شجاعت و فداکاري

فداکاري را بايد از شمع آموخت. خود را ناديده گرفتن و از وجود خود گذشتن و به ديگري نور بخشيدن. من اگر چشمان خود را بر خود ببندم و ديگران را ببينم، چشمان خدا را بر خود متمرکز مي کنم.
شنبه، 12 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شجاعت و فداکاري

شجاعت و فداکاري
شجاعت و فداکاري


 





 

نمي توان با ضعيف کردن فرد قدرتمند، ضعيف را قدرتمند کرد. نمي توان با در آوردن اشک مرد بزرگ، آدم دون را بزرگ کرد.
نمي توان با از بين بردن ثروت، فقر را بر طرف کرد.
نمي توان با پايين کشيدن کارفرما، حقوق بگير را بالا برد.
نمي توان بيش از درآمد خرج کرد.
نمي توان با پول قرضي به امنيت رسيد.
نمي توان با گرفتن خلاقيت و آزادگي ديگران به شجاعت و شخصيت رسيد.
* دلاورترين مردم آن است که بر هواي نفس غالب آيد.
«حضرت محمد (ص)»
 

شجاعت و فداکاري
 

فداکاري را بايد از شمع آموخت. خود را ناديده گرفتن و از وجود خود گذشتن و به ديگري نور بخشيدن. من اگر چشمان خود را بر خود ببندم و ديگران را ببينم، چشمان خدا را بر خود متمرکز مي کنم.
«ثريا تقي زاده»

گلچيني از باغ معرفت
 

* براي شنا کردن در جهت مخالف جريان آب رودخانه، قدرت و جرأت لازم است والا ماهي مرده هم مي تواند در جهت جريان آب شنا کند.
«اسمايلز»
* برق باش که بدرخشي و بسوزاني نه شمع که بر فروزي و خود را بکاهي.
«سعيد نفيسي»
* دليري و شجاعت را به دروغ نمي توان بر خود بست، دليري صفتي است که مکر و فريب نمي پذيرد.
«ناپلئون»
* شجاعت، بذل جان و سخاوت، بذل مال است.
«حضرت محمد(ص)»
* شجاعت در آن نيست که انسان خطر نبيند بلکه در اين است که ببيند و بر آن غلبه کند.
«ديشتر»
* قلب دلير در سينه مرد با شرف، گوهري است در صندوق مقفل.
* مرد قويدل، آتيه را حقير مي شمارد.
* ناپلئون»
* انوشيروان از بوذرجمهر پرسيد که شجاعت چيست؟ گفت: قوت دل، سؤال کرد: چرا قوت دست را نمي گويي؟ گفت: اگر دل قوي نباشد قوتي در دست نمي ماند.
«اخلاق ناصري»
* هر گاه بتوانم بعد از هر شکست لبخند بزنم، شجاع خواهم بود.
«ناپلئون»
* شجاع باش. حتي اگر قلباً شجاع نيستي، به آن تظاهر کن، هيچ کس تفاوتش را نخواهد فهميد.
«جکسون براون»
* براي افراد شجاع هيچ چيز محال نيست.
* شجاعت در خرد کردن مردان قوي نيست، شجاعت در بدست آوردن دلهاي ناآرام است.
«فرزان»
* کسي که فکر مي کند شجاع است بايد از حماقت بترسد و کسي که مي خواهد شجاع باشد بايد عاقل بماند.
«نقاش کرماني»
* رمز خوشبختي در آزادگي است و رمز آزادگي در شجاعت است.
«تيوسيديت»
* هر کس احساس ماجراجويي را از دست بدهد، به گونه اي احساس زنده بودن را هم از دست مي دهد.
«پائولوکوئيلو»
* فقط يک راه براي مواجه شدن با يک مشکل وجود دارد، حمله مستقيم به آن.
«پائولوکوئيلو»
* بزدل قبل از خطر مي ترسد، ترسو در زمان خطر و شجاع بعد از خطر.
«ج. ريشتر»

