روزگار خوش جواني (2)

به طور طبيعي هر انساني، زيبايي گرا و دوست دار جمال است. انسان ها براي آنکه مورد توجه ديگران قرار گيرند، از جايگاهي اجتماعي برخوردار باشند و آبرومند و مورد تحسين ديگران باشند، سعي مي کنند از ظاهري آراسته و جميل برخوردار باشند و از خويش، ظاهري زيبا به نمايش بگذارند. آراستگي و جمال گرايي، به دليل آنکه خوشايند است، در ايجاد، افزايش و استحکام پيوندهاي اجتماعي نيز مي تواند اثرگذار باشد و دلگرمي و محبت ديگران را در پي داشته
يکشنبه، 4 تير 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روزگار خوش جواني (2)

 روزگار خوش جواني (2)
روزگار خوش جواني (2)


 

نويسنده: سيد محمود طاهري




 

 

بخش دوم: جوان، نازها و نيازها
 

1. نازها
 

الف) جمال گرايي و آراستگي
 

به طور طبيعي هر انساني، زيبايي گرا و دوست دار جمال است. انسان ها براي آنکه مورد توجه ديگران قرار گيرند، از جايگاهي اجتماعي برخوردار باشند و آبرومند و مورد تحسين ديگران باشند، سعي مي کنند از ظاهري آراسته و جميل برخوردار باشند و از خويش، ظاهري زيبا به نمايش بگذارند. آراستگي و جمال گرايي، به دليل آنکه خوشايند است، در ايجاد، افزايش و استحکام پيوندهاي اجتماعي نيز مي تواند اثرگذار باشد و دلگرمي و محبت ديگران را در پي داشته باشد و اساساً آراسته داشتن خويش و مراقب جمال ظاهري خود بودن، مقوله اي است که مورد توصيه اسلام بوده و شخصيت بزرگي چون رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نسبت به اين موضوع، اهتمام مي ورزيد امام صادق (عليه السلام) فرمود:
اخلاق پيغمبر اين بود که در آينه نگاه مي کرد و موهاي سرش را در آينه منظم مي نمود و شانه مي زد و گاه در آب نگاه مي کرد و موهايش را مرتب مي فرمود. پيغمبر براي اصحاب خود نيز خود را آراسته مي کرد، تا چه رسد براي خانواده خود. روزي عايشه ديد که آن حضرت در ظرف آبي که در منزل بود، نگاه مي کند و موي سر و صورت خود را منظم مي کند تا به نزد اصحاب برود. گفت: پدر و مادرم به فدايت، در آب نگاه مي کني و خود را براي اصحاب مي آرايي و مرتب مي کني، در حالي که تو يک پيامبري و بهترين خلق خدايي؟ پيامبر فرمود: خداوند دوست دارد که بنده اش چون به سوي برادران خود بيرون مي رود، خود را براي آنها منظم کند و بيارايد و زيبا سازد. (1)
امام صادق (عليه السلام) در حديثي ديگر فرمود: «خداوند زيبايي و آراستگي را دوست دارد و از نکبت و بدحالي، بيزار است». (2)
«از اين روايات استفاده مي شود که اولياي اسلام به پرورش حس زيبايي و بيدار کردن عاطفه جمال دوستي مردم، علاقه کامل داشتند. ضمناً اين نکته نيز استفاده مي شود که تزيين و تجمل در نظر اسلام، نه تنها يک کار پسنديده اجتماعي است، بلکه نزد خداوند محبوب است و اما اگر توجه به جمال و آراستگي ظاهر، براي همه توصيه مي شود. به جوان، بيشتر توصيه مي شود و اگر همه سزاوار زيبايي و آراستگي هستند، جوان نسبت به اين کار، سزاوارتر است. در حقيقت، جمال دل پذير و جذاب دوران جواني، يکي از زيبايي هاي طبيعي بشر است که در ايام شباب با فروغ خيره کننده خود جلوه مي کند و تنها نسل جوان، از آن زيبايي برخوردار است. شور و هيجان، عشق و اميد، وجد و نشاط، طراوت و لطافت، تناسب اندام، صورت شکفته، موهاي زيبا و صفات ديگر، همانند اينها، همه و همه از شاخ و بال هاي زيبايي دوران جواني است. همه ملل پيشرفته و همه اقوام عقب مانده، قوّت و نيروي جواني را درک مي کنند. همه مي فهمند که جوانان از سال خوردگان و پيران قوي ترند، ولي درک جمال جواني براي همه مردم ميسر نيست؛ زيرا تشخيص زيباي هاي رقيق و نازک کاري هاي طبيعت، تنها در پرتو عواطف شکفته و احساسات پرورش يافته قابل درک است. مللي که از علم و فرهنگ بهره ندارند، قومي که از تربيت صحيح برخوردار نبود، و حسّ جمال دوستي در ضميرشان شکفته نشده است، از درک ظرايف عاجزند. آنان نمي توانند جمال جواني را آن طور که هست، درک کنند و زيبايي هاي رقيق ايام جواني را به خوبي تشخيص دهند». (3)
نکته: تعادل در جمال گرايي و آراستگي.
از نگاه زيباي شناسان، تعادل در هر کاري، يکي از مصاديق مهم زيبايي است. تعادل و ميانه روي در کارها به دليل آنکه زيبايي است، هر عملي که بدان متّصف شود، نيز زيبا خواهد کرد. بر اين اساس، آراستگي و جمال گرايي در صورتي که به عنوان «زيبايي» جلوه مي کند که در حد تعادل باشد و از جاده اعتدال بيرون نرود. «فراموش نکنيم که توجه به خودآرايي و جمال گرايي بيش از اندازه، مي تواند منشأ بيماري وسواس شود و رفته رفته مايه اختلالات روحي گردد. توجه بيش از اندازه به خودآرايي، براي جلب توجه ديگران، ممکن است باعث پيدايش خوي ناپسند رياکاري و خودپرستي شود و آدمي را منفور و مردود جامعه نمايد. توجه بيش از اندازه به خودآرايي مي تواند شخص را از فعاليت هاي ثمربخش زندگي باز دارد، و عمر عزيز که سرمايه سعادت بشر است، در راه هاي غير مفيد و احياناً زيان بار مصروف گردد». (4)
مقام معظم رهبري در اين باره مي فرمايد:
«اصل گرايش به زيبايي و زيباسازي و زيبادوستي، يک چيز فطري است. مسئله آرايش لباس و اين چيزها، مقوله خاصي است که انسان، به خصوص جوان، از زيبايي و زيباسازي خوشش مي آيد و دلش مي خواهد که خودش هم زيبا باشد و اين عيبي ندارد؛ يک چيز طبيعي و قهري است. در اسلام هم منع نشده است. آن چيزي که منع شده، فتنه و فساد است. اين زيبايي و زيباسازي، بايستي موجب اين نشود که در جامعه انحطاط و فساد به وجود آيد؛ يعني ابتذال اخلاقي نبايد به وجود آيد. اگر اين امر به صورت افراطي و به شکل مدپرستي در بيايد، اين به فساد خواهد انجاميد. اگر اين مقوله زيباسازي و رسيدن به سر و وضع و لباس و امثال اينها، مشغله اصلي زندگي شود. انحراف و انحطاط است؛ مثل اينکه در دوره طاغوت، آن خانم هاي اعيان و اشراف، پشت ميز آرايش مي نشستند. فکر مي کنيد چند ساعت مي نشستند؟ شش ساعت! اين واقعيت دارد و ما خبرهاي دقيق داشتيم که شش ساعت مي نشستند! عجيب است، يک انسان اين همه مدت براي آرايش، صرف وقت کند که مي خواهد مثلاً به عروسي برود! اگر کار به اين شکل در بيايد، انحراف و انحطاط است، اما في نفسه، رسيدن به وضع و لباس، بدون آنکه در آن، خودنمايي و تبرّج باشد، عيبي ندارد.
در اسلام «تبرّج» ممنوع است. تبرّج يعني همان خودنمايي زنان در مقابل مردان براي جذب و فتنه انگيزي. اين يک نوع فتنه است و خيلي اشکالات دارد. اشکالش فقط اين نيست که اين دختر جوان، يا اين پسر جوان به گناه مي افتند – اين اولي اش است؛ شايد بتوانم بگويم کوچک ترينش است – دنباله اش به خانواده ها مي رسد.
 
اساساً آن گونه رابطه بي قيد و شرط و بي قيد و بند، براي بناي خانواده، سمّ مهلک است؛ چون خانواده با عشق زنده است.
اصلاً بناي خانواده با عشق است. اگر اين عشق – عشق به زيبايي، عشق به جنس مخالف – در صد جاي ديگر تأمين شد، ديگر آن پشتوانه قوي اي که استحکام خانواده بايد داشته باشد، از بين خواهد رفت و خانواده ها متزلزل مي شود: به همين وضعي در مي آيد که امروز متأسفانه در کشورهاي غربي مشاهده مي شود». (5)

ب) شيک پوشي
 

شيک پوشي و پوشيدن لباس هاي زيبا و آراسته، يکي ديگر از ويژگي هاي جواني است. اساساً جوان را بايد با شيک پوشي شناخت و اندازه جمال گرايي و اهتمام او به آراستگي را در همين شيک پوشي وي جويا شد. جوان، طبعي نازک و روحي لطيف دارد و اين شيک پوشي اوست که با اين ويژگي روحي او تناسب دارد و ظاهرش را هم رنگ باطنش مي سازد. پيشوايان ديني ما به اين نکته توجه داشتند و به آن عمل مي کردند. آنها مايل بودند جوان، از پوششي درخور تحسين و از لباسي آراسته استفاده کند و طبع جوان خود را با لباس هايي کهنه و مندرس نيالايند. به اين داستان درباره اميرالمؤمنين (عليه السلام) از زبان امام باقر (عليه السلام) توجه کنيم:
«حضرت علي بن ابي طالب (عليه السلام) در ايام خلافت، با غلام خود قنبر، براي معامله به بازار بزازها آمد. به مرد کاسبي فرمود: دو لباس داري به من بفروشي؟ مرد کاسب عرض کرد: بله اي پيشواي مسلمين، لباسي را که احتياج داري نزد من موجود است. حضرت وقتي متوجه شد که مرد کاسب او را شناخته و به عنوان اميرالمؤمنين خطابش کرده، معامله نکرد و از در دکان او گذشت و مقابل بزاز ديگري که جوان بود توقف کرد و دو لباس خريد. يکي را به سه درهم و ديگري را به دو درهم. پس به قنبر فرمود: سه درهمي را تو بردار. قنبر عرض کرد: مولاي من، شايسته تر آن است که شما لباس سه درهمي را بپوشي؛ زيرا منبر مي روي و با مردم سخن مي گويي و بايد لباس شما بهتر باشد. حضرت فرمود: تو جواني و مانند ديگر جوانان به تجمل و زيبايي، رغبت بسيار داري. به علاوه من از خداي خود حيا مي کنم که لباسم از تو بهتر باشد؛ زيرا از پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) شنيده ام درباره غلامان سفارش مي فرمود که به آنان همان لباسي را بپوشانيد که خود مي پوشيد و همان غذا را بخورانيد که خود مي خوريد». (6).
خطيب توانا، مرحوم محمد تقي فلسفي درباره اين حديث مي گويد:
«در اين حديث، سه نکته جلب توجه مي کند:
اول آنکه زمام داران در معاملات عادي، نبايد از مقام خود سوء استفاده کنند. چنانچه حضرت علي (عليه السلام) عملاً به مرد کاسب فهماند آنکه مي خواهد لباس بخرد، يک فرد عادي مملکت به نام علي بن ابي طالب است، نه اميرالمؤمنين شخص اول کشور، و چون حضرت را اميرالمؤمنين خطاب نموده بود، با وي معامله نکرد.
دوم آنکه غلامان در آيين مقدس اسلام به قدري مورد حمايت و توصيه هستند که پيشواي مسلمين صريحاً توصيه فرموده است که لباس و غذاي آنان با لباس و غذاي آقايان يکسان باشد.
سوم آنکه اولياي گرامي اسلامي از تمايل خودآرايي و تجمل دوستي جوانان آگاه بوده در حدود مصلحت از اين تمايل و ميل غريزي حمايت مي کنند. به همين جهت حضرت علي (عليه السلام) جامه بهتر را به قنبر که جوان بود داد تا او را از پوشيدن آن لباس، شادمان و مسرور کند، و بدين وسيله زيباپسندي و تمايل غريزي او به شيک پوشي را ارضا نمايد». (7)

