سفرنامه ي دلبر و ديگران

آب خنک شاهرود که چشم هايمان را باز مي کند ؛ بازوبند يلمان را بر مي داريم و سوار اتوبوس هاي کوچک مي شويم ؛ اتوبوس هايي براي پيمودن راهي که چندان هموار نيست و به شهري به نام «بيارجمند» ختم مي شود . شب تهران تمام نشده ، در اتوبوس هايمان نشسته ايم و صبح شاهرود شروع نشده از اتوبوس هايمان پياده مي شويم . تو را «هيرکان توران» مديريت مي کند و خانواده آقاي مجيد آشوري . هدايت . همه چيز از بيارجمند شروع مي شود ؛
سه‌شنبه، 2 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سفرنامه ي دلبر و ديگران

سفرنامه ي دلبر و ديگران
سفرنامه ي دلبر و ديگران


 

نويسنده :فاطمه يزدي




 
يک روز در توران ؛ ديدار از مناطق تاريخي و طبيعي اين منطقه منحصر به فرد
آب خنک شاهرود که چشم هايمان را باز مي کند ؛ بازوبند يلمان را بر مي داريم و سوار اتوبوس هاي کوچک مي شويم ؛ اتوبوس هايي براي پيمودن راهي که چندان هموار نيست و به شهري به نام «بيارجمند» ختم مي شود . شب تهران تمام نشده ، در اتوبوس هايمان نشسته ايم و صبح شاهرود شروع نشده از اتوبوس هايمان پياده مي شويم . تو را «هيرکان توران» مديريت مي کند و خانواده آقاي مجيد آشوري . هدايت . همه چيز از بيارجمند شروع مي شود ؛ شهري در 120 کيلومتري شاهرود با 43 روستا و 17 هزار و 500 متر مربع وسعت و به قول محمد ابراهيم بن زين العابدين نصيري – مولف کتاب دستور شهر ياران – «ناحيه اي در 50ميلي جنوب شرقي بسطام کنار کوير بزرگ ، شهر چه «بيار» که آن را بيارجمند و بيار جمند نيز مي گويند. » صبحانه را مهمان شهرداري بيارجمند هستيم و بدرقه مي شويم تا در روستايي که «قلعه بالا» نام دارد به مقصد و مقصودمان برسيم .

سفرنامه ي دلبر و ديگران

قلعه بالا : خانه ، خانه توست
 

دود اسفند لبخندش را محو کرده اما صدايش بي ترديد مهربان است . مدام صلوات مي فرستد ، خوش آمد مي گويد و روي زغال اسفند مي ريزد تا همه از چشم بد دور بمانند . معصومه خانم کيقبادي يکي از کيقبادي هاي قلعه بالاست که به استقبال مهمان ها آمده اند . اسپند و صلوات و لبخند ، رسم آنها براي استقبال از مهمان است . پيرمردها با عصا و لبخند بر لب و پيرزن ها با چادر و لبخند بر لب رد مهمان ها را مي گيرند و دنبال آنها مي روند . همه قرار است در ميدانچه اي در مرکز روستا جمع شوند تا ميرزا محمود قصه پسر جوان و عشق به دختردايي اش را با موسيقي بياميزد و روستا و مهمان هايش را شاد کند . قصه و موسيقي همراه ما از کوچه پس کوچه هاي روستا بالا مي آيند . توي پيچ يکي از کوچه هاي سنگفرش شده ، صفورا خانم و دل تنگش ايوان خانه را با زمزمه هاي حسرت بار خودشان پر کرده اند ؛ «خدايا اين سفر آسونو گردون / ببينم بار ديگر روي دلبر.» ما را که مي بيند ، تري از چشمانش مي رود و غصه از صدايش. گره به گوشه چارقدش مي زند و از هم باز مي کند و دوباره گره مي زند و از سه پسر و دو دخترش مي گويد که همه ساکن تهرانند و چند وقتي است به ديدنش نيامده اند.
صفورا خانم ترانه هاي شاد هم مي خواند؛ وقتي آنها بيايند و وقتي همسايه عزادار نباشد. خواهر عروس همسايه ، چند روز پيش از اين دنيا رفته و حالا آنها عزادارند . وقت عروسي هم که باشد همه دور هم جمع مي شوند و قند مي شکنند تا گردشيرين قند هواي روستا را هم شيرين کند . کوچه هاي بالا پر از ترانه است . پسردايي قصه با زن دايي اش چانه مي زند و ما کنگره هاي بالاي ديوارها و درهاي چوبي و حمام و آب انبار قلعه بالا را با عجله پشت سر مي گذاريم و براي پيرهاي توي قاب پنجره دست تکان مي دهيم . پشت همه پنجره هاي قلعه بالا چشمي به راه است و دستي آماده تکان دادن و به مهماني دعوت کردن . درهاي باز خانه هاي قلعه بالايي همه را به داخل دعوت مي کنند . روي درهاي بسته هم کليد هست که اگر کسي خواست ، باز کند و وارد شود . اينجا کسي هراسي از مهمان آشنا و غريبه ندارد . کسي وقت بيرون زدن از خانه ، قفل خانه اش را مدام چک نمي کند و حفاظي روي پنجره ها نيست . هر صبح ، مردهاي قلعه بالايي وقت رفتن به مزرعه، درهاي خانه را نيمه باز مي گذارند تا شب و وقت خوابيدن درها را ببندند .مردها راهي مزرعه مي شوند ، گاهي با زن و فرزند و گاهي هم تنها . گندم و جو و نخود ، گردو و بادام و همه محصولاتي که آب زياد نمي خواهند ، اينجا کشت مي شود . سهم قلعه بالا از آب هاي جاري 14 روز در ماه است . سهم اهالي و مزارعشان با اشتاق اندازه گيري مي شود ؛ يک ظرف سوراخ دار کوچک در ظرف بزرگي پر از آب . آب از سوراخ قاعده ظرف بالا مي آيد و ظرف را پر مي کند . ظرف که پر شد در آب پايين مي رود و هر بار ظرف در آب ظرف بزرگ تر فرو رفت ، يک سنگ کنار گذاشته مي شود . تعداد سنگ هاي نشانه اي که کنار گذاشته شده اند ، ميزان آبي را که به مزرعه رسيده اند گواهي مي دهد و نوبت به روستاي بعدي مي رسد .

سفرنامه ي دلبر و ديگران

گيور : موزه خودماني
 

گذر پرپيچ و خم از ميان درختان انار و ديوارهاي کاهگلي و شکوفه هاي رنگارنگ ما را به روستاي بعدي مي رساند . روستاي «گيور» همسايه باغ قلعه بالاست . گيورهاي روي يک ديوار کاهگلي با خطي خوش «مقدمتان گرامي باد» نوشته اند . با ليوان هاي شربت و نان هاي تازه «اجاري» به استقبالمان مي آيند و کنار حوض بزرگشان برايمان چاووشي خواني مي کنند . ليوان هاي يکبار مصرف با شربت شيره انگور پر و نان هاي با سبزي هاي معطر محلي پخته شده اند . چند روز قبل شوراي روستا خبرآمدنمان را به آنها داده . گيورهاي خوش ذوق هم خانه ملامحمدهادي کيقبادي را آب و جارو کرده ، طاقچه پوش هاي گلدار پوشانده اند و هر چه يادگاري با ارزش دارند آنجا به نمايش گذاشته اند ؛ کاسه چيني ، گلدان قديمي با گل هاي مصنوعي و حتي وردنه چوبي در کنار چوبي در کنار ابزار دلاکي و کشاورزي و لباس هاي محلي، گوشه و کنار خانه چيده شده اند. پيرزن سبزه رويي مشغول پخت نان در تنور خانه است . گيوري ها همه را به خانه تاريخي شان راهنمايي مي کنند و با افتخار گل و بته هاي گچ بري ، ارسي سه دري و منظره ديدني پشت پنجره ها را نشان مي دهند و از قدمت خانه مي گويند . ميراث داران ملامحمد هادي با کمک اهالي ، دو روزه ، موزه اي براي خودشان دست و پا کرده اند تا تاريخ و قدمت روستايشان را ضميمه محبت بي حد و مرزشان کنند . روستايي که همه اهالي اش دم در خانه هايشان منتظرند تا کسي را به مهماني بپذيرند و چاي و آشي برايش بياورند .

سفرنامه ي دلبر و ديگران

دزيان : نمايش زندگي
 

يکي «هي» گفت و گاو خيش «دزيان» دور چنار ميان ميدان به حرکت درآمد . يکي چادر گلدارش را به کمر بسته و ملاقه ملاقه آش پرزيره لعابدار در کاسه هاي يکبار مصرف مي ريزد . ساز و دهل هم به صدا درآمده اند تا همه چيز خوب اجرا شود ؛ نمايشي که بازيگرانش بازي نمي کنند ، زندگي اهالي روستاي دزيان را نشانمان مي دهند . دزيان بلافاصله بعد از گيور قرار دارد ، به فاصله يک همسايگي . زنان دزياني چارقد به سر ، آويشن و ترخ و چهارتخم در کيسه کرده اند و ارزان مي فروشند . ترشي خانگي و برگه آلو و رب انار هم دارند ، خوشمزه و البته ارزان . صورت گرد خديجه خانم شاهيني را گل هاي رنگي چارقدش قاب کرده اند و نور آفتاب نورپردازي . لبخند که زد ، عکاس عکس برداشت و من سر صحبت را باز کردم و او گفت : «بچه داري ، شوهر داري ، همين کارهايي که همه زن ها مي کنن . ترشي و رب مي اندازيم ، کشاورزي مي کنيم ، به گاو و گوسفند ها مي رسيم . البته شماها که از اين کارها نمي کنيد.» نگاه رضايتمند مسافران را بهانه مي کند و مي پرسد : «دوست داريد اينجا رو؟ قشنگه؟» از آرامش و زيبايي و هواي پاک دزيان تعريف مي کنم و او از زمين هاي نامسطح و کم آبي و رفتن بچه ها و امکانات کم چند نفري خريد مي کنند و چانه هم مي زنند . نزديک ظهر وقتي نور آفتاب عمود مي شود ، وقت برگشت به قلعه بالا و خوردن ناهار است . زرشک پلو با گوشت تازه گوسفندي توي بشقاب هايي که مهر حسينيه قلعه بالا دارند ، ميان مهمان ها پخش مي شود تا همه با شکم سير راهي جايي شوند که هم گور دارد ، هم يوز ، هم پلنگ دارد و هم آهو ، زاغ دارد هم عقاب دشتي.

سفرنامه ي دلبر و ديگران

پارک ملي توران : پناهگاه امن گورها
 

با شکم سير و دوربين هاي آماده شکار راهي پناهگاه حيات وحش توران شديم . پناهگاه گور خر و يوزپلنگ و کل و ميش و جبير و آهو و گرگ و پلنگ و کاراکال و زاغ بور و تيهو و انواع و اقسام پرنده و خزنده . محيط باني «دلبر» ، يکي از پايگاه هاي منطقه حفاظت شده خوارتوران است . آقاي دانشگر محيط بان ، همه را جمع مي کند و برايمان از وسعت 14 هزار و 650 کيلومتر مربعي منطقه مي گويد که حدود 20 برابر شهر تهران است . او از چيزهاي ديگر اين منطقه هم مي گويد ؛ از 41 گونه پستاندار ، 167گونه پرنده ، 42 گونه خزنده و دو گونه دوزيست و يک گونه ماهي و 654 گونه گياهي اش . ما سوار اتومبيل ها مي شويم . 15 دقيقه پستي ها و بلندي ها را با سرسختي رد مي کنيم و گرد و خاک مي خوريم تا در ميان حصار فلزي ، سه گور خر ايراني را در حال جست و خيز ببينيم . دوربين ها همه نشانه مي روند و دست ها همه سايبان مي شوند تا گورهاي ايراني را خوب ببينند . گور ايراني دنيا را رنگي مي بيند و بر خلاف گورهاي معروف آفريقايي راه راه نيست ؛ بدني يکدست نخودي يا قهوه اي روشن دارد . شبيه الاغ اما بزرگ تر ، گردن کلفت تر و درازگوش تر است ، خال سياه روي دست هايش دارد و يک دسته مو در انتهاي دم ؛ دمي که اغلب در جدال با ديگر نرها وبراي جفت گيري از دست مي رود و فداي همسر مي شود . گور ايراني ، قوي و تيز پا هم هست و مي تواند با سرعت 60 تا 70 کيلومتر در ساعت بدود .
گورهاي بيابانگرد ايراني به محض ديدن ما و ماشين ها پا به فرار مي گذارند . ماشين ها هم دوباره روشن شده و به دنبال آنها گاز مي دهند. گورهايي که حالا در آستانه انقراضند ، زماني چنان زياد بودند که «اولئاريوس» - پژوهشگر آلماني – چهار قرن پيش نقل مي کند ؛ «زماني که شاه عباس ايلچيان را به مهماني فرا خوانده بود ، 32 گور خر را به محوطه اي رانده بودند تا شکار کنند.» شکار تيزپايي که در بشقاب ها و نگاره هاي ايراني است، طعمه تيرهايي مي شود که از کمان بهرام ساساني رها مي شوند . همان که آن قدر «گور گرفتي همه عمر» که عاقبت «گور بهرام گرفت» ظاهرا زماني گوشت گور خر هم طرفداران زيادي داشته . «جيمز موريه» - ديپلمات بريتانيايي قرن نوزدهم ميلادي – در سفرنامه اش آورده ؛ «ايرانيان گوشت گور خر را چنان خوب مي شمارند که آن را در خور شاه مي دانند.» اين را هم گفته که «گور ايراني طبيعتي بسيار لجوج دارد و در همه حال سرکش مي نمايد.» همين طبيعت سرکش و گوشت لذيد است که نسل گورهاي ايراني را به خطر انداخته . گورهاي هراسان همچنان مي دوند و ما به دنبالشان تا سرانجام در متن خاکي زمين هاي پشت حصار گم مي شوند ؛ حصاري که قرار است آنها را حفاظت کند تا زير نظر باشند و حمايت شوند و بيشتر زنده بمانند. اگر شکار بي رويه و چراي بي برنامه دام ها و اجبار مهاجرت بگذارند ، گورها 40 سال عمر مي کنند ؛ 40 سالي که آن قدر زياد به نظر مي رسيده که مجدالدين محمد حسيني حدود 300 سال پيش در «زينت المجالس» اش آورده : «خر گور را عمر دراز بود ، چنان که در افواه مشهور است عمرش به هزار رسد . حمدالله مستوفي گويد در زمان سلطان ابوسعيد خان شخصي نقل کرد که گورخري به داغ بهرام گور ديده . »گورها مي روند و ما هم . مي خواهيم سريع ترين حيوان خشکي را ببينيم .

سفرنامه ي دلبر و ديگران

پارک ملي توران : دلبر اسير
 

يوز اسير خرخر کنان بي قرار مي کند و حصار تنگش را بالا و پايين چشم هاي تيزش مدام ما را زير نظر گرفته ؛ مايي که گوشه گوني هاي بسته شده به دور حصار را کنار مي زنيم و آرام و ساکت از تماشاي تندروترين پستاندار طبيعت لذت مي بريم و از بيقراري اش نگران مي شويم . دوربين ها هم ساکتند ؛ محيط بان ها اجازه نمي دهند کسي از يوز زنده گيري شده عکس بر دارد . يوز ماده اي که در هفت ، هشت ماهگي از فروردين ماه امسال تحويل پاسگاه محيط باني دلبر شده و اين طور که مي گويند قرار است آن را به همراه «کوشکي» - يوز نر محصور در مياندشت – به پارک ملي کوير در نزديکي تهران بياورند تا با هم جفت گيري کنند . هيچ جانوري در ايران جايگاه يوز آسيايي را ندارد و براي همين هم «سرزمين من» در شماره 13-مردادماه 89 – پرونده کاملي را به آن اختصاص داد . يوزي که در آستانه انقراض است و در تمام جهان نيز تنها مأمنش ايران است ؛ يوزپلنگي که شبيه هم کيش هايش درآفريقاست ، با پسوند آسيايي و احتمالا سرعتي کمتر . براي ناواردها شبيه پلنگ است ولي تفاوت هايي مشخص دارد ؛ خط اشک روي صورت ، پاهاي کشيده و خال هاي توپرش را پلنگ ندارد و سرعتش را هم هيچ پستاندار ديگري روي خشکي . يوزپلنگ هاي آفريقايي مي توانند در سه ثانيه سرعتشان را به 100 کيلومتر در ساعت برسانند . يوز يعني جهيدن و جستن و يوزپلنگ در حداکثر سرعتش گام هاي هفت متري بر مي دارد و با سرعتي باورنکردني شکار بخت برگشته اش را دنبال مي کند و به دندان مي گيرد . محيط بان هاي پايگاه دلبر در دوربين هايشان يوزهاي زيادي دارند ؛ يوزهايي که وجه تمايزشان خال هايشان است . اين طور که مي گويند هيچ دو يوزي خال يکسان و يک اندازه ندارند و اين راه شناختن آنها از يکديگر است . يوزپلنگي که حالا ديگردلبر صدايش مي کنند با گوش هاي حساس و چشم هاي تيزش حضور ما را حس کرده و ناآرامي مي کند . ناآرامي او محيط بان ها را وادار مي کند ما را از يوز دور کنند . ما از يوزپلنگ دور مي شويم و سوار ماشين ها تا چشم بگردانيم به دنبال توران نشينان زاغ ، يوز ، پرنده ايراني هم اينجا فراوان هست اما ما شانس ديدنش را نداريم . همان زاغ طلايي رنگي که فقط در ايران زندگي مي کند و بيشتر از آنکه پرواز کند ، مي پرد . خورشيد که به پشت کوه ها مي خزد ، ما پشت وانت ها ، پستي و بلندي ها را برگشته و به پايگاه مي رسيم . پايگاه حفاظت از منطقه اي که به خاطر نمونه هاي نادر حيواني و وسعتش ، آفريقاي ايران لقب گرفته است . شب را از زير سقف حسينيه قلعه بالايي ها صبح مي کنيم تا اين بار روانه روستايي شويم که چادر نشينان «چوداري» را خانه نشين کرده بود .

سفرنامه ي دلبر و ديگران

رضا آباد : زير سلطه شن
 

جاده هاي خاکي يک ساتي ميان هواي پر از شن و خاک و بوته هاي گز و تاغ چپ و راست مي شوند و ما را به خانه هاي گلي کم تعدادي مي رسانند که در همسايگي رمل هاي کويري سبز شده ؛ رضا آباد ، آبادي جمع و جوري است که چهل و اندي سال پيش پا گرفته است ؛ وقتي قجرها بر يران حکومت مي کردند طايفه چوداري از «زنگول آباد» و «چواک» به «فردوس» کوچ کردند و به دنبال چراگاه براي دام هايشان از سبزوار گذشتند و 48 سال پيش اينجا در شمال خوار توران يک جانشين شدند و خانه هاي گلي برپا کردند به محض رسيدن اتوبوس ها ، سازها به صدا در مي آيند و رضا آبادي ها ما را به طرف چادري مي برند که در کنار رمل ها برپا کرده اند . آقاي پارسا صورت آفتاب سوخته اش را مرتب مي کند و دستي به سبيل هايش مي کشد و قصه را از فصل خانه نشين شدنشان شروع مي کند :«اول ما نمي تونستيم توي اين خونه ها بمونيم مي ترسيديم ، مي گفتيم مادر اينجا ستون نداره ، گليه آتش روشن مي کرديم که گلا خشک شن و نريزن رو سرمون . نديده بوديم خانه گلي . ما اصل و نسب داريم : کتاب داشتيم . کتابمون رو سيل برد ؛ همون سيلي که سال 43 اومد ، زن غلامرضا خان رو هم همون سيل برد .» آقاي پارسا را روستايي ها معرفي کرده اند تا برايمان از همه چيزهايي که مي داند ، بگويد باد مدام جولان مي دهد وشن ها را اين طرف و آن طرف مي برد . دو نفر مشک مي زدند ، چند نفري چادر را با تبليغ گليم ها و بافته هاي رنگ به رنگشان پر کرده اند و دوربين ها سر و صدا مي کنندو خانم ها خريد . آقاي پارسا هم از نگراني هايشان مي گويد و شن مدام موهايش را سفيد تر مي کند ؛ «آب نداريم ؛ براي يه کپسول گاز بايد 30 کيلومتر راه بريم ، جوان هامون دارن مي رن به شهر ، جاده نداريم و مشکل زياد داريم .» بزرگترين مشکل آنها جاده اي است که جاده نيست و آبي که کم است . رضا آبادي ها دامدارند اما امسال کم آبي دام هايشان را لاغر کرده ، شترهايشان هم کم شده ، گليم و فرش هم که بازار ندارند . گليم ها و فرش هايي که نخ و رنگ و نقششان ، همه ساخته زن هاي رضا آبادي است . کبري خانم با همين گليم بافي 16 بچه اش را بزرگ کرده و سر و سامان داده است . حالا در دهه پنجم زندگي اش 70 ساله به نظر مي رسد و وقت هايي تنهايي لالايي غم داري را زمزمه مي کند که اين روزها غصه دارش کرده : «لا لا لا لا گل زيره ، بچم خوابه سحر گيره / بابات رفته زن بگيره / مادر از غصه مي ميره ...» رضا آبادي ها عشايرند و عشاير با سختي بزرگ مي شوند و به سختي نان در مي آورند و سخت گله مي کنند عشاير قانعند و با تمام سختي ها ، شاد ، دامن هاي گلدار با موسيقي به رقص در مي آيند و مشک تکان مي خورد و باد هنوز شن پراکني مي کند . رمل هاي شني هم از رد پا پر مي شوند ؛ رمل هايي که مدت هاست همسايه خانه هاي گلي رضا آبادند و تکان نمي خورند . باد رمل ها را بالا و پايين مي کند اما جا به جا نه . رضا آبادي ها اما دارند جا به جا مي شوند .يکي در مزينان خانه گرفته تا بچه هايش آسان تر رفت و آمد کنند ، يکي دارد به سبزوار کوچ مي کند اما خيلي ها نمي توانند از اينجا دل بکنند ؛ از شترها و رمل ها و خانه هاي گلي و گليم ها و کشک و دوغ هاي خانگي و لباس هاي رنگي . ما به اجبار دل مي کنيم و به سرعت به قلعه بالا بر مي گرديم تا ناهار خورده ، سوار اتوبوس شويم و به شاهرود مي رويم و با قطار راهي تهران مي شويم ؛ راهي مي شويم اما نتوانستيم قلعه بالاي بلندي ها و غار قلعه ، بالا ، پلنگ و زاغ و کل و ميش پارک ملي و زيبايي هاي پشت رمل ها و بسياري از ديدني هاي خوار توران را ببينيم . قطار سوت کشان ما را به تهران بر مي گرداند تا تصويرهاي مانده در ذهنمان را مرتب کنيم و چند تايي را به نام خوار توران به ياد داشته باشيم .

سفرنامه ي دلبر و ديگران

برگرفته از مجله سرزمين من شماره 26 پياپي ؛ شماره جديد 6



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما
از محبت تا معرفت: سفری در دنیای معنویت
از محبت تا معرفت: سفری در دنیای معنویت
گل اول شباب الاهلی به النصر توسط سردار آزمون
play_arrow
گل اول شباب الاهلی به النصر توسط سردار آزمون
واکنش جدید نتانیاهو پس از بیانیه یحیی سریع: اقدامات یمن تهدیدی برای نظم جهانی است
play_arrow
واکنش جدید نتانیاهو پس از بیانیه یحیی سریع: اقدامات یمن تهدیدی برای نظم جهانی است
اتفاقاتی در ۱۴۰۰ سال قبل افتاده و گروهی آمدند تا انتقام ۱۴۰۰ سال قبل را از ما مردم شام بگیرند!
play_arrow
اتفاقاتی در ۱۴۰۰ سال قبل افتاده و گروهی آمدند تا انتقام ۱۴۰۰ سال قبل را از ما مردم شام بگیرند!
به رگبار بستن مناره یک مسجد در حال اذان توسط نظامیان اسرائیل
play_arrow
به رگبار بستن مناره یک مسجد در حال اذان توسط نظامیان اسرائیل
تماشای این ۲ گل زیبا در فوتبال زنان را از دست ندهید
play_arrow
تماشای این ۲ گل زیبا در فوتبال زنان را از دست ندهید
اظهارات ضدایرانی مشاور امنیت ملی ترامپ
play_arrow
اظهارات ضدایرانی مشاور امنیت ملی ترامپ
مداحی؛ رسانه تمام‌عیار تبیین
play_arrow
مداحی؛ رسانه تمام‌عیار تبیین
به آتش کشیدن درخت کریسمس در سوریه توسط تحریرالشام
play_arrow
به آتش کشیدن درخت کریسمس در سوریه توسط تحریرالشام
نمای شرکت تسلیحاتی حامی "اسرائیل" قرمز شد
play_arrow
نمای شرکت تسلیحاتی حامی "اسرائیل" قرمز شد
سخنگوی دولت: شاهد کاهش خاموشی‌ها خواهیم بود
play_arrow
سخنگوی دولت: شاهد کاهش خاموشی‌ها خواهیم بود
آمادگی ایران برای بازگشای سفارت در سوریه
play_arrow
آمادگی ایران برای بازگشای سفارت در سوریه
نگاهی به بهترین هتل شیراز از دید کاربران
نگاهی به بهترین هتل شیراز از دید کاربران
تعاریف حدادیان از شناخت رهبر انقلاب از مداحی و هنر
play_arrow
تعاریف حدادیان از شناخت رهبر انقلاب از مداحی و هنر
مهاجرانی: ساعت‌کاری ادارات از ساعت ۸ تا ۱۴ به صورت شناور شد
play_arrow
مهاجرانی: ساعت‌کاری ادارات از ساعت ۸ تا ۱۴ به صورت شناور شد