داستان سرراست ; قسمت سوم

وسط يک زمين، دوچرخه سواران مسابقه، اردو زده و استراحت مي کنند. چند چادر در محوطه ديده مي شود. برخي با يکديگر صحبت مي کنند و برخي ديگر هم با دوچرخه هايشان ور مي روند. صداي موتور چمن زن شنيده مي شود. آلوين به جمع آنها وارد شده و از ميان دوچرخه سواران عبور مي کند. يکي از آنها دست مي زند و ديگران هم او را همراهي مي کنند. آلوين همچون يک شومن کلاه از سر برداشته و به تشويق آنها پاسخ مي دهد.
سه‌شنبه، 29 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
داستان سرراست ; قسمت سوم

داستان سرراست ; قسمت سوم
داستان سرراست ; قسمت سوم


 






 

105.خارجي-روز، جاده آيوا
 

نمايي هوايي از جاده. مي بينيم که آلوين کنار جاده پارک کرده وتعداد زيادي دوچرخه سوار از کنار او رد مي شوند.
تصوير ديزالو مي شود.

106.خارجي-عصر، اردوي دوچرخه سواران
 

وسط يک زمين، دوچرخه سواران مسابقه، اردو زده و استراحت مي کنند. چند چادر در محوطه ديده مي شود. برخي با يکديگر صحبت مي کنند و برخي ديگر هم با دوچرخه هايشان ور مي روند. صداي موتور چمن زن شنيده مي شود. آلوين به جمع آنها وارد شده و از ميان دوچرخه سواران عبور مي کند. يکي از آنها دست مي زند و ديگران هم او را همراهي مي کنند. آلوين همچون يک شومن کلاه از سر برداشته و به تشويق آنها پاسخ مي دهد.

107.خارجي-شب، اردوي دوچرخه سواران
 

آلوين کنار تريلر خود آتشي روشن کرده و برخي از دوچرخه سواران جوان دور او جمع شده اند. استيو که حدوداً سي ساله است و صورتي دوست داشتني دارد، با او حرف مي زند.
استيو: پس به طور متوسط روزي بيست مايل مي رين؟
آلوين: آره، تقريباً. اون مي تونه هر پنج مايل رو تو يه ساعت بره. ولي من وقتي باسنم درد مي گيره، واميستم.
رت، جوان بيست ساله ديگري است که موهايي فرفري دارد.
رت: اوه، پنج مايل در ساعت.
رت سربلند مي کند و مي بيند که توپي به سويش مي آيد. او به کسي ديگر که اکنون در قاب دوربين نيست، پاس کاري مي کند و دقيقاً به آلوين توجهي ندارد.
استيو: پس فکر مي کني تا به برادرت توي ويسکانسين برسي، پنج هفته اي طول مي کشه؟
آلوين: براش جدول درست نکردم. هر چي پيش بياد.
رت: من نمي تونم پنج هفته روي يه چمن زن بشينم.
آلوين: منم نمي تونم يه ساعت روي دوچرخه هاي شما بشينم. شما با اون کلاه هاي مضحک اين ور و اون ور مي رين. فکر کنم روندن چمن زن آسون تر باشه.
دوچرخه سوارها مي خندند. رت توپ را مي گيرد.
رت: خب چرا چمن زن؟
رت توپ را پاس مي دهد.
آلوين: نمي تونم با ماشين رانندگي کنم. به خاطر چشم هام. من دارم جايي مي رم که کسي نمي تونه اونجا بره.
رت: من مي تونم.
آلوين مي خندد و بلند مي شود تا براي آتش چوب بردارد. استيو مي بيند که او به سختي حرکت مي کند. بنابراين بلند مي شود تا به او کمک کند.
استيو: مي شه ازتون بپرسم چند ساله تونه؟
آلوين: هفتادوسه.
رت: اوه! هفتادو سه سال! چشم ضعيف و عليل.
آلوين: چشم،... ديابت...فشار خون. خودمم باورم نمي شه. پيرتر از اوني هستم که حالا فکر مي کردم.
دو جوان و يک زن از کنار آنها رد مي شوند.
آلوين: آدم وقتي جوونه، به سن پيري فکر نمي کنه.
استيو: از کي فهميدين که دارين پير مي شين؟
آلوين آتش را دم مي دهد.
آلوين: اولين بار وقتي احساس پيري کردم که توي جنگ، يه دوست رو از دست دادم. همون موقع پير شدم.
همه چند لحظه ساکت مي شوند.
استيو: بالاخره پيري هم با خودش چيزهاي خوب داره.
آلوين يک لحظه فکر مي کند و بعد به آتش دم مي دهد.
آلوين: مشکل مي شه تصور کرد که توي کور شدن و شل شدن چيز خوب باشه. تو اين سن، خيلي چيزاي زندگي از بين مي رن.
رت: بي خيال!
رت توپ را پرت مي کند.
رت: بدترين چيز پيري چيه آلوين؟
آلوين به آتش خيره مي شود. شراره هاي آتش به بالا مي روند.
آلوين: بدترين چيز پيري اينه که يادت مياد يه وقتي جوون بودي.
همه دوباره ساکت مي شوند. حالا همه به صداهاي شب گوش مي دهند.
تصوير سياه مي شود.

108.خارجي-روز، جاده شماره 18
 

آلوين به زمين هاي مي سي سي پي ولي نزديک مي شود. زمين هاي ذرت درو شده اند و اکنون زمين ها رنگي ديگر دارند. او از يک سربالايي عبور مي کند. کم کم موتور چمن زن، نشانه هايي از فشار زياد را نشان مي دهد. او سرعت را کم کرده و با دنده سنگين حرکت مي کند.

109.خارجي-روز، مقابل خانه دني ريوردن
 

پنج نفر روي صندلي هاي آلومينيومي نشسته اند و به آتش نگاه مي کنند. آنها نوشابه مي خورند. به نظر نمي رسد که از سوختن خانه دچار ناراحتي شده باشند.

110.خارجي-روز، کلرمون
 

در نمايي باز مي بينيم که چند نوآموز آتش نشاني در حال خاموش کردن خانه هستند. آنها در واقع تمرين مي کنند.

111.خارجي-روز، مقابل خانه ريوردن
 

آنها از تماشاي خانه در حال سوختن و تمرين آتش نشان ها لذت مي برند. دني پيوردن مالک خانه اي است که بقيه مقابلش نشسته اند. او پنجاه ساله و مردي چهارشانه است. همسرش دارلا ريوردن هم سن و سال اوست و موهايي طلايي دارد. دوستان آنها، جاني و جنت جانسون و ورلين هلر براي خوش گذراني پيش آنها آمده اند. جاني و جنت نيز با دني و دارلا هم سن هستند. آنها همديگر را از دبيرستان مي شناسند. نيروي جواني کاملاً در آنها مشهود است. جاني و جنت خيلي حرف مي زنند. ورلين از آنها مسن تر و مزرعه دار است.
دارلا: تو اين آتيش کي زنده مي مونه. از همين جا هم مي شه گرماشو حس کرد.
جنت: وقتي آدم به آتيش نگاه مي کنه، مثل اين مي مونه که هيپنوتيسم شده.

112.خارجي-روز، خانه اي در آتش
 

آتش نشان ها خانه را خاموش مي کنند. جمعيت کمي دور خانه جمع شده اند و به کار آتش نشان ها نگاه مي کنند. همسر يکي از آنها از او عکس مي گيرد. صدايي شنيده مي شود که به آتش مربوط نيست.

