سرراست ; قسمت دوم
46.داخلي-روز، اتوبوس
آلوين: موتور ماشينم يه مشکلي پيدا کرده.
راننده اتوبوس گردن کج مي کند و مي بيند که پشت آلوين يک چمن زن پارک شده است.
راننده: داري با اون سفر مي کني؟
آلوين: آره، يه چمن زنه.
راننده از شنيدن اين جواب تعجب مي کند.
آلوين: مي شه تا شهر منو برسوني؟
راننده: فقط مي تونه تو رو تا گروتو برسونم. اين اتوبوس توره.
آلوين: ممنون مي شم.
آلوين سوار اتوبوس مي شود.
47.داخلي-روز، اتوبوس
48.داخلي-روز، اتوبوس، از چشمديد آلوين
49.داخلي-روز، اتوبوس
پيرزن1: ادوارد من از چمن زن سوارها خيلي خوشش مياد.
50.خارجي-روز، گروتو
پيرزن هاي اتوبوس کم کم پياده مي شوند.
51.داخلي-روز، اتوبوس
52.داخلي/خارجي-روز، گروتو
راهنماي تور: رهبر کاتوليک اين شهر، کارش رو از سال 1912 شروع کرد و تا دم مرگ يعني سال 1954 ادامه داد. همه اين کارها با دست ساخته شده.
پيرمردي به نام وندل از جمع جدا شده وبه آلوين نزديک مي شود. وندل عصايي در دست دارد. او به کنار آلوين مي آيد.
وندل: مي شه منم بشينم؟ همون طور که مي بيني من ورم مفاصل دارم.
آلوين: مهمون من باش.
وندل مي نشيند و خودش را جابه جا کرده و بعد به عصاي خود تکيه مي دهد.
راهنماي تور هنوز براي زن ها حرف مي زند. وندل و آلوين به طرف هم بر مي گردند.
آلوين: چطوري با اين همه مرغ مسافرت مي کني؟
وندل: بهت مي گم. سال 87 زنم مرد. بعد از مردن اون، من تا يه مدتي تنها بودم. خيلي از زن ها مي اومدن و برام آشپزي مي کردن و خونه تميز مي کردن. من به اونا محل نمي ذاشتم و ديگه اونا نيومدن. همه چي کاملاً عوض شد و من يه چيزايي رو از دست دادم.
آلوين: زن من سال 1981 مرد.
وندل سرش را تکان مي دهد و هر دو براي لحظه اي ساکت مي شوند.
وندل: دو سال پيش، دخترم منو فرستاد به يکي از اين تورها. سفر جالبيه. من تنها مرد اين اتوبوسم. تجربه منحصربه فرديه.
آلوين: آره، راست مي گي.
وندل: حالا ديگه هر ماه، يه سفر مي رم. خيلي لذت بخشه.
آلوين: من با دخترم رز زندگي مي کنم. با مادرش خيلي فرق داره، ولي زن راحتيه.
وندل: کار جالبي با چمن زنت کردي؟
آلوين: منظورت اون تريلره؟
وندل: آره. براي چي يه تريلر به چمن زنت بستي؟
آلوين: دارم مي رم يه سفر. راهش خيلي دوره.
وندل: سفر با يه چمن زن؟ واقعاً وسيله جالبيه. باهاش راحتي؟
آلوين: موقع پياده شدن يه کم اذيت مي شم.
وندل: کجا مي ري؟
آلوين: مونت زاين.
وندل: ويسکانسين؟
آلوين: آره.
وندل: ابتکارت واقعاً قابل تحسينه.
با آمدن دوزن به طرف آنها، آلوين از جاي خود بلند مي شود.
وندل: سفر به خير دوست من.
آلوين: خدا نگه دار.
53.خارجي-روز، جاده شماره 314
54.داخلي-روز، فروشگاه لوازم يدکي
سيگ: بهتون که گفتم اون چمن زن چند مايل بيشتر نمي ره. معلوم نيست تو مغز اون چي ريختن.
پيت: يه روز هم نشد.
اپل: حالا خوبه که خودش سالمه
مجري برنامه هواشناسي:... و حالا اخبار محلي!
بر عکس هميشه که با شنيدن اين حرف، سيگ، پيت و اپل به سوي تلويزيون خيره مي شوند، اين بار آنها نگاهشان را از آلوين بر نمي دارند تا اين که وانت حامل آلوين از خيابان بيرون مي رود.
55.داخلي-روز، آشپزخانه آلوين
رز: پدرمو يه مردي که وانت داشته، آورده...
دوروتي: فکر کنم اون موقع توي آرايشگاه بودم. چه جور وانتي؟
آلوين وارد آشپزخانه شده، از کنار آنها مي گذرد و از در پشتي خارج مي شود. در دست او يک اسلحه شکاري ديده مي شود. از وارد شدن آلوين تا خارج شدن او، زن ها ساکت مي مانند و با تعجب به او نگاه مي کنند.
رز: يه فورد؟
دوروتي از پنجره آشپزخانه مي بيند که آلوين وارد حياط پشتي مي شود.
دوروتي: پدرت مي خواد با اون اسلحه چي کار کنه؟
رز: من... نمي دونم. پدرم توي جنگ به خاطر تيراندازي چند بارمدال گرفته... ولي الان چشم هاش ضعيف شده.
از خلال پنجره مي بينيم که آلوين داخل حياط ايستاده است. او عصاهايش را روي زمين مي گذارد و خودش را به ميز داخل حياط مي چسباند.
رز: يه بار اون به يه پلنگ شليک کرد... پلنگ روي درخت بود.... درست بالاي سرمن و برادرم بابي.
از خلال پنجره مي بينيم که آلوين ايستاده و اسلحه اش را بالا گرفته است. او قنداق اسلحه را به کتفش مي چسباند. هر دو زن با کنجکاوي از جاي خود بلند شده و به طرف پنجره مي روند و مي خواهند ببينند که چه اتفاقي قرار است بيفتد. آلوين شليک مي کند. آن دو زن اکنون مي توانند هدف آلوين را ببينند. ماشين چمن زن منفجر شده و آتش مي گيرد. آلوين يک بار ديگر هم شليک کرده و کار خود را تمام کند.
دوروتي: خداي من!
56.داخلي-شب، اتاق نشيمن
رز: چي کارداري... مي کني پدر.
آلوين: سکه هاي مکزيکي م.
رز: آره يادمه... من توي نيومکزيکو به دنيا اومدم... بيست...ژوئن... سال 1960. به سکه هاي مکزيکي مي گن نپرو... چرا داري اونا رو به کلاهت مي چسبوني؟
آلوين: مي خوام سنگين بشه.
رز(گيج): سنگين بشه؟
57.خارجي-روز، نمايندگي ماشين آلات جان دير
يک فروشنده جوان به نام اندي به نزد آلوين مي آيد.
اندي: صبح به خير. من اندي لافنبرگ هستم. قربان مي تونم بهتون کمک کنم.
آلوين: خب اندي لافنبرگ... من دنبال يه چمن زن مي گردم... مي خوام راحت باشه و قدرت خوبي داشته باشه.
اندي: اوني که دارين بهش نگاه مي کنين. خيلي خوبه. جان دير ال تي 155... اندي با عصبانيت دنبال يک کاتالوگ مي گردد.
اندي: موتور کاواسکي رو داره و قدرتش پونزده اسب بخاره.
آلوين: ژاپنيه؟
اندي: نه آقا، نه من نيستم. من تقريباً آلماني هستم.
آلوين: موتور کاواسکي، يه موتور ژاپنيه؟
اندي: بله آقا.
آلوين غرولند مي کند.
اندي: اونا... ژاپني ها، موتورهاي خيلي خوبي مي سازن. ال دي 155...
آلوين: اي تي
اندي: ببخشين؟
آلوين: ال تي... ال تي 155... کنارش نوشته.
اندي با شرمندگي به کاتالوگ نگاه مي کند.
اندي: بله حق با شماست... آخه همه مدل ها شبيه هم هستن.
آلوين: خب حالا چقدر مي شه؟
اندي: سؤال خوبيه و من مطمئن هستم که مي تونم براي شما يه جواب خوب داشته باشم.
اندي سربلند کرده و دنبال تام مي گردد. تام يکي ديگر از فروشنده هاست که مسن تر است و تجربه زيادي در اين کار دارد.
58.داخلي-روز، دفتر فروش
آليس: داره چي کار مي کنه؟
تام: اين فروشنده هاي جوون واقعاً فاجعه ان.
تام و آليس به آلوين و اندي نگاه مي کنند.
آليس:نمي خواي نجاتش بدي؟
59.خارجي-روز، محوطه
اندي: ديسک هم داره... آقاي...
آلوين:استريت. آقاي آلوين استريت.
اندي: خب آلوين. ديسک...
آلوين: تو اون قدر جووني که مي توني جاي نوه من باشي. ترجيح مي دم منو آقاي استريت صدا کني.
اندي: درسته آقاي استريت... من تازه اينجا اومدم...
تام به نزد آنها مي آيد. آلوين سر تکان مي دهد. اندي نفس راحتي مي کشد.
اندي: داشتم با آقاي استريت حرف مي زدم آقاي هيلن برانت، ايشون به ال تي 155 علاقه مند شدن.
تام: صبح به خير آلوين.
آلوي: تام
تام: آلوين اي تي 155 حدود 2500 دلاره. چقدر مي خواي خرج کني؟
آلوين: نه اون قدر زياد.
تام: آلوين دنبالم بيا. اندي، آليس مي خواد چند تا برگه به تو بده که بايد اونا رو پر کني.
اندي: حتماً آقاي هيلن برانت.
تام: اندي تو کارتو خوب انجام دادي. مگه نه آلوين؟
آلوين: آره، آقاي لافنبرگ خيلي خوب بودن.
اندي حرکت مي کند. اما کاملاً گيج شده است.
تام: آلوين مي توني دنبالم بياي اون پشت؟ يه چيزي برات دارم که مناسب توئه. آن دو، راه افتاده و به جايي مي رسند که انباشته از ماشين هاي کشاورزي است.
تام: اون چمن زن قبلي رو خودم بهت فروختم، مگه نه آلوين؟
آلوين: تقريباً.
تام: پيت به من گفت که مي خواستي يه کار جالب بکني. هنوز هم نقشه ت همونه؟
آلوين: آره هنوزم همونه.
تام: من خيلي خوب مي دونم که توي ذهن آلوين استريت چي مي گذره. ولي بايد بهت بگم که تو آدم خيلي باهوشي هستي که هميشه منو شوکه مي کني...
آلوين: مال چه ساليه؟
تام: 66، موتور کوهلره. قدرت خيلي خوبي داره.
آلوين: سرعتش چقدره؟
تام: پنج مايل در هر ساعت، قدرت انتقالش حرف نداره. دروغ نمي گم.
آلوين: تام، چي داري مي گي؟
تام: خب حالا چقدر مي خواي بدي؟
آلوين نگاهي به چمن زن مي اندازد.
آلوين: ماشين خوبيه؟
تام: آره آلوين، ماشين خوبيه.
آلوين: من 325 دلار بيشتر ندارم. دروغ هم نمي گم تام.
تام: از نظر من که مشکلي نيست. بيا بريم و ببينيم آليس چي مي گه.
آلوين: آخرين سؤال. مي توني بگي بالاخره کي سوار اين ماشين مي شه. مي دوني کي صاحب اون مي شه؟
تام: کي بهتر از تو.
تام و آلوين به طرف دفتر مي روند.
60.داخلي-روز، دفتر فروش
تام: خب اندي، تبريک مي گم.
اندي: ممنون... تام، ولي تو اونو فروختي.
تام: نه آقا... تو مشتري رو تور زدي و اونو آوردي اينجا... من فقط کار رو جمع کردم. برو پيش آليس. با درصدي که از اين 325 دلار گيرت مياد، مي توني امشب رو خوش بگذروني.
اندي مي رود و تام به آلوين نگاه مي کند که به طرف جاده مي رود.
61.خارجي-روز، حياط پشتي
رز: ولي پدر ديدي حق با من بود. تو همون روز اول به دردسر افتادي.
آلوين حرف ها را مي شنود و آرام جواب مي دهد.
آلوين: من فقط يه اشتباه کردم که اونم به ماشينم مربوط مي شه. حالا ديگه همه چي خوب پيش مي ره رز. هيچي مثل يه...
آلوين به ماشين دستي مي کشد و بعد با نگاه از رز مي خواهد که آرام باشد. رز گيج شده است. رز بر مي گردد و مي خواهد بداند که پدرش درباره چه چيزي صحبت مي کند.
آلوين:... ماشين چمن زن جان دير خوب راه نمي ره.
رز سرش را تکان مي دهد، اما هنوز از چيزي مطمئن نيست. آلوين سرش را بالا مي گيرد و به خانه دوروتي نگاه مي کند.
62.خارجي-روز، خانه دوروتي
63.خارجي-روز، حياط پشتي
رز مي خندد.
آلوين: مي دوني که من اين کار رو مي کنم.
رز با وجود اين که نگران است، اما سعي مي کند بخندد.
64.داخلي-روز، ايوان خانه
رز: خدايا... خيلي نگران...پدرم هستم. خدايا... نذار...اتفاق بدي بيفته.
65.خارجي-روز، جاده شماره 314
66.خارجي-روز، گروتو
67.خارجي-روز، جاده آيوا
68.خارجي-روز
69.خارجي-روز، آلوين
70.خارجي-روز، آلوين
71.خارجي-بعدازظهر، اطراق در يک زمين زراعي
72.خارجي-ساعت جادويي، زمين زراعي
73.خارجي-ساعت جادويي
74.خارجي-روز، جاده شماره 18
75.خارجي-شب، اطراق آلوين
76.خارجي-شب، نمايي باز از جاده
77.خارجي-شب، همان جاده از چشمديد کريستال
79.خارجي-شب، همان جاده
کريستال: کسي منو سوار نکرد.
آلوين سر تکان مي دهد و چند لحظه حرفي نمي زند.
آلوين: گرسنه اي؟
کريستال: چي داري؟
آلوين: سوسيس.
کريستال: سوسيس
آلوين: بزن به چوب و بپزش.
آلوين به آتش اشاره مي کند. دختر مردد است. او چند لحظه به آلوين نگاه مي کند. آلوين به آتش خيره شده است. کريستال به دور و اطراف خود نگاهي مي اندازد و تکه اي چوب پيدا کرده و روبه روي آلوين مي نشيند. اکنون آتش بين آنهاست. کريستال سوسيس را به چوب مي زند و آن را روي آتش مي گيرد. دختر هر از چند گاه، نگاهي به آلوين مي اندازد. آلوين ساکت است. دختر بر مي گردد و به تريلر و چمن زن نگاه مي کند.
کريستال: چقدر شلوغ پلوغ.
آلوين: شامتو بخور.
دختر ساکت مي شود و به هات داگ گاز مي زند. دختر تازه مي فهمد که چقدر گرسنه بوده است، بنابراين سريع تر مي خورد. او هات داگ را تمام مي کند. آلوين به او نگاه مي کند.
آلوين: يکي ديگه بردار.
او از اين پيشنهاد استقبال کرده و از جعبه غذاي آلوين يک هات داگ ديگر بر مي دارد. بعد آن را به چوب مي زند و هات داگ را روي آتش مي گيرد. آن دو روبه روي هم نشسته اند و ساکتند. هر دو به صداي شرق شرق آتش گوش مي دهند.
کريستال: چند وقته توي جاده اي؟
آلوين: من همه زندگيم سفر کردم.
کريستال: از سفر خوشم مياد.
آلوين: براي يه دختر تنها، فرق مي کنه.
کريستال: چرا بايد براي يه دختر فرق کنه؟
آلوين سر تکان مي دهد و لحظه اي بي آن که حرفي بزند، به او نگاه مي کند.
کريستال: از کجا مياي؟
آلوين: لارنس
دختر سر تکان مي دهد و آرام مي نشيند.
کريستال: اونجا زن داري؟
آلوين: نه
کريستال: بچه چي؟
آلوين: زنم فرانسيس چهارده تا بچه به دنيا آورد که هفت تاش موندن. دخترم رز با من زندگي مي کنه.
دختر چيزي نمي گويد.
آلوين: فرانسيس تو سال 81 مرد
چند لحظه سکوت
آلوين: خونواده تو کجا هستن؟
دختر حرفي نمي زند.
آلوين: فرار کردي؟
دختر باز هم جوابي نمي دهد. آلوين لم مي دهد و سيگار مي کشد. آلوين به دختر نگاه مي کند.
آلوين: چند وقته که بيروني؟
کريستال نگاهش را از آتش مي گيرد و به تاريکي نگاه مي کند.
کريستال: پنج ماه
آلوين سر تکان داده و ساکت مي ماند. آلوين بر مي خيزد و با چنگک آتش را تکان مي دهد و يک تکه چوب داخل آن مي اندازد.
آلوين: رز، دخترمه که با من زندگي مي کنه... مردم مي گن اون يه کم کنده، ولي نيست. اون باهوشه و براي همه چي برنامه ريزي داره. اون واقعاً زن خوبي بود... چهارتا بچه داشت.
آلوين مکث کرده و به آتش نگاه مي کند. کريستال به او نگاه مي کند ومنتظر است.
آلوين: يه شب که... به نفر ديگه مراقب بچه ها بوده...
تصوير ديزالو مي شود.
80.داخلي-شب، آشپزخانه آلوين
آلوين (صداي خارج از قاب): توي خونه آتيش سوزي مي شه. پسر دومش بد جوري سوخت. رز نتونسته بود هيچ کاري بکنه.
آلوين مکث مي کند.
آلوين (صداي خارج از قاب): دادگاه گفت که رز صلاحيت نداره از بچه ها نگه داري کنه و اونا رو ازش گرفتن.
تصوير ديزالو مي شود.
81.خارجي-شب اطراق آلوين
کريستال نگاهش را از آلوين مي گيرد و به آتش نگاه مي کند. آلوين همه به آتش نگاه مي کند و سرفه مي کند.
آلوين: من دارم مي رم برادرم لايل رو ببينم.
کريستال: ها؟
آلوين: گفتم دارم مي رم برادرم لايل رو ببينم؛ توي مونت زاين.
کريستال: کجاست؟
آلوين: توي ويسکانسين. چند تا ايالت اون ورتر.
کريستال: آره، خيلي دوره
آلوين مي خندد و کريستال هم مي خندد.
کريستال: شنيدم ويسکانسين جاي خيلي درست و حسابي يه. ولي من فکر مي کنم هيچ وقت به اونجا نرسم.
آنها ساکت مي شوند. آلوين نگاهش را از آتش مي گيرد.
آلوين: الان ده ساله که برادرم رو نديدم.
آلوين يک هات داگ از جعبه بيرون آورده و آن را خام مي خورد.
کريستال: تو هات داگ رو خام مي خوري؟
آلوين: اين جوري بيشتر دوست دارم.
کريستال: ده سال، زمان طولانه يه!
کريستال مي لرزد و احساس سرما مي کند. آلوين متوجه او مي شود.
آلوين: يه پتو توي تريلر هست.
کريستال بلند شده و به کنار تريلر مي رود.
کريستال: اين جعبه چيه؟
آلوين: مال موسيقي يه.
کريستال: اون نوارها چي ان؟
آلوين: مال موسيقي يه.
کريستال: چقدر بزرگن! تا حالا همچين چيزي نديده بودم.
کريستال با پتويي که دور خود پيجيده، مي آيد و سر جاي قبلي اش مي نشيند.
کريستال: برادرت
آلوين: من و لايل با هم قهريم.
کريستال: براي چي؟
آلوين: درست يادم نمياد.
کريستال: خيلي احمقانه ست. تو ده ساله که برادرت رو نديدي، چون با هم دعوا کردين. اون وقت حالا نمي توني بگي براي چي؟
آلوين: دختر جون تو عادت هاي بدي داري.
کريستال ساکت شده و فکر مي کند.
آلوين: شايد يادم بياد.
چند لحظه سکوت
آلوين: آدم ها کارهاي احمقانه زيادي مي کنن، چون اونا احمقن.
آلوين به کريستال نگاه مي کند. کريستال سرش را بالا مي گيرد.
کريستال: متأسفم.
هر دو به آتش خيره مي شوند.
کريستال: حالا چرا مي ري اونو ببيني؟
آلوين: اون مريضه
کريستال با يک چوب آتش را تکان مي دهد.
کريستال: خونواده ام از من متنفرن. اونا واقعاً از من متنفر مي شن وقتي که مي فهمن ...
آلوين: چيزي به اونا نگفتي؟
کريستال: نه... نه... هيچ کي نمي دونه. حتي دوستم.
آلوين: رفتار آدم ها با تو چطوره؟
کريستال: من مي تونم از خودم مراقبت کنم.
لحظه اي سکوت مي شود و هر دو به آتش نگاه مي کنند. آلوين دوباره شروع مي کند.
آلوين: نذار غرورت باعث بشه که احمق بشي.
دختر گوش مي دهد.
آلوين: شايد اونا خوشحال نباشن. اما اون قدر نيست که بخوان تو رو از دست بدن... يا مشکلات کوچيک تو...
کريستال: نمي دونم داري چي مي گي.
آلوين: خب... يعني زندگي زير يه سقف گرم و توي رختخواب، بهتر از خوردن هات داگ با چوب و مسافرت با يه چمن زن نيست؟
هر دو مي خندد و بعد ساکت مي شوند. پس از چند لحظه آلوين چيزي مي گويد.
آلوين: وقتي بچه هاي من کوچيک بودن، من با اونا بازي مي کردم. من يه روز به اونا يه چوب دادم؛ به هر کدوم يه تکه چوب دادم. بعد بهشون گفتم چوب هاشونو بشکنن. اونا اين کار رو خيلي راحت انجام دادن. بعد بهشون يه دسته چوب دادم و گفتم سعي کنن اونو بشکنن، ولي هيچ کدوم نتونستن.
من هميشه به اونا مي گفتم، يه دسته چوب، مثل يه خانواده س.
کريستال در سکوت به او گوش مي دهد.
آلوين: اگه مي خواي، برو توي تريلر بخواب. من روي اين صندلي راحتم.
کريستال: نه، دوست دارم بيرون بخوابم. نگاه کردن به ستاره ها بهم کمک مي کنه که فکر کنم.
آلوين سرش را تکان مي دهد. او مي خواهد روي پاهايش بايستد. کريستال به او کمک مي کند. آلوين مي ايستد و لبخند مي زند. بعد آرام به طرف تريلر مي رود. کريستال تنها مي نشيند و به آتش نگاه مي کند. سروصداهايي از داخل تريلر شنيده مي شود و بعد سکوت حاکم مي شود.
آلوين (صداي خارج از قاب): خوب بخوابي.
82.خارجي-شب، تريلر
83.خارجي-طلوع خورشيد
84.خارجي-صبح، اطراق آلوين
تصوير ديزالو مي شود.
85.خارجي-روز، جاده شماره 18
تصوير ديزالو مي شود.
86.خارجي-روز، جاده شماره 18
87.خارجي-روز، جاده شماره 18
تصوير ديزالو مي شود.
88.خارحي-روز، جاده شماره 18
تصوير ديزالو مي شود.
89.خارجي-روز، جاده شماره 18
تصوير ديزالو مي شود.
90.خارجي-روز، جاده شماره 18
تصوير ديزالو مي شود.
91.خارجي-ساعت جادويي، جاده شماره 18
92.خارجي-شب، اطراق آلوين
تصوير سياه مي شود.
93.خارجي-روز، جاده شماره 18
مزارع ذرت در يک طرف جاده. ساقه هاي ذرت بلند شده اند و تا چشم کار مي کند، رنگ طلايي زمين را پوشانده است.
94.خارجي-بعدازظهر، نزديک وست يونيون
پليس (از بلندگو): لطفاً به کنار جاده برين.
آلوين از جا مي پرد و به اطراف نگاه مي کند و ماشين پليس را مي بيند. آلوين کنار مي کشد و در پارکينگ فروشگاه کامپيوتر کاسموس توقف مي کند. آلوين روي چمن زن مي نشيند و منتظر مي ماند، پليس به او نزديک مي شود.
پليس: مي شه گواهينامه تونو ببينم آقا؟
آلوين به پليس نگاه کرده و مي خندد. افسر به او نگاه مي کند و نفس عميقي مي کشد.
پليس: شما امروز چيزي خوردين؟
آلوين: نه آقا
پليس لحظه اي فکر مي کند، بعد به ترافيک جاده و بعد از آن هم به چمن زن نگاه مي کند.
پليس: مجبورم ازتون بخوام که از ماشين پياده بشين.
آلوين آرام از چمن زن پياده مي شود.
پليس: لطفاً دنبال من بياين.
آلوين دو عصاي خود را بر مي دارد و چند قدم به جلو مي رود.
پليس: بدون عصا نمي تونين؟
آلوين: نه، مي خورم زمين
پليس: باشه آقا. باورم نمي شه که شما چيزي نخورده باشين، با اين حال بهتره همين جا بمونين؛ تا يه ساعت ديگه. اون موقع ترافيک سبک تر مي شه. اين کار هم به نفع شماست، هم به نفع بقيه؛ درسته؟
آلوين سر تکان مي دهد و به طرف چمن زن مي رود. او سوار چمن زن مي شود و پليس هم سوار ماشين.
95.خارجي-عصر، پارکينگ فروشگاه
96.خارجي-عصر، جاده شماره 18
97.خارجي-عصر، جاده از چشمديد آلوين
98.خارجي-عصر، جاده
99.خارجي-عصر، جاده
آلوين: خانم، مي تونم کمک کنم؟
زن: نه نمي تونين کمک کنين. حتي از مسيح هم کاري ساخته نيست. هيچ کس نمي تونه به من کمک کنه.
زن به جلو و کنار ماشين مي رود و دست هايش را در هوا تکان مي دهد. آلوين عکس العملي نشان نمي دهد. زن کاملاً پريشان است.
زن: من سعي کردم با چراغ روشن رانندگي کنم. سعي کردم وقتي رانندگي مي کنم، بوق بزنم. من از پنجره جيغ زدم. شيشه رو کشيدم پايين و فرياد زدم... من دعا کردم به جانب سنت فرانسيس...سنت کريستوفر...چي شد! هر کاري که يه نفر مي تونه بکنه رو کردم، ولي هر هفته حداقل يه گوزن رو زير گرفتم. چرا اين جوري مي شه؟
آلوين سرش را تکان مي دهد. زن به کنار ماشين مي رود.
زن (همراه با داد و فرياد و گريه): تو اين جاده، در هفت هفته من سيزده تا گوزن رو کشتم. براي کارم مجبورم هر روز چهل مايل رانندگي کنم. نمي دونم چي کار بايد بکنم. براي رفتن به سر کار و رفتن به خونه بايد از ماشين استفاده کنم...
زن مکث مي کند. نفس عميقي مي کشد و بعد به چشم انداز کنار جاده نگاهي مي اندازد. بعد بر مي گردد و دستي به گوزن مي زند.
زن: اون مرده.
زن شروع مي کند به گريه.
زن: من گوزن ها رو دوست دارم.
او بر مي گردد و سوار ماشين خود مي شود. او عقب مي آيد و با سرعت هر چه تمام به جلو مي رود. آلوين رفتن زن را نظاره مي کند و بعد به گوزن نگاه مي کند. آلوين جلو مي رود و با عصاي خود سرگوزن را بلند مي کند. گوزن با چشماني باز مرده است.
100.خارجي-شب، اطراق آلوين
101.خارجي-روز، جاده شماره 18
102.خارجي-روز، جاده شماره 18 از چشمديد آلوين
103.خارجي-روز
104.خارجي-روز، جاده آيوا
آلوين: چي...؟
دومين دوچرخه سوار و بعد سومين دوچرخه سوار نيز از کنار او رد مي شود. آلوين چمن زن را متوقف کرده و کنار آن مي ايستد و به عبور دوچرخه سواران نگاه مي کند. انواع و اقسام دوچرخه ها از کنار او رد مي شوند و آلوين برايشان دست تکان مي دهد.
منبع: ماهنامه فيلمنامه نويسي فيلم نگار 31