کار بزرگ مردي که به او مي خنديدند

همه چيزهايي که امروز بديهي و واضح به نظر مي رسند، روزگاري عجيب بوده اند و حتي غير منتظره. همه ما آن قدر فيلم و سريال پليسي ديده ايم که بدانيم از مجرمان و زندانيان در وقت دستگيري دو تصوير تمام رخ و نيم رخ تهيه مي شود. اما عکس هايي که در بالاي اين صفحه کار شده اند و متعلق به پليس شهر منچستر در سال 1902 ميلادي هستند، همگي در زمان خودشان يک پيشرفت محسوب مي شدند. 20 سال زمان برد تا پليس فرانسه و بعد از آن پليس
سه‌شنبه، 9 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کار بزرگ مردي که به او مي خنديدند

کار بزرگ مردي که به او مي خنديدند
کار بزرگ مردي که به او مي خنديدند


 

نويسنده: احسان رضايي




 

مي دانيد چرا از مجرمان عکس روبه رو و عکس نيمرخ مي گيرند؟
 

همه چيزهايي که امروز بديهي و واضح به نظر مي رسند، روزگاري عجيب بوده اند و حتي غير منتظره. همه ما آن قدر فيلم و سريال پليسي ديده ايم که بدانيم از مجرمان و زندانيان در وقت دستگيري دو تصوير تمام رخ و نيم رخ تهيه مي شود. اما عکس هايي که در بالاي اين صفحه کار شده اند و متعلق به پليس شهر منچستر در سال 1902 ميلادي هستند، همگي در زمان خودشان يک پيشرفت محسوب مي شدند. 20 سال زمان برد تا پليس فرانسه و بعد از آن پليس ساير کشورهاي اروپايي به اين نتيجه برسند که عکس نيم رخ متهم هم اهميت دارد. قبل از آن، از متهمان فقط عکس هاي هنري گرفته مي شد. داستان اين مقاله، داستان همين نکته است که چطور عکس نيمرخ به پرونده پرسنلي مجرمان اضافه شد.
تاريخ، حس طنز و شوخ طبعي بالايي دارد. آلفونس برتيون، پليسي که حالا اسمش را به عنوان يکي از سرفصل هاي تاريخ کارآگاهي و کشف جرم مي شناسيم. زماني آن قدر بي استعدادي از خودش نشان داده بود که از سه مدرسه پاريس اخراج شده بود.
عجيب تر اينکه برتيون، پسر يک پزشک مشهور به نام دکتر لويي آدولف برتيون بود که همزمان رياست انجمن انسان شناسي پاريس را بر عهده داشت و نيز نوه آشيل گيار، يکي از معروف ترين رياضيدانان تاريخ بود.
با اين حال، آلفونس برتيون در نوجواني چنان کودن مي نمود که موفق نشد تحصيلات دوره عمومي خودش را تمام کند و از دبيرستان هاي مختلف اخراج شد. مدتي در يک بانک کار کرد اما از آنجا هم اخراج شد. فرار کرد و به انگلستان رفت و پيشخدمت يک لرد شد؛ اما او هم اخراجش کرد. دست از پا درازتر به خانه بازگشت و عاقبت از صدقه سر نفوذ و اعتبار پدرش به عنوان يک کارمند دون پايه در شهرباني پاريس استخدام شد. در همان روزهاي اول استخدامش در بهار 1879، وقتي به يکي از افسران پليس گفته شد که اين آلفونس برتيون پسر دکتر برتيون معروف است، چنان به قهقه افتاد که تعادلش را از دست داد.
وقتي برتيون به شهرباني پاريس رفت، 26 سال از عمر او و 69 سال از عمر سازماني که ويدوک تاسيس کرده بود مي گذشت. اگر در زمان بازنشستگي ويدوک تعداد کارت هاي ثبت مشخصات متهمان 10 هزار عدد بود، در اين تاريخ تعداد کارت ها به 300 هزار رسيده بود. عکاسي از چهره متهمان که در سال 1851 براي اولين بار در بروکسل بلژيک به کار رفته بود هم به اين کارت ها اضافه شده و 80 هزار عکس از متهمان در آرشيو سورته موجود بود. اين کارت ها و عکس ها همگي بر اساس حروف الفبا مرتب شده بودند و اگر متهمي در زمان دستگري خودش را به نام ديگري معرفي مي کرد، احتمال پيدا کردن اسم واقعي و سوابق او از روي اين کارت ها عملا غير ممکن بود.
تعداد متهمان با افزايش يکباره جمعيت که نتيجه انفجار جمعيتي ناشي از پيشرفت دانش پزشکي بود، جمعيت پاريس و طبيعتا تعداد متهمان را سه برابر کرده بود. به علاوه ديگر ويدوکي نبود که با حافظه عجيب و غريبش بتواند همه چهره ها را به خاطر بسپارد.
در واقع درست است که به خاطر اقدامات ويدوک، سورته شهرتي افسانه اي پيدا کرده بود؛ اما در اين زمان ميراث ويدوک واقعا با چالشي اساسي مواجه بود. برتيون در چنين زماني به شهرباني پاريس پا گذاشت. کار او، پر کردن کارت هاي ثبت اطلاعات مجرمان بود، درست در گوشه يکي از بزرگ ترين سالن هاي شهرباني.
جايي که در تابستان ها بسيار گرم و در زمستان ها به غايت سرد بود. برتيون يک سال اول را بدون هيچ حرفي در اين محيط کار کرد و فرم هاي اطلاعاتي را به اين شکل پر کرد: اندام: بزرگ/ متوسط/ کوچک. چهره: داراي علائم مشخصه/ معمولي/ فاقد علايم مشخصه. تخصص در جرم:.... برتيون فهميده بود که هزاران نفر در هر کدام از اين گروه ها مي توانند ثبت بشوند. او در خانه اي زندگي کرده بود که محل رفت و آمد دانشمندان بزرگ آن روزگار بود. لويي پاستور را ديده بود که از تاثير بيماري هاي واگير حرف مي زند، سزار لومبرزو که عقيده داشت از روي شکل جمجه افراد مي شود خصوصيات اخلاقي شان را پيش بيني کرد (اين نظريه امروزه رد شده است)، با دالتون و برزليوس شيميدان آشنا شده بود، پدرش درباره نژادهاي آدمي تحقيقاتي کرده بود و بالاخره کتله که در زمينه تکامل تحقيقاتي داشت و يک منحني معروف به «منحني کتله» اختراع کرده بود که مي گفت اندازه هاي قد آدمي، تابع يک منحني شبيه زنگوله است. بيشتر افراد قد متوسط دارند اما کوتوله ها و غول ها به يک ميزان در ميان جوامع بشري حضور دارند.. برتيون آزمايش هاي متعدد پدر و پدر بزرگش با کتله را ديده بود که بارها و بارها اندازه قد آدم هاي مختلف را سنجيده بودند و در نهايت به اين نتيجه رسيده بودند که احتمال همقد بودن دو نفر متفاوت 25 درصد است. همه اينها در ضمن يک سال کارت پر کردن دوباره به ذهن برتيون برگشته بود.
در پايان ژانويه 1880، برتيون شروع به تست ايده اي کرد که در ذهنش داشت، او عکس هاي زندانيان مختلف را با هم مقايسه مي کرد و شکل گوش ها و بيني آنها را با هم مقايسه مي کرد.

کار بزرگ مردي که به او مي خنديدند

اين کار او باعث خنده و تفريح همکارانش بود؛ براي همين وقتي تقاضا کرد اندازه اندام هاي دستگير شدگان را ثبت کند، بلافاصله به او اين اجازه را دادند تا بيشتر بتوانند تفريح کنند و بخندند.
برتيون اما همچنان در سکوت و بدون هيچ حرفي با پشتکاري عجيب به مشاهدات و يادداشت هاي خودش ادامه داد، تا اينکه در ماه مارس 1880 گزارشي نوشت و به رياست شهرباني پاريس تقديم کرد.
به گزارش برتيون هيچ جوابي داده نشد، در ماه آگوست او که مشاهداتش را بيشتر هم کرده بود، دومين گزارشش را به دايره رياست فرستاد.
اگر متن گزارش اولي در تاريخ گم شده. اما متن اين گزارش دوم موجود است. او در اين گزارش به نظريات کتله استناد کرده و گفته چون اندازه استخوان هاي يک فرد بالغ بعد از بلوغ ديگر تغييري نمي کند، اگر همراه با اندازه گيري قد، بالا تنه يک فرد هم اندازه گرفته بشود احتمال مشابهت ارقام مربوط به اين دو نفر يک چهارم ضربدر يک چهارم؛ يعني يک به 16 خواهد بود.
حالا اگر تعداد اين اندازه گيري ها را به 11 مورد برسانيم و اندازه هايي مثل دور سر، دور سينه، اندازه دست، پا، طول هر يک از انگشت ها و... در کارت مشخصات هر مجرم ثبت شود. بنابر قانون احتمالات، شانس نسبت يافتن دو مجرم با اين مشخصات يک به 4191304 مي شود و اگر اين تعداد اندازه گيري را به 14 اندازه گيري برسانيم، احتمال ذکر شده به يک به 286435456 خواهد رسيد.
قسمت بعدي گزارش برتيون از اين هم جالب تر است. برتيون يک روش هم براي دسته بندي کارت هاي مجرمين براي پيدا کردن سريع آنها ارائه کرده بود، به اين شکل که کارت ها بر اساس همين انداره گيري ها دسته بندي و مرتب بشوند.
مثلا اندازه هاي دور سر را سه دسته بکنيم؛ اندازه هاي بزرگ در يک دسته، متوسط ها در يک دسته و کوچک تر از يک عدد خاص هم در دسته بعدي.
حالا مجرمي که دستگير مي شود، ابتدا دور سرش اندازه گرفته مي شود و محل قرارگيري کارت او مشخص مي شود. بعد سراغ دسته بندي بعدي، مثلا قد مجرمين مي رويم در هر دسته از آن سه دسته اندازه هاي دور سر، و همين طور الي آخر.
روش برتيون امروزه کاملا پذيرفته شده است؛ اما مشکل او اين بود که در آن زمان اين حرف کاملا نو و جديد بود و به علاوه چون او تحصيلات درست و حسابي نداشت و به علاوه شيوه بيان بسيار بد و ناقصي داشت، فهم گزارشش دشوار بود و کسي هم زياد از آن سر در نمي آورد و طبيعي بود که رئيس شهرباني وقت، اين گزارش دوم را نپذيرد.

کار بزرگ مردي که به او مي خنديدند

حتي وقتي با اصرار برتيون، اين گزارش در اختيار گوستاوماسه، رئيس سورته و جانشين ويدوک قرار گرفت او هم حرف هاي برتيون را نفهميد. گوستاو ماسه که خودش کارآگاه بسيار قابلي بود، همچنان اصرار داشت که روش مشاهده عيني و اتکاي به حافظه مطمئن ترين روش هاست.
تقريبا برتيون شکست خورده بود که پدر نامدارش به دادش رسيد. ماجرا از اين قرار بود که رئيس شهرباني به پدر برتيون شکايت او را برده بود و دکتر برتيون هم از پسرش گزارشش را خواسته بود تا آن را مطالعه بکند.
وقتي دکتر برتيون گزارش پسرش را خواند، خوشحال از آنکه بالاخره پسرش به علم گرايش پيدا کرده، او را تشويق کرد، گزارشش را بازنويسي کرد و آن را به نمايندگان پارلمان عرضه کرد.
از اينجا بود که يک مبارزه دو ساله آغاز شد تا علم به پيروزي برسد. عاقبت بعد از عوض شدن رئيس شهرباني پاريس در 1882، رئيس جديد براي خلاصي از شر توصيه هاي مکرر اين و آن موافقت کرد دو کارمند در اختيار آلفونس برتيون قرار دهد؛ به علاوه فرصتي سه ماهه براي اثبات کارايي روش پيشنهادي اش.
برتيون مي دانست سه ماه زمان، عملا فرصتي نيست که يک مجرم بعد از ثبت اندازه هاي بدنش آزاد شده دوباره گير بيفتد و فرصت شناسايي مجدد بر اساس اعداد را در اختيار او قرار بدهد؛ اما چاره اي نداشت. اين تنها شانسش بود. قبول کرد و با همکاراني که اصلا علاقه اي به روش او نداشتند و به زودي محبور شد کنارشان بگذارد، کارش را شروع کرد. در اين دوره سه ماهه، آلفونس برتيون دچار ميگرن شد، خونريزي معده به سراغش آمد، با نامزدش به هم زد و.... در ماه فوريه ديگر عملا فرصتي نداشت، در 17 فوريه فقط 12 روز به پايان مهلتش مانده بود، در نوزدهم فوريه فقط 10 روز، ... .
روز 20 فوريه سال 1882 کمي قبل از پايان وقت اداري، عاقبت تاريخ دست از شوخي هايش برداشت. برتيون داشت اندازه هاي بدني مجرمي به اسم دوپون را اندازه مي گرفت که آخرين و ششمين مجرمي بود که در آن روز دستگير شده بود. اسم دوپون در آن روزها اسم رايجي بين تبهکاران پاريس بود. برتيون مي دانست اين دوپون هم يک دوپون قلابي ديگر است. اندازه هايي که برتيون ثبت کرد، اينها بود: درازي سر 15/7 سانتي متر، پهناي سر 15/6 سانتي متر، انگشت بلند دست راست 11/4 سانتي متر، انگشت کوچک دست راست 8/9 سانتي متر، ... برتيون يکباره تکان خورد. او اين عددها را مي شناخت.
سراغ قفسه کارت هايش رفت و يکي يکي کارت ها را بالا و پايين کرد. بعد از چند دقيقه کشدار، عاقبت برتيون رو به دوپون قلابي کرد و گفت: «من قبلا شما را ديده ام آقا. شما در 15 دسامبر سال قبل به دليل سرقت بطري مشروب دستگير شده بوديد. در آن موقع اسمتان مارتين بود...» ماموري که دوپون را آورده بود هنوز گيج و متعجب بود که دوپون به زبان آمد: «خب باشه اون، من بودم.»
ماجراي دوپون - مارتين باعث شد رئيس شهرباني يک فرصت ديگر به برتيون بدهد. اين بار فرصت برتيون «نامحدود» بود. با اين حال، روش برتيون تا زماني که او توانست يک مجرم خطرناک را در 1891 دستگير کند، پذيرفته نشد.
تازه از اين زمان بود که او به عنوان يک افسر سورته پذيرفته و استخدام شد. يکي از اولين اقدامات برتيون در اين پست، قانع کردن عکاسان پليس به گرفتن عکس نيمرخ بود که مي توانست خصوصياتي را نشان بدهد که در عکس تمام رخ پيدا نبود.
روش برتيون امروزه به نام تن سنجي يا انتروپومتري مورد قبول تمام محافل علمي دنياست، اما از 1891 تا 1902 که براي اولين بار پليس شهر منچستر به عنوان اولين مرکز غير فرانسوي روش برتيون را به کار برد، باز هم برتيون جنگيد و جنگيد. پدر آلفونس - يعني دکتر برتيون - فقط ماجراي دوپون - مارتين را قبل از مرگش به چشم ديد و راضي از دنيا رفت.
منبع: نشريه همشهري سرنخ شماره 101



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط