شعر و شعار

در بحث انتقادي شعر امروز غالباً مي‌شنويم كه مي‌گويند: شعراي امروز شعار زده‌اند و به جاي شعر، شعار مي‌دهند و اين را آفت بزرگ شعر معاصر مي‌دانند كه ظاهراً هم بسيار درست و منطقي به نظر مي‌رسد. حال آن‌كه اين موضوع از اصل بي‌پايه و دور از منطق است. به نظر من هر شعري كه در اصل خود يك شعار است. ولي هر شعاري، شعر نيست. همان‌طور كه هر فرد عادي در جامعه عقايد و افكار و احساسات ويژه‌ي خود را دارد، هر شاعر نيز به نوبه خود از
دوشنبه، 11 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شعر و شعار

شعر و شعار
شعر و شعار


 

نويسنده:حسين ـ روشن




 
در بحث انتقادي شعر امروز غالباً مي‌شنويم كه مي‌گويند: شعراي امروز شعار زده‌اند و به جاي شعر، شعار مي‌دهند و اين را آفت بزرگ شعر معاصر مي‌دانند كه ظاهراً هم بسيار درست و منطقي به نظر مي‌رسد. حال آن‌كه اين موضوع از اصل بي‌پايه و دور از منطق است. به نظر من هر شعري كه در اصل خود يك شعار است. ولي هر شعاري، شعر نيست. همان‌طور كه هر فرد عادي در جامعه عقايد و افكار و احساسات ويژه‌ي خود را دارد، هر شاعر نيز به نوبه خود از اين عوالمات بي‌بهره‌نيست، البتّه با شدت و حدّت بيشتر، و شعرش همين حالات روحي و احساسي و عاطفي اوست. و در واقع اشعاري كه مي‌سرايد، شعارهاي زندگي اوست كه سر مي‌دهد، البته با زبان شعر.
نگاه كنيد به اشعار رودكي، فردوسي، سعدي، حافظ، خيام، مولوي و ديگر شعراي بزرگ ايراني كه سرتاسر شعار است. از رودكي كه او را پدر شعر فارسي مي‌دانند، شروع بكنيم. آنجا كه مي‌گويد:

شعر و شعار

شادي‌زي با سياه چشمان شاد
كه جهان نيست جز فسانه و باد
زآمده تنگدل نبايد بود
وزگذشته نكرد بايد ياد
آيا اين يك شعار نيست. البته كه شعار است و اگر آن را شعارگونه بكنيم، مي‌شود: اي انسان خودت را بيهوده با مسائل اقتصادي و اجتماعي و سياسي و فلسفي مشغول نكن. لحظه را درياب.
و اما سعدي وقتي كه مي‌گويد:
توكز محنت ديگران بي‌غمي
نشايد كه نامت نهند آدمي
كه خود شعار بزرگي است، بدين مضمون و مفهوم : اي كسي كه غمخوار ديگران نيستي، در حقيقت يك حيوان انسان‌نمايي، و يا جائي كه مي‌سرايد:
اگر ز باغ رعيت ملك خورد سيبي
برآورند غلامان او درخت از بيخ
كه اگر شعارش بكنيم مي‌شود:
مرگ بر شاه مالِ رعيت‌خور.
برگرديم به رباعيات خيّام:
از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
وزهيچ كسي نيز دوگوشم نشنود
كاين آمدن و رفتن من بهر چه بود
شعار خيام دراين رباعي چيست؟ به انسان‌ها مي‌گويد: بيهوده خودتان را خسته نكنيد، رمز هستي براي انسان‌ها گشودني نيست و به سخن ديگر :
رمز هستي را شبي پرسيدم از فرزانه‌اي
گفت يا خواب است يا باد است يا افسانه‌اي
و امّا مولوي ، آنجا كه مي‌گويد:
بشنو از ني چون حكايت مي‌كند
از جدائي‌ها شكايت مي‌كند
كز نيستان تا مرا ببريده‌اند
از نفيرم مرد و زن ناليده‌اند
شعار شاعر در اين شعر چيست؟ اي انسان تو از خدايي و اين ناله و فغان تو به دليل آن است كه از ذات خود جدا شده‌اي. پس تلاش كن كه به اصل خود برگردي.
خلاصه‌ي مطلب اين كه سرتاسر كتاب گلستان و بوستان و سرتاسر ديوان شعرا، شعار است. البتّه با زبان شعر. كتاب پرعظمت «شاهنامه» هم، در ذات خود، شعار است.
چوايران نباشد تن من مباد
بدين بوم و بر زنده يك تن مباد
ديوان لسان‌الغيب شيرازي نيز مجموعه‌اي از شعار عليه سالوس و ريا و در ضمن اميدوار كردن انسان‌ها.
اي دل غمديده حالت به شود، دل بد مكن
وين سر شوريده بازآيد به سامان غم مخور
و شعر ديگر از شاعر ديگر
در نوميدي بسي اميد است
پايان شب سيه‌ سپيد است
و يك شعر ديگر در همين زمينه:
همان به كه امشب تماشا كنيم
چو فردا شود ، فكر فردا كنيم
كه اگر به زبان عاميانه بيان بكنيم، شعار مطرح شده از همه‌ي اين شعرها، اين است كه: اي آقا اينقدر به فكر فردا نباش، دم را غنيمت دان.
و امّا شعري از باباطاهر، آن شاعر دلسوخته:
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از او پرسم كه اين چون است و آن چون
يكي را داده‌اي صدگونه نعمت
يكي را نان جو، آلوده با خون
كه يك شعار بارز است عليه آنچه كه چرخ گردنده براي انسان‌ها رقم زده است.
و امّا شعراي معاصر،آنجا كه ملك‌الشعراي بهار مي‌سرايد:
چه خوش است حال مرغي كه قفس نديده باشد
چه نكوتر آن كه مرغي زقفس پريده باشد
كه باز هم يك شعار مسلّم است درباره‌ي آزادي.
پس نتيجه مي‌گيريم كه شاعر نيز فردي است از افراد جامعه و در خلأ زندگي نمي‌كند. البته با احساسات و عواطف و ادراكات بالاتر و قوي‌تر و عميق‌تر و انساني‌تر.
او در آسمان نيست و در زمين است. در رؤيا زندگي نمي‌كند و بيدار است و مانند همه‌ي انسان‌ها احساس و عاطفه و ادراك دارد و شعري كه مي‌سرايد، بيانگر همين احساسات و عواطف و عوالمات روحي اوست. بنابراين هر شاعري كه قلم به دست مي‌گيرد ، شعار زندگي خود را سر مي‌دهد. و اگر كسي از اين عوالم بي‌بهره باشد، اصلاً شاعر نيست. كسي كه از احساس و عاطفه و دلدادگي و محبّت خالي باشد، نمي‌تواند ادعاي شاعري بكند و اگر اين‌ها را داشته باشد به ناچار آن‌ها را نوعي در اشعار خود منعكس خواهد كرد. فرق شعر و شعار اين است كه هر شعري يك شعار است ولي هر شعاري شعر نيست.اشكالي كه به شعر معاصر وارد مي‌شود، بايد اين‌طور بيان شود كه : اكثر «شعرسازان معاصر» فقط شعار مي‌دهند و نمي‌توانند اين شعارها را جامه‌‌ي شعر بپوشانند.
و اين شايد به اين دليل باشد كه احتمالاً از اين موهبت الهي، يعني شاعري بي‌بهره‌هستند و تصوّر مي‌كنند كه شاعرند.
شعرگفتن ترنّم روح است
بر كساني كه ذوق آن دارند
عده‌اي شاعرند في‌الواقع
عدهّ‌اي هم از آن گمان دارند
منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.