113.خارجي-روز، مقابل خانه ريوردن
 

دارلا صدايي مي شنود و به طرف تپه بر مي گردد.
دارلا: صداي چيه؟
همه آنها به طرف تپه بر مي گردند.

114.خارجي-روز، جاده
 

جاده سراشيب است. چمن زن از کنار تابلويي عبور مي کند که شيب جاده را نشان مي دهد، اما آلوين آن را نمي بيند. آلوين سعي دارد سرعت چمن زن را کم کند، اما کنترل چمن زن از دست او رها شده است. آلوين با سرعت به طرف پايين جاده مي آيد.

115.خارجي-روز، مقابل خانه ريوردن
 

آنها آلوين را مي بينند که روي چمن زن نشسته و با سرعت به طرف آنها مي آيد.
جاني: اون چيه؟
دارلا: انگار يه چمن زنه
جنت: سرعت زيادي براي يه چمن زنه، مگه نه دني؟
دارلا: ببين چه سرعتي داره!

116-خارجي-روز، آلوين
 

آلوين با سرعت به طرف پايين مي آيد. او پايش را روي ترمز فشار مي دهد، اما تأثيري ندارد. کنترل چمن زن کاملاً مشکل شده است.

117.خارجي-روز، مقابل خانه
 

ورلين: مطمئنم که اون يه چمن زنه. انگار يه سرخپوست سوارشه.
جاني: مثل اين که نمي تونه کنترلش کنه.
دني: فقط يه جان دير اين طوري مي ره.

118-خارجي-روز، آلوين
 

نمايي باز از آلوين. حالا سرعت او بيشتر شده است.

119.خارجي-روز، چشمديد آلوين
 

جاده، زير پاي او تکان مي خورد. او به خانه در آتش نزديک مي شود. گويي جاده، زير چمن زن به پرواز درآمده است. سرعت او بيشتر از آن چيزي است که تصور مي کرده است.

120.خارجي-روز، آلوين
 

سرعت آلوين بيشتر مي شود. باد مي خواهد کلاهش را ببرد. آب از چشمانش سرازير شده است. اما کم کم به انتهاي سراشيبي مي رسد و بالاخره چمن زن توقف مي کند. آلوين روي چمن زن مي نشيند و نفس راحتي مي کشد. او اشک هايش را که بر گونه هايش نشسته، پاک مي کند. دني به طرف او مي رود. چند آتش نشان هم به سوي او مي آيند.
دني: شما حالتون خوبه آقا؟
آلوين شوکه شده است. با تکان دادن سر جواب دني را مي دهد.
جاني: خيلي خوشبخت بودين که چپ نکردين.
آلوين: آره.
دني: تعجبي نداره که اين طور شده. شما روي تريلر ترمز نذاشتين، مگه نه؟
آلوين سرش را تکان مي دهد.
دني: ببين آقا، من سي ساله که دارم براي جان دير کار مي کنم. شما نبايد يه همچين چيزي رو به پشت چمن زن ببندين. حداقل توي اين سراشيبي.
آلوين واقعاً حرفي براي گفتن ندارد. دني متوجه موقعيت مي شود و لحنش را آرام مي کند.
دني: من دني ريوردن هستم.
دني دستش را به طرف او مي گيرد. آلوين با او دست مي دهد.
آلوين: آلوين استريت.
دني: خب آلوين... بايد اينو از جاده ببريم بيرون و ببينيم چقدر خسارت بهش وارد شده.
آلوين زير نگاه کنجکاو دارلا و جنت از چمن زن پايين مي آيد. دني و ورلين چمن زن را هل مي دهند. چند آتش نشان هم به آنها ملحق مي شوند. آلوين آرام آرام قدم بر مي دارد.

121.خارجي-روز، پشت خانه ريوردن
 

آنها چمن زن را به حياط پشتي مي برند. چمن زن کنار يک درخت توقف مي کند. آتش نشان ها خداحافظي کرده و مي روند.
دني: خب حالا بذار يه نگاهي به اين چمن زن بندازيم. مدلش چيه؟ 65 يا 66؟
آلوين: 66
دني به زير کاپوت نگاه مي کند. او متوجه مي شود که مقدار کمي بنزين زير چمن زن ريخته است.
دني: خب آلوين بايد بهت بگم که امشب نمي توني جايي بري. تسمه موتور پاره شده. ماشين مشکل انتقال قدرت داره. اميدوار بودي کجا بري؟
آلوين: مونت زاين
دارلا: مونت زاين، ويسکانسين؟ پشت چمن زار دوچي ين؟
جاني: تا اونجا 60 مايل راهه
دني: بايد از مي سي سي پي رد بشي. آلوين، توي مونت زاين چه خبره؟
آلوين: برادرم اونجا زندگي مي کنه.
جنت: خب شما با ماشينت نمي ري؟
آلوين: گواهينامه ندارم
دارلا: نمي شه برادرت بياد تو رو ببينه؟
آلوين: اون سکته کرده.
ورلين: تو از کجا مياي؟
آلوين: اون پشت
دني: وست يونيون؟
آلوين: نه
جاني: هاوکي؟
آلوين فقط سرش را تکان مي دهد.
دارلا: نيوهمپتون که نه. از اون راه دور که نمياي؟
آلوين لبخند مي زند
آلوين: نه
جنت بعد از کمي فکر، ناگهان مي گويد.
جنت: ميسون سيتي!
ورلين: تو خيلي راه اومدي، مگه نه؟
آلوين به ورلين نگاه مي کند و سرش را تکان مي دهد.
آلوين: آره خيلي راه اومدم. از لارنس، آيوا.
دارلا: لارنس
ورلين: غرب گروتو. چند روزه تو راهي؟
آلوين: امروز چندمه؟
جاني: 8 اکتبر
آلوين لحظه اي فکر مي کند و با انگشت هايش حساب مي کند.
آلوين: 5 هفته. وقتي لارنس رو ترک کردم 5 سپتامبر بود.
دني: همه شو تو جاده بودي؟
آلوين با انگشت خود به تريلر اشاره مي کند.
آلوين: اون خونه متحرک منه.
همه دوباره به طرف تريلر بر مي گردند. دارلا و جنت به يکديگر نگاه مي کنند.
دني: کجا اطراق مي کردي؟
آلوين: توي زمين هاي کشاورزي. هر شب اونو کنار جاده پارک مي کردم. تو شب سفر نمي کنم.
دارلا: تنهايي تو شب، باعث نمي شه از چيزي بترسي؟ همه جا پر از آدماي خطرناکه.
آلوين: خانم، جنگ جهاني دوم، توي سنگر مي جنگيدم. اينجا توي آيوا، توي مزرعه هاي ذرت از چي بايد بترسم؟
دني: خب چرا امشب همين جا، توي حياط ما اردو نمي زني؟ توي گاراژ يه حموم داريم که مي توني ازش استفاده کني.
آلوين: ممنونم. فکر مي کنم اين ماشين با شما موافق باشه.

122.خارجي-بعدازظهر، حياط خانه ريوردن
 

آلوين و دني و دارلا مشغول سوار کردن يک سايبان هستند. سايبان همان چادر روي تريلر آلوين است. يک سر چادر به يک پايه پلاستيکي بسته شده و سر ديگر آن به شاخه هاي درخت.
آلوين: خيلي خوبه شما دارين به من کمک مي کنين.
دني: توي برنامه هواشناسي گفت که قراره بارون بياد و تو نبايد توي تريلر بموني. دارلا روي يک پارچه است و يک ماهي قرمز چوبي را به بالاي چادر نصب مي کند.
دارلا: من يه کم کار چوب مي کنم. فکر کردم شايد دوست داشته باشي يه ماهي چوبي به چادرت وصل کني.
آلوين: دخترم رز لونه پرنده مي سازه.
دارلا و دني: اين که خيلي خوبه.

123.خارجي-شب، حياط پشتي
 

آلوين جلوي تريلر خود نشسته و سيگار مي کشد.

124.خارجي-شب، خانه ريوردن از چشمديد آلوين
 

لحظاتي بعد چراغ هاي خانه خاموش مي شود.

125.خارجي-شب، آسمان از چشمديد آلوين
 

ستارگان و ماه دريک آسمان پاييزي زيبا و پاک
تصوير سياه مي شود.

126.خارجي-روز، حياط پشتي خانه ريوردن
 

چهار مرد دور چمن زن آلوين ايستاده اند و آن را نگاه مي کنند؛ دني، آلوين، هرالد و تروالد اولسن. اين دو نفر آخر، از يک نمايندگي محلي جان دير آمده اند. هر دو، قد بلند هستند و استخواني. آن دو، غبغب بزرگي دارند، چشم هايشان روشن است و گونه هايشان زخمت. آنها دو برابر دومکو هستند.
هرالد: تروالد اين يه جان دير شصت و پنجه.
تروالد: نه هرالد شصت و شيشه. سه سال پيش يکي از اونا رو تعمير کردم. اونم تسمه ش پاره شده بود.
هرالد: شصت و پنجه
تروالد: شصت و شيشه.
دني (به آلوين): اونا دوقلوان. دو قلوهاي سيامي، ولي جدا از هم.
آلوين مي خندد.
دني: اون يه شصت و شيشه. مي تونين از آقاي استريت بپرسين.
آن دو به آلوين نگاه مي کنند. هر کدام مطمئنن است که خودش درست مي گويد.
آلوين: شصت و شيشه.
هرالد با پا به زمين مي کوبد. تروالد مي خندد.
دني: خب حالا وضعش چقدر خرابه؟
آلوين: من نمي تونم خيلي اينجا بمونم. بايد بزنم به جاده.
دوقلوها اول به چمن زن و بعد به يکديگر نگاه مي کنند. تروالد به طرف آلوين بر مي گردد.
آلوين منتظر است.
تروالد: چند تا اشکال اساسي پيدا کرده؛ تسمه، انتقال قدرت، بنزين و تاير.
آلوين: همه ش همين؟
هرالد: تو ديگه نبايد با اين چمن بزني.

127.داخلي-روز، آشپزخانه ريوردن
 

دارلا مشغول درست کردن خمير نان است. او آرنج خود را روي خمير گذاشته است. دني وارد آشپزخانه شده و از يخچال يک بطري نوشابه بيرون مي آورد و پشت ميز آشپزخانه مي نشيند. دني سيگاري روشن مي کند. تلويزيون کوچکي روي پيشخان آشپزخانه روشن است. برنامه هواشناسي است.
دارلا: توفان تو راهه.
دني به فکر فرو رفته و به حرکت دارلا واکنشي نشان نمي دهد.
دني: تعمير اون چمن زن خيلي براش خرج بر مي داره. فکر نکنم اون قدر پول داشته باشه.
دارلا: م م م
دني: آخه اون که واسه يه همچين کاري ساخته نشده. اونو ساختن براي چمن زدن.
دارلا: م م م
دني: خيلي خوشبخت بود که چمن زن ته تپه وايساد. مي تونست بميره. راحت مي تونست زنده نباشه.
دارلا: ا...ا،
دني: اون خيلي قوي نيست، ديدي نمي تونه بدون عصاراه بره؟
دارلا: آ...آ،
دني: تازه سر راهش مي سي سي پي هم هست.
دارلا خمير کردن را تمام مي کند و مي خندد.
دارلا: خب عزيزم برو اونو برسون. تا مونت زاين يه نصف روز راهه. دني فکر مي کند.
دارلا: دني ريوردن، تو مرد خوبي هستي... به خاطر همين من با تو ازدواج کردم، علي رغم اين که مادرم يه چيز ديگه مي گفت.
دني مي خندد.

128.خارجي-روز، حياط پشتي ريوردن
 

آلوين جلوي تريلر خود نشسته است. او سيگارش را خاموش مي کند. بعد به اطراف نگاهي مي اندازد و مطمئن مي شود که تنهاست. آلوين از جيب پشتي خود، يک کيف سياه بيرون آورده و داخل آن را وارسي مي کند.

129.خارجي-روز، حياط پشتي
 

از چشمديد آلوين، داخل کيف را نگاه مي کنيم؛ دو اسکانس بيست دلاري، يک ده دلاري و چند يک دلاري.

130-خارجي-بعدازظهر، حياط پشتي
 

آلوين کيف را مي بندد و آن را به جاي اولش بر مي گرداند. سيگاري روشن مي کند و کمي غمگين مي شود.

131.خارجي-روز، در پشتي خانه ريوردن
 

آلوين در مي زند. دني جلوي در مي آيد.
آلوين: من به يه تلفن احتياج دارم.
دني: چرا نه... بيا تو.
آلوين: مي خوام به دخترم زنگ بزنم و بهش يه شماره حساب بدم تا برام پول حواله کني.
دني: آره، حتماً. بيا تو
دني در را کاملاً باز مي کند تا آلوين داخل شود.
آلوين: شما تلفن بي سيم دارين؟
دني: در که بازه... بيا تو.
آلوين: مي تونم از همين جا زنگ بزنم.
دني مي خندد و به داخل مي رود. لحظه اي بعد با يک تلفن پرتابل بر مي گردد.
دني: بفرما. ما خوشحال مي شيم که بياي تو آشپزخانه و بشيني. اگه مي خواي يه تلفن خصوصي بزني، منو دارلا مي تونيم از آشپزخونه بريم بيرون.
آلوين: ممنونم. همين جا بهتره.
آلوين بر مي گردد و چند قدم مي رود. دني مي خواهد در را ببندد که آلوين دوباره به طرف او بر مي گردد.
آلوين: کد اين منطقه چيه؟ فکر نمي کنم اينجا 712 باشه.
دني: نه نيست آلوين. از اون تپه به بعد 319 ست. تو بايد يه يک بگيري و بعد کد منطقه خودتونو.
آلوين: ممنون

132.خارجي-روز، آشپزخانه آلوين
 

تلفن زنگ مي زند. رز با يک لانه پرنده وارد آشپزخانه مي شود. رز گوشي را بر مي دارد.
رز: پد؟ اوه پدر؟... من خيلي... (شروع مي کند به گريه) خوشحالم که... صداتو مي شنوم.
رز: خيلي نگران بودم. مي دونم که تو... خوبي.
رز: کلرمون توي... آيوا؟
رز: آره... چک تأمين اجتماعي ت... آره... اينجاست.
رز: باشه... اونو برات مي فرستم... باشه.
رز: آره... حتماً مي فرستم... يه دقيقه صبر کن.
رز گوشي را مي گذارد. بعد لانه پرنده را که در تمام مدت مکالمه در دستش بوده، به زمين مي گذارد. او داخل يکي از کشوها را نگاه مي کند. چيزي پيدا نمي کند. زير پيشخان آشپزخانه را نيز مي گردد و چيزي پيدا نمي کند. او از آشپزخانه بيرون مي رود.

133.خارجي-روز، حياط پشتي ريوردن
 

آلوين روي ميز نشسته و منتظر است. لبخندي روي صورتش نشسته است.

134.داخلي-روز، آشپزخانه آلوين
 

رز به آشپزخانه بر مي گردد. خوشحال است. در دست او يک مداد بزرگ نجاري ديده مي شود. رز گوشي را بر مي دارد.
رز: باشه... پدر... من الان يه مداد دارم.
او با تمرکز چيزي را يادداشت مي کند.
رز: دارم اونو مي خونم.

135.خارجي-روز، حياط پشتي ريوردن
 

وقتي رز آدرس را مي خواند، آلوين سرش را تکان مي دهد.
آلوين: درسته. من مي دونم که مي تونم روي تو حساب کنم... من حالم خوبه ... به محض اين که اون چک به دستم برسه، به طرف لايل راه مي افتم. تو خوبي؟ تنهايي؟... خوبه. ما نمي تونيم زياد حرف بزنيم.

136.خارجي-روز، حياط چشتي ريوردن
 

نمايي نزديک از آلوين که تلفن را روي زمين گذاشته و چند دلار کنار آن مي گذارد.

137.خارجي-روز، حياط پشتي ريوردن
 

دني از آشپزخانه بيرون آمده و مي بيند که آلوين به طرف تريلر مي رود. او مي نشيند و تلفن و پول ها را برداشته، بعد به آلوين نگاه مي کند و وارد آشپزخانه مي شود.

138-خارجي-روز، حياط پشتي ريوردن
 

آلوين جلوي تريلر نشسته و سيگاري مي کشد.

139.خارجي-روز، حياط پشتي ريوردن
 

نمايي نزديک از يک قوري بزرگ که روي آتش قرار گرفته و آب داخل آن قل قل مي کند.

140.خارجي-روز، حياط پشتي ريوردن
 

آلوين خودش را روي صندلي جابه جا مي کند و آب در حال جوش را نگاه مي کند. دني به کنار او مي آيد.
دني: داري چي درست مي کني؟
آلوين:قهوه مکزيکي
دني: اشکال نداره پيش تو باشم؟
آلوين: مي خواي توي خونه خودت مهمون باشي؟
دني يک صندلي تاشوي آلومينومي بر مي دارد و آن را کنار صندلي آلوين مي گذارد.
دني: من با او دوقلوها حرف زدم. اونا حدس مي زدن که تعمير چمن زن 250 دلار خرج بر مي داره
آلوين:خب چون دوقلوان، من بايد دو برابر بدم.
دني مي خندد.
دني: من خوشحال مي شم که بقيه راهو تا مونت زاين برسونمت.
آلوين سرش را تکان مي دهد.
دني: براي منو دارلا تبديل به يک يکشنبه خوب مي شه. ما لذت مي بريم که از روي رودخونه رد بشيم؛ مخصوصاً حالا که درخت ها رنگشون عوض شده.
آلوين: از پيشنهادت ممنونم دوست من. ولي من دوست دارم اين راه را خودم تموم کنم.
دني: حتي اگه چمن زن رو تعمير کني، بين زاين و کلرمون تپه هاي زيادي هست. هيچ تضميني نيست که ماشين دوباره خراب نشه. البته من تضمين مي کنم که درست بشه. ولي آلوين، اين ماشين براي چمن زدن درست شده، نه براي رد شدن از ايالت آيوا.
آلوين: تو مرد مهربوني هستي که داري با يه آدم کله شق حرف مي زني. اين سفر يه که من بايد تمومش کنم.
دني به تصميم آلوين احترام مي گذارد. او سيگاري روشن مي کند.
دني: پس بذار براي تعمير ماشين يه کم بهت پول قرض بدم.
آلوين: اين خيلي خوبه. ولي اگه من به کمک احتياج داشتم، حتماً بهت مي گفتم. من به دخترم زنگ زدم تا پول برام بفرسته. من به دخترم آدرس شما رو دادم، اميدوارم درست باشه.
دني مي داند که با مرد مغروري مثل آلوين نبايد بيشتر از اين راجع به پول بحث کند.
دني: پس همين جا پيش ما بمون تا آماده سفر بشي. ما از بودنت لذت مي بريم.
آلوين: از اين بابت ممنونم
هر دو مي نشينند و به صداي طبيعت گوش مي دهند.

141.خارجي-روز، تريلر آلوين
 

آلوين جلوي تريلر خود نشسته است. دارلا و جنت به کنار او مي آيند.
دارلا: ما داشتيم دنبالت مي گشتيم.
آلوين (مي خندد): خب حالا پيدام کردين. مي دونين من آدم خجالتي اي هستم.
دارلا: ما يه کم نون شيرمال پختيم، گفتيم شايد تو هم دوست داشته باشي. جنت بشقابي را به او مي دهد.
دارلا: توي فايت کانتي، جنت بهترين نون شيرمال ها رو مي پزه. هر سال از جشنواره منطقه جايزه مي گيره.
جنت نشان مي دهد که خجالت کشيده است.
جنت: دستور عملش مال مادرمه.
دارلا: ترکيبش براي اون يه رازه. اونو به هيچ کس نمي گه.
جنت طوري سرش را تکان مي دهد که يعني هيچ راهي ندارد.

142.داخلي-روز، تريلر آلوين
 

آلوين مشتاقانه بشقاب را مي پذيرد.
آلوين: ممنون جنت، خيلي. بايد بذارم يه کم سرد بشه... غذاي داغ نمي تونم بخورم. من نون شيرمال خيلي دوست دارم. از وقتي اومدم سفر، حتي يه دونه هم نخوردم. دخترم رز، نون شيرمال هاي خوشمزه اي درست مي کنه.

143.خارجي-روز، تريلر آلوين
 

جنت: اون توي لارنس زندگي مي کنه؟
آلوين: آره. اون با من زندگي مي کنه. فقط ما دو تا.
جنت: اوه
چند لحظه همه ساکت مي شوند.
دارلا: خب چيز ديگه اي لازم داري؟
آلوين: نه، واقعاً ممنونم

144.خارجي-روز، تريلر آلوين
 

زن ها مي روند. وانتي وارد حياط مي شود. ورلين از وانت بيرون آمده و به کنار آلوين مي آيد و بشقاب نان شيرمال را مي بيند که جلوي آلوين است.
ورلين: جنت بهت يه بشقاب نون شيرمال داده؟
آلوين مي خندد و از آنها به ورلين تعارف مي کند.
ورلين: عجب وقتي رسيدم. توي فايت کانتي...
آلوين و ورلين: ... جنت بهترين نون شيرمال ها رو مي پزه.
ورلين: هر سال از جشنواره منطقه جايزه مي گيره.
ورلين مقداري نان شيرمال برداشته و مي خورد.
آلوين: دستور عملش مال مادرشه.
ورلين (ملچ و ملوچ مي کند): چيپس شکلات.
آلوين: ها؟
ورلين: گمون نمي کنم هيچ کس از راز ترکيب چيپس شکلات با خبر باشه.
هر دو مي خندند. آلوين نان شيرمال مي خورد. سکوتي بين آنها حاکم مي شود.
آلوين : تابستون امسال به اندازه کافي بارون باريده؟
ورلين: هفته پيش براي سومين بار محصول مزرعه رو درو کرديم.
آلوين: دامداري هم داري؟
ورلين: گاوداري. ولي براي شير دوشيدن ديگه خيلي پير شدم.
آلوين: توي مونتانا توي يه گاو داري کار مي کردم. قبل از جنگ.
ورلين: ارتش؟
آلوين: پياده نظام. لشگر سوم.
ورلين: من لشگر دوم بودم.
دوباره سکوت مي شود. آلوين به ورلين سيگار تعارف مي کند و ورلين قبول مي کند.
ورلين: من فعلاً آزادم و مي خوام برم يه چيزي بخورم. فکر کنم تو هم بدت نياد با من بياي.
آلوين: من چيزي نمي خورم، ولي با کمال ميل همراهي ت مي کنم. ممنون. هر دو به طرف وانت ورلين مي روند. هر دو در راه رفتن مشکل دارند.

145.داخلي/خارجي-روز، ماشين ورلين/خياباني در کلرمون
 

آلوين سرش را از پنجره بيرون آورده و براي اين که باد کلاهش را نبرد، آن را با دست گرفته است. بعد به داخل مي آيد و به صندلي لم مي دهد.
آلوين: فرقش اينه که يه کم بالاتر مي شيني و يه کم تندتر مي ري.
ورلين: آخه من خيلي تشنه ام.
ماشين در خياباني پيش مي رود.

146.داخلي-روز، نوشگاهي در کلرمون
 

آلوين و ورلين پشت بار نشسته اند. از تلويزيون برنامه هواشناسي پخش مي شود. برخي از مزرعه داران محلي هم حضور دارند. پيرها ورق بازي مي کنند. جلوي ورلين، يک بطري آبجو و جلوي آلوين، يک ليوان شير است.
آلوين: توي فرانسه، طعم بد ليکور رو حس کردم... وقتي از جنگ برگشتم نمي تونستم کم بخورم. من ديگه به اندازه يه تيکه چوب براي بخاري هم ارزش نداشتم. يه کشيش به من کمک کرد تا بين خودم و بطري فاصله بندازم. اون به من نشون داد که چرا مي خورم. من مي خورم چون هنوز از اون جا خاطره داشتم.
ورلين سر تکان مي دهد و جرعه اي از نوشيدني اش را مي خورد. آلوين به روبه رو نگاه مي کند.
ورلين: خيلي از آدما زياده روي مي کنن. برادر من دوي اين جوريه.
آلوين: همه مي خوان فراموش کنن. هنوز مي تونم اين موضوع رو توي وجود يه مرد ببينم.
ورلين خيلي سريع به آلوين نگاه مي کند.
ورلين: آره
آلوين: هر روز بدتر از ديروز بود.
ورلين: درسته
ورلين جرعه اي ديگر مي خورد.
ورلين: يه بار شد که براي خوردن يه وعده غذاي گرم ده روز منتظر شديم. رو به روي آلوين يک آينه قرار دارد. ورلين در آينه به آلوين نگاه مي کند و مي خواهد ببيند او چه عکس العملي نسبت به حرفش نشان مي دهد. آلوين به ليوان شير خود خيره شده است.
ورلين: ما فکر مي کرديم توي بدترين وضع هستيم. اون موقع هنوز از هوا به ما حمله نشده بود.
ورلين مستقيم به جلوي خود نگاه مي کند.
ورلين: هنوز مي تونم اون ميله هاي آهني رو ببينم... درست جلوي ما بود... اصلاً نمي شد فهميد که کدوم دوستاي آدم مردن.
آلوين: يه چيزي هست که دوست ندارم هيچ وقت برام از بين بره... من هنوز مي تونم صورت اونا رو ببينم که جوون هستن. من هميشه صورت اونا رو مي بينم. چند سال گذشته، ولي روحشون با منه... بعضي وقتا صورت يه آلماني رو مي بينم.
آلوين جرعه اي از شير مي خورد و نفس عميقي مي کشد.
آلوين: من تک تيرانداز بودم... من اين جوري بزرگ شدم... تو مي فهمي که آدم چطوري براي غذا شکار مي کنه.
آلوين حرفش را قطع مي کند. مطمئن نيست که آيا بايد به حرف هايش ادامه بدهد يا نه.
آلوين: منو گذاشته بودن اون جلو، نزديک خط. هنوز هم هميشه يه آدم نشسته ام. من بايد اونجا مي نشستم و دنبال يه افسر مي گشتم؛ بعضي وقتا هم دنبال يه بي سيم چي يا مسئول توپخونه. وقتي مي ديدم از توي يه سنگر دود بيرون مياد، به طرفش تير مي نداختم. بعضي وقتا هم فقط توي جنگل راه مي رفتم.
آلوين مکث مي کند.
آلوين: ما يه ديده بان داشتيم که قدش کوچيک بود؛ به اسم کاتز. من يه لهستاني بود که از ميلواکي اومده بود. کارش توي تخمين زدن خيلي خوب بود. هميشه با تخمين هاي اون نجات پيدا مي کرديم.
آلوين کف دست خود را روي بار مي گذارد و به آن خيره مي شود.
آلوين: يه روز که رفته بودم توي جنگل، من يه حرکت خيلي آروم ديدم. يه چيزي تکون مي خورد. ده دقيقه منتظر شدم و اون دوباره حرکت کرد. من به طرفش شليک کردم و اون ديگه تکون نخورد. فرداي اون روز، ما جنازه کاتز رو پيدا کرديم. به سرش تير خورده بود. ما برگشتيم تو خط. توي دسته همه فکر مي کردن که اونو يک تک تيرانداز آلماني زده. توي همه اين سال ها، همه اين طوري فکر مي کنن به جز من.
ورلين و آلوين در سکوت مي نشينند.
تصوير سياه مي شود.

147.خارجي-شب، خانه ريوردن
 

آلوين روي صندلي خود و جلوي تريلر نشسته و سيگار مي کشد. شب است و او بدون آتش روشن کردن، در تاريکي نشسته است.

148.خارجي-شب، آسمان از چشمديد آلوين
 

آسماني صاف و پرستاره

149-خارجي-شب، خانه ريوردن
 

آلوين هنوز به ستاره هاي آسمان نگاه مي کند؛ غمي صورت او را فراگرفته است.
تصوير سياه مي شود.

150.خارجي-روز، حياط پشتي ريوردن
 

تصوير روشن مي شود.
چمن زن وسط حيات است. دني و آلوين کنار آن ايستاده اند. دو قلوهاي اولسن مشغول تعمير چمن زن هستند.
هرالد: اگه همه روز رو هم کار کني، نمي توني از اون آچار استفاده کني.
تروالد (از زير چمن زن): دني تو تا حالا شنيدي من براي تعمير چمن زن از کسي سؤال کنم؟
هرالد: فکر کنم بايد منتظر بشيم تا آقاي ويزارد بياد.
تروالد: اگه قرار بود تو اينو تعمير کني، بايد تا زمستون صبر مي کرديم. اون وقت بايد از اين به جاي برف روب استفاده مي کرديم.
تروالد از زير چمن زن بيرون مي آيد.
تروالد: ببين هرالد... عقل کل ... من کارم رو تموم کردم... با همون آچار کهنه که مي گفتي کار نمي کنه. بيا کمک کن اونو از زيرش بکشيم بيرون.
هرالد و تروالد يک صفحه فلزي را از زير چمن زن بيرون مي کشند. تروالد عقب مي ايستد و دست هاي روغني اش را پاک مي کند. هرالد صورت حساب را مي نويسد.
هرالد: با دستمزد و عوض کردن قطعات مي شه 247 دلار و 80 سنت.
هرالد صورت حساب را به آلوين مي دهد. آلوين نگاهي به آن مي اندازد.
آلوين: براي يه همچين کار کمي، زياد نيست؟
دوقلوها از اين حرف کمي جا مي خورند. آلوين به طرف چمن زن مي رود و دور آن مي چرخد.
آلوين: با اين که چشم هاي من پيرمرد ضعيفه...
آلوين به کنار تايرها مي رسد.
آلوين:... ولي من هيچ تاير جديدي نمي بينم.
دني از اين حرف آلوين به وجد مي آيد و به اولسن ها مي خندد.
هرالد: خب چون اونا وضعشون خوب بود.
آلوين: اگه خوب بودن، پس چرا قرار بود عوضشون کنين؟
هرالد: ا... (به برادرش نگاه مي کند) تروالد؟
تروالد: خب حدس مي زنم بشه يه کارهايي کرد.
دني روي يک صندلي مي نشيند و سيگاري آتش مي زند. اين صحبت ها براي او حکم تفريح را دارد.
آلوين: من تصور مي کردم پول تعميرات بشه 30 دلار. اين همون چيزيه که اون تو نوشتي؟
آن دو برابر به صورت حساب نگاه مي کنند.
آلوين: خب حالا راجع به دستمزد. من قبول دارم که شما براي اين کار وقت گذاشتين. ولي آدم وقتي داره با دوقلوها کار مي کنه، يه سؤال هايي براش مطرح مي شه؛ مخصوصاً وقتي اونا با هم خوب نيستن. او وقت کار تبديل مي شه به دعوا
دني: حق با توئه.
تروالد و هرالد: تو خفه شو دني.
آلوين: اگه من قاضي بودم، با اين چيزايي که امروز از شما ديدم، بيست درصد از دستمزدتون کم مي کردم.
هرالد و تروالد به هم نگاه مي کنند.
تروالد: حرف ديگه اي ندارين آقا؟
آلوين: من مال اينجاها نيستم، ولي انگار توي آيوا قيمت بنزين خيلي زياده.
تروالد: شما نمي خواد براي بنزين پول بدي.
آلوين: واقعاً که خيلي ممنونم. خب حالا چوب خط به کجا رسيده؟
دني به دوقلوها مي خندد. هر دوي آنها عصبي هستند.
هرالد: آ... آ.
هرالد به تروالد نگاه مي کند.
هرالد:180 چطوره؟
آلوين: خوبه
آلوين دستهايش را بالا مي گيرد. دوقلوها گيج شده اند. آلوين پول درآورده و به آنها مي دهد.
آلوين: از شما دو تا خيلي ممنونم. حالا ديگه مي تونم دوباره برگردم تو جاده. آلوين کيفش را سر جاي اولش مي گذارد.
آلوين: من با اين از آيوا رد شدم. اميدوارم منو تا ويسکانسين برسونه.
آلوين به آن دو نگاه مي کند.
آلوين: برادرم اونجا زندگي مي کنه. ده ساله که اونو نديدم.
آلوين به برادران اولسن نگاه مي کند. آنها زير نگاه او احساس ناراحتي مي کنند.
آلوين: توي سن شما، هيچ کس مثل يه برادر از زندگي شما خبر نداره. روي زمين، اون بهتره از هر کس ديگه اي تو رو مي شناسه.
آلوين لحظه اي مکث مي کند و بعد به آن دو خيره مي شود.
آلوين: منو برادرم آخرين باري که با هم بوديم، بدترين چيزها رو به هم گفتيم. من مي خوام اون لحظه رو فراموش کنم. اين سفر فقط يه چيز سخت داره و اون اينه که آدم غرورشو له مي کنه. فقط اميدوارم خيلي دير نشه.
آلوين: يه برادر، يه برادره.

151.خارجي-شب، حياط پشتي ريوردن
 

آلوين يک قوري بزرگ را براي درست کردن قهوه، روي آتش گذاشته است. دني روي صندلي نشسته و به آلوين نگاه مي کند و سيگار مي کشد. او آمده تا با آلوين، ساعت خوشي را بگذراند.
دني: آلوين مي خوام بهت بگم که يه کم نگرانتم. نگران سفرت.
آلوين: جاي نگراني نيست. منو ماشينم بعد از يه مدت که اينجا مونديم، خيلي سرحال شديم.
دني: تو مطمئني آلوين؟
آلوين سرش را تکان مي دهد.
دني: خوبه.
سکوت. دني سيگارش را خاموش مي کند.
دني: حدس مي زنم سختي برام باشه. صبح قبل از اين که بري مي بينمت.
آلوين: من صبح خيلي زود راه مي افتم.
آلوين کلاهش را از سر بر مي دارد، بلند شده و در برابر دني مي ايستد.
آلوين: مي خوام به خاطر اين که با يه غريبه اون قدر مهربون بودي، ازت تشکر کنم.
دني بلند شده و با او دست مي دهد.
دني: آلوين وقتي اينجا بودي، همه چي واقعاً خوب بود. بعضي وقتا برامون نامه بنويس.
آلوين دست او را به گرمي مي فشارد.

152.خارجي-سپيده دم، خانه ريوردن
 

آلوين در تريلر را مي بندد و سوار چمن زن شده و آن را روشن مي کند.

153.خارجي-سپيده دم، خانه ريوردن
 

دني پشت پنجره ايستاده و از ديدرس آلوين پنهان است. او دارد به آلوين نگاه مي کند که خود را مهياي رفتن مي کند. گويا دوست ندارد با او خداحافظي کند. آلوين به طرف جاده مي رود.

154.خارجي-سپيده دم، مقابل خانه ريوردن
 

دني از خانه بيرون مي آيد. او يک فنجان قهوه در دست دارد. دني، آلوين را از فاصله اي دور مي بيند که به طرف خيابان اصلي کلرمون مي رود.

155.خارجي-سپيده دم، خيابان اصلي کلرمون
 

آلوين با چمن زن به خيابان اصلي کلرمون مي رسد. کلرمون در خواب است. تنها وسيله داخل خيابان، يک تراکتور جان دير است. آلوين و راننده تراکتور براي هم دست تکان مي دهند.

156.خارجي-روز، تپه غربي مي سي سي پي
 

نمايي از جاده خالي؛ بالاي تپه، درختان کنار هر دو طرف جاده، کاملاً رنگي شده اند. آلوين و چمن زن به طرف بالاي چشم انداز مي روند. آلوين چمن زن را متوقف کرده و به پايين نگاه مي کند. او کلاهش را سفت مي کند و به طرف پايين حرکت مي کند.

157.خارجي-روز، تپه اي ديگر
 

آلوين در دامنه تپه است. اين يکي بزرگ است. آلوين نفس عميقي مي کشد. او دنده عوض مي کند و پايين مي آيد.

158.خارجي-روز، تپه منتهي به مي سي سي پي
 

آلوين به طرف پايين حرکت مي کند.

159خارجي-روز، بالاي تپه
 

نمايي نزديک از آلوين که کلاه از سر بر مي دارد.

160.خارجي-روز، همان تپه از چشمديد آلوين
 

پيش روي او، مي سي سي پي وسيع و زيباست. همه جا پر از درختان پاييزي است. تا چشم کار مي کند، رودخانه است. قايق ها و کرجي ها روي رودخانه حرکت مي کنند.
آلوين مي بيند که رودخانه ويسکانسين به داخل مي سي سي پي مي ريزد. پرتوهاي خورشيد بر جايي افتاده است که آن دو با هم تلاقي مي کنند. آلوين کلاهش را بر سرمحکم کرده و به جاده بر مي گردد.

161.خارجي-روز، مزارع
 

نمايي هوايي از مزارع ذرت. دوربين به جلو مي رود. تکه زميني سبز در کنار تکه زميني طلايي رنگ قرار دارد.

162.خارجي-روز، جاده
 

نمايي هوايي از يک چهار راه. چمن زن آلوين تنها وسيله روي جاده است.

163.خارجي-روز، جاده منتهي به پل
 

آلوين کم کم به پل روي رودخانه نزديک مي شود.

164.خارجي-روز، نمايي هوايي از پل
 

آلوين به پل مي رسد و از روي آن رد مي شود.چشم انداز اطراف پل نفس گير است.
ماشين ها و کاميون ها از کنار او رد مي شوند.

165.خارجي-روز، پل مي سي سي پي
 

آلوين آرام از روي پل مي گذرد. او از ديدن چشم انداز خود به وجد آمده است. سرعت کم چمن زن به او اجازه مي دهد از آن چه که مي بيند لذت ببرد. يک وانت پر از بچه از کنار او مي گذرد. يکي از بچه ها از او عکس مي گيرد. آلوين پل را تمام مي کند.

166.خارجي-روز، دوچي ين، ويسکانسين
 

آلوين در کنار جاده يک ماشين گشت پليس مي بيند. هنگامي که آلوين به پليس مي رسد، يکي از آنها، از آلوين مي خواهد که کنار جاده بايستد. آلوين توقف مي کند.
پليس: کجا داري مي رين؟
آلوين: مونت زاين.
پليس: با اين وسيله دارين مي رين مونت زاين؟ مونت زاين، نزديک باسکوبل؟
آلوين: باسکوبل؟
پليس: مونت زاين، کنار رودخونه آبي؟ همون مونت زاين؟
آلوين: بله، همون مونت زاين.
پليس: مي شه مدارکتون رو ببينم؟
آلوين از داخل کيف خود، مدارکش را در آورده و به پليس مي دهد.
پليس: اينجا نوشته که توي لارنس زندگي مي کنين. اونجا...
آلوين: غرب گروتو.
پليس: با اين وسيله دارين مي رين ويسکانسين؟
آلوين: بله
پليس: اين تو نوشته که شما آقاي استريت هستين و هفتاد و سه ساله تونه. چند وقته که توي جاده اين؟
آلوين: شيش هفته.
پليس: براي چي مي رين مونت زاين؟
آلوين: برادرم مريضه.
پليس: همين جا بمونين و تکون نخورين.
آلوين سر تکان مي دهد. پليس به طرف ماشين گشت مي رود و مدتي بعد بر مي گردد.
پليس: آقاي استريت لطفاً دنبال من بياين.
آلوين: منو بازداشت مي کنين؟
پليس: نه، قراره شما رو اسکورت کنيم.
آلوين سوار چمن زن مي شود. پليس به طرف ماشين گشت مي رود.

167.خارجي-غروب آفتاب
 

آلوين از جاده بيرون مي زند و کنار يک کليساي کوچک و يک قبرستان اطراق مي کند.

168-خارجي-شب، اطراق آلوين
 

آلوين آتشي برپا کرده و روي صندلي اش نشسته است. از فاصله اي دور، صداي سوت قطاري شنيده مي شود. آلوين سر بلند کرده و به آسمان نگاه مي کند.

169.خارجي-شب، آسمان از چشمديد آلوين
 

ستارگان در يک آسمان پاييزي؛ و هلال ماه. دوباره صداي سوت قطار شنيده مي شود.

170.خارجي-شب
 

آلوين به طرف مسير صدا بر مي گردد. سفرش دارد به انتها مي رسد. او به اطراف خود نگاه مي کند.

171.خارجي-شب، چشمديد آلوين
 

کليساي کوچک و يک قبرستان. يک حصار ساده آهني به دور قبرستان. در پشتي کليسا باز شده و نور به قبرستان مي تابد. کشيش در آستانه در ظاهر مي شود. کشيش لباس معمولي به تن دارد. در دست او يک بشقاب ديده مي شود. کشيش به طرف آلوين مي آيد.
کشيش: داشتم به آتيشت نگاه مي کردم. برات شام آوردم... گوشت و سيب زميني.
کشيش بشقاب را به طرف آلوين مي گيرد. آلوين مردد است. اما بعد بشقاب را مي گيرد.
آلوين: ممنون از لطفتون. اميدوارم مزاحم نشده باشم.
کشيش: نه ابداً. جاي خوبي رو انتخاب کردين. شما کنار يکي از قديمي ترين قبرستان هاي ميدوست اطراق کردين. وسيله اي که باهاش سفر مي کنين، يه کم غير عادي به نظر مي رسه.
آلوين: شما اولين نفري نيستين که اينو مي گه...
کشيش حرفي نمي زند و منتظر ادامه حرف آلوين مي شود.
آلوين: تحمل مسافرت طولاني با ماشين برام سخته. دوست ندارم سوار اتوبوس يه نفر ديگه بشم. دارم مي رم پيش برادرم.
کشيش: خيلي خوبه. چقدر راه اومدين؟
آلوين: خب اين چمن زن کيلومتر شماره نداره. دقيقاً نمي تونم بگم چقدر... ولي از 5 سپتامبر توجاده ام.
کشيش: امروز 15 اکتبره. سفرتون رو از کجا شروع کردين؟
آلوين: شمال آيواي مرکزي. لارنس
کشيش: پس بايد بيشتر از 300 مايل باشه.
آلوين: فکر مي کنم تخمين بدي نيست.
کشيش بلند شده و به کنار چمن زن مي رود. کشيش دور چمن زن مي گردد و بعد مي آيد و کنار آتش مي نشيند.
کشيش: حدس مي زنم اين کار شما يه مأموريته.
آلوين فکر مي کند و بعد سرش را تکان مي هد.
آلوين: مي دونين تا حالا بهش فکر نکردم، ولي فکر مي کنم اين چيزي که شما گفتين دقيقاً همون کاريه که من دارم مي کنم.
کشيش: گفتين مي خواين برين برادرتون رو ببينين. اون کجاست؟
آلوين: اون قدر نزديکه که مي تونم احساسش کنم... مونت زاين.
کشيش: اسمش چيه؟
آلوين: لايل استريت
کشيش: همون مردي که چند هفته پيش سکته کرد؟
آلوين: درسته. اونو مي شناسين؟
کشيش: براي يه کاري رفته بودم بيمارستان باسکوبل. يادم مياد که اونو آورده بودن اونجا. توجه منو به خودش جلب کرد، چون توي بخش من زندگي مي کنه. يه چيزهايي رو به من گفت. ولي نگفت که برادر داره.
آلوين به آسمان نگاه کرد.
آلوين: يه مدتيه که هيچ کدوم مون برادر نداشتيم. اميدوارم درست بشه...
آلوين لحظه اي سکوت مي کند.
آلوين: پس شما اونو ديدين؟ حالش خوبه؟
کشيش: من فقط يه بار اونو ديدم. ديگه ارش خبري ندارم.

172.خارجي-شب، چشمديد آلوين
 

هلال ماه، ستارگان، کليسا و قبرستان. کشيش منتظر است که آلوين چيزي بگويد.
صداي شب، سوت قطار.
آلوين: من و لايل با هم بزرگ شديم؛ توي يه مزرعه، توي مينه سوتا. خيلي کار مي کرديم. پدر و مادرم، خودشونو به خاطر کار کشاورزي مي کشتن.
آلوين سرش را تکان مي دهد و از يادآوري خاطرات ناراحت است. او سيگاري بيرون آورده و آن را روشن مي کند.
آلوين: من و لايل بعد از کار، با هم بازي مي کرديم. وقتي با هم بوديم، روزهاي کاري زودتر مي گذشتن. ما دوتايي شب هاي تابستون، توي حياط مي خوابيديم. بعد از نه ماه زمستون، به اندازه کافي تابستون نداشتيم. توي شب هاي تابستون، به محض اين که آفتاب مي رفت پايين، توي حياط جا مي نداختيم و دراز مي کشيديم و با هم حرف مي زديم؛ از ستاره ها و سياره هاي ديگه. مي گفتيم يعني يه آدمايي مثل ما اونجاها زندگي مي کنن. از جاهايي که دوست داشتيم بريم حرف مي زديم. راجع به همه چي حرف مي زديم.

173.خارجي-شب، آسمان از چشمديد آلوين
 

آلوين (صداي خارج از قاب): خيلي قشنگه. حالا که دارم به ستاره هاي امشب نگاه مي کنم، احساس مي کنم اون بهم خيلي نزديکه. احساس مي کنم کار درستي کردم که برگشتم اينجا.
آسمان همچنان در قاب است.
کشيش (صداي خارج از قاب): چه اتفاقي بين شما افتاد؟

174.خارجي-شب، اطراق آلوين
 

آلوين به آتش نگاه مي کند.
آلوين: داستانش از قديما بوده... توي انجيل هم اومده... هابيل و قابيل... خشم... خودخواهي... به اين دوتا بايد کيلور رو هم اضافه کرد... تا حالا دو برادر رو ديدين که ده سال باشه که با هم حرف نمي زنن؟
آلوين سرش را تکان مي دهد.
آلوين: ولي واقعاً ديگه اهميتي نداره.
لحظه اي سکوت مي کند.
آلوين: هفتادو سه ساله که روي اين زمين زندگي کردم. توي اين دنيا، آدم آرومي بودم، ولي زندگي م پر از سختي بوده؛ از کار توي مزرعه تا جنگ که خدا کمکمون بوده. هفت تا بچه دارم. همه جاي اين کشور زيبا زندگي کردم.
چهل سال عاشق يه زن بودم و بعدش اون مرد.
سکوت. کشيش به آتش نگاه مي کند. آلوين نفس عميقي مي کشد.
آلوين: دو تا دختر داشتم که يکي شون سال 74 گم شد. الان حتي نمي دونم که زنده ست يا نه. با يه مرد ناجور رفت... ديگه برام مهم نيست که چه اتفاقي بين من لايل افتاده. من مي خوام آشتي کنم. مي خوام با اون بشينم و به ستاره ها نگاه کنم.
کشيش: انشاء الله.

175.خارجي-شب، اطراق آلوين
 

نمايي باز از تپه اي زير ستارگان. آتش، فروغ کوچکي به قاب داده است. شعله هاي آتش، صورت آلوين و کشيش را روشن کرده اند.
تصوير آرام آرام سياه مي شود.

176.خارجي-روز، جاده ويسکانسين
 

آلوين از کنار مزارع ويسکانسين مي گذرد. او تابلوي مونت زاين را مي بيند.

177.داخلي-روز، نوشگاهي در مونت زاين/پمپ بنزين
 

صاحب نوشگاه پشت بار نشسته و به برنامه هواشناسي تلويزيون نگاه مي کند. لحظه اي بعد بلند شده و از پنجره به بيرون نگاه مي کند. ما مي بينيم که آلوين وارد پمپ بنزين مي شود.

178.خارجي-روز، پمپ بنزين
 

آلوين چمن زن را متوقف مي کند و طبق معمول به سختي از آن پياده شده و به طرف نوشگاه مي آيد.

179.خارجي-روز، نوشگاه
 

آلوين وارد شده و پشت بار مي نشيند.
آلوين: خيلي وقته که به چيزي لب نزدم، ولي الان دلم مي خواد يکي بخورم.
صاحب نوشگاه: چي باشه؟
آلوين: يه چيزي شبيه مزه ميلرلايت.
صاحب نوشگاه يک بطري جلوي آلوين مي گذارد.
صاحب نوشگاه: ماشين جالبي داري. از کجا مياي؟
آلوين: آيوا. مي خوام برم پيش لايل استريت.
صاحب نوشگاه: آيوا؟ پس بايد خيلي تشنه باشي.
آلوين: تو مي دوني خونه لايل کجاست؟ الان درست راهشو يادم نمياد. خيلي وقته که نديدمش.
صاحب نوشگاه: تقاطع 66، جاده ويد...
تصوير ديزالو مي شود.

180.خارجي-روز، دره ويد
 

آلوين از ميان دره اي زيبا عبور مي کند.

181.خارجي-روز، جاده ويد
 

نمايي از صورت آلوين. حالا آلوين مي داند که به انتهاي سفرش نزديک است. چمن زن آرام در جاده به جلو مي رود. اما لحظه اي بعد موتور به ريپ زدن مي افتد. موتور دود کرده و چمن زن خاموش شده و مي ايستد. آلوين تنها روي چمن زن مي نشيند.
تصوير ديزالو مي شود.

182-خارجي-روز-همان جا
 

آلوين هنوز روي چمن زن نشسته است. از بين قاب صداي يک تراکتور شنيده مي شود. از پيچ جاده، يک تراکتور ديده مي شود.

183.خارجي-روز، همان جا
 

راننده تراکتور کنار چمن زن مي ايستد و با آلوين حرف مي زند. او براي روشن کردن چمن زن، چيزهايي به آلوين مي گويد. آلوين استارت مي زند و در کمال ناباوري مي بيند که موتور روشن مي شود. تراکتور راه مي افتد و آلوين به دنبال او مي رود. آلوين به راه فرعي خانه لايل مي رسد و وارد آن مي شود. تراکتور به راهش ادامه مي دهد. آلوين موتور را خاموش کرده و بدون سروصدا وارد حياط لايل مي شود.

184.خارجي-ساعت جادويي، حياط خانه لايل
 

آلوين از چمن زن پياده شده و آرام به سوي خانه لايل مي رود. بعد مي ايستد و او را صدا مي زند.
آلوين: لايل

185.خارجي-ساعت جادويي، خانه لايل
 

نمايي نزديک از در خانه. مکث. بعد صداي لايل را از داخل خانه مي شنويم.
لايل: تويي آلوين؟

186.خارجي-ساعت جادويي، حياط لايل
 

آلوين به طرف ايوان جلوي خانه گام بر مي دارد. لايل با يک واکر از خانه بيرون مي آيد و روي ايوان مي ايستد. آلوين از چند پله بالا مي رود و روبه روي لايل مي ايستد و مهربانانه به او نگاه مي کند.
لايل: بشين آلوين.
آلوين روي يک صندلي و لايل روي يک صندلي ديگر مي نشيند. آنها فقط چند قدم با هم فاصله دارند. لايل سمت راست و آلوين سمت چپ.
لايل به تريلر و چمن زن که در حياط پارک شده، نگاه مي کند.
لايل: اين همه راهو با اون اومدي که منو ببيني؟
آلوين سرش را تکان مي دهد.
آلوين: آره لايل
دوربين چند لحظه روي صورت آلوين مي ماند.
نمايي نزديک از لايل که گريه مي کند.
نمايي نزديک از آلوين که گريه مي کند. آلوين با گريه و لبخند به سوي لايل بر مي گردد و بعد سرش را رو به آسمان مي گيرد.
دوربين به طرف بالا مي رود.

187.خارجي-آسمان شب
 

يک غروب پاييزي پرستاره. موسيقي آغاز مي شود.
منبع: ماهنامه فيلمنامه نويسي فيلم نگار 31



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط