفتار

مجموع رفتارها، واکنشها و حالات شخص در برابر موقعيت هاي مختلف را خلق و خو گويند که ماحصل افکار، باورها و برداشتها است اکثر ما به اشتباه اخلاق را جز ثابت و غير قابل تغيير خصوصيات افراد مي پنداريم، درحاليکه انسان زاييده افکارش است و اگر چه همچون ترک اعتياد، تغيير خلق وخو کار سخت و دشواري است اما با بينش و افکار صحيح و تمرين
سه‌شنبه، 8 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اخلاق و رفتار

اخلاق و رفتار
اخلاق و رفتار


 





 

مجموع رفتارها، واکنشها و حالات شخص در برابر موقعيت هاي مختلف را خلق و خو گويند که ماحصل افکار، باورها و برداشتها است اکثر ما به اشتباه اخلاق را جز ثابت و غير قابل تغيير خصوصيات افراد مي پنداريم، درحاليکه انسان زاييده افکارش است و اگر چه همچون ترک اعتياد، تغيير خلق وخو کار سخت و دشواري است اما با بينش و افکار صحيح و تمرين امکان پذير است براي شروع، توصيه ساده و زيباي بزرگمهر کار آمد خواهد بود آدميان (بالغين) بايد در پنج خصلت با کودکان شريک باشند يکي آنکه همچون کودکان غم روزي نخورند، ديگر چون بيمار شوند، از عذاب ننالند و گله و شکايت نکنند و آنکه هر طعامي داشته باشند با يکديگر خورند و چون با يکديگر نزاع کنند، در دل نگه ندارند و زود آشتي کنند و بالاخره اينکه از اندک چيزي بترسند و با رقت باشند و با اندک چيزي راضي و خشنود گردند.
 

اخلاق و رفتار
 

روزي يک جوان بسيار ثروتمند نزديک خاخام (روحاني مذهب يهود) رفت و از او خواستار نصيحتي براي راهنمائي زندگيش شد. خاخام وي را به طرف پنجره برد و از او پرسيد:
- شما از ميان اين شيشه چي مي بينيد؟
* مردمي را مي بينم که مي روند و مي آيند و کوري را مي بينم که در جاده اي در حال گدايي مي باشد.
در آنجا بود که خاخام يک آئينه بزرگ به آن جوان نشان داد و مجدداً از او سؤال کرد:
- حالا به من بگوئيد که در اين آئينه چه مي بينيد؟
* چهره خودم را در آن مي بينم.
و حالا ديگر، آن مردم را نمي بينيد. شما متوجه هستيد که پنجره و آئينه هر دو از يک ماده اوليه يعني شيشه ساخته شده اند، اما در آئينه، چون يک پوشش نازک نقره اي بکار رفته است، چيزي به جز خودت را در آن نمي بيني. حالا بايستي هر دوي اين شيشه ها را با يکديگر مقايسه کني. ديگران را در آن ديده و به خاطر ايشان احساس همدردي مي کني. اما وقتي پوشيده از نقره است، يعني فقط خودت را در آن مي بيني. و فقط وقتي مردي ارزشمند خواهي بود که شهامت زدودن آن پرده نقره اي را از جلوي چشمانت داشته باشي، در آن صورت مجدداً قادر خواهي بود تا به مردم عشق بورزي.

گلچيني از باغ معرفت
 

* همانا ارزشمندترين بي نيازي عقل است، بزرگترين فقر، بي خردي است، ترسناکترين تنهايي، خودپسنديست و گرامي ترين ارزش خانوادگي، اخلاق نيکوست.
«حضرت علي (ع)»
* اخلاق خوب مانند آب جاري است که موجب حاصلخيزي کشتزارها مي شود.
«لائوتسه - فيلسوف چيني»
* اي پسر! چند صفت از چند کس بسيار زشت است: (1) بي رحمي از حاکمان؛ (2) حرص مال و جاه از علما؛ (3) کاهلي از جوانان ؛(4) رعنايي از پيران؛ (5) بي شرمي از زنان
* چنان باش که بتواني به هر کسي بگويي مثل من رفتار کن.
«کانت»
* خوش خويي و گشاده رويي دام دوستي است و بردباري گور عيب ها.
«حضرت علي (ع)»
* فرزانه کسي است که همواره بر خويشتن حکمفرماست.
«حکمت هندو»
* بهترين ميراثي که پدران براي فرزندان خود مي گذارند، تربيت خوب است.
«سيسرون»
* خط مستقيم نه تنها در هندسه بلکه در اخلاقيات هم کوتاهترين راه است.
«راحل»
* کج خلقي، شامگاه آشفتگي است.
«لاندور»
* يک کمي عقل سليم، اندکي اغماض و قدري خوش خلقي داشته باشيد، آنوقت خواهيد ديد خودتان را در اين دنيا چقدر آسوده و خوشبخت ساخته ايد.
«سامرست موام»
* مانند زنبور عسل باش که هر چه خورد، پاک است و هر چه بر جاي نهد، شيرين است و هر شاخي که رويش بنشيند، نشکند.
«حضرت محمد (ص)
* مرد خشمگين پر از زهر است و زندگي خويش را زهر آگين مي کند.
«کنفوسيوس»
* خوب بودن بسيار عاليست اما نشان دادن خوبي به ديگران عاليتر است.
«مارک تواين»
* بدترين مردم کسي است که مردم از ترس او را احترام کنند.
«حضرت علي (ع)
* سه نفر در سه جا شناخته مي شوند: بردبار به هنگام خشم، دلير به هنگام جنگ، برادر به هنگام نياز.
«امام صادق (ع)»
* چه مصيبتي ! تمام چيزهايي که واقعاً دوست دارم يا خلاف اخلاق است يا قاچاق است يا چاق کننده.
«الکساندر وولکات»
* پدرم که بسيار مديون او هستم، هيچگاه فرق بين خوب و بد را به من نگفت، فکر مي کنم به همين دليل امروز خودم را اين قدر مديون او مي دانم.
«جان موريتمر»
* هر وقت اخلاق قومي از دست رفت، آن قوم را بايستي منقرض شده دانست.
«اسمايلز»
* مردان قانون وضع مي کنند و زنان اخلاق بوجود مي آورند.
«ورسيه»
* در مقابل همه چيز مي توان مقاومت کرد جز خوبي و نيکي.
«روسو»
* با فقيرترين افراد چنان با احترام روبرو شو که گويي، در مقابل سلطان هستي.
«کنفسيوس»
* ادب يا محبت خرجي ندارد ولي همه چيز را خريداري مي کند.
«متناجيو»
* انسان عاقل هميشه از بدگوئي هايي که از او مي شود استفاده مي کند.
«ژرژ بانه»
* جمعي در انتظارند که پيشوايي ظهور کند و آنان را به راه راست هدايت کند، حال آنکه پيشوايي مهمتر از عقل و خرد نيست. خوبست همه او را فرمانبري کنيم.
«ابوالعلا معري»
* کسيکه عقل را بر احساساتش غلبه دهد قوي ترين انسان روي زمين است.
«حضرت علي»
* اگر انرژي مثبتي در فضا رها کني؛ آن انرژي، انرژي هاي مثبت بيشتري جذب مي کند و از آنها، افرادي را پديد مي آورد که شادماني تو را مي خواهند.
«پائولو کوئيلو»

آشنايي با فرهنگ ملل
 

* اشخاص بد اخلاق مثل ظروف سفالين هستند که زود مي شکنند و به سختي دوباره به هم متصل مي شوند.
«مثل سانسکريت»
* براي اينکه انسان کمال يابد صد سال کافي است و براي بد نامي او يک روز کافي است.
«مثل چيني»
* عالي ترين سلاح براي مغلوب کردن دشمن، خونسردي است.
«مثل انگليسي»
* دست شکسته کار مي کند ولي دل شکسته کار نمي کند.
«مثل ايراني»
* اگر خيلي مؤدب باشي، هيچ کس تو را مقصر نخواهد دانست.
«مثل چيني»
***
مکن کاري که بر پا سنگت آيو
جهان با اين فراخي تنگت آيو

 

چو فردا نامه خوانان نامه خوانند
تو را از نامه خواندن ننگت آيو

«بابا طاهر»

گنهکار انديشناک از خداي
به از پارساي عبادت نماي

«سعدي»

از بستگي خويش اگر وا گردي
بر وارسي خويش مهيا گردي

واگرد به گرد خويش مانند حباب
تا واگردي ز خويش و دريا گردي

«شاه بدخشاني»

ما عادت خود بهانه جويي نکنيم
جز راست روي و نيک خوئي نکنيم

با هر که به جاي ما بديها کرده است
گر دست دهد به جز نکوئي نکنيم

«شاه نعمت الله ولي»

در جمع زر و مال هر آن کو مست است
گر بهرِ زر آبرو فروشد، پست است

وان سيم و زري که آبرو باز خرد
هر چند رود زدست، اندر دست است

«ابوالقاسم حالت»
 

جاودانه ها
 

ابوعلي سينا، پزشک نامدار ايراني، در خانواده اي نسبتاً متمول پاي به جهان گذاشت. وي از نيرويي خداداديي برخوردار بود و توانست در چهار سالگي کتاب قرآن را از برکند. وي در يازده سالگي نزد استادان بزرگ زمان خود آموزش ديد و از نوجواني به طبابت مشغول شد. او سالها بررسي و تحقيق و سفر را به خدمت به پادشاهان زمان خود ترجيح داد و پس از بر جاي گذاشتن آثاري چون شفا و قانون دار فاني را وداع گفت.
ابن سينا در کودکي موفق به محاسبه سطح کره شد.وي روزي گردويي را نزد استادش پرتاب کرد و گفت: سطح اين را حساب کن! استادش دو کتاب اخلاق بزرگ و حجيم را برداشت و جلوي او گذاشت و گفت: ابتدا اينها را بخوان و ادب بياموز تا به وقتش سطح و حجم گردو را برايت محاسبه کنم!

با هم بينديشيم
 

افسانه اي مربوط به اقوام ملانزي وجود دارد به نام مرغ ماهي خوار و لاک پشت.
روزي پاي مرغ ماهي خواري لاي سنگهاي ساحل گير مي کند مد آب موجب مي شود او تا گردن در آب فرو رود. در اين هنگام حيوانات زيادي براي همدردي به او نزديک مي شوند ولي کمکش نمي کنند. يک لاک پشت در عوض خوردن خارپشت دريايي، او را نجات مي دهد. خيلي زود شکارچيان، لاک پشت را شکار مي کنند و او را در قفس مي اندازند تا فرداي آن روز کبابش کنند. در اين موقع مرغ ماهيخوار جلوي آنها مي نشيند و مي رقصد تا حواس آنها را پرت کند و لاک پشت بتواند فرار کند. در پايان داستان، لاک پشت فرار مي کند و مرغ ماهي خوار هم به هوا مي پرد و صيادان گرسنه با تعجب به قفس خالي نگاه مي کنند و فکر مي کنند لاک پشت از داخل قفس ناپديد شده است.
«فرزان انگار»
***
ميخ و ديوار: يکي بود يکي نبود، يک بچه کوچيک بد اخلاقي بود. پدرش به او يک کيسه پر از ميخ و يک چکش داد و گفت هر وقت عصباني شدي، يک ميخ به ديوار روبرو بکوب.
روز اول پسرک مجبور شد 37 ميخ به ديوار روبرو بکوبد. در روزها و هفته هاي بعد که پسرک توانست خلق وخوي خود را کنترل کند و کمتر عصباني شود، تعداد ميخهايي که به ديوار کوفته بود، رفته رفته کمتر شد.
پسرک متوجه شد که آسانتر آنست که عصباني شدن خودش را کنترل کند تا آنکه ميخها را در ديوار سخت بکوبد. بالاخره به اين ترتيب روزي رسيد که پسرک ديگر عادت عصباني شدن را ترک کرده بود و موضوع را به پدرش ياد آوري کرد. پدر به او پيشنهاد کرد که حالا به ازاء هر روزي که عصباني نشود، يکي از ميخهايي را که در طول مدت گذشته به ديوار کوبيده بوده است را از ديوار بيرون بکشد.
روزها گذشت تا بالاخره يک روز پسر جوان به پدرش رو کرد و گفت همه ميخها را از ديوار در آورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف ديواري که ميخها بر روي آن کوبيده شده و سپس در آورده بود، برد رو به پسر کرد و گفت: «دستت درد نکند، کار خوبي انجام دادي ولي به سوراخهايي که در ديوار به وجود آورده اي نگاه کن!! اين ديوار ديگر هيچوقت ديوار قبلي نخواهد بود.
پسرم وقتي تو در حال عصبانيت چيزي را مي گوئي مانند ميخي است که بر ديوار دل طرف مقابل مي کوبي. تو مي تواني چاقويي را به شخصي بزني و آن را در آوري. مهم نيست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهي گفت معذرت مي خواهم که آن کار را کرده ام. زخم چاقو کماکان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. يک زخم فيزيکي به همان بدي يک زخم شفاهي (روحي) است.
دوستان واقعاً جواهرات کميابي هستند. آنها مي توانند تو را بخندانند و تو را تشويق به دستيابي به موفقيت نمايند، آنها گوش جان به تو مي سپارند و انتظار احترام متقابل دارند و آنها هميشه مايل هستند قلبشان را به روي ما بگشايند.»

 

منبع: کتاب گنجينه ما و شما




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.