كيك عثماني و چاقوي دونمه
نویسنده : علي علويپيام
خط مقدّم
نگاهي به نقش دونمهها (يهوديان مسلمان شده) در خلافت عثماني
بنابر تحقيقات تاريخي، «محمد»، دومين سلطان عثماني، به يهودياني كه هنگام فتح استانبول در آنجا ميزيستند، امان داد و به ايشان اجازه داد تا در مسكن خود باقي بمانند.
در حدود سال 1492 ميلادي هم نزديك به دههزار يهودي از اسپانيا به سرزمين عثماني مهاجرت كردند و در شهرهاي استانبول، ادرنه و سالونيك مسكن گزيدند. شواهد و قرائن تاريخي نشان ميدهد كه مسيحيان به دليل رفتار بد اقتصادي يهوديان، به آنها بدگمان شدند و با آزار و اذيت خود، اين افراد را از اسپانيا، پرتغال و ايتاليا، مجبور به مهاجرت كردند.
اين اقليت، همچون اقليتهاي ارمني، ارتدكس، يوناني و.... تا حد بسياري از آزادي عقيده برخوردار بودند. اين گروه مهاجر، «موسويهاي سفاراد» ناميده ميشدند؛ زيرا در زبان عبري به اسپانيا «سفاراد» گفته ميشود. بيشتر اين يهوديان متمول بودند.
بسياري از پژوهشگران معتقدند كه نخستين چاپخانة خاورميانه را يك خاخام يهودي به نام «رابي اسحاق جرسون» در سال 1490 در استانبول تأسيس كرد.
در سال 1648 يك يهودي به نام «شاتباي زوي» ادعا كرد كه «مسيح» است و توانست به سرعت حمايتهاي مالي فراواني را در سرزمينهاي مقدس، اروپا و شمال آفريقا به سوي خود جلب كند. اين ادعا بر سلطان عثماني گران آمد و شابتاي زوي دستگير شد. او با دو راه مواجه شد؛ يا مرگ يا اسلام آوردن. سرانجام وي در اواخر همان سال، به اسلام گرويد. بسياري از پيروان او ظاهراً از عقايد خويش اعلام برائت كردند، ولي از عملكرد اين افراد چنين برميآيد كه اسلام آوردنشان نه با ميل و اشتياق، بلكه تنها اقدامي ظاهري بوده است. اينان از آغاز قرن هجدهم، در ميان تركان به «دونمه» مشهور شدند. اين واژه در زبان تركي به معني «گروندگان يا مرتدان از دين يهود» است.
پس از آن در امپراطوري عثماني دونمههايي ظهور كردند كه نقش بسيار مهمي در تاريخ اين امپراطوري داشتند؛ زيرا به نام مسلمان، سهمي بزرگ در فروپاشي امپراطوري عثماني داشتند. دونمهها به دليل رفتار منافقانة خود ماهيتي دوگانه داشتند. هر دونمه يك نام تركي و يك نام عبري داشت.
به گفتة محققان، پدربزرگ «محمدبن عبدالوهاب»، مؤسس فرقة وهابيت، از دونمههاي تركيه بوده است.
در سال 1865 «انجمن عثمانيان نو»، پنهاني در «قسطنطنيه»، تأسيس شد. در ميان هوادران انجمن، فردي به اصطلاح ميهنپرست، به نام «مدحت پاشا» سرنوشت تركيه را رقم زد. او در ميان تركهاي تحصيل كرده، صاحب نفوذ بود و به عنوان سردمدار پيشرفت قلمداد ميشد. زمانيكه وي در قسطنطنيه به وزارتاعظم منصوب شد، تشخيص داد كه تنها يك راه؛ هر چند خطرناك در برابرش وجود دارد و آن خلع سلطان «عبدالعزيز» است. وي با قدرتي كه كسب كرد، توانست تصميم خود را عملي سازد.
سپس بر آن شد كه «مراد» برادرزاده و وليعهد سلطان را به سلطنت برساند. وي براي تحقق بخشيدن خواستة خود، «حسين عوني»، وزير جنگ را به كمك طلبيد. آنها در 19 مه 1876 وارد قصر سلطان شدند و با ارائه فتواي شيخ الاسلام، سلطان را از حكومت خلع كردند.
فرداي همان روز، مدحت «مراد» را به عنوان سلطان و با لقب «اصلاحطلب» به مردم معرفي كرد؛ البته مراد با تهديد اين مقام را پذيرفته بود. عبدالعزيز پنج روز پس از خلع شدن، با دستي بريده در اتاق خوابش پيدا شد. مدحت، مراد را كه نتوانسته بود خواستش را برآورده كند، پس از 3 ماه، به بهانة بيماري لاعلاج از سلطنت خلع كرد. بدين سان مدحت پاشا سرنوشت دو عثماني را در اوج جنگها، درگيريها و وضع نابسامان كشور رقم زد.
در پايان حكومت مراد برادر وي «عبدالحميد» براي جلب حمايت مدحت پاشا با وي ملاقات كرد و متعهد شد كه اگر زمام امور را در دست گيرد، با تصويب قانون اساسي جديد موافقت كند، تنها بر اساس پيشنهاد وزيران عمل نمايد و افراد مورد نظر آنها را به دبيري دربار منصوب كند.
بدين ترتيب «عبدالحميد» با نظر مساعد مدحت پاشا به سلطنت دست يافت و براي آنكه تسامح و اغماض خود به عقايد و مذاهب ديگران نشان دهد، با تيزهوشي مدحت پاشا را در مقام وزارتاعظم ابقا كرد. يك ارمني را نايب رييس مجلس ساخت و دو يهودي را به سمت آجودان مخصوص خود منصوب نمود. تا اينجا همه چيز بر وفق مراد مدحت پاشا و ياران دونمهاي وي پيش ميرفت. از سوي ديگر «عبدالحميد» نيز با اقدامهاي مقطعي خود، اعتماد روز افزون آنها را براي تثبيت موقعيت خود جلب ميكرد. پس از مدتي كوتاه، سلطان عبدالحميد به بهانههايي مدحت را از صدارت بركنار كرد و او را به يك سفر اروپايي فرستاد.
پس از برپايي «كنفرانس بال» در سال 1897 بار ديگر تلاشهاي يهوديان براي تحقق آرمان خود كه همان يهودي شدن فلسطين بود، شدت گرفت؛ هرچند ميانجيگري قيصر آلمان هم سودي نبخشيد. آنها به سلطان پيشنهاد كردند كه حاضرند بدهيهاي دولت عثماني را بپردازند و حتي ناوگاني با هزينهاي معادل 120 ميليون فرانك طلا، به امپراطوري اهدا كنند و وامي بدون بهره به مبلغ 35ميليون ليرة طلا در اختيار دولت عثماني بگذارند، تا امور مالية خود را رونق بخشد؛ در عوض ورود يهوديان به فلسطين در هر يك از روزهاي سال آزاد باشد و صهيونيستها مجاز به ساخت مستعمرههايي در آنجا باشند تا همكيشانشان در آن اقامت كنند.
عبدالحميد در جواب گفت: «من نميتوانم حتي يك وجب از اين سرزمين را بفروشم، اين سرزمين به من تعلق ندارد؛ بلكه از آن مردم ترك است. مردم من در طول مبارزه، اين امپراطوري را با خون خود آبياري كردهاند. پيش از آنكه اجازه بدهيم اين سرزمين از ما گرفته شود، خون ما آن را خواهد پوشاند. بهتر است يهوديان پول خود را پسانداز كنند؛ هنگامي كه امپراطوري من تقسيم شد، آنها ميتوانند آن را بدون بها به دست آورند، اما در آن صورت، اجساد ما نيز تقسيم خواهد شد. من اجازه نميدهم موجود زنده را كالبدشكافي كنند.»
پيداست كه اگر عبدالحميد به پيشنهاد يهوديان جواب مثبت ميداد، بخش مهمي از مشكلات عثماني حل ميشد، ولي او دريافته بود كه حل مشكلات به چه بهايي تمام خواهد شد؛ چرا كه از فعاليتهاي صهيونيستها براي فروپاشي امپراطوري با خبر بود. از اين رو، وي هرگز اجازه نميداد كه آنها دامنة نفوذ خود را در امپراطوري بيش از اين افزايش دهند. بنابراين، صهيونيستها چارهاي نداشتند كه بزرگترين مانع تحقق آرمانشان را از سر راه خود بردارند. در سال 1902 «انجمن فراماسونري» مقرر كرد، سلطان عبدالعزيز از خلافت خلع شود و رهبران ترك را مكلف به اجراي اين تصميم كرد.
جمعيت دونمه كه محل خود را در سالونيك قرار داده بودند، به فعاليت خود در «جمعيت اتحاد و ترقي» شدت بخشيدند. گردانندگان اصلي اين جمعيت كه بيشتر يهودي بودند، عبارت بودند از «امانوئل قاراصو، محمدجاويد دونمه، طلعتزاده، مدحت شكري، حفظي، فاضل، اسماعيل ماهر، حافظ سليمان، البكباشي، اسماعيل حقي» و همچنين سران زرهي «جمال پاشا، انور و مصطفي كمال.»
به اين ترتيب شهر سالونيك اهميت ويژهاي پيدا كرد؛ زيرا به شكل پايگاه مهمي براي مخالفان درآمده بود. اين شهر در 520 كيلومتري استانبول قرار دارد و اكنون يكي از مراكز مهم تجاري يونان محسوب ميشود. تركهاي عثماني در زمان سلطان مراد دوم، در سال 1431 آن را فتح كردند. اين شهر مهمترين منطقة تجاري بازرگاني تركها پس از استانبول محسوب ميشد. جمعيت سالونيك در سال 1909 يعني سال خلع سلطان عبدالحميد، بالغ بر 140هزار نفر بود كه 80هزار نفر آنها را يهوديان دونمه تشكيل ميدادند و در اكثريت بودند.
چنين بود كه اين شهر مركز فرماندهي مخالفان سلطان شد؛ به طوريكه تشكلي به نام «انجمن سالونيك» در آن شكل گرفت كه زير نظر ماسونرها و با كمك يهوديان و دونمهها فعاليت ميكرد.
اعضاي آن در ميان مردم و ارتش رخنه كردند و توانستند براي خود جايگاه مناسبي بيابند. «جواد رفعت تلخان» يكي از پژوهشگران در اينباره ميگويد: «در ارتش عثماني عدهاي از افسران دونمه بودند كه با لباسهاي سربازي به ميان سربازان رفتند و آنها را تحريك كردند تا بر ضد سلطان عبدالحميد انقلاب كنند. دو يهودي به نامهاي «نسيم روسو» و «مازلياح» نيز از عناصر فعال در اين راه بودند.»
منبع:ماهنامه امتداد شماره 52
نگاهي به نقش دونمهها (يهوديان مسلمان شده) در خلافت عثماني
بنابر تحقيقات تاريخي، «محمد»، دومين سلطان عثماني، به يهودياني كه هنگام فتح استانبول در آنجا ميزيستند، امان داد و به ايشان اجازه داد تا در مسكن خود باقي بمانند.
در حدود سال 1492 ميلادي هم نزديك به دههزار يهودي از اسپانيا به سرزمين عثماني مهاجرت كردند و در شهرهاي استانبول، ادرنه و سالونيك مسكن گزيدند. شواهد و قرائن تاريخي نشان ميدهد كه مسيحيان به دليل رفتار بد اقتصادي يهوديان، به آنها بدگمان شدند و با آزار و اذيت خود، اين افراد را از اسپانيا، پرتغال و ايتاليا، مجبور به مهاجرت كردند.
اين اقليت، همچون اقليتهاي ارمني، ارتدكس، يوناني و.... تا حد بسياري از آزادي عقيده برخوردار بودند. اين گروه مهاجر، «موسويهاي سفاراد» ناميده ميشدند؛ زيرا در زبان عبري به اسپانيا «سفاراد» گفته ميشود. بيشتر اين يهوديان متمول بودند.
بسياري از پژوهشگران معتقدند كه نخستين چاپخانة خاورميانه را يك خاخام يهودي به نام «رابي اسحاق جرسون» در سال 1490 در استانبول تأسيس كرد.
در سال 1648 يك يهودي به نام «شاتباي زوي» ادعا كرد كه «مسيح» است و توانست به سرعت حمايتهاي مالي فراواني را در سرزمينهاي مقدس، اروپا و شمال آفريقا به سوي خود جلب كند. اين ادعا بر سلطان عثماني گران آمد و شابتاي زوي دستگير شد. او با دو راه مواجه شد؛ يا مرگ يا اسلام آوردن. سرانجام وي در اواخر همان سال، به اسلام گرويد. بسياري از پيروان او ظاهراً از عقايد خويش اعلام برائت كردند، ولي از عملكرد اين افراد چنين برميآيد كه اسلام آوردنشان نه با ميل و اشتياق، بلكه تنها اقدامي ظاهري بوده است. اينان از آغاز قرن هجدهم، در ميان تركان به «دونمه» مشهور شدند. اين واژه در زبان تركي به معني «گروندگان يا مرتدان از دين يهود» است.
پس از آن در امپراطوري عثماني دونمههايي ظهور كردند كه نقش بسيار مهمي در تاريخ اين امپراطوري داشتند؛ زيرا به نام مسلمان، سهمي بزرگ در فروپاشي امپراطوري عثماني داشتند. دونمهها به دليل رفتار منافقانة خود ماهيتي دوگانه داشتند. هر دونمه يك نام تركي و يك نام عبري داشت.
به گفتة محققان، پدربزرگ «محمدبن عبدالوهاب»، مؤسس فرقة وهابيت، از دونمههاي تركيه بوده است.
در سال 1865 «انجمن عثمانيان نو»، پنهاني در «قسطنطنيه»، تأسيس شد. در ميان هوادران انجمن، فردي به اصطلاح ميهنپرست، به نام «مدحت پاشا» سرنوشت تركيه را رقم زد. او در ميان تركهاي تحصيل كرده، صاحب نفوذ بود و به عنوان سردمدار پيشرفت قلمداد ميشد. زمانيكه وي در قسطنطنيه به وزارتاعظم منصوب شد، تشخيص داد كه تنها يك راه؛ هر چند خطرناك در برابرش وجود دارد و آن خلع سلطان «عبدالعزيز» است. وي با قدرتي كه كسب كرد، توانست تصميم خود را عملي سازد.
سپس بر آن شد كه «مراد» برادرزاده و وليعهد سلطان را به سلطنت برساند. وي براي تحقق بخشيدن خواستة خود، «حسين عوني»، وزير جنگ را به كمك طلبيد. آنها در 19 مه 1876 وارد قصر سلطان شدند و با ارائه فتواي شيخ الاسلام، سلطان را از حكومت خلع كردند.
فرداي همان روز، مدحت «مراد» را به عنوان سلطان و با لقب «اصلاحطلب» به مردم معرفي كرد؛ البته مراد با تهديد اين مقام را پذيرفته بود. عبدالعزيز پنج روز پس از خلع شدن، با دستي بريده در اتاق خوابش پيدا شد. مدحت، مراد را كه نتوانسته بود خواستش را برآورده كند، پس از 3 ماه، به بهانة بيماري لاعلاج از سلطنت خلع كرد. بدين سان مدحت پاشا سرنوشت دو عثماني را در اوج جنگها، درگيريها و وضع نابسامان كشور رقم زد.
اهميت كار وي هنگامي نمايان ميشود كه بدانيم وي يك دونمه بوده است. وي پيشتر، حكمران ولايت «دانوب» بود و در آنجا بر شورش بلغارها كه از اسلاوهاي انقلابي تأثير ميپذيرفتند، غلبه نمود.
ملت يهود ترك بسيار به وي مديونند؛ زيرا او بود كه نخستين مدرسههاي يهودي را در خاورميانه تأسيس نمود. در پايان حكومت مراد برادر وي «عبدالحميد» براي جلب حمايت مدحت پاشا با وي ملاقات كرد و متعهد شد كه اگر زمام امور را در دست گيرد، با تصويب قانون اساسي جديد موافقت كند، تنها بر اساس پيشنهاد وزيران عمل نمايد و افراد مورد نظر آنها را به دبيري دربار منصوب كند.
بدين ترتيب «عبدالحميد» با نظر مساعد مدحت پاشا به سلطنت دست يافت و براي آنكه تسامح و اغماض خود به عقايد و مذاهب ديگران نشان دهد، با تيزهوشي مدحت پاشا را در مقام وزارتاعظم ابقا كرد. يك ارمني را نايب رييس مجلس ساخت و دو يهودي را به سمت آجودان مخصوص خود منصوب نمود. تا اينجا همه چيز بر وفق مراد مدحت پاشا و ياران دونمهاي وي پيش ميرفت. از سوي ديگر «عبدالحميد» نيز با اقدامهاي مقطعي خود، اعتماد روز افزون آنها را براي تثبيت موقعيت خود جلب ميكرد. پس از مدتي كوتاه، سلطان عبدالحميد به بهانههايي مدحت را از صدارت بركنار كرد و او را به يك سفر اروپايي فرستاد.
پس از برپايي «كنفرانس بال» در سال 1897 بار ديگر تلاشهاي يهوديان براي تحقق آرمان خود كه همان يهودي شدن فلسطين بود، شدت گرفت؛ هرچند ميانجيگري قيصر آلمان هم سودي نبخشيد. آنها به سلطان پيشنهاد كردند كه حاضرند بدهيهاي دولت عثماني را بپردازند و حتي ناوگاني با هزينهاي معادل 120 ميليون فرانك طلا، به امپراطوري اهدا كنند و وامي بدون بهره به مبلغ 35ميليون ليرة طلا در اختيار دولت عثماني بگذارند، تا امور مالية خود را رونق بخشد؛ در عوض ورود يهوديان به فلسطين در هر يك از روزهاي سال آزاد باشد و صهيونيستها مجاز به ساخت مستعمرههايي در آنجا باشند تا همكيشانشان در آن اقامت كنند.
عبدالحميد در جواب گفت: «من نميتوانم حتي يك وجب از اين سرزمين را بفروشم، اين سرزمين به من تعلق ندارد؛ بلكه از آن مردم ترك است. مردم من در طول مبارزه، اين امپراطوري را با خون خود آبياري كردهاند. پيش از آنكه اجازه بدهيم اين سرزمين از ما گرفته شود، خون ما آن را خواهد پوشاند. بهتر است يهوديان پول خود را پسانداز كنند؛ هنگامي كه امپراطوري من تقسيم شد، آنها ميتوانند آن را بدون بها به دست آورند، اما در آن صورت، اجساد ما نيز تقسيم خواهد شد. من اجازه نميدهم موجود زنده را كالبدشكافي كنند.»
پيداست كه اگر عبدالحميد به پيشنهاد يهوديان جواب مثبت ميداد، بخش مهمي از مشكلات عثماني حل ميشد، ولي او دريافته بود كه حل مشكلات به چه بهايي تمام خواهد شد؛ چرا كه از فعاليتهاي صهيونيستها براي فروپاشي امپراطوري با خبر بود. از اين رو، وي هرگز اجازه نميداد كه آنها دامنة نفوذ خود را در امپراطوري بيش از اين افزايش دهند. بنابراين، صهيونيستها چارهاي نداشتند كه بزرگترين مانع تحقق آرمانشان را از سر راه خود بردارند. در سال 1902 «انجمن فراماسونري» مقرر كرد، سلطان عبدالعزيز از خلافت خلع شود و رهبران ترك را مكلف به اجراي اين تصميم كرد.
جمعيت دونمه كه محل خود را در سالونيك قرار داده بودند، به فعاليت خود در «جمعيت اتحاد و ترقي» شدت بخشيدند. گردانندگان اصلي اين جمعيت كه بيشتر يهودي بودند، عبارت بودند از «امانوئل قاراصو، محمدجاويد دونمه، طلعتزاده، مدحت شكري، حفظي، فاضل، اسماعيل ماهر، حافظ سليمان، البكباشي، اسماعيل حقي» و همچنين سران زرهي «جمال پاشا، انور و مصطفي كمال.»
به اين ترتيب شهر سالونيك اهميت ويژهاي پيدا كرد؛ زيرا به شكل پايگاه مهمي براي مخالفان درآمده بود. اين شهر در 520 كيلومتري استانبول قرار دارد و اكنون يكي از مراكز مهم تجاري يونان محسوب ميشود. تركهاي عثماني در زمان سلطان مراد دوم، در سال 1431 آن را فتح كردند. اين شهر مهمترين منطقة تجاري بازرگاني تركها پس از استانبول محسوب ميشد. جمعيت سالونيك در سال 1909 يعني سال خلع سلطان عبدالحميد، بالغ بر 140هزار نفر بود كه 80هزار نفر آنها را يهوديان دونمه تشكيل ميدادند و در اكثريت بودند.
چنين بود كه اين شهر مركز فرماندهي مخالفان سلطان شد؛ به طوريكه تشكلي به نام «انجمن سالونيك» در آن شكل گرفت كه زير نظر ماسونرها و با كمك يهوديان و دونمهها فعاليت ميكرد.
اعضاي آن در ميان مردم و ارتش رخنه كردند و توانستند براي خود جايگاه مناسبي بيابند. «جواد رفعت تلخان» يكي از پژوهشگران در اينباره ميگويد: «در ارتش عثماني عدهاي از افسران دونمه بودند كه با لباسهاي سربازي به ميان سربازان رفتند و آنها را تحريك كردند تا بر ضد سلطان عبدالحميد انقلاب كنند. دو يهودي به نامهاي «نسيم روسو» و «مازلياح» نيز از عناصر فعال در اين راه بودند.»
منبع:ماهنامه امتداد شماره 52
/ج