اولین دولت کمونیستی تاریخ

برای روشنفکرهای آن دوره چنان این رویا وسوسه انگیز بود که جهانی باشد بدون دولت، بدون قانون ، بدون زور، بدون طبقه ، بدون مالکیت که فقط در دو دهه آخر قرن نوزدهم، شش رئیس دولت در راه این آرمان به قتل رسیدند. این شش نفر عبارت بودند از الکساندردوم تزار روسیه (قتل در 1881) ، سعدی کارنو رئیس جمهور فرانسه(1894) ، آنتونیو کانواس نخست وزیر اسپانیا(1897)، الیزابت همسر امپراتور اتریش (1898) وامپرتو پادشاه ایتالیا (1900) . این پنج نفر، به
چهارشنبه، 27 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اولین دولت کمونیستی تاریخ

اولین دولت کمونیستی تاریخ
اولین دولت کمونیستی تاریخ


 

نویسنده: لیلا کاظمی




 

پایان کمون پاریس، پایان یک رویا
 

برای روشنفکرهای آن دوره چنان این رویا وسوسه انگیز بود که جهانی باشد بدون دولت، بدون قانون ، بدون زور، بدون طبقه ، بدون مالکیت که فقط در دو دهه آخر قرن نوزدهم، شش رئیس دولت در راه این آرمان به قتل رسیدند. این شش نفر عبارت بودند از الکساندردوم تزار روسیه (قتل در 1881) ، سعدی کارنو رئیس جمهور فرانسه(1894) ، آنتونیو کانواس نخست وزیر اسپانیا(1897)، الیزابت همسر امپراتور اتریش (1898) وامپرتو پادشاه ایتالیا (1900) . این پنج نفر، به هیچ وجه بیشتر از دیگر دولتمردان آن روز اروپا شایسته صفت هایی نظیر ظالم ، جبار یا دیکتاتور نبودند. حتی بعضی هایشان مثل تزار الکساندر دوم (که«سِرف» ها یعنی رعیت هایی را که جزء اموال ارباب به حساب می آمدند، آزاد کرد) حامی طبقات پایین دست جامعه هم بودند . کشتن آنها صرفاً تلاشی بود برای جلب توجه به آرمان های آنارشیستی و البته گرفتن انتقام شکست کمون پاریس.
کمون پاریس در واقع یک حکومت محلی (در فرانسوی : کمون) بود که فقط دو ماه در بهار 1871 در پاریس قدرت را در دست داشت. اما شرایطی که کمون در آن شکل گرفت، قوانین بحث برانگیزی که اعلام کرد، اقدامات خشن آن و پایان وحشتناکش که با اعدام های گسترده همراه بود، آن را به یکی از مهمترین وقایع تاریخ سیاسی تبدیل کرد.
آنارشی، لغتي ترکیب شده از پیشوند an (به معنای فاقد و بدون) با واژه یونانی archos (به معنای حاکم و فرمانروا) . این آرمانی بود که جان آن پنج حاکم و 20 هزار کمونارد پاریسی را گرفت.
همه چیز از ناپلئون شروع شد. بعد از ماجراهای ناپلئون و شکست او در واترلو، جدال سختی در فرانسه درگرفت سر اینکه آیا باید به جمهوری ادامه داد ولو کسانی مانند ناپلئون از دل آن بیرون بیایند یا اینکه باید به شکل قدیمی سلطنت که هرگز چنین شکست هایی برای فرانسه به بار نیاورده بود، بازگشت . نتیجه، پیروزی سلطنت طلب ها بود . لویی هیجدهم با شرط سلطنت مشروطه به قدرت رسید و عصر رستوراسیون (اعاده سلطنت ) آغاز شد. این عصر همراه بود با اشتباهاتی در سیاست خارجی، پادشاهی نه چندان با عظمت ، فتح الجزایر، ظهور صنایع بزرگ (راه آهن)، قوانین ضد کارگری، ممنوعیت اعتصاب و بحران های اقتصادی. نتیجه، انقلاب کارگران پاریسی بود در 1848 و شروع جمهوری دوم.
از همان سال 1848، اندیشه هایی مجال بروز و ظهور پیدا کردند که بعد ها آنارشیسم خوانده شدند. پیام آور آنارشیسم مردی بود با نام پیر ژورف پرودون که می گفت: « هر کس به سوی من دست دراز کند و بخواهد بر من حکم براند، غاصب و جابر و زورگوست. من اعلام می کنم که چنین کسی دشمن من است... حکومت انسان بر انسان یعنی بردگی.»
پرودون دو مرید داشت که هر دو از سرزمین مادری خود جلای وطن کرده بودند. کارل مارکس از آلمان آمده بود و میخائیل با کونین از روسیه. این دو نفر، آرمانی مشترک داشتند ولی مسیرشان برای رسیدن به آن آرمان متفاوت بود. مارکس می گفت انقلاب به دست پرولتاریایی (طبقه کارگری) شکل خواهد گرفت که اولا پرولتاریای صنعتی باشند و در ثانی به اندازه کافی درباره آرمان های انقلاب آموزش دیده باشند. باکونین اما معتقد بود که انقلاب بعدی در یکی از کشورهایی که از لحاظ اقتصادی عقب افتاده تر هستند شکل می گیرد. باکونین از ضرورت انقلاب خشونت آمیز حرف می زد . با اینکه باکونین در کنگره «بین الملل اول» (بین الملل یا انترناسیونال، مخفف نخستین انجمن بین المللی کارگران است ) که در 1864 در لندن شکل گرفت، از مارکس که معتقد به تشکیلات و سازماندهی بود، شکست خورد اما به پاریس برگشت و منتظر فرصت مناسب شد .
« فرصت مناسب» را جنگ در اختیار باکونین و بقیه آنارشیست ها قرار داد. جنگ فرانسه و آلمان که توسط ناپلئون سوم در جولای 1870 آغاز شده بود، نتایج فاجعه واری داشت؛ طوری که تا ماه سپتامبر، پاریس تحت محاصره قرار گرفت. بعد از چهار ماه محاصره، در ژانویه 1871 لویی آدولف تییر که رئیس اجرایی جمهوری سوم (و بعدها رئیس جمهوری) بود، درخواست صلح کرد. آلمانی ها علاوه بر بخش هایی از خاک فرانسه، اشغال موقت پاریس را هم در مفاد صلحنامه گنجاندند.
در آن زمان مردان پاریسی مسلح شد بودند و در قالب میلیشیاهای مردمی تحت عنوان«گارد ملی» از شهر دفاع می کردند. این نیروهای «گاردملی» مخالف سیاست بازی و صلح بودند. تصمیمات از «کمیته مرکزی» گارد گرفته می شد که بیشتر اعضایش ، مریدان باکونین بودند. آدولف تییر ، فهمیده بود که در شرایط کنونی هم صلح در خطر است و هم این کمیته می تواند به تهدیدی برای دولت تبدیل شود. پس دولت مرکزی را به شهر ورسای منتقل کرد و در آنجا مجلس تشکیل داد.
اطلاعات کتاب های تاریخی از وقایعی که منجر به شروع کمون پاریس شد، بسیار در هم و برهم هستند. چیزهایی که قطعی است اینهاست: نیروهای آلمانی در اول مارس وار پاریس شدند و سوم مارس از آن بیرون رفتند(در واقع آنها بر جنبه نمادین اشغال پاریس تاکید داشتند) . قبل از ورود آلمان ها به پاریس نیروهای گاردملی موفق شدند، 400 توپ جنگی را از سر راه آلمان ها بردارند و به مناطق امن منتقل کنند . یکی از این مناطق بلندی های مونتمارتر در حاشیه پاریس بود. کمیته مرکزی گاردملی در دهم مارس اعلام کرد که مجلس سلطنت طلب ورسای را قبول نمی کند. در هجدهم مارس، تییر ارتش را برای پس گرفتن توپ های جنگی به مونتمارتر اعزام کرد. سربازان که به هیچ وجه از روحیه بالایی برخوردار نبودند به جای عمل به دستورها به گاردملی و ساکنان محل پیوستند . وقتی ژنرال آنها ، کلود مارتین لوکنت ، دستور داد که به اعضای گاردملی شلیک کنند آنها او را از اسب به زیر انداختند. عصر همان روز ژنرال لوکنت در خیابان های پاریس تیرباران شد. رئیس جمهور تییر فرمان خروج فوری همه نیروهای تحت فرمان خود و پلیس و همه مسوولان و متخصصان از پاریس را صادر کرد. کمون پاریس آغاز شده بود.
کمیته مرکزی گارد ملی، یک هفته بعد از انتخابات مجلس یا به قول خودشان «شورای کمونی » را برگزار کرد. درباره واقعی بودن یا نبودن انتخابات، مورخان نظرات متفاوتی دارند.92 عضو شورای کمون شامل چند کارگر، چند «حرفه ای» (یعنی پزشکان و روزنامه نگاران) و تعداد بسیاری از فعالان سیاسی که عمدتاً مرید باکونین بودند می شدند و هیچ عضو زنی در شورا نبود.
آنها یکی از مردان سر سخت با کونین به نام لوئی اوگوست بلانکی را به عنوان رئیس شورا انتخاب کردند که قبلاً در خارج از پاریس دستگیر و زندانی شده بود (در واقع ریاست او غیابی و صوری بود).کمون پاریس در 28 مارس قدرت خودش را اعلام کرد.
اولین تصمیمات شورا شامل این قوانین می شد: بخشش کرایه خانه ها برای کل زمان محاصره شهر(که در طول آن صاحب خانه ها اجاره ها را افزایش داده بودند). لغو شبکاری در نانوایی های پاریس، الغای حکم اعدام (و سوزاندن گیوتین ها)، در نظر گرفتن حقوق برای همسران اعضای گارد ملی که در طول نبرد کشته شده بودند، به تعویق انداختن مهلت بازپرداخت همه وام ها و قرض ها(و لغو سود آنها )و بالاخره،حفظ این حق برای کارگران که هر جا کسی کسب و کارش را رها کرده آن را تصاحب کنند.
شورا دستور تخریب بسیاری از بناهای پاریس را که نماد اشرافیت بود هم صادر کرد؛ مثلا ستون «وندی می» که یادگار پیروزی های ناپلئون بود، از نگاه کمون نماد تبلیغات ضد خلقی شناخته و پایین کشیده شد. یکی از چهار ضلع لوور هم در همین دوران تخریب شد.
کمون، خدمت اجباری سربازی را ( که یادگار ناپلئون بناپارت بود) لغو کرد و گاردملی را به ارتش دائمی تبدیل کرد. تمام دارایی های کلیسا به نفع شورای کمون ضبط شد و مذهب از مدارس حذف شد. کلیساها فقط در صورتی مجاز به ادامه فعالیت مذهبی خود بودند که عصرها درهایشان را به روی جلسات سیاسی باز کنند. کمون، تقویم انقلابی فرانسه را که به دلیل اشکالاتش منسوخ شده بود، مجدداً رسمی اعلام کرد و همچنین، به جای پرچم سه رنگ فرانسه، پرچم سرخ را نشان خود ساخت.
یک سال بعد فردریک انگلس - دوست و همکار مارکس- نوشت که نبود یک تشکیلات منظم و خودمختاری سازمان های محلات (که همگی ایده های آنارشیستی بودند) در عمل باعث شده بود که کمون یک «دولت» به معنای واقعی نباشد و نتواند در درازمدت حکومت کند. مارکس، پیشنهادهایی برای اداره و توسعه کمون ارائه کرده بود که البته این ایده ها با آرمان های آنارشیستی همخوان نبودند. لنین و تروتسکی و مائو هم بعدها رسالاتی درباره کمون نوشتند و سعی کردند از تجربه آن ، درس های تئوریکی بخصوص در مورد مفهوم «افول دولت» استخراج کنند. اما به هر حال در شکست کمون بیشتر از آنکه عامل زمان دخیل باشد، بلند پروازی های کموناردها سهم داشت.
نیروهای گاردملی، سرمست از پیروزی آسانشان در پاریس، در سوم آوریل راهپیمایی به سمت ورسای آغاز کردند. بدیهی است دستگیر شده بودند. آدولف تییر به شورای کمون اعلام کرد که به ازای کشته شدن هر نیروی دولتی، سه نفر از گروگان های کمون را اعدام خواهد کرد. کموناردها به داخل پاریس بازگشتند. ارتش ورسای پاریس را به طور منظم هدف شلیک توپ قرار داد. برتری حکومت چنان بود که حتی نیازی به مذاکره هم احساس نشد.
در خارج از فرانسه انواع تظاهرات ها در دفاع از کمون برپا شده و پیام هایی که آرزوی موفقیت می کردند از سوی اتحادیه های کارگری و سازمان های سوسیالیست صادر می شد اما امید دریافت هر گونه کمک جدی از سایر شهرهای فرانسه نبود. تییر و وزرایش موفق شده بودند پاریس را به طور کامل محاصره کنند و یکی دو حرکت كوچك در مارسی هم به شدت سرکوب شد. به علاوه در بیشتر شهرها و روستاهای فرانسه نظر مساعدی نسبت به کمون وجود نداشت.
وقتی اوضاع بدتر شد بخش تندروی شورا موفق شد رأی خود را به کرسی بنشاند و «کمیته امنیت عمومی» را به راه بیندازد. قدرت های این کمیته بسیار وسیع و بی حد و حصر بود. مجازات اعدام دوباره برقرار شد و هر کس که مشکوک به عدم همکاری بود، اعدام می شد.
خشونتی که نیروهای دولتی در جریان کمون پاریس و سرکوب آن صرف کردند، هنوز هم غیرقابل باور است. در جریان شکست کمون پاریس، تقریباً 20 هزار نفر به دست ورسایی ها کشته شدند. ژنرال گالیفه - یکی از فرماندهان ارتش ورسای - به سربازانش چنین دستوری داده بود:« به فرمان امپراتور، سربازان دستور دارند هر فردی را با موهای سفید بکشند، هر فردی را که ساعت مچی دارد بکشند و هر فردی را که دست هایش تیره است بکشند!» منطق این دستور، بر این مبنا بود که آنهایی که موی سفید داشتند، احتمالا در شورش سال 1848 هم شرکت داشتند! آنهایی که ساعت مچی داشتند احتمالا از افسران کمونارد بودند! و آنهایی که دست هایشان سیاه بود احتمالا در آتش زدن خانه ها در جریان شورش ها نقش داشتند!
داستان شکست کمون از این قرار است: در 21 می دروازه ای در بخش غربی دیوار شهر، در هم شکسته شد(یا به احتمال بیشتر با خیانت به روی دشمن باز شد) و نیروهای ورسای شروع به فتح دوباره شهر کردند. ورود ارتش از محله های مرفه غربی شروع شد؛ جایی که ارتشی ها با خوشامدگویی روبه رو شدند. اما در بقیه نقاط ماجرا این طور پیش نرفت. بیشترین مقاومت ها در مناطق شرق که عمدتا کارگرنشین بودند انجام شد و جنگ خیابانی تا هشت روز دیگر هم ادامه یافت. مورخان این هفته را «هفته خونین» اسم گذاشته اند. تشکیلات محلی قوی که همیشه افتخار کموناردها بودند به پاشنه آشیل آنها تبدیل شد. چون به جای یک برنامه منظم سراسری برای هر دفاع، هر محله ای به صورت انفرادی و نامنظم نسبت به بقیه می جنگید.
نهایتا در ساعت چهار عصر 28 می، رئیس جمهور تییر اعلامیه ای منتشر کرد: « خطاب به ساکنان پاریس! ارتش فرانسه برای نجات شما آمده است. پاریس آزاد شد! سربازان ما در ساعت چهار آخرین بخش شورشی را هم تسخیر کردند. امروز جنگ تمام شده است. نظم، کار و امنیت دوباره متولد خواهد شد.»
سخت ترین تلافی ها اجرا شد. هر گونه حمایت از کمون جرم محسوب می شد و هزاران نفر به این جرم دستگیر شدند. بسیاری از کموناردها پای دیواری در گورستان پرلاشز گذاشته شده و تیرباران شدند. این دیوار امروز به نام «دیوار کموناردها» معروف است. هزاران نفر از سایر کموناردها نیز در ورسای محاکمه شدند. تعداد دقیق کشتگان را هرگز نمی توان تعیین کرد. طرفداران کمون می گویند در جریان این محاکمات 50 هزار نفر اعدام شدند یا به زندان رفتند و 7000 نفر به کالدونیای جدید تبعید شدند. مخالفان کمون اما این اعداد را قبول ندارند و تعداد کشته ها را بسیار کمتر می دانند. پاریس به مدت پنج سال تحت حکومت نظامی باقی ماند.
نظرات درباره کمون بسیار متفاوت است . حتی بین مارکسیست ها و کمونیست ها هم همه به یک شکل کمون را نمی بینند. مارکس و بنین از کمون پاریس به عنوان نمونه زنده «دیکتاتوری پرولتاریا» یاد می کنند. مائو سعی داشت نظرات شورای کمون را در چین اعمال بکند. تکه ای از باقیمانده پرچم سرخ کمون هنگام تشییع جنازه به دور لنین پیچیده شد. تکه دیگری از آن هم به همراه سفینه فضایی شوروی «ووسکهود1» به فضا فرستاده شد.
نظر پدر معنوی کمون اما با نظر همه این افراد تفاوت داشت. بعد از شکست کمون، یا کونین که در تمام مدت در لندن به سر برده بود، خطاب به همسرش نوشت:« ما توده ها را که نمی خواستند برای آزادی خود به جوش و خروش بیایند در نظر نگرفته بودیم. وقتی این جوش و خروش نباشد، چه فايده دارد كه ما از لحاظ نظري درست گفته باشیم؟ ... ما ناتوان مانده بودیم.»
باکونین سرخورده از نجات دادن دنیا، پنج سال بعد درگذشت. یک مورخ روس درباره او نوشته است: «مانند کریستف کلمبی بود که هرگز به آمریکا نرسیده است.»
منبع: نشريه همشهري جوان شماره 311



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.