ج) آرزومندي و بلند پروازي
 

از قديم گفته اند، آرزو بر جوانان عيب نيست. دليل آن نيز اين نکته است که هر جا جوشش انرژي و شور و نشاط است، رويش آرزوها و بلند پروازي ها نيز هست. در حقيقت، لازمه توان مندي، طربناکي، نيرو و سرزندگي، آرزومندي و بلند پروازي است و چون جوان کانون اين ويژگي هاست، پس مرکز آرزوها و محل جوشش بلند پروازي هاست. بي گمان نفس «آرزومندي» تعالي بخش و پيش برنده است و اگر به زياده خواهي هاي بي حساب و زيان بار نينجامد و به درستي مهار و تعديل شود، مي تواند سکوي پرشي باشد به سوي تعالي. اساساً آرزوهاي [منطقي و دست يافتني] در هر که بجوشد، نشان از تحقق آنها با خود دارد و از دست يابي به آنها خبر مي دهد. چنانچه شمس تبريزي گفته است: «تمنا و آرزوي هر چيزي، مژدگاني است از حق، به حصول آن چيز.» (8) صائب تبريزي نيز درباره درست بودن «نفس آرزو» و نقش پيش برنده آن در زندگي و تأثير آن در تعالي انسان و سامان بخشيدن به جهان مادي مي گويد:
از آرزوست عالم ايجاد منتظم
عالم به پاست تا به سرپاست آرزو

 

چون خر به گِل ز همّت پست تو مانده است
ورنه براق (9)عالَم بالاست آرزو

با خاک شد برابر از اين طفل مشريان
ورنه ز نقص و عيب، مبرّاست آرزو

کوتاه نيست دست تمنّا ز هيچ کام
جام جهان نماي نظرهاست آرزو (10)

بنابراين، جوشش آرزومندي و بروز بلند پروازي در روزگار جواني، در حقيقت فرصتي است که بايد از آن بهترين استفاده را کرد: چرا که خزان پيري، فصل اُفول آرزوهاست و اگر هم آرزويي از دلي سر برآورد تواني نيست و شور و حالي وجود ندارد تا دست مايه برآوردن آن آرزوها شود. پس جوان بايد آرزومندي اش را به فال نيک بگيرد و آن را موهبتي از سوي خدا بداند، براي شکوفا شدن بلند پروازي هاي معقولش.
بيهقي مي نويسد: «اگر کسي لب به اعتراض بگشايد و بگويد چرا آفريدگار» «آرزو» و «خشم» را در جوان و در مردمان آفريد [در حالي که مي توانند براي آدمي زيان بار باشند و او را به تباهي بکشانند] مي گوييم: «آفريدگار را در هر چه آفريده است، مصلحتي است آشکار. اگر خداوندگار، آرزو نيافريدي، کسي به سوي غذا که موجب بقاي تن است و به سوي ازدواج که سبب بقاي نسل است، ميل پيدا نمي نمود؛ در نتيجه مردمان از ميان مي رفتند و جهان ويران مي گشت؛ و اگر آفريدگار، خشم را نمي آفريد، کسي از خويش دفاع نمي کرد و ننگ ستم از خود دور نمي نمود، و اموال خويش از دست غارتگران حفظ نمي کرد اما چنان بايد، و ستوده آن است که قوه آرزو و قوه خشم، در طاعت قوه خِرَد و در مهار او باشد، و آن را از زياده روي باز دارد و در حال تعديل نگاه دارد». (11)
 

پي‌نوشت‌ها:
 

1. ابي نصر حسن بن فضل طبرسي، مکارم الاخلاق، ترجمه: سيد ابراهيم ميرباقري، ج 1، ص 82.
2. همان، ص 94.
3. جوان از نظر عقل و احساسات، ج 1، صص 37 و 38.
4. همان، صص 42 و 43.
5. نکته هاي ناب، تدوين و تنظيم: حسن قدوسي زاده، ج 2، صص 82 و 83 (سخنان رهبر معظم انقلاب در ديدار با جوانان به مناسبت هفته جوان، 7 /2 /1377).
6. محدث نوري، مستدرک الوسايل، ج 3، ص 256.
7. جوان از نظر عقل و احساسات، ج 1، صص 41 و 42.
8. شمس تبريزي، مقالات، تصحيح: محمدعلي موحد، ج 1، ص 297.
9. مرکب.
10. صائب تبريزي، ديوان، به کوشش محمد قهرمان، ج 6، ص 3182، غزل 6566.
11. ابوالفضل محمد بيهقي، تاريخ بيهقي، به کوشش: دکتر خليل خطيب رهبر، ج 1، ص 157.
 

 

منبع:حسيني ايمني، سيد علي؛ اشارات، قم: مرکز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما، تابستان 1391.




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما