پاداش ايمان
هر چهار فيلمنامه كامرون كرو درباره ايمان و استواري بر اعتقاد و تأكيد بر انسانيت است. شايد به خاطر به روز بودن شك و شبه استدلال هاي نيمه جويده و اعتقاد به تزلزل باشد كه فيلمنامه هاي كامرون كرو چندان مورد استقبال قرار نگرفتند.
او هم مانند استادش بيلي وايلدر از ارزش هايي سخن مي گويد كه در نگاه اول براي ديگران به شعار و سادگي تعبير مي شود. اما در زير لايه هاي اين فيلمنامه ها جهان بزرگي پنهان شده است و وظيفه ما كشف اين لايه هاست...
مهم ترين نكته فيلمنامه هاي كرو توجه عميقش به شخصيت پردازي و داستان گويي متعارف (منهاي آسمان وانيلي) است. در چهار فيلمنامه كرو با دو شيوه شخصيت پردازي و روايي رو به رو هستيم.
شخصيت هاي كرويي
در شيوه اول، شخصيت ايمانش را نسبت به جايگاه و موقعيتش از دست مي دهد و تا مرز فروپاشي پيش مي رود. اما در نهايت به خاطر كسب بينش جديد و ايماني تازه به موفقيت مي رسد. اين شيوه را در فيلمنامه جري مگواير و آسمان وانيلي مي بينيم. جري و ديويد هر دو در ابتدا به ظاهر آدم هاي موفقي هستند. اما در اثر يك حادثه موقعيتشان را از دست مي دهند. پس ايمان به وضعيت گذشته شان را هم از دست مي دهند. هر دو تا مرز فروپاشي پيش مي روند. اما در نهايت با آگاهي پاياني با ديدي همه جانبه به زندگي شان نگاه مي كنند. گرچه تفاوت هايي هم بين جري مگواير و آسمان وانيلي هست. آسمان وانيلي با وجود مايه هاي تقريباً مشتركش با فيلمنامه هاي ديگر كرو، شباهت چنداني به جهان فيلمنامه نويس ندارد.
در شيوه دوم شخصيت در ابتدا شخصيتي غيرمطلع و در اصطلاح خام است كه به تدريج با سفري كه انجام مي دهد و شناخت آدم هاي تازه به آدمي ديگر تبديل مي شود.
راسل تقريباً مشهور و دروي اليزابت تاون پيرو اين الگوي روايي هستند. راسل مرحله به مرحله با شناخت گروه راك بزرگ تر مي شود و حقايق را لمس مي كند. درو هم با آشنايي با اليزابت تاوني ها كم كم شيوه زندگي و نگرشش دستخوش تغيير مي شود. اما يك سري ويژگي هاي شخصيتي هم در هر چهار فيلمنامه كرو وجود دارند كه به اختصار آنها را توضيح مي دهم.
نداشتن جذابيت در آغاز داستان
جري مگواير در ابتدا آدمي خشك با كاري فرصت طلبانه و رفتارهايي غيرقابل تحمل است. راسل در ابتدا بچه اي در ظاهر زرنگ و منفعت طلب و سرد است. ديويد با وجود موقعيت اجتماعي و ثروتش آدمي به قول خودش دير كيف و سرد و مغرور است.
درو هم با سردي ظاهري و دروني خودش موجودي بي عاطفه و بي تفاوت نشان داده مي شود.
شكست باورهاي ابتدايي
براي جري اين در لحظه اي است كه فرزند يكي از ورزشكارانش در مواجهه با حرف هاي سرد و فرصت طلبانه اش به او اهانت مي كند. براي راسل ديدن رفتارهاي اسطوره هاي راكي است كه زماني آنها را همه چيز زندگي اش مي ديد. براي ديويد آسمان وانيلي تصادف و مخدوش شدن صورتش اين تَرَك را وارد مي كند. براي درو هم ديدن رفتارهاي صميمي و بي غل و غش اليزابت تاوني ها است كه به زندگي خود شك مي كند.
مرحله تغيير
جري مگواير با آشنايي با راد وارد مرحله تغيير مي شود و در نهايت همين راد است كه زندگي خانوادگي او را نجات مي دهد.
راسل با پذيرش اشتباهات اعضاي گروه سعي مي كند اطمينان آنها را جلب كند و مصاحبه اش را انجام دهد.
ديويد با سوفيا آشنا مي شود( هرچند در خيال) و زندگي قبلي اش را كنار مي گذارد. دروي اليزابت تاون هم وقتي كه موافقت مي كند خاطره پدرش را در اليزابت تاون نگه دارند، درواقع يك اليزابت تاوني شده و تغيير را پذيرفته است.
تلاش و مبارزه
جري مگواير و راد، پا در رابطه اي دوسويه مي گذارند كه برد هركس برد ديگري است و محبت شروع به ريشه دواندن مي كند.
راسل تمام موانع راه از جمله مشكلات روحي اعضاي گروه را شخصاً حل مي كند تا به هدفش برسد. ديويد در روياهاي خود سعي مي كند كه نقص صورتش را بپذيرد و پس از آن صورتش را جراحي مي كند. درو هم كم كم خودش را به كلاري نزديك مي كند و سعي مي كند رموز شاد و مثبت زندگي كردن را با نگاه به اليزابت تاوني ها بياموزد.
پيروزي نهايي
اين پيروزي در جري مگواير با موفقيت راد و درست شدن زندگي شخصي جري شكل مي گيرد. در تقريباً مشهور بالاخره مصاحبه راسل چاپ مي شود. در آسمان وانيلي ديويد مي فهمد كه در دنياي پس از مرگ به سر مي برد و اين بار با آگاهي تصميم مي گيرد. دروي اليزابت تاون هم مراسم پدرش را برگزار مي كند و در انتها پس از سفري طولاني و خودخواسته به كلاري مي رسد.
داستان گويي كرويي
در شيوه داستان پردازي كامرون كرو اين نكته ها بيشتر به چشم مي خورد:
تأثيرپذيري از بيلي وايلدر
كرو هم مانند وايلدر يك داستان خوب را بر هر چيزي مقدم مي داند. داستاني با پيچ و خم هاي بسيار براي شخصيت هايي كه مي خواهند در اين دنيا جاي پاي خود را بگذارند. كرو مثل وايلدر نقش اجتماع را در پروراندن شخصيت ها بسيار مهم مي داند. اجتماعي كه با تسلط فراوانش مي خواهد شخصيت را مانند توده اي بي شكل دربياورد، اما در نهايت فرد تبديل به شخصيت مي شود و همه موانع را پشت سرش مي گذارد. البته فرقي هم بين شخصيت هايي وايلدري و كرويي وجود دارد. شخصيت هاي وايلدر در موقعيت هايي بسيار خاص و سنگين قرار مي گيرند و در نهايت از آزمون به سلامت درمي آيند. اما شخصيت هاي كرو در طي يك روند به آگاهي مي رسند و موقعيت هاي خيلي پيچيده اي برايشان رخ نمي دهد.( منهاي آسمان وانيلي كه آن هم در انتها معلوم مي شود در رويا به سر برده است و از بار پيچيدگي اش كاسته مي شود).
داستان خود پيام است
اين جمله در ظاهر معناهاي متفاوتي دارد. از كلمه پيام هم در نقد استفاده هاي بدي شده است. اما پيام يك فيلم همان جوهره و روح آن است. براي فيلمنامه هاي كرو داستان همه چيز است. داستان هاي كرويي با پيچ و خم هاي متعددش در نهايت به پيام تبديل مي شوند؛ اين پيام كه تا زماني كه خود را نشناسي و به خود اعتقاد نداشته باشي، نمي تواني ديگري را بشناسي و دوست بداري. ايمان در اين شناسايي شكل مي گيرد و شخصيت ها دوشادوش هم ثمره ايمانشان به همديگر را زير لبانشان حس خواهند كرد.
بهترين مثالش هم روبه رويي جري و راد پس از مسابقه و در آغوش گرفتن يکديگر است، در محاصره دوربين هايي که اين موفقيت و محبت را ضبط مي کنند.
داستان گوي كلاسيك در محاصره داستان هاي امروزي
كرو به خاطر وفادار ماندنش به اصول و مهم تر از همه روح داستان گويي كلاسيك مي تواند يك فيلمنامه نويس و كارگردان كلاسيك محسوب شود. اعتقاد او به داستان گويي است كه سبب مي شود در ميانه سينماي امروز( كه اعتقادش را تقريباً از داستان گويي متعارف از دست داده است)، جايگاهي خاص و نمونه كسب كند.
و بالاخره مي شود به يك سري عنصر ديگر در فيلمنامه هاي كامرون كرو اشاره كرد. حضور بچه ها در اغلب آثار او معناي خاص خود را دارند. بچه دوروتي و راد نماد سرزندگي و شور هستي است. در عين حال بچه اي كه در ابتداي داستان به جري اهانت مي كند، او را از خواب غفلت بيدار مي كند. تقريباً مشهور كه تقريباً در مورد بچه ها و نوجوانان است. نوجوانان كه در ميانه كودكي و بزرگ سالي گير كرده اند و در بزنگاه هاي مختلف نقش هاي مختلفي را ايفا مي كنند. آسمان وانيلي از وجود بچه تهي است. اما در اليزابت تاون باز با بچه هايي رو به رو هستيم كه شور و سر زندگي اليزابت تاوني ها را نمايندگي مي كنند. با جيغ ها و شيطنت ها و بازيگوشي هايشان مايه اميد بزرگ ترهايشان هستند.
اشاره هاي گاه و بيگاه کرو به سينماي وايلدر هم از نكات فرامتني فيلمنامه هايش است. از شخصيت مربي جري مگواير كه ابتدا قرار بود خود وايلدر آن را ايفا كند گرفته تا اشاره به آدري هپبورن در جري مگواير و نوع شخصيت پردازي زن هاي آثارش همه و همه يادآور سينماي وايلدر بزرگ هستند. نكته نهايي هم اين كه فيلمنامه هاي كرو شبيه به زندگي با تمام ابعاد خوب و بدش هستند. از مرگ و فقدان گرفته تا رقص در مراسم پدر از دست رفته، در آغوش كشيدن در اوج موفقيت، سفري براي شناخت خود و ديگري، جلوه زيباي عشق، رنگ كدر خود نبودن و... درو با راهنماي سفر كلاري سرتاسر سرزمينش را مي بيند. با گذشته خود كه پدرش باشد وداع مي كند و خاكسترش را در زيباترين نقاط مي پراكند و در پايان سفر به عشقش كه نماد آينده است، مي رسد. اين خط سير زندگي ما هم مي تواند باشد. چرا كه سير طبيعي و مطبوع زندگي در بهترين شكل خود، در سينماي سال هاي اخير در فيلمنامه ها و فيلم هاي كامرون كرو متجلي شده است.
نگاهي به چهار شخصيت اصلي فيلمنامه هاي كامرون كرو:
درو بايلور، ويليام ميلر، ديويد ايمز و... جري مگواير
نويسنده: اميرعباس صباغ
كامرون كرو چگونه مي تواند زندگي شما را متحول كند؟
زمان هر چيزي را در جايگاه مناسب خويش قرار مي دهد.
كامرون كرو
... سفرت رو آغاز كن و جايي رو از قلم نينداز... پنج دقيقه وقت داري تا تو اين بدبختي شيرين، غوطه ور بشي. ازش لذت ببر، در آغوشش بگير، بندازش دور و به حركت ادامه بده... از روي پل رد مي شي و انديشه مارك تواين رو حس مي كني... نسيم شبانه لاي موهات مي پيچه و صورتت رو لمس مي كنه و از اون يكي پنجره خارج مي شه... ناراحتي خيلي ساده ست، چون يه جور تسليم شدنه... ما سال ها پيش بايد به اين سفر مي اومديم... هيچ وقت در راه رسيدن به شايستگي، آبروريزي رخ نمي ده...
پاراگراف بالا بريده هايي از ديالوگ هاي 15 دقيقه پاياني اليزابت تاون است كه جان كلام سينماي كامرون كرو را در خود دارد؛ سينماي كارگردان 54 ساله اي كه از نوجواني درباره موسيقي مي نوشت و خيلي زود به همكاري با نشريه معتبر رولينگ استونز پرداخت و بعد از چاپ گفت و گوهايش با باب ديلون، ديويد بويي، نيل يانگ، واريك كلاپتن به شهرت رسيد. به همين خاطر است كه او از معدود كارگردانان و فيلمنامه نويسان سينمايي است كه سليقه خوبي در تشخيص موسيقي خوب و بد دارد. كامرون كرو يكي از بيلي وايلدر بازترين كارگردانان سينماي امروز جهان است كه شور زندگي و ظرافت جاري در آثارش( مخصوصاً جري مگواير و اليزابت تاون) مخاطب را ياد فيلم هاي بيلي وايلدر كبير مي اندازد و آن جمله ماندگار ميلان كوندرا كه «خصوصي ترين تمايلات آدميان، عمومي ترين آنهاست» را به تصوير مي كشد؛ شخصيت هايي خيلي دور از لحاظ فرهنگ به ما، و خيلي نزديك به لحاظ آمال و آرزوهايي مشترك با ما. يكي (ويليام ميلر) روياي ورود به دنياي موسيقي و نشست و برخاست با ستارگان راك و در نهايت نويسندگي در رولينگ استونز را دارد، ديگري( ديويد ايمز) روياي بهره جستن از هر دقيقه اي كه مي گذرد. آن يكي (درو بايلور) كاميابي را در دل شكست مي يابد و آخري( جري مگواير) با جسارت تمام راه حل رهايي از روزمرگي را ارائه مي كند.
مربع كاميابي از نگاه كرو
هر چهار فيلمنامه مهم كرو( جري مگواير، اليزابت تاون، آسمان وانيلي و تقريباً مشهور) روي چگونگي دستيابي به موفقيت و كاميابي متمركز شده اند و اين مهم ترين عنصر محتوايي و نقطه مشترك اين چهار فيلمنامه است. تماشاي اين چهار فيلم بهترين و كامل ترين كلاس روان شناسي مثبت گراست. آن چه برايان تريسي، آنتوني رابينز و راندا برن در كتب بي شماري چون راز موفقيت، قوانين جهاني موفقيت، راز، قدرت و... مي گويند، كرو در دل داستان هايي ساده عينيت مي بخشد و در يك كلام به شما مي آموزد كه چگونه قورباغه خود را قورت دهيد.
در ادامه مي خواهيم سفري همچون سفر اورلاندو بلوم در اليزابت تاون آغاز كنيم و در آن راه هاي كاميابي از نگاه كرو را نشان دهيم؛ سفري كه موسيقي، جزء جدانشدني آن است، عنصري كه در آثار كرو نيز حضوري تأثيرگذار و اصلي دارد كه ريشه اش به علاقه مفرط كرو به موسيقي برمي گردد، علاقه اي كه دليلش در پايان تقريباً مشهور از زبان راسل، اين گونه بيان مي شود:
ويليام: به چه چيز موسيقي عشق مي ورزي؟
راسل: همه چيز رو از نو آغاز كردن...
مهم اينه كه بدوني داري كجا مي ري(1)
در اليزابت تاون درو بايلور جوان موفقي است كه براي مركوري( بزرگ ترين كمپاني كفش ورزشي آمريكا) كار مي كند. او بعد از استقبال نشدن از طرح جديدش كه منجر به از دست دادن كارش مي شود، تصميم به خودكشي مي گيرد كه مرگ پدرش، باعث رسيدن او به حياتي دوباره شده و موجب مي شود به زندگي از دريچه ديگري بنگرد. او در سفر به كنتاكي( زادگاه او و جايي كه پدرش در آنجا درگذشته و بيشتر اقوامشان نيز در آنجا هستند) براي تحويل جسد پدر و برگزاري مراسم يادبود با دختر جواني به نام كلاري كال برن( كريستين دانست) آشنا مي شود كه سرنوشتش را تغيير مي دهد و به يادش مي آورد كه چه چيزهايي واقعاً برايش ارزش دارد.
در دل اين سفر( كاليفرنيا به كنتاكي)، سفر ديگري وجود دارد كه درو را به وصال يار مي رساند. او در سفر اول اميد به زندگي را مي آموزد و در سفر دوم كه مكمل سفر اول است، به اين حقيقت پي مي برد كه چگونه مي توان در مواجهه با فلسفه شكست، عاجز بود. در جري مگواير يك برخورد اتفاقي باعث مي شود جري مسيرش را اين گونه طراحي كند:« بازيكن كمتر، درآمد كمتر... دلسوزي بيشتر» و در پيمودن اين مسير، انتخاب هايش را بر مبناي مقصدي كه مشخص كرده، مي پيمايد. در آسمان وانيلي ديويد بعد از يافتن مفهوم واقعي عشق تصميم مي گيرد براي هميشه با سوفيا باشد، حتي اگر ديگر حياتي در اين دنيا نداشته باشد:« تو رو تو زندگي ديگه اي مي بينيم، وقتي هر دو گربه شديم...» و يا در تقريباً مشهور وقتي ويليام هدفش را مشخص مي كند، ديگر مخالفت هاي مادر و عوامل ديگري چون بي اعتنايي گروه استيلواتر در ابتداي كار يا محافظه كاري هاي بنگز (سردبير مجله كريم) نمي توانند رأي او را برگرداند.
دهنت رو ببند و از ته دل بازي كن(2)
جري مگواير قصه يك كارگزار موفق ورزشي است كه در يك لحظه تحت تأثير فرزند يك ورزشكار از كار افتاده قرار مي گيرد و در شبي سرنوشت ساز كه مسير زندگي اش را تغيير مي دهد، به نگارش آن چه در ذهن دارد، اقدام مي كند، اين تصميم جري مشكلات عديده اي را پيش روي او مي گذارد كه اولين آنها، اخراجش از شركت و در ادامه كارشكني هاي باب شوگر همكار او است كه به هر طريقي قصد دارد مشتريان جري را از او بگيرد. در آخرين روز كاري جري تنها دو نفر از او حمايت مي كنند؛ اولي دروتي بويد ( رنه زلوگر) كارمند حسابداري است كه زني تنها با بچه اش است و به جري علاقه دارد و ديگري راد تيرول( گودنيك جونير) بازيكن مغروري است كه تكبرش مانع پيشرفت او شده است. جري بي اعنتا به همه اين مصائب مخلص كلام را به راد مي گويد. او پيشرفت نكردن راد را چنين مي داند كه:« تو با مغزت بازي مي كني نه دلت، مردم اينو دوست ندارن... پس دهنت رو ببند و بازيت رو بكن، اونم از ته دل.» اين « بازي كردن از ته دل» كه نمادي از « زندگي با عشق» است، در ديگر فيلم هاي كرو به چشم مي خورد. ويليام در تقريباً مشهور سرنوشتش را با راك اند رول كه همه عشقش است مي آميزد و ديويد در آسمان وانيلي عشق واقعي سوفيا را جايگزين خصوصيت « ديرگرمي» اش ( روابط را غيرجدي و اتفاقي نگه داشتن تا به نقطه حساس برسند) مي كند.
خوش بيني
چه عاملي به جز اعتقادات ما سبب مي شود كه در زندگي خود، راه ها و هدف هاي معيني را انتخاب كنيم؟ عقيده به اين كه توانايي هاي ما چقدر است و چه كارهايي ممكن، يا غيرممكن است؟ كامرون كرو در مصاحبه اي گفته بود:« آن ايده هايي رو دوست دارم و درباره شون صحبت مي كنم، كه پر از انرژي باشند.» چه ايده اي پر انرژي تر از اين ايده كه: مردي براي رهايي از احساس تنفري كه به خود دارد، تصميم به حركتي انقلابي مي گيرد و هيچ مانعي نمي تواند او را از راه رسيدن به اين مقصود باز دارد، تا جايي كه دروتي به او چنين مي گويد:« تو اين سن همچين خوش بيني اي يك حركت انقلابيه...» يا كدام ايده جذاب تر از اين كه داستانت را با مرگ شروع كني و در پايان به لذت حيات برسي؟( ايده اي كه احتمالاً كرو تمام يا قسمتي از آن را از آوانتي، استادش، گرفته) و... كرو اين ايده هاي پرانرژي را با شخصيت هايي مي سازد كه خوش بيني و نگاه مثبت به پيرامون خود، يكي از مؤلفه هاي اصلي شخصيت آنهاست، ويليام ميلر در تقريباً مشهور با ايمان به خود مقابل اين وسوسه مادرش كه موسيقي راك را رها كرده و دنبال همان رشته تحصيلي اش( وكالت) برود، مي ايستد و عشقش را رها نمي كند و در پايان مزدش را كه چاپ گزارش و تحليل او درباره گروه استيلواتر( آن هم روي جلد رولينگ استونز) است، مي گيرد. در آسمان وانيلي هرچند در انتها ديويد ايمز زندگي در واقعيت را به خواب شفاف ترجيح مي دهد، اما از خواب شفاف كه يك زندگي رويايي است، مي آموزد كه « هر دقيقه اي كه مي گذرد، فرصتي است براي عوض شدن» يا در انتهاي اليزابت تاون درو به آن جمله طلايي مادرش مي رسد كه:« اگه اين نشد، يكي ديگه» و در جري مگواير دروتي مزد خوش بيني خود را از همراهي با جري اين گونه مي گيرد كه خود اعتراف كند :« من براي اولين بار تو زندگيم حرفه اي عمل كردم و يه بخش از چيزي هستم كه بهش اعتماد دارم.»
زمان مي ره تا لذت و سرور رو از زندگي برداشت كني(3)
آلن دوباتن در كتاب خواندني چگونه پروست مي تواند زندگي شما را متحول كند؟ مي نويسد:« هيچ انساني آن اندازه خردمند نيست كه در برهه اي از جواني چيزهايي نگفته يا كارهايي نكرده باشد كه در اواخر زندگي چنان ناخوشايند و مذموم به نظر نرسند كه اگر قدرت داشت، به هر وسيله اي آنها را از خاطره ها محو مي كرد». حال چه كنيم تا در اواخر زندگي آن چه خواهان پاك شدنش هستيم، به حداقل برسد؟ مراسم باشكوه يادبود ميچ بايلور( پدر درو در اليزابت تاون) كه مرگش باعث شد همه فاميل و دوستان او گرد هم جمع شوند و صحبت هاي زن سياه پوش را به ياد آورند، او از آشنايي كاملاً اتفاقي اش با ميچ مي گويد و در پايان منزلت زمان را با گفتن جمله فوق بيان مي كند؛ درسي كه كلاري نيز به درو مي آموزد و در جري مگواير به نوع ديگري با آن مواجهيم. جري وقتي تصميم مي گيرد سلامت طولاني مدت مشتريانش را در اولويت كاري خود قرار دهد، خطاب به همكارانش مي گويد:« اين لحظه، لحظه شروع يه چيز واقعي، مفرح و الهام بخشه». و در ادامه پاسخ نگراني و اضطراب دوروتي را چنين مي دهد:« از فكر كاري كه كردي وحشت نكن». براي شخصيت عمل گرايي چون جري زمان به اين دليل معنا دارد كه« حركت به جلو يعني همه چيز» و عمل كردن براي جري همان لذت و سرور است. در آسمان وانيلي نيز اين مفهوم به نحو ديگري از زبان برايان( دوست ديويد) بيان مي شود. سكانس داخل ماشين و جايي كه برايان به ديويد درباره عشق چنين مي گويد:« شيريني عشق رو من مي فهمم كه ترشي اونو چشيدم» و اين همان نگاهي است كه خاطره اي را كه قرار است در زباله داني ذهن دفن شود، به اتفاقي فراموش نشدني تبديل مي كند.
كامرون كرو داستان سراي قهاري است كه در فيلمنامه هايش آدم هاي حقيقي با احساسات حقيقي را شاهديم. او شخصيت هاي موفقش را (برخلاف بسياري از آثار اين چنيني كه از يك نمونه حقيقي در دنياي حقيقي الگو مي گيرند) خود مي سازد و قهرمان خودش را به مخاطب عرضه مي كند. قهرماني كه يا از صفر آغاز مي كند و يا ناگهان به آخر خط مي رسد و همه چيزش عوض مي شود، قهرماني كه تحت هر شرايطي آن ديالوگ جري هنگام ترك شركت در ذهنش جاري است:
« نگران نباشيد، خيالتان راحت... من سقوط نمي كنم».
پي نوشت ها :
1 و 3- از ديالوگ هاي اليزابت تاون
2- از ديالوگ هاي جري مگواير
منبع: نشريه فيلم نگار، شماره 106.