آشنايي با فرهنگ ملل
 

* شمشير تيز به دست سرباز شجاع داده مي شود.
«مثل چيني»
* مردان شجاع و بي پروا بر جهان آقايي مي کنند.
«مثل ايتاليايي»
* شجاعت، 9 تايش فرار است و يکيش از نظرها پنهان شدن.
«مثل آذربايجاني»
* شجاع يک بار مي ميرد، اما بزدل بارها.
«مثل آمريکايي»
***
در نام جستن دليري بُود
زمانه ز بد دل به سيري بُود

 

هر آن کس که در بيم و اندوه نيست
بدان زندگاني ببايد گريست

«فردوسي»
***
نکته مهم اين است: قادر باشيم در هر لحظه آنچه را که هستيم فداي آن چيزي کنيم که مي توانيم بشويم.
The important thing is this: to be able, at any moment, to sacrifice what we are for what we could become. "M. M. Yoai
***
دست آوردهاي بزرگ معمولاً زاده فداکاري بسيار است و هيچ گاه نتيجه خودخواهي نيست.
Great achivement is usually born of great sacrifice, and is never the reault of selfish-ness. "Napolesn Hill"
***
هر عملي که از روي اراده صورت گيرد يک عمل محدود کننده است. اگر خواهان انجام عملي باشيم به معناي آن است که پذيراي آن محدوديتها شده ايم. در اين صورت هر عملي فداکارانه است، چون وقتي چيزي را انتخاب مي کنيم همه چيزهاي ديگر را به خاطر آن نفي کرده ايم.
Every act of will is an act of selflimitation to desire acti- on to esire acti- on is to desire limitation. In that sense, every act is an act of selfsacrifice.
When you choose anything, you reject every thing else. "G.K. Chesterton"
***
شخصي که شهامت حرف زدن در دفاع از خود را نداشته باشد نمي تواند احترام ديگران را نسبت به خود جلب کند.
He who does not the courage to speak up for his rights can not earn the respect of others. "Rene G. Torres"
 

با هم بينديشيم
 

درب مطب دکتري به شدت به صدا در آمد. دکتر گفت: «در را شکستي! بيا تو!»
در باز شد و دختر کوچولوي 9 ساله اي که خيلي پريشان بود. به طرف دکتر دويد: «آقاي دکتر، مادرم! و درحالي که نفس نفس مي زد، ادامه داد: «التماس مي کنم با من بياييد! مادرم خيلي مريض است». دکتر گفت: «بايد مادرت را به اين جا بياوري. من براي ويزيت به خانه ي کسي نمي روم.» دختر گفت: «ولي دکتر، من نمي توانم. اگر شما نياييد، او مي ميرد!» و اشک از چشمانش سرازير شد. دل دکتر به رحم آمد و تصميم گرفت همراه او برود.
دختر، دکتر را به طرف خانه راهنمايي کرد، جايي که مادر بيمارش در رختخواب افتاده بود. دکتر شروع به معاينه کرد و توانست با آمپول و قرص، تب او را پايين بياورد و نجاتش دهد. او تمام طول شب را بر بالين زن ماند، تا صبح که علائم بهبودي در او ديده شد. زن به سختي چشمانش را باز کرد و از دکتر به خاطر کاري که کرده بود، تشکر کرد. دکتر به او گفت: «بايد از دخترت تشکر کني. اگر او نبود، به طور حتم مي مردي!»
مادر با تعجب گفت: «ولي دکتر، دختر من سه سال است که از دنيا رفته است!» و به عکس بالاي تختش اشاره کرد. پاهاي دکتر از ديدن عکس روي ديوار سست شد. اين همان دختر بود! فرشته اي کوچک و زيبا!
«نوشته هاي دلنشين»

 

منبع: کتاب گنجينه ما و شما




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.