مبانی نظری اقتصاد سیاسی
آنتوان دومونکرتین؛ مبانی نظری اقتصاد سیاسی
دکتر موسی غنی نژاد
دکتر موسی غنی نژاد
باز خوانی آراء اقتصاددانی که دو قرن درباره اش سکوت کرده اند
اصطلاح «اقتصاد سیاسی» را ظاهرا برای اولین بار آنتوان دومونکرتین در سال 1615 میلادی در کتاب خود با عنوان «رسالهای درباره اقتصاد سیاسی» به کار برد. در اغلب نوشتههای مربوط به تاریخ اندیشه اقتصادی، مونکرتین صرفا به همین فضیلت نامگذاری علم جدید شناخته میشود و نه بیشتر. مورخان اندیشه اقتصادی کمتر به محتوای رساله وی پرداختهاند و با طبقهبندی وی در گروه نویسندگان مرکانتیلست به اشارهای به عنوان رساله وی اکتفا کردهاند. جوزف شومپیتر که در کتاب «تاریخ تحلیل اقتصادی» به معرفی اندیشههای اقتصادی بسیاری از نویسندگان گمنام اما مهم پرداخته، هیج اهمیتی به لحاظ تحلیل اقتصادی برای رساله مونکرتین قائل نیست و آن را اثری بیمایه، فاقد اصالت اندیشه و آکنده از تناقض معرفی مینماید. (شومپیتر، 240) اما بررسی دقیق این رساله نشان میدهد که واقعیت چیز دیگری است. اندیشههای وی در زمانه خود بسیار پیشروتر و زودهنگامتر از آن بود که به درستی فهمیده شود و بتواند تاثیرگذار باشد. (ولف، 135) البته عوامل دیگری نیز در توطئه سکوت علیه وی موثر بود و موجب شد که هیچ گاه در زادگاه خود یعنی کشور فرانسه مورد تایید صاحبان نفوذ سیاسی و فکری قرار نگیرد. موفقیتهای اقتصادی وی در زندگی خصوصی، شایعه انتشار پول جعلی، گسستن وی از دربار فرانسه و پیوستن به گروههای شورشی و پروتستان و کشته شدن وی در این ماجرا که به عنوان خیانت به وطن تلقی میشد، از جمله عواملی بودند که موجب شدند تا دو سده پس از مرگ وی، نامی از او در محافل فکری برده نشود. در سده نوزدهم میلادی بود که نام مونکرتین در برخی کتابهای تاریخ اقتصاد سیاسی مطرح گردید و بالاخره رساله او در سال 1889 میلادی تجدید چاپ شد. (ولف، 137)
مونکرتین پیش از آنکه به موضوعات اقتصادی بپردازد، شاعر و درامنویس بود، اما حوادث زندگی او را نهایتا به فعالیتهای تجاری و تفکرات اقتصادی کشاند. چهار سال اقامت اجباری در کشورهای پیشرفته آن زمان یعنی انگلستان و هلند موجب شد که او به مقایسه پیشرفتهای این جوامع و عقبماندگی نسبی کشور خود فرانسه بیاندیشد و در چگونگی شکلگیری قدرت تجاری و اقتصادی تامل کند. رساله اقتصاد سیاسی که او در 39 سالگی مینویسد، حاصل این تجربیات و تاملات است. به نظر میرسد ورود به فعالیتهای اقتصادی تولیدی و تجاری پس از بازگشت از خارج به کشور خود در تحولات فکری وی بیتاثیر نبوده است. این تجربه مستقیم توانست او را از مشکلات و موانع عملی نظام اقتصادی فرانسه آگاه سازد.
او در مقدمه کتاب خود و نیز در جای جای فصلهای دیگر آن هدف از نوشتن این اثر را به روشنی بیان میدارد. از نظر وی پرسش اصلی این است که فرانسه که به لحاظ مواهب طبیعی و منابع انسانی کشور بزرگ و ثروتمندی است، چرا اکثریت مردمان آن باید در فقر و فلاکت زندگی کنند. (ولف، 118) این در حقیقت مضمون اصلی مباحث وی را تشکیل میدهد و در حقیقت میتوان آن را پیشدرآمدی بر کتاب «ثروت ملل» آدام اسمیت دانست؛ چراکه موضوع اصلی هر دو اثر چگونگی ثروتمند شدن ملت و به تبع آن دولتها است. البته نزدیکی اندیشه دو نویسنده صرفا به این موضوع منحصر نیست، بلکه همچنانکه خواهیم دید، در بسیاری از مفاهیم بنیادی اقتصادی سیاسی، مونکرتین فضل تقدم دارد؛ گرچه اندیشه وی طبیعتا به پختگی اسمیت نیست. اینکه ثروتمند شدن دولت (حکومت) در گرو تنعم اتباع (ملت) آن است و قدرت سیاسی تا حد زیادی وابسته به قدرت اقتصادی است، سخن چندان نویی نبود. بسیاری از اندیشمندان پیش از مونکرتین و به ویژه معاصران وی، تصریحا و یا تلویحا بر آن تاکید داشتند. اندیشه محوری متفکران موسوم به مرکانتیلست را در سدههای شانزدهم تا هیجدهم همین قضیه تشکیل میداد. اصالت و نوآوری مونکرتین در ارائه مفهوم جدیدی از ثروت از یک سو و چگونگی افزایش آن از سوی دیگر بود.
تعریف ثروت نزد مونکرتین دربرگیرنده مضمون متفاوت و جدیدی تحت عنوان رفاه یا خوب زیستن bien-etre است که در متفکران پیش از وی سراغی از آن نمیتوان گرفت. مونکرتین در وهله اول همانند پشتیبانی مثل ارسطو ثروت را آن چیزی میداند که برای انسان ضرورت دارد و مفید است، اما سپس اضافه میکند که ثروت محدود به اینها نیست و دربرگیرنده هر آن چیزی است که مورد پسند انسانها است و کیفیت زندگی (رفاه) آنها را بهتر میکند. از نظر ارسطو، ثروت بر حسب نیازهای انسانی تعریف میشود و گستره اینها حدود آن را معین مینماید. از دیدگاه وی، نیازهای طبیعی انسان (خوراک، پوشاک و مسکن) محدود و مشخص است و از این رو مقدار ثروت نیز که آن هم منشاء طبیعی دارد، منحصر به این نیازها است و نمیتواند نامحدود تلقی شود. اما مونکرتین با تفکیک دو وجه متفاوت از زندگی انسان مفهوم جدیدی را وارد بحث میکند. او میان بودن (هستی) etre و خوب بودن bien-etre یعنی بهتر زیستن یا رفاه تمایز قایل میشود و میگوید ثروت علاوه بر آنچه ناظر بر نیازهای طبیعی است دربرگیرنده خواستههای مورد پسند وی نیز است. به عقیده وی، انسان هستی خود را به طبیعت مدیون است اما رفاه یا بهتر زیستن در گرو تواناییها و تلاشهای خود وی است. مونکرتین مینویسد: «هستی ما ناشی از طبیعت است، اما کیفیت هستی ما بخشی به نظم (اجتماعی) discipline ما بستگی دارد و بخشی به صنعت art.» (مونکرتین، 39) منظور مونکرتین از نظم صنعت، نهادها و ابداعات خاص زندگی انسانی است که نزد سایر موجودات زنده وجود ندارد. به سخن دیگر، آن بخش از زندگی انسان که همانند سایر موجودات زنده (حیوانات) است، جنبه طبیعی دارد اما آنچه که به آن تمدن اطلاق میشود، صرفا به تلاش و خلاقیت انسانها برمیگردد.
دو نکته مهم در اندیشه مونکرتین درباره ثروت وجود دارد؛ یکی اینکه این مفهوم صرفا ناظر بر محدودیت طبیعی نیازهای معیشتی انسانها نیست و همه خواستههای انسانها را اعم از ضروری یا غیر آن در بر میگیرد و اتفاقا خوب زیستن انسانها مستلزم فرارفتن از نیازهای طبیعی است. نکته دوم این است که بخش عمده ثروت ایجاد شده که منشا رفاه انسانها است، ریشه در کار و صنعت آنها دارد. با توجه به اینکه خواستههای انسانها نامحدود است، بنابراین برای تولید ثروت نیز که تابعی از تلاش و ابتکار انسانها است، نمیتوان محدودیتی قائل شد. این تصور از ثروت و چگونگی تولید آن، مبنای اندیشه مدرن اقتصادی و مفاهیم بنیادی علم اقتصاد را تشکیل میدهد. در اقتصاد مدرن خواستههای انسانها نامحدود است و آنچه تولید ثروت را محدود میکند، محدودیت نیازهای طبیعی انسانها نیست؛ بلکه محدودیت منابع تولید ثروت از جمله و مهمتر از همه تواناییهای خود انسان است. به گونهای شاید بتوان گفت که مونکرتین با تعریف جدیدی که از مفهوم ثروت به دست میدهد در واقع به طرح موضوع و پرسش اصلی رشته علمی جدیدی (اقتصاد) میپردازد و همچنانکه خواهیم دید، تلاش میورزد در حد تواناییها و محدودیتهای زمان خود به این پرسش پاسخ دهد.
از نظر مونکرتین انسانها آفریده طبیعت (یا خداوند) اما آفریننده ثروت هستند. به این ترتیب سرنوشت انسان یعنی کیفیت هستی و رفاه زندگی وی در دستان خود او است. اما این محور قرار گرفتن انسان و رفاه دنیوی وی به هیچ وجه به معنای کنار گذاشتن اعتقادات و ارزشهای دینی نیست؛ بلکه در حقیقت قرائت جدیدی از مسیحیت است که بدون آن بسیاری از استدلالها، بنیاد عقلی خود را از دست میدهند. مونکرتین به طور تاییدآمیزی از ثروت و رفاه سخن میگوید، تا آنجا که حتی سعادت bonheur انسانها را نیز در ثروت میداند. (دنی، 105) این گونه گذار از مفهوم رفاه که ناظر بر جنبه عینی و مادی زندگی انسان است، به مفهوم سعادت که مضمون اخلاقی و معنوی دارد، مستلزم توضیح بیشتری است. علت اینکه مونکرتین میتواند ثروت را به سعادت ربط دهد، این است که طبق تئوری وی ثروت ناشی از کار است و کار مطابق تفسیر پروتستانی وی از گناه اولیه در مسیحیت، ابزار رستگاری دنیوی و اخروی انسانها است. مونکرتین مینویسد: «از زمانی که زمین به علت گناه والدین اولیه ما نفرین شد و تیغ و خار در آن رویید، زحمت و تلاش مطابق این حکم الهی که «از این پس نان خود را با عرق جبین به دست خواهی آورد»، همانند حق ارث، نصیب ما شد. به این ترتیب، زندگی و کار به طور تفکیکناپذیری به هم پیوند خوردند.» (مونکرتین، 40)
زمین نفرین شده دیگر به رایگان ثروتهای خود را در اختیار ما قرار نمیدهد و ما باید آنها را با زحمت و تلاش خود به دست آوریم. زندگی و کیفیت آن از این پس تابعی از کار انسان خواهد بود. انسان به تاوان گناه اولیه، محکوم به کار کردن است، اما به عقیده مونکرتین، در این مجازات راز سعادت انسان نیز نهفته است. کار صرفا مجازات نیست؛ بلکه همچنین فرارفتن از این مجازات به سوی سعادت است. به این ترتیب کار، ثروت و کسب ثروت را که انگیزه اولیه و مادی کار و تلاش است، نمیتوان قابل سرزنش دانست. هر چه انسان بیشتر تلاش کند، به این معنا است که بیشتر تاوان گناه اولیه را پرداخته و به سعادت نزدیکتر شده است. بنابراین، کسب ثروت نه تنها مذموم نیست، بلکه نشانه سعادت و رستگاری است. این توجیه دینی و مبتنی بر تفسیر خاصی از کتاب مقدس، مبنای اخلاق این جهانی نیز دارد و متکی بر استدلال اقتصادی جدیدی است که در واقع پارادایم اصلی علم اقتصاد یعنی همسویی منافع فردی و جمعی را تشکیل میدهد.
به عقیده مونکرتین، نیاز افراد به یکدیگر برآورده ساختن خواستههای خاص خود اولین علت شکلگیری جوامع انسانی به طور کلی است. در روابط متقابل میان انسانها، هر کس به دنبال سود خود است، اما برای رسیدن به آن ناگزیر باید خواستههای دیگران را برآورده سازد. در روابط پیچیده اجتماعی میان انسانها اغلب فراموش میشود که محرک اولیه این همه پیوند اجتماعی نفع شخصی است. طبق تئوری مونکرتین، زندگی و کار تفکیکناپذیرند و کار و تلاش انسان هدفی جز معیشت و بهتر زیستن (رفاه) ندارد. کسب ثروت و منفعت محور اصلی تلاش و کار انسانها است، اما در این میان، منافع عمومی (جامعه) در سایه همین تلاشها برای نفع شخصی حاصل میشود. (ولف، 124)
مخاطب اصلی کتاب مونکرتین، همانند اغلب نوشتههایی از این دست در آن دوران، شهریار یا هیات حاکمه است. او در مقدمه کتاب خود تاکید میورزد که ثروت و قدرت شهریار وابسته به ثروت اتباع وی است، بنابراین بهترین شیوه مملکت داری سوق دادن اتباع به تولید و کسب ثروت هر چه بیشتر است.
مونکرتین در واقع میخواهد مکانیسمهای کسب ثروت و افزایش آن را در جامعه نشان دهد تا شهریار بتواند سیاست درستی را در جهت کسب منافع خود اختیار نماید. همچنان که پیش از این اشاره کردیم، از این دست رسالهها در آن دوران زیاد نوشته میشد، اما اصالت و تازگی نوشته مونکرتین در این است که او در چارچوب فکری جدیدی طرح خود را در میاندازد و پیشنهادهای خود را در پی تحلیل وضعیت واقعی زندگی اقتصادی مطرح میسازد.
به عقیده وی افزایش ثروت از طریق تجارت صورت میگیرد و این موضوع به قدری برای وی اهمیت دارد که او در آغاز درصدد برمیآید عنوان کتاب خود را «رساله اقتصادی درباره تجارت» انتخاب کند، اما بعدا به دلایلی از این کار منصرف میشود. (مونکرتین، مقدمه). او درباره تجارت می نویسد، همچنان که فلاسفه میگویند غایت (هدف) علتالعلل است، تجارت به نوعی هدف اصلی صنعتهای متفاوتی است که اغلب آنها از طریق تجارت برای دیگران فعالیت میکنند.
بنابراین تجارت از لحاظ شان و سودمندی فراتر از خود صنعتها است چرا که اینها در خدمت تجارت هستند و از سوی دیگر یک هدف معین (در تجارت) صرفا نقطه پایانی یک شیء نیست، بلکه بهترین نقطه است. (مونکرتین، 137) تصویری که اینجا از تجارت داده شده، تازگی بیبدیلی دارد و کاملا متفاوت از مفهوم بسته و سترون تجارت در اندیشه قدمایی نظیر ارسطو است. تازگی سخن مونکرتین در این است که وی تجارت را انگیزه اصلی تولید معرفی مینماید و تاکید میورزد که تنها از طریق تجارت است که صنعتهای مختلف میتواند به منظور خدمت رساندن به دیگران شکل گیرد. مفهوم مخالف سخن وی این است که اگر تجارتی در کار نبود تولید در سطح فردی و محلی باقی میماند و نمیتوانست گسترش یابد و در نتیجه ثروت بیشتر تولید نمیشد. به علاوه او در توضیح فضیلت تجارت بر این نکته تاکید میگذارد که محصول تولیدی تنها از طریق تجارت است که به بهترین نقطه یعنی برآورده ساختن بیشترین مطلوبیت نایل میشود.
تئوری تجارت مونکرتین در واقع شکل ابتدایی نظریه مدرن تخصیص بهینه منابع از طریق نظام بازار است. او برخلاف اندیشمندان قدیمی تجارت را امری خنثی تلقی نمیکند؛ بلکه نشان میدهد که تجارت نه تنها انگیزه اصلی برای تولید ثروت بیشتر برای جامعه است، بلکه خود موجب استفاده بهتر از محصولات تولیدی نیز میگردد و از این جهت میتوان گفت که خود موجد ارزش اقتصادی بیشتری است. یک سده و نیم پیش از آدام اسمیت، یکی از مهمترین آموزه های اقتصادی سیاسی کلاسیک را نزد مونکرتین میتوان سراغ گرفت.
او مینویسد: هر جامعهای به طور کلی به نظر میرسد که از حکومت و تجارت تشکیل شده، اولی مطلقا ضروری است و دومی به طور ثانوی. از اینجا میتوان نتیجه گرفت که تاجران ارزشی بیش از مفید بودن برای جامعه دارند و تمایل کسب سود نزد آنها که از طریق رونق کار و صنعت تحقق مییابد منشا و موجد بخش مهمی از خیر عمومی است. (مونکرتین، 137)
از این رو است که او علم کسب ثروت را که ناظر بر صنعت و تجارت است اقتصاد سیاسی مینامد و به اندیشمندان قدیمی مانند ارسطو و گزنفون که اقتصاد را علم تدبیر منزل تلقی میکردند، انتقاد میکند. اقتصاد به عنوان علم کسب ثروت را نمیتوان از سیاست (امر حکومتی) جدا کرد. تولید ثروت امری منحصر به خانواده نیست بلکه از طریق تجارت کل جامعه را در برمیگیرد؛ بنابراین اقتصاد موضوعی سیاسی است و نه صرفا خانوادگی. از همین رو است که شهریار (حکومت) نمیتواند نسبت به اقتصاد بیتفاوت باشد؛ چرا که شوکت و قدرت وی به ثروت جامعه تحت امر او وابسته است.
بنابراین تدبیر حکومتی باید طوری باشد که تجارت رونق هر چه بیشتری پیدا کند و در نتیجه ثروت هر چه بیشتری تولید گردد. در اندیشه مونکرتین، اقتصاد برای شهریار (حکومت) موضوع هنر (سیاستگذاری) است؛ اما برای اتباع حکومت (شهروندان) موضوع علم است. (ولف، 120) آنچه مونکرتین به عنوان هنر شهریار یا سیاستگذاری دولت توصیه میکند این است که این سیاستها باید در جهت تشویق منافع خصوصی شهروندان باشد. فراموش نکنیم که از نظر وی ثروت ملت مترادف با ثروت شوکت و قدرت دولت است از این رو توصیه میکند که نظم و امنیت در تجارت برقرار شود و صنعتگران و اصناف در چارچوب مقررات معین فعالیت کنند.
در یک کلام «دست دولت باید به کمک دست خصوصی بشتابد» (ولف، 129) نکته سنجی وی درباره نظام مالی دولت بیسابقه است و اندیشه مبتکرانهاش در این خصوص گویی پیشبینی یا پیشگویی آینده است. مونکرتین مانند دیگر اندیشمندان معاصر خود تعدد انواع مالیاتها و فقدان نظم و انسجام در تامین مالی هزینههای دولت را مورد انتقاد قرار میدهد و وجود برخی مالیات های خودسرانه و ناشناس و فاقد توجیه عقلانی را موجب نابسامانی و اختلال در فعالیتهای اقتصادی جامعه و در نتیجه فقر و بیچارگی میداند. پیشنهاد وی برای نظم بخشیدن به شیوه مالیات ستانی دولت، فوقالعاده مبتکرانه و پیشرو برای زمانه خود است.
او میگوید: بار مالیاتی باید متناسب با درآمد و ثروت افراد تعیین گردد و برای این کار لازم است که درآمد هر فرد تخمین زده شود. به عقیده وی سادهترین روش برای این کار اظهارنامه شخصی مالیاتی است که تعیین بار مالیاتی متناسب و منصفانه را امکانپذیر میسازد. او مینویسد، «اکنون که در همه ایالتها هزاران نوع مالیات بعضا ناشناخته وجود دارد، به نظر ضروری میرسد که هر کس با اظهارنامهای میزان دارایی و درآمد خود را اعلام کند…» (ولف، 134) به این ترتیب میتوان شکاف گسترده میان ثروتمندان و فقرا را کاهش داد و نظم، عقلانیت و انصاف را در تامین منابع مالی دولت برقرار ساخت. از نظر مونکرتین پیامد این اصلاح مالیاتی از جهت ایجاد صلح و آرامش اجتماعی و جلوگیری از شورشهای عدالتخواهانه، اهمیت فوقالعاده دارد. او با درایت تاکید میورزد که نظم و انصاف در مالیاتستانی موجب میشود که مردم با رغبت بیشتری کار کنند و تولید ثروت کنند و هدف شهریار که ثروتمند شدن اتباع، آرامش اجتماعی به همراه کسب منابع مالی کافی برای دولت است، تامین شود. اگر به یاد آوریم که نزدیک به چهارصد سال از نوشته مونکرتین میگذرد، اما هنوز تحلیلهای علمی و توصیههای سیاستگذاری وی، ارزش نظری و کاربردی به ویژه در جوامع توسعهنیافته دارد آن وقت شاید بتوانیم به عمق و تازگی اندیشههای مونکرتین برای زمانه خود پی ببریم.
یادداشتها
1. گروتیوس، حقوقدان برجسته معاصر مونکرتین در کتاب معروف خود تحت عنوان «درباره حقوق جنگ و صلح» (1623 میلادی) بر این رای است که فرا رفتن از محدودیتهای تنگ، نیازهای طبیعی است که مردمان متمدن را از غیرمتمدنها متمایز میکند. او مینویسد، «همچنانکه ارسطو به درستی نشان داده است، نیاز طبیعیترین معیار ارزش است و احتمالا تنها معیار نزد انسانهای غیرمتمدن، اما در میان مردمان متمدن، انسان به بیش از آنچه ضروری است تمایل دارد به طوری که همین تمایل خود به معیار تبدیل میشود.» به نقل از کتاب سیوال.
منابع
1- A.de Monchretien (1615/1889),Traited,economie Politique,Librairie Plon,Paris
2- Schumpeten,.J.A.(1954/1983),Histoire de L,analyse e,conomique,Editions Gallimard,Paris,T.1
3- Wolff,Jaques(1973),Grands oeuvres e,conomiques,Ed.cujas,Paris,T.1
4- Sewal,H.R.(1901/1968),The theory of value before Adam Smith,Augustus M.kelly Publishers,Newyork
5- Denis,H.(1983), Histoire de la pense,e e,conomique,PUF,Paris
/ع
اصطلاح «اقتصاد سیاسی» را ظاهرا برای اولین بار آنتوان دومونکرتین در سال 1615 میلادی در کتاب خود با عنوان «رسالهای درباره اقتصاد سیاسی» به کار برد. در اغلب نوشتههای مربوط به تاریخ اندیشه اقتصادی، مونکرتین صرفا به همین فضیلت نامگذاری علم جدید شناخته میشود و نه بیشتر. مورخان اندیشه اقتصادی کمتر به محتوای رساله وی پرداختهاند و با طبقهبندی وی در گروه نویسندگان مرکانتیلست به اشارهای به عنوان رساله وی اکتفا کردهاند. جوزف شومپیتر که در کتاب «تاریخ تحلیل اقتصادی» به معرفی اندیشههای اقتصادی بسیاری از نویسندگان گمنام اما مهم پرداخته، هیج اهمیتی به لحاظ تحلیل اقتصادی برای رساله مونکرتین قائل نیست و آن را اثری بیمایه، فاقد اصالت اندیشه و آکنده از تناقض معرفی مینماید. (شومپیتر، 240) اما بررسی دقیق این رساله نشان میدهد که واقعیت چیز دیگری است. اندیشههای وی در زمانه خود بسیار پیشروتر و زودهنگامتر از آن بود که به درستی فهمیده شود و بتواند تاثیرگذار باشد. (ولف، 135) البته عوامل دیگری نیز در توطئه سکوت علیه وی موثر بود و موجب شد که هیچ گاه در زادگاه خود یعنی کشور فرانسه مورد تایید صاحبان نفوذ سیاسی و فکری قرار نگیرد. موفقیتهای اقتصادی وی در زندگی خصوصی، شایعه انتشار پول جعلی، گسستن وی از دربار فرانسه و پیوستن به گروههای شورشی و پروتستان و کشته شدن وی در این ماجرا که به عنوان خیانت به وطن تلقی میشد، از جمله عواملی بودند که موجب شدند تا دو سده پس از مرگ وی، نامی از او در محافل فکری برده نشود. در سده نوزدهم میلادی بود که نام مونکرتین در برخی کتابهای تاریخ اقتصاد سیاسی مطرح گردید و بالاخره رساله او در سال 1889 میلادی تجدید چاپ شد. (ولف، 137)
مونکرتین پیش از آنکه به موضوعات اقتصادی بپردازد، شاعر و درامنویس بود، اما حوادث زندگی او را نهایتا به فعالیتهای تجاری و تفکرات اقتصادی کشاند. چهار سال اقامت اجباری در کشورهای پیشرفته آن زمان یعنی انگلستان و هلند موجب شد که او به مقایسه پیشرفتهای این جوامع و عقبماندگی نسبی کشور خود فرانسه بیاندیشد و در چگونگی شکلگیری قدرت تجاری و اقتصادی تامل کند. رساله اقتصاد سیاسی که او در 39 سالگی مینویسد، حاصل این تجربیات و تاملات است. به نظر میرسد ورود به فعالیتهای اقتصادی تولیدی و تجاری پس از بازگشت از خارج به کشور خود در تحولات فکری وی بیتاثیر نبوده است. این تجربه مستقیم توانست او را از مشکلات و موانع عملی نظام اقتصادی فرانسه آگاه سازد.
او در مقدمه کتاب خود و نیز در جای جای فصلهای دیگر آن هدف از نوشتن این اثر را به روشنی بیان میدارد. از نظر وی پرسش اصلی این است که فرانسه که به لحاظ مواهب طبیعی و منابع انسانی کشور بزرگ و ثروتمندی است، چرا اکثریت مردمان آن باید در فقر و فلاکت زندگی کنند. (ولف، 118) این در حقیقت مضمون اصلی مباحث وی را تشکیل میدهد و در حقیقت میتوان آن را پیشدرآمدی بر کتاب «ثروت ملل» آدام اسمیت دانست؛ چراکه موضوع اصلی هر دو اثر چگونگی ثروتمند شدن ملت و به تبع آن دولتها است. البته نزدیکی اندیشه دو نویسنده صرفا به این موضوع منحصر نیست، بلکه همچنانکه خواهیم دید، در بسیاری از مفاهیم بنیادی اقتصادی سیاسی، مونکرتین فضل تقدم دارد؛ گرچه اندیشه وی طبیعتا به پختگی اسمیت نیست. اینکه ثروتمند شدن دولت (حکومت) در گرو تنعم اتباع (ملت) آن است و قدرت سیاسی تا حد زیادی وابسته به قدرت اقتصادی است، سخن چندان نویی نبود. بسیاری از اندیشمندان پیش از مونکرتین و به ویژه معاصران وی، تصریحا و یا تلویحا بر آن تاکید داشتند. اندیشه محوری متفکران موسوم به مرکانتیلست را در سدههای شانزدهم تا هیجدهم همین قضیه تشکیل میداد. اصالت و نوآوری مونکرتین در ارائه مفهوم جدیدی از ثروت از یک سو و چگونگی افزایش آن از سوی دیگر بود.
تعریف ثروت نزد مونکرتین دربرگیرنده مضمون متفاوت و جدیدی تحت عنوان رفاه یا خوب زیستن bien-etre است که در متفکران پیش از وی سراغی از آن نمیتوان گرفت. مونکرتین در وهله اول همانند پشتیبانی مثل ارسطو ثروت را آن چیزی میداند که برای انسان ضرورت دارد و مفید است، اما سپس اضافه میکند که ثروت محدود به اینها نیست و دربرگیرنده هر آن چیزی است که مورد پسند انسانها است و کیفیت زندگی (رفاه) آنها را بهتر میکند. از نظر ارسطو، ثروت بر حسب نیازهای انسانی تعریف میشود و گستره اینها حدود آن را معین مینماید. از دیدگاه وی، نیازهای طبیعی انسان (خوراک، پوشاک و مسکن) محدود و مشخص است و از این رو مقدار ثروت نیز که آن هم منشاء طبیعی دارد، منحصر به این نیازها است و نمیتواند نامحدود تلقی شود. اما مونکرتین با تفکیک دو وجه متفاوت از زندگی انسان مفهوم جدیدی را وارد بحث میکند. او میان بودن (هستی) etre و خوب بودن bien-etre یعنی بهتر زیستن یا رفاه تمایز قایل میشود و میگوید ثروت علاوه بر آنچه ناظر بر نیازهای طبیعی است دربرگیرنده خواستههای مورد پسند وی نیز است. به عقیده وی، انسان هستی خود را به طبیعت مدیون است اما رفاه یا بهتر زیستن در گرو تواناییها و تلاشهای خود وی است. مونکرتین مینویسد: «هستی ما ناشی از طبیعت است، اما کیفیت هستی ما بخشی به نظم (اجتماعی) discipline ما بستگی دارد و بخشی به صنعت art.» (مونکرتین، 39) منظور مونکرتین از نظم صنعت، نهادها و ابداعات خاص زندگی انسانی است که نزد سایر موجودات زنده وجود ندارد. به سخن دیگر، آن بخش از زندگی انسان که همانند سایر موجودات زنده (حیوانات) است، جنبه طبیعی دارد اما آنچه که به آن تمدن اطلاق میشود، صرفا به تلاش و خلاقیت انسانها برمیگردد.
دو نکته مهم در اندیشه مونکرتین درباره ثروت وجود دارد؛ یکی اینکه این مفهوم صرفا ناظر بر محدودیت طبیعی نیازهای معیشتی انسانها نیست و همه خواستههای انسانها را اعم از ضروری یا غیر آن در بر میگیرد و اتفاقا خوب زیستن انسانها مستلزم فرارفتن از نیازهای طبیعی است. نکته دوم این است که بخش عمده ثروت ایجاد شده که منشا رفاه انسانها است، ریشه در کار و صنعت آنها دارد. با توجه به اینکه خواستههای انسانها نامحدود است، بنابراین برای تولید ثروت نیز که تابعی از تلاش و ابتکار انسانها است، نمیتوان محدودیتی قائل شد. این تصور از ثروت و چگونگی تولید آن، مبنای اندیشه مدرن اقتصادی و مفاهیم بنیادی علم اقتصاد را تشکیل میدهد. در اقتصاد مدرن خواستههای انسانها نامحدود است و آنچه تولید ثروت را محدود میکند، محدودیت نیازهای طبیعی انسانها نیست؛ بلکه محدودیت منابع تولید ثروت از جمله و مهمتر از همه تواناییهای خود انسان است. به گونهای شاید بتوان گفت که مونکرتین با تعریف جدیدی که از مفهوم ثروت به دست میدهد در واقع به طرح موضوع و پرسش اصلی رشته علمی جدیدی (اقتصاد) میپردازد و همچنانکه خواهیم دید، تلاش میورزد در حد تواناییها و محدودیتهای زمان خود به این پرسش پاسخ دهد.
از نظر مونکرتین انسانها آفریده طبیعت (یا خداوند) اما آفریننده ثروت هستند. به این ترتیب سرنوشت انسان یعنی کیفیت هستی و رفاه زندگی وی در دستان خود او است. اما این محور قرار گرفتن انسان و رفاه دنیوی وی به هیچ وجه به معنای کنار گذاشتن اعتقادات و ارزشهای دینی نیست؛ بلکه در حقیقت قرائت جدیدی از مسیحیت است که بدون آن بسیاری از استدلالها، بنیاد عقلی خود را از دست میدهند. مونکرتین به طور تاییدآمیزی از ثروت و رفاه سخن میگوید، تا آنجا که حتی سعادت bonheur انسانها را نیز در ثروت میداند. (دنی، 105) این گونه گذار از مفهوم رفاه که ناظر بر جنبه عینی و مادی زندگی انسان است، به مفهوم سعادت که مضمون اخلاقی و معنوی دارد، مستلزم توضیح بیشتری است. علت اینکه مونکرتین میتواند ثروت را به سعادت ربط دهد، این است که طبق تئوری وی ثروت ناشی از کار است و کار مطابق تفسیر پروتستانی وی از گناه اولیه در مسیحیت، ابزار رستگاری دنیوی و اخروی انسانها است. مونکرتین مینویسد: «از زمانی که زمین به علت گناه والدین اولیه ما نفرین شد و تیغ و خار در آن رویید، زحمت و تلاش مطابق این حکم الهی که «از این پس نان خود را با عرق جبین به دست خواهی آورد»، همانند حق ارث، نصیب ما شد. به این ترتیب، زندگی و کار به طور تفکیکناپذیری به هم پیوند خوردند.» (مونکرتین، 40)
زمین نفرین شده دیگر به رایگان ثروتهای خود را در اختیار ما قرار نمیدهد و ما باید آنها را با زحمت و تلاش خود به دست آوریم. زندگی و کیفیت آن از این پس تابعی از کار انسان خواهد بود. انسان به تاوان گناه اولیه، محکوم به کار کردن است، اما به عقیده مونکرتین، در این مجازات راز سعادت انسان نیز نهفته است. کار صرفا مجازات نیست؛ بلکه همچنین فرارفتن از این مجازات به سوی سعادت است. به این ترتیب کار، ثروت و کسب ثروت را که انگیزه اولیه و مادی کار و تلاش است، نمیتوان قابل سرزنش دانست. هر چه انسان بیشتر تلاش کند، به این معنا است که بیشتر تاوان گناه اولیه را پرداخته و به سعادت نزدیکتر شده است. بنابراین، کسب ثروت نه تنها مذموم نیست، بلکه نشانه سعادت و رستگاری است. این توجیه دینی و مبتنی بر تفسیر خاصی از کتاب مقدس، مبنای اخلاق این جهانی نیز دارد و متکی بر استدلال اقتصادی جدیدی است که در واقع پارادایم اصلی علم اقتصاد یعنی همسویی منافع فردی و جمعی را تشکیل میدهد.
به عقیده مونکرتین، نیاز افراد به یکدیگر برآورده ساختن خواستههای خاص خود اولین علت شکلگیری جوامع انسانی به طور کلی است. در روابط متقابل میان انسانها، هر کس به دنبال سود خود است، اما برای رسیدن به آن ناگزیر باید خواستههای دیگران را برآورده سازد. در روابط پیچیده اجتماعی میان انسانها اغلب فراموش میشود که محرک اولیه این همه پیوند اجتماعی نفع شخصی است. طبق تئوری مونکرتین، زندگی و کار تفکیکناپذیرند و کار و تلاش انسان هدفی جز معیشت و بهتر زیستن (رفاه) ندارد. کسب ثروت و منفعت محور اصلی تلاش و کار انسانها است، اما در این میان، منافع عمومی (جامعه) در سایه همین تلاشها برای نفع شخصی حاصل میشود. (ولف، 124)
مخاطب اصلی کتاب مونکرتین، همانند اغلب نوشتههایی از این دست در آن دوران، شهریار یا هیات حاکمه است. او در مقدمه کتاب خود تاکید میورزد که ثروت و قدرت شهریار وابسته به ثروت اتباع وی است، بنابراین بهترین شیوه مملکت داری سوق دادن اتباع به تولید و کسب ثروت هر چه بیشتر است.
مونکرتین در واقع میخواهد مکانیسمهای کسب ثروت و افزایش آن را در جامعه نشان دهد تا شهریار بتواند سیاست درستی را در جهت کسب منافع خود اختیار نماید. همچنان که پیش از این اشاره کردیم، از این دست رسالهها در آن دوران زیاد نوشته میشد، اما اصالت و تازگی نوشته مونکرتین در این است که او در چارچوب فکری جدیدی طرح خود را در میاندازد و پیشنهادهای خود را در پی تحلیل وضعیت واقعی زندگی اقتصادی مطرح میسازد.
به عقیده وی افزایش ثروت از طریق تجارت صورت میگیرد و این موضوع به قدری برای وی اهمیت دارد که او در آغاز درصدد برمیآید عنوان کتاب خود را «رساله اقتصادی درباره تجارت» انتخاب کند، اما بعدا به دلایلی از این کار منصرف میشود. (مونکرتین، مقدمه). او درباره تجارت می نویسد، همچنان که فلاسفه میگویند غایت (هدف) علتالعلل است، تجارت به نوعی هدف اصلی صنعتهای متفاوتی است که اغلب آنها از طریق تجارت برای دیگران فعالیت میکنند.
بنابراین تجارت از لحاظ شان و سودمندی فراتر از خود صنعتها است چرا که اینها در خدمت تجارت هستند و از سوی دیگر یک هدف معین (در تجارت) صرفا نقطه پایانی یک شیء نیست، بلکه بهترین نقطه است. (مونکرتین، 137) تصویری که اینجا از تجارت داده شده، تازگی بیبدیلی دارد و کاملا متفاوت از مفهوم بسته و سترون تجارت در اندیشه قدمایی نظیر ارسطو است. تازگی سخن مونکرتین در این است که وی تجارت را انگیزه اصلی تولید معرفی مینماید و تاکید میورزد که تنها از طریق تجارت است که صنعتهای مختلف میتواند به منظور خدمت رساندن به دیگران شکل گیرد. مفهوم مخالف سخن وی این است که اگر تجارتی در کار نبود تولید در سطح فردی و محلی باقی میماند و نمیتوانست گسترش یابد و در نتیجه ثروت بیشتر تولید نمیشد. به علاوه او در توضیح فضیلت تجارت بر این نکته تاکید میگذارد که محصول تولیدی تنها از طریق تجارت است که به بهترین نقطه یعنی برآورده ساختن بیشترین مطلوبیت نایل میشود.
تئوری تجارت مونکرتین در واقع شکل ابتدایی نظریه مدرن تخصیص بهینه منابع از طریق نظام بازار است. او برخلاف اندیشمندان قدیمی تجارت را امری خنثی تلقی نمیکند؛ بلکه نشان میدهد که تجارت نه تنها انگیزه اصلی برای تولید ثروت بیشتر برای جامعه است، بلکه خود موجب استفاده بهتر از محصولات تولیدی نیز میگردد و از این جهت میتوان گفت که خود موجد ارزش اقتصادی بیشتری است. یک سده و نیم پیش از آدام اسمیت، یکی از مهمترین آموزه های اقتصادی سیاسی کلاسیک را نزد مونکرتین میتوان سراغ گرفت.
او مینویسد: هر جامعهای به طور کلی به نظر میرسد که از حکومت و تجارت تشکیل شده، اولی مطلقا ضروری است و دومی به طور ثانوی. از اینجا میتوان نتیجه گرفت که تاجران ارزشی بیش از مفید بودن برای جامعه دارند و تمایل کسب سود نزد آنها که از طریق رونق کار و صنعت تحقق مییابد منشا و موجد بخش مهمی از خیر عمومی است. (مونکرتین، 137)
از این رو است که او علم کسب ثروت را که ناظر بر صنعت و تجارت است اقتصاد سیاسی مینامد و به اندیشمندان قدیمی مانند ارسطو و گزنفون که اقتصاد را علم تدبیر منزل تلقی میکردند، انتقاد میکند. اقتصاد به عنوان علم کسب ثروت را نمیتوان از سیاست (امر حکومتی) جدا کرد. تولید ثروت امری منحصر به خانواده نیست بلکه از طریق تجارت کل جامعه را در برمیگیرد؛ بنابراین اقتصاد موضوعی سیاسی است و نه صرفا خانوادگی. از همین رو است که شهریار (حکومت) نمیتواند نسبت به اقتصاد بیتفاوت باشد؛ چرا که شوکت و قدرت وی به ثروت جامعه تحت امر او وابسته است.
بنابراین تدبیر حکومتی باید طوری باشد که تجارت رونق هر چه بیشتری پیدا کند و در نتیجه ثروت هر چه بیشتری تولید گردد. در اندیشه مونکرتین، اقتصاد برای شهریار (حکومت) موضوع هنر (سیاستگذاری) است؛ اما برای اتباع حکومت (شهروندان) موضوع علم است. (ولف، 120) آنچه مونکرتین به عنوان هنر شهریار یا سیاستگذاری دولت توصیه میکند این است که این سیاستها باید در جهت تشویق منافع خصوصی شهروندان باشد. فراموش نکنیم که از نظر وی ثروت ملت مترادف با ثروت شوکت و قدرت دولت است از این رو توصیه میکند که نظم و امنیت در تجارت برقرار شود و صنعتگران و اصناف در چارچوب مقررات معین فعالیت کنند.
در یک کلام «دست دولت باید به کمک دست خصوصی بشتابد» (ولف، 129) نکته سنجی وی درباره نظام مالی دولت بیسابقه است و اندیشه مبتکرانهاش در این خصوص گویی پیشبینی یا پیشگویی آینده است. مونکرتین مانند دیگر اندیشمندان معاصر خود تعدد انواع مالیاتها و فقدان نظم و انسجام در تامین مالی هزینههای دولت را مورد انتقاد قرار میدهد و وجود برخی مالیات های خودسرانه و ناشناس و فاقد توجیه عقلانی را موجب نابسامانی و اختلال در فعالیتهای اقتصادی جامعه و در نتیجه فقر و بیچارگی میداند. پیشنهاد وی برای نظم بخشیدن به شیوه مالیات ستانی دولت، فوقالعاده مبتکرانه و پیشرو برای زمانه خود است.
او میگوید: بار مالیاتی باید متناسب با درآمد و ثروت افراد تعیین گردد و برای این کار لازم است که درآمد هر فرد تخمین زده شود. به عقیده وی سادهترین روش برای این کار اظهارنامه شخصی مالیاتی است که تعیین بار مالیاتی متناسب و منصفانه را امکانپذیر میسازد. او مینویسد، «اکنون که در همه ایالتها هزاران نوع مالیات بعضا ناشناخته وجود دارد، به نظر ضروری میرسد که هر کس با اظهارنامهای میزان دارایی و درآمد خود را اعلام کند…» (ولف، 134) به این ترتیب میتوان شکاف گسترده میان ثروتمندان و فقرا را کاهش داد و نظم، عقلانیت و انصاف را در تامین منابع مالی دولت برقرار ساخت. از نظر مونکرتین پیامد این اصلاح مالیاتی از جهت ایجاد صلح و آرامش اجتماعی و جلوگیری از شورشهای عدالتخواهانه، اهمیت فوقالعاده دارد. او با درایت تاکید میورزد که نظم و انصاف در مالیاتستانی موجب میشود که مردم با رغبت بیشتری کار کنند و تولید ثروت کنند و هدف شهریار که ثروتمند شدن اتباع، آرامش اجتماعی به همراه کسب منابع مالی کافی برای دولت است، تامین شود. اگر به یاد آوریم که نزدیک به چهارصد سال از نوشته مونکرتین میگذرد، اما هنوز تحلیلهای علمی و توصیههای سیاستگذاری وی، ارزش نظری و کاربردی به ویژه در جوامع توسعهنیافته دارد آن وقت شاید بتوانیم به عمق و تازگی اندیشههای مونکرتین برای زمانه خود پی ببریم.
یادداشتها
1. گروتیوس، حقوقدان برجسته معاصر مونکرتین در کتاب معروف خود تحت عنوان «درباره حقوق جنگ و صلح» (1623 میلادی) بر این رای است که فرا رفتن از محدودیتهای تنگ، نیازهای طبیعی است که مردمان متمدن را از غیرمتمدنها متمایز میکند. او مینویسد، «همچنانکه ارسطو به درستی نشان داده است، نیاز طبیعیترین معیار ارزش است و احتمالا تنها معیار نزد انسانهای غیرمتمدن، اما در میان مردمان متمدن، انسان به بیش از آنچه ضروری است تمایل دارد به طوری که همین تمایل خود به معیار تبدیل میشود.» به نقل از کتاب سیوال.
منابع
1- A.de Monchretien (1615/1889),Traited,economie Politique,Librairie Plon,Paris
2- Schumpeten,.J.A.(1954/1983),Histoire de L,analyse e,conomique,Editions Gallimard,Paris,T.1
3- Wolff,Jaques(1973),Grands oeuvres e,conomiques,Ed.cujas,Paris,T.1
4- Sewal,H.R.(1901/1968),The theory of value before Adam Smith,Augustus M.kelly Publishers,Newyork
5- Denis,H.(1983), Histoire de la pense,e e,conomique,PUF,Paris
/ع