تفسیر سوره کوثر

یکی از سوره های قرآن به نام کوثر می‌باشد. این سوره در مکه بر پیامبر نازل شد به خاطر زخم زبان‌های دشمنان دین و اسلام بود که می‌گفتند: پیامبر نسلش قطع شد و از این بابت دشمنان خوشحال بودند ولی خداوند برای اینکه پیامبرش را شاد نماید این سوره را بر او نازل نمود و نسل حضرت را در فاطمه زهرا سلام الله علیها قرار داد. در این مقاله به تفسیر سوره‌ی کوثر و واژه‌ی شریف «مبارکه» که یکی از القاب حضرت زهرا علیها السلام می‌باشد پرداخته‌ایم.
پنجشنبه، 7 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تفسیر سوره کوثر

تفسیر سوره کوثر
تفسیر سوره کوثر


 

نویسنده: مهدی آقابابایی
منبع :اختصاصی راسخون



 

تفسیر سوره کوثر

چکیده:
 

یکی از سوره های قرآن به نام کوثر می‌باشد. این سوره در مکه بر پیامبر نازل شد به خاطر زخم زبان‌های دشمنان دین و اسلام بود که می‌گفتند: پیامبر نسلش قطع شد و از این بابت دشمنان خوشحال بودند ولی خداوند برای اینکه پیامبرش را شاد نماید این سوره را بر او نازل نمود و نسل حضرت را در فاطمه زهرا سلام الله علیها قرار داد. در این مقاله به تفسیر سوره‌ی کوثر و واژه‌ی شریف «مبارکه» که یکی از القاب حضرت زهرا علیها السلام می‌باشد پرداخته‌ایم.

واژگان کلیدی:
 

کوثر، فاطمه زهرا علیها السلام، تفسیر، خیر کثیر، اهل بیت علیهم السلام.

مقدمه
 

خداوند تبارک و تعالی برای راهنمایی و هدایت خلقش پیامبران و بعد از آنان امامان را فرستاده است. یکی از پیامبران الهی که خاتم آنان می‌باشد رسول مکرم اسلام است که خیلی از دست امت اذیت شد و حتی خود حضرت در جمله ای می‌فرماید: ما اوذیت النبی الا ... هیچ پیامبری به اندازه‌ی من اذیت نشد. با همه‌ی این آزارها و اذیت‌ها دست از تبلیغ دین الهی برنداشت و لذا تمامی پیامبران هم مژده دادند که دین کامل توسط پیامبر اسلام به شما معرفی می‌گردد که در روز عید غدیر با معرفی مولی الکونین امیرالمؤمنین علیه السلام اتمام و اکمال شد. از پیامبر فرزندانی به دنیا آمدند که در زمان حیات پیامبر از دن یا رفتند لذا دشمنان خوشحال شدند و پیامبر را با لقبی زشت «ابتر» یعنی دم بریده و بلاعقب معرفی کردند و خداوند هم سوره‌ی کوثر را نازل نمود و مشتی بر دهان دشمنان اسلام زد و نسل حضرت را در دخترش فاطمه زهرا سلام الله علیها قرار داد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
«إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ * فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ * إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ.»
ترجمه آيات
به نام اللَّه كه به نيك و بد بخشنده، و به نيكان مهربان است.
محققا ما به تو خير كثير (فاطمه سلام الله علیها) داديم* پس به شكرانه‏اش براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن. * و بدان كه محققا شماتت‏گوى و دشمن تو ابتر و بلا عقب است.
و بعضى از مفسرين به منظور جمع بين دو دسته روايات گفته‏اند: ممكن است دو نوبت نازل شده باشد يكى در مكه و بار ديگر در مدينه. (1)

كوثر
 

الكوثر، فوعل من الكثره و هو الشى‏ء الّذي من شأنه الكثره والكوثر، الخير الكثير. (2)
«كوثر مبالغه در كثرت است و به قول زمخشرى « المفرط الكثره»، يعنى چيزى كه كثرت آن فزون از حد است. به يك زن باديه‏نشين كه پسرش از سفر برگشته بود گفتند: «بم آبَ إبنك؟ قالت آبَ به کوثر» يعنى پسرت با چه چيز برگشت؟ گفت: با فايده فزون از حد (كشّاف) راغب گويد: «تكوثر الشى‏ء»، يعنى شى‏ء تا آخرين حد زياد شد. در قاموس و اقرب آمده: «الكوثر، الكثير من كل شى‏ء» طبرسى رحمه الله فرموده: «كوثر چيزى است كه كثرت از شأن آن است و كوثر، خير كثير است.» (3)
كوثر، وصف است كه از كثرت گرفته شده و به معنى خير و بركت فراوان است و به افراد سخاوتمند، كوثر گفته مى‏شود.

اقوال مختلف درباره کوثر
 

[اقوال مختلف درباره مراد از «كوثر» و بيان شواهد دال بر اينكه مراد از آن ذريه پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) يعنى فرزندان فاطمه (عليها السلام) است‏].
ولى مفسرين در تفسير كوثر و اينكه كوثر چيست اختلافى عجيب كرده‏اند: بعضى گفته‏اند: خير كثير است؛ و بعضى معانى ديگرى كرده‏اند كه فهرست‏وار از نظر خواننده مى‏گذرد:
1- نهرى است در بهشت. 2- حوض خاص رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در بهشت و يا در محشر است. 3- اولاد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است. 4- اصحاب و پيروان آن جناب تا روز قيامت است. 5- علماى امت او است. 6- قرآن و فضائل بسيار آن.
7- مقام نبوت است. 8- تيسير قرآن و تخفيف شرايع و احكام است. 9- اسلام است. 10- توحيد است. 11- علم و حكمت است. 12- فضائل رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است. 13- مقام محمود است. 14- نور قلب شريف رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است؛ و از اين قبيل اقوالى ديگر كه به طورى كه از بعضى از مفسرين نقل شده بالغ بر بيست و شش قول است.
صاحبان دو قول اول استدلال كرده‏اند به بعضى روايات، و اما باقى اقوال هيچ دليلى ندارند به جز تحكم و بى دليل حرف زدن، و به هر حال اينكه در آخر سوره فرمود: «إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» با در نظر گرفتن اينكه كلمه «ابتر» در ظاهر به معناى اجاق كور است، و نيز با در نظر گرفتن اينكه جمله مذكور از باب قصر قلب است، چنين به دست مى‏آيد كه منظور از كوثر، تنها و تنها كثرت ذريه‏اى است كه خداى تعالى به آن جناب ارزانى داشته، (و بركتى است كه در نسل آن جناب قرار داده)، و يا مراد هم خير كثير است و هم كثرت ذريه، چيزى كه هست كثرت ذريه يكى از مصاديق خير كثير است، و اگر مراد مساله ذريه به استقلال و يا به طور ضمنى نبود، آوردن كلمه «ان» در جمله «إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» فايده‏اى نداشت، زيرا كلمه «ان» علاوه بر تحقيق، تعليل را هم مى‏رساند و معنا ندارد بفرمايد ما به تو حوض داديم، چون كه بدگوى تو اجاق كور است و يا بى خبر است.
و روايات هم بسيار زياد رسيده كه سوره مورد بحث در پاسخ كسى نازل شده كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را به اجاق كورى زخم زبان زد و اين زخم زبان هنگامى بود كه قاسم و عبد اللَّه دو فرزندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از دنيا رفتند، پس با اين بيان روشن شد كه سخن آن مفسر كه گفته: منظور صاحب اين زخم زبان از كلمه ابتر بريدگى از مردم يا انقطاع از خير بوده و خداى تعالى در رد گفتارش فرموده او خودش منقطع از هر چيز است سخن بى وجهى است.
و چون جمله «إِنَّا أَعْطَيْناكَ ...» در مقام منت نهادن بود، با سياق متكلم مع الغير (ما) آمد كه بر عظمت دلالت مى‏كند، و چون منظور از آن خوشدل ساختن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود مطلب را با واژه اعطاء كه ظاهر در تمليك است بيان داشت و فرمود:
ما به تو كوثر عطا كرديم.
و اين جمله از اين دلالت خالى نيست كه فرزندان فاطمه (علیها السلام) ذريه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هستند، و اين خود يكى از خبرهاى غيبى قرآن كريم است، چون همانطور كه مى‏بينيم خداى تعالى بعد از درگذشت آن حضرت بركتى در نسل آن جناب قرار داد، به طورى كه در همه عالم هيچ نسلى معادل آن ديده نمى‏شود، آن هم با آن همه بلاها كه بر سر ذريه آن جناب آوردند و گروه گروه از ايشان را كشتند. (4)
مراد از امر به صلاة و نحر بعد از منت گذاردن به اعطاء كوثر
«فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ» از ظاهر سياق و ظاهر اينكه حرف «فاء» بر سر اين جمله در آمده، استفاده مى‏شود كه امر به نماز و نحر شتر، كه متفرع بر جمله «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ» شده، از باب شكر نعمت است، و چنين معنا مى‏دهد، حال كه ما بر تو منت نهاديم و خير كثيرت داديم اين نعمت بزرگ را با نماز و نحر شكرگزارى كن.
و مراد از «نحر» بنا بر رواياتى كه از طرق شيعه و سنى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و از على (علیه السلام) رسيده، و نيز رواياتى كه شيعه از امام صادق و ساير ائمه اهل بيت (علیهم السلام) روايت كرده، دست بلند كردن به طرف گردن در هنگام تكبير گفتن براى نماز است. (5)
ولى بعضى گفته‏اند: معنايش اين است كه نماز عيد قربان بخوان، و شتر هم قربانى كن، (6) (چون كلمه نحر به معناى سر بريدن شتر به آن نحو خاص است، هم چنان كه كلمه «ذبح» به معناى سر بريدن ساير حيوانات است).
فاطمه¬ی زهرا علیها السلام خير كثيرى كه به پيامبر صلی الله علیه و آله عطا شد.

شأن نزول آیه
 

در شأن نزول اين سوره مى‏خوانيم: «عاص بن وائل» كه از سران مشركان بود، پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله را به هنگام خارج شدن از مسجدالحرام ملاقات كرد، و مدتى با حضرت صلی الله علیه و آله گفتگو نمود، گروهى از سران قريش در مسجد نشسته بودند و اين منظره را از دور مشاهده كردند، هنگامى كه «عاص بن وائل» وارد مسجد شد به او گفتند: با كه صحبت مى‏كردى؟
گفت: با اين مرد «ابتر»!
اين تعبير را به خاطر اين انتخاب كرد كه «عبداللَّه»، پسر پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله ‏از دنيا رفته بود، و عرب كسى را كه پسر نداشت «ابتر» (يعنى بلاعقب) مى‏ناميد؛ و لذا قريش اين نام را بعد از فوت پسر پيامبر صلی الله علیه و آله براى حضرت انتخاب كرده بود (سوره فوق نازل شد و پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله را به نعمتهاى بسيار و كوثر بشارت داد و دشمنان او را ابتر خواند).
توضيح اينكه، پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله ‏دو فرزند پسر از بانوى گرامى اسلام، حضرت خديجه علیها السلام داشتند: يكى قاسم و ديگرى طاهر كه او را عبداللَّه نيز مى‏ناميدند و اين هر دو، در مكّه از دنيا رفتند و پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله ‏فاقد فرزند پسر شد. اين موضوع زبان بدخواهان قريش را گشود. كلمه «ابتر» را براى حضرتش انتخاب كردند. پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله در سال هشتم هجرى در مدينه از ماريه‏ى قبطيه، صاحب فرزند ذكور ديگرى به نام ابراهيم شد، ولى اتفاقاً او نيز قبل از آنكه به دو سالگى برسد چشم از دنيا پوشيد و وفات او قلب پيامبر صلی الله علیه و آله را آزرد.
عرب‌ها طبق سنت خود براى فرزند پسر اهميت فوق‏العاده‏اى قائل بودند و او را تداوم‏ بخش برنامه‏هاى پدر مى‏شمردند. بعد از اين ماجرا آن‌ها فكر مى‏كردند با رحلت پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله برنامه‏هاى او به خاطر نداشتن فرزند ذكور تعطيل خواهد شد و خوشحال بودند.
سوره‏ى كوثر نازل شد و خداوند در اين سوره به طور اعجاب‏آميزى به آن‌ها پاسخ گفت و خبر داد كه دشمنان او ابتر خواهند بود و برنامه اسلام و قرآن هرگز قطع نخواهد شد. بشارتى كه در اين سوره داده شد از يك سو ضربه‏اى بود بر اميدهاى دشمنان اسلام و از سوى ديگر تسلى خاطرى براى رسول‏اللَّه صلی الله علیه و آله ‏بود كه بعد از شنيدن آن لقب زشت و توطئه‏ى دشمنان، قلب پاكش غمگين و مكدر شده بود. (7)
كوثر يك معنى جامع و وسيع دارد و آن، خير وسيع و فراوان است و مصاديق آن زياد است، ولى بسيارى از بزرگان علماى شيعه وجود مبارك فاطمه¬ی زهراء علیها السلام را يكى از روشن‌ترین مصداقهاى آن دانسته‏اند، چرا كه شأن نزول آيه مى‏گويد: آن‌ها پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله را متهم مى‏كردند كه بلاعقب است. قرآن ضمن نفى سخن آن‌ها مى‏گويد: «ما به تو كوثر داديم.» از اين تعبير استفاده مى‏شود كه اين خير كثير، همان فاطمه¬ی زهرا علیها السلام است، زيرا نسل و ذريّه پيامبر صلی الله علیه و آله ‏به وسيله همين دختر گرامى در جهان انتشار یافت، نسلى كه نه تنها فرزندان جسمانى پيامبر صلی الله علیه و آله بودند، بلكه آيين او و تمام ارزشهاى اسلام را حفظ كردند و به آيندگان ابلاغ نمودند، نه تنها امامان معصوم علیهم السلام كه حساب مخصوص به خود دارند، بلكه هزاران نفر از فرزندان فاطمه علیها السلام در سراسر جهان پخش شدند كه در ميان آن‌ها علماى بزرگ، نويسندگان، فقها، محدّثان، مفسرانِ والامقام و فرماندهانِ بزرگی بودند كه با ايثار و فداكارى در حفظ آيين اسلام كوشيدند.
در اينجا به بحث جالبى از فخررازى برخورد مى‏كنيم كه در ضمن تفسيرهاى مختلف كوثر مى‏گويد: «قول سوم اين است كه اين سوره به عنوان ردّ بر كسانى نازل شده كه عدم وجود اولاد را بر پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله ‏خرده مى‏گرفتند، بنابراين معناى سوره اين است كه: خداوند به او نسلى مى‏دهد كه در طول زمان باقى مى‏ماند. ببينید! چه تعداد از فرزندان حضرت زهرا علیها السلام را شهيد كردند، در عين حال جهان مملو از آن‌هاست؛ اين در حالى است كه از بنى‏اميه (كه دشمنان اسلام بودند) شخص قابل ذكرى در دنيا باقى نمانده، سپس بنگر و ببين چقدر از علماى بزرگ در ميان آن‌هاست مانند «باقر» و «صادق» و «رضا» و «نفس زكيه» (8) و ...» (9)
كوثرى كه به پيامبر صلی الله علیه و آله ‏عنايت شده است همان كثرت نسل و ذرّيه آن حضرت است، پس مراد از كوثر يا فقط كثرت ذريّه آن حضرت است و يا مراد از كوثر خير بسيار است، كه در ضمن آن كثرت نسل پيامبر صلی الله علیه و آله نيز مورد نظر است، زيرا اگر كثرت نسل پيامبر صلی الله علیه و آله ملحوظ نباشد، آيه ی اخير («إنَّ شانئك هو الأبتر»، دشمن تو بى‏نسل خواهد ماند و او ابتر خواهد شد) بدون فايده خواهد بود، پس آيات قبل بايد پيرامون نسل پيامبر صلی الله علیه و آله باشد، تا اين سخن، ابتر بودن دشمن پيامبر صلی الله علیه و آله معنا دهد و بى‏فايده نباشد. (10)

مباركه
 

یکی از القاب بی بی دو عالم مبارکه می باشد.
«بَرَكَتْ: فايده‏ى ثابت قاموس، «بركت» را زيادت، سعادت و «بروك» را ثبوت معنا كرده و گويد: «باِركْ على محمّد و آل محمّد»، يعنى شرف و كرامت آنها را هميشگى كن. در مجمع‏البيان، ذيل آيه 97 از سوره‏ى بقره گفته: اصل بركت به معناى ثبوت است گويند: «برك بروكاً»، يعنى ثابت شد، پس بركت به معناى ثبوت فايده است در اثر نمو و رشد. مجمع آب را، «بِرْكِه» گويند كه آب در آن ثابت است. در مفردات گويد: بركت، يعنى ثبوت خير خدايى در يك چيز، و مجمع آب را، بركه گويند. مبارك چيزى است كه در آن فايده‏ى ثابت باشد.» (11)
بِرْكِه: در لغت آبگير را گويند، جايى كه آب به مرور زمان در آن جمع مى‏شود. بركه: الزياده، افزايش و زيادت معنا مى‏دهد. بركت، رشد و نمو و زيادتى در يك شى‏ء را گويند.
و راغب گويد بركه به جايى اطلاق مى‏گردد كه خيرى الهى بدون حساب و شمارش نصيب شده باشد. (12)
«مفردات» آن را به مفهوم سرچشمه و جايى معنا كرده است كه خير و رحمت الهى به گونه‏اى از آنجا مى‏جوشد و جريان مى‏يابد كه نه مى‏توان از آن جلوگيرى كرد و آن را محدود ساخت و نه مى‏توان شمارش كرد و اندازه‏گيرى نمود. با اين بيان هر چيزى كه فراوانى و افزايش و زيادى محسوسى در آن ديده شود، «مبارك» است و در آن بركت وجود دارد.
واژه‏ى «بركت» را «تاج العروس» به مفهوم نمو و نيكبختى و افزايش معنا كرده است.
ابن‏منظور در ذيل كلمه «بركه» گويد به معناى رشد و زيادتى است... از زجاج نقل شده است كه «مبارك» آن چيزى است كه از سوى او خير بسيار به وجود آيد. (13)
از عبدالله بن سليمان نقل شده كه گويد: در انجيل درباره حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم چنين خوانديم كه خداوند خطاب به حضرت عيسى علیه السلام چنين فرمايد: آن حضرت زنان متعدده‏اى دارد، نسل و ذريه او كم است، نسل او زن با بركت و مباركه ايست كه در بهشت خانه‏اى دارد كه در آن خانه ضجه و فرياد و رنج و زحمتى نيست، او را در آخر الزمان تكفل سرپرستى خواهد كرد به همان گونه كه حضرت زكريا مادرت حضرت مريم علیها السلام را سرپرستى نمود، او داراى دو كودك و فرزندى است به شهادت خواهند رسيد. (14)

چشمه‏سار بركات الهى
 

خداى جهان‏آفرين در وجود گرانمايه‏ى بانوى بانوان، انواع بركات را قرار داد و نسل پرافتخار پيامبر را از او آفريد و خير بسيارى در نسل او قرار داد.
مى‏دانيم كه آن بانوى فرزانه، هنگامى كه سر در بستر شهادت نهاد، تنها دو پسر به نام «حسن» و «حسينم از او به يادگار ماند و دو دختر به نام «زينب» و «ام‏كلثوم»، و پس از مدتى هم رخداد غمبار عاشورا رخ داد و همه‏ى فرزندان حسين عليه‏السلام، جز چهارمين امام نور، به شهادت نايل آمدند، و از فرزندان امام حسن علیه السلام نيز طبق برخى روايات هفت تن به شهادت رسيدند و از دخت سرفرازش «زينب» نيز دو فرزند به بارگاه دوست هديه شد و از دختر ديگر آن حضرت هم فرزندى به يادگار نماند.
و نيز مى‏دانيم كه پس از رخداد غمبار و تكاندهنده‏ى عاشورا، رخدادهاى ناگوار ديگرى پديد آمد و كشتارها و خونريزى‏ها، از نسل پاك پيامبر ادامه يافت. رخداد سهمگين حره تا شهادت زيد شهيد و يارانش، و حادثه‏ى «فخ» تا تار و مار و آواره ساختن علويان يكى از پى ديگرى به وقوع پيوست، اما با همه‏ى اين جنايت‏ها و سفاكى‏هاى سياهكاران اموى، نسل پاك وسرفراز پيامبر به حيات افتخارآفرين خويش ادامه داد.
پس از امويان نوبت به عباسيان رسيد. آنان نيز در بيداد و شقاوت و پيكار بى‏رحمانه با علويان و تلاش در ريشه‏كن ساختن آنان، ركورد را شكستند...
مبارزه‏ى آنان با خاندان وحى و رسالت به ظالمانه‏ترين ابعاد و بدترين و بى‏رحمانه‏ترين اشكال، به مدت دو قرن ادامه يافت كه آخرين جنايات هولناك آنان بشهادت رساندن حضرت عسكرى بود. اما با همه‏ى شقاوت‏هاى عباسيان نسل پاك فاطمه و پيامبر رو به فزونى نهاد و بسان مشعل درخشانى نورافشانى كرد.
پس از عباسيان صلاح‏الدين ايوبى و دار و دسته‏اش آمدند و آنان نيز در كشتار خاندان پيامبر و نابود ساختن راه و رسم شيعيان آنان، سياست شوم امويان و عباسيان را پى گرفتند.
براى نمونه: در مغرب عربى به چنان كشتارهاى دسته جمعى دست يازديدند كه انسان از شنيدن گزارش آن جنايت‏ها در حق پيروان اهل‏بيت به خود مى‏لرزد، اما با همه‏ى اين كشتارها خداوند در نسل پاك و سرفرازش بانوى بركت قرار داد و او را چشمه‏ى جوشان خير فراوان و بركات بسيار ساخت. (15)
حضرت زهراء علیها السلام منبع انواع بركات است، و مهمترين بركت در وجود فاطمه ی زهرا علیها السلام اين است كه ذريّه¬ی پيامبر صلی الله علیه و آله از نسل زهراء علیها السلام هستند، در حالى كه با مراجعه به تاريخ روشن مى‏شود كه دشمنان آن حضرت با به وجود آوردن وقايع مختلف، فرزندان فاطمه زهراء علیها السلام را از بين مى‏برده‏اند. در واقعه‏ى كربلا فقط يك فرزند برای امام حسين علیه السلام باقى ماند، آن هم امام زين‏العابدين علیه السلام؛ و بنابر قولى، هفت فرزند امام حسن مجتبى علیه السلام و دو فرزند حضرت زينب علیها السلام را نيز به قتل رساندند؛ و در اين مسير چه وقايع دردناكى كه براى ذريه¬ی فاطمه¬ی زهرا علیها السلام به وجود آوردند و فرزندان زهراء علیها السلام را از دم تيغ گذراندند. با همه¬ی آنچه كه گفته شد، لكن از بركت نسل فاطمه زهراء علیها السلام، سادات سر تا سر جهان را نورافشانى مى‏كنند. قريب به محال است جايى را بيابيم كه يكى از اولاد فاطمه‏ى زهرا علیها السلام در آنجا نباشد. «مباركه»، دلالت بر بركت در ذريه آن حضرت مى‏كند، همچنان كه كوثر بر كثرت اولاد حضرت زهراء علیها السلام دلالت دارد. (16)
توصيف فاطمه زهرا علیها السلام در انجيل
عن عبداللَّه بن سليمان قال:
«قرأت في الإنجيل في وصف النّبي صلی الله علیه و آله نكّاح النساء، ذوالنسل القليل، إنّما نسله من «مباركه»، لها بيت في الجنه، لاصخب فيه و لا نصب، يكفلها في آخر الزمان كما كفل زكريا اُمّك، لها فرخان مستشهدان»
عبداللَّه بن سليمان مى‏گويد: اوصاف پيامبر خاتم صلی الله علیه و آله : را در انجيل خواندم كه ايشان زياد نكاح مى‏كنند و نسل كمى خواهند داشت و نسل او از «دخترى مبارك» به وجود خواهد آمد كه براى او خانه‏اى در بهشت آماده گشته است....» (17)
واژه‏ى «كوثر» از ديدگاه مفسران
مفسران در تفسير آيه‏ى شريفه‏ى «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَر» ديدگاه‏ها و سخنانى دارند.
«سيوطى» دانشمند اهل سنت در تفسير خويش «الدرالمنثور» در تفسير واژه‏ى «كوثر» به نقل «ابوبشر» و «سعيد بن جبير» آورده است كه «ابن عباس» مى‏گفت: «كوثر» به مفهوم خير فراوانى است كه خداوند آن را به پيامبر گرامى ارزانى داشت.
«ابوبشر» آورده است كه به «سعيد بن جبير» گفتم: برخى از مردم مى‏پندارند كه «كوثر» نهرى در بهشت پرطراوت است.
سعيد گفت: آن نهر هم جزيى از همان خير كثير و بركات بسيارى است كه به پيامبر ارزانى گرديد.
اما آنچه مناسب‏ترين معنا در اين آيه شريفه است، اين است كه بگوييم: منظور از كوثر همانگونه كه در تفسير فخر رازى آمده است، وجود گرانمايه‏ى بانوى بانوان صديقه‏ى طاهره است.
مرحوم طبرسى در مجمع‏البيان در مورد واژه‏ى «كوثر» مى‏نويسد:
برخى برآنند كه كوثر به مفهوم خير و نيكى بسيار است و برخى ديگر بر اين باورند كه به معناى زيادى و فراوانى نسل و فرزند است. اين معنا در نسل پاك پيامبر و از فرزندان حضرت فاطمه علیهاالسلام آشكار گشته، به گونه‏اى كه شمارش آنان امكان‏پذير نيست و اين بركت تا روز رستاخيز خواهد بود.
فخر رازى در تفسيرش در اين مورد:
ديدگاه سوم اين است كه منظوراز واژه‏ى «كوثر» فرزندان پيامبر مى‏باشد. چرا كه مفسران بر آنند كه اين سوره‏ى مباركه هنگامى بر قلب مصفاى پيامبر فرود آمد كه برخى از شرك گرايان آن حضرت را بخاطر نداشتن پسر سرزنش نمودند و خدا پاسخ آنان را در اين سوره داد.
با اين بيان پيام و مفهوم آيه‏ى شريفه اين خواهد بود كه: خداوند به پيامبرش نسل سرفرازى ارزانى خواهد فرمود كه در طول قرون و اعصار به يادگار بمانند و شما خواننده‏ى گرامى! خوب بينديش كه چقدر از خاندان وحى و رسالت را بخاطر دفاع از ارزشهاى انسانى و اسلام به خاك و خون كشيدند و با اين وصف جهان از نسل پيامبر آكنده است در حالى كه از دشمنان كينه‏توز و بدانديش پيامبر همچون امويان كسى كه شايسته‏ى نام بردن باشد، باقى نمانده است.
افزون بر آنچه آمد، اينك بنگريد كه چگونه از نسل جاودانه و پرافتخار او دانشمندان بى‏نظير و فرزانه‏اى، همانند حضرت باقر و حضرت صادق و حضرت كاظم و حضرت رضا و همچون نفس زكيه و... پديدار شدند و در آسمان اسلام و جهان درخشيدن آغاز كردند.
آرى ديدگاه مناسب اين تفسير اين گونه است كه يكى از كافران، پيامبر گرامى را پس از مرگ يكى از پسرانش مورد سرزنش قرار داد و گفت: «محمد» از ادامه‏ى نسل محروم گشت و اگر خود جهان را بدرود بگويد نام او نيز به همراه دين و آيين او به دست فراموشى سپرده خواهد شد و اينجا بود كه خداوند براى آرامش خاطر بخشيدن به پيامبرش اين سوره‏ى مباركه را بر قلب پاك او فروفرستاد و گويى خدا به پيامبرش فرمود كه:
هان! اى پيامبر برگزيده‏ى من! اگر امروز پسرت از دنيا رفت و عيب جويان تو را بدين بهانه نكوهش كردند، خاطر آسوده دار كه ما «فاطمه» را به تو ارزانى داشتيم و او گرچه در شمار يك تن است اما در حقيقت بسيار است و بزودى از همين يك انسان والا، نسلى سرفراز پديدار خواهيم ساخت.
و بر اين اساس و نويد است كه اينك با يك نگرشى كوتاه خواهيم ديد كه، آرى نسل پاك بانوى بانوان كه همان نسل جاودانه‏ى پيامبر است در سراسر جهان حضور دارد و همه جا منتشر شده است.
شمار اين نسل سرفراز در عراق به يك ميليون نفر، در ايران به سه ميليون نفر، در مصر به حدود پنج ميليون، در مراكش و مغرب عربى به پنج ميليون نفر، در الجزاير و تونس و ليبى نيز همينگونه، در اردن، سوريه، لبنان، سودان، كشورهاى خليج و عربستان به ميليونها نفر، و در يمن، هند، پاكستان، افغانستان، و جزائر اندونزى، به حدود 20 ميليون انسان مى‏رسد.
و كمتر كشورهاى اسلامى است كه در آن از اين نسل سرفراز حضور نداشته باشد؛ و شمار آنان سر از 35 ميليون و بيشتر درمى‏آورد.
و اگر سرشمارى دقيق و آمارگيرى صحيحى انجام پذيرد، بى‏ترديد شمار آنان از اين هم افزونتر خواهد بود.
آرى اين شمار عظيم همه از نسل سرفراز پيامبر، از طرف امير مومنان و دخت فرزانه‏ى پيامبر فاطمه عليهاالسلام است كه در ميان آنان، شخصيت‏هاى برجسته‏اى از دانشمندان، و نويسندگان، زمامداران و وزيران، نوابغ و چهره‏هاى برجسته در ميدان هاى گوناگون، وجود دارد. گفتنى است كه برخى از اين نسل جاودانه، به اين پيوند و خويشاوندى و ارج آن، هم آگاهى كامل دارند و هم بر آن مى‏بالند و برخى نيز توجهى به اين راز شرافت و عظمت ندارند. (18)
اخبار و روايات فراوانى كه از سوى دانشمندان شيعه و سنى رسيده نيز اين مطلب را تاييد مى‏كند، چنانكه حافظ گنجى شافعى از حضرت رسول روايت كرده كه فرمود: همانا خداوند معتال ذريه هر پيامبرى را در پشت خود او و ذريه مرا در صلب على بن ابيطالب قرار داد.
اين روايت را طبرانى در المعجم الكبير در شرح حال حضرت امام حسن روايت كرده است. (19)
و نيز برخى از آنان راه و رسم افتخارآفرين نياكان گرانمايه‏ى خويش را گام سپرده و مى‏سپارند و برخى نيز بدبختانه به راه ضلالت و گمراهى درغلطيده‏اند. تا آنجايى كه شنيده شده است كه برخى از علويان در اندونزى از بقاياى فرقه‏هاى بدانديش و گمراه خوارج و نواصب هستند!! (20)
آلوسى در تفسير آيه شريفه: «إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» گويد: ابتر آن كسى است كه دنباله و نسلى ندارد بطورى كه نسلى و ياد خوبى از او باقى نماند ولى تو ذريه‏ات باقى خواهند ماند... و در عين حال بر اين مطلب دلالت دارد كه فرزندان دختر از ذريه مى‏باشند. (21)
از كلمات و عبارات مفسرین چنين استفاده مى‏شود كه حضرت فاطمه عليهاالسلام وسيله كثرت اولاد و بقاء نسل حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم است؛ و اينكه ذريه و اولاد آن حضرت، ذريه و فرزندان حضرت رسول مى‏باشند و اين از بزرگترين بركات آن حضرت است.
اگر گفته شود: ذريه حضرت رسول به جز از طريق حضرت فاطمه هيچ پيوند و اتصالى به على عليه‏السلام ندارند و دختر زادگان ذريه شخص به حساب نمى‏آيند، زيرا شاعر گفته است:
بنونا بنو ابنائنا و بناتنا-
بنوه بناء الرجال الاباعد
پسران ما پسران مايند ولى دختران ما، پسرانشان فرزندان مردان ديگرند كه دور از مايند.
در قرآن مجيد دليل روشن بر صحت اين ادعا وجود دارد و آن عبارت است از فرمايش خداوند متعال در سوره انعام كه مى‏فرمايد:
«وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى‏ وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ* وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى‏ وَ عيسى‏ وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحينَ» (22) به ابراهيم اسحاق و يعقوب را بخشيدن و همه را هدايت كرديم و نوح را نيز هدايت كرده بوديم و از ذريه او داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هرون مى‏باشند و اين چنين نيكوكاران را پاداش مى‏دهيم؛ و زكريا و يحيى و عيسى و الياس نيز از ذريه اويند و همگى از شايستگان مى‏باشند.
در اين آيه شريفه حضرت عيسى را از ذريه منسوب به نوح دانسته و حال آنكه او پسر دخترى بود كه جز از طريق مادر اتصالى به حضرت نوح نداشت، و او محكم‏ترين دليل است بر اينكه اولاد حضرت فاطمه عليهاالسلام ذريه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى‏باشند با اينكه جز از طريق حضرت فاطمه نسل و نتيجه‏اى براى حضرت رسول نيست...
عطاء و ديگر مفسرانى كه از او پيروى كرده‏اند گفته‏اند كه در آيه شريفه در كلمه «و من ذريته» ضمير «ها» به حضرت ابراهيم علیه السلام برمى‏گردد، كه در اين صورت نكته لطيف ديگرى وجود خواهد داشت و آن عبارت است از آنكه حضرت لوط را در رديف پيامبرانى برشمرده كه به حضرت ابراهيم منسوبند با اينكه لوط از صلب ابراهيم نبوده بلكه برادر زاده او بود و عرب عمو را به جاى پدر قرار مى‏دهد چنانكه درباره فرزندان يعقوب چنين مى‏فرمايد: «نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ» (23) خداوند تو و خداوند پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را مى‏پرستيم؛ و معلوم است كه اسماعيل عموى حضرت يعقوب بودن اينكه در رديف پدران او باشد ولى قرآن او را همچون پدر داسنته و از او در رديف پدران تعبير كرده است، بنابراين، از اين آيه استفاده مى‏شود كه مى‏توان فرزندان حضرت على عليه‏السلام را به حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم نسبت داد زيرا على برادر پيامبر و همچون هارون نسبت به حضرت موسى است، چنانكه خداوند لوط را به حضرت ابراهيم نسبت داد با اينكه لوط برادرزاده او بود.
ابن‏حصين از عمر نقل مى‏كند كه گويد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى‏فرمود تمام دختر زادگان خويشاوندى به پدر دارند به جز فرزندان فاطمه كه خويشاوند آنان منم و من پدر آنهايم.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در ضمن حديثى طولانى مى‏فرمايد: اى فاطمه خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نفرمود مگر اينكه از صلب خود او برايش ذرارى و فرزندانى قرار داد و ذريه مرا در صلب على قرار داد و اگر على نبود براى من ذريه‏اى وجود نداشت. (24)
ابن ابى‏الحديد در ذيل فرمايش حضرت على علیه السلام كه فرمود: «املكوا عنى هذا الغلام لا يهدنى، فاننى انفس بهذين على الموت لئلا ينقطع بها نسل رسول‏الله صلى الله عليه و آله و سلم» (25)، جلو اين جوان را بگيريد كه مرا درهم نشكند من از مرگ اين دو (حسن و حسين) بيشتر رنج مى‏برم زيرا نبايست نسل رسول خدا قطع شود. مى‏گويد: اگر بگوئى آيا جايز است كه به حسن و حين و فرزندانشانف فرزندان رسول خدا، پسران رسول‏الله، ذريه رسول‏الله گفته شود؟ مى‏گويم: آرى، زيرا خداوند آنان را پسران رسول‏الله ناميده است در آنجا كه فرمود: «نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ» (26) و مقصودش از كلمه «ابنائنا» حسن و حسين علیهما السلام بود... خداوند حضرت عيسى علیه السلام را از ذريه حضرت ابراهيم علیه السلام دانست در آنجا كه فرمود: «و من ذريته داود و سليمان و... و يحيى و عيسى...».
اگر بگوئى: پس با اين آيه قرآن چه مى‏كنى كه مى‏فرمايد: «ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ...» (27)
مى‏گويم: از پدرى آن حضرت نسبت به ابراهيم پسر ماريه مى‏پرسم هر پاسخى كه در اين مورد بدهى همان پاسخ را در مورد حسن و حسين خواهم داد، پاسخ كامل نسبت به همه آنست كه در اين آيه شريفه مقصود زيد بن حارثه است زيرا عرب، طبق عادت ديرينه خود پسر خوانده را پسر مى‏دانست و لذا به زيد مى‏رفت: زيد بن محمد، خداوند اين رسم را ابطال و از اين سنت جاهلى نهى فرمود.
به محمد بن حنفيه گفته شد چه شد كه پدرت تو را فريفته و در جنگ شركت داد و اما با حسن و حسين چنين نكرد؟ پاسخ داد: زيرا آنان چشم او و من دست آنحضرت بودم و او با دستش از چشمش حفاظت كرد. (28)
خطيب از عبدالله بن عباس روايت كرده است كه گويد: من و ابوالعباس بن عبدالمطلب در خدمت حضرت رسول بوديم كه على بن ابيطالب از راه رسيد سلام كرد و حضرت جواب سلام او را با روى باز و خشنودى داده از جاى حركت كرد و او را در آغوش گرفت و بين چشمهاى او را بوسه زد و او را كنار خود نشانيد، عباس گفت: اى رسول خدا آيا او را دوست داريد؟ حضرت فرمود: اى عموى رسول خدا به خدا سوگند، به خدا سوگند او را بيش از خودم دوست مى‏دارم، خداوند متعال ذريه هر پيمبرى را در صلب خود او قرار داده ولى ذريه مرا در صلب على قرار داده است. (29)

از شگفتى‏هاى روزگار
 

و نيز از مسائل بسيار تعجب‏انگيز در تاريخ پرفراز و نشيب اسلام اين است كه برخى از مسلمان نماها، حاضر به پذيرش و اعتراف به اين واقعيت نبودند كه نسل امير مومنان و فاطمه، همان نسل پرافتخار پيامبر است.
آنان اين حقيقت روشن را بخاطر انگيزه‏هاى جاهلى و جاه‏طلبانه‏ى سياسى و اجتماعى انكار مى‏كردند و پيكار بى‏امان و شرارتبارى در برابر اين انديشه در پيش گرفته و خونهاى بسيارى را به ناحق بر زمين ريختند.
شما خواننده‏ى عزيز با تعمقى شايسته، موضع‏گيري هاى ظالمانه و خشونت‏بار عناصر خودكامه‏اى چون: حجاج خون خوار و هتاك، منصور دوانيقى، هارون و استبدادگرانى نظير آنها را كه گام بر جاى گام آنان نهادند همه را، مورد مطالعه قرار ده تا اين مطلب روشن شود.
1- مرحوم مجلسى در بحارالانوار از عامر شعبى آورده است كه:
شبى حجاج پيكى شوم را بسوى من گسيل داشت و مرا فراخواند. من از ترس شرارت او، وضو ساختم و پس از وصيت بسوى دربار رفتم. هنگامى كه بر او وارد شدم با سفره‏ى چرمى و شمشير برهنه‏اى روبرو شدم. سلام گفتم و او جواب مرا داد و گفت:
نگران مباش، تا فردا ظهر در امان هستى. آنگاه مرا نزديك خود جاى داد و دستور داد مرد سالخورده‏اى كه در غل و زنجير بود آوردند و در برابر او نشاندند.
حجاج رو به من نمود و گفت: اين مرد بر اين انديشه است كه حسن و حسين فرزندان پيامبرند. اينك بايد دليل قانع كننده‏اى از قرآن بياورد، در غير اين صورت گردنش را طعمه‏ى اين شمشير خواهم ساخت.
من گفتم: شايسته است نخست اين كند و زنجير را از دست و پاى او برگيرند. يا دليل خواهد آورد و نجات خواهد يافت و يا دليل نخواهد آورد، چرا كه شمشير تو اين غل و زنجير را نمى‏تواند ببرد. بايد به هر صورت اين كند و زنجير برداشته شود.
حجاج پذيرفت و دستور داد كه كند و زنجيرها را گشودند و من خوب نگاه كردم، ديدم شگفتا! سعيد بن جبير آن بزرگمرد فرزانه است.
بر خود لرزيدم و گفتم: خدايا! اينك چگونه مى‏تواند از قرآن دليل بياورد؟
كه حجاج گفت: هان سعيد! دليل خويش را بياور در غير اين صورت آماده‏ى مرگ باش.
سعيد گفت: شكيبا باش... و پس از دقايقى سخن را آغاز كرد.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم.
بسم الله الرحمن الرحيم.
و وهبنا له اسحاق و يعقوب...
و ساكت شد و به حجاج گفت بقيه‏ى آيه را بخوان.
حجاج خواند: و ذكريا و يحيى و عيسى و الياس...
سعيد پرسيد: چرا خدا در اينجا نام عيسى را مى‏برد؟ به چه مناسبت؟
حجاج پاسخ داد: چون او از نسل ابراهيم است.
سعيد گفت: اگر عيسى آن پيامبر خدا، در حالى كه پدر ندارد و با فاصله‏ى بسيارى فرزند دخترى ابراهيم است، از نسل او بشمار مى‏رود، پس چرا «حسن» و «حسين» با اينكه به پيامبر نزديكترند، فرزندان گرانمايه‏ى او به حساب نيايند؟
حجاج كه كشتى دجالگرى و فريبش به گل نشسته بود، دستور داد ضمن آزاد ساختن او ده هزار دينار هم، به عنوان جايزه به خانه‏اش ببرند.
شعبى مى‏افزايد: بامداد فردا با خود گفتم: بر من لازم است نزد اين پير فرزانه بروم و قرآن را از او بياموزم. اينك خوب دريافتم كه فرهنگ و مفاهيم بلند و گسترده و عميق اين كتاب خدا را نمى‏دانم.
با اين فكر بسوى خانه‏ى او شتافتم اما وى در مسجد بود. به آنجا رفتم و ديدم دينارهاى شب گذشته را به مسجد آورده و آنها را در بسته‏هاى ده دينارى قرار مى‏دهد و به محرومان انفاق مى‏كند و هر بسته را كه بدست كسى مى‏دهد خاطرنشان مى‏سازد كه اينها همه به بركت دو سالار جوانان بهشت، حسن و حسين است كه اگر يك نوبت و يك نفر چون من در دفاع از آن دو گرانمايه‏ى جهان هستى اندوهگين گردد به بركت آن دو در برابر يك هزار نفر شادمان مى‏شوند. (30)
آرى آياتى كه جناب سعيد بدانها تمسك جست اينها هستند:
«وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى‏ وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ* وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى‏ وَ عيسى‏ وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحينَ» (31)
و به ابراهيم، اسحاق و يعقوب را بخشيديم و همگى را راه نموديم... و زكريا و يحيى و عيسى و الياس را كه همه از شايستگان بودند. (32)

مناظره‏اى شنيدنى
 

در اين مورد مناظره‏اى ميان هفتمين امام نور، حضرت كاظم با هارون، ديكتاتور رژيم عباسى روى داده است كه جالب و شنيدنى است و آن را، عيون اخبارالرضا علیه السلام اين گونه آورده است:
هارون به حضرت كاظم گفت: چگونه شما به مردم اجازه مى‏دهيد كه شما را فرزندان پيامبر بخوانند در صورتى كه شما فرزندان على علیه السلام هستيد و انسان به پدرش منسوب مى‏شود و فاطمه سلام الله علیها جز ظرفى براى پرورش فرزند نبوده و پيامبر هم نياى مادر شماست نه پدرى؟
حضرت فرمود: هارون! اگر پيامبر خدا به اين جهان باز گردد و از دختر شما خواستگارى نمايد به آن حضرت پاسخ مثبت خواهى داد؟
هارون گفت: سبحان الله! چرا پاسخ مثبت ندهم؟ نه تنها پاسخ مثبت مى‏دهم كه بر همه‏ى جهانيان هم فخر و مباهات مى‏كنم.
امام كاظم فرمود: اما نه پيامبر از دختر من خواستگارى مى‏كند و نه من به آن بزرگوار پاسخ مثبت مى‏دهم.
هارون گفت: چرا؟ امام فرمود: بدان جهت كه من فرزند او هستم، و تو فرزند او نيستى.
هارون گفت: احسنت! خوب گفتى اى موسى.
آنگاه از حضرت كاظم پرسيد كه: چگونه شما خويشتن را از نسل پيامبر مى‏شماريد در حالى كه آن حضرت از خود پسرى بر جاى ننهاد و نسل انسان از فرزندان پسر تداوم مى‏يابد و شما فرزندان دختر پيامبريد؟
حضرت كاظم در اينجا ديگر از پاسخ باز ايستاد و از هارون خواست كه عذر آن گرامى را در ندادن پاسخ بپذيرد. اما او نپذيرفت و اصرار كرد كه بايد پاسخ پرسش مرا بدهيد و افزود: شما اى فرزند على كه امام و پيشواى علويان و دوستداران خاندان خويش هستى، بايد دليل و برهان خويش را در اين مورد از قرآن اقامه كنيد، چرا كه شما ادعا داريد كه فرزندان پيامبر هستيد و نيز مدعى هستيد كه بر همه‏ى مفاهيم و علوم و رموز كتاب خدا آگاهيد و تاويل آيات قرآن همه و همه نزد شماست و نيز به كتاب خدا تمسك مى‏جوييد كه مى‏فرمايد:
«و ما فرطنا فى الكتاب من شئى». (33)
و بدينوسيله خود را از راى و قياس دانشمندان بى‏نياز مى‏دانيد.
حضرت كاظم علیه السلام فرمود: اجازه پاسخ مى‏دهيد؟
هارون گفت: بفرماييد:
امام فرمود:
اعوذ بالله شيطان الرجيم.
بسم الله الرحمن الرحيم.
«وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى‏ وَ هارُونَ ... وَ يَحْيى‏ وَ عيسى‏ ...» (34)
امام پس از تلاوت آيه پرسيد: اينك بگو پدر عيسى علیه السلام كه بود؟
هارون گفت: عيسى علیه السلام پدر نداشت.
امام فرمود: چرا قرآن شريف عيسى علیه السلام را از طريق مادرش مريم به نسل پيامبران خدا پيوند مى‏دهد؟!
همانگونه كه ما با الهام از قرآن شريف عيسى علیه السلام را از مادر به پيامبران و نسل آنان ملحق مى‏سازيم، ما فرزندان فاطمه و على نيز به پيامبر پيوند خورده و نسل او هستيم. (35)
نگرشى بر روايات در اين مورد
آنچه از نظر شما خواننده‏ى گرامى گذشت، آياتى بود كه امامان نور بر انتساب خويشتن به پيامبر، از طريق مام گرانقدرشان فاطمه عليهاالسلام، بدانها استدلال نمودند. اما از آيات كه بگذريم روايات بيانگر اين واقعيت بسيار است كه ما به چند نمونه بسنده مى‏نماييم:
1- ابن عباس در اين مورد آورده است كه: من و پدرم عباس نزد پيامبر نشسته بوديم كه اميرمومنان وارد شد و سلام كرد. پيامبر جواب او را داد و از آمدن او شادمان گرديد و برخاست و ضمن استقبال از او، وى را در آغوش فشرد و ميان دو چشمانش را بوسه باران ساخت و او را در سمت راست خويش جاى داد.
پدرم عباس گفت: اى پيامبر خدا! آيا على علیه السلام را دوست داريد؟
پيامبر فرمود: عمو جان! به خداى سوگند، خدا بيشتر از آنكه من وى را دوست مى‏دارم، او را دوست دارد. خداوند نسل هر پيامبرى را در صلب خود قرار داد و مرا در صلب على.
2- و نيز خوارزمى آورده است كه:
پيامبر فرمود: خداى بزرگ نسل هر پيامبرى را در صلب خود قرار داد اما نسل مرا از صلب على آورد. (36)
خاطرنشان مى‏گردد كه اين روايت را:
محب‏الدين طبرى در ذخاير العقبى، جوينى در فرائد السمطين، ذهبى در ميزان الاعتدال، ابن حجرمكى در الصواعق ص 74، متقى هندى در منتخب كنز العمال، زرقانى در شرح المواهب اللدينه، و قندوزى در ينابيع الموده ص 183، روايت كرده‏اند.
3- و نيز نسائى در خصائص امير مومنان از محمد بن اسامه و او از پدرش آورده است كه پيامبر به امير مومنان فرمود:
اما تو اى على! داماد من و پدر فرزندانم هستى! تو از من هستى و من از تو.
4- و نيز از اسامه آورده است كه:
شبى به خاطر كارى كه پيش آمد درب خانه‏ى پيامبر را زدم. پيامبر بيرون آمد در حالى كه گويى در آغوش و زير لباس خويش چيزى داشت كه من نفهميدم چيست.
هنگامى كه كارم تمام شد گفتم: اى پيامبر خدا! زير لباستان چيست؟
آن حضرت لباس خويش را كنار زد و من ديدم كه حسن و حسين هستند.
آنگاه رو به من كرد و فرمود: اسامه! اين دو تن پسران من و پسران دخترم فاطمه هستند؛ و رو به آسمان نمود و گفت: بار خدايا! تو مى‏دانى كه من اين دو را دوست مى‏دارم، تو هم دوست داشته باش.

انكار اين واقعيت
 

به هر حال رواياتى كه به صراحت بيانگر اين حقيقت‏اند كه امام حسن و حسين دو فرزند گرانمايه‏ى پيامبرند، بسيار است. با اين وصف برخى عناصر نادان در انكار اين واقعيت به فلسفه‏بافى احمقانه‏اى پرداخته و به آيه‏ى شريفه‏اى چنگ انداخته‏اند كه مى‏فرمايد:
«ما كان محمد ابا احد من رجالكم...».
و بدين وسيله پنداشته‏اند كه پيامبر پدر هيچ كس نيست. با اينكه مى‏دانيم اين آيه‏ى شريفه در مقام نفى فرزندى زيد نسبت به پيامبر فرود آمده است، چرا كه پيامبر نخست او را به فرزندى خويش گرفت، آنگاه زينب دختر جحش را به ازدواج او درآورد. سپس هنگامى كه زيد همسرش را طلاق گفت: پيامبر به فرمان خدا و براى شكستن يك سنت جاهلى با او ازدواج كرد، تا به همگان نشان دهد كه نه پسرخوانده، فرزند حقيقى است و نه همسر او عروس انسان مى‏باشد.
قرآن در اين مورد مى‏فرمايد:
«فَلَمّا قضى زَيد مِنها وَطرا زَوَّجنا كَها لَكى لا يَكونَ عَلَى المُومِنينَ حَرج فِى اَزواج ادعيائهم اذا قضُوا مِنهُن وَطرا...» (37)
پس هنگامى كه زيد از آن زن كام گرفت و طلاق او را داد، وى را به ازدواج تو درآورديم تا پس از اين مومنان در ازدواج با زنان طلاق داده شده بوسيله‏ى پسرخواندگان خويش، گناهى نپندارند...
با اين بيان آيه‏ى شريفه بر اين واقعيت رهنمون است كه پيامبر پدر زيد نيست تا همسر طلاق داده شده‏ى وى بر او حرام باشد، چرا كه حرام بودن اين ازدواج فرع بر اين است كه پسرخوانده‏ى انسان پسر حقيقى او باشد، در حالى كه اينگونه نيست.
به همين جهت قرآن هم تعبير به «من رجالكم» مى‏نمايد تا نشان دهد، كه پيامبر پدر هيچ يك از مردان شما نيست، در حالى كه آن حضرت چهار پسر داشت و پدر گرانقدر پسرانش- ابراهيم و قاسم و طيب و مطهر بود.
و نيز در روايات صحيحى آمده است كه پيامبر به امام حسن عليه‏السلام فرمود:
اين پسر من، سالار و سرور من است.
و نيز فرمود:
دو پسرم حسن و حسين دو امام هستند چه بنشينند و قيام كنند.
و نيز فرمود:
پسران هر دخترى به پدرشان منسوب مى‏شوند، مگر فرزندان فاطمه كه من پدر آنان هستم...
و نيز گفته شده است: «من رجالكم» اشاره‏ى به رشديافتگان از جنس مردان در آن زمان است، در حالى كه هيچ يك از پسران پيامبر در آن هنگام به حالت رشد و بلوغ نرسيده بودند.
در پايان اين بخش يادآورى مى‏نماييم كه آنچه در مورد پدرى پيامبر خدا درباره‏ى فرزندان پسرش مى‏گوييم، همه‏ى اينها در مورد پدرى او درباره‏ى دو فرزند دخترى‏اش «حسن» و «حسين» نيز ثابت است و سخن در اينجا همان است كه در آنجاست. (38)
عبدالصمد بن بشير از ابوالجارود از حضرت باقر عليه‏السلام روايت كند كه حضرت به من فرمود: اى ابوالجارود مردم درباره حسن و حسين عليهماالسلام چه مى‏گويند؟ عرض كردم: اينكه ما آنها را پسران رسول خدا مى‏دانيم بر ما ايراد مى‏گيرند و انكار مى‏كنند، حضرت فرمود: شما براى آنها چه استدلالى مى‏آوريد و به چه چيز احتجاج مى‏نمائيد؟ عرض كردم به فرمايش خداوند متعال درباره حضرت عيسى عليه‏السلام كه مى‏فرمايد: «وَ مِن ذُريته داوُدَ وَ سُلَيمان» تا آنجا كه مى‏فرمايد: «وَ كَذلِكَ نَجزِى المُحسِنين» و حضرت عيسى علیه السلام را از ذريه حضرت ابراهيم السلام مى‏داند، حضرت فرمود: آنان چه مى‏گويند؟ گفتم: مى‏گويند: گاهى پسر دختر جزء فرزندان حساب مى‏شود ولى از صلب انسان به حساب نمى‏آيد، حضرت فرمود: شما در مقابل چه دليلى مى‏آوريد؟
عرض كردم: به فرمايش خداوند استدلال كرده و اين آيه از قرآن را مى‏خوانيم كه خداوند مى‏فرمايد:
«فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ...».
حضرت فرمود: آنان به شما چه مى‏گويند؟ عرض كردم: مى‏گويند گاهى در زبان عرب دو پسر از يك مرد هستند؛ و مى‏گويد: «ابنائنا» ولى حسنين پسر يك نفر بودند.
حضرت فرمود: به خدا سوگند اى ابوالجارود از كتاب خدا آيه‏اى برايت بخوانم كه آنان را فرزندان صلبى رسول خدا مى‏داند و اين استدلال را جز انسان كافر رد نمى‏كند.
عرض كردم، فدايت شوم، آن آيه در كجا است؟ فرمود: در آنجا كه خداوند مى‏فرمايد: «حُرِّمَت عَلَيكُم اُمَّهاتِكُم وَ بَناتِکُم» تا آنجا كه مى‏فرمايد: «وَ حَلائِلَ اَبنائَكُم الرينَ مِن اَصلابِكُم» (39) حال تو اى اباجارود از آنان بپرس آيا براى رسول خدا حلال است كه با همسر يكى از آن دو ازدواج كند؟ اگر گفتند: آرى كه در اين صورت به خدا سوگند، دروغ گفته و فسق و فجور انجام داده‏اند و اگر گفتند: نه، در اين صورت به خدا سوگند آن دو فرزندان صلبى حضرت رسول مى‏باشند و حرمت همسران آنان جز بخاطر اينكه از صلب آن حضرت محسوب مى‏شوند نمى‏باشد. (40)
عامر شعبى روايت مى‏كند كه شبى حجاج به دنبال من فرستاد، من ترسيده از جا حركت كرده و وضوء گرفته و وصيت كردم، بعد نزد او رفته ديدم سفره‏اى پهن كرد، و شمشيرى آماده نموده سلام كردم، جواب سلامم را داده و گفت نترس از امشب تا فردا ظهر به تو امان داده‏ام، مرا در حضور خودش نشانيد و بعد اشاره كرد مردى را كه به غل و زنجير بسته بودند نزد او آورده پيش روى او نهادند، گفت: اين پيرمرد مى‏گويد: حسن و حسين پسران رسول خدايند، مى‏بايست حجت و دليلى از قرآن مجيد برايم بياورد و الا گردنش را مى‏زنم، گفتم: لازم است كه زنجيرهايش را از كنيد زيرا اگر جواب داد كه آزاد مى‏شود و مى‏رود و اگر هم جوابى نداد و دليلى نياورد در آن صورت نيز شمشير اين آهن را نمى‏برد، غل و زنجيرها را باز كردند ديدم او سعيد بن جبير است، از ديدار او غمگين شدم، با خود گفتم: چگونه مى‏تواند براى اين مطلب از قرآن مجيد دليلى پيدا كند؟ حجاج به او گفت: براى ادعاى خودت حجت و دليلى از قرآن بياور والا گردنت را مى‏زنم پاسخ داد: منتظر باش، ساكت ماند، بار ديگر به او گفت: باز جواب داد منتظر باش لحظه‏اى ساكت شد و حجاج براى سومين بار مطلب را تكرار كرد، سعيد پاسخ داد: «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، و وهبنا له اسحاق و يعقوب...» تا «و كذلك نجزى المحسنين.».
بعد ساكت شده و به حجاج گفت بعدش را بخوان، او بعدش را خواند: «و زكريا و يحيى و عيسى» سعيد گفت: عيسى در اينجا چه مناسبتى دارد؟ گفت: از ذريه او است، گفت: اگر عيسى از ذريه حضرت ابراهيم است، با اينكه پدرى نداشته، و همينكه دختر زاده او است با اينكه فاصله زيادى دارد باز هم به او نسبت داده مى‏شود پس حسن و حسين با آن نزديكى كه به حضرت دارند سزاوارترند به اينكه به رسول خدا منسوب شوند، حجاج دستور داد ده هزار دينار به او بدهند او را بر مركبى سوار كرده به خانه‏اش ببرند و بعد به شعبى اجازه داد به منزلش برگردد.
شعبى گويد: فردا صبح با خود گفتم بر من واجب شد كه نزد آن پيرمرد رفته و معانى قرآن را از او بياموزم چون چنين مى‏پنداشتم كه با قرآن آشنايم و در آنجا ديدم آشنا نيستم، نزد او رفته وى را در مسجد ديدم در حالى كه دينارها را جلو روى خود گذاشته و ده تا ده تا جدا كرده و صدقه مى‏دهد و آنگاه گفت: تمام اينها به بركت حسن و حسين عليهماالسلام است اگر ما يك نفر غمگين شديم ولى در عوض هزار نفر را خشنود و خدا و رسولش را راضى كرديم. (41)

نتیجه گیری:
 

از مطالب بالا به این نتیجه می گیریم که خداوند نسل پر برکت را در مادر سادات فاطمه زهرا سلام الله علیها قرار داده است همان بانویی که پیامبر در شأنش چنین فرموده است: فداها ابوها یا آنجا که فرموده اند: هر کس فاطمه را اذیت کند مرا اذیت نموده است و خشنودی و غضب خداوند در گرو خشنودی و غضب بی بی دو عالم می باشد. و کوثر به معنای خیر کثیر می باشد و همه این مطالب گفته شد به خاطر همین کلمه که اکثر مفسرین می فرمایند: مراد از کوثر خیر کثیر می باشد که در فاطمه زهرا سلام الله علیها قرار داده است و آن خیر کثیر یکی از معناش وجود مقدس ائمه معصومین علیهم السلام می باشد.

پي‌نوشت‌ها:
 

(1) - روح المعانى، ج 30، ص 244.
(2) - مجمع‏البيان في تفسير القرآن، أبوعلي الفضل بن الحسن الطبرسى، دار احياء التراث العربي، چاپ اول، 1406 ه. ق، ج 10، ص 703.
(3) - قاموس قرآن، سيد على‏اكبر قرشى، دارالكتب الاسلاميه، چاپ هفتم 1361، ج 6، ص 93.
(4) - ترجمه الميزان، ج‏20، ص: 639.
(5) - تفسير برهان، ج 4، ص 514 و الدر المنثور، ج 6، ص 403.
(6) - الدر المنثور، ج 6، ص 403.
(7) - تفسير نمونه، ج 27، ص 368 و 369.
(8) - نفس زكيه لقبى است براى «محمد بن عبداللَّه» فرزند «امام حسن مجتبى» كه به دست «منصور دوانقى» در سال 145 هجرى به شهادت رسيد.
(9) - تفسير نمونه، ج 27، ص 376 -375 به نقل از تفسير فخر رازى ج 32، ص 124.
(10) - إنّ كثره ذريته صلی الله علیه و آله هي المراده وحدها بالكوثر الذي أعطيه النّبى صلی الله علیه و آله أو المراد بها الخير الكثير و كثره الذريه مراده في ضمن الخير الكثير و لو لا ذلك لكان تحقيق الكلام بقوله: «إنَّ شانئك هو الأبتر» خالياً عن الفائده. الميزان في تفسير القرآن، سيد محمّد حسين طباطبائى، مؤسسه الأعلمى للمطبوعات، چاپ دوم 1394 ه. ق، ج 20، ص 370.
(11) - قاموس قرآن، ج 1، ص 189.
(12) - والبركه ثبوت الخير الإلهى فى شى‏ء، قال تعالى: (لفتحنا عيلهم بركات من السماء والأرض) و سمي بذلك لثبوت الخير فيه ثبوت الماء فى البركه، والمبارك ما فيه ذلك الخير... و لما كان الخير الإلهى يصدر من حيث لايحس و على وجه لايحصى و لايحصر قيل لكل شى‏ء ما يشاهد منه زياده غير محسوسه هو مبارك و فيه بركه. مفردات راغب، ماده‏ى بركه.
(13) - دانستنی های فاطمی/ ص به نقل از لسان العرب: ماده برك.
(14) - بحارالانوار/ج 43/ص 22.
(15) - حضرت فاطمه علیها السلام از ولادت تا شهادت/ ص 116 .
(16) - دانستنی های فاطمی/ص.
(17) - بحارالانوار، ج 43، ص 22 ح 14.
(18) - فاطمه من المهد الی اللحد/ ص 212.
(19) - فاطمه بهجه قلب المصطفی/ ص 119.
(20) - فاطمه من المهد الی اللحد / ص.
(21) - روح المعانى/ 30/ 247.
(22) - انعام/ 84- 85.
(23) - بقره/ 133.
(24) - بحارالانوار ج 43 /10.
(25) - نهج‏البلاغه خطبه 205.
(26) - آل‏عمران/ 61.
(27) – احزاب/ 40.
(28) _ شرح نهج‏البلاغه 11/ 26.
(29) - فاطمه بهجه قلب المصطفی/ ص 216- 218.
(30) - بحارالانوار، ج 43، ص 229.
(31) – انعام/ 85.
(32) - فاطمه من المهد الی اللحد / ص 120- 122.
(33) - انعام/ 29.
(34) - انعام/ 85.
(35) - حضرت فاطمه علیها السلام از ولادت تا شهادت / ص 123- 124.
(36) - المناقب خوارزمی/ ص 229. .
(37) - سوره 33، آيه 37. .
(38) - حضرت فاطمه علیها السلام از ولادت تا شهادت/ ص 126- 128.
(39) - نساء/ 23.
(40) - بحارالانوار 43/ 233.
(41) - فاطمه الزهرا بهجه قلب المصطفی/ ص 222- 224.
 

منابع و مآخذ
فاطمه الزهرا علیها السلام بهجه قلب المصطفی صلی الله علیه و آله/ آیت الله رحمانی همدانی/ مترجم: دکتر سید حسین افتخارزاده/ چاپ چهارم/ انتشارات بدر/ سال 1381ش.
فاطمه علیها السلام از ولادت تا شهادت/ آیت الله سید محمد کاظم قزوینی/ مترجم: علی کرمی فریدنی/ نشر: مرتضی/ چاپ چهارم/ 1382ش.
بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار/ علامه مجلسى‏/ ناشر: اسلاميه‏/ چاپ: تهران‏/ سال چاپ: مختلف‏/نوبت چاپ: مكرر.
مجمع‏البيان في تفسير القرآن، أبوعلي الفضل بن الحسن الطبرسى، دار احياء التراث العربي، چاپ اول، 1406 ه. ق.
تفسير نمونه/ تفسير نمونه/ نويسنده: مكارم شيرازى ناصر و همکاران/ ناشر: دار الكتب الإسلامية/ مكان چاپ: تهران/ سال چاپ: 1374 ش/ نوبت چاپ: اول.
ترجمه تفسير الميزان/ علامه طباطبایی/ مترجم: موسوى همدانى سيد محمد باقر/ ناشر: دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسين حوزه علميه قم/ چاپ قم/ سال 1374 / چاپ پنجم.
قاموس قرآن/ سيد على اكبر قرشی/ ناشر: دار الكتب الإسلامية/ تهران/ سال چاپ: 1371 ش/ چاپ هفتم.
تفسير كبير/ فخرالدين رازى ابوعبدالله محمد بن عمر/ ناشر دار احياء التراث العربى/ چاپ: بيروت/ سال چاپ: 1420 ق/ چاپ سوم.
روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم/ آلوسى محمود/ ناشر: دارالكتب العلميه/ چاپ بيروت/سال چاپ: 1415 ق/ اول/ تحقيق: على عبدالبارى عطي.
شرح نهج‏البلاغه/ ابن ابی الحدید معتزلی/ تحقیق: محمد ابالفضل ابراهیم، چاپ اول/ قاهره/ داراحیاء الکتب العربیه/ 1378ه.ق.
تاریخ بغدادی/ خطیب بغدادی/ بیروت/ دارالکتاب العربی، بی تا ،




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.