گفتگو با حجت الاسلام والمسلمين مسيح مهاجر
درآمد
«آغازين پيروزي انقلاب صحنه ي رويارويي مناديان حکومت ديني و مخالفان آن بود. عدم شناخت دقيق مردم از هويت و پيشينه ي مخالفان، علاوه بر غبارآلود ساختن فضاي سياسي کشور، خنثي ساختن ترفندهاي ايشان را نيز سخت مي کرد. در اين شرايط آگاهي و تدبير شهيد آيت الله بهشتي مددکار تأسيس نظام اسلامي شد و آن را از گذرگاههاي خطيري عبور داد.
حجت الاسلام والمسلمين مسيح مهاجري، يار ديرين شهيد بهشتي، در اين گفت وگو به تشريح برخي چالشهاي شهيد بهشتي با مخالفين حکومت ديني و ولايت فقه پرداخته و در اين ميان خاطرات جذاب و ناگفته اي را بيان نموده است.»
در دهه هاي 40 و اوايل سالهاي 50، دو جريان نوانديشي اصيل و نوانديشي ساختگي به موازات يکديگر رشد کردند. شهيد بهشتي به عنوان سمبل نوانديشي ديني، پيوسته در معرض مخالفتهايي از سوي تمامي گروهها بود. شيوه ومنش و عملکرد ايشان را از اين جنبه، چگونه ارزيابي مي کنيد؟
براي تبيين تفاوتهاي نوانديشي هاي واقعي و نوانديشي هاي ساختگي، بايد ابتدا معيارها را بيان کرد. از آنجا که بنا داريم درباره شهيد بهشتي صحبت کنيم، يکي از معيارهاي بسيار روشني که فارق بين اين دو انديشه است، در وجود خود ايشان تجلي مي کرد و آن، واقعي زندگي کردن شهيد بهشتي بود. البته اين وجه مي تواند در همه انسانها مصداق داشته باشد، اما در افراد روحاني، نمود بيشتري دارد، چون انتظارات جامعه از اين قشر، بيشتر است و آنان چه از نظر آراستگي ظاهري و چه از لحاظ پارسايي، تقوا، اعتقادات و در بيان، تقواي بيشتري داشته و زبان و بيان و کردار و گفتارشان، بيانگر اعتقاد عميق به چيزهايي باشد که مردم قبول دارند و دوست دارند که فرد روحاني، به آنها معتقد باشد و عمل كند. حال اگر يك فرد روحاني، ذاتاً به اين امور معتقد نبود، دو شيوه را در پيش مي گيرد. يا آن قدر شجاع هست که غير از آنچه که هست، رفتار نکند که تکليف معلوم است و يا شهامت ندارد و ظاهرش را جوري مي سازد و باطنش جور ديگري است که مي شود مصداق همان شعر معروف حافظ که:
واعظان که اين جلوه در محراب و منبر مي کنند
چون به خلوت مي روند آن کار ديگر مي کنند
به اعتقاد شما، چرا شهيد بهشتي کمتر به تأليف اهتمام مي ورزيدند؟
ايشان معتقد بودند نوشتن کتاب صبر زياد و دقت مي خواهد و مسائل روزمره را نبايد نوشت. البته او سخن خلاف را تأييد و يا در برابرش سکوت نمي کرد، اما طوري هم نبود که واکنشي عمل کند و به محض آن که به مسئله اي برخورد، در کتابي پاسخ بدهد.
اصولاً روش شهيد بهشتي با شتاب و انگيزشي عمل کردن، مغاير بود. البته کار ديگران را هم ابداً تخطئه نمي کرد و کتابهاي افراد گوناگون را که مورد تأييدش بودند، توصيه مي کرد، از جمله در توصيه به کتابهاي شهيد مطهري، اهتمام تام داشت.
در مورد کتابهايي که نسبت به آنها اعتقاد نداشتند چه مي کردند؟
شهيد بهشتي هيچ وقت اثري يا انساني را يکسره رد نمي کرد. او پيوسته نقاط قوت و امتيازات آنها را پيدا مي کرد و روي آنها انگشت مي گذاشت. قدرت عجيبي در تفکيک سره از ناسره داشت و مي گفت بايد يکديگر را تحمل و بر نقاط مشترک پافشاري کنيم. در اين مورد مثالي تاريخي هم مي آورد و مي گفت اميرمؤمنان نيز در امر قضاوت به عمر کمک مي کردند. اين امر نشانه تأييد تمامي اعمال و کردار عمر نيست، بلکه پافشاري برمشترکات است. مطلع نگري را مانع پيشبرد امور مي ديد و براي اين که با کسي همکاري کند، به حداقل نکات مشترک بسنده مي کرد. هرگز نديدم که کسي را مطلقاً رد يا تأييد کند. ناتواني ما در کسب چنين خصلتي سرمنشاء بسياري از مشکلات ما بوده است. او چنين نبود و چيزي يا کسي را دربست قبول نمي کرد و پيوسته باب انتقاد عالمانه را در تمامي زمينه ها و براي همه افراد باز مي گذاشت و قبل از همه، انتقاد بر خود را مي پذيرفت. يادم هست که در مورد کتاب توحيد آشوري، همه مخالفت مي کردند، اما شهيد بهشتي طرد نمي کرد و در پي يافتن مشترکات بود. سعه صدر فوق العاده بالايي داشت و پيوسته در طريق هدايت ديگران مي انديشيد و تلاش مي کرد.
آيا روش ايشان را مشابه شيوه شهيد مطهري مي بينيد؟
خير. آن دو در عين احترام به يکديگر و پشتيباني مستمر و عميق از هم، دو روش جداگانه داشتند. هيچ گاه روش يکديگر را طرد نمي کردند، ولي با هم فرق داشتند. هر يک هم در جاي خود، سرنوشت ساز و مؤثر بودند. البته جريانات بعد از انقلاب نشان داد کساني که سعي مي کردند با اين دو بزرگوار مقابله کنند، در پي امحاي يک انديشه بودند نه يک فرد. آنها مي دانستند افراد معتقد به اين انديشه ها، در آينده در مقابل آنان مي ايستند. البته حتي از ميان منافقين هم کساني بودند که پس از آشنايي با اين انديشه ها، توبه کردند و برگشتند. شهيد مطهري هم هيچ گاه از فرد انتقاد نمي کرد، بلکه انديشه هاي انحرافي را نقد مي کرد. شأن او بسيار اجل از اين بود که با کسي جدل کند.
آيا روش شهيد بهشتي در شکل گيري قانون اساسي و اصل ولايت فقيه به اين شکل بود که ايشان از قبل مسيري را انتخاب کرده و سپس در آن جهت حرکت مي کرد و آيا امام سکوت کردند و ايفاي بعضي از نقشها را به عهده شهيد بهشتي و ديگران مي گذاشتند با اين اصل، از قبل مطرح بود و به بحث گذاشته شد؟
امام اهل قرار و مدار با کسي نبودند و هرگز به کسي نفرمودند اين را بگو و آن را نگو. مرحوم بهشتي هم کاري را مي کرد که به آن اعتقاد داشت و او هم اهل قرار و مدار با کسي نبود. بنابراين امام طرح مسئله ولايت فقيه را به عهده کسي نگذاشتند، اما وضعيت به شکل طبيعي اين جور شد. اعتقاد امام به اصل ولايت فقيه که از ديرباز مشخص بود و امام، اين درس را در حوزه نجف تدريس مي کردند و بعد هم دروس به صورت جزوه اي منتشر شد. اصل ولايت فقيه به بخشهاي نوانديشي ديني ارتباط پيدا مي کند، اما حکومت ديني در جاهاي مختلف سابقه دارد. اين اصل به خصوص در قرنهاي اخير در ايران امر بي سابقه اي بود. امام(ره) ملاحظه اين جور مسائل را نمي کردند، چون در زمان حياتشان ولي فقيه بودند و نيازي به تصويب اين اصل در قانون اساسي به جهت تثبيت ولايت فقيه ايشان نبود. ما افراد باسابقه در امر مبارزه، اعم از روحاني و غير آن، کم نداشتيم، ولي امام به شکلي طبيعي رهبر همه شدند و هيچ کس به حاکميت امام به عنوان فقيه جامع الشرايط، ترديد نداشت. کارهاي عملي پيوسته مؤثرتر از نوشته ها هستند و مردم، بي آنکه جايي نوشته و تصويب شود، ولايت فقيه امام را قلباً پذيرفتند، بنابراين طبيعي است که تفکر امام بايد در قانون اساسي مطرح مي شد. در پيش نويس قانون اساسي که در خارج کشور تنظيم شد، اين اصل وجود نداشت و امام هم پيش نويس را ديده بودند.
به نظر شما چرا در پيش نويس قانون اساسي، اصل ولايت فقيه مطرح نشد؟
اصل ولايت فقيه ابتدا منتسب به خود امام مي شد و در نتيجه ايشان صلاح ديدند که در مجلس خبرگان به بحث گذاشته بود. در مجلس خبرگان افرادي بودند که امام ايشان را مي شناختند و مي دانستند معتقد به اصل ولايت فقيه هستند و حتماً آن را تصويب مي کنند و بهتر ديدند که امر، سير طبيعي خود را طي کند. البته اگر اين اصل تصويب نمي شد، حتماً تذکر مي دادند، چون مهم ترين اصل بود و امام هم اهل رودربايستي با کسي نبود.
آيا حزب جمهوري اسلامي، حرفهايش را از طريق مرحوم آيت مي زد؟
بسياري از مطالبي را که مرحوم آيت درباره مجلس خبرگان قانون اساسي و مجلس شوراي اسلامي دوره اول و در مصاحبه هايش مطرح کرد. ربطي به حزب نداشت و نظرات شخصي ايشان بود. مثلاً قرار بود مهندس موسوي وزير امور خارجه شود و مرحوم آيت مخالفت کرد. آقاي بهشتي گفتند،« اين تصميمي است که حزب گرفته.» ولي مرحوم آيت دست بردار نبود. شوراي مرکزي حزب هم به مهندس موسوي رأي مثبت داده بود. مرحوم بهشتي به عنوان دبير کل حزب، به شدت اعتراض کردند و گفتند، « شما مي تواني رأي مخالف بدهي، ولي حق نداري در مخالفت صحبت کني.» در اينجا حق داريم و نه بنا داريم درباره نيات مرحوم آيت بحث کنيم. من نمي دانم در ذهن او چه مي گذشت و کنجکاوي هم در اين باره نمي کنم و چيزي را هم به او نسبت نمي دهم.
چرا امام تا وقتي که اصل ولايت فقيه در مجلس خبرگان مطرح شد در اين باره صحبتي نکردند، ولي پس از طرح آن با سخنرانيهاي مکرر، موافقت خود را اعلام کردند؟
امام (ره) مي دانستند که در مجلس خبرگان افراد صاحب صلاحيتي هستند که آن را مطرح کنند. سخنراني هاي بعدي ايشان، به خاطر مخالفت هاي شديد و مخصوصاً استعفاي دولت موقت بود که مسئله اصليشان تصويب نشدن اين اصل بود و مي خواستند به هر نحو ممکن مجلس را منحل کنند، اما هر کس که در مقابل امام مي ايستاد، شکست مي خورد. حزب توده و کمونيست ها هم که دلايل خودشان را داشتند و لذا موضعگيري قاطع امام (ره) در اين مرحله، تکليف همه را معلوم مي کرد.
برخي از افراد مي گفتند که شعارهاي حزب جمهوري شبيه حزب توده است. در اين مورد نيز توضيحاتي را بيان کنيد.
اين هم يکي از شگردهاي حزب توده بود که نشرياتش را ميان روزنامه جمهموري اسلامي مي گذاشت و به اطراف و اکناف مي فرستاد. چون اين روزنامه، توزيع خوبي داشت وانتساب به آن هم به هر حال به نوعي کارگشا بود. کيانوري و احسان طبري و برخي از سران حزب توده سعي داشتند با اعضاي کادر مرکزي صحبتهايي بکنند و بيشتر هم به سراغ آقاي هاشمي رفسنجاني مي رفتند که در آن هنگام رئيس مجلس بودند. بعضي ها به طنز مي گفتند کيانوري که مي آمد مي گفت برايتان خبر دارم و فلان گروه قرار است کودتا کنند و آمريکا قