همه چيز درباره هانس کريستيان آندرسن
ضد کليشه
مترجم: علي افتخاري
از هانس کريستيان آندرسن عموماً به عنوان نويسنده قصه هاي کودکانه ياد مي شود. هرچند او هيچ وقت دوست نداشت کارش کليشه اي باشد. در مجموع، داستان هاي آندرسن فضايي تلخ و حتي گاهي اوقات خشن دارند و در اغلب موارد براي رسيدن به رستگاري بهاي فراواني بايد پرداخت.
هانس کريستيان آندرسن در دوم آوريل1805 در اودنس دانمارک به دنيا آمد. او فرزند يک کفاش22 ساله مريض احوال و مادري رخت شوي بود که چند سال از شوهرش بزرگ تر بود. کل خانواده تنها در يک اتاق کوچک زندگي مي کردند.
ظاهراً پدر آندرسن خود را از تبار خانداني اشرافي مي دانست. به گفته محققان مرکز هانس کريستيان آندرسن، مادربزرگ او گفته بود که آنها زماني به يک طبقه اجتماعي يا اصل و نسب تعلق داشتند. هر چند تحقيقات نشان مي دهد که اين داستان ها واقعيت نداشته و پيوند خانواده آندرسن با خاندان سلطنتي دانمارک کاري و نه خوني بود.
آندرسن از همان کودکي تخيلات خاصي داشت که بي ارتباط با دلخوشي والدين و به خصوص خرافه پرستي مادرش نبود. او با عروسک هايي که داشت يک سالن نمايش کوچک براي خود درست کرده بود و ساعت ها در خانه مي نشست و براي عروسک هاي خود لباس تهيه مي کرد. در همين حال تمام نمايشنامه هايي که به دستش مي رسيد از جمله آثار ويليام شکسپير هولبرگ را مي خواند. آندرسن از همان کودکي علاقه فراواني به ادبيات داشت. در 1816 پدر آندرسن در گذشت و پسر جوان عملاً نقش نان آور خانواده را برعهده گرفت. او مدتي شاگرد بافنده و خياط بود و بعدها در يک کارخانه توليد سيگار به کار مشغول شد که در آنجا همکاران آندرسن او را به خاطر رفتار زنانه اش مسخره مي کردند. او در 14 سالگي با اين هدف که در صحنه نمايش کاري براي خود دست و پا کند به کوپنهاگ رفت. او صداي سوپرانو دلنشيني داشت. به همين دليل به سرعت در تئاتر سلطنتي دانمارک پذيرفته شد. اين دوره کاري با از بين رفتن صداي آندرسن به سرعت توقف شد. در همان زمان، يکي از همکاران او در تئاتر از او به عنوان يک شاعر ياد کرد. آندرسن حرف او را بسيار جدي گرفت و توجه خود را بر نوشتن متمرکز ساخت. در پي يک ملاقات تصادفي، فردريک ششم شاه دانمارک به اين پسر بچه عجيب و غريب علاقه مند شد و او را به مدرسه گرامر در اسلگلس فرستاد. آندرسن پيش از راهيابي به مدرسه گرامر توانسته بود نخستين داستان خود را که روح در گور پالنا توکه (1822) نام داشت، به چاپ برساند. او که علاقه چنداني به درس و مشق نداشت، تحصيلات خود را تا 1827 در اسلگلس و همين طور مدرسه اي در السينور ادامه داد.
آندرسن بعدها از اين دوران به عنوان تلخ ترين و تيره ترين مقطع زندگي خود ياد کرد. او در 1829 با داستان فانتزي سفر پياده از آبراه هولمن به بخش شرقي آماگر به موفقيت زيادي دست يافت و در همان ايام يک مجموعه شعر نيز از او منتشر شد. نخستين موفقيت زماني نصيب آندرسن شد که بيشتر دوستان او عملاً ديگر اميدي به وي نداشتند و به اين نتيجه رسيده بودند که رفتار عجيب و سرزندگي آندرسن پيامد خوبي براي او به همراه نخواهد داشت. تا 1833 توفيق چنداني در کارش ايجاد نشد. در اين سال ها او با موافقت پادشاه دانمارک با دريافت کمک هزينه راهي سفري طولاني به اروپا شد. در آغاز 1835 نخستين رمان آندرسن که بداهه گويي نام داشت منتشر شد که بسيار هم موفق بود. ديگر کسي به او به عنوان يک شاعر معمولي نگاه نمي کرد. آندرسن در همان سال نخستين مجموعه از قصه هاي پريان جاوداني خود را منتشر کرد. در 1836و 1837 داستان هاي بيشتري که جلد اول کتاب او را کامل مي کرد، منتشر شد. در ابتدا محتوا و ويژگي هاي اين داستان ها چندان مورد توجه قرار نگرفت و کتاب هاي او فروش چنداني نداشت. در همين مقطع زماني آندرسن با دو رمان اُ. تي (1836) و تنها يک ويولن زن (1837) موفقيت بيشتري را تجربه کرد.
در 1851 در سوئد، نخستين جلد از مجموعه کتب او درباره خاطرات وي از سفر اروپا چاپ شد. تصاويري از سفر به سوييس و غيره در تابستان 1831 (1831)، بازار يک شاعر (1842)، در اسپانيا (1863) و ديداري از پرتغال (1868)، کتاب هاي ديگر اين مجموعه بودند. در دهه 1840توجه او دوباره معطوف به صحنه نمايش شد که البته موفقيت چنداني براي وي به همراه نداشت. شهرت قصه هاي پريان آندرسن رو به فزوني گذاشت و دومين و سومين مجموعه وي به ترتيب در 1838 و 1845 منتشر شد. او ديگر در اروپا چهره اي سرشناس به حساب مي آمد. هرچند در خود دانمارک در برابر رفتار متظاهرانه او واکنش هايي وجود داشت. آندرسن در1847 براي نخستين بار به انگلستان رفت و در آنجا چارلز ديکنز، نويسنده نامي را ديد. مدت کوتاهي پس از ديدار کتاب ديويد کاپرفيلد نوشته ديکنز چاپ شد که برخي اعتقاد دارند ديکنز شخصيت روريا هيپ را با الگوبرداري از آندرسن خلق کرد. در 1847 و 1848 دو مجموعه ديگر از قصه هاي پريان او منتشر شد. آندرسن پس از يک سکوت طولاني در 1857 رمان جديدي تحت عنوان بودن يا نبودن منتشر کرد. او نگارش قصه هاي پريان را تا کريسمس1872ادامه داد.
امروز داستان هايي مانند جوجه اردک زشت، لباس نو امپراتور، پري دريايي کوچک، کفش هاي قرمز و دخترک کبريت فروش به پديده هاي فرهنگي تبديل شده اند. همه با اين داستان ها آشنا هستند، گواين که شايد خيلي ها اسم نويسنده اين قصه ها را نشنيده باشند. برخي اعتقاد دارند احساس متفاوت بودن که عموماً به احساس رنج و درد مي انجامد هسته اصلي آثار آندرسن را تشکيل مي دهد. در مورد زندگي شخصي او از جمله احساسات زنانه وي حرف و حديث هاي فراواني وجود دارد. داستان پري دريايي کوچک که يکي از معروف ترين قصه هاي اوست، درباره يک پري دريايي است که وقتي نمي تواند کاري کند که يک شاهزاده زيبا او را دوست داشته باشد جان خود را مي گيرد. تصور بر اين است که داستان پري دريايي کوچک مثالي روشن از علاقه او به جواني به نام ادوارد کالين بود. به همين شکل، شيفتگي آندرسن به هارالد شراف، رقصنده دانمارکي و دوک جوان وايمار را نيز مي توان در حد يک عشق افلاطوني ارزيابي کرد. در مجموع آندرسن 174 قصه (که 156 قصه آن در طول دوران کاري او منتشر شد)، 30 نمايشنامه، 14رمان، 12سفرنامه و حدود 800 شعر نوشت.
او در 1872به بستر بيماري افتاد و هيچ گاه سلامت خود را باز نيافت. آندرسن 14 اوت 1875 در 70سالگي در کمال آرامش در خانه خود در نزديکي کپنهاگ در گذشت و در همين شهر به خاک سپرده شد. آندرسن در دنياي سينما و تلويزيون نيز چهره اي بسيار شناخته شده به حساب مي آيد. در تمام اين سال ها فيلم هاي فراواني از روي آثار او ساخته شده که تعدادي از آنها به شرح زير است:
1.دخترک کبريت فروش؛ کارگردان: جيمز ويليامسن، محصول 1903 بريتانيا، ژانر: فيلم کوتاه
2.هفت قو؛ فيلمنامه نويس و کارگردان: جي. سيرل داولي، محصول 1917 آمريکا، ژانر: رمانس/فانتزي
3.لباس نو امپراتور؛ کارگردان: يوري ژليا بوژسکي، محصول 1919 شوروي
4.گالش خوشبختي؛ کارگردان: گونار سومر فلت، فيلمنامه نويسان: والدمار آندرسن و سومر فلت، محصول 1921 دانمارک
5.نايتينگل چيني؛ کارگردان: لوته راينيگر، محصول 1927 آلمان، ژانر: انيميشن
6.دخترک کبريت فروش؛ کارگردان: ژان رنوار، فيلمنامه نويسان: رنوار و ژان تدسکو، محصول 1928 فرانسه، 40 دقيقه، ژانر: فيلم کوتاه
7.جوجه اردک زشت؛ کارگردان: ويلفرد جکسن، محصول 1931 آمريکا
8.جوجه اردک زشت؛ کارگردان: جک کاتينگ، محصول 1939 آمريکا، 9دقيقه، ژانر: انيميشن/فيلم کوتاه
9.نايتينگل سوئدي؛ کارگردان: پيتر پل بروئر، فيلمنامه نويسان: پرشوئنزن و گرت فون کلاب بر مبناي نمايشنامه اي از فردريش فورستر-بورگراف، محصول 1941 آلمان، 97 دقيقه
10.فرشته معجزه؛ کارگردان: پي يرو بالريني، فيلمنامه نويسان: بالريني، الساندرودي استفاني و جاني گرانزوتو، محصول 1944 ايتاليا
11.آنچه پيرمرد انجام مي دهد و هميشه درست است؛ کارگردان: پربن فرانک، فيلمنامه نويس: مورگنس لورنتزن، محصول 1945 دانمارک، 10دقيقه، ژانر: فيلم کوتاه
12.جعبه آتش زنه؛ کارگردان: اسوند متلينگ، فيلمنامه نويسان: هنينگ پاده و پيتر توبرو، محصول 1946 دانمارک، 71 دقيقه، ژانر: انيميشن
13.سرباز حلبي شجاع؛ کارگردان: پل گريمو، فيلمنامه نويسان: ژاک پرور و گريمو، محصول 1947 فرانسه، 11دقيقه، ژانر: انيميشن/فيلم کوتاه
14.کفش هاي قرمز؛ کارگردان ها: مايکل پاول و امريش پرسبورگر، فيلمنامه نويسان: پاول و پرسبورگر، محصول 1948 بريتانيا، 133دقيقه
15.نايتينگل امپراتور؛ کارگردان ها: بي ري ترنکا و ميلوش ماکووچ، فيلمنامه نويسان: ترنکا و بي ري بردکا، محصول 1949 چکسلواکي، 72 دقيقه، ژانر: انيميشن
16.داستان يک مادر؛ فيلمنامه نويس و کارگردان :ماکس لو، محصول 1949 دانمارک
17.لباس نو امپراتور؛ فيلمنامه نويس و کارگردان: آ. وي. اولسن، محصول1949 دانمارک، 30دقيقه، ژانر: فيلم کوتاه
18.جعبه آتش زنه؛ کارگردان: هلگه هاگرمان، فيلمنامه نويسان: هاگرمان و آلف هنريکسون، محصول 1951 سوئد، ژانر: انيميشن
19.دخترک چوپان و دودکش پاک کن؛ کارگردان ها: پل گريمو و پي ير گريمو، فيلمنامه نويس: ژاک پرور، محصول 1953 فرانسه، ژانر: انيميشن، صدا: آنوک امه، پي ير براسور، سرژ رجياني و پيتر يوستينف
20.شاهزاده خانم و خوک چران؛ کارگردان: هربرت بي. فردرسدورف، فيلمنامه نويس: اميل شورمان، محصول 1953 آلمان غربي، 82 دقيقه
21.لباس نو امپراتور؛ کارگردان: تد پارميلي، فيلمنامه نويس: رابينسن مک لين، محصول 1953 آمريکا، ژانر: انيميشن/فيلم کوتاه
22.دخترک کبريت فروش؛ فيلمنامه نويس و کارگردان: يوهان ياکوبسون، محصول 1953 دانمارک
23.دخترک شستي؛ فيلمنامه نويس و کارگردان: لوته راينيگر، محصول 1954 بريتانيا، 10 دقيقه، ژانر: انيميشن/فيلم کوتاه
24.سرباز حلبي شجاع؛ فيلمنامه نويس و کارگردان: ايوو کاپرينو، محصول 1955 نروژ و کانادا، 13 دقيقه، ژانر: انيميشن/فيلم کوتاه
25.ملکه برفي؛ کارگردان ها: فيل پاتن و لي يف آتامانوف، فيلمنامه نويسان: آتامانوف، نيکلاي اردمن، باب فيشر و آلن ليپسکات، محصول 1957 شوروي، 74 دقيقه، ژانر: انيميشن
26.يک داستان شگفت انگيز مثل قصه هاي پريان؛ کارگردان: بوريس دولين، فيلمنامه نويسان: دولين و گريگوري ياگدفلد، محصول 1958 روسيه، ژانر: خانوادگي/فانتزي
27.جعبه آتش زنه؛ کارگردان: زيگفريد هارتمان، فيلمنامه نويسان: هارتمان، آنليس کوچيالک و فرد ردريان، محصول 1958 آلمان شرقي، 83 دقيقه، ژانر: درام/فانتزي
28.شاهزاده خانم روي نخود؛ فيلمنامه نويس و کارگردان: کاتيا گئورگي، محصول 1960 آلمان شرقي، ژانر: انيميشن/فيلم کوتاه
29.لباس نو امپراتور؛ کارگردان: کنراد پتزولد، محصول 1961 آلمان شرقي، 88 دقيقه، ژانر: کمدي/فانتزي
30.شاهزاده خانم روي نخود؛ فيلمنامه نويس و کارگردان: پول ايلسو، محصول 1962 دانمارک، 49 دقيقه، ژانر: انيميشن
31.داستان يک مادر؛ فيلمنامه نويسان و کارگردانان: اريک کرشنر، اريک مورتنسن و يورگن تومس، محصول 1963 دانمارک
32.قوهاي وحشي؛ کارگردان ها: وراتسخانفسکايا و ميخائيل تسخانفسکايا، فيلمنامه نويسان: يوگني ريس و لئونيد تروبرگ، محصول 1963 شوروي، ژانر: انيميشن
33.فانتازيا؛ کارگردان: الوي دي لاايگلسيا، فيلمنامه نويسان: ايگلسيا، ياکوب گريم، ويلهلم گريم، ال. فرانک بوم و فرناندو مارتين اينيستا - هانس کريستيان آندرسن (اپيزود پري دريايي کوچک)، محصول 1966 اسپانيا، 85 دقيقه، ژانر: فانتزي
34.رويا بين بيداري؛ کارگردان: جولز باس، فيلمنامه: آرتور رانکين جونير بر مبناي گزيده اي از داستان هاي هانس کريستيان آندرسن: «پري دريايي کوچک»، «لباس نو امپراتور»، «دخترک شستي» و «باغ بهشت»، محصول 1966 آمريکا، 101 دقيقه، ژانر: انيميشن/فانتزي
35.ملکه برفي؛ کارگردان: گنادي کازانسکي، فيلمنامه نويس: يوگني شوارتز، محصول 1966 شوروي، 85 دقيقه، ژانر: فانتزي/ماجرايي/درام
36.جادوگر روياها؛ کارگردان: فرانچسکو ماکين، فيلمنامه نويس: ماکين و آليشيا سوريانو، محصول 1966 اسپانيا، 70 دقيقه، ژانر: انيميشن/موزيکال
37.قصه هايي از هانس کريستيان آندرسن؛ کارگردان: کيميو يابوکي، فيلمنامه نويسان: هيساشي اينو و موريهيسا ياماموتو، محصول 1968 ژاپن، 80 دقيقه، ژانر: انيميشن/فانتزي
38.جعبه آتش زنه؛ فيلمنامه نويس و کارگردان: پير گولد براندسن، محصول 1969 دانمارک، 90 دقيقه، ژانر: فانتزي
39.يک داستان بسيار قديمي؛ کارگردان: نادژدا کوشورووا، فيلمنامه نويسان: يولي دونسکي و والري فريد، محصول 1970 شوروي، ژانر: خانوادگي/فانتزي
40.دخترک شستي؛ کارگردان: بري ماهن، محصول 1970 آمريکا، 72 دقيقه، ژانر: خانوادگي/فانتزي/موزيکال
41. 10؛ کارگردان: نادژداکوشورووا، فيلمنامه نويسان: يولي دونسکي و والري فريد (بر مبناي نمايشنامه اي از يوگني شوارتس) ، محصول 1971 شوروي، ژانر: درام/فانتزي
42.کلاوس بزرگ کلاوس کوچک؛ کارگردان: سلينو بليوي، فيلمنامه نويسان: کلاوس کوچنمايستر و ورا کوچنمايستر، محصول 1972 آلمان شرقي/چکسلواکي، 58 دقيقه، ژانر: خانوادگي
43.کلاوس بزرگ کلاوس کوچک؛ کارگردان: پي يتر ورهوف، محصول 1974 هلند
44.پري دريايي کوچک؛ کارگردان ها: توموهارو کاتسوماتا و تيم رايد، فيلمنامه نويسان: مي يکو کوياموچي و ايکوکو اويابو، محصول 1975 ژاپن/آلمان غربي/سنگاپور/هلند، 74 دقيقه، ژانر: انيميشن، راوي: ريچارد چمبرلين
45.پري دريايي کوچک؛ کارگردان: کارل کاچينا، فيلمنامه نويسان: اتاهوفمان و کاچينا، محصول 1975 چکسلواکي، 104 دقيقه، ژانر: خانوادگي/درام/فانتزي
46.پري دريايي کوچک؛ کارگردان: ولادمير بيچکوف، فيلمنامه نويسان: گريگوري ياگدفلد و ولادمير ويتکوويچ، محصول 1976 شوروي و بلغارستان، 84 دقيقه، ژانر: خانوادگي/فانتزي/موزيکال
47.شاهزاده خانم روي نخود؛ کارگردان: بوريس ريتسارف، فيلمنامه نويس: فليکس ميرونر، محصول 1976 شوروي، 89 دقيقه، ژانر: خانوادگي
48.نايتينگل؛ کارگردان: نادژدا کوشورووا، فيلمنامه نويس: ميخائيل وولپين، محصول 1979 شوروي، 85 دقيقه، ژانر: خانوادگي/موزيکال
49.چمدان پرنده؛ فيلمنامه نويس و کارگردان: کريستيان ادزارد، محصول 1979 بريتانيا، 88 دقيقه، ژانر: فانتزي/موزيکال
50.داستان يک مادر؛ کارگردان: کلاوس ويکي، فيلمنامه نويس: پل گگوف، محصول 1979 دانمارک، 52 دقيقه
51.شاه و مرغ مقلد؛ کارگردان: پل گريمو، فيلمنامه نويسان: ژاک پرور و گريمو (بر مبناي داستان شاهزاده خانم و خوک چران)، محصول 1980 فرانسه، 83 دقيقه، ژانر: انيميشن/موزيکال/فانتزي
52.گالش خوشبختي؛ کارگردان: يوراي هرز، فيلمنامه نويسان: يوراي هرز و آلکس کونيگسمارک، محصول 1986 چکسلواکي/اتريش/آلمان، ژانر: فانتزي
53.دخترک کبريت فروش؛ کارگردان: مايکل کاستنس، فيلمنامه نويسان: جرمي پل و لزلي استيوارت، محصول 1987 بريتانيا، 90 دقيقه، ژانر: موزيکال
54.قوهاي وحشي؛ کارگردان: هله کاريس، فيلمنامه نويسان: کاريس، ساواکوليش و يوهان ويدينگ، محصول 1987 شوروي، 86 دقيقه، ژانر: خانوادگي
55.مرگ و مادر؛ فيلمنامه نويس و کارگردان: روث لينگفورد، محصول 1988 بريتانيا، 10 دقيقه، ژانر: انيميشن/فيلم کوتاه
56.پري دريايي کوچک؛ کارگردان ها: ران کلمنتز و جان ماسکر، فيلمنامه نويسان: کلمنتز، ماسکه و هوارد آشمن (بر مبناي داستاني از راجر اکرز) ، محصول 1989 آمريکا، 83 دقيقه، ژانر: انيميشن/موزيکال
57.دخترک شستي؛ کارگردان: جک اولسکر، محصول 1991 آمريکا، 50 دقيقه، ژانر: انيميشن
58.لباس نو امپراتور؛ کارگردان: يوراي هرز، فيلمنامه نويس: برند فيدلر، محصول 1994 جمهوري چک/آلمان، 90 دقيقه، ژلنر: درام/فانتزي
59.دخترک شستي؛ کارگردان: دان بلوپ و گري گلدمن، فيلمنامه نويس: بلوپ، محصول 1994 ايرلند/آمريکا، 86 دقيقه، ژانر: انميشن/خانوادگي
60.ملکه برفي؛ کارگردان: مارتين گيتس، فيلمنامه نويسان: و سو رادلي، محصول 1995 بريتانيا، 75 دقيقه، ژانر: انيميشن
61.فانتازيا 2000؛ کارگردان ها: هدل بوتوا (بخش کنسرتو پيانو شماره 2)، جيمز آلگار، پل بريزي و...،فيلمنامه نويسان: اليور تامس و جو رانفت - هانس کريستيان آندرسن (داستان سرباز حلبي شجاع: بخش کنسرتو پيانو شماره2) محصول 1999 آمريکا، 75 دقيقه، ژانر: انيميشن/موزيکال
62.لباس نو امپراتور؛ کارگردان: امروزه نکانگورا، فيلمنامه نويسان: ژولين - کريستيان دو کن، لئون ليويه انگولو و نگاگورا، محصول 2004 زئير/فرانسه/بلژيک، 87 دقيقه، ژانر: کمدي/موزيکال
داستان هايي براي تمام بچه هاي دنيا
معروف ترين فيلمي که تاکنون بر ميناي خود شخصيت هانس کريستيان آندرسن ساخته شده، فيلمي است با نام هانس کريستيان آندرسن ساخته چارلز ويدور محصول 1952 آمريکا. اين آخرين فيلمي بود که سام گلدوين تهيه کننده سرشناس براي RKO همين طور دني کي، بازيگر نقش هانس کريستيان آندرسن تهيه کرد. فيلمنامه نويس، موس هارت در بخش زيادي از داستان خود نکات واقعي زندگي داستان نويس سرشناس دانمارکي را ناديده مي گيرد و آميزه اي تخيلي از کمدي، فانتزي، رمانس و موسيقي را ترجيح مي دهد. آندرسن با بازي دني کي در ابتدا پينه دوز شهري کوچک است که توانايي او در بيان قصه هاي مصور، بچه هاي محلي را از رفتن به مدرسه بازمي دارد.
وقتي اهالي شهر از هانس مي خواهند که از اين شهر برود، او راهي کوپنهاگ مي شود، با اين اميد که يک نويسنده شود. هانس با بالريني زيبا به نام دورو (زيزي «رنه» ژان ماري) آشنا مي شود، اما اين دوستي جز دل شکستگي چيزي براي هانس به همراه ندارد. اما او به زودي در مي يابد که بسياري از کودکان دنيا با داستان هاي او آشنا هستند و با دانستن اين موضوع به آرامش مي رسد. موسيقي خوش آهنگ فيلم شامل ترانه هاي «لباس نو امپراتور»، «کوپنهاگ فوق العاده»، «جوجه اردک زشت» و «دخترک شستي» است. هانس کريستيان آندرسن به لحاظ تجاري فيلم بسيار موفقي بود و در پنج رشته بهترين کارگرداني هنري، فيلم برداري، طراحي لباس، موسيقي موزيکال و ترانه نامزد اسکار شد.
هانس کريستيان آندرسن
فيلمنامه نويس: موس هارت، کارگردان: چارلز ويدور، مدير فيلم برداري: هري استرادلينگ، تدوين: دان مندل، موسيقي: فرانک لوسر، کارگردان هنري: ريچارد دي، طراح لباس: مري ويلس، تهيه کننده: ساموئل گلدوين، بازيگران: دني کي (هانس کريستيان آندرسن)، فارلي گرانگر (نيلز)، زيزي «رنه» ژان ماري (دورو)، فيليپ تانگ (اوتو)، رولند پتي (شاهزاده)، محصول 1952 آمريکا، 104دقيقه.
جوايز هانس کريستيان آندرسن
جايزه هانس کريستيان آندرسن که گاهي اوقات از آن به عنوان جايزه نوبل کوچک ياد مي شود، يک جايزه بين المللي است که هيئت بين المللي کتاب براي نسل جوان (IBBY) هر دو سال يک بار به منظور ارج نهادن به جديدترين تلاش ها در زمينه ادبيات کودک به برندگان اعطا مي کند. اين جايزه در دو بخش اعطا مي شود. مؤلفان و تصويرپردازان. اين جايزه نام هانس کريستيان آندرسن نويسنده سرشناس دانمارکي را بر خود دارد و برندگان، جايزه خود را که يک مدال طلايي است از ملکه دانمارک دريافت مي کنند. «هيئت بين المللي کتاب براي نسل جوان» به جز اين جايزه هر دو سال يکبار فهرستي از بهترين کتاب هاي جديد در زمينه کودکان را منتشر مي کند که توسط بخش هاي مختلف اين هيئت برگزيده مي شود. جوايز بهترين مؤلف از 1956 و جوايز بهترين تصويرپردازي از 1966 به برندگان اعطا مي شود. فهرست برندگان در دو حوزه تأليف و طراحي به شرح زير است:
تأليف
1956 النور فاريون (بريتانيا)
1958 استريد ليندگرن (سوئد)
1960 اريش کاستنر (آلمان)
1962 مايندرت دي جونگ (آمريکا)
1964 رنه گيلو (فرانسه)
1966 تووه يانسون (فنلاند)
1968 جيمز کروس (آلمان) و خوزه ماريا سانچز - سيلوا (اسپانيا)
1970 جاني روداري (ايتاليا)
1972 اسکات اودل (آمريکا)
1974 ماريا گريپ (سوئد)
1976 سسيل بودکر (دانمارک)
1978 پائولا فاکس (آمريکا)
1980 بوهوميل ريا (چکسلواکي)
1982 ليجيا بوخونگانونز (برزيل)
1984 کريستيان نوشتلينگر (اتريش)
1986 پاتريشيا رايتسون (اتريش)
1988 آني ام. جي. اشميت (هلند)
1990 تورمود هوگن (نروژ)
1992 ويرجينيا هميلتن (آمريکا)
1994 ميچيو مادو (ژاپن)
1996 اوري ارلف (رژيم صهيونيستي)
1998 کاترين پاترسن (آمريکا)
2000 آنا ماريا ماکادو (برزيل)
2002 آيدان چمبرز (بريتانيا)
2004 مارتين وادل (ايرلند)
تصويرپردازي
1966 آلوا کاريزيه (سوييس)
1968 بي ري ترنکا (چکسلواکي)
1970 موريس سنداک (آمريکا)
1972 اسپانگ السن (دانمارک)
1974 فرشيد مثقالي (ايران)
1976 تاتيانا ماورينا (اتحاد جماهير شوروي)
1978 اسوند اوتو اس. (دانمارک)
1980 سوکيچي آکابا (ژاپن)
1982 زبيگنيف ريکيکي (لهستان)
1984 ميتسوماساآنو (ژاپن)
1986 روبر اينگپن (اتريش)
1988 دوسان کالي (چکسلواکي)
1990 ليسبت زوئرگر (اتريش)
1992 کوتا پاکووسکا (جمهوري چک)
1994 يورگ مولر (سوييس)
1996کلاوس انسيکات (آلمان)
1998 تومي اونگره (فرانسه)
2000 آنتوني براون (بريتانيا)
2002 کوئنتين بليک (بريتانيا)
2004 ماکس ولتوي (هلند)
دل سپردن به کمي جادو در يک شب سرد زمستاني
به بهانه بزرگداشت «هانس کريستيان آندرسن» در بيستمين جشنواره فيلم کودک و نوجوان اصفهان
نويسنده: شهرام اشرف ابيانه
يکي بود يکي نبود. در يکي از شب هاي سرد زمستاني پيرمردي به انتظار نشسته بود. مدت ها بود لنتظار چنين شبي را مي کشيد. انتظار آمدن کسي را. نفس هايش به شماره افتاده بود، اما آنقدر توان داشت که تا سه بشمارد و از جايش بلند شود. انگار نه انگار که پيرمردي هفتاد ساله است و دکترها جوابش کرده اند. باري، پيرمرد طول اتاق را پيمود. به سمت در رفت و آن را باز کرد و به غريبه پشت در، مردي با شنل و لباسي سياه و کلاهي که روي صورتش را پوشانده بود، خوشامد گفت. چند لحظه بعد غريبه داخل اتاق بود. انگار خيلي عجله داشت، چون دعوت پيرمرد را براي نشستن رد کرد. پيرمرد ساعت جيبي اش را در آورد و نگاهي به آن انداخت و گفت: «هنوز زود است. مي تواني بنشيني و سر خودت را به کاري گرم کني.» غريبه اما کار داشت. بايد به خيلي جاها سر مي زد و اينجا تازه اولين منزلگاه بود.
پيرمرد باز خنديد و گفت: «عجله نکن. حداقل تصوير آن تابلو را ببين» تابلويي که پيرمرد اشاره مي کرد، تصوير زني بود با شنل سبز زمردي. تصوير زني که در زيبايي نظير نداشت.
غريبه خواست حرفي بزند، اما پيرمرد مهلت نداد و گفت: «داستان زندگي من از همين جا شروع شد، زماني که پري دانا و توانايي سر راهم سبز شد و بزرگ ترين اندرز را به من داد...»
براي آن که بفهميم آن پري دانا و توانا به پيرمرد قصه ما چه گفت، بايد صفحه هاي تاريخ را ورق بزنيم و به دوم آوريل 1805 برويم؛ زماني که در خانه يک کفش دوز فقير دانمارکي اهل «اودنسه» (شهر کوچکي در دانمارک) کودکي به دنيا آمد. زمان آغاز اين داستان، کودک را روي تخت دو نفره محقري خوابانده بودند. پدر فکر مي کرد پسرش بايد حتماً به دبيرستان برود. آخر خود او با همه استعداد و علاقه اش از نعمت رفتن به دبيرستان محروم شده بود. مادر فکر مي کرد پسر آنها مي تواند دوزنده ماهري شود. اگر کسي در آن اتاق بود و دقت مي کرد مي توانست پري کوچکي را در گوشه اتاق ببيند که مراقب کودک بود. او آينده ديگري را در چهره کودک مي ديد. اين آينده اما در دستان خود کودک بود. مي توانست وقتي بزرگ شد قدم در آن بگذارد يا به کل مسير ديگري را در پيش بگيرد. تا آن زمان پدر وقت داشت براي پسرش نمايشنامه هايي از«هولبرگ»(1) را بخواند و قصه هايي از «هزار و يک شب» را. تا يادم نرفته بگويم نام آن پسر «هانس» بود و نام خانوادگي اش «آندرسن». او پسرک خيالبافي از کار در آمد و علاقه مند شنيدن قصه هاي پريان از پيرزن هاي در و همسايه. او بچه منزوي و گوشه گيري بود. دلش به تئاتر عروسکي خيالي که راه مي انداخت خوش بود. اين تئاتر عروسکي، سرگرمي مورد علاقه اش به شمار مي رفت. روزي از روزها مادربزرگ پدري اش او را به تيمارستان محل کارش برد. کار مادربزرگ رسيدن به امور باغ تيمارستان بود.
پسرک در اينجا دست به کار غريبي زد. چشم مادربزرگ را دور ديد و پنهاني وارد قسمت بيماران خطرناک تيمارستان شد. راهروي دراز و باريک آن را طي کرد و روي زمين دراز کشيد و از شکاف زير در يکي از سلول ها شروع کرد به نگاه کردن. تصويري که او ديد «زني بود، نشسته روي يک تشک کاهي، موهايش روي شانه هايش ريخته و در حال خواندن آوازي با صداي دلنواز بود.»(2)
به نظر پسرک، اين زيباترين تصوير عالم بود. اين رويا ديري نپاييد، زن متوجه حضور پسرک شد. از لاي در به او چنگ زد ولي نتوانست بگيردش. پسرک وحشت زده از آنجا به کمک نگهبان تيمارستان بيرون رفت، ولي هيچ وقت نتوانست آن تصوير را فراموش کند. بعدها که او نويسنده بزرگي شد - نويسنده اي که افسانه هاي عاميانه را براي کودکان بازآفريني کرد - اين واقعه را در قالب يک قصه زيبا و جذاب، جاوداني کرد. نام قصه پري کوچولوي دريايي بود. قصه اي که نام هانس کريستيان آندرسن را سر زبان ها انداخت و توانايي هاي او را در کار با افسانه هاي عاميانه نشان داد. قصه پري کوچولوي دريايي البته بيشتر يک قصه شخصي بود که از داستان هاي پريان وام مي گرفت، اما غم غربت و اندوهي شيرين و شاعرانه در اين قصه موج مي زد که پيش از آن در هيچ قصه پرياني ديگر ديده نشده بود.
تا زمان رسيدن به شهرت قصه پري کوچولوي دريايي اما هنوز راه زيادي بود. هانس کوچولو البته اين را نمي دانست. اگر از او درباره دنياي واقعي مي پرسيدي تنها خاطره اش مربوط به سال هاي دور مي شد؛ به زمان سه سالگي اش، سال 1808، زمان حمله اسپانيايي ها به وطنش در دانمارک. او مردان سيه چرده اي را به ياد مي آورد که با صداي جرينگ جرينگ کفش هايشان از خيابان مي گذشتند و صداي توپ هايي که شليک مي شدند.(3) اين همه، اما در قصه هاي هانس راه نيافت. او خيالباف تر، کم سن و سال تر و منزوي تر از آن بود که به چنين واقعيت هايي روي خوش نشان دهد. کار او ساختن قصه براي تئاتر عروسکي خصوصي اش بود. او با پسرهاي ديگر در مدرسه نمي جوشيد و در تفريح هاي آنها شرکت نمي کرد، اما بخت آن را داشت که صاحب اسباب بازي هاي زيادي باشد که پدرش ساخته بود و او به وسيله آنها تئاتر عروسکي خصوصي خود را رونق مي داد. او عادت داشت همراه مادرش براي خوشه چيني به کشتزار برود. خانواده آنها فقير بود و خوشه چيني يکي از راه هاي گذران زندگي براي افراد کم درآمد روستا به شمار مي رفت. هانس، البته مي خواست همراه پدر و مادرش به تئاتر برود. اولين نمايش هايي که ديد به زبان آلماني بود. اين مسئله بعدها روي فرايند چاپ و انتشار قصه هاي او تاثير زيادي گذاشت. بسياري از قصه هاي او پيش از دانمارک در آلمان چاپ مي شد و او علاقه وافري به فرهنگ آلماني از خود نشان مي داد. به طوري که بعدها در سن بزرگسالي اين زبان را عاشقانه فرا گرفت؛ برخلاف زبان لاتين که هانس روند فرا گرفتن آن را عذابي اليم و از دوران يادگيري آن به عنوان يکي از بدترين خاطره هاي زندگي خود ياد مي کند. درآمد خانواده، به هانس کوچک اجازه نمي داد که همه نمايش ها را ببيند.
او چاره اي نداشت جز آن که آنها را در ذهنش مجسم کند. اين تجسم نمايش نديده، به قول خود او، اولين تلاش براي نگارش به شمار مي رفت. پدر آنقدر زنده نماند که موفقيت پسرش را به چشم ببيند. بعد از مرگ پدر، مادر چاره اي نداشت جز آن که براي رختشويي به خانه مردم برود. هانس، اما از همه اين واقعيت هاي تلخ دور مانده بود. او بخت اين را داشت که به خانه بيوه کشيشي راه يابد «که شوهرش شعرهايي سروده بود و در آن روزگار در دانمارک اسم و رسمي به هم زده بود. »(4)اين اولين حضور هانس در يک محفل ادبي بود.
در بزرگسالي بعدها او به محفل هاي ادبي و اشرافي بسياري راه پيدا کرد، از اين منظر زندگي آندرسن ما را به ياد مارسل پروست مي اندازد که تمام اوقاتش را در محفل هاي ادبي و اشرافي مي گذراند. پروست از اين محفل ها به عنوان دنباله رمان سترگش، در جست و جوي زمان از دست رفته، بهره گرفت. ولي هانس ارتباط با چنين محافلي را براي پيشرفت کارش مي خواست که چيزي نبود جز نقل قصه هاي پريان براي کودکان.
هانس در خانه همين بيوه کشيش بود که براي اولين بار آثار شکسپير را خواند. خواندن آثار شکسپير، بيشتر او را به خيال پردازي فرو برد. حاصل اين خيال پردازي نوشتن يک داستان به سبک و سياق تراژدي هاي شکسپير با وجود سن و سال کمش بود. پس از آن هانس، شروع به نوشتن نمايشنامه هاي خيالي ديگري کرد، نمايشنامه هايي که توسط زبان خيالي ابداعي او نوشته مي شد؛ اين زبان ملغمه اي بود از واژه هاي آلماني و فرانسوي و انگليسي و دانمارکي و طبعاً تنها شنونده اين داستان ها خودش بود، از اين لحاظ، آندرسن را مي توان به تالکين، فانتزي نويس بزرگ قرن بيستم و خالق سه گانه ارباب حلقه ها تشبيه کرد. تالکين نيز در کودکي به خلق يک زبان خيالي و ابداعي پرداخت و حتي براي آن الفبايي درست کرد. هانس اما فرصت اين کارها را نيافت. مادرش او را به کارخانه پارچه بافي فرستاد تا کاري ياد بگيرد. در آنجا، اما او نمي توانست شوخي هاي زننده کارگرها را تحمل کند، پس به او اجازه دادند با کتاب هايي که از يک کتابخانه سيار مي گرفت، رمان هايي را براي بيوه پير کشيش ديگري با صداي بلند بخواند. مادرش با اين همه از دست او عاصي بود. او نمي خواست پسرش ولگرد بيکاري از آب دربيايد. پس او را به يک مدرسه دولتي فرستاد تا اصول مذهب (آخر مادر حسابي پايبند مذهب بود) و حساب و نگارش ياد بگيرد. خودش مي گويد:
«در نگارش کارم زار بود. به ندرت مي توانستم کلمه اي را درست هجي کنم.» اينجا بود که مادر آرزويش را در مورد پسر به زبان آورد. او مي خواست هانس دوزنده بزرگي بشود. هانس اما قصد داشت نام و نشاني به هم بزند. پس شروع کرد به پس انداز کردن پول و وقتي اندوخته اش به سيزده دلار نقره رسيد، به مادر اصرار کرد که اجازه دهد به کوپنهاگ برود. هانس مي خواست در کوپنهاگ به عشق اصلي اش، کار تئاتر بپردازد. مادر اول مخالف بود اما سرانجام نرم شد و در چشم به هم زدني در 5 سپتامبر 1819 هانس در کوپنهاگ بود. او در ابتدا تلاش کرد تا خود را به مادام «شال» رقصنده اي معروف که وصفش را در شهرستان کوچکشان شنيده بود نزديک کند. اما محترمانه از سوي او طرد شد. بعد از اين سرخوردگي ابتدايي، او مدتي نجاري پيشه کرد، اما خيلي زود آن را رها کرد. تلاش بعدي او راهيابي به خانه يک ايتاليايي بود که يک هنرستان موسيقي را در کوپنهاگ اداره مي کرد. مدير اين هنرستان، تحت تأثير صداقت کودکانه هانس به او جا و غذا داد و درس آواز او را هم به عهده گرفت. شش ماه بعد، هانس در آواز خواني پيشرفتي نکرد. توصيه استادش به او اين بود که به خانه بازگردد و شغل صنايع دستي را پيشه خود کند. هانس اما روي برگشت نداشت. اين بار به کمک يک شاعر با نام «گولد برک» که برادرش در زادگاه هانس، لطف فراواني به او کرد، سعي کرد به محافل ادبي کوپنهاگ راه يابد.
گولد برک زير بال و پر اين جوان 14 ساله شهرستاني، جوجه اردک زشتي که کسي او را نمي خواهد، مي گيرد و عملاً نقش پدر خوانده او را برايش بازي مي کند. گولد برک بود که هانس را به فکر ياد گرفتن زبان لاتين انداخت. سال 1823، نقطه عطفي در زندگي هانس به شمار مي رود. او را از گروه باله و هم سرايي اخراج مي کنند، ولي در همين زمان است که علاقه به آثار سروالتراسکات در او ريشه مي دواند. قبل از آن او کوشش کرده بود نمايشنامه اي از يک قصه تاريخي بنويسد. حاصل کار، اما چيز دندان گيري نيست. اما بخت هانس بلند است. او با مدير تئاتر سلطنتي، کالين، آشنا مي شود و از اين لحظه به بعد اين کالين است که به تعليم و تربيت هانس همچون پسر خود اقدام مي کند. کالين هانس را به فردريک (شاه ششم) شاه وقت دانمارک معرفي مي کند و موفق مي شود به مدت چند سال براي او مقرري بگيرد. در اين زمان پاي هانس به محافل ادبي و ثروتمندهاي شهر باز و عملاً توسط اين گروه از نجبا حمايت مالي و معنوي مي شود. کالين به واسطه اين مقرري باد آورده هانس را وامي دارد به يک مدرسه دولتي در شهر سلاگلسه برود. هانس با يک دليجان پستي عازم سلاگلسه مي شود و در آنجا يکي از بدترين دوران عمر خود را تجربه مي کند. هانس در مدرسه جديد با مدير سادومازوخيست آنجا مشکل دارد. اين مشکل ها و عدم جذابيت درس لاتين براي او به حدي است که او خودش را به پرنده وحشي محبوسي در قفس تشبيه مي کند.(6) حاصل اين دوره زندگي او در فيلم آندرسن جوان، يکي از فيلم هاي بخش بزرگداشت هانس کريستيان آندرسن، قابل رديابي است.
بعد از مدتي هانس با مدير مدرسه به شهر ديگري به نام هلسيناکو مي رود. در اين محيط تازه او ته مانده اعتماد به نفسش را از دست مي دهد. هانس سرانجام طاقت از کف داده و به واسطه يکي از آموزگارهاي مدرسه، وضع ناگوارش و شرايط قرون وسطايي مدرسه را براي حامي اش، کالين، بازگو مي کند. بعد از آن است که او مي تواند به مدرسه ديگري برود.
او تحصيلاتش را به پايان مي رساند و به مطالعه آثار هرف مان و هاينه نويسنده هاي شهر آلمان مي پردازد و به شدت شيفته آنها مي شود. هانس کم کم ياد مي گيرد دست از علاقه عبثش به بازيگري و رقصندگي در تئاتر دست برداشته و شعر بگويد. در اوج دوره شعرگويي، تمايل به يادگيري زبان فرانسه در او بيدار مي شود. از اين زمان سفرهاي هانس به اقصي نقاط دنيا شروع مي شود. او به آلمان، فرانسه، سوييس و ايتاليا مي رود.
در 1833 و هنگام ملاقات در رم است که متوجه مي شود يکي از شعرهاي معروف او «اگنت و دريا» از نظر منتقدهاي آثارش بي ارزش قلمداد شده. در همين زمان نامه اي به دست هانس مي رسد که خبر مرگ مادرش را به او مي دهد. از اين لحظه، هانس مسير زندگي خود را تغيير مي دهد. در مونيخ آلمان و پس از يک دوره سرخوردگي اولين داستانش را مي نويسد. نام داستان بديهه سرا است. در اين زمان است که او کشف مهمي درباره عنصر زبان در ادبيات مي کند. از ديد او «زبان ها چنان وابستگي تنگاتنگي با هم دارند که دو تن مي توانند به زبان بومي خود با هم حرف بزنند و حرف يکديگر را بفهمند.»(7)
در اين مقطع زماني، هانس جذب ادبيات عامه و افسانه هاي شفاهي مردمش مي شود. با بيدار شدن چنين علاقه اي در دل اوست که پس از بازگشت از سوئد، مطالعه تاريخ را در دستور کار خود قرار مي دهد و در ضمن مي کوشد آشنايي بيشتري با ادبيات خارجي کسب کند. او موفق مي شود دويست سکه طلا از فردريک شاه ششم، شاه دانمارک، مستمري بگيرد و به واسطه اين ثروت دور دوم سفرهايش را به ايتاليا، يونان و قسطنطنيه آغاز مي کند و با جديت بيشتري به کار جمع آوري افسانه هاي عاميانه مي پردازد. در اين دوره او به مطالعه جدي فلسفه هگل مي پردازد و در 1841، پس از بازگشت به کوپنهاگ سفري دوباره به شهر محبوبش، پاريس، از راه دوسلدورف و بلژيک مي کند. در يکي از اين سفرها او با يکي از برادران گريم، ياکوب، ديدار مي کند. غرور هانس و کم حافظه گي ياکوب گريم در به ياد آوردن آندرسن نويسنده، خاطره چندان خوشايندي به جا نمي گذارد. برادر ديگر بعدها هانس را هنگام يکي از قصه خواني هايش ديدار مي کند. اين افسانه سراهاي بزرگ قرن 19 به دقت کارهاي يکديگر را پيگيري و دنبال کرده و در عين حال مي کوشند استقلال کاري خود را نيز حفظ کنند. هانس، حال در دوره اي است که مي تواند به افسانه زمان کودکي اش تجسم ببخشد. او دفتر اول قصه هاي پريانش را در سال 1835 منتشر مي کند. هانس از اين پس تا دم مرگ به قصه هاي پريان پرداخت. بعضي از اين قصه ها را بازآفريني کرد و به آنها شکل و شمايل داستاني داد. بعضي را نيز خود خلق کرد و آنها را قصه هاي پرياني نو نام نهاد. از اين منظر او فراتر از برادران گريم رفت و کوشيد به قصه هاي پريان، رنگ و بوي داستاني بدهد. رنگ و بويي که اصالت اين قصه ها را خدشه دار نکند. اين نوع نگاه به قصه هاي پريان، باعث شد اين گونه ادبي در اروپاي قرن 19 جاني دوباره بگيرد. شايد بتوان رونق ادبيات تخيلي و شکل گيري گونه فانتزي در ادبيات انگلستان قرن 19 را حاصل تلاش هاي اندرسن و صد البته برداران گريم دانست. قصه هاي اندرسن را مي توان مرحله گذاري دانست که از آن طريق ادبيات عامه بخت آن را مي يابد تا در قالب يک گونه ادبي جدي، در ميان قفسه کتاب فروشي ها براي خود جايي باز کند. مخاطب کودک و نوجوان که پيش از آن صاحب کتابي براي اوقات سرگرمي خود نبود، حال وسيله اي عالي براي خيال پردازي يافته بود.
همه اينها را مديون پيرمردي خواهيم بود که در شبي از شب هاي سرد زمستان 1875، در را به روي غريبه اي مرموز باز کرد.
خيلي دوست دارم آن غريبه را کمي کنجکاو تجسم کنم. او همه قصه زندگي پيرمرد را شنيده بود، اما هنوز نمي توانست بفهمد آن پري دانا و توانا چه چيز به پيرمرد گفته. پيرمرد اما حرفي براي گفتن نداشت. وقت رفتن بود. ساعتي بعد پيرمرد را بي جان در تختش يافتند؛ با يادداشتي که گويي با عجله نوشته شده بود: «در اين عيد ميلاد آن چه از ثروتم بر جا مانده، يکجا گرد مي آورم، 156 قصه پريان و داستان».(8)
1. نمايشنامه نويس و مقاله نويس و تارخ نگار نروژي تبار دانمارک (1754-1684)
2 تا 7. بر گرفته از «قصه زندگي من» هانس کريستيان آندرسن، جمشيد نوابي، نشر ني، چاپ سوم 1383، تهران
8. مجموعه چهار جلدي قصه هاي «هانس کريستيان آندرسن»، جمشيد نوابي، انتشارات آگاه، چاپ اول 1384.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 37
مترجم: علي افتخاري
از هانس کريستيان آندرسن عموماً به عنوان نويسنده قصه هاي کودکانه ياد مي شود. هرچند او هيچ وقت دوست نداشت کارش کليشه اي باشد. در مجموع، داستان هاي آندرسن فضايي تلخ و حتي گاهي اوقات خشن دارند و در اغلب موارد براي رسيدن به رستگاري بهاي فراواني بايد پرداخت.
هانس کريستيان آندرسن در دوم آوريل1805 در اودنس دانمارک به دنيا آمد. او فرزند يک کفاش22 ساله مريض احوال و مادري رخت شوي بود که چند سال از شوهرش بزرگ تر بود. کل خانواده تنها در يک اتاق کوچک زندگي مي کردند.
ظاهراً پدر آندرسن خود را از تبار خانداني اشرافي مي دانست. به گفته محققان مرکز هانس کريستيان آندرسن، مادربزرگ او گفته بود که آنها زماني به يک طبقه اجتماعي يا اصل و نسب تعلق داشتند. هر چند تحقيقات نشان مي دهد که اين داستان ها واقعيت نداشته و پيوند خانواده آندرسن با خاندان سلطنتي دانمارک کاري و نه خوني بود.
آندرسن از همان کودکي تخيلات خاصي داشت که بي ارتباط با دلخوشي والدين و به خصوص خرافه پرستي مادرش نبود. او با عروسک هايي که داشت يک سالن نمايش کوچک براي خود درست کرده بود و ساعت ها در خانه مي نشست و براي عروسک هاي خود لباس تهيه مي کرد. در همين حال تمام نمايشنامه هايي که به دستش مي رسيد از جمله آثار ويليام شکسپير هولبرگ را مي خواند. آندرسن از همان کودکي علاقه فراواني به ادبيات داشت. در 1816 پدر آندرسن در گذشت و پسر جوان عملاً نقش نان آور خانواده را برعهده گرفت. او مدتي شاگرد بافنده و خياط بود و بعدها در يک کارخانه توليد سيگار به کار مشغول شد که در آنجا همکاران آندرسن او را به خاطر رفتار زنانه اش مسخره مي کردند. او در 14 سالگي با اين هدف که در صحنه نمايش کاري براي خود دست و پا کند به کوپنهاگ رفت. او صداي سوپرانو دلنشيني داشت. به همين دليل به سرعت در تئاتر سلطنتي دانمارک پذيرفته شد. اين دوره کاري با از بين رفتن صداي آندرسن به سرعت توقف شد. در همان زمان، يکي از همکاران او در تئاتر از او به عنوان يک شاعر ياد کرد. آندرسن حرف او را بسيار جدي گرفت و توجه خود را بر نوشتن متمرکز ساخت. در پي يک ملاقات تصادفي، فردريک ششم شاه دانمارک به اين پسر بچه عجيب و غريب علاقه مند شد و او را به مدرسه گرامر در اسلگلس فرستاد. آندرسن پيش از راهيابي به مدرسه گرامر توانسته بود نخستين داستان خود را که روح در گور پالنا توکه (1822) نام داشت، به چاپ برساند. او که علاقه چنداني به درس و مشق نداشت، تحصيلات خود را تا 1827 در اسلگلس و همين طور مدرسه اي در السينور ادامه داد.
آندرسن بعدها از اين دوران به عنوان تلخ ترين و تيره ترين مقطع زندگي خود ياد کرد. او در 1829 با داستان فانتزي سفر پياده از آبراه هولمن به بخش شرقي آماگر به موفقيت زيادي دست يافت و در همان ايام يک مجموعه شعر نيز از او منتشر شد. نخستين موفقيت زماني نصيب آندرسن شد که بيشتر دوستان او عملاً ديگر اميدي به وي نداشتند و به اين نتيجه رسيده بودند که رفتار عجيب و سرزندگي آندرسن پيامد خوبي براي او به همراه نخواهد داشت. تا 1833 توفيق چنداني در کارش ايجاد نشد. در اين سال ها او با موافقت پادشاه دانمارک با دريافت کمک هزينه راهي سفري طولاني به اروپا شد. در آغاز 1835 نخستين رمان آندرسن که بداهه گويي نام داشت منتشر شد که بسيار هم موفق بود. ديگر کسي به او به عنوان يک شاعر معمولي نگاه نمي کرد. آندرسن در همان سال نخستين مجموعه از قصه هاي پريان جاوداني خود را منتشر کرد. در 1836و 1837 داستان هاي بيشتري که جلد اول کتاب او را کامل مي کرد، منتشر شد. در ابتدا محتوا و ويژگي هاي اين داستان ها چندان مورد توجه قرار نگرفت و کتاب هاي او فروش چنداني نداشت. در همين مقطع زماني آندرسن با دو رمان اُ. تي (1836) و تنها يک ويولن زن (1837) موفقيت بيشتري را تجربه کرد.
در 1851 در سوئد، نخستين جلد از مجموعه کتب او درباره خاطرات وي از سفر اروپا چاپ شد. تصاويري از سفر به سوييس و غيره در تابستان 1831 (1831)، بازار يک شاعر (1842)، در اسپانيا (1863) و ديداري از پرتغال (1868)، کتاب هاي ديگر اين مجموعه بودند. در دهه 1840توجه او دوباره معطوف به صحنه نمايش شد که البته موفقيت چنداني براي وي به همراه نداشت. شهرت قصه هاي پريان آندرسن رو به فزوني گذاشت و دومين و سومين مجموعه وي به ترتيب در 1838 و 1845 منتشر شد. او ديگر در اروپا چهره اي سرشناس به حساب مي آمد. هرچند در خود دانمارک در برابر رفتار متظاهرانه او واکنش هايي وجود داشت. آندرسن در1847 براي نخستين بار به انگلستان رفت و در آنجا چارلز ديکنز، نويسنده نامي را ديد. مدت کوتاهي پس از ديدار کتاب ديويد کاپرفيلد نوشته ديکنز چاپ شد که برخي اعتقاد دارند ديکنز شخصيت روريا هيپ را با الگوبرداري از آندرسن خلق کرد. در 1847 و 1848 دو مجموعه ديگر از قصه هاي پريان او منتشر شد. آندرسن پس از يک سکوت طولاني در 1857 رمان جديدي تحت عنوان بودن يا نبودن منتشر کرد. او نگارش قصه هاي پريان را تا کريسمس1872ادامه داد.
امروز داستان هايي مانند جوجه اردک زشت، لباس نو امپراتور، پري دريايي کوچک، کفش هاي قرمز و دخترک کبريت فروش به پديده هاي فرهنگي تبديل شده اند. همه با اين داستان ها آشنا هستند، گواين که شايد خيلي ها اسم نويسنده اين قصه ها را نشنيده باشند. برخي اعتقاد دارند احساس متفاوت بودن که عموماً به احساس رنج و درد مي انجامد هسته اصلي آثار آندرسن را تشکيل مي دهد. در مورد زندگي شخصي او از جمله احساسات زنانه وي حرف و حديث هاي فراواني وجود دارد. داستان پري دريايي کوچک که يکي از معروف ترين قصه هاي اوست، درباره يک پري دريايي است که وقتي نمي تواند کاري کند که يک شاهزاده زيبا او را دوست داشته باشد جان خود را مي گيرد. تصور بر اين است که داستان پري دريايي کوچک مثالي روشن از علاقه او به جواني به نام ادوارد کالين بود. به همين شکل، شيفتگي آندرسن به هارالد شراف، رقصنده دانمارکي و دوک جوان وايمار را نيز مي توان در حد يک عشق افلاطوني ارزيابي کرد. در مجموع آندرسن 174 قصه (که 156 قصه آن در طول دوران کاري او منتشر شد)، 30 نمايشنامه، 14رمان، 12سفرنامه و حدود 800 شعر نوشت.
او در 1872به بستر بيماري افتاد و هيچ گاه سلامت خود را باز نيافت. آندرسن 14 اوت 1875 در 70سالگي در کمال آرامش در خانه خود در نزديکي کپنهاگ در گذشت و در همين شهر به خاک سپرده شد. آندرسن در دنياي سينما و تلويزيون نيز چهره اي بسيار شناخته شده به حساب مي آيد. در تمام اين سال ها فيلم هاي فراواني از روي آثار او ساخته شده که تعدادي از آنها به شرح زير است:
1.دخترک کبريت فروش؛ کارگردان: جيمز ويليامسن، محصول 1903 بريتانيا، ژانر: فيلم کوتاه
2.هفت قو؛ فيلمنامه نويس و کارگردان: جي. سيرل داولي، محصول 1917 آمريکا، ژانر: رمانس/فانتزي
3.لباس نو امپراتور؛ کارگردان: يوري ژليا بوژسکي، محصول 1919 شوروي
4.گالش خوشبختي؛ کارگردان: گونار سومر فلت، فيلمنامه نويسان: والدمار آندرسن و سومر فلت، محصول 1921 دانمارک
5.نايتينگل چيني؛ کارگردان: لوته راينيگر، محصول 1927 آلمان، ژانر: انيميشن
6.دخترک کبريت فروش؛ کارگردان: ژان رنوار، فيلمنامه نويسان: رنوار و ژان تدسکو، محصول 1928 فرانسه، 40 دقيقه، ژانر: فيلم کوتاه
7.جوجه اردک زشت؛ کارگردان: ويلفرد جکسن، محصول 1931 آمريکا
8.جوجه اردک زشت؛ کارگردان: جک کاتينگ، محصول 1939 آمريکا، 9دقيقه، ژانر: انيميشن/فيلم کوتاه
9.نايتينگل سوئدي؛ کارگردان: پيتر پل بروئر، فيلمنامه نويسان: پرشوئنزن و گرت فون کلاب بر مبناي نمايشنامه اي از فردريش فورستر-بورگراف، محصول 1941 آلمان، 97 دقيقه
10.فرشته معجزه؛ کارگردان: پي يرو بالريني، فيلمنامه نويسان: بالريني، الساندرودي استفاني و جاني گرانزوتو، محصول 1944 ايتاليا
11.آنچه پيرمرد انجام مي دهد و هميشه درست است؛ کارگردان: پربن فرانک، فيلمنامه نويس: مورگنس لورنتزن، محصول 1945 دانمارک، 10دقيقه، ژانر: فيلم کوتاه
12.جعبه آتش زنه؛ کارگردان: اسوند متلينگ، فيلمنامه نويسان: هنينگ پاده و پيتر توبرو، محصول 1946 دانمارک، 71 دقيقه، ژانر: انيميشن
13.سرباز حلبي شجاع؛ کارگردان: پل گريمو، فيلمنامه نويسان: ژاک پرور و گريمو، محصول 1947 فرانسه، 11دقيقه، ژانر: انيميشن/فيلم کوتاه
14.کفش هاي قرمز؛ کارگردان ها: مايکل پاول و امريش پرسبورگر، فيلمنامه نويسان: پاول و پرسبورگر، محصول 1948 بريتانيا، 133دقيقه
15.نايتينگل امپراتور؛ کارگردان ها: بي ري ترنکا و ميلوش ماکووچ، فيلمنامه نويسان: ترنکا و بي ري بردکا، محصول 1949 چکسلواکي، 72 دقيقه، ژانر: انيميشن
16.داستان يک مادر؛ فيلمنامه نويس و کارگردان :ماکس لو، محصول 1949 دانمارک
17.لباس نو امپراتور؛ فيلمنامه نويس و کارگردان: آ. وي. اولسن، محصول1949 دانمارک، 30دقيقه، ژانر: فيلم کوتاه
18.جعبه آتش زنه؛ کارگردان: هلگه هاگرمان، فيلمنامه نويسان: هاگرمان و آلف هنريکسون، محصول 1951 سوئد، ژانر: انيميشن
19.دخترک چوپان و دودکش پاک کن؛ کارگردان ها: پل گريمو و پي ير گريمو، فيلمنامه نويس: ژاک پرور، محصول 1953 فرانسه، ژانر: انيميشن، صدا: آنوک امه، پي ير براسور، سرژ رجياني و پيتر يوستينف
20.شاهزاده خانم و خوک چران؛ کارگردان: هربرت بي. فردرسدورف، فيلمنامه نويس: اميل شورمان، محصول 1953 آلمان غربي، 82 دقيقه
21.لباس نو امپراتور؛ کارگردان: تد پارميلي، فيلمنامه نويس: رابينسن مک لين، محصول 1953 آمريکا، ژانر: انيميشن/فيلم کوتاه
22.دخترک کبريت فروش؛ فيلمنامه نويس و کارگردان: يوهان ياکوبسون، محصول 1953 دانمارک
23.دخترک شستي؛ فيلمنامه نويس و کارگردان: لوته راينيگر، محصول 1954 بريتانيا، 10 دقيقه، ژانر: انيميشن/فيلم کوتاه
24.سرباز حلبي شجاع؛ فيلمنامه نويس و کارگردان: ايوو کاپرينو، محصول 1955 نروژ و کانادا، 13 دقيقه، ژانر: انيميشن/فيلم کوتاه
25.ملکه برفي؛ کارگردان ها: فيل پاتن و لي يف آتامانوف، فيلمنامه نويسان: آتامانوف، نيکلاي اردمن، باب فيشر و آلن ليپسکات، محصول 1957 شوروي، 74 دقيقه، ژانر: انيميشن
26.يک داستان شگفت انگيز مثل قصه هاي پريان؛ کارگردان: بوريس دولين، فيلمنامه نويسان: دولين و گريگوري ياگدفلد، محصول 1958 روسيه، ژانر: خانوادگي/فانتزي
27.جعبه آتش زنه؛ کارگردان: زيگفريد هارتمان، فيلمنامه نويسان: هارتمان، آنليس کوچيالک و فرد ردريان، محصول 1958 آلمان شرقي، 83 دقيقه، ژانر: درام/فانتزي
28.شاهزاده خانم روي نخود؛ فيلمنامه نويس و کارگردان: کاتيا گئورگي، محصول 1960 آلمان شرقي، ژانر: انيميشن/فيلم کوتاه
29.لباس نو امپراتور؛ کارگردان: کنراد پتزولد، محصول 1961 آلمان شرقي، 88 دقيقه، ژانر: کمدي/فانتزي
30.شاهزاده خانم روي نخود؛ فيلمنامه نويس و کارگردان: پول ايلسو، محصول 1962 دانمارک، 49 دقيقه، ژانر: انيميشن
31.داستان يک مادر؛ فيلمنامه نويسان و کارگردانان: اريک کرشنر، اريک مورتنسن و يورگن تومس، محصول 1963 دانمارک
32.قوهاي وحشي؛ کارگردان ها: وراتسخانفسکايا و ميخائيل تسخانفسکايا، فيلمنامه نويسان: يوگني ريس و لئونيد تروبرگ، محصول 1963 شوروي، ژانر: انيميشن
33.فانتازيا؛ کارگردان: الوي دي لاايگلسيا، فيلمنامه نويسان: ايگلسيا، ياکوب گريم، ويلهلم گريم، ال. فرانک بوم و فرناندو مارتين اينيستا - هانس کريستيان آندرسن (اپيزود پري دريايي کوچک)، محصول 1966 اسپانيا، 85 دقيقه، ژانر: فانتزي
34.رويا بين بيداري؛ کارگردان: جولز باس، فيلمنامه: آرتور رانکين جونير بر مبناي گزيده اي از داستان هاي هانس کريستيان آندرسن: «پري دريايي کوچک»، «لباس نو امپراتور»، «دخترک شستي» و «باغ بهشت»، محصول 1966 آمريکا، 101 دقيقه، ژانر: انيميشن/فانتزي
35.ملکه برفي؛ کارگردان: گنادي کازانسکي، فيلمنامه نويس: يوگني شوارتز، محصول 1966 شوروي، 85 دقيقه، ژانر: فانتزي/ماجرايي/درام
36.جادوگر روياها؛ کارگردان: فرانچسکو ماکين، فيلمنامه نويس: ماکين و آليشيا سوريانو، محصول 1966 اسپانيا، 70 دقيقه، ژانر: انيميشن/موزيکال
37.قصه هايي از هانس کريستيان آندرسن؛ کارگردان: کيميو يابوکي، فيلمنامه نويسان: هيساشي اينو و موريهيسا ياماموتو، محصول 1968 ژاپن، 80 دقيقه، ژانر: انيميشن/فانتزي
38.جعبه آتش زنه؛ فيلمنامه نويس و کارگردان: پير گولد براندسن، محصول 1969 دانمارک، 90 دقيقه، ژانر: فانتزي
39.يک داستان بسيار قديمي؛ کارگردان: نادژدا کوشورووا، فيلمنامه نويسان: يولي دونسکي و والري فريد، محصول 1970 شوروي، ژانر: خانوادگي/فانتزي
40.دخترک شستي؛ کارگردان: بري ماهن، محصول 1970 آمريکا، 72 دقيقه، ژانر: خانوادگي/فانتزي/موزيکال
41. 10؛ کارگردان: نادژداکوشورووا، فيلمنامه نويسان: يولي دونسکي و والري فريد (بر مبناي نمايشنامه اي از يوگني شوارتس) ، محصول 1971 شوروي، ژانر: درام/فانتزي
42.کلاوس بزرگ کلاوس کوچک؛ کارگردان: سلينو بليوي، فيلمنامه نويسان: کلاوس کوچنمايستر و ورا کوچنمايستر، محصول 1972 آلمان شرقي/چکسلواکي، 58 دقيقه، ژانر: خانوادگي
43.کلاوس بزرگ کلاوس کوچک؛ کارگردان: پي يتر ورهوف، محصول 1974 هلند
44.پري دريايي کوچک؛ کارگردان ها: توموهارو کاتسوماتا و تيم رايد، فيلمنامه نويسان: مي يکو کوياموچي و ايکوکو اويابو، محصول 1975 ژاپن/آلمان غربي/سنگاپور/هلند، 74 دقيقه، ژانر: انيميشن، راوي: ريچارد چمبرلين
45.پري دريايي کوچک؛ کارگردان: کارل کاچينا، فيلمنامه نويسان: اتاهوفمان و کاچينا، محصول 1975 چکسلواکي، 104 دقيقه، ژانر: خانوادگي/درام/فانتزي
46.پري دريايي کوچک؛ کارگردان: ولادمير بيچکوف، فيلمنامه نويسان: گريگوري ياگدفلد و ولادمير ويتکوويچ، محصول 1976 شوروي و بلغارستان، 84 دقيقه، ژانر: خانوادگي/فانتزي/موزيکال
47.شاهزاده خانم روي نخود؛ کارگردان: بوريس ريتسارف، فيلمنامه نويس: فليکس ميرونر، محصول 1976 شوروي، 89 دقيقه، ژانر: خانوادگي
48.نايتينگل؛ کارگردان: نادژدا کوشورووا، فيلمنامه نويس: ميخائيل وولپين، محصول 1979 شوروي، 85 دقيقه، ژانر: خانوادگي/موزيکال
49.چمدان پرنده؛ فيلمنامه نويس و کارگردان: کريستيان ادزارد، محصول 1979 بريتانيا، 88 دقيقه، ژانر: فانتزي/موزيکال
50.داستان يک مادر؛ کارگردان: کلاوس ويکي، فيلمنامه نويس: پل گگوف، محصول 1979 دانمارک، 52 دقيقه
51.شاه و مرغ مقلد؛ کارگردان: پل گريمو، فيلمنامه نويسان: ژاک پرور و گريمو (بر مبناي داستان شاهزاده خانم و خوک چران)، محصول 1980 فرانسه، 83 دقيقه، ژانر: انيميشن/موزيکال/فانتزي
52.گالش خوشبختي؛ کارگردان: يوراي هرز، فيلمنامه نويسان: يوراي هرز و آلکس کونيگسمارک، محصول 1986 چکسلواکي/اتريش/آلمان، ژانر: فانتزي
53.دخترک کبريت فروش؛ کارگردان: مايکل کاستنس، فيلمنامه نويسان: جرمي پل و لزلي استيوارت، محصول 1987 بريتانيا، 90 دقيقه، ژانر: موزيکال
54.قوهاي وحشي؛ کارگردان: هله کاريس، فيلمنامه نويسان: کاريس، ساواکوليش و يوهان ويدينگ، محصول 1987 شوروي، 86 دقيقه، ژانر: خانوادگي
55.مرگ و مادر؛ فيلمنامه نويس و کارگردان: روث لينگفورد، محصول 1988 بريتانيا، 10 دقيقه، ژانر: انيميشن/فيلم کوتاه
56.پري دريايي کوچک؛ کارگردان ها: ران کلمنتز و جان ماسکر، فيلمنامه نويسان: کلمنتز، ماسکه و هوارد آشمن (بر مبناي داستاني از راجر اکرز) ، محصول 1989 آمريکا، 83 دقيقه، ژانر: انيميشن/موزيکال
57.دخترک شستي؛ کارگردان: جک اولسکر، محصول 1991 آمريکا، 50 دقيقه، ژانر: انيميشن
58.لباس نو امپراتور؛ کارگردان: يوراي هرز، فيلمنامه نويس: برند فيدلر، محصول 1994 جمهوري چک/آلمان، 90 دقيقه، ژلنر: درام/فانتزي
59.دخترک شستي؛ کارگردان: دان بلوپ و گري گلدمن، فيلمنامه نويس: بلوپ، محصول 1994 ايرلند/آمريکا، 86 دقيقه، ژانر: انميشن/خانوادگي
60.ملکه برفي؛ کارگردان: مارتين گيتس، فيلمنامه نويسان: و سو رادلي، محصول 1995 بريتانيا، 75 دقيقه، ژانر: انيميشن
61.فانتازيا 2000؛ کارگردان ها: هدل بوتوا (بخش کنسرتو پيانو شماره 2)، جيمز آلگار، پل بريزي و...،فيلمنامه نويسان: اليور تامس و جو رانفت - هانس کريستيان آندرسن (داستان سرباز حلبي شجاع: بخش کنسرتو پيانو شماره2) محصول 1999 آمريکا، 75 دقيقه، ژانر: انيميشن/موزيکال
62.لباس نو امپراتور؛ کارگردان: امروزه نکانگورا، فيلمنامه نويسان: ژولين - کريستيان دو کن، لئون ليويه انگولو و نگاگورا، محصول 2004 زئير/فرانسه/بلژيک، 87 دقيقه، ژانر: کمدي/موزيکال
داستان هايي براي تمام بچه هاي دنيا
معروف ترين فيلمي که تاکنون بر ميناي خود شخصيت هانس کريستيان آندرسن ساخته شده، فيلمي است با نام هانس کريستيان آندرسن ساخته چارلز ويدور محصول 1952 آمريکا. اين آخرين فيلمي بود که سام گلدوين تهيه کننده سرشناس براي RKO همين طور دني کي، بازيگر نقش هانس کريستيان آندرسن تهيه کرد. فيلمنامه نويس، موس هارت در بخش زيادي از داستان خود نکات واقعي زندگي داستان نويس سرشناس دانمارکي را ناديده مي گيرد و آميزه اي تخيلي از کمدي، فانتزي، رمانس و موسيقي را ترجيح مي دهد. آندرسن با بازي دني کي در ابتدا پينه دوز شهري کوچک است که توانايي او در بيان قصه هاي مصور، بچه هاي محلي را از رفتن به مدرسه بازمي دارد.
وقتي اهالي شهر از هانس مي خواهند که از اين شهر برود، او راهي کوپنهاگ مي شود، با اين اميد که يک نويسنده شود. هانس با بالريني زيبا به نام دورو (زيزي «رنه» ژان ماري) آشنا مي شود، اما اين دوستي جز دل شکستگي چيزي براي هانس به همراه ندارد. اما او به زودي در مي يابد که بسياري از کودکان دنيا با داستان هاي او آشنا هستند و با دانستن اين موضوع به آرامش مي رسد. موسيقي خوش آهنگ فيلم شامل ترانه هاي «لباس نو امپراتور»، «کوپنهاگ فوق العاده»، «جوجه اردک زشت» و «دخترک شستي» است. هانس کريستيان آندرسن به لحاظ تجاري فيلم بسيار موفقي بود و در پنج رشته بهترين کارگرداني هنري، فيلم برداري، طراحي لباس، موسيقي موزيکال و ترانه نامزد اسکار شد.
هانس کريستيان آندرسن
فيلمنامه نويس: موس هارت، کارگردان: چارلز ويدور، مدير فيلم برداري: هري استرادلينگ، تدوين: دان مندل، موسيقي: فرانک لوسر، کارگردان هنري: ريچارد دي، طراح لباس: مري ويلس، تهيه کننده: ساموئل گلدوين، بازيگران: دني کي (هانس کريستيان آندرسن)، فارلي گرانگر (نيلز)، زيزي «رنه» ژان ماري (دورو)، فيليپ تانگ (اوتو)، رولند پتي (شاهزاده)، محصول 1952 آمريکا، 104دقيقه.
جوايز هانس کريستيان آندرسن
جايزه هانس کريستيان آندرسن که گاهي اوقات از آن به عنوان جايزه نوبل کوچک ياد مي شود، يک جايزه بين المللي است که هيئت بين المللي کتاب براي نسل جوان (IBBY) هر دو سال يک بار به منظور ارج نهادن به جديدترين تلاش ها در زمينه ادبيات کودک به برندگان اعطا مي کند. اين جايزه در دو بخش اعطا مي شود. مؤلفان و تصويرپردازان. اين جايزه نام هانس کريستيان آندرسن نويسنده سرشناس دانمارکي را بر خود دارد و برندگان، جايزه خود را که يک مدال طلايي است از ملکه دانمارک دريافت مي کنند. «هيئت بين المللي کتاب براي نسل جوان» به جز اين جايزه هر دو سال يکبار فهرستي از بهترين کتاب هاي جديد در زمينه کودکان را منتشر مي کند که توسط بخش هاي مختلف اين هيئت برگزيده مي شود. جوايز بهترين مؤلف از 1956 و جوايز بهترين تصويرپردازي از 1966 به برندگان اعطا مي شود. فهرست برندگان در دو حوزه تأليف و طراحي به شرح زير است:
تأليف
1956 النور فاريون (بريتانيا)
1958 استريد ليندگرن (سوئد)
1960 اريش کاستنر (آلمان)
1962 مايندرت دي جونگ (آمريکا)
1964 رنه گيلو (فرانسه)
1966 تووه يانسون (فنلاند)
1968 جيمز کروس (آلمان) و خوزه ماريا سانچز - سيلوا (اسپانيا)
1970 جاني روداري (ايتاليا)
1972 اسکات اودل (آمريکا)
1974 ماريا گريپ (سوئد)
1976 سسيل بودکر (دانمارک)
1978 پائولا فاکس (آمريکا)
1980 بوهوميل ريا (چکسلواکي)
1982 ليجيا بوخونگانونز (برزيل)
1984 کريستيان نوشتلينگر (اتريش)
1986 پاتريشيا رايتسون (اتريش)
1988 آني ام. جي. اشميت (هلند)
1990 تورمود هوگن (نروژ)
1992 ويرجينيا هميلتن (آمريکا)
1994 ميچيو مادو (ژاپن)
1996 اوري ارلف (رژيم صهيونيستي)
1998 کاترين پاترسن (آمريکا)
2000 آنا ماريا ماکادو (برزيل)
2002 آيدان چمبرز (بريتانيا)
2004 مارتين وادل (ايرلند)
تصويرپردازي
1966 آلوا کاريزيه (سوييس)
1968 بي ري ترنکا (چکسلواکي)
1970 موريس سنداک (آمريکا)
1972 اسپانگ السن (دانمارک)
1974 فرشيد مثقالي (ايران)
1976 تاتيانا ماورينا (اتحاد جماهير شوروي)
1978 اسوند اوتو اس. (دانمارک)
1980 سوکيچي آکابا (ژاپن)
1982 زبيگنيف ريکيکي (لهستان)
1984 ميتسوماساآنو (ژاپن)
1986 روبر اينگپن (اتريش)
1988 دوسان کالي (چکسلواکي)
1990 ليسبت زوئرگر (اتريش)
1992 کوتا پاکووسکا (جمهوري چک)
1994 يورگ مولر (سوييس)
1996کلاوس انسيکات (آلمان)
1998 تومي اونگره (فرانسه)
2000 آنتوني براون (بريتانيا)
2002 کوئنتين بليک (بريتانيا)
2004 ماکس ولتوي (هلند)
دل سپردن به کمي جادو در يک شب سرد زمستاني
به بهانه بزرگداشت «هانس کريستيان آندرسن» در بيستمين جشنواره فيلم کودک و نوجوان اصفهان
نويسنده: شهرام اشرف ابيانه
يکي بود يکي نبود. در يکي از شب هاي سرد زمستاني پيرمردي به انتظار نشسته بود. مدت ها بود لنتظار چنين شبي را مي کشيد. انتظار آمدن کسي را. نفس هايش به شماره افتاده بود، اما آنقدر توان داشت که تا سه بشمارد و از جايش بلند شود. انگار نه انگار که پيرمردي هفتاد ساله است و دکترها جوابش کرده اند. باري، پيرمرد طول اتاق را پيمود. به سمت در رفت و آن را باز کرد و به غريبه پشت در، مردي با شنل و لباسي سياه و کلاهي که روي صورتش را پوشانده بود، خوشامد گفت. چند لحظه بعد غريبه داخل اتاق بود. انگار خيلي عجله داشت، چون دعوت پيرمرد را براي نشستن رد کرد. پيرمرد ساعت جيبي اش را در آورد و نگاهي به آن انداخت و گفت: «هنوز زود است. مي تواني بنشيني و سر خودت را به کاري گرم کني.» غريبه اما کار داشت. بايد به خيلي جاها سر مي زد و اينجا تازه اولين منزلگاه بود.
پيرمرد باز خنديد و گفت: «عجله نکن. حداقل تصوير آن تابلو را ببين» تابلويي که پيرمرد اشاره مي کرد، تصوير زني بود با شنل سبز زمردي. تصوير زني که در زيبايي نظير نداشت.
غريبه خواست حرفي بزند، اما پيرمرد مهلت نداد و گفت: «داستان زندگي من از همين جا شروع شد، زماني که پري دانا و توانايي سر راهم سبز شد و بزرگ ترين اندرز را به من داد...»
براي آن که بفهميم آن پري دانا و توانا به پيرمرد قصه ما چه گفت، بايد صفحه هاي تاريخ را ورق بزنيم و به دوم آوريل 1805 برويم؛ زماني که در خانه يک کفش دوز فقير دانمارکي اهل «اودنسه» (شهر کوچکي در دانمارک) کودکي به دنيا آمد. زمان آغاز اين داستان، کودک را روي تخت دو نفره محقري خوابانده بودند. پدر فکر مي کرد پسرش بايد حتماً به دبيرستان برود. آخر خود او با همه استعداد و علاقه اش از نعمت رفتن به دبيرستان محروم شده بود. مادر فکر مي کرد پسر آنها مي تواند دوزنده ماهري شود. اگر کسي در آن اتاق بود و دقت مي کرد مي توانست پري کوچکي را در گوشه اتاق ببيند که مراقب کودک بود. او آينده ديگري را در چهره کودک مي ديد. اين آينده اما در دستان خود کودک بود. مي توانست وقتي بزرگ شد قدم در آن بگذارد يا به کل مسير ديگري را در پيش بگيرد. تا آن زمان پدر وقت داشت براي پسرش نمايشنامه هايي از«هولبرگ»(1) را بخواند و قصه هايي از «هزار و يک شب» را. تا يادم نرفته بگويم نام آن پسر «هانس» بود و نام خانوادگي اش «آندرسن». او پسرک خيالبافي از کار در آمد و علاقه مند شنيدن قصه هاي پريان از پيرزن هاي در و همسايه. او بچه منزوي و گوشه گيري بود. دلش به تئاتر عروسکي خيالي که راه مي انداخت خوش بود. اين تئاتر عروسکي، سرگرمي مورد علاقه اش به شمار مي رفت. روزي از روزها مادربزرگ پدري اش او را به تيمارستان محل کارش برد. کار مادربزرگ رسيدن به امور باغ تيمارستان بود.
پسرک در اينجا دست به کار غريبي زد. چشم مادربزرگ را دور ديد و پنهاني وارد قسمت بيماران خطرناک تيمارستان شد. راهروي دراز و باريک آن را طي کرد و روي زمين دراز کشيد و از شکاف زير در يکي از سلول ها شروع کرد به نگاه کردن. تصويري که او ديد «زني بود، نشسته روي يک تشک کاهي، موهايش روي شانه هايش ريخته و در حال خواندن آوازي با صداي دلنواز بود.»(2)
به نظر پسرک، اين زيباترين تصوير عالم بود. اين رويا ديري نپاييد، زن متوجه حضور پسرک شد. از لاي در به او چنگ زد ولي نتوانست بگيردش. پسرک وحشت زده از آنجا به کمک نگهبان تيمارستان بيرون رفت، ولي هيچ وقت نتوانست آن تصوير را فراموش کند. بعدها که او نويسنده بزرگي شد - نويسنده اي که افسانه هاي عاميانه را براي کودکان بازآفريني کرد - اين واقعه را در قالب يک قصه زيبا و جذاب، جاوداني کرد. نام قصه پري کوچولوي دريايي بود. قصه اي که نام هانس کريستيان آندرسن را سر زبان ها انداخت و توانايي هاي او را در کار با افسانه هاي عاميانه نشان داد. قصه پري کوچولوي دريايي البته بيشتر يک قصه شخصي بود که از داستان هاي پريان وام مي گرفت، اما غم غربت و اندوهي شيرين و شاعرانه در اين قصه موج مي زد که پيش از آن در هيچ قصه پرياني ديگر ديده نشده بود.
تا زمان رسيدن به شهرت قصه پري کوچولوي دريايي اما هنوز راه زيادي بود. هانس کوچولو البته اين را نمي دانست. اگر از او درباره دنياي واقعي مي پرسيدي تنها خاطره اش مربوط به سال هاي دور مي شد؛ به زمان سه سالگي اش، سال 1808، زمان حمله اسپانيايي ها به وطنش در دانمارک. او مردان سيه چرده اي را به ياد مي آورد که با صداي جرينگ جرينگ کفش هايشان از خيابان مي گذشتند و صداي توپ هايي که شليک مي شدند.(3) اين همه، اما در قصه هاي هانس راه نيافت. او خيالباف تر، کم سن و سال تر و منزوي تر از آن بود که به چنين واقعيت هايي روي خوش نشان دهد. کار او ساختن قصه براي تئاتر عروسکي خصوصي اش بود. او با پسرهاي ديگر در مدرسه نمي جوشيد و در تفريح هاي آنها شرکت نمي کرد، اما بخت آن را داشت که صاحب اسباب بازي هاي زيادي باشد که پدرش ساخته بود و او به وسيله آنها تئاتر عروسکي خصوصي خود را رونق مي داد. او عادت داشت همراه مادرش براي خوشه چيني به کشتزار برود. خانواده آنها فقير بود و خوشه چيني يکي از راه هاي گذران زندگي براي افراد کم درآمد روستا به شمار مي رفت. هانس، البته مي خواست همراه پدر و مادرش به تئاتر برود. اولين نمايش هايي که ديد به زبان آلماني بود. اين مسئله بعدها روي فرايند چاپ و انتشار قصه هاي او تاثير زيادي گذاشت. بسياري از قصه هاي او پيش از دانمارک در آلمان چاپ مي شد و او علاقه وافري به فرهنگ آلماني از خود نشان مي داد. به طوري که بعدها در سن بزرگسالي اين زبان را عاشقانه فرا گرفت؛ برخلاف زبان لاتين که هانس روند فرا گرفتن آن را عذابي اليم و از دوران يادگيري آن به عنوان يکي از بدترين خاطره هاي زندگي خود ياد مي کند. درآمد خانواده، به هانس کوچک اجازه نمي داد که همه نمايش ها را ببيند.
او چاره اي نداشت جز آن که آنها را در ذهنش مجسم کند. اين تجسم نمايش نديده، به قول خود او، اولين تلاش براي نگارش به شمار مي رفت. پدر آنقدر زنده نماند که موفقيت پسرش را به چشم ببيند. بعد از مرگ پدر، مادر چاره اي نداشت جز آن که براي رختشويي به خانه مردم برود. هانس، اما از همه اين واقعيت هاي تلخ دور مانده بود. او بخت اين را داشت که به خانه بيوه کشيشي راه يابد «که شوهرش شعرهايي سروده بود و در آن روزگار در دانمارک اسم و رسمي به هم زده بود. »(4)اين اولين حضور هانس در يک محفل ادبي بود.
در بزرگسالي بعدها او به محفل هاي ادبي و اشرافي بسياري راه پيدا کرد، از اين منظر زندگي آندرسن ما را به ياد مارسل پروست مي اندازد که تمام اوقاتش را در محفل هاي ادبي و اشرافي مي گذراند. پروست از اين محفل ها به عنوان دنباله رمان سترگش، در جست و جوي زمان از دست رفته، بهره گرفت. ولي هانس ارتباط با چنين محافلي را براي پيشرفت کارش مي خواست که چيزي نبود جز نقل قصه هاي پريان براي کودکان.
هانس در خانه همين بيوه کشيش بود که براي اولين بار آثار شکسپير را خواند. خواندن آثار شکسپير، بيشتر او را به خيال پردازي فرو برد. حاصل اين خيال پردازي نوشتن يک داستان به سبک و سياق تراژدي هاي شکسپير با وجود سن و سال کمش بود. پس از آن هانس، شروع به نوشتن نمايشنامه هاي خيالي ديگري کرد، نمايشنامه هايي که توسط زبان خيالي ابداعي او نوشته مي شد؛ اين زبان ملغمه اي بود از واژه هاي آلماني و فرانسوي و انگليسي و دانمارکي و طبعاً تنها شنونده اين داستان ها خودش بود، از اين لحاظ، آندرسن را مي توان به تالکين، فانتزي نويس بزرگ قرن بيستم و خالق سه گانه ارباب حلقه ها تشبيه کرد. تالکين نيز در کودکي به خلق يک زبان خيالي و ابداعي پرداخت و حتي براي آن الفبايي درست کرد. هانس اما فرصت اين کارها را نيافت. مادرش او را به کارخانه پارچه بافي فرستاد تا کاري ياد بگيرد. در آنجا، اما او نمي توانست شوخي هاي زننده کارگرها را تحمل کند، پس به او اجازه دادند با کتاب هايي که از يک کتابخانه سيار مي گرفت، رمان هايي را براي بيوه پير کشيش ديگري با صداي بلند بخواند. مادرش با اين همه از دست او عاصي بود. او نمي خواست پسرش ولگرد بيکاري از آب دربيايد. پس او را به يک مدرسه دولتي فرستاد تا اصول مذهب (آخر مادر حسابي پايبند مذهب بود) و حساب و نگارش ياد بگيرد. خودش مي گويد:
«در نگارش کارم زار بود. به ندرت مي توانستم کلمه اي را درست هجي کنم.» اينجا بود که مادر آرزويش را در مورد پسر به زبان آورد. او مي خواست هانس دوزنده بزرگي بشود. هانس اما قصد داشت نام و نشاني به هم بزند. پس شروع کرد به پس انداز کردن پول و وقتي اندوخته اش به سيزده دلار نقره رسيد، به مادر اصرار کرد که اجازه دهد به کوپنهاگ برود. هانس مي خواست در کوپنهاگ به عشق اصلي اش، کار تئاتر بپردازد. مادر اول مخالف بود اما سرانجام نرم شد و در چشم به هم زدني در 5 سپتامبر 1819 هانس در کوپنهاگ بود. او در ابتدا تلاش کرد تا خود را به مادام «شال» رقصنده اي معروف که وصفش را در شهرستان کوچکشان شنيده بود نزديک کند. اما محترمانه از سوي او طرد شد. بعد از اين سرخوردگي ابتدايي، او مدتي نجاري پيشه کرد، اما خيلي زود آن را رها کرد. تلاش بعدي او راهيابي به خانه يک ايتاليايي بود که يک هنرستان موسيقي را در کوپنهاگ اداره مي کرد. مدير اين هنرستان، تحت تأثير صداقت کودکانه هانس به او جا و غذا داد و درس آواز او را هم به عهده گرفت. شش ماه بعد، هانس در آواز خواني پيشرفتي نکرد. توصيه استادش به او اين بود که به خانه بازگردد و شغل صنايع دستي را پيشه خود کند. هانس اما روي برگشت نداشت. اين بار به کمک يک شاعر با نام «گولد برک» که برادرش در زادگاه هانس، لطف فراواني به او کرد، سعي کرد به محافل ادبي کوپنهاگ راه يابد.
گولد برک زير بال و پر اين جوان 14 ساله شهرستاني، جوجه اردک زشتي که کسي او را نمي خواهد، مي گيرد و عملاً نقش پدر خوانده او را برايش بازي مي کند. گولد برک بود که هانس را به فکر ياد گرفتن زبان لاتين انداخت. سال 1823، نقطه عطفي در زندگي هانس به شمار مي رود. او را از گروه باله و هم سرايي اخراج مي کنند، ولي در همين زمان است که علاقه به آثار سروالتراسکات در او ريشه مي دواند. قبل از آن او کوشش کرده بود نمايشنامه اي از يک قصه تاريخي بنويسد. حاصل کار، اما چيز دندان گيري نيست. اما بخت هانس بلند است. او با مدير تئاتر سلطنتي، کالين، آشنا مي شود و از اين لحظه به بعد اين کالين است که به تعليم و تربيت هانس همچون پسر خود اقدام مي کند. کالين هانس را به فردريک (شاه ششم) شاه وقت دانمارک معرفي مي کند و موفق مي شود به مدت چند سال براي او مقرري بگيرد. در اين زمان پاي هانس به محافل ادبي و ثروتمندهاي شهر باز و عملاً توسط اين گروه از نجبا حمايت مالي و معنوي مي شود. کالين به واسطه اين مقرري باد آورده هانس را وامي دارد به يک مدرسه دولتي در شهر سلاگلسه برود. هانس با يک دليجان پستي عازم سلاگلسه مي شود و در آنجا يکي از بدترين دوران عمر خود را تجربه مي کند. هانس در مدرسه جديد با مدير سادومازوخيست آنجا مشکل دارد. اين مشکل ها و عدم جذابيت درس لاتين براي او به حدي است که او خودش را به پرنده وحشي محبوسي در قفس تشبيه مي کند.(6) حاصل اين دوره زندگي او در فيلم آندرسن جوان، يکي از فيلم هاي بخش بزرگداشت هانس کريستيان آندرسن، قابل رديابي است.
بعد از مدتي هانس با مدير مدرسه به شهر ديگري به نام هلسيناکو مي رود. در اين محيط تازه او ته مانده اعتماد به نفسش را از دست مي دهد. هانس سرانجام طاقت از کف داده و به واسطه يکي از آموزگارهاي مدرسه، وضع ناگوارش و شرايط قرون وسطايي مدرسه را براي حامي اش، کالين، بازگو مي کند. بعد از آن است که او مي تواند به مدرسه ديگري برود.
او تحصيلاتش را به پايان مي رساند و به مطالعه آثار هرف مان و هاينه نويسنده هاي شهر آلمان مي پردازد و به شدت شيفته آنها مي شود. هانس کم کم ياد مي گيرد دست از علاقه عبثش به بازيگري و رقصندگي در تئاتر دست برداشته و شعر بگويد. در اوج دوره شعرگويي، تمايل به يادگيري زبان فرانسه در او بيدار مي شود. از اين زمان سفرهاي هانس به اقصي نقاط دنيا شروع مي شود. او به آلمان، فرانسه، سوييس و ايتاليا مي رود.
در 1833 و هنگام ملاقات در رم است که متوجه مي شود يکي از شعرهاي معروف او «اگنت و دريا» از نظر منتقدهاي آثارش بي ارزش قلمداد شده. در همين زمان نامه اي به دست هانس مي رسد که خبر مرگ مادرش را به او مي دهد. از اين لحظه، هانس مسير زندگي خود را تغيير مي دهد. در مونيخ آلمان و پس از يک دوره سرخوردگي اولين داستانش را مي نويسد. نام داستان بديهه سرا است. در اين زمان است که او کشف مهمي درباره عنصر زبان در ادبيات مي کند. از ديد او «زبان ها چنان وابستگي تنگاتنگي با هم دارند که دو تن مي توانند به زبان بومي خود با هم حرف بزنند و حرف يکديگر را بفهمند.»(7)
در اين مقطع زماني، هانس جذب ادبيات عامه و افسانه هاي شفاهي مردمش مي شود. با بيدار شدن چنين علاقه اي در دل اوست که پس از بازگشت از سوئد، مطالعه تاريخ را در دستور کار خود قرار مي دهد و در ضمن مي کوشد آشنايي بيشتري با ادبيات خارجي کسب کند. او موفق مي شود دويست سکه طلا از فردريک شاه ششم، شاه دانمارک، مستمري بگيرد و به واسطه اين ثروت دور دوم سفرهايش را به ايتاليا، يونان و قسطنطنيه آغاز مي کند و با جديت بيشتري به کار جمع آوري افسانه هاي عاميانه مي پردازد. در اين دوره او به مطالعه جدي فلسفه هگل مي پردازد و در 1841، پس از بازگشت به کوپنهاگ سفري دوباره به شهر محبوبش، پاريس، از راه دوسلدورف و بلژيک مي کند. در يکي از اين سفرها او با يکي از برادران گريم، ياکوب، ديدار مي کند. غرور هانس و کم حافظه گي ياکوب گريم در به ياد آوردن آندرسن نويسنده، خاطره چندان خوشايندي به جا نمي گذارد. برادر ديگر بعدها هانس را هنگام يکي از قصه خواني هايش ديدار مي کند. اين افسانه سراهاي بزرگ قرن 19 به دقت کارهاي يکديگر را پيگيري و دنبال کرده و در عين حال مي کوشند استقلال کاري خود را نيز حفظ کنند. هانس، حال در دوره اي است که مي تواند به افسانه زمان کودکي اش تجسم ببخشد. او دفتر اول قصه هاي پريانش را در سال 1835 منتشر مي کند. هانس از اين پس تا دم مرگ به قصه هاي پريان پرداخت. بعضي از اين قصه ها را بازآفريني کرد و به آنها شکل و شمايل داستاني داد. بعضي را نيز خود خلق کرد و آنها را قصه هاي پرياني نو نام نهاد. از اين منظر او فراتر از برادران گريم رفت و کوشيد به قصه هاي پريان، رنگ و بوي داستاني بدهد. رنگ و بويي که اصالت اين قصه ها را خدشه دار نکند. اين نوع نگاه به قصه هاي پريان، باعث شد اين گونه ادبي در اروپاي قرن 19 جاني دوباره بگيرد. شايد بتوان رونق ادبيات تخيلي و شکل گيري گونه فانتزي در ادبيات انگلستان قرن 19 را حاصل تلاش هاي اندرسن و صد البته برداران گريم دانست. قصه هاي اندرسن را مي توان مرحله گذاري دانست که از آن طريق ادبيات عامه بخت آن را مي يابد تا در قالب يک گونه ادبي جدي، در ميان قفسه کتاب فروشي ها براي خود جايي باز کند. مخاطب کودک و نوجوان که پيش از آن صاحب کتابي براي اوقات سرگرمي خود نبود، حال وسيله اي عالي براي خيال پردازي يافته بود.
همه اينها را مديون پيرمردي خواهيم بود که در شبي از شب هاي سرد زمستان 1875، در را به روي غريبه اي مرموز باز کرد.
خيلي دوست دارم آن غريبه را کمي کنجکاو تجسم کنم. او همه قصه زندگي پيرمرد را شنيده بود، اما هنوز نمي توانست بفهمد آن پري دانا و توانا چه چيز به پيرمرد گفته. پيرمرد اما حرفي براي گفتن نداشت. وقت رفتن بود. ساعتي بعد پيرمرد را بي جان در تختش يافتند؛ با يادداشتي که گويي با عجله نوشته شده بود: «در اين عيد ميلاد آن چه از ثروتم بر جا مانده، يکجا گرد مي آورم، 156 قصه پريان و داستان».(8)
1. نمايشنامه نويس و مقاله نويس و تارخ نگار نروژي تبار دانمارک (1754-1684)
2 تا 7. بر گرفته از «قصه زندگي من» هانس کريستيان آندرسن، جمشيد نوابي، نشر ني، چاپ سوم 1383، تهران
8. مجموعه چهار جلدي قصه هاي «هانس کريستيان آندرسن»، جمشيد نوابي، انتشارات آگاه، چاپ اول 1384.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 37
/ج