فيلم نامه شاهدي براي تعقيب (قسمت پنجم)

چراغ ها روشن هستند. بعد از ساعت اداري است و آخرين منشي نيز روكش دستگاه هاي تايپ را مي كشد و آماده رفتن مي شود. دو چمدان بزرگ برچسب زده شده و آماده حمل به داخل كشتي هستند. مردي مسن با لباس هايي مرتب روي صندلي ملاقات نشسته است و يك جعب مقوايي كوچك روي پاهايش است. او خياط سرويلفرد است.
چهارشنبه، 31 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فيلم نامه شاهدي براي تعقيب (قسمت پنجم)

فيلم نامه شاهدي براي تعقيب (قسمت پنجم)
فيلم نامه شاهدي براي تعقيب (قسمت پنجم)


 






 

داخلي-دفتر بيروني سرويلفرد-عصر
 

چراغ ها روشن هستند. بعد از ساعت اداري است و آخرين منشي نيز روكش دستگاه هاي تايپ را مي كشد و آماده رفتن مي شود. دو چمدان بزرگ برچسب زده شده و آماده حمل به داخل كشتي هستند. مردي مسن با لباس هايي مرتب روي صندلي ملاقات نشسته است و يك جعب مقوايي كوچك روي پاهايش است. او خياط سرويلفرد است.
 
بعد از چند ثانيه سرويلفرد وارد مي شود و به دنبال او نيز ميهو، بروگان مور، كارتر و خانم پليمسول قدم به اتاق مي گذارند. آنها از دادگاه بازگشته اند.
منشي (با احتياط): عصربخير سرويلفرد. امروز چطور بود؟
پاسخي نمي دهد. سرويلفرد و ديگران در سكوت و چون گروهي شكست خورده به طرف دفتر مي روند.
خياط (بلند مي شود): سرويلفرد من از هوآكس وهيل اومدم ... براتون شلوارك برمودا آوردم ... براي تعيين سايز.
سرويلفرد: چيه من؟
خياط در جعبه را برمي دارد و دو شلوارك خيلي بزرگ شطرنجي سياه و سفيد را بيرون مي آورد.
خياط: بهتره اينها رو امتحان كنين سرويلفرد ... اين طوري ما هم مي تونيم تا فردا براتون آماده ش كنيم.
سرويلفرد: آقاي عزيز، من وسط يه دادرسي جنايي ام...
خانم پليمسول: همه چيز تا فردا بعد ازظهر به اتمام مي رسه. قايق تا نُه و چهل دقيقه حركت مي كنه.
سرويلفرد (خطاب به خانم پليمسول، با اشاره به شلوارك ها): شما امتحانش كنين ... ( به طرف دفترش رهسپار مي شود) ... شما اندازه هاي منو مي دونين ... تا الان به اندازه كافي بهش خنجر زدين...
خانم پليمسول: طبقه بالا سرويلفرد! شما يه حمام گرم احتياج دارين ... بايد كلسيم تزريق كنين ... و كلي كار ديگه هست كه بايد انجام بدين ...
سرويلفرد توجهي به او نمي كند و به دفترش مي رود و به همراه ميهو، كارتر و بروگان مور وارد دفتر مي شود و در را هم پشت سرش مي بندد.

داخلي-دفتر سرويلفرد-عصر
 

كارتر چراغ ها را روشن مي كند. سرويلفرد خسته و كوفته سراغ صندلي پشت ميزش مي رود.
سرويلفرد: احمقانه اس، قايق هم رزرو كرده ... از كجا معلوم؟ ... شايد هيئت منصفه رأيش يه روز طول بكشه.
بروگان مور: نه تو اين پرونده. من مي ترسم. به نظر مي رسه كه كار تمومه.
سرويلفرد (مي نشيند): وقتي خانم هلم تو جايگاه شهود بود من چشمم به اونها بود. ازش خوششون نيومده بود.
بروگان مور: نه، خوششون نيومده بود... اما حرف هاش رو باور كردن. از لئونارد وُل خوششون اومد، اما حرف هاش رو باور نكردن.
ميهو: حتي موضوع آژانس مسافرتي هم كمكي نكرد. سيگار مي خواي ويلفرد؟ (يكي به طرف او مي گيرد، سرويلفرد آن را رد مي كند)
بروگان مور: ويلفرد. فكر مي كني اون زن داره دروغ مي گه؟
سرويلفرد (با بدجنسي): پس نمي گه؟
بروگان مور: من نمي دونم، مطمئن نيستم.
سرويلفرد (نفسش را بيرون مي دهد): من مطمئنم اون دروغ مي گه... چه Meineid باشه چه شهادت كذب اون داره دروغ مي گه! فقط نمي دونم چرا؟ ... بازي اون چيه؟... مي خواد چي كار كنه؟ (با مشت روي ميز مي كوبد) چرا؟
كارتر: سرويلفرد ... اميدوارم كه تو خطابه نهايي فرداتون مواظب باشين كه خيلي احساساتي نشين ... شما بايد به فكر شرايط جسميتون باشين ...
بروگان مور: حق با اونه. مي خوام كه مراقب خودت باشي. قرار نيست اين آخرين پرونده شما باشه...
سرويلفرد: بله: همين طوره. (دوباره با انرژي شروع به كار مي كند) اما تا زماني كه جريان به پايان نرسيده من همچنان وكيلشم و زندگي موكلم به من مربوطه. تنها چيزي كه مهمه همينه... زندگي اون. اون مستحق اين هست كه من تمام تلاشم رو براش به كار بگيرم اگه نتونم سرپا بايستم و تمام تلاشم رو براش بكنم. اين كارو نشسته انجام مي دم. اگه نفسم بالا نيومد... يه قرص بالا مي اندازم يا دو تا ... يا همه اونو ... حتي شده جعبه ش رو! در خلال صحبت هاي او تلفن زنگ مي خورد. كارتر گوشي را برمي دارد.
كارتر (با تلفن): بله؟
صداي زني (با لهجه قسمت شرقي لندن): سرويلفرد روبارتز تشريف دارن؟
كارتر: بله، هستن.
صداي زن: درباره قضيه اي مي خوام با اين پيره حرف بزنم.
كارتر: ببخشين شما؟
صداي زن: بي خيال... بايد قضيه اي رو بهش بگم.
كارتر: مطمئن نيستم اين امر ممكن باشه ... كارتون در چه زمينه ايه؟
صداي زن: كاره ديگه، بسيار خب من يه چيزي براي فروش دارم.
كارتر: واقعاً، خانم ...
صداي زن: من چيزي براي فروش به اون دارم. باور كن. چيزي كه اون خريدارشه! اين درباره لئونارد وُل بيچاره اس.
كارتر: لئونارد وُل!
سرويلفرد، بروگان مور و ميهو، نگاه ها به سمت كارتر جذب مي شود و با دقت گوش مي دهند.
صداي زن: درباره اون زن آلمانيشه ... چيزهاي خوبي ازش دارم! البته فروشيه.
سرويلفرد گوشي تلفن را از دست كارتر قاپ مي زند.
سرويلفرد: من ويلفرد روبارتز هستم. حالا بگين جريان چيه؟
صداي زن: سلام جوني...
سرويلفرد: شما چي درباره خانم وُل مي دونين؟
صداي زن: فقط حرف نمي زنم... هويت واقعيش رو نشونتون مي دم.
سرويلفرد: هويت واقعيش؟
صداي زن: خوب گوش كن ببين چي مي گم جوني .. . من تو رستوران ايستگاه بوستون هستم، انتهاي پيشخون كافه، من تا سي دقيقه ديگه از اينجا مي رم... چون قطارم اون موقع حركت مي كنه ... اگه مي خواين راز زندگي اون زن فاش بشه بهتره خودتون رو به اينجا برسونين!
سرويلفرد: چه رازي؟ چي درباره ش مي دوني؟
صداي زن: اوه ... پشت تلفن نه ... بهتره به اينجا بياين و كمي پول با خودتون بيارين!
تلفن قطع مي شود، سرويلفرد گوشي را مي گذارد.
سرويلفرد: يه مست عوضي! ... (سرويلفرد ديوانه وار قدم مي زند، بقيه با كنجكاوي با چشم او را تعقيب مي كنند) مست و بي سرو پا! .. تو هر پرونده جنايي چنين چيزهايي پيش مياد ... به من اولتيماتوم مي ده ... ايستگاه يوستون تا سي دقيقه ديگه ... رسوايي خانم وُل ... مزخرفه ... من پيرتر و مريض تر از اوني ام كه برم دنبال شكار غاز وحشي ... سرويلفرد بي مقدمه كلاه و عصايش را در هوا قاپ مي زند.
سرويلفرد: راه بيفت ميهو!
كارتر: كجا قربان؟
سرويلفرد: ايستگاه يوستون ... پس فكري كردي كجا؟
سرويلفرد كتش را مي پوشد و كلاه به سر مي گذارد و به طرف در خروجي دفتر مي رود. ميهو سراسيمه به دنبال او مي رود. سرويلفرد درآستانه در سيگاري از جيب سينه كت ميهو بلند مي كند.

داخلي - دفتر بيروني سر ويلفرد -عصر
 

سرويلفرد مثل برق از دفتر بيرون مي آيد، ميهو نيز در پي اوست. كارتر و بروگان مور رفتن آنها را نگاه مي كنند. خياط همچنان روي صندلي نشسته است. از جا مي پرد و شلوارك ها را بالا مي گيرد.
خياط: كدومش؟
سرويلفرد (مستقيم به طرف او مي رود): كوتاه تر!
در همين لحظه خانم پليمسول روي صندلي بالابر نشسته و با سرنگي آماده در دست پايين مي آيد.
خانم پليمسول: سرويلفرد! كجا دارين مي رين؟ حمامتون، ماساژ، شام، تزريق ...؟!
پليمسول پايين مي آيد. سرويلفرد سرنگ را از او مي گيرد و آن را به ته سيگار تزريق مي كند و دوباره آن را به خانم پليمسول برمي گرداند.
سرويلفرد: متشكرم خانم پليمسول!
سرويلفرد سيگاري آتش مي كند در حالي كه او و ميهو بلافاصله خارج مي شوند. خانم پليمسول با دهاني باز رفتن آنها را نگاه مي كند.
خانم پليمسول (كم آورده است): من بايد با اين چي كار كنم؟...
بروگان مور: پيشنهاد مي كنم سرنگ رو استريل كنين.
ديزالو به:

داخلي-كافه اي در ايستگاه يوستون-شب
 

كافه اي پوشيده از آينه و چوب هاي تيره مملو از جمعيت مسافران و چمدان هايشان. ميزها و صندلي ها فضاي باقي مانده را پر كرده اند. پنجره هاي بلند چشم اندازي از قطار، مسافران و كارمندان خارج از كافه را به حاضران عرضه مي كند. به طور سرگرم كننده اي صداي رفت و آمد قطارها به گوش مي رسد و دود سفيدي كه از موتور قطار خارج مي شود، قابل ديدن است.
سرويلفرد خيلي چالاك وارد مي شود. بعد از او ميهو داخل مي آيد. سرويلفرد نفس كوتاهي مي كشد، همچنان عصبي به سيگارش يك پك مي زند. دو مرد فضاي كافه را از نظر مي گذرانند تا محل قرار را بيابند. آنها به انتهاي كافه مي روند و كسي را مي بينند كه در نقطه مورد نظر ايستاده است. يك زن ميانسال مومشكي با لباس هاي رنگارنگ، با يك ليوان نوشيدني در دست و يك بطري در كنار دستش. زن در حال خواندن تيتر روزنامه عصر است: سومين روز دادرسي وُل.
زن بيش از حد آرايش كرده و موهايش يك طرف صورتش را پوشانده است. رفتار كلي اش بيانگر اين است كه كمي نوشيدني خورده. او حضور مردان را احساس مي كند، چرا كه دست از خواندن مي كشد و در آينه بار نگاه مي كند.
زن (با لهجه شرق لندن): شما سرويلفرد روبارتز نيستين؟
سرويلفرد: خودم هستم.
زن (به آرامي برمي گردد): بدون كلاه گيس نشناختمتون. شما تو كلاه گيس خيلي دوست داشتني هستين. (مي چرخد و ميهو را مي بيند) دو نفر... من با دو نفر حرف نمي زنم.
سرويلفرد: ايشون آقاي ميهو هستن. مشاور حقوقي لئونارد وُل.
زن: بسيار خب، پس به نظرم همه چيز مرتبه.
سرويلفرد: و اسم شما لطفاً؟
زن: احتياجي به اسم نيست. اگه هم اسمي به شما بدم از كجا معلوم كه راستش رو گفته باشم؟
ميهو: هرجور راحتين. حالا به قول خودتون اين اطلاعات چي هست؟
زن لندني: نوشيدني مي خواين پسرها. (به متصدي بار) دو تا نوشيدني براي دوستان محترمم.
سرويلفرد: البته مي دونين كه اين وظيفه شماست تا هر مدركي رو كه دارين ارائه بدين!
زن: اوه بي خيال! با خودتون پول آوردين؟
ميهو: شما چي دارين ... خانوم؟
زن: نامه ها، نامه هايي كه زن آلماني اونو نوشته ... اين چيزيه كه دارم. (روي كيفش دست مي كشد)
سرويلفرد: نامه هايي كه كريستين وُل به زنداني نوشته؟
زن: به زنداني؟ منو نخندونين! زنداني احمق بيچاره، اون زن هميشه گولش زده. اين نامه ها اينو ثابت مي كنه.
ميهو: خانم اگه شما اجازه بدين تا ما اين نامه رو ببينيم، ما مي تونيم تصديق كنيم كه اين نامه ها به درد مي خورن يا نه.
زن: خب همون طور كه گفتم، انتظار ندارم بدون ديدن بخرين، اما معامله معامله اس. اگه اين نامه ها برگه آزادي پسره اس ... پس ارزش صد پوند رو داره، درسته؟
او كيفش رو باز مي كنه و نامه ها را نشان مي دهد. سرويلفرد بلافاصله عينكش را به چشم مي زند.
ميهو: اگه اين نامه ها حاوي اطلاعات مفيدي براي دفاع باشن ... (كيف پولش را در مي آورد) ... من حاضرم ده پوند به شما بدم.
زن: چي؟ ده پوند ناقابل اونم براي همچين نامه هايي؟ (خطاب به سرويلفرد) مي تونين اين شيشه پاره رو از چشمت برداري (در كيف را مي بندد) شب خوش آقايون.
سرويلفرد: اگه اين بتونه به اثبات بي گناهي موكل من كمك كنه، بيست پوند مي ارزه، به نظر من عاقلانه نيست .. گرون مي گين.
زن: پنجاه تا ... بدون چونه. اگه ديدين به كارتون مياد.
سرويلفرد كيف پولش را قاپ مي زند و چهل پوند از آن برمي دارد و هوس انگيز آن را به طرف او مي گيرد.
زن لندني: بسيار خوب، سگ خور، اونها رو از داخل پاكت بردارين.
زن نامه ها را روي پيشخوان مي گذارد. نامه هاي چهارگوش با كاغذهايي آبي. ميهو و سرويلفرد هر كدام يك نامه برمي دارند و با اشتياق شروع به خواندن مي كنند. متصدي بار دو ليوان نوشيدني نزد آنها مي آيد. ميهو و سرويلفرد به يكديگر نگاه مي كنند. سرويلفرد به ميز خالي كناري اشاره مي كند و ميهو نامه ها را برمي دارد و دسته مي كند و به دنبال او مي رود.
زن: زيباست، اين طور نيست؟ اميدوارم حسابش رو بذاره كف دستش.
زن نوشيدني هايش را بر مي دارد و به طرف آنها مي رود.
سرويلفرد (از بالاي نامه به او نگاه مي كند): از كجا بدونيم اينها متعلق به خانم وُله؟
زن: اوه، همه رو خودش نوشته. كاملاً منصفانه و عادلانه اس.
ميهو: من يه پيغام ازش دارم. اين شبيه دست خط اونه (به خواندن ادامه مي دهد) خداي بزرگ، اينو ببين!
سرويلفرد (نامه را وارسي مي كند): غيرقابل باوره!
زن: حال بعدي هايش جالب تر مي شن! حالا، تكليف پول چي مي شه؟
سرويلفرد بدون اين كه سرش را از نامه بردارد، پول او را مي دهد.
ميهو: چطور اينها به دست شما افتاد.
زن (پول را در كيفش مي گذارد): چه فرقي مي كنه، حالا اون به چيزي كه لايقشه مي رسه!
سرويلفرد: چي از دشمني با اون گيرت مياد؟
زن: كاري باهاش مي كنم كه خوابش رو ببينه آقا!
او موهايي را كه نيمي از صورتش رو پوشانده بود كنار مي زند و به طرف او خم مي شود. گونه چپ او زخمي و از ريخت افتاده است.
زن (طعنه آميز): مي خواي منو ببوسي عزيزم؟
سرويلفرد و ميهو از تعجب يك قدم عقب مي كشند و زن به تلخي مي خندد.
زن: نه من اين كارو با شما نمي كنم.
زن موهايش را رها مي كند تا به جاي اولشان باز گردد و گونه زخمي اش دوباره پوشيده مي شود.
سرويلفرد: كريستين ول اين كارو با شما كرد؟
زن: نه واقعاً. اون جوونكي كه باهاش بودم اين كارو كرد. اون مرد كمي جوون تر از من بود، اما من عاشقش بودم. تا اين كه سرو كله اون زن پيدا شد. همديگه رو مي ديدن. من زاغش رو چوب زدم تا اين كه مچش رو گرفتم. تعقيبش كردم. اون دو تا رو باهم ديدم. من بهش گفتم كه درباره اون زن چي فكر مي كنم و اونم حقم رو گذاشت كف دستم.
سرويلفرد: براي اين قضيه پيش پليس رفتي؟
زن: كي؟ من؟ دوست نداشتم. تصير اون نبود. در واقع نه. تقصير اون زنه. همش تقصير اونه. اونو از من دور كرد و عليه من شوروندش. اما من تو كمينش نشستم ... و حالا وقت تلافي رسيده!
سرويلفرد: من واقعاً متاسفم، واقعاً. ام م ... شايد بتونم پنج پوند ديگه هم براي نامه ها پرداخت كنم!
او يك اسكناس پنج پوندي بيرون مي آورد و زن مشتاقانه در هوا آن را مي زند.
زن: داري بهم روي خوش نشون مي دي؟ مي دونستم باهاتون خوب تا كردم.
ميهو (همچنان در حال خواندن): كينه جويي بي رحمانه (خطاب به سرويلفرد) اينو بخون!
سرويلفرد و ميهو نزديک تر مي شوند تا نامه را بخوانند.
سرويلفرد: غيرقابل باوره! بهتره اسم کامل مردي رو که نامه ها به نام اونه داشته باشيم، خانم...
سرويلفرد سر مي چرخاند تا زن را بيابد، اما او ناپديد شده است.
سرويلفرد: اون كجا رفت؟
ميهو: مي دونستم، اون فقط يه جاي زخم ديگه نمي خواد. نمي شه سرزنشش كرد، مي شه؟
صداي غرش قطاري كه ايستگاه را ترك مي كند. ميهو نامه ها را يك جا جمع مي كند. سرويلفرد سراغ پيشخوان، جايي كه هنوز دو نوشيدني در انتظارشان است، مي رود يكي را لاجرعه سرمي كشد.
متصدي بار: يكي ديگه آقا؟
سرويلفرد: فكر خوبيه.
سرويلفرد ليوان دوم را نيز مي نوشد.
ديزالو به:

داخلي -سالن دادگاه- روز
 

تصوير با وُل آغاز مي شود كه با همراهي دو نگهبان از پله هاي سلول ها ي طبقه پايين دادگاه بالا مي آيد تا به جايگاه متهم برود. دوربين با حركتي افقي دادگاه را از نظر مي گذراند. امروز چهارمين روز دادرسي است و جمعيت دادگاه منتظر ورود قاضي هستند.
عنقريب صداي ضربات چكش ورود قاضي را اعلام مي كند.
مأمور دادگاه: قيام كنيد!
همه مي ايستند، قاضي، كارمندان، ناظر شهرداري و ديگران وارد مي شوند و هر كدام به جايگاه خود مي روند.
مأمور دادگاه: قيام كنيد! هر كس كه هر چيزي جهت ارائه در محضر سروران من دارد، قضاوت ملكه، جهت استماع و اخذ تصميم و تحويل به زندان عمومي در حوزه قضايي داده جنايي مركزي، فراآيند و توجه نمايند، خداوند محافظ ملكه باد.
در اين بين، وُل در جايگاه متهم مستقر مي شود و مي بيند كه صندلي سرويلفرد در جايگاه وكلا خالي است. عصبي با نگاه به دنبال مشاور حقوقي اش مي گردد. ميهو نيز ناپديد شده است.
قاضي به دادگاه اداي احترام مي كند و مي نشيند و ديگران نيز از او پيروي مي كنند.
قاضي: از اون جايي كه وكيل مدافع تنها يه شاهد رو فراخوانده...، زنداني، ... اين حق براي او محفوظه كه سخنانش در آخر شنيده بشه. بنابراين آقاي مايرز اگه شما آماده هستين ما منتظريم كه تا ابتدا آخرين خطابه شما رو بشنويم. مايرز بلند مي شود، ردا و كلاه گيسش را مرتب مي كند. او رفتار مردي را دارد كه مطمئن است پيروزي نزديك و قطعي است.
مايرز: عاليجناب ... اعضاي هيئت منصفه .... من سخنانم رو كوتاه عرض مي كنم، چرا كه از نظر من جرم ثابت شده است، چرا كه روشنه كه پرونده قتل عليه زنداني، لئونارد وُل، و رأي به گناهكار بودن اون بايد تنها نتيجه ممكن باشد. من به طور خلاصه حقايق رو جمع بندي مي كنم ...
سر و صداي در ورودي وكلاي مدافع به پا شده است. همه سرها متوجه آن سمت مي شود.
سرويلفرد با هياهو وارد مي شود و ردايش را به دوش مي كشد و كلاه گيسش را به سر مي گذارد. ميهو درست پشت سر اوست.
ول كه در جايگاه متهم بي پناه و درمانده گوش به حرف هاي آغازين مايرز داشت، حالا مشتاقانه ورود سرويلفرد و ميهو را نگاه مي كند كه به سمت جايگاه خودشان مي روند.
قاضي: بهتره از ابتدا آغاز كنين آقاي مايرز ... شايد آقاي ويلفرد نيز كلاً علاقه اي به دادرسي ما داشته باشن.
سرويلفرد (در حالي كه به سمت صندلي اش مي رود): واقعاً مشتاقم جناب قاضي! جمع بندي نهايي، هرچند شتاب زده اس ... من درخواست مي كنم تا پرونده براي دفاع بار ديگر باز بشه و من شاهدي رو فرا مي خوانم!
واكنش حاضران در دادگاه. وُل با كورسويي از اميد به سرويلفرد نگاه مي كند. بروگان مور از اين رويكرد سردرگم شده است.
مايرز: عاليجناب من مصرانه به باز شدن دوباره پرونده اعتراض دارم. چرا كه در مرحله نهايي دادرسي هستيم.
سرويلفرد: شواهدي واقعاً حيرت آور و تكان دهنده شب گذشته به دست من رسيد...
مايرز: عاليجناب، چيزي كه دوست فرزانه ام درخواست ميكنن كاملاً بي سابقه اس.
سرويلفرد: من انتظار اين اعتراض از جانب دوستم رو داشتم و براي ايشون سابقه هاي قضايي را مطرح مي كنم. از اين قرار كه پرونده جنايي عليه استيلمن ... كه در صفحه 463 ... سال 1926 در دادگاه استيناف ... همين طور، دادگاه جنايي عليه پورتر، 11 اوت 1930، گزارش شده در محكمه وينچستر صفحه 231 و در نهايت پرونده جنايي عليه سوليوان و هر كدام از مواردي كه ياد شد مطمئنم كه ايشون به خاطر مي آورن. چرا كه شما در دادرسي شركت داشتين.
قاضي: من؟ بله (يادش مي آيد) اوه، بله. در حضور قاضي سونيدون. حالا اين شاهد جديد كي هست؟
سرويلفرد: نامه ها عاليجناب. نامه هاي نوشته شده توسط كريستين هلم.
ول واكنش شديدي نشان مي دهد. سرويلفرد نامه ها را به مأمور دادگاه مي دهد و او نيز آنها را به قاضي مي رساند. در حالي كه قاضي نامه ها را از نظر مي گذراند...
مايرز: عاليجناب، دادستان همچنان اعتراض داره. اگه حافظه ام ياري كنه عاليجناب هم چنين اعتراض مشابهي داشتن ... در پرونده جنايي سوليوان ... كه قبول شد.
قاضي: اين بار حافظه تون شما رو به اشتباه انداخته آقاي مايرز. اعتراض من توسط قاضي سونيدون رد شد ... مثل الان كه من مال شما رو رد مي كنم!
قاضي بسته نامه هاي آبي را به مأمور دادگاه مي دهد و او نيز آنها را به سرويلفرد برمي گرداند.
سرويلفرد (صدايش طنين انداز مي شود): كريستين هلم رو احضار مي كنم!
مأمور دادگاه و بعد از او مأمور پليس كريستين را فرا مي خوانند. كريستين وارد مي شود، مثل هميشه با رفتاري سرد و عاري از عاطفه به سمت جايگاه شهود مي رود. وُل مستقيم به او چشم دوخته است. سپس سعي مي كند با سرويلفرد چشم در چشم شود تا مطمئن شود كه بايد به سرنخي در دادرسي اميدوار باشد يا خير.
سرويلفرد با تكان سر به او دلگرمي مي دهد.
سرويلفرد (رو به بروگان مور مي كند): اگر هنوز هم به لئونارد وُل ظنيني من بدم نمياد روي يه جعبه كوچك سيگار شرط ببندم.
كريستين حالا در جايگاه شهود ايستاده است.
سرويلفرد (بلند مي شود): خانم هلم، تصديق مي كنين كه هنوز به قسمي كه خوردين وفادارين؟
كريستين: بله.
سرويلفرد: خانم هلم، شما مردي به نام مكس مي شناسين؟
كريستين: من نمي دونم منظور شما چيه.
سرويلفرد: اين يه سؤال ساده است. شما مردي به نام مكس مي شناسين يا خير؟
كريستين: مطمئناً خير.
سرويلفرد: اين يه اسم كاملاً معموله و با اين وجود هنوز هم مطمئنين كه تاكنون هيچ مردي رو به نام مكس نمي شناختين؟
كريستين: اوه در آلمان شايد ... اين مال خيلي سال پيش بود.
سرويلفرد: من از شما نخواستم به اون دوري برين... فقط چند هفته قبل (او نامه اي از پاكتي سفيد بيرون مي آورد و تاي آن را باز مي كند)... مثلاً بيستم سپتامبر گذشته.
كريستين: شما اونجا چي دارين؟
سرويلفرد: يه نامه. من گمان مي كنم كه در بيستم سپتامبر شما يه نامه خاص نوشتين. (نامه را تكان مي دهد)
كريستين: من نمي دونم شما درباره چي حرف مي زنين.
سرويلفرد: ... خطاب به مردي به نام مكس.
كريستين: من همچين كاري نكردم.
سرويلفرد: يه نامه از مجموعه نامه هايي كه خطاب به مردي با همون اسم نوشته شده ...
كريستين: دروغه ... همه ش دروغه!
سرويلفرد: به نظر مياد شما با اين مرد رابطه صميمي داشتين.
ول در جايگاه متهم از كوره در مي رود و بلند مي شود.
وُل: چطور جرئت مي كني همچين چيزي بگي. (نگهبانان او را كنترل مي كنند) اين حقيقت نداره!
قاضي: زنداني، به خاطر خودتون ساكت بمونين!
ميهو به وُل اشاره مي كند كه بنشيند و وُل نيز اطاعت مي كند و نگهبانان نيز او را همراهي مي كنند.
سرويلفرد: من به كل اين نامه ها نمي پردازم (نامه را باز مي كند) ... تنها يه نامه خاص. (نگاهش را پايين مي آورد و نامه را مي خواند) محبوب من مكس. اتفاق خيلي عجيبي افتاده. مطمئنم كه تمام سختي هامان به زودي به پايان مي رسد...
كريستين: من اينجا نمي ايستم تا به يه مشت دروغ گوش بدم... اين نامه ها ساختگيه ... حتي اينا كاغذ نامه هاي من نيست ...
سرويلفرد (معصومانه): اين طور نيست؟
كريستين: نه. من نامه هام رو روي كاغذ كوچيك آبي مي نويسم ... با حروف اول اسمم.
سرويلفرد: مثل اين؟
سرويلفرد بسته نامه هاي آبي را كه پنهان كرده بود بيرون مي آورد. كريستين چشم از او برنمي دارد.
سرويلفرد (نامه سفيد را بالا مي گيرد): اتفاقاً اين صورت حساب خياط منه ... براي يه جفت شلوارك سايز بزرگ. واكنش هيجان زده در دادگاه. در بالكن تماشاچيان، خانم پليمسول به طرف خانم مومشكي كناري اش خم مي شود.
خانم پليمسول (با غرور)، ويلفرد روباه! ما اين جوري صداش مي كنيم، اون كارش درسته!
در پايين دادرسي دوباره آغاز مي شود.
سرويلفرد: خانم هلم، شما خيلي لطف كردين كه كاغذ نامه تون رو شناسايي كردين ... حالا، اگه مايل باشين، من مي تونم دست خطتون رو بفرستم كارشناسي.
كريستين: لعنت به تو ... لعنت به تو!
وُل (سرپا): دست از سرش بردار!
كريستين (به سرويلفرد): لعنت به تو!
قاضي: خانم هلم.
كريستين: بذار از اينجا برم ... بذار برم!
كريستين از جايگاه شهود پايين مي آيد، اما مأمور دادگاه جلوي او را مي گيرد. نظم دادگاه به هم ريخته است.
قاضي: مأمور دادگاه، به شاهد يه صندلي بدين.
مأمور دادگاه به كريستين كمك مي كند تا بنشيند. او گريه مي كند، دست هايش را روي صورتش گرفته است.
قاضي: سرويلفرد لطفاً براي استفهام نامه رو براي هيئت منصفه قرائت كنين.
سرويلفرد (مي خواند): مكس عزيزم. اتفاق عجيبي افتاده است. احتمالاً به زودي تمام مشكلاتمان به پايان مي رسد. لئونارد متهم به قتل همان پيرزني شده است كه درباره اش به تو گفته بودم. تنها اميد او براي شهادت به من است ... فقط به من. به اين فكر كن كه من شهادت بدهم كه او در زمان قتل در خانه نبوده است ... با آستين هايي خون آلود به خانه آمده و اين كه حتي خودش به من گفته است كه آن زن را كشته است. عجيب است. مگر نه ... هميشه به من گفت كه اجازه نمي دهد كه تركش كنم ... اما حالا، اگر نتيجه بدهد، اين اوست كه مرا ترك مي كند...چرا كه آنها او را مي برند، براي هميشه ... و من آزاد خواهم بود، براي هميشه محبوب من ... براي با هم بودن لحظه شماري مي كنم ... كريستين.
در اين ميانه، نماهايي از هيئت منصفه، خانم پليمسول و كنار دستي مومشكي اش، از مايرز و وُل كه گيج و مبهوت به همسر گريانش نگاه مي كند. سرويلفرد با به پايان رساندن نامه نفس كوتاهي مي كشد.
قاضي: خانم هلم ممكنه به جايگاه شهود برگردين؟
مأمور دادگاه به كريستين كمك مي كند تا به جايگاه شهود برود. كريستين رنگش پريده و رد اشك روي گونه هايش نقش بسته است.
سرويلفرد: دوباره ازتون مي پرسم، كريستين هلم، آيا شما اين نامه رو نوشتين؟
وُل (از كوره در مي رود): كريستين، بهش بگو كه تو ننوشتيش! من مي دوم كار تو نيست!
سرويلفرد (با زحمت صحبت مي كند): لطفاً به سؤال جواب بدين ... شما اين نامه رو نوشتين؟
قاضي: خانم هلم قبل از پاسخ من اميدوارم به شما هشدار بدم كه: شهادت كذب در اين كشور مجازات سنگيني داره. اگر شما در حال حاضر در اين دادگاه مرتكب شهادت دروغ بشين، من قوياً به شما پيشنهاد مي كنم كه به جرمتون اضافه نكنين. اما اگر اين نامه توسط شما نوشته نشده پس لطفاً در اين لحظه به طور قطعي اين حقيقت رو بيان كنين!
كريستين از قاضي به وُل نگاه مي كند ... سپس به سرويلفرد.
كريستين (به آرامي): من نامه رو نوشتم. (سكوتي در دادگاه)
سرويلفرد (مكث مي كند): بنابراين عاليجناب اين پرونده براي تعقيب كيفري است.
ديزالو به:

داخلي-رختكن دادگاه جنايي مركزي-روز
 

سرويلفرد به صندلي بزرگي لم داده است، ردايش باز و دگمه هاي يقه اش باز است، كاملاً خسته شده است. بازويش لخت است و دكتر هريسون با كمك خانم پليمسول در حال آمپول زدن به او هستند. سرويلفرد هيچ واكنشي نشان نمي دهد. فكرش جاي ديگري است.
حالش خوب به نظر نمي رسد.
دكتر هريسون: مدام از خودم مي پرسم، سرويلفرد، كدوم سنگين تره ... گوشتون يا رگ هاتون؟ (بيمار پاسخ نمي دهد) اين قدر به بخت خودت فشار نيار ... تو ديگه موعدت سراومده. (باز هم او جوابي نمي دهد)
خانم پليمسول: همه ما چمدون هامون رو بستيم دكتر، اونها تو ماشين هستن. اميدوارم هيئت منصفه تا بعد از ظهر لفتش نده.
بروگان مور با جعبه كوچك سيگاري وارد مي شود.
بروگان مور (سيگار را به طرف سرويلفرد مي گيرد): من تسليم! تبريك مي گم!
سرويلفرد: هنوز نه.
بروگان مور: اوه بي خيال. همه چيز تموم شد. شسته و رفته به سر رسيد.
سرويلفرد غرو لند مي كند و با كمي زحمت بلند مي شود، آستينش را پايين مي كشد و يقه ردايش را مرتب مي كند.
بروگان مور: مشكل چيه؟
سرويلفرد: ديگه زيادي شسته و رفته اس، روي هم رفته خيلي متوازنه، مشكلش همينه!
ميهو (از آستانه در باز): هيئت منصفه برگشتن.
بروگان مور (خطاب به سرويلفرد ... سردرگم): شما نگران راي هيئت منصفه نيستين.
سرويلفرد: نگراني من از قضاوت اونها نيست ... از قضاوت خودمه! بيا بريم.
آنها به دنبال او بيرون مي روند.
ديزالو به:

داخلي-دادگاه-روز
 

اعضاي هيئت منصفه به صندلي هايشان باز مي گردند. همه در سكوت منتظر نظر آنها هستند.
لئونارد از اين انتظار عصبي شده است. چشمانش با دلواپسي روي صورت تك تك اعضاي هيئت منصفه مي چرخد تا شايد بتواند رأي نهايي آنها را تشخيص بدهد. سپس نگاهش را به سرويلفرد مي دوزد و از او به بروگان مور مي چرخد، كه روي صندلي هايشان مي نشيند. نگاه او از جايگاه متهم مي رود به ...
مأمور دادگاه در كنار در شيشه اي با چهارچوب چوبي، خبردار ايستاده است. در با فشاري آرام باز مي شود و كريستين هلم را مي بينيم كه با نگاهي سرد آنجا ايستاده و منتظر رأي هيئت منصفه است.
در بالكن تماشاچيان حاضران همه ساكت و بي حركت نشسته اند و چشم انتظار نتيجه هستند.
در ميان آنها خانم پليمسول و در كنارش دختر مومشكي است.
مأمور دادگاه بلند مي شود.
مأمور دادگاه: اعضاي محترم هيئت منصفه، آيا همه شما در رأي نهايي متفق العقول هستيد؟
نماينده هيئت منصفه (بلند مي شود): بله هستم.
مأمور دادگاه: آيا شما زنداني لئونارد استفن وُل را گناه كار مي دانيد يا بي گناه؟
نماينده هيئت منصفه: بي گناه، عاليجناب.
دادگاه از هيجان منفجر مي شود. صداي هلهله شادي و دست حاضران دادگاه را پر مي كند.
ول روي صندلي مي افتد، تمام توانش به پايان رسيده است. براي چند لحظه چشمانش را مي بندد.
در بالكن تماشاچيان، همه تماشاچيان از جمله خانم پليمسول، دست مي زنند و شادي مي كنند، زن مومشكي كناري اش گريه مي كند. مايرز رو به سرويلفرد مي كند و با وقار به او اداي احترام مي كند. سرويلفرد به جلو خم مي شود، مايرز را نمي بيند، اما بروگان مور به او سقلمه مي زند. او به طرف مايرز برمي گردد، با حركت سر از او تشكر مي كند و سپس به سمت در شيشه اي برمي گردد. در راهروي ساكت، كريستين وُل ايستاده است، صورت او كاملاً بي حركت است.
كريستين دستش را كنار مي كشد و در به آرامي بسته مي شود و او از نظر ناپديد مي شود.
در اين ميان مامور دادگاه سعي مي كند تا دادگاه را آرام كند.
مأمور دادگاه: ساكت! ساكت!
دادگاه ساكت مي شود.
قاضي: لئونارد استفن وُل، شما در قتل اميلي جين فرنچ در چهاردهم سپتامبر بي گناه شناخته شديد. به اين وسيله شما تبرئه شديد و آزاديد تا دادگاه را ترك كنيد.
قاضي بلند مي شود، حاضران دادگاه بلند مي شوند. قاضي به دادگاه اداي احترام مي كند و حاضران دادگاه نيز به او اداي احترام مي كنند. سپس قاضي بيرون مي رود، نماينده شوراي شهر و كارمندان قاضي نيز به دنبال او مي روند.
دوباره همهمه دادگاه را پر مي كند. تماشاچيان سعي مي كنند به طرف وُل بروند، اما پليس ها و نگهبانان آنها را به سمت در خروجي هدايت مي كنند. وُل با محافظانش دست مي دهد.
اعضاي هيئت منصفه بيرون مي روند. همين طور مايرز و همكارانش. بالكن نيز خالي از جمعيت مي شود.
مأمور دادگاه (در اين ميان): هركس كه هر چيزي جهت ارائه در محضر سروان من دارد، قضات ملكه، جهت استماع و اخذ تصميم و تحويل به زندان عمومي در حوزه قضايي دادگاه جنايي مركزي، فراآيند و توجه نمايند، براي فردا صبح ساعت ده و نيم. خداوند حافظ ملكه باد.
ول شادمان از جايگاه متهم پايين مي آيد و با كارتر، ميهو و بروگان مور دست مي دهد.
و سرانجام نزد سرويلفرد مي آيد كه ساكت نشسته و در صندلي اش رو به جلو خم شده است.
وُل: متشكرم سرويلفرد. براي همه چي متشكرم. شما فوق العاده بودين.
سرويلفرد: بهتره بگيم كه خوش شانسي آورديم.
نگهبان با پاكتي بزرگ وارد مي شود.
نگهبان: وسايلتون پيش منه. آقاي وُل اگه لطف كنين همراه من بياين و دفتر رو امضا كنين، ما مي تونيم شما رو آزاد كنيم.
وُل: آقاي وُل! موقعي كه بازداشتم مي كردن، منو آقاي وُل صداي نمي زدن.
ميهو: من همراهت ميام. كت و كلاهت پيش منه.
وُل: پس بهتره زودتر بريم، قبل از اين كه نظرشون رو عوض كنن.
آنها به جايگاه زنداني مي روند، از آنجا عبور مي كنند و بيرون مي روند. يك مأمور پليس و مامور دادگاه شواهد چيده شده روي ميز را جمع مي كنند.
بروگان مور (رفتن وُل را نگاه مي كند، لبخند مي زند): تا يه ساعت قبل يه پاش چوبه دار بود، اما هنوز اين پوست موز... يه جايي زيرپاي يه كسي هست.
سرو صداي دعوا و آشوب خارج از ورودي اصلي دادگاه شنيده مي شود. مأمور پليس و مأمور دادگاه كه در حال جمع آوري هستند، دست از كار مي كشند و بلافاصله براي مداخله خارج مي شوند. سرويلفرد، بروگان مور و كارتر نگاه به آن سمت دارند.
از خلال در شيشه اي مي توانيم چيزهايي از آن معركه ببينيم ... جمعيتي عصباني، فرياد مي زنند و مشت هايشان را تكان مي دهند. مأمور پليس و مامور دادگاه سعي در كنترل اوضاع دارند، ما مي بينيم جمعيت عليه كريستين اعتراض دارند.
مأمور پليس و مامور دادگاه به كريستين كمك مي كنند تا داخل دادگاه شود. او ظاهري پريشان دارد و كمي آسيب ديده است، كلاهش را در يك دست گرفته و با دست ديگر ساق پايش را مي مالد.
مأمور پليس: خانم بهتره همين جا صبر كنين تا ما جمعيت رو متفرق كنيم.
كريستين: متشكرم.
مأمور پليس و مأمور دادگاه بيرون مي روند تا اوضاع را آرام كنند.
سرويلفرد، بروگان مور و كارتر به او نگاه مي كنند. سپس كارتر باقي اوراق دفاعيه را جمع مي كند، و بعد قمقمه سرويلفرد را از زيرميز برمي دارد.
كارتر: آماده اين قربان؟ خانم پليمسول منتظرن.
سرويلفرد: صبر كن شيركاكائوم رو تموم كنم ... (در قمقمه را باز مي كند) تا قبل از اين كه دوباره برم تو حوزه استحفاظيش.
او به بروگان مور و كارتر اشاره مي كند كه بيرون بروند. حالا او با كريستين در دادگاه تنهاست.
نوشيدني اش را سر مي كشد، از بالاي آن كريستين را از نظر مي گذراند، او لباسش را مرتب مي كند. جوراب هايش را بالا مي كشد، به دورو برش نگاه مي كند. به نظر چيزي گم كرده باشد.
كريستين: من هيچ وقت فكر نمي كردم شما انگليسي ها بتونين اين طور احساساتي باشين.. به خصوص تويه جاي عمومي.
سرويلفرد: هم وطن هاي منو ببخشين.
كريستين: چيز مهمي نيست. اهميت نمي دم چي خطابم مي كنن يا هلم بدن، يا حتي به پام لگد بزنن... فقط جوراب نايلونيم پاره شده.
سرويلفرد: شما به قوانين ما آشنا نيستين. جوراب نايلوني تو زندان ممنوعه.
كريستين: زندان؟ من قراره زنداني بشم؟
سرويلفرد: شنيدين قاضي چي گفت. شما مطمئناً براي شهادت كذب مجازات مي شين، و بهاي اون زندانه.
كريستين: اين كه براي همه عمر نيست ... هست؟
سرويلفرد: اگه من به جاي دادستان بودم، شايد اين طور هم مي شد.
كريستين: شما از من متنفريد، درسته؟ مثل مردم بيرون از اين در. چه زن شريري هستم من و شكوه مندانه دست منو رو كردي، و زندگي لئونارد رو نجات دادي. سرويلفرد روبارتز بزرگ باز هم موفق شد! (عصباني) پس بذارين چيزي رو بهت بگم ... تو تنهايي اين كارو نكردي! تو كمك داشتي!
سرويلفرد: چي مي خواي بگي؟
كريستين: چيز خاصي نمي خوام بگم... لئونارد آزاده، و ما اين كارو كرديم!
سرويلفرد: ما؟
كريستين: درسته. خاطرت هست وقتي اومدم پيشت گفتي هيئت منصفه شهادت همسر متهم رو براي عدم حضور متهم در محل قتل قبول نمي كنه، اهميتي نداره چقدر قسم بخوره كه همسرش بي گناهه؟ اين باعث شد تا ايده اي به ذهنم برسه...
سرويلفرد: چه ايده اي؟
كريستين: اين كه من بايد يه شاهد باشم. نه براي همسرم، بلكه براي دادستان ... كه قسم بخورم لئونارد گناهكار بوده .. كه شما منو يه دروغ گوي شرير معرفي كني ... چرا كه فقط در اين صورت بود كه اونها باور مي كردن كه لئونارد بي گناهه!
سرويلفرد به او خيره شده است، كورمال در جست و جوي عينكش است. كريستين با گام هاي آرام به او نزديك مي شود.
كريستين: حالا شما همه داستان رو مي دوني سرويلفرد! (با لهجه شرق لندن) چيزي كه آرزوش رو داشتي بهت مي دم. آقا.
او به طرف سرويلفرد خم مي شود و مثل زني كه در ايستگاه قطار بود، موهايش را از يك طرف صورتش كنار مي زند.
كريستين: مي خواي منو ببوسي عزيزم؟
سرويلفرد (متعجب): مشكوك بودم... اما به اين ... به هيچ وجه!
كريستين موهايش را رها مي كند و با ملايمت با سرويلفرد صحبت مي كند، كه هنوز هم حيرت زده است.
كريستين: از تعريفتون متشكرم. از زماني كه بازيگر بودم، مدت زيادي مي گذره و هرگز پيش از اين چنين نقش مهمي رو بازي نكرده بودم...
سرويلفرد: و تمام اون نامه هاي آبي؟...
كريستين: نوشتنش كلي وقتم رو گرفت ... خلق مكس ... هيچ وقت كسي وجود نداشت، هيچ وقت كسي غير از لئونارد وجود نداشته... فقط لئونارد.
سرويلفرد (با كمي زحمت): عزيزم ... نمي تونستي به من اعتماد كني؟ ... با صداقت و راستي با من همكاري كني؟ ... ما حتماً برنده مي شديم.
كريستين: نمي تونستم همچين ريسكي كنم. مي بينين، شما فكر مي كردين اون بي گناهه ...
سرويلفرد: تو هم مي دونستي اون بي گناهه. من مي فهمم.
كريستين: نه سرويلفرد. شما همه چيز رو نمي دونين ... (بعد از يك لحظه) من مي دونستم اون گناه كاره!
سرويلفرد: چي؟ (خشكش زده است) نه! اين حقيقت نداره، نه!
كريستين (آرام، با صدايي محتاط): گوش بده... يك بار و براي هميشه ... لئونارد چند دقيقه بعد از ده به خونه اومد ... كت و آستين هاش خوني بودن ... اون به من گفت اون زن رو كشته. فقط من مي تونم نجاتش بدم... التماس كرد...
سرويلفرد: و تو نجاتش دادي ... از يه قتل!
كريستين: باز هم متوجه نشدين ... من عاشقشم.
نگاهش را از سرويلفرد مي گيرد. دوربين در جايگاه وكلاي مدافع حركت مي كند، سپس به سمت در، جايي كه وُل با كتي بلند و كلاهي در دست آنجا ايستاده است. با رضايت خاطر مي خندد. براي چند لحظه آنجا مي ايستد. او حرف هاي آنها را شنيده است.
وُل (خطاب به سرويلفرد): بهتون گفته بودم اون بازيگر بوده ... يه بازيگر خوب ... (سبكبال به سمت آنها حركت مي كند) مي دونستم كه يه كاري برام مي كنه ... فقط نمي دونستم، چه جوري، يا چطور...
كريستين: لئونارد ... عزيزم.
كريستين به سمت او مي شتابد. اما وُل واكنشي نشان نمي دهد و در عوض از بالاي شانه هاي او به سرويلفرد نگاه مي كند.
وُل: كلاً باهات بازي كرد، مگه نه؟
سرويلفرد: وُل اين تويي كه در واقع با من بازي كردي ... (خشمگين) .. بعد از سي و پنج سال .. تا اين حد احمق و كور شدم. (كلاه گيس را از سر مي كشد) ... ويلفرد روباه!
وُل: سخت نگير ... هر دوي ما جون سالم به در برديم ... بذار راهمون رو بريم. (مي بينيم كه ويلفرد از خشم به سختي نفس مي كشد)... اونجاست، يه قرص بردار.
ويلفرد: هنوز دادگاه هايي در انگلستان هستن ... كه تو رو بي گناه ندونن.
وُل: اوه، آره هستن... شما خيلي كارت رو خوب انجام دادي. نجاتم دادين، من نمي تونم دوباره دادگاهي بشم... اين قانونه و شما اينو مي دوني.
كريستين: ديگه دستت بهش نمي رسه ... هيچ كس دستش به اون نمي رسه.
ويلفرد (بي قرار): تاوانش رو پس مي دي ... اونها اعدامت مي كنن...
وُل: نه، همچين كاري نمي كنن. براي جبرانش ... صورت حسابش دوبرابر پرداخت مي شه ... با ارثيه پول زيادي گيرم مي آيد... من خسيس نيستم ... دلم مي خواد هر كسي يه سهمي ازش داشته باشه. ژانت مكنزي ... به سمعكش مي رسه. (نگاهي به قمقمه ويلفرد مي اندازد) يكي از اونها براي شما ... با طلاي 18 عيار، اگه بسازندش (و خطاب به كريستين) و وقتي كه اونها خواستن دادگاهيت كنن پنج هزار پوند براي خلاصي تو مي دم.
كريستين: برام مهم نيست لئونارد ... فقط مي خوام دوباره باهم باشيم... نمي دوني وقتي تو جايگاه شهود ايستاده بودم چي بهم گذشت، وقتي تو جايگاه متهم بودي تو صورتت گفتم كه دوستت ندارم ... (اما وُل واكنش نشان نمي دهد) لئونارد، چت شده؟
كريستين عصبي به او نگاه مي كند و سعي مي كند دوباره به او نزديك شود. وُل عقب مي كشد و به پشت سر او نگاه مي كند. كريستين به سمت نگاه او برمي گردد. خانم پليمسول به همراه دخترك مومشكي وارد مي شود.
خانم پليمسول: سرويلفرد ... چمدون ها تو ماشين ان ... فقط 20 دقيقه وقت داريم تا به كشتي برسيم ... (سپس ياد دخترك مي افتد) اوه ... با اين خانم جوان زيبا وقتي اون بالا نشسته بوديم آشنا شدم ... (خانم پليمسول از اين كه مي بيند دخترك به سمت وُل مي دود خشكش مي زند)
دختر: لين... اوه لين! اونها مي خواستن تو رو از من بگيرن ... داشتم ديوونه مي شدم.
ول با اشتياق او را مي پذيرد.
كريستين (شوكه): لئونارد ... اين دختر كيه؟
دختر: من اين دختر نيستم ... دختر اونم ... بهش بگو لين.
ول جوابي نمي دهد. شانه بالا مي اندازد و با خونسردي به كريستين لبخند مي زند. كريستين متوجه قضيه مي شود.
كريستين: لئونارد اين همون دختري نيست كه با تو در آژانس مسافرتي بود ... همون دختر كه گفتي نمي شناسيش؟
دختر: درسته ... اون خود منم، و من همه چي رو درباره شما مي دونم. شما همسرش نيستين، هيچ وقت نبودين. شما چند سال از او بزرگترين. ما چند ماهي هست با هميم و مي خوايم با هم بريم سفر دريايي ... همين طور كه در دادگاه گفته شد .. خودت بهش بگو لين.
كريستين (آرام. به سختي خودش را كنترل مي كند): آره لين، خودت به من بگو.
وُل (خيلي ساده): متأسفم كريستين. دقيقاً همين طوره.
كريستين: نه!
وُل (خطاب به دختر): يالا ديانا، بزن بريم.
خانم پليمسول و سرويلفرد تماشاچي اين صحنه ها هستند سرويلفرد عينك يك چشمي اش را از چشم برمي دارد. عينك آويزان نور را بازتاب مي دهد. ول و دخترك چند قدم مي روند و نزديك ميز مدارك رسيده اند كه كريستين قدم جلو مي گذارد و بازوي وُل را مي گيرد.
كريستين (ديوانه شده): لئونارد، تو نمي توني ... نه بعد از كاري كه من كردم، من نمي ذارم تو ...
وُل (او را كنار مي زند): خيلي احمقي. من زندگي تو رو تو آلمان نجات دادم ... تو هم منو از اين دردسرنجات دادي. پس بي حساب شديم. همه چي تموم شد.
كريستين: نه لئونارد ... منو ترك نكن.
وُل: خودت رو جمع و جور كن. اونها تورو براي دادگاه مي برن... كارو از اين بدترش نكن، وگرنه به عنوان شريك جرم مي گيرنت و مي دوني اين يعني چه.
كريستين (جلوي او را مي گيرد): مهم نيست. بذار دادگاهي ام كنن، يا شريك جرم حسابم كنن... (ول خودش را از دست او خلاص مي كند، چشم كريستين به انعكاس نور عينك سرويلفرد مي افتد كه روي تيغه جاقوي روي ميز مدارك افتاده است) ... و شايد هم بهتر باشه اونها براي قتل دادگاهيم كنن.
كريستين به چاقو چنگ مي اندازد، به دنبال وُل خيز برمي دارد و با يك حركت چاقو را در بدن او فرو مي كند.
ول با چشماني متحير به او نگاه مي كند و بلافاصله نقش بر زمين مي شود. ديانا ديوانه وار جيغ مي كشد.
كريستين كاملاً بي حركت ايستاده است، چاقو ديگر در دستش نيست. خانم پليمسول به طرف وُل مي دود و كنار او زانو مي زند و نبضش را مي گيرد.
سرويلفرد كه همچنان عينكش آويزان است، به طرف در اصلي نگاه مي كند كه سه مأمور دادگاه به داخل مي روند. آنها كريستين را كنار مي زنند و جسد وُل را دوره مي كنند.
سرويلفرد بي حركت نشسته است و فقط تماشا مي كند. خارج از قاب صداي مأموري را مي شنويم كه فرياد مي زند: دكتر رو خبر كنين. و ديانا هق هق گريه مي كند. سپس خانم پليمسول نزد سرويلفرد مي آيد. سرويلفرد به او نگاه مي كند.
خانم پليمسول: اونو كشتش.
سرويلفرد (سرش را تكان مي دهد): اون مجازاتش كرد.
سرويلفرد به كريستين نگاه مي كند. يك مأمور پليس بر سر جسد است و دستوراتي مي دهد.
دو مأمور پليس كريستين را به بيرون هدايت مي كنند. كارتر دستپاچه و متحير وارد مي شود و مستقيم به طرف سرويلفرد مي رود.
كارتر (متوجه اوضاع نشده): من ... چمدون ها رو جلوتر فرستادم و يه اتومبيل هم بيرون منتظره.
كارتر از آن چه مي بيند نفسش بند مي آيد. اما چشمان ويلفرد هنوز به درهاي اصلي بزرگي است كه پليس كريستين را از آن مي گذراند. كريستين در آستانه در باز مي ايستد، برمي گردد و نگاهي به سرويلفرد مي كند. خانم پليمسول به سرويلفرد نگاه مي كند. سپس به در و دوباره به او.
سرويلفرد (با خودش): ... زن استثنايي!
كارتر: شما به كشتي نمي رسين سرويلفرد.
خانم پليمسول (به آرامي): بهتره چمدون ها رو برگردوني و مي توني ماشين رو هم كنسل كني ... (خطاب به سرويلفرد) ... ما فعلاً قرار نيست بريم، مگه نه؟
نگاهي طولاني ميان اين دو رد و بدل مي شود، سپس خانم پليمسول كلاه گيس او را برمي دارد و به دستش مي دهد.
سرويلفرد (با محبت تمام): متشكرم خانوم پليمسول.
سرويلفرد با كمي سختي بلند مي شود و راست مي ايستد.
سرويلفرد (خطاب به كارتر): بروگان مور رو به دفترم احضار كن. ميهو رو هم همين طور. قراره تو دفاعيه دادگاه كريستين ول حاضر بشيم.
سرويلفرد از كنار صندلي اش دور مي شود، با قامتي ايستاده و با ابهت از مقابل صندلي ها مي گذرد تا بيرون برود.
خانم پليمسول با غرور رفتن او را تماشا مي كند. اما ناگهان متوجه قمقمه او مي شود.
خانم پليمسول (او را صدا مي كند): سرويلفرد! ... نوشيدنيتون رو فراموش كردين!
سرويلفرد توقف مي كند، لبخند مي زند. پليمسول فلاسك را برمي دارد و با گام هايي بلند به دنبال سرويلفرد مي رود. سرويلفرد و خانم پليمسول شانه به شانه هم از دادگاه بيرون مي روند.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 105



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.