ارزش ها و ضدارزش ها در نهج البلاغه (2)
نویسنده: سید حسین اسحاقی
وفاى به عهد و پيمان
فَحُطْ عَهْدَكَ بالوفاءِ وارْعَ دِمَّتكَ بالْأمانَةِ؛
(نهج البلاغه، نامه 53)
بر عهد و پيمانت لباس وفا بپوشان و تعهدات خود را محترم بشمار.
آن حضرت در كلام ارزشمند ديگرى وفاى به عهد و پيمان را نشانه راستى و درستى انسان معرفى كرده است و مى فرمايد:
اِنَّ الْوَفاءَ تَوْأَمُ الصِّدْقِ وَلا أَعْلَمُ جُنَّةً أَوْقَى مِنْهُ؛
(همان، خطبه 41)
وفاى به عهد و پيمان نشانه راستگويى و درستى است و من سپرى نگهدارنده تر و محكم تر از آن سراغ ندارم.
يكى از امتيازات مؤمنان وفاى به عهد و پيمان است. و خداوند آشكارا دستور داده كه به عهد و پيمان وفا شود، از(معارج: 32)
(نحل: 91)
سويى دستور داده است كه با منافقان و غيرمسلمانان و بى دينان پيمان بسته نشود. آن گاه كه امام على7 جنگ جمل را به پايان رسانيد و عده اى از شكست خوردگان از جمله مروان حكم نزد حضرت آمدند تا با وى بيعت كنند، حضرت فرمود: با بيعت چه كار كنم؟ مگر بعد از كشته شدن عثمان با من بيعت نكردى. سپس پيمان شكستى. امام على7 در همان حال كه زير بار بيعت با آنان نرفت. دستور داد اخراجشان كنند و در ضمن سخنان خود از لزوم پيمان بستن با دين داران ياد كرد:
اِعْتَصِمُوا بالذِّمَمِ فى أوْتادِها؛
در پيمان ها به وفاكنندگان پناه ببريد.
(نهج البلاغه، كلام 156)
كنش و واكنش
أَحْسِنوا فى عَقِبِ غَيْرِكُمْ تُحْفَظوا فى عَقِبِكُمْ؛
(همان، كلام 270)
نسبت به اولاد ديگران نيكى كنيد تا نسبت به اولاد شما خوبى كنند.
ابن ابى الحديد در شرح اين كلام مى نويسد: موقعى كه هارون الرشيد، يحيى بن خالد برمكى را زندانى كرد، كسى را پيش او فرستاد و گفت حالت چطور است؟ مگر خانه ات را خراب نكردم؟ مگر جعفر فرزندت را نكشتم، مگر ثروتت رإ؛ 0ٌ غارت نكردم؟
يحيى به نماينده هارون الرشيد گفت: خانه ام را خراب كردى، به زودى خانه ات خراب مى شود پسرم جعفر را كشتى، به زودى پسرت محمد كشته مى شود. اموالم را غارت كردى، به زودى ثروتت غارت مى شود. موقعى كه فرستاده هارون بازگشت و ماجرا را گفت، هارون به فكر فرو رفت، غمگين شد و گفت: به خدا سوگند چنين خواهد شد چون او هر چه گفته عملى مى شود.
مدتى بعد، خانه هارون خراب و فرزندش محمد كشته و اموالش غارت شد. چه نيكو سروده است مولاناى بلخ:
(ابن ابى الحديد، ج 19، ص 152)
اين جهان كوه است و فعل ما ندا
سوى ما آيد نداها را صدا
ترك غرور و خودپسندى
انسان با صفت ناپسند عُجب و غرور تبديل به فردى خودپسند و خود محور مى شود كه ديگر به افكار و نظر ديگران توجهى ندارد و در نتيجه به اشتباه هاى خود شناخت پيدا نمى كند. او همواره در تاريكى غرور و خودپسندى مى ماند. حضرت على7 مى فرمايد:
وَاعْلَمْ أَنّ الأعجابَ ضِدُّ الصّوابِ وآفَةُ الألْبابِ؛
(نهج البلاغه، نامه 31)
بدان كه عجب و غرور ضد كارهاى درست و صواب و آفت عقل و انديشه آدمى است.
كسى كه دچار عجب و غرور است خود را برتر از ديگران مى شمارد و در نتيجه با بى اعتنايى و بى تفاوتى با مردم برخورد مى كند و بازتاب چنين برخوردى تنها ماندن او و پراكندگى مردم از اطراف اوست، به گونه اى كه آدمى، خود را تنها و بى كس حس مى كند، چنانچه حضرت امير7 هشدار مى دهد:
ولا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجبِ؛
(همان، حكمت 113)
هيچ تنهايى وحشتناك تر از خودبينى و عجب و غرور نيست.
خودپسندى انسان را از درك خويش و آگاهى از عيوبش باز مى دارد و راه كمال به سوى او بسته مى شود. در اين رابطه هم اميرالمؤمنين على7 مى فرمايد:
الْأعجابُ يَمْنَعُ الازدياد؛
(همان، كلام 169)
خودپسندى انسان را از افزايش نعمت و ثواب باز مى دارد.
و به گفته حافظ:
زاهد غرور داشت، سلامت نبرد راه
رند از ره نياز به دارالسّلام رفت
خداى مهربان، كسانى را كه در برابرش دست به خودخواهى زدند از اوج عظمت به خاك ذلت نشانيد. به ابليس دستور داد براى آدم سجده كند، ولى او خودخواهى كرد و در نتيجه از بهشت اخراج شد. نمرود عليه پيامبر و دستور(اعراف: 18 - 12)
خداوند قيام كرد و به وسيله يك پشه كوبيده شد. فرعون با آن همه زر و زور آن گاه كه به بيمارى خودخواهى گرفتار شد با يارانش در ميان آب غرق گرديد.
(عنكبوت، 39)
در جنگ حُنين كه تعداد مسلمانان زياد بود به خود مغرور شدند و در نتيجه در آستانه شكست قرار گرفتند، خداوند مهربان اين ماجرا را در قرآن مجيد نقل مى كند:
خدا شما را در موارد بسيارى يارى كرد، به ويژه در جنگ حنين؛ زيرا افزونى جمعيت شما را مغرور ساخت، ولى كوچك ترين سودى برايتان نداشت تا جايى كه زمين با آن وسعت براى شما تنگ آمد. پس پشت به جنگ كرده گريختند، آن گاه خداوند آرامش قلبى را بر پيامبر خويش و مؤمنان فرو فرستاد و لشكرى به يارى شما گسيل داشت كه آنان را نديديد و كافران را عذاب داد. (توبه: 26 و 25)
همان گونه كه گفته شد بسيارى از اختلافات و پى آمدهاى منفى بر اثر غرور و خودخواهى به وجود مى آيد. قرآن مجيد بشر را از خودخواهى بر حذر داشته و مى فرمايد: خدا هيچ يك از خودخواهان و فخرفروشان را دوست ندارد.
(حديد: 23)
و سخن نغز حضرت على7 در پرهيز از خودخواهى و توجه به حقيقت آدمى بسيار آموزنده است.
مالابنِ آدمَ وَالْفَخْرِ، أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ وَاخِرُهُ جيفَةٌ ولايَرْزُقُ نَفْسَهُ ولا يَدْفَعُ حَتْفَهُ؛
(نهج البلاغه، كلام 462)
بشر را با فخر چه كار؟! اولش نطفه اى است و آخرش مردارى، نه خود را مى تواند سير كند و نه مى تواند مرگش را دفع نمايد.
كنترل نفس
وَحاسِبُواها مِن قَبْلِ أَن تُحاسَبوا؛
(همان، خطبه 90)
و قبل از اينكه شما را به پاى حساب ببرند به حساب خود برسيد.
خودنگرى و محاسبه اعمال ما را از عيب جويى ديگران نيز باز مى دارد و در حقيقت يك روش تربيتى نيز به شمار مى آيد. چنانچه حضرت على7 نيز به اين نكته اشاره مى كند و مى فرمايد:
مَنْ نَظَر فى عَيْبِ نَفْسِهِ اشتَغَلَ عَنْ عَيْب غيرِهِ؛
هر كس به عيب خود بنگرد اين خودنگرى او را از عيب جويى ديگران بازمى دارد.
كنترل اعمال و رفتار، يكى از وظايف دانايان است، آنان مى توانند به اين وسيله موقعيت خود را در دنيا حفظ كنند، بلكه به مقامات خويش نيز بيفزايند. حضرت على7 فايده هاى محاسبه و كنترل نفس را چنين برمى شمارد:
مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ رَبَح وَمَنْ غَفَلَ عَنْها خَسِرَ ومَن خافَ أَمِنَ و من اِعْتَبَرَ أبْصَرَ وَمَن أَبصَرَ فَهِمَ ومَنْ فَهِمَ عَلِمَ؛
(همان، كلام 204)
كسى كه (اعمال) خود را حساب كند، سود مى برد و كسى كه از خود غافل باشد ضرر مى كند و كسى كه بترسد ايمن است و كسى كه پند گرفت بينا باشد و كسى كه فهميد دانا شد.
اساساً تدبر و تعقل در خويشتن خويش، راه نجات آدمى را هموار مى سازد. حضرت على7 در سخنى ديگر مى فرمايد:
اذكروا انقطاعَ اللذاتِ وَبقاءَ التَّبعاتِ؛
(همان، كلام 442)
به خاطر داشته باشيد قطع لذت ها و باقى ماندن گناهان را.
اين سخن، اعلام خطرى است براى غفلت زدگان كه به فكر مرگ باشند و از گناهان دورى كنند و به فكر روزى باشند كه فرياد مى زنند: اين چه نامه عملى است كه نه از كوچك چشم پوشيده نه از بزرگ، با دقت همه را حساب كرده است. (كهف: 49)
زينت هاى معنوى
الْعفافُ زينةُ الفَقْرِ والشكرُ زينهُ الغِنى؛
(همان، كلام 347)
زينت نيازمندى عفت و آرايش ثروتمندى سپاس گزارى است.
فقير هر چند دستش تهى است و به ظاهر نازيباست، ولى با داشتن مناعت طبع، عزت نفس و عفت نزد ديگران ارزشمند و صاحب احترام مى شود و در مقابل، ثروتمند اگر به خدمات مالى نپردازد و به زيردستان كمك نكند، در ديده ها منفور و مطرود خواهد شد. هر چند در ظاهر به او احترام كنند، ولى در اعماق قلب ها، جايگاهى نخواهد داشت.
اساساً كسب منزلت اجتماعى افزون بر رسيدگى و دستگيرى از نيازمندان، به نوعى محبتى است كه خداوند در دل هاى ديگران نسبت به او ايجاد مى كند. حرمتى كه حتى تا پس از مرگ نيز ادامه خواهد داشت و نامش هماره به نيكويى و بزرگى و سخاوت برده مى شود. احترامى كه حتى مقربان درگاه الهى نيز در آرزوى آن هستند مانند حضرت ابراهيم7.
نام نيكى در تاريخ براى من ثبت فرما (شعراء؛ 84) خيلى ها مى پندارند كه ثروتمند نزد خدا و خلق محبوبيت دارد، ولى امام على7 مى فرمايد: ثروت براى ثروتمندان دليل خوبى يا بدى او نيست. همان گونه كه فقر هم دليل بر خوبى يا بدى فقير نيست. عشق به ثروت است كه مفاسدى را به همراه مى آورد، گول مى زند، زيان مى رساند و از دست مى رود و تنها و(همان، كلام 422)
زور و بال آن براى ثروتمند مى ماند. از سوى ديگر، فقير نيز مى تواند با حفظ عزّت نفس و كرامت خويش، لباس زينت بر فقر و ندارى خويش بپوشاند، از سوى ديگر هم با آه و ناله مى تواند خود را ذليل گرداند.
به بقراط گفتند: خيلى فقير شده اى بقراط در پاسخ گفت: اگر آسايش فقر را مى دانستى به حال ناراحتى خود فرياد مى زدى. فقر قدرت و رياستى است كه حسابگر و بازرس ندارد. چه زيبا سروده است حافظ شيرازى:
(ابن ابى الحديد، ج 19، ص 190)
ما آبروى فقر و قناعت نمى بريم
با پادشه بگوى كه روزى مقدر است
قناعت
القناعةُ مالٌ لاينفدُ؛
(همان، كلام 48)
قناعت سرمايه اى است كه نابود نمى شود.
هرگاه انسان قانع نباشد از مال دنيا هر چه به دست آورد، باز هم كم دارد به تعبير مولانا:
كاسه چشم حريصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد
به بقراط گفتند، اگر به خدمت دلت درآمده بودى از گرسنگى، گياهان را نمى خوردى. او در پاسخ گفت: اگر گياهان را مى خوردى، ناگزير نمى شدى نوكر شوى.
(ابن ابى الحديد، ج 18، ص 191)
اسراف و تبذير، دو روش خطرناكى است كه در آموزه هاى دينى از آن نكوهش شده است. لقمان حكيم به فرزندش سفارش كرد كه در راه رفتن (برنامه زندگى) ميانه رو باشد. (لقمان؛ 19)
امام مقتصدان مى فرمايد: »كلُّ مقتصرٍ عليه كافٍ؛ هر چه به آن قناعت شود كافى است«.
(نهج البلاغه، كلام 403)
خيلى از افراد هستند كه بر اثر شكم پرستى، جان خويش يا سلامتى خود را از دست مى دهند. قرآن كريم به اين گونه افراد سفارش مى كند كه بخوريد و بياشاميد و زياده روى نكنيد. (اعراف:31)
امام على7 در سخنى ديگر مى فرمايد:
قليلٌ تدومُ عليه أرْجى مِن كثيرٍ مَمْلولٍ منهُ؛
(همان، كلام 284)
كمى كه ادامه داشته باشد اميدوار كننده تر از زيادى است كه خسته كننده باشد.
شكر نعمت
اِنَّ لللهِ فى كُلِّ نعمة حقاً فمن أدّاهُ حَفِظَها و مَنْ قَصَّرَ عَنْهُ خاطَرَ بزوالِ نِعْمَتِهِ؛
(همان، كلام 241)
خدا در هر نعمتى حقى دارد، كسى كه حق خدا را ادا كند خدا آن نعمت را برايش حفظ مى كند و كسى كه در اداى حق خدا كوتاهى كند خود را در معرض خطر از دست دادن نعمت قرار داده است.
بايد گفت ثروت قرار داده شده در اختيار بشر افزون بر كامروايى او بايد براى پرستارى از درماندگان و كمك به نيازمندان نيز به كار گرفته شود. هرگاه بشر اين وظيفه را اجرا كرد، حق نعمت خدا را به جا آورده و شكر نعمت كرده است.
خداى مهربان، براى توجه دادن به اين نكته مى فرمايد:
به خدا و رسولش ايمان آوريد و از آنچه وارث ديگران شده ايد در راه خدا انفاق كنيد، كسانى كه ايمان بياورند و در راه خدا انفاق كنند داراى پاداشى بزرگ خواهند بود.
(حديد: 7)
بنابراين، شكر خدا تنها زبانى نيست بلكه بايد آن را در عمل نيز به اثبات رساند. البته ممكن است زرق و برق دنيا و فراوانى نعمت ها آدمى را غافل كند و از توجه به منبع نعمت باز دارد. بر اين اساس امام على7 در هشدارى مى فرمايد:
احذروا نِفارَ النّعَمِ فما كلُّ شاردٍ بمردودٍ؛
(همان، كلام 243)
از رميدن نعمت ها بپرهيزيد زيرا هر فرارى باز نمى گردد.
يكى از عواملى كه باعث از ميان رفتن نعمت ها مى شود نافرمانى و كفران نعمت ها و دستورات الهى است. افرادى كه داراى ضعف ايمان هستند با ديدن مال و ثروتى اندك، خود را گم مى كنند و بر اثر خودفراموشى، خدا را نيز به فراموشى مى سپارند و ناسپاسى مى كنند. خداوند در سوره عبس خطاب به كفران كننده ها مى فرمايد:
قتل الانسان ما الكفره؛
(عبس: 17)
مرده باد انسان كه چه قدر ناسپاس است.
اصولاً كسى كه از نعمت هاى خدا قدردانى كند به سود خود اوست و كسى كه كفران كند، بى شك خدا از قدردانى بشر بى نياز است.
(نمل: 40 و لقمان: 12)
به هر حال هنگام نعمت بايد قدردانى و شكرگزارى كرد تا نعمت بماند و حضرت نيز در كلامى ديگر به اين مهم اشاره مى كند:
اذا وصَلَتْ اليْكُمْ أطرافُ النّعم فلا تُنَفِّروا أقصاها بِقِلَّةِ الشُّكْرِ؛
(نهج البلاغه، كلام 14)
آن گاه كه نعمت به سويتان رهسپار شد، در اثر كوتاهى در شكرگزارى باقى مانده آن را از دست ندهيد.
البته شكر نعمت، عنايتى الهى است كه به هر كسى داده نمى شود. خداوند بزرگ در قرآن كريم مى فرمايد: ما به لقمان حكيم حكمت داديم، حكمت اين بود كه شكر خداى را انجام دهد. (لقمان: 12)
بنابراين، تنها بندگان صالح، شكرگزار و حكما هستند كه قدر نعمت هاى الهى را مى دانند و زبان سپاس گزارى دارند.
آن گاه كه »آصف« در يك چشم بر هم زدن، تخت بلقيس را پيش سليمان آورد، سليمان كه اين نعمت بزرگ را ديد گفت: اين از لطف خداى من است كه مرا آزمايش كند. آيا شكرگزارى مى كنم يا ناسپاسى، كسى كه شكرگزارى كند، براى خودش شكر كرده و كسى كه كفران نعمت كند، خداى من بى نياز و كريم است. (نمل: 40)
مرگ باورى
اِنَّ مَعَ كُلِّ انسانٍ مَلَكَيْنِ يَحْفِظانِهِ فَاذا جاءَ القدرُ خَلَّيا بَيْنَهُ و بينَهُ و انّ الأجلَ جُنِّهُ حَصينَةٌ؛
(نهج البلاغه، كلام 197)
دنبال هر انسانى دو فرشته است كه او را حفظ مى كنند و آن گاه كه مرگ فرا رسيد آن دو ملك ميان انسان و مرگ را باز مى گذارند، بدون ترديد مرگ نگهبانى مورد اطمينان است.
خداوند توانا در قرآن مجيد، در اين باره فرموده است:
خدا بر بندگان خود تسلط دارد؛ نگاهبان هايى براى حفظ شما مى فرستد و آن گاه كه مرگ يكى از شما فرا رسيد، فرشتگان ما بدون درنگ جانش را مى گيرند (انعام: 6)
امام على7 در سخن بالا بر اين آيه تأكيد كرده اند كه انسان نمى تواند به زندگى صد در صد اميدوار و صد در صد نااميد باشد. در همان حالى كه در ناز و نعمت و خوش گذرانى است، بايد خود را آماده مرگ نيز بداند؛ زيرا چه بسا در همان حال، مرگ گريبانش را بگيرد؛ زيرا مرگ نگهبان است و در انتظار دستور الهى.
جاى ترديد نيست كه نيروى هر جاندارى محدود است و روزى به پايان مى رسد و مرگ او فرا مى رسد.
در سوره جمعه چنين مى خوانيم:
اى پيامبر ما! بگو مرگى كه از آن فرار مى كنيد، گريبانتان را مى گيرد. سپس به جهان غيب و شهود (قيامت) وارد مى گرديد و از اعمال خود آگاه مى شويد. (جمعه: 8)
خداوند براى اينكه پيروان اسلام را از فرجام كار آگاه سازد، داستان سليمان را در قرآن كريم آورده و با يادآورى از عظمت وى داستان مرگش را اين گونه بيان مى كند:
آن گاه كه ما مرگش را امضا كرديم، كسى قدرت نداشت مرگ او را اعلام كند مگر كرم زمينى. (سباء: 14)
توضيح اينكه، سليمان براى ديدن عظمت خود، بالاى تخت و كاخ سلطنتى خويش قرار گرفت و مشغول تماشا شد. در همين حال، مرگ او فرا رسيد، ولى كسى نفهميد و نمى توانستند از نزديك ببينند، تا اينكه موريانه اى عصاى سليمان را خورد و او به زمين سقوط كرد و معلوم شد كه سليمان از دنيا رفته است.
بنابراين، حضرت على7 نيز در تفسير باورمندى مرگ و بازگشت به سوى خداوند مى فرمايد:
مردم! از خدايى بترسيد كه اگر حرف بزنيد، مى شنود و اگر سخن نگوييد مى داند. به استقبال آن مرگى بشتابيد كه اگر از آن فرار كرديد، به شما مى رسد و اگر ايستاديد، گريبانتان را مى گيرد و اگر فراموشش كرديد، شما را يادآورى مى كند.
(نهج البلاغه، كلام 199)