فيلم نامه شاهدي براي تعقيب (قسمت چهارم)

اتاقي كوچك با كمدهاي چوبي كه دورتادور اتاق را پوشانده است. سرويلفرد كلاه گيس به سر دارد و آستين يك دستش را بالا زده است و با اكراه اجازه مي دهد كه دكتر هاريسون فشار خونش را بگيرد. كارتر ايستاده و تماشاگر است، خانم پليمسول نيز در حال آماده كردن يك سرنگ است.
چهارشنبه، 31 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فيلم نامه شاهدي براي تعقيب (قسمت چهارم)

فيلم نامه شاهدي براي تعقيب (قسمت چهارم)
فيلم نامه شاهدي براي تعقيب (قسمت چهارم)


 






 

داخلي-اتاق رختكن دادگاه جنايي مركزي-روز
 

اتاقي كوچك با كمدهاي چوبي كه دورتادور اتاق را پوشانده است. سرويلفرد كلاه گيس به سر دارد و آستين يك دستش را بالا زده است و با اكراه اجازه مي دهد كه دكتر هاريسون فشار خونش را بگيرد. كارتر ايستاده و تماشاگر است، خانم پليمسول نيز در حال آماده كردن يك سرنگ است.
سرويلفرد: اين احمقانه اس... فقط يه ذره استرسه... هميشه روز اول دادرسي اين جوري ام
...
دكتر هريسون (دستگاه فشار خون را باز مي كند): 240 روي 130 ... به هر حال نبايد اينجا مي بودين.
سرويلفرد (تلاش مي كند كه بلند شود): من بايد الان تو دادگاه باشم ... دادرسي شروع شده!
دكتر هريسون (او را سرجايش مي نشاند ... به خانم پليمسول): سرنگ لطفاً.
خانم پليمسول (سرنگ را مي دهد): حالا پسر شجاعي باش سرويلفرد.
سرويلفرد: خانم پليمسول بايد به عرضتون برسونم من از خانواده مردان جنگي هستم كه نسبشون به ريچارد شيردل مي رسه. (در خارج از قاب دكتر هريسون در حال تزريق آمپول است) آخ!
دكتر هريسون: بايد هر روز تزريق كلسيم داشته باشي ... و هر يك ساعت قرص آرام بخش بخورين ... (جعبه سفيد كوچكي را به طرف او مي گيرد)... در زمان درد ناگهاني، يا تنگي نفس يكي از قرص هاي نيتروگليسيرين رو بالا مي اندازي ... اين جعبه سياه ... (جعبه سياه كوچكي را نيز به او مي دهد) زيرزبونيته. و خوردن حتي چند قطره..
سرويلفرد (بلند مي شود): بسه ديگه دكتر... قاضي درباره تست بزاق قرار بپرسه .. (به كارتر) بهتره كه اون قمقمه شيركاكائو را با خودم ببرم. (به دكتر هريسون) كمكم مي كنه قرص ها رو فرو بدم.
او با چالاكي ردايش را مي پوشد، در حالي كه كارتر قمقمه را برمي دارد.
خانم پليمسول: لطفاً بذارين اونو ببينم. (بطري را به طرف دكتر هريسون مي گيرد). بيمار من نوشيدني رو جايگزين شيركاكائو كرده (در بطري را برمي دارد و آن را بو مي كند) اين شيركاكائوئه، خيلي متأسفم.
سرويلفرد: خانم پليمسول اگه شما يه زن نبودين، حتماً مي زدمتون!
سرويلفرد (چشمكي حواله كارتر مي كند): حواست به اين باشه كارتر.
دكتر هريسون: سرويلفرد از الان به بعد در دادگاه از هيجان زياد پرهيز كنين. حواستون به دماي بدنتون باشه. هم صدا و هم فشار خونتون رو پايين نگه دارين...
در خلال اين مدت، كارتر به سمت كيف دستي مي رود و پشتش را به بقيه مي كند. در داخل كيف قمقمه ديگري وجود دارد. كارتر خيلي ماهرانه بطري قمقمه را تعويض مي كند و بي درنگ آن را مي بندد.
سرويلفرد (به دكتر هريسون): متشكرم دكتر. من با وجود قرص ها ... و شيركاكائو در امان خواهم بود. (قمقمه را مي گيرد) بجنب كارتر!
آنها بيرون مي روند؛ سرويلفرد، كارتر و يك بطري لبريز از نوشيدني.

سالن دادگاه شماره يك-روز
 

مايرز سرپا ايستاده است و از سربازرس هارن سوال مي پرسد. تمام صندلي هاي دادگاه توسط تماشاچياني اشغال شده است كه جريان دادرسي را از نزديك دنبال مي كنند.
هارن: ... طبق دماي بدن و ديگر عوامل، ما زمان مرگ رو بين ساعت نُه و نيم و ده شب تخمين مي زنيم، به طور تقريبي نيم ساعت قبل از اين كه خدمتكار به خونه برگرده و با ما تماس بگيره.
مايرز: جسد خانم فرنچ رو در چه حالتي پيدا كردين؟
هارن: روي صورت افتاده بود در حالي كه پشت سرش زخمي شده بود.
ول در جايگاه متهم با چهره اي غمگين گوش مي دهد. او سرش را بالا مي آورد و لبخند مي زند، چرا كه سرويلفرد و كارتر را مي بيند كه وارد مي شوند و به طرف جايگاه خود مي روند. سرويلفرد قمقمه را زير ردايش گرفته است. پرسش و پاسخ از شاهد ادامه دارد.
مايرز: آيا جراحت باعث مرگ شده بود بازپرس؟
هارن: بله آقا. مرگ آني بوده، چرا كه عامل اون شيء سنگين و غيرتيز بوده.
هيچ كس غير از وُل متوجه حضور سرويلفرد نشده است. سرويلفرد به طرف جايگاه وكلاي مدافع مي رود و كارتر نيز به صندلي كه از قبل براي او نگه داشته شده بود مي رود.
مايرز: آيا هيچ اثري از درگيري بود؟
هارن: به هيچ وجه. فقط يه ضربه.
مايرز: يه ضربه؟ آيا اين به اين معنيه كه قاتل خانم فرنچ رو غافل گير كرده؟
سرويلفرد هنوز در صندلي اش جا نگرفته است كه بلافاصله از جا مي پرد.
سرويلفرد: عاليجناب، اعتراض دارم... (قاضي، مايرز و ديگران متوجه حضور او مي شوند) دوست فرزانه ام عنوان قاتل رو جايگزين ضارب كردند، در حالي كه ما هنوز مشخص نكرده ايم كه ضارب يك زن است يا يك مرد. چرا كه ممكنه قاتل يه زن باشه.
قاضي: آقاي مايرز به نظر مي رسه كه سرويلفرد درست سربزنگاه سررسيدن تا نكته دستور زباني رو به شما گوشزد كنن. لطفاً سؤالتون رو اصلاح كنين.
سرويلفرد با لبخند كوچكي كه تحويل هارن مي دهد، مي نشيند.
مايرز: بله عاليجناب. (به هارن) سربازرس، آيا شما فكر مي كنين كه ضارب ... (به سرويلفرد نگاه مي كند) خانم، آقا يا اشيا ... خانم فرنچ رو غافل گير كرده؟
سرويلفرد قصد دارد قمقمه را زير صندلي اش بگذارد كه بار ديگر از جايش بلند مي شود.
سرويلفرد: عاليجناب، من متعجبم كه همكار فرزانه ام به جاي پرسيدن حقيقت در واقع نظر شاهد رو مي پرسن.
قاضي: كاملاً درسته. بايد بهتر از اين عمل كنين آقاي مايرز.
مايرز (عقب نشيني مي كند): عاليجناب، من سؤالم رو كاملاً پس مي گيرم.
سرويلفرد: اين طوري بهتره. (او مي نشيند و قمقمه را زير صندلي اش مي گذارد)
خانم پليمسول وارد جمعيت تماشاچيان مي شود و خودش را در كنار خانم جوان مومشكي كه تمام حواسش پيش وُل است، جا مي كند. خانم پليمسول ساعت مچي اش را روي زنگ كوك مي كند و تكيه مي دهد.
در پايين جريان دادرسي ادامه دارد.
مايرز: بسيار خب، سربازرس، سؤالات رو با حقايق اين پرونده ادامه مي ديم، بعد از مشخص كردن علت و زمان مرگ شما چه كردين؟
هارن: تحقيقات انجام شد، عكس هايي گرفته شد و انگشت نگاري انجام شد.
مايرز: اثر انگشت متعلق به چه كساني بود؟
هارن: من اثر انگشت خانم فرنچ و ژانت مكنزي رو پيدا كردم و چند اثر انگشت ديگر كه بعد مشخص شد كه متعلق به آقاي لئونارد وُله.
مايرز: اثر انگشت ديگري نبود؟
هارن: نه نبود.
ول دستانش را از ميله جايگاه جدا مي كند و بي قرار در صندلي اش جابه جا مي شود.
مايرز: شما گفتين از ظاهر اتاق معلوم بود كه دزدي صورت گرفته؟
هارن: بله بله. وسايل روي زمين افتاده بودن و پنجره از كنار دستگيره شكسته بود. شيشه روي زمين ريخته بود و مقداري هم به بيرون پرت شده بود. شيشه هاي شكسته نشون نمي داد كه به پنجره از بيرون ضربه خورده باشه.
مايرز: منظور شما اينه كه كسي شيشه رو شكونده بود مي خواسته وانمود كنه كه در از بيرون باز شده؟
سرويلفرد (بلند مي شود): عاليجناب، اعتراض دارم. دوست فرزانه ام حرف در دهان شاهد مي گذارن. در كل اگر ايشون به جواب هاي خودشون اصرار دارن حضور شاهد در اينجا غيرضروري به نظر مي رسه.
قاضي: وارده. وارده. شما اين طور فكر نمي كنين آقاي مايرز؟
مايرز (با كج خلقي): بله، عاليجناب. (به هارن) سربازرس، آيا تحقيق كردين كه چيزي از اموال مقتوله گم شده يا نه؟
هارن: طبق گفته خدمتكار چيزي گم نشده.
مايرز: سربازرس طبق تجربه خودتون سارق (با نگاهي به سرويلفرد) ... يا خانم سارقي كه وارد خانه مي شود، آيا پيش آمده بدون اين كه چيزي بردارد محل را ترك كند؟
هارن: نه آقا.
مايرز: شما كت رو به عنوان مدرك ارائه كردين، سربازرس؟
هارن: بله آقا.
در حالي كه مأمور دادگاه به سمت ميزي مي رود كه چيزهايي به عنوان مدرك روي آن چيده شده اند... يك كت، يك چاقو، وصيتنامه و چند كاغذ كه روي هم تلنبار شده اند. مأمور دادگاه كت را برمي دارد و به سربازرس مي دهد.
مايرز: اين همان كت است؟
مايرز: لطفاً اين كت به عنوان مدرك به پرونده ضميمه شود. (سپس رو به هارن) اينو از كجا پيداكردين سربازرس؟
هارن: اين كتيه كه ما تو خونه متهم پيدا كرديم و براي يافتن لكه خون به آزمايشگاه فرستاديمش.
مايرز: و رد خوني پيدا كردين؟
هارن: بله، حتي با وجود اين كه سعي شده تا اثر اونو بشورن.
به نظر مي رسد كه سرويلفرد علاقه اي به اين پرسخ و پاسخ ندارد و بند عينكش را دور انگشتش مي چرخاند.
مايرز: آزمايشگاه چه آزمايشي انجام داد سربازرس؟
هارن: اول اين كه آيا لكه اثر خون انسان است يا خير و بعد هم طبقه بندي گروه خوني.
مايرز: و آيا خون متعلق به گروه نوع خاصي بود؟
هارن: بله آقا. گروه خوني اُ.
مايرز: و بعد از آن گروه خوني خانم مقتول رو نيز مشخص كردين؟
هارن: بله، آقا.
مايرز: و گروه خونشيون چي بود؟
هارن: اون هم ... اُ بود.
مايرز: متشكرم سربازرس.
ول از جايگاه متهم صداي نجواهاي هيجان زده حضار را مي شنود. او مضطرب به قاضي نگاه مي كند. كه در حال نوشتن يادداشي است، سپس به هيئت منصفه نگاه مي كند كه صورت هايشان حاكي از قبول حرف هاي دادستان است. نگاهش را به بروگان مور مي دوزد كه اوراقي را آماده مي كند و سرويلفرد كه بي قيدانه عينك بي دسته اش را همچنان تاب مي دهد.
مايرز: سؤال ديگه اي ندارم.
مايرز خشنود از كار سر جايش مي نشيند. لحظه اي سكوت مي شود. سرويلفرد با دقت عينكش را به چشم مي گذارد و بلند مي شود.
سرويلفرد: شما گفتين كه تنها اثر انگشت هايي كه پيدا كردين متعلق به خانم فرنچ، ژانت منكنزي و زنداني، لئونارد وُل بوده. طبق تجربه خود شما وقتي سارقي به خانه اي وارد مي شود اثر انگشتي از خودش به جا مي گذارد يا خير؟
هارن: اون دستكش مي پوشه.
سرويلفرد: هميشه؟
هارن: تقريباً هميشه.
سرويلفرد: بنابراين عدم وجود اثر انگشت در پرونده هاي دزدي شما را شديداً متعجب مي كنه؟
هارن: نه آقا.
سرويلفرد: نمي تونيم فرض كنيم كه سارق با گمان خالي بودن خونه وارد شده و ناگهان با خانم فرنچ روبه رو شده و به ايشون حمله كرده ... سپس متوجه مي شه كه اون مرده و از ترس بدون برداشتن چيزي پا به فرار گذاشته؟
هارن: بله آقا ... اين كاملاً امكان داره.
مايرز (بلند مي شود): من اعتراض دارم عاليجناب، اين كاملاً غيرممكنه كه حدس بزنيم تو ذهن يه سارق خيالي چه مي گذره... با دستكش يا بي دستكش.
قاضي: كاملاً درسته آقاي مايرز. (به ويلفرد) گمانه زني نكنين سرويلفرد، تنها در محدوده حقيقت پيش برين.
سرويلفرد (با تكان سر تأييد مي كند ... سپس خطاب به هارن): سربازرس، زماني كه از زنداني درباره لكه روي كت بازجويي مي كردين آيا او زخم تازه پانسمان شده روي مچش رو به شما نشون نداد و توضيح نداد كه وقتي مشغول بريدن نان بوده با كارد آشپزخونه دستش رو زخمي كرده؟
هارن: بله آقا، اين چيزي بود كه اون گفت.
سرويلفرد: و آيا اين همون حرفي نبود كه همسر زنداني به شما گفت؟
هارن: بله آقا اما بعد از اون...
سرويلفرد (بي درنگ): فقط بله يا نه لطفاً. آيا همسر زنداني چاقو رو به شما نشون نداد و نگفت كه همسرش مچ دستش رو هنگام بريدن نان زخمي كرده؟
هارن: بله اقا.
سرويلفرد: ازتون مي خوام كه اين چاقو رو شناسايي كنين سربازرس.
مأمور دادگاه مقابل ميز مي رود و چاقوي اتيكت دار را برمي دارد و آن را به هارن نشان مي دهد.
سرويلفرد: لطفاً لبه چاقو رو با انگشتتون امتحان كنين ... (هارن اطاعت مي كند) ... با احتياط! (هارن انگشتش را مي كشد، تأييد مي كند كه لبه خيلي تيز و برنده اي دارد)
هارن: بله، آقا. (چاقو را به مأمور دادگاه برمي گرداند)
سرويلفرد: با اين اوصاف، اگر چنين چاقويي بلغزه، باعث جراحتي با خون ريزي زياد نمي شه؟
هارن: بله آقا .. امكانش هست.
سرويلفرد: سربازرس شما اظهار كردين كه اثر خون روي كت زنداني رو بررسي كردين، كه خون خانم فرنچ بوده و مشخص شد كه گروه خوني هر دو يكسانه ... گروه اُ؟
هارن: كاملاً درسته.
سرويلفرد: با اين همه اگه گروه خوني زنداني نيز از همان گروه باشه، بنابراين لكه خون روي كت اون به احتمال زياد مي تونه بر اثر همان حادثه اي باشه كه زنداني براي شما تعريف كرده بود؟
هارن: بله آقا.
سرويلفرد: آيا شما خون زنداني رو بررسي كردين سربازرس؟
هارن: خير آقا.
سرويلفرد: من اينجا يه گواهي دارم (بروگان مور برگه اي را به او مي دهد) ... طبق اين گواهي اهدا كننده خون لئونارد استفان وُل به بيمارستان لندن شما، گروه خوني اش ... (با حرارت) ... اُ است.
همهمه اي در دادگاه. وُل جان مي گيرد، عرق پشت لبش را پاك مي كند.
سرويلفرد: متشكرم سربازرس. (او مي نشيند)
مايرز (تلاش مي كند تا راند از دست رفته را پس بگيرد): سربازرس با قبول اين كه بريدگي بر اثر آن چاقو بوده، آيا راهي وجود داره كه نشون بده كه آيا اين بريدگي تصادفي بوده يا عمدي، بعد از جنايت ... تعمدي صورت گرفته ... تا دليلي بشه براي لكه هاي خون؟
سرويلفرد (نيم خيز): در واقع عاليجناب...!
مايرز: من سؤالم رو پس مي گيرم. شما مي تونين بشينين سربازرس (به مأمور دادگاه) ژانت مكنزي رو احضار مي كنم.
مأمور دادگاه: ژانت مكنزي!
مأمور پليس: ژانت مكنزي!
ژانت با يك كيف و چتر و با همان قيافه عبوس سرد هميشگي وارد سالن دادگاه مي شود. در حالي كه از مقابل جايگاه متهم عبور مي كند، چشمانش را روي وُل قفل مي كند و به جايگاه شهود مي رود. مأمور دادگاه انجيل را به دست او مي دهد و قسم نامه را بالا مي گيرد. ژانت قسم را ادا مي كند.
خانم پليمسول از بالكن تماشاگران همه چيز را زير نظر دارد. صداي زنگ ساعتش يك باره بلند مي شود و او بي درنگ آن را قطع مي كند. با نگاه از خانم مومشكي كنارش معذرت خواهي مي كند، سپس رو به جلو خم مي شود و توجه كارتر را به خودش جلب مي كند.
كارتر منظور او را مي گيرد و با تكان سر تأييد مي كند و به ميهو علامت مي دهد. ميهو به بروگان مور علامت مي دهد و او نيز به طرف سر ويلفرد خم مي شود و چيزي در گوش او نجوا مي كند. سرويلفرد همچنان در حال چرخاندن بند عينك است. سرويلفرد با تكان سر تأييد مي كند و جعبه سفيد را برمي دارد و قرصي از آن در مي آورد. بروگان مور بطري را از قمقمه بيرون مي آورد، در آن را باز مي كند و به دست سرويلفرد مي دهد. سرويلفرد به طرف خانم پليمسول مي رود و در مقابل چشمان رضايتمند او قرص را در دهانش مي گذارد. خانم پليمسول در بالكن تماشاچيان دوباره ساعتش را تتنظيم مي كند و در گوش خانم مومشكي كناري اش نجوا مي كند.
خانم پليمسول: اگه قرصش رو هر يه ساعت نخوره بعيد مي دونم كه تا آخر دادرسي بتونه دوام بياره. در خلال اين مدت ژانت مكنزي مشغول اداي قسم بوده و حالا صداي مايرز را مي شنويم كه اولين سؤالش را مي پرسد.
مايرز: اسم شما ژانت مكنزيه؟
ژانت: آره. اين اسم منه.
مايرز: كجا زندگي مي كنين؟
ژانت (رو به قاضي): حالا كه خانم فرنچ بيچاره مرده، من رفتم پيش خواهر زاده ام تو گلينستر نوزدهم.
قاضي: خانم مكنزي، لطفاً در ميكروفن صحبت كنين.
مايرز: شما خدمتكار و همدم خانم مكنزي مرحوم بودين؟
ژانت: من خدمتكارش بودم. هيچ نظري درباره همدم بودن ندارم، اونهايي كه بدن هاي ضعيف و لاجون دارن از يه ذره كار شرافتمندانه تو خونه مي ترسن.
مايرز: درسته. منظورم اين بود كه شما رابطه دوستانه اي داشتين ... نه فقط مثل يه خدمتكار و خانم خونه.
ژانت: من ده سال باهاش بودم و ازش مراقبت كردم. اون منو مي شناخت و بهم اعتماد داشت و خيلي پيش اومده بود كه نذارم كار احمقانه اي بكنه.
مايرز: لطفاً براي هيئت منصفه تعريف كنين كه عصر چهاردهم سپتامبر چه اتفاقي افتاد.
ژانت: جمعه شب بود و زمان تعطيلي من. قصد داشتم برم خواهرزاده ام تو جاده گلينستر رو ببينم، تا اونجا پنج دقيقه پياده راهه. هفت و نيم بود كه خونه رو ترك كردم. بهش قول داده بودم الگوي لباسي رو كه خواسته بود براش ببرم. (ميكروفوني كه به سويش خم شده معذبش كرده است... رو به قاضي) اين حتماً بايد باشه؟
قاضي: سؤال خوبيه. از اونجايي كه اين وسيله با هزينه اي بالا و از راه ماليات نصب شده پس بهتره ازش استفاده كنيم. لطفاً ادامه بدين.
ژانت: بسيار خب، بعد از اين كه پيش خواهزاده ام رسيدم، يادم افتاد كه الگو رو جا گذاشتم . پس بعد از شام برگشتم تا اونو بردارم، چون كه راهش دور نبود. ساعت بيست و پنج دقيقه از نهُ گذشته بود كه من به خونه رسيدم. داخل شدم و از پله ها بالا رفتم تا به اتاقم برسم. (چشم به وُل مي دوزد) وقتيكه از كنار اتاق نشيمن رد مي شدم، شنيدم كه زنداني اونجا در حال صحبت با خانم فرنچه.
وُل (از جا مي پرد): نه! من نبودم! اون صداي من نبود!
نگهبانان او را مي گيرند. وُل به صندلي اش باز مي گردد.
مايرز: مطمئنين كه اين صداي زنداني بود كه شنيدين؟
ژانت: آره، من صداي اونو خوب مي شناسم... خيلي اوقات خودش صدام مي كنه، داشتن با هم مي گفتن و مي خنديدن، اما خب چه ربطي به من داره، پس رفتم طبقه بالا و الگو رو برداشتم.
مايرز: اجازه بدين در مورد زمان دقيق باشيم. شما گفتين كه شما بيست دقيقه بعد از نُه وارد خونه شدين؟
ژانت: آره. الگو روي قفسه اتاقم بود، درست در كنار ساعتم و من ساعت رو ديدم؛ نُه و بيست و پنج دقيقه.
مايرز: ادامه بدين لطفاً.
ژانت: برگشتم پيش خواهرزاده ام. اون از ديدن الگو خيلي خوشحال شد ... (او به طرف قاضي برمي گردد و قاضي به او اشاره مي كند كه در ميكروفن حرف بزند) خيلي خوشحال شد. من تا بيست دقيقه به يازده اونجا موندم، بعد اومدم خونه. رفتم به اتاق نشيمن كه ببينم خانم چيزي احتياج داره يا نه، اون اونجا بود، مرده بود، همه اتاق ريخت و پاش بود.
مايرز: شما فكر كردين به خونه دستبرد زدن؟
سرويلفرد مشغول چيدن قرص هايش است، اما با اين سؤال از جايش بلند مي شود.
سرويلفرد: عاليجناب، اعتراض دارم.
قاضي (با قاطعيت): من اجازه پاسخ گويي به اين سؤال رو نمي دم آقاي مايرز.
مايرز: عاليجناب (به ژانت) چقدر زنداني رو مي شناسين؟
ژانت: مي دونم كه محتاج پول بود.
مايرز: شنيده بودين كه از خانم پرنچ درخواست پول كنه؟.
ژانت: اون آب زيركاه تر از اين حرف هاس.
مايرز: خانم مكنزي شما مي دونستين كه آقاي وُل مرد متأهلي هستن؟
ژانت: ابداً! خانم روحش هم خبر نداشت.
وُل: ژانت. (او دوباره كنترل مي شود).
سرويلفرد (بلند مي شود): عاليجناب، اعتراض دارم، آن چه خانم فرنچ مي دونسته يا نمي دونسته صرفاً فرضيات ژانت مكنزيه.
مايرز: اجازه بدين اين طور بگم ... (ويلفرد مي نشيند) شما معتقدين كه خانم فرنچ از متأهل بودن آقاي وُل بي اطلاع بودن؟ آيا شاهدي براي اثبات اين تفكر دارين.
ژانت: خانم كتاب هايي سفارش داده بودن، زندگي با رونس باردت كاتس و يكي هم درباره ديزرائيل و همسرش. هر دو اونها درباره زن هايي كه با مردهاي جون تر از خودشون ازدواج كردن. من مي دونم چي تو سر خانم مي گذشت.
قاضي: گمان نمي كنم قابل اثبات باشه!
ژانت (خشمگين): چرا؟
قاضي: اعضاي هئيت منصفه، اين براي هر زني مي تونه پيش بياد كه با خوندن زندگي ديزرائيل تو روياي ازدواج با مردي جوان تر از خودش بره.
مايرز (بعد از فروكش كردن خنده حاضران): خانم مكنزي، شما از برنامه اي كه خانم فرنچ براي پول هاشون ترتيب داده بودن، خبر داشتين؟
ژانت: بله. اون وصيتنامه قبليش رو باطل كرده بود و يه جديدش رو تنظيم كرد. شنيدم كه وكيلش آقاي استوكس رو خبر كرد. اونم اونجا بود، زنداني رو مي گم.
مايرز: شما شنيدين كه خانم فرنچ و زنداني درباره وصيت صحبت كنن؟
ژانت: آره. همه پول هاي خانم به اون مي رسيد، خانم خودش گفت، چون كه هيچ فاميل نزديك يا كسي رو نداشت كه به اون بده.
مايرز: و كي اين اتفاق افتاد؟
ژانت: هشتم اكتبر، درست يه هفته قبل از روزي كه خانم به قتل برسه.
مايرز: متشكرم (با طمأنيه به سمت سرويلفرد مي رود) من سؤالاتم به پايان رسيد.
سرويلفرد (بي درنگ): نه هنوز خانم مكنزي.
ژانت چشم غره اي به سرويلفرد مي رود و دوباره در جايگاه مستقر مي شود.
سرويلفرد (با عينك يك چشمي اش): خانم مكنزي، شما درباره دو وصيتنامه شهادت دادين: در وصيتنامه قديمي، وصيتنامه اي كه باطل شد، آيا شما سهمي از اموال خانم فرنچ دريافت مي كردين؟
ژانت: آره. درسته خب.
سرويلفرد: در عوض در وصيتنامه جديد به غير از يك مقرري كوچيك بقيه اموال به زنداني، لئونارد وُل به ارث مي رسيد!
ژانت: اين خيلي بي انصافيه كه حتي يه پني از اون پول به اون برسه.
سرويلفرد: اين كاملاً قابل دركه كه شما با زنداني خصومت دارين.
ژانت: من با اون خصومتي ندارم. اون يه عوضي دست و پا چلفتي دغل بازه. اما من با او خصومتي ندارم.
سرويلفرد: من تصور مي كنم شما اين نظر رو دارين، چرا كه دوستي اون با خانم به قيمت از دست دادن دارايي خانم براي شما شد.
ژانت: من هيچ وقت ازش خوشم نيومده.
سرويلفرد: ‌صراحت شما نشاط آوره. بگذريم، گفتين كه در شب چهاردهم اكتبر صداي صحبت هاي زنداني و خانم فرنچ رو شنيدين. اونها چي مي گفتن؟
ژانت: من نشيندم اونها درباره چي حرف مي زدن.
سرويلفرد: منظورتون اينه كه فقط يه صداهايي شنيدين... صداي همهمه؟
ژانت: اونها داشتن مي خنديدن.
سرويلفرد: چي باعث مي شه كه بگين اون صداي مرد، صداي لئونارد وُل بوده؟
ژانت: من صداي اونو خوب مي شناسم.
سرويلفرد: در بسته بود، اين طور نيست؟
ژانت: بله.
سرويلفرد: بدون شك براي برداشتن الگو عجله داشتين، بنابراين بايد به سرعت از مقابل در بسته رد شده باشين ... با اين وجود هنوز هم مطمئنين كه صداي لئونارد وُل رو شنيدين؟
ژانت: به اندازه كافي اونجا بودم تا چيزي رو كه بايد مي شنيدم، بشنوم.
سرويلفرد: بي خيال خانم مكنزي. من مطمئنم شما دوست ندارين هيئت منصفه تصور كنن كه شما استراق سمع مي كردين.
ژانت: مي دونم كه اون با خانم اونجا بود. اگه اون نبوده پس كي بوده؟
سرويلفرد: دقيقاً! منظورتون اين كه مي خواين وُل باشه! اين چيزيه كه رفته تو سرتون. حالا به من بگين كه آيا خانم فرنچ شب ها گاهي تلويزيون نگاه مي كردن؟
ژانت: آره. اون شيفته برنامه هاي نشست و نمايشي بود.
سرويلفرد: ممكنه كه اون شب كه شما دوباره به خونه برگشتين و از مقابل در گذشتين، اون چه در حقيقت شنيدين، صداي زن و مردي در برنامه هاي تلويزيوني بوده كه مي خنديدن؟ (به هيئت منصفه) اون شب برنامه اي با نام پرش معشوق پخش مي شده.
ژانت: اون صداي تلويزيون نبود.
سرويلفرد: اوه؟ چرا نه؟
ژانت: براي اين كه اون هفته تلويزيون رو داده بوديم براي تعمير.
صداي خنده در دادگاه، حتي هيئت منصفه نيز همراه با جمعيت مي خندند. قاضي با لبخندي بر لب يادداشت برمي دارد. بروگان مور و ميهو با نگراني به يكديگر نگاه مي كنند.
سرويلفرد قمقمه اش را برمي دارد و درش را باز مي كند و داخل فنجان خالي مي كند و مثل مردي كه احتياج به داروي شفابخشش دارد، آن را لاجرعه سر مي كشد.
در بالكن تماشاچيان، خانم پليمسول سرويلفرد را ديده است كه شيركاكائو مي خورد. نگاهي به ساعتش مي اندازد، تعجب كرده است.
خانم پليمسول (به خانم مومشكي كنار دستش): عجيبه ... هنوز وقتش نشده.
سرويلفرد، نگاه او را در هوا مي زند و بلافاصله قرصي از قوطي سفيد برمي دارد و در كمال مظلوميت آن را قورت مي دهد. در دادگاه، مأمور دادگاه فرياد ساكت سر مي دهد و در حالي كه جمعيت ساكت مي شوند، مايرز بلند مي شود.
مايرز (چشم به سرويلفرد مي دوزد): اگر دوست فرزانه ام سؤال ديگري ندارند، من مايلم كه ...
سرويلفرد (خيلي خشك و جدي بلند مي شود): من هنوز سؤال هام تموم نشده. (خطاب به ژانت... با صدايي بلند) آيا شما تحت پوشش بيمه سلامت هستين، درسته؟
ژانت: همين طوره. هر هفته چهل و شش تا پرداخت مي كنم. دادن اين پول براي زن خدمتكاري مثل من سخته.
سرويلفرد: مطمئناً كه خيلي ها با شما موافق ان. بگذريم، آيا شما اخيراً به بيمه سلامت ملي درخواست (صدايش را پايين مي آورد) ... سمعك دادين؟
ژانت: چي؟
سرويلفرد‌ (همچنان با تن صداي پايين): سمعك؟
ژانت: شما چي ميگين؟
خنده حاضران فضاي دادگاه را پر مي كند. مأمور دادگاه فرياد مي زند: ساكت.
مايرز (خشمگين): عاليجناب، من نسبت به نوع طرح اين سؤال اعتراض دارم ...
سرويلفرد: سؤالم را تكرار مي كنم عاليجناب ... (خطاب به ژانت با صدايي بلند) پرسيدم، با تن صدايي معمولي كه قابل شنيدن براي هر كسي در دادگاه است ... آيا شما به بيمه سلامت ملي براي سمعك درخواست دادين؟
ژانت (او نيز با صدايي بلند): بله، همين طوره.
سرويلفرد (فرياد مي زند): اونو گرفتين؟
ژانت: نه هنوز.
سرويلفرد: با اين وجود، شما اظهار داشتين كه شما از پشت دري بلوطي با ضخامت چهار اينچ گذشتين و صداهايي شنيدين، و همچنان قسم ياد مي كنين كه شما صداي (صدايش را پايين مي آورد) زنداني، لئونارد وُل رو تشخيص مي دادين؟
ژانت: كي؟
سرويلفرد: سوال ديگه اي ندارم.
سرويلفرد مي نشيند، سنگين نفس مي كشد.
ژانت (خطاب به قاضي): عالجيناب شما ممكنه كمكم كنين ... من شش ماه قبل براي گرفتن سمعك درخواست دادم...
قاضي: خانم مكنزي عزيز، از اونجايي كه اين روزها حرف هاي جالبي زده نمي شه، چيزي زيادي رو از دست نمي دين. ممكنه حالا برين بشينين.
مكنزي در گرماگرم خنده حاضران مي نشيند. بروگان مور، ميهو و كارتر نگاهي حاكي از رضايت از پيروزي اربابشان به يكديگر مي كنند. حتي وُل نيز با لبخند بي جاني كه بر لب دارد، نشان مي دهد كه كمي آسوده شده است. مأمور دادگاه فرياد مي زند ساكت!
مايرز: مأمور پليس كانستيل جفريز رو احضار مي كنم.
مأمور دادگاه مأمور پليس را صدا مي كند. كانستيل جفريز بلند مي شود، به جايگاه مي رود تا قسم ياد كند.
در خلال اين مدت سرويلفرد تمام قرص هاي سفيد را روي ميز خالي مي كند و با آنها يك ستاره بزرگ مي سازد حركت دوربين به سمت ستاره، سپس ...
ديزالو:

باز هم سالن دادگاه
 

مايرز در جايي که بايد باشد، ايستاده است.
مايرز: دادستان آقاي هنري استوكز رو احضار مي كنم.
مأمور دادگاه و مأمور پليس حرف هاي او را تكرار مي كنند. آقاي استوكس، مشاور حقوقي خانم فرنچ، آخرين كسي است كه در جايگاه شهود حاضر مي شود. او بلند مي شود و همراه با كيف دستي اش به جايگاه شهود مي رود و قسم ياد مي كند. سرويلفرد در حال چيدن قرص هايش است. تنها چند قرص باقي مانده است. و الگو ... حالا يك حلقه ... خيلي كوچك تر شده است.
حركت دوربين به سمت طرح دايره و سپس ...
ديزالو:

بازهم سالن دادگاه
 

قاضي سر از يادداشت هايش برمي دارد.
قاضي: آقاي مايرز، اين دعوي شما به پايان رسيده؟
مايرز (بلند مي شود): نه جناب قاضي من آخرين شاهدم رو احضار مي كنم، كريستين هلم!
سكوتي حاكي از تعجب براي لحظه اي فضاي دادگاه را پر مي كند. سپس مأمور دادگاه و سپس مأمور پليس با صداي بلند او را فرا مي خوانند، كريستين هلم... زمزمه هاي هيجان زده حاضران اوج مي گيرد.
سرويلفرد نگاه تندي مي كند. ميهو و بروگان مور به يكديگر نگاه مي كنند.
لئونارد وُل در جايگا متهمان به آرامي به سمت ورودي شاهدان برمي گردد، نگاهش حاكي از تعجب اوست. كريستين وارد دادگاه مي شود. او با وقار و مرموز است در حالي كه تعمداً از مقابل وُل مي گذرد.
وُل (با صدايي آرام، در حالي كه كريستين از مقابل او مي گذرد): كريستين!
كريستين به او نگاه نمي كند، حتي به صداي او واكنش نشان نمي دهد و در جايگاه شهود مي ايستد. انجيل را از مأمور دادگاه مي گيرد و از روي كاغذ قسم نامه با صدايي متين قسم را ادا مي كند.
كريستين: قسم به قادر متعال ياد مي كنم شهادتي كه مي دهم حقيقت باشد و چيزي جز حقيقت نگويم. در حالي كه او قسم را به پايان مي رساند، سرويلفرد از جايش بلند مي شود.
سرويلفرد: عاليجناب من شديداً به احضار اين شاهد توسط دادستاني اعتراض دارم، چرا كه ايشون همسر زنداني لئونارد وُل هستن...
مايرز: عاليجناب، من توجه دوست فرزانه ام را به اين نكته جلب مي كنم كه خوانده نه خانم وُل بلكه خانم هلم هست. (خطاب به كريستين): اسم شما در واقع كريستين هلم است؟
كريستين: بله، كريستين هلم.
مايرز: شما به عنوان همسر زنداني، لئونارد وُل زندگي مي كردين؟
كريستين: بله.
مايرز: شما واقعاً همسر ايشون هستين؟
كريستين: من به طور قانوني در هامبورگ با اون ازدواج كردم. اما من در اون زمان شوهر داشتم... او هنوز زنده اس... لئونارد از جا مي پرد.
وُل (عصباني): كريستين! ... اين حقيقت نداره!...
نگهبانان او را کنترل مي کنند.
كريستين (به هيچ وجه به او نگاه نمي كند): ... در نتيجه ازدواج من با آقاي وُل صحت ... (براي كمك به مايرز نگاه مي كند)
مايرز: قانوني ندارد؟
كريستين: قانوني ندارد.
سرويلفرد: عاليجناب، مدرك ازدواج ميان شاهد و لئونارد وُل موجود است. به هر حال هيچ مدركي منتسب بر ازدواج به قول معروف قبلي وجود ندارد.
مايرز: عاليجناب، گواهي ازدواج قبلي در واقع بهترين مدرك است. (با لبخندي بزرگ، گواهي را به مأمور دادگاه مي دهد) خانم هلم آيا اين سند ازدواج شما و شخصيتي به نام اوتو لودوي هلم است...؟
مأمور دادگاه سند ازدواج را از مايرز مي گيرد و به كريستين نشان مي دهد.
مايرز: ... عقد در هجدهم اوريل در براسلو صورت گرفته؟
كريستين: بله اين سند ازدواج منه.
قاضي: مايلم سند رو ببينم. (مأمور دادگاه مدرك را به او مي دهد، قاضي نگاهي سريع به كاغذ مي اندازد) به نظر من شاهد كفايت لازم براي اداي شهادت رو داره (برگه را به مأمور دادگاه برمي گرداند)
مأمور دادگاه برگه ازدواج را براي سرويلفرد مي برد. سرويلفرد برگه را مي گيرد و بدون اين كه نگاهي به آن بيندازد، با عصبانيت آن را روي ميز مي گذارد.
قاضي (به مايرز): با استفاده از نظر سرويلفرد. شما مي تونين ادامه بدين.
مايرز: خانم هلم. آيا شما خواهان شهادت نسبت به مردي كه اونو شهور خود مي خونين، هستين؟
كريستين: بله هستم.
مايرز: در شبي كه خانم فرنچ به قتل رسيدن، شما در اداره پليس گفتين كه لئونارد خانه را در ساعت هفت و نيم ترك كرد و نُه و بيست و پنج دقيقه برگشت. آيا او واقعاً نه و بيست و پنج دقيقه برگشت؟
كريستين: نه. اون ساعت ده و ده دقيقه برگشت.
وُل (سرپا): كريستين، چي داري مي گي؟ اين حقيقت نداره، خودتم مي دوني كه حقيقت نداره!
همهمه فضاي دادگاه را پركرده است.
قاضي (چكش مي كوبد): سكوت كنين! همان طور كه وكيلتون گفتن، وُل، شما به زودي فرصت صحبت براي دفاع از خودتون رو خواهيد داشت!
مايرز: همان طور كه گفتين لئونارد وُل ده دقيقه بعد از ده برگشت و بعد چه اتفاقي افتاد؟
کريستين: نفس نفس مي زد، خيلي هيجان زده بود، کتش رو درآورد و آستين هاش رو وارسي کرد. بعد به من گفت سر آستين ها رو بشورم. اونها خوني بودن. من گفتم لئونارد «تو چي كار كردي؟»
مايرز: زنداني چه جوابي داد؟
كريستين (خونسرد): اون گفت كشتمش!
در جايگاه متهم لئونارد با وجود ممانعت نگهبانان كه تلاش دارند او را آرام كنند، سرپا ايستاده است.
وُل: كريستين! چرا اين چيزها رو مي گي؟ چرا داري دروغ مي گي؟
دوباره همهمه دادگاه را پر مي كند، مأمور دادگاه فرياد مي زند: ساكت!
در بالكن تماشاچيان، حاضران هيجان زده با يكديگر پچ پچ مي كنند. خانم پليمسول و كنار دستي مومشكي اش به جلو خم شده اند، دخترك بازوي خانم پليموسل را چنگ مي زند.
دختر: چه زن وحشتناكي!
خانم پليمسول: اوه، اون خود شيطانه، از اول هم مي دونستم.
قاضي چكش مي كوبد. دادگاه ساكت مي شود.
قاضي: اگر وكيل مدافع مايل باشن مي تونم تنفس كوتاهي بدم، بنابراين زنداني مي تونن دوباره به خودشون مسلط بشن.
سرويلفرد (بلند مي شود): عاليجناب باعث افتخاره، اما استدعا دارم اجازه بدين دادرسي ادامه داشته باشه. داريم مي رسيم به قسمت هاي هولناك اين قصه... شنيدن قسمت قسمت آن مي تونه غيرقابل تحمل باشه.
قاضي: ادامه بدين آقاي مايرز.
مايرز: خانم هلم. وقتي كه زنداني به شما گفت كه كشتمش، آيا مي دونستين كه منظورش كيه؟
كريستين: بله، منظورش همون خانمي بود كه هميشه به ديدنش مي رفت.
مايرز: با اين حال وقتي كه پليس از شما بازپرسي مي كرد، به اونها گفتين كه زنداني نُه و بيست و پنج دقيقه برگشته؟
كريستين: بله، چون كه لئونارد ازم خواسته بود اينو بگم!
مايرز: اما حالا داستانتون رو عوض كردين ... چرا؟
كريستين: من نمي تونم براي نجات اون دروغ بگم! من چيزي كه اون ازم مي خواست رو به پليس گفتم، چون مديونش هستم. اون با من ازدواج كرد و منو به اين كشور آورد. هرچي كه ازم مي خواست هميشه انجام مي دادم، چون مديونشم.
مايرز: اين طور نيست، چون اون همسر شماست، و شما دوستش دارين.
كريستين: نه. من هيچ وقت دوستش نداشتم.
مايرز (خطاب به كريستين): اين حس سپاسگزاري شما نسبت به زنداني بود كه باعث شد تا براي عدم حضور او در صحنه جرم پيش پليس بهانه بيارين؟
كريستين: بله، همين طوره، دقيقاً.
مايرز: اما حالا احساس مي كنين كه كار اشتباهي كردين؟
كريستين: اين قتله. اون زن... يه موجود بي آزار بوده و وُل مي خواست منو همدست خودش بكنه. من نمي تونم به دادگاه بيام و قسم بخورم كه اون زمان وقوع جنايت پيش من بوده. من نمي تونم اين كارو بكنم.
مايرز: پس حقيقت اينه؟ ... كه لئونارد وُل اون شب ساعت ده و ده دقيقه به خونه برگشت با كتي با آستين هاي خوني و اين كه گفت: كشتمش؟
كريستين: اين حقيقته.
مايرز: اين حقيقته... قسم مي خورين؟
كريستين: اين حقيقته؟
مايرز (موقر، با صدايي آرام): متشكرم. (مي نشيند)
دادگاه در سكوت مطلق چشم به سرويلفرد دارد. براي مدت زماني طولاني سرويلفرد از جايش تكان نمي خورد، به سختي نفس مي كشد. وُل و همكاران سرويلفرد عصبي منتظر او هستند تا براي بازپرسي متقابل بلند شود. سرانجام سرويلفرد قرص ها را به كناري مي زند و به آرامي بلند مي شود.
سرويلفرد: خانم وُل ... يا خانم هلم... شما تريجح مي دين به كدوم اسم صداتون كنم؟
كريستين: فرقي نمي كنه.
سرويلفرد: مهم نيست؟ در اين كشور ما ترجيح مي ديم كه نگاه جدي تري به ازدواج داشته باشيم. و به هر حال... خانم هلم، اين طور كه پيداست، شما در زمان ملاقات با زنداني درباره وضعيت تأهلتون دروغ گفتين.
كريستين: من مي خواستم از كشور خارج بشم، بنابراين...
سرويلفرد: شما دروغ گفتين، اين طور نيست؟ لطفاً فقط با بله و خير جواب بدين!
كريستين: بله.
سرويلفرد: متشكرم. و به دنبال اين، زمان ازدواج هم به مقامات دروغ گفتين؟
كريستين: من حقيقت رو به مقامات نگفتم.
سرويلفرد: شما به اونها دروغ گفتين؟
كريستين: بله.
سرويلفرد: و در زمان اجراي عقد زماني كه شما قسم خوردين تا به همسرتون عشق بورزين و به او احترام بگذارين، باز هم دروغ گفتين؟
كريستين: بله.
سرويلفرد: و همين طور ... وقتي كه پليس درباره اين مرد مفلوك كه ازدواج و عشقش رو باور داشت سؤال كرد، شما به اونها دروغ گفتين ..
كريستين: من اون چه لئونارد ازم خواسته بود رو به اونها گفتم...
سرويلفرد: شما به اونها گفتين كه اون ساعت نه و بيست و پنج دقيقه در خونه بوده ... و حالا مي گين كه دروغ بوده؟
كريستين: بله. يه دروغ.
سرويلفرد: وقتي كه گفتين اون تصادفي دستش رو بريده باز هم دروغ گفتين؟
كريستين: بله.
سرويلفرد: حالا امروز شما داستان جديدي براي ما تعريف كردين. سوال اينه خانم هلم شما اون موقع دروغ گفتين يا الان داريد دروغ مي گين؟ در حقيقت شما عادتي مزمن به دروغ گويي دارين؟
سرويلفرد نفس كوتاهي مي كشد و دستش را روي سينه اش مي گذارد. در بالكن تماشاچيان، خانم پليمسول متوجه هيجان او شده است. او به جلو خم مي شود تا توجه كارتر را جلب كند.
خانم پليمسول (با صدايي خفه): اون يكي قرص ... زيرزبوني! (با ايما و اشاره حرف مي زند)
كارتر بلافاصله بلند مي شود و قوطي سياه را برمي دارد و دزدكي آن را به بروگان مور رد مي كند.
در اين خلال...
مايرز: عاليجناب، آيا همكار فرزانه ام اجازه دارن تا با اين شيوه شاهد رو اذيت و آزار كنن؟
قاضي: آقاي مايرز اين اتهام بزرگيه، در محدوده استدلال، من ترجيح مي دم تا وكيل مدافع داراي هر گونه آزادي عمل باشن.
سرويلفرد (به طور خصمانه اي، با وجود درد قلبش): عاليجناب. من مايلم تا به دوست فرزانه ام يادآوري كنم كه شاهد ايشون، بنابر تصديق خود شاهد، تاكنون قسم هاي زيادي رو زير پا گذاشته و در عجبم كه امروز چطور در حين اداي سوگند، شهادتنامه از دست ايشون پرت نشده است. (خطاب به كريستين) من ترديد دارم با پرسش از شما پيشرفتي حاصل بشه. ديگه سؤالي ندارم خانم هلم!
سرويلفرد مي نشيند، به سختي نفس مي كشد، سرش را به عقب مي برد، دستش زير رداست و قلبش را مي مالد. بروگان مور قوطي سياه را براي او باز مي كند. سرويلفرد قرصي برمي دارد و زير زبانش مي گذارد و دوباره تكيه مي دهد.
مايرز (بلند مي شود): خانم هلم، من گمان مي كنم كه شما معني لغت شهادت كذب رو مي دونين. (نگاهي به يك يادداشت مي اندازد) به آلماني مي شود Meineid.
کريستين: بله...Meineid ... يعني قسم دروغ.
مايرز: و شما آگاه هستين خانم هلم که در اين کشور مجازات شهادت کذب محکوميت سنگين زندان رو در پي داره؟
كريستين: بله مطلع هستم.
مايرز (موقر): با وقوف به اين امر، خانم هلم من يه بار ديگه از شما مي پرسم ... آيا شهادتي كه دادين حقيقت بود و چيزي جز حقيقت نبوده است؟
كريستين: به خدا قسم مي خورم.
مايرز: بنابراين عاليجناب، اين پرونده اي براي تعقيب كيفري است.
مايرز به كريستين اشاره مي كند كه پايين بيايد و به سرجايش برگردد. حاضران در دادگاه به هيجان آمده اند. كريستين در حال خروج مستقيم به جلو نگاه مي كند. در جايگاه متهم، وُل بي حركت نشسته و سرش به پايين افتاده است. نگهبانان با نگاه كريستين را بدرقه مي كنند، اما وُل حتي يك آن هم سرش را بالا نمي آورد.
در بالكن خانم پليمسول نگاهي به كنار دستي مومشكي مي كند و مي بيند كه او در حال پاك كردن اشك هايش است.
خانم پليمسول (كيف دستي اش را باز مي كند): دستمال مي خواي؟
دختر (با نفسي بريده): بله، ممنون. (دستمال را مي گيرد) اين اولين دادرسي جناييه كه از نزديك مي بينم. وحشتاكه ... در پايين مأمور دادگاه فرياد سكوت سر مي دهد و دادگاه ساكت مي شود.
قاضي: سرويلفرد، آيا شما براي دفاع آماده هستين؟
سرويلفرد (با كمي زحمت بلند مي شود): عاليجناب، اعضاي محترم هيئت منصفه، دادستاني با تمامي توان عليه زنداني لئونارد وُل آماده شده است. موردي مملو از مدارك تصادفي قابل انكار، در ميان شهادت هايي كه شنيدين سربازرس هارن، شهادتش رو در نهايت بي طرفي و انصاف بيان داشت ... كه همواره همين گونه بوده. او تئوري هوشمندانه اي رو در رابطه با اين كه چطور اين جنايت صورت گرفته براي شما مطرح كرد. با اين وجود چه اين يك تئوري باشه چه يك حقيقت، تصميم با خود شماست. همين طور شهادت ژانت مكنزي رو شنيدين، يك خدمتكار شايسته با ارزش و فداكار. كه دچار دو ضايعه غم انگيز شد. يكي مرگ خانم محبوبش ... و دوم محروم شدن از ارثيه هشتاد هزار پوندي كه كاملاً مطمئن بود كه به دستش مي آورد. من از اظهار نظر بيشتر درباره ايشون خودداري مي كنم. اما نهايت تأسفم رو براي هر دو ضايعه به ايشون ابراز مي كنم.
و در نهايت... از همه مخرب تر دادستاني يك شاهد غيرمنتظره رو دعوت كرد. از كريستين هلم ... كه زنداني با اون ازدواج كرده بود و اونو از خونه ويرانش به سرزمين امن خودش آورده بود، عشق خودش رو به اون داده بود و با اسمش از اون حمايت كرده بود. من به شهادت اون اعتراض داشتم، چرا كه يك زن نمي تونه شهادت عليه همسرش بده، اما اون ثابت كرده كه ازدواج اون با لئونارد وُل جعلي و فريبكارانه بوده. بنابراين بايد شهادت ايشون رو از نظر ارزش شهادت مورد بررسي قرار بدين. اين پرونده دادرسي ماست. اكنون نوبت دفاعه. ما تونستيم از جانب زنداني شواهدي اعلام كنيم، بر پايه شخصيتش، سابقه جنگش، عدم سوء سابقه يا ارتكاب جرم درگذشته. با اين وجود تنها يه شاهد مي تونه نوري در اين معماي تراژيك روشن كنه ... خود زنداني. اعضاي هيئت منصفه من لئونارد وُل را احضار مي كنم.
توجه تمام حاضران دادگاه متوجه وُل مي شود كه سرش را بلند مي كند، به آرامي بلند مي شود. جايگاه متهم را ترك مي كند و به طرف جايگاه شهود مي رود، نگهبان او را همراهي مي كند و او را به جايگاه مي برد. مأمور دادگاه كتاب مقدس را دست او مي دهد و شهادتنامه را بالا مي گيرد.
وُل: به قادر متعال سوگند مي خورم كه شهادتي كه مي دهم حقيقت باشد و چيزي جز حقيقت نگويم.
بروگان مور برگه بلند بالايي را مقابل سرويلفرد مي گذارد، اما او آن را كنار مي زند.
سرويلفرد: اسم شما لئونارد استفن وُله؟
وُل: بله.
سرويلفرد: كجا ساكن هستين؟
وُل: تاتنهام 55، جاده كورت.
سرويلفرد: لئونارد استفن وُل، شما نيمه شب چهاردهم اكتبر خانم اميلي جين فرنچ رو به قتل رسوندين يا خير؟
وُل (با جديت): خير.
سرويلفرد مي نشيند. با اشاره به مايرز كه وُل در اختيار اوست. مايرز جا مي خورد. بروگان مور، ميهو و كارتر نگاهي به يكديگر مي اندازند، آنها مبهوت شده اند. زمزمه هايي حاكي از هيجان در دادگاه شنيده مي شود و مأمور دادگاه فرياد ساكت سرمي دهد.
قاضي: سرويلفرد شما واقعاً استنطاق زنداني رو به پايان رسوندين؟
سرويلفرد (نيم خيز): عاليجناب، زنداني سه روزه كه زير شديدترين فشارهاي روحي و اخبار تكان دهنده اي بوده. وكيل مدافع احساس مي كنه كه قواي ذهني او تحليل رفته، اما اين بهانه اي براي هيچ گونه مسامحه اي نيست. من مطمئنم كه در اين پرسش و پاسخ هيچ مشكلي وجود نداره و زنداني مي تونه در جايگاه شهود حاضر بشه. (او مي نشيند)
مايرز (قدم زنان به سمت وُل مي رود): آقاي وُل زماني كه شما با خانم فرنچ آشنا شدين، شغلي داشتين؟
وُل: نه آقا.
مايرز: چقدر پول داشتين؟
وُل: فقط چند پوند.
مايرز: آيا شده بود كه ايشون پولي به شما بدن؟
وُل: نه حتي يه پني.
مايرز: شما توقع گرفتن پول داشتين؟
وُل: نه آقا.
مايرز: خبر داشتين كه در وصيتنامه جديد ايشون هشتاد هزار پوند به ارث مي برين؟
وُل: نه.
مايرز: آقاي وُل وقتي که شما آخرين بار به ديدار خانم فرنچ رفتين، يک کت بلند و کلاهي قهوه اي پوشيده بودين؟
وُل: بله، همين طوره.
مايرز از ميان پوشه اي يك پوستر كوچك 7/11 بيرون مي آورد، عكسي از وُل در كتي بلند و كلاه، كه با حروفي زير آن نوشته شده است: آيا كسي اين مرد را در آخر شب چهاردهم سپتامبر ديده است؛ بين ساعت 9 تا 9:30 عصر. د صورت مشاهده لطفاً با لسلي ميهو مشاوره حقوقي خيابان پانزدهم كورك. لندن. يا با شماره 0909 تماس بگيريد.
مايرز (عكس را بالا مي گيرد): اين همان كت و كلاهه؟
وُل: بله.
مايرز: عاليجناب، وكيل مدافع براي پيدا كردن شاهدي كه ثابت كنه زنداني در محل وقوع جرم نبوده از هيچ تلاشي مضايقه نكرده. اما اين طور به نظر مي رسه اين تلاش هيچ نتيجه اي نداشته. با اين وجود اما شايد وكيل مدافع خوشحال بشه كه اگه بشنوه كه يه نفر درآخرين لحظه اعلام كرده كه مرد كت و كلاه پوش رو ديده. (واكنش از طرف وُل، سرويلفرد و همكارانش) متأسفانه ايشون در شب قتل مشاهده نشدن، بلكه درست يه هفته قبل ديده شده ان! (با حركتي آني رو به وُل مي كند) در بعدازظهر هشتم سپتامبر آيا شما به دفتر مسافرتي در خيابان رجنت براي سؤال درباره قيمت و برنامه مسافرت هاي دريايي رفته بودين؟
وُل (بلافاصله): بر فرض كه رفته باشم. اين كه جرم نيست، جرمه؟
مايرز: به طور كلي نه. خيلي از مردم به سفر دريايي مي رن... اما وقتي كه پولش رو داشته باشن. اما شما توانايي پرداخت هزينه ش رو ندارين، دارين آقاي وُل؟
وُل: من پول ندارم، اينو گفته بودم كه.
مايرز: و شما به اون دفتر مسافرتي رفته بودين .. با يه خانون سفيد چشم و ابرو مشكي.
در بالكن تماشاچيان، خانم پليمسول نگاهي به كناردستي مومشكي اش مي اندازد كه لب به دندان مي گزد.
خانم پليمسول (به قاضي نگاه مي كند): شوخ طبعه! اما فكر نكنم كه اگه تو جايگاه متهم هم قرار بگيره بتونه اين قدر بانمك باشه.
در پايين، دادگاه دوباره آرام مي شود.
مايرز (نمي گذارد وُل از تله فرار كند): پس شما تصديق مي كنين كه درباره گرانترين و لوكس ترين مسافرت دريايي پرس و جو كردين . مي خواستين چطور هزينه چنين چيزي رو پرداخت كنين؟
وُل: من نمي دونم، اين ...
مايرز: اگه شما نمي دونين ... شايد من بتونم كمكتون كنم. در صبح همون روز، طبق شهادت آقاي استاكس خبر داده شده بودين كه خانم فرنچ وصيتنامه اش رو تغيير داده و براي شما كلي پول به جا گذاشته...
وُل: من نمي دونستم! من هيچي درباره وصيتنامه نمي دونستم.
مايرز: ... و در بعدازظهر، شما براي خرج اون پول برنامه ريزي مي كردين!
وُل: نه! اصلاً اين طوري نبوده! من تو كافه بودم كه با اون دختر روبه رو شدم ... من حتي اسمش رو هم نمي دونستم... ما چند گيلاس نوشيدني خورديم و با هم قدم زديم، ما از جلوي ويتريني گذشتيم كه تصوير دلپذيري از درياي آبي و درخت هاي خرما داشت ... جزاير يوناني يا يه همچين جايي ... پس ما رفتيم تو ... فقط براي سرگرمي ... و درخواست بروشور كرديم. مرد يه نگاه تمسخرآميزي به من كرد، چون من كمي شبيه دوره گردها بودم ... همين باعث ناراحتي من شد و منم درباره مسافرات هاي گران قيمت پرسيدم ... همين طور درباره تمام كابين هاي گرون تو عرشه كشتي ... فقط نقش بازي مي كرديم ...
مايرز: نقش؟ نه، نه، فقط نقش نبود .. شما مي دونستي كه قراره تا هفته ديگه هشتاد هزار پوند گيرت بياد!
وُل: نه، اصلاً اينطوري نبوده! شايد غيرقابل باور و بچگانه باشه ... اما اين يه شوخي بود و من ازش لذت بردم. من تو فكر كشتن كسي يا به ارث بردن پولي نبودم!
مايرز: پس فقط يه تصادف جالب توجه بوده كه درست يه هفته بعد خانم فرنچ به قتل مي رسن؟
وُل: من بهتون گفتم ... من اونو نكشتم!
مايرز: ممكنه دست كم يه دليل بيارين كه چرا شاهد، كريستين هلم، بايد تعمداً عليه شما شهادت بده اگه اين حقيقت نداشته باشه؟
وُل (در حال از دست دادن مقاومتش است): نه، ندارم. من نمي دونم چرا همسرم ... نمي دونم چرا دارم اونو همسرم صدا مي كنم .. چرا بايد دروغ بگه يا شايد عقلش رو از دست داده.
مايرز: اما كاملاً مشخصه كه ايشون در صحت و سلامت عقلي ان و كاملاً به خودشون مسلط ان. اما به هر حال حداقل يه دليل مي تونين پيدا كنين؟
وُل: من نمي فهمم. (تحت عذاب) اوه خدايا، چه اتفاقي افتاده ... چرا اون عوض شده!
مايرز: خيلي تأثيرگذاره، مطمئنم. اما در اين دادگاه، ما با حقيقت سرو كار داريم، و حقيقت اينه كه آقاي وُل، ما فقط اظهارات شمارو داريم كه خانه خانوم اميلي فرنچ رو در زماني كه خودتون مي گين ترك كردين، و اين كه ساعت نه و بيست و پنج دقيقه به خونه رسيدين و ديگه بيرون نرفتين.
وُل (خشمگين): يكي بايد منو ديده باشه ... تو خيابون ... (به هيئت منصفه) ... يا در حال ورود به خونه.
مايرز: مطمئناً همين طوره ... اما تنها شخصي كه اون شب ورود شما به خونه رو ديده مدعيه كه شما ده و ده دقيقه به خونه آمدين. و اون مي گه كه لباس هاي شما خوني بوده.
وُل (بازويش را دراز مي كند): من مچم رو بريدم!
مايرز: شما تعمداً مچتون رو بريدين!
وُل: نه، اين كارو نكردم! من هيچ كاري نكردم، اما شما طوري اونو بيان مي كنين كه خودم هم گمان كنم دست به اين كار زدم . (دست ها را روي سرش مي گذارد) من صداي خودم رو نمي شنوم!
مايرز: شما ده و ده دقيقه به خونه اومدين!
وُل: نه، اين طور نيست ... شما بايد حرف منو باور كنين! (به هيئت منصفه) شما بايد حرف منو باور كنين!
مايرز: شما اميلي فرنچ رو كشتين!
وُل: من اين كارو نكردم! من اونو نكشتم! اوه خدايا! اين يه كابوسه! اين خيلي ترسناكه، خواب وحشتناكيه! او فرو مي ريزد، دست هايش روي سرش است.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 105



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.