جهان جديد وتغيير اجتماعي

ماندويل وجامعه شناسي شهري: در اجتماعات شهري برخورد و آميختن فرهنگها همچنان ادامه داشتند و اذهان متفکران را به خود جلب مي کردند. اما متفکران رفته رفته با ديد نوي به اين حوادث نگريستند و ثبات جويي کلاسيک را رها کردند و از نويسندگان سنت اومانيسم واصلاح کناره گرفتند.
جمعه، 26 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جهان جديد وتغيير اجتماعي

جهان جديد وتغيير اجتماعي
جهان جديد وتغيير اجتماعي


 

نويسندگان: اچ. اي بارنز،هري بکر
مترجمان: جواد يوسفيان،علي اصغر مجيدي



 
ماندويل وجامعه شناسي شهري: در اجتماعات شهري برخورد و آميختن فرهنگها همچنان ادامه داشتند و اذهان متفکران را به خود جلب مي کردند. اما متفکران رفته رفته با ديد نوي به اين حوادث نگريستند و ثبات جويي کلاسيک را رها کردند و از نويسندگان سنت اومانيسم واصلاح کناره گرفتند.
 
برنارد دو ماندويل(1) که پزشکي هلندي بود و در انگليس مي زيست، از ديده يک بيگانه شهر بزرگ لندن را بررسي کرد و کتابي ظريف و نيشخند آميز به نام قصه زنبوران عسل يا مضار خصوصي ومحاسن عمومي نوشت. اين کتاب در آن عصر اهميت يافت. ولي ارزش تحقيقي پايدار نداشت.
ماندويل دريافته است که در شهر بزرگي چون لندن، آداب و رسوم گوناگون با هم آميخته مي شوند و به نتايجي که الزاما خوشايند نيستند، مي انجامند.
جهان از ديرباز درباره اين موضوع تصميم گرفته است: پوشاک زيبا اساس کار است و مرغ را از پرهايش مي شناسند. مردم در جايي که ناشناس باشند معمولا به فراخور جامعه وسر و وضع ديگر خود مورد احترام قرار مي گيرند. ما به نسبت گراني بهاي آنها حکم به ثروت ايشان مي کنيم و پايه فهم ايشان را به حدس در مي يابيم. بدين سبب هرکس که دربند عظمت خويش است و توانايي دارد، مخصوصا درشهرهاي بزرگ وانبوه که هر شخص گمنام در هر ساعت در مقابل يک آشنا، پنجاه بيگانه مي بيند، جامه هايي فوق شان خود مي پوشد و در نتيجه آن، نه به آنچه هست، بلکه به آنچه مي نمايد، مورد اعزاز اکثريتي بزرگ قرار مي گيرد.[1]

علت گرايي فرهنگي هيوم: ديويد هيوم فيلسوف اسکاتلندي با نوشته هاي تند خود، جامعه مقدس کهن را يکسره از اعتبار انداخت. هيوم فرزند خلف عصر روشنگري بود و به اقتضاي عمق فلسفي خود، درباره امور اجتماعي ژرفکاري کرد. مساله اي که هيوم را به خود مشغول مي داشت اين بود: چرا ملتها از علم و هنر و رسوم و آداب از يکديگر متفاوتند؟ هيوم درپاسخ اين سوال، عوامل رواني و اجتماعي را پيش کشيدو برخلاف رسم متداول، عوامل جغرافيايي و بدني را مورد تاکيد قرار نداد.[2] ميراث فرهنگي وتسلط اجتماعي عواملي هستند که شباهتي ميان اعضاي يک جامعه به وجود مي آورند.
 

آداب يک نسل هرچه باشد، در نسل بعد تاثير ژرفتري مي بخشد. مردم در دوره کودکي نسبت به هر گونه تاثيري حساسند و تا زماني که در اين دنيا هستند، آن تاثيرات را نگه مي دارند...
... در مواردي که حکومتي پردامنه، قرنها برقرار بوده است، منشي ملي به بار مي آورد و در سراسر خطه خود پخش مي کند... از اينجاست که همه چينيان از منشي کاملا يکسان برخوردارند...
هرگاه جمعي از مردم در ميان اقوام دوردست پراکنده شده ولي از نزديک با يکديگر دمساز و مربوط باشند، داراي آدابي مشابه خواهند شد و با اقوامي که آنان را در ميان گرفته اند، وجوه اشتراک اندکي خواهند داشت. منش خاص يهوديان اروپا و ارمنيان شرق از اينجاست.
ارتباط و برخورد فرهنگها باعث دگرگوني آنها مي شود.«هرگاه چند ملت مجاور از طريق سياست يا تجارت يا مسافرت با يکديگر سخت مربوط باشند، به تناسب ارتباطات خود، برآدابي همانند دست خواهند يافت.» اين ارتباطات به مبادله علوم و فنون مي انجامند و سودمندند:
يونان مجموعه اي از امارتهايي کوچک بود. اين امارات بزودي جمهوريهايي شدند. براثر مجاورت و پيوندهاي زباني و ذوقي، سخت به تجارت ومبادله دانش پرداختند.. هر شهر هنرمندان و فيلسوفاني به بار آورد که تن به تفوق هنرمندان و فيلسوفان جمهوريهاي مجاور نمي دادند، با اينهمه، ميان اين هنرمندان و فيلسوفان، مجادلات و بحثهايي درگرفتند که فکر مردم را صيقل زدند. پس امور، تنوع يافتند و مردم درباره اين اشياء و امور و تفوق يکي بر ديگري، انديشه و داوري کردند. علوم که از قيود مستندات مصون بودند، چنان نتايج برجسته اي به وجود آوردند که حتي در عصر ما نيز ستايش انگيزند.
برخورد دو يا چند فرهنگ ناهمانند، تسلط اجتماعي را مي گسلد، پس نيروهاي مردم فارغ از سلطه اجتماعي، صرف رقابت مي شود. در اين صورت، بايد گفت که هيوم محتملا براثر آيين کالوين، به جامعه جديد، خوشبين است و برخورد فرهنگها و تغييرفرهنگي را مي پسندد.

مونتسکيو، حکيم شهري: مونتسکيو، حکيم فرانسوي با آنکه از شور نهضت اصلاح کليسا و کمال طلبي افلاطون خالي بود، اما با ستايش به قانون اساسي انگليس مي نگريست و در کتاب نامه هاي ايراني به نظام اجتماعي موجود فرانسه، و در کتاب روح القوانين به دولت وکليسا تاخت. روح القوانين يکي از بزرگترين آثار سياسي قرن هيجدهم است ودر هموار کردن راه انقلاب فرانسه دخالت داشته است. از اين کتاب معلوم مي شود که مونتسکيو به نتايج جداماندگي پي برده و اهميت مهاجرت، مخصوصا مهاجرت تجاري و برخورد فرهنگي را درشکستگي رسوم اخلاقي وبي ساماني اجتماعي ونيز ايجاد محيط فعال شهري دريافته است.
 

اکثر مردم سواحل افريقا وحشيان وبربريانند. به نظر من، دليل اصلي توحش و بربريت آنان اين است که سرزمينهاي آنان کوچکند و نمي توانند جمعيت فراوان بپذيرند، بوسيله زمينهاي تقريبا نامسکون از يکديگر جدا شده اند، و از صنعت و فنون محرومند.
ونيز:
«تاريخ بازرگاني تاريخ ارتباطات مردم است. شکستهاي بيشمار و تغييرات پي درپي جمعيتها و انهدامات، موجد حوادثي فوق العاده در اين زمينه اند.... بازرگاني درمان مخربترين تعصبات است. تقريبا قانون کلي است که هر کجا آدابي مطبوع درميان باشند، تجارت آن را پررونق مي يابيم، و هر کجا تجارت برقرار باشد، با آدابي مطبوع برخورد مي کنيم. بنابراين اگر اکنون نسبت به گذشته از توحش آداب ماکاسته شده است، نبايد به حيرت افتيم. تجارت در همه جا، دانش وآداب ملتها را پخش کرده است. آداب ملتها با يکديگر مقايسه شده اند، و اين مقايسه متضمن فوايد عظيم است. بايد گفت که قوانين تجاري به همان دليل که آداب را نابود مي کنند، باعث بهبود آنها مي شوند. اين قوانين، اخلاق بسيار پاک را تباه مي سازند، و افلاطون از همين شکايت داشت، و ما هر روز مي بينيم که در تهذيب وحشيانه ترين اخلاق موثرند.... جمعيت به تناسب انبوهي شهرها، از خودبيني سرشارند و مي خواهند بي جهت خود را ممتاز گردانند. جمعيت اگر بسيار فراوان باشد واکثر آنان با يکديگر بيگانه باشند، خودبيني آنان دوبرابر مي گردد، زيرا اميد موفقيت بيشتر است. چون تجمل، ملهم اين اميدهاست، هرکس نشانه هاي وضعي برتر را به خود مي بندد. اما چون همه در تمايز خود مي کوشند، هرکس با ديگري برابر مي شود، وتمايز از ميان مي رود. همه مشتاق احترامند، وهيچکس مورد احترام قرار نمي گيرد. پس همه به زحمت مي افتند. آنانکه در حرفه اي از ديگران برتر مي شوند، هرارزشي که مي پسندند، بر کار خود مي نهند. مردمي که بدان پايه توانايي ندارند، از آنان سرمشق مي گيرند، وسپس تناسب بين خواستهاي ما و وسايل برآوردن آنها يکسره از ميان مي رود. وقتي که ناگزير از رجوع به قانون باشم بايد از عهده پرداخت «شورمزد»(fee of counsel) برآيم. وقتي که بيمار باشم بايد بتوانم ديدمزد پزشک(fee of physician) را بپردازم. کساني برآنند که تجمع مردم کثيري در شهرهاي بزرگ مخل تجارت است، زيرا مردم با يکديگر فاصله مناسبي ندارند. اما من چنين نمي انديشم، زيرا مردم چون با يکديگر به سر برند، خواستهايي بيشتر، نيازهايي بيشتر و هوسهايي بيشتر دارند.
مونتسکيو باثبات جويي از افلاطون نمي سازد، اما به قدر هيوم نيز به تغيير فرهنگي خوشبين نيست. مي گويد که برخورد فرهنگي مبناي تمدن است، ولي در عين حال رسوم اخلاقي کهن را در هم مي شکند. بر روي هم به نظر او ده نکته قابل توجه است:
1. برخي از اقوام نانويسا اساسا به سبب دورماندگي- و نه عوامل نژادي يا جغرافيايي- در مراحل ابتدايي فرهنگ مي مانند.
2. در مراحل ابتدايي فرهنگ، ارتباطات اجتماعات همانا ارتباطات تجاري است.
3. تاريخ تجارت با تاريخ ستيزه و تحرک قلمرو هماهنگ است.
4. در اجتماعاتي که تجارت در حال پيشرفت باشد، آداب، سخت پيش مي روند.
5. مردم براثر برخورد فرهنگي به نسبيت رسوم پي مي برند.
6. در موارد بسيار، آداب واخلاق با يکديگر سازگار نيستند.
7.«تراکم»(density) جمعيت با مبارزه براي تحصيل «پايگاههاي اجتماعي»(social status) والاتر همراه است.
8. گمنامي شهرنشينان، شهرت طلبي را ايجاب مي کند.
9. افراد انساني اگر کرارا تحت تاثير انگيزه هاي خارجي قرار گيرند، باسهولت بيشتري تن به انگيزه هاي جديد مي دهند.
10. تراکم جمعيت براي تکامل نظام مبادله پولي مفيد است.

تورگو: اندکي پس از انتشار اثر بزرگ مونتسکيو، تورگو که در آغاز مي خواست روحاني شود، در دانشگاه سوربن مقامي شامخ يافت وبه زبان لاتين گفتارهاي چندي ايراد کرد. برخي از اين گفتارها و چند نوشته ديگر، شامل مطالب جامعه شناختي وسيعي هستند. از اين رو تورگو را جامعه شناس بالقوه بزرگي شمرده اند. تورگو به جاي آنکه درسلک روحانيان درآيد، عهده دار خدمات سياسي و اقتصادي شد. در امور اقتصادي به تحقيق پرداخت و در نظام فيزيوکراسي ابتکار کرد.
 

تورگو مانند هيوم در تبيين امور انساني از عوامل اجتماعي سود مي جويد و برعوامل جغرافيايي وزيستي تکيه نمي کند. از ديدگاه او: طبعي انساني در همه اقاليم واعصا و خصايص رواني يکسان است. زيرا حواس انسانها يکسانند و جهاني که مورد شناخت ايشان قرار مي گيرد، يکي بيش نيست:
در سراسر سرزمين همه تنوعات بربريت و فرهنگ... در يک لمحه يادمانها وآثار پيشرفت ذهن انسان وتصوير همه مراحلي را که انسان گذرانيده است وتاريخ همه اعصار را... به ما نشان مي دهند.
حال اين سوال پيش مي آيد که علت تغيير اجتماعي چيست؟ براي يافتن پاسخ اين سوال بايد ديد که ثبات ودوام شوون اجتماعي را بايد با چه تبيين کرد. مي توان ثبات و دوام شوون اجتماعي را مخصوصا در اجتماعات ابتدايي با جداماندگي و نبودن برخورد فرهنگي تبيين کرد. تقريبا همه ملتهايي که بوسيله فواصل مکاني عظيم وبالاتر از آن بوسيله تنوع زبانها از يکديگر جدا بودند دچار همان بربريتي که در امريکا مي بينيم، بودند.
در جريان تکامل فرهنگ، نهادهاي تربيتي و ديني، در تثبيت وتحجرانگاره هاي فرهنگي موثر مي افتندولي وضع شکوهمند نو در انسان احترامي نسبت به آيين جديد که مايه پايدار ساختن عقايد نخستين است، ايجاد مي کند... درمصر وپس از آن در هند ... خرافات... از اصول -جزمي فلسفه کهن، نوعي نظام فرهنگي مرکب از خانواده هاي روحاني ترتيب دادند. خانواده هاي روحاني با پايدارساختن اصول جزمي فلسفه کهن، آنها را با اصول جزمي ديني دروغين يکي کردند... درچين، امپراتور سعي بليغ داشت که تحقيق ودانش را اداره کند وعلوم و ساخت سياسي دولت را مقيد کند، از اين رو همواره عقب افتاده و در حالت سکون باقي ماندند.
هراجتماعي به خودي خود تغيير مي کند. ولي علت اصلي دگرگوني آن، از خارج آن فرا مي آيد. مهاجرت و مخصوصا تجارت موجب برخورد فرهنگي است، و برخورد فرهنگي به دگرگوني اجتماعي مي انجامد. در اين صورت هرملتي براي ملت هاي پيرامون خود بمنزله مرحله اي انتقالي است.
ذوق وجاه طلبي ونخوت در هر لحظه چهره جهان را دگرگون مي کند و زمين را با خون مي پوشاند. آداب در بحبوحه انهدامات صافي مي شوند و ذهن انسان منور مي گردد و ملتها از جدا ماندگي، دور و به يکديگر نزديک مي شوند. تجارت و سياست سرانجام همه بخشهاي کره زمين را اتحاد مي بخشند...
تهاجمات وانقلابات، اقوام و زبانها و آداب آنها را به هزاران شيوه با هم مي آميزند.... جاه طلبي، با ايجاد دول بزرگ از خرده دولتهاي کوچک فراوان، انهدامات خود را محدود مي کند. جنگ فقط مرزهاي امپراتوريها را ويران مي کند. شهر و ده در صلح تنفس مي کنند. علقه هاي همزيستي، مردم بيشتري را يگانه مي سازد. بسط روشنگري سريعتر و بيشتر مي شود، و فنون و علوم و آداب باگامهاي تندتري پيش مي روند...
در جريان ترقي ناهماهنگ ملل، اقوام فرهيخته تر، در حين غلبه بر بربريان پيرامون خود، اگر احيانا مغلوب آنان مي شدند، با آنان مي آميختند. بربريان، خواه تن به فنون و قوانين و نيز بندگي متمدنان مي دادند و خواه فاتح مي شدند، به سلطه طبيعي عقل وآيين مهذب آنان گردن مي نهادند به اين ترتيب، مرزهاي بربريت همواره عقب مي نشستند...
فرمانروايان بي اقتدار، اشراف بي لگام، واقوام اسير گرديدند. دژها سربه فلک برداشتند و روستاها همواره مورد تاراج قرار گرفتند. جنگ بين شهر وشهر، وده و ده درگرفت... با اينهمه، علوم و فنون «بازخاسته» (rejuvenated) بار ديگر از آغوش اين بربريت برخواهند خاست... همچنين اگر جنگ وغصب براي ابد از ميان مي رفتند، مردم به ملتهاي بسيار- که هيچيک زبان ديگري را درنمي يافتند- تقسيم مي شدند. در نتيجه انسان کوته نظر مي بود و در همه شعب فعاليت ذهني...- در هر امري که محصول برخورد نبوغ پرور بخشهاي متفاوت جهان است- از ترقي باز مي ماند، و نوع بشر تا ابد در حالت سکون باقي مي ماند. عقل وعدالت اگر مطاع باشند، هرچيزي را ثابت مي سازند، چنانکه در چين تقريبا چنين کردند. اما آنچه ناتمام باشد، هرگز کاملا ثابت نمي ماند. شورهاي انقلابي و خطرناک منشا عمل و در نتيجه ترقي مي شوند. هر چه انسان را از وضع خود آزاد گرداند وصحنه هاي متنوع در برابر چشمان او قرار دهد، انديشه رابسط مي دهد و افکار رامنور و زنده مي سازد و سرانجام او را به خير و حقيقت مي رساند.
عواطف لطيف، همواره لازمند و همچنانکه انسانيت کاملتر مي شود، گسترده تر مي شوند. اما عواطف خشن و مخوف، مانند نفرت و انتقام که در اعصار بربري رشد بيشتري مي يابند، نيز ضرورت دارند و مانند عواطف لطيف طبيعي هستند.... تخمير شديد براي ساختن شراب خوب لازم است.
اما هر جامعه، به تناوب، از دوره هاي تغيير سريع و تغيير بطيء مي گذرد. سيرتکاملي جامعه شامل دوره هاي فراز و نشيب وخوش و ناخوش است. اين نکته کرارا قيد شده است ومي رساند که تورگو از سويي مانند هراکليتوس هستي را حرکت مي داند وتعارض را اصل همه چيز مي شمارد، و از سوي ديگرمانند ابن خلدون به تکرار حوادث و «نظام دوري ستيزه آفرين» (combat cycle) باور دارد. تورگو به شيوه ابن خلدون مي گويد:
قلمرو فرمانرواياني که بر اقوامي ايستا و کشتکار سلطه دارند، سرانجام در جريان بسط خودبه جايي مي رسد که به سبب ترقي ناهماهنگ اقوام، خود را در ميان قبايل بربري در محاصره مي بيند. اين فرمانروايان هنگامي که در اوج قدرت بودند، با تهاجم وکوچ نشيني و متمدن کردن تدريجي اقوام مغلوب، خطه خود را بسط دادند. اما وقتي که چنين دولتهايي ضعيف مي شوند، بربريان به نوبه خود حمله مي کنند و فاتح مي شوند. ميل به تسلط برکشوري غني، جاه طلبي روسا وحرص مردم سبع، آنان را به پيش مي راند.
اين جريانهاي تند، اين مهاجرتهاي اقوام بربري که در پي يکديگر درمي آيند واثري هم به جا نمي گذارند، گاهي در راه خود، اقوامي را که فرهنگي پيچيده داشته اند، و گزارش حوادث را نوشته و به عصر جديد رسانيده اند، مغلوب کرده اند. در اينگونه موارد قوم بربري، فرهنگ قوم مغلوب را بر مي گيرند، زيرا در هر جا که هجوم و انهدام مردم همراه نباشد، عقل و تنوير همواره خشونت را زير نفوذ خود مي آورد. بربريان هنگامي که متمدن شوند، ناحيه فرهنگي موطن خود را متمدن مي سازند.بربريان متمدن مي گردند و برثروت و آرامش بيشتر دست مي يابند و به زندگي آسوده و سکوني مي رسند و اگربراثر انضباط شديد، از تجمل خواهي و راحت طلبي نرهند، از شوري که آنان را به فتح کشانيده، خالي مي شوند. سپس بربرياني ديگر فرا مي آيند، سرزمين را مي گيرند و بروسعت آن مي افزايند وسرانجام فرو مي افتند. اما همه اين تحولات وحتي سقوط اقوام، مايه تکامل فنون و اصلاح قوانين مي شوند، چنانکه کلدانيان و آشوريان و ماديان و مخصوصا پارسيان که از همه بزرگتر بودند، تمدن يکديگر را بسط دادند.
تورگو پويش «تسلط» و «سازمان جهاني» را که از موضوعات مهم «بوم شناسي»(ecology) کنوني هستند، دريافت. ولي متاسفانه محققان پس از او به اهميت اين دو موضوع پي نبردند وآنها را دنبال نکردند. وي متوجه شد که يک قوم غالب مي تواند به صورت کانون اقتدار درآيد و اقوام پيرامون خود را زير سلطه گيرد و سرانجام به قدرت بين المللي منحصر به فردي مبدل گردد.
همچنين تورگو پيش بيني درايدن را درباره کشتيراني و بازرگاني وپيوستگي انسانها تاييد کرد و بر روي هم حق مساله مهاجرت را بخوبي ادا کرد و محققان بعدي در موضوع مهاجرت همراه با جنگ، کاري جز بسط نظريه او نکردند.
بر روي هم، مي توان نگرش تورگو را شامل هفت نکته جامعه شناسي دانست. اين هفت نکته به زبان امروزي چنين اند:
1. تفاوتهاي فرهنگها را بايد در وهله اول در عوامل اجتماعي جست.
2. دورماندگي و تسلط اجتماعي شديد، موجب ثبات فرهنگي مي شود.
3. براي تغيير اجتماعي بزرگ، بايد عادات متحجر را که خود محصول دورماندگي هستند، شکست.
4. مهاجرت توده وار همراه با پيروزي، تسلط اجتماعي اجتماعات ساده را بشدت سست مي گرداند.
5. پس از سست شدن «تسلط اجتماعي»(social control) تکامل نيروهاي افراد آزاد مقدمه تغيير اجتماعي وتکامل، يعني افزايش پيچيدگي فرهنگي، مي گردند.
6. تغيير شخصي وفرهنگي پويشي دوري دارد، و مراحل آن چنين اند: تعادل- عوامل خارجي- بي آدابي- بحران- بي سازماني- رهايي- تفرد- سازگاري- تعادل جديد.
7. دور اجتماعي چندان ادامه مي يابد که جامعه به مرحله سازمان جهاني برسد و مرکز واحدي به وجود آيد.

هردر، پيشرو جغرافياي انساني: يوهان گوتفريدفون هر در(2) ازمحققان بزرگ آلماني است، و در نويسندگان رومانتيک وگوته تاثيرگذاشته است. اما نفوذ او در علوم اجتماعي مورد توجه گذشتگان قرار نگرفته است. در کتاب معروف خويش، انديشه هايي درباره فلسفه تاريخ انسان با نظري عميق به تمدنهاي شرقي مي نگرد، ولي از تبيين دقيق تمدنهاي يوناني و رومي باز مي ماند، به ديد اسپنسر و داروين نزديک مي شود، و مخصوصا اصول جغرافياي انساني را تزل را پيش مي نهد:
 

يک «رويداد» موجد ملل صياد شد و وضعي وحشيانه را ايجاب کرد ومطلوب گردانيد. رويداد ديگري که وسيعتر وملايمتر بود، براي شبان ميدان فراهم آورد و جانداران بي آزار را با او ملازم ساخت. رويداد سوم کشاورزي را آسان وضرور گردانيد، و رويداد چهارم به ماهيگيري وکشتيراني وبالاخره بازرگاني انجاميد. ساخت زمين ما با تنوع وتکثرطبيعي خود، همه اين ادوار وحالات را ضرورساخت. از اينجاست که در بسياري از بخشهاي زمين، آداب و رسوم، هزاران سال تغيير نکردند ولي در بخشهايي ديگر تغيير پذيرفتند. تغييرمعمولا علتي خارجي داشت با اين وصف مقتضيات سرزميني که موجد تغيير شد وسرزميني که صحنه آن تغيير بود، و سرزميني که تغيير در آن عمل کرد، همواره درچگونگي تغيير موثر بوده اند.
ملاحظه مي شود که هر دراز علت گرايي جغرافيايي مي پرهيزد و سخن از «علل خارجي» به ميان مي آورد. اين علل زاده مهاجرت توده وارند:
نادراست جزيره يا سرزميني که قوم بيگانه نسبتا تازه واردي دشتهاي آن را اشغال نکرده باشند و مردم کهن و نتراشيده قديم آن در کوهستانها از نظرها دور نمانده باشند. بعدا اين مردم کهن که شيوه هاي حياتي خشن خود را حفظ کرده اند، انقلاباتي برانگيخته، و ساکنان دشتها را کما بيش به زحمت انداخته اند. هند وايران و چين و کشورهاي آسياي غربي- و نه اروپا که به يمن فنون و تقسيمات کشوري خود وضعي محفوظ داشته اند- بارها از سپاهيان ويرانگر که از کوهها سرازير مي شدند، تازيانه خورده اند. آنچه در صحنه بزرگ جهان روي داده است، در حوزه هاي محدودتر نيز تحقق پذيرفته است، ماراتاها(3) در جنوب آسيا وکوه نشينان بسياري از جزاير وهمچنين بقاياي کوه نشينان بسياري از جزاير وهمچنين بقاياي کوه نشينان دلير قديم اروپا، يورشهاي گوناگوني به دشتها کرده اند، وهنگامي که از کشورگشايي بازمانده اند، به راهزني پرداخته اند.
بررسي آثار هردرنشان مي دهد که کلمه «کوه» در قاموس او مفهومي وسيع دارد و هم شامل تپه و کوه است و هم نجدهاي علفزار که ويسلر(4) و ديگران ماهور خوانده اند. بنابراين مقصود هردر از گروههايي که از کشورگشايي بازمانده و به راهزني پرداخته اند، هم کوه نشينان وهم شبانان خانه بدوشند. پس مهاجرت هاي اقوامي چون قوم هون(5) قابل تبيين است.
کجاست که اين مرغان شکاري به آن بال نگسترده اند؟، شهپر فاتح آنان بيش از يک بار بر بيش از ربع کره زمين سايه گسترده است. از اين رو مغولان خود را درکشورهاي گوناگون آسيا مستقر ساخته اند وبه ياري خصايص ملل ديگر وضع خود را بهبود بخشيده اند.
هردرنظريه هاي گومپلوويچ و راتزن هوفر(6) و مخصوصا اوپنهايمر را درباره مهاجرت ونقش ستيزه درظهور دولت، پيش بيني کرده است:
حکومتهاي پرجبروت آلمان يا بر روي هم حکومتهاي پرجبروت آلمان يا بر روي هم حکومتهاي پرجبروت اروپا از چه زمينه اي برخاستند؟ از زمينه جنگ. انبوه بربريان اين ربع کره را فتح کردند. رهبران واشراف آنان، سرزمينها و مردم را بين خود تقسيم کردند. بدين طريق امارات وتيولهاي ارثي (7) به وجود آمدند. پس شرارت مردم مغلوب رخ نمود: فاتحان برمتصرفات خويش تسلط داشتند و هرگونه تغييري که به مرور زمان در امر تصرف ايشان روي داد، معلول انقلابات وجنگ و توافق زورمندان وبنا بر اين موافق قانون قويتر بود.
نظريه دوري تاريخ نيز که هواخواهاني چون ابن خلدون و تورگو داشت، برهردر پوشيده نيست:
اقوام جنگاور کوهستاني... دشتهاي آرام را لگدکوب کردند. اقليم و ضرورت واحتياجات، آنان را نيرومند و شجاع گردانيده بود. از اين رو، در زمين پخش شدند و همه جا برتري يافتند تا آنکه در اقاليم ملايم به تجمل گرفتار آمدند وگردن به يوغ ديگران دادند.
هردر مانند راتزل و سمپل وماهن(8) والو(9) وديگران به اهميت مهاجرت دريايي و برخورد فرهنگي واقف است.
مديترانه بتنهايي چنان در خصايص همه اروپا نفوذ بخشيده است که ما مي توانيم آن را ميانجي وگسترنده تقريبا همه مراحل تکامل عصر قديم وعصر ميانه بشماريم.
مي توان خدمت هردر را به علوم اجتماعي چنين برشمرد:
1. عوامل جغرافيايي از همه جهت، مخصوصا از لحاظ اقتصادي، درانگاره هاي فرهنگي اثرعميق مي گذارند.
2. تغيير راه ورسم واخلاق ونهادهاي اجتماعي، اساسا معلول عوامل خارجي مانند مهاجرتهاي توده وار و تهاجم هستند.
3. معمولا جلگه هاي خشک و کم آب وعلف وتپه ماهور هاي پست، زادگاه اقوام خانه بدوش شبانند.
4. اقوام شبان معمولا بر اقوام کشاورز مي تازند و آنان را غارت مي کنند.
5. هجوم اقوام شبان بر اقوام کشاورز، مقدمه ظهور دولت است.
6. معمولا هر قوم مهاجمي پس از اسکان يافتن، به ملايمت مي گرايد و رفته رفته مغلوب قوم مهاجم ديگري مي شود.
7. ارتباطات دريايي، برخورد فرهنگي را آسان مي گردانند و به پيچيدگي فرهنگي يا ترقي مي انجامند.

هيرت، علت گراي اقتصادي: آثار هيرن در علوم اجتماعي تاثيري اندک نهاد و اين تاثير به وساطت هيرن صورت گرفت. هيرن از استادان دانشگاه گوتينگن(10) بود. کتاب مهم او عنواني همانندعنوان کتاب بزرگ هردر دارد: انديشه هايي درباره سياست و ارتباط و تجارت ملل بزرگ عتيق. افکار مونتسکيو و آدام اسميت هم در هيرن اثرگذاشت. با اينهمه، نظريه او از نظريه هردر تجاوز نکرد.
 

به نظر هيرن، تجارت و مهاجرت و ارتباط وستيزه، اهميت تاريخي بسيار دارند. دور تاريخي« مهاجرت -جنگ» در همه جا يکسان نيست؛ اين دور در ايران وساير اجتماعات آسياي ميانه ساده ويکنواخت است، ولي در اجتماعات اروپايي پيچيده و متنوع است.
هيرن احتمالا به الهام ابن خلدون وتورگو و هردر، درباره اقوام خانه بدوش آسيا نظرهايي بديع آورد و زمينه کار ريتر(11) و گيوت(12) وکهل(13) و کوتا(14) واکلوس پسشل(15) وساير اصحاب جغرافيايي انساني را فراهم کرد.
آسياي ميانه با وجود تنوع ووسعت انقلابات خود، برخلاف اروپا در سراسر تاريخ، از نوعي يکنواختي برخوردار بوده است. سلطنتها آمده اند و رفته اند و با اين وصف، همان خصايص ديرين از دودماني به دودمان ديگر انتقال يافته اند...
امپراتوريهاي توانايي که در آسيا برخاستند، به شيوه سلطنتهاي اروپايي به وجود نيامدند؛ معمولا اين امپراتوريها بوسيله ملل فاتح نيرومندي که اغلب خانه بدوش بودند، برپا شدند.. اين ملل براي کشورگشايي، قوام يافتند و مطابق طرز زندگي خود، براي تحمل سختيهاي جنگ، آمادگي داشتند. براثر نيازهاي محدود خود، از قسمت اعظم ساز وبرگي که پيشروي ارتشهاي منظم کنوني ما را دشوار مي سازد، آزاد بودند. با پرورش گله هاي بيشمار اسب، سوارنظامي که مايه اصلي قدرت آنان بود، به وجود آوردند و حتي به هنگام صلح، همواره با اسب به اين سوي و آن سوي مي تاختند و بندرت به زير مي آمدند. اين عادات غارتگرانه آنان را براي جنگ واقعي آماده مي کردند. اگر آنان را از بيباکي شديد و شجاعت سرد اروپايي خالي بدانيم، باز بايد بگوييم که براثر آن عادات، به هنگام حمله، جسارت و بي پروايي را که از عادت برخورد به خطر وشهوت تاراج، سرچشمه مي گرفتند، نشان مي دادند. همين اميال بودند که انبوه مغولان واعراب را از استپها و بيابانهاي خود به پيش راندند و پارتيان و پارسيان را از کوهستانهاي خود براي ويراني و نابودي نواحي پرثمر جنوب آسيا، بسيج کردند. اينان پس از غلبه برملل متمدن، سلطه خود را تا جايي که گروههاي غارتگر آنان اجازه مي دادند، بسط دادند و امپراتوريهاي مقتدر برافراختند وبي اکراه، سرزمين پرنعمتي را جانشين موطن بيحاصل خود کردند. امابزودي براثر آشنايي با ظرايف وتجملات خطه مغلوب، ونفوذ اقليمي ملايم، عادات آنان سخت دگرگون شد. مردم گله دار و سرگردان چون به هيچ سرزميني تعلق نداشتند و وطني براي خود نمي شناختند، بدون هيچ دشواري آداب قوم مغلوب را فراگرفتند. مهاجمان غالب در نتيجه، به صورت مردمي تجمل پرست درآمدند. اگر انتقال آنان از زندگي ساده توحش، به زندگي مرفه و آسان گير، تند وناگهان بود وتجمل پرستي آنان شدت داشت، به سهولت گرفتار حياتي آسوده و پرزرق و برق مي شدند و سروري خود را به پايان مي رساندند. دير يا زود اقوام کشورگشاي تازه نفسي که پس از پيروزي تباه شده بودند، از زادبوم کهن يا نواحي ديگر، پيش تاختند وبر ويرانه هاي دودمان پيشين، دودمان نوي برمي افراشتند، و به نوبه خود از همان دگرگونيها و مراحل انحطاط و سقوط مي گذشتند.
مي توان تمام تاريخ آسيا را چنين دانست. فقط دوره غلبه مقدونيان- دوره اي که اروپاييان برخطه آسيا سلطه ورزيدند- از اين اصل مستثني است. به اين ترتيب، از ديرباز سلطنت آشوريان وکلدانيان و پارسيان وپارتيان فراشدند وفرو افتادند؛ تاريخ هجوم عرب، در قرون وسطي نيز چنين بود. امپراتوريهاي تاتاران و مغولان نيز تا عصر حاضر وضعي از اين گونه داشتند.[30]
درموضوع کوچ نشيني آراء ابت(16) وسيلي(17) وشفرد وترنر (18) و لوريا(19) ومتيوس(20) وگيلس پاي(21) وله روي بيوليو(22) و موير(23) و هاردي(24) و پين(25) و ديگران را پيشگويي کرد.[31]
يکي از جالبترين صحنه هاي تاريخ، بسط ملتها از طريق کوچ نشيني مسالمت آميزاست. امپراتوريهاي استبدادي که فقط بوسيله تهاجم گسترش مي يابند، چنين تصويري به ما عرضه نمي دارند. آيين آنها، انتقال وجا به جا کردن اجباري ملل است، وهرگز نمي توان براين آيين که همواره با زور و کراراً با پخش اسيران همراه است، کوچ نشينهايي پر رونق به بار آورد. اگر درباره کوچ نشينهاي تهاجمي دقت کنيم، درمي يابيم که اينان عواملي نظامي هستند وبه جاي آنکه به آباداني يا استعمار بينجامند، مانند کوچ نشينهاي مقدوني ورومي و روسي، وسيله حفظ ايالات امپراتوري مي شوند. برعکس، ملل بازرگان همواره و مخصوصاً هنگامي که از آزادي مدني برخوردارند، در جريان دريانوردي، لزوم کوچ نشيني را در مي يابند. فينيقيان ويونانيان مانند انگليسيان و هلنديان چنين کردند. با وجود سوء استفاده هايي که از کوچ نشيني مي شوند و برمورخان پوشيده نمي مانند، نه تنها تمدن اصلي کوچ نشينان، بلکه تا حدودي تمدن نوع بشر بر اين« وسيله مسالمت آميز پيشروي» تکيه دارد. « دولت مادر» براثر مبادله مدام با کوچ نشينها، دانش خود را زنده مي کند و بسط مي دهد. گذشته از اين، کوچ نشيني موجب رشد عقايد سياسي و تکامل حکومت مدني مي شود. مردمي که کشور پدري را ترک گفته اند، در زيستگاه جديد از جهاتي دگرگون مي شوند، زيرا ويژگيها و وضع مساعد يا نامساعد زيستگاه جديد، ذهن آنان را در زمينه هاي تازه اي به کار مي اندازند. در اين گونه موارد- که جامعه از نو آغاز مي شود- اصلاحات بسياري که به هنگام تثبيت امور واشياء به ندرت تحقق مي پذيرند، به سهولت و به ضرورت صورت مي گيرند. درست است که کوچ نشينها در وهله اول به تقليد از حکومت سرزمين مادري مي پردازند، اما روابط خارجي جديد و حوزه عمل وسيعي که لزوماً برکوچ نشينان گشوده مي شود، به زودي ايشان را از سرزمين مادري دور مي سازد. آزادي مدني تقريباً در همه اعصار از آغوش کوچ نشينها پديد آمده است. يونان تا زماني که کوچ نشينهاي آسياي صغير به درجه اعلاي جلال نرسيدند، فرزندي چون سولون نپرورانيد. در يونان فقط يک قانونگذار بزرگ آمد وکوشيد که مردم به صورت شهروند ( و نه جنگاور) درآيند. ولي تقريباً هريک از کوچ نشينهاي يوناني و سيسيلي، براي خود کساني چون زاليو کوس(26)يا کارانداس(27) پروردند. به اين طريق بايد گفت که کوچ نشينهاي هر دولت تجاري بدان عمردوباره مي بخشند.[32]
هيرن سبب شد که جنبه جغرافيايي تاريخ، مورد تأکيد قرار گيرد. به سبب تأثيري که در کارل ريتر نهاد، او را نياي جغرافياي انساني خوانده اند. به نظر برخي از محققان، هيرن پدر «ماده گرايي تاريخي» (historical materialism) مارکس و انگلس است.

نتيجه: خردمندان يوناني و رومي وبسياري از محققان ثبات گراي ديگر، برخورد فرهنگي ودگرگوني اجتماعي را زيانبخش و داراي نتايجي منفي مي شمردند وخواستار تثبيت وضع موجود يا بازگشت به گذشته بودند. اما در عصر جديد، رفته رفته به برکت ارتباطات تجاري و جنگي جديد، برخوردهاي فرهنگي گوناگون دست دادند و تحرک ذهني وتحرک فرهنگي امکان يافت. پس محققان با نظري مثبت به دگرگوني اجتماعي و نتايج آن نگريستند. ماندويل برخورد فرهنگي را جرياني پيچيده و پرهيز ناپذير انگاشت. هيوم احتمالاً براي اولين بار براي برخورد فرهنگي نتايجي مثبت شناخت و يادآوري کرد که اين گونه برخورد، نيروهاي افراد را آزاد و متوجه رقابتهاي سودمند مي سازد. مونتسکيو نظري اعتداليتر آورد. به نظر او، برخورد فرهنگي هم موجب دگرگونيهاي ژرف اخلاقي است و هم منشأ تحريک فرهنگي. تورگو از متفکران عصر خود پيش افتاد و مانند ابن خلدون، نظريه «دوري» را طرح کرد وجريان «سلطه» و «سازمان جهاني» را مورد تحليل قرار داد. هردر هم آراء انقلابي بعدي و هم عقايد جغرافياي انساني را به ميان گذارد. هيرن که به منزله منادي هر در است برخي از افکار محققان ديگر را نظم و بسط داد. او نخستين کسي است که به تفاوت مهاجرتهاي آسيايي و اروپايي پي برد و نيز بين توسعه از راه هجوم و توسعه آرام، فرق گذاشت.
 

پي نوشت ها :
 

1. Bernard de Mandville
2. Johann Gottfried von Herder
3. Mahrattas
4. Wissler
5. Hun
6. Ratzenhofer
7. Fiefs
8.Mahan
9. Vallaux
10. Gottingen
11.Ritter
12. Guyot
13. Kohl
14. Cotta
15. Peschel
16.Abbot
17. Seeley
18. Turner
19. Loria
20. Mathews
21. Gillespie
22. Leroy-Beaulieu
23. Muir
24. Hardy
25. Payne
26. Zaleucus
27. charandas
 

منبع:کتاب تاريخ انديشه اي اجتماعي از جامعه ي ابتدايي تا جامعه ي جديد-جلد اول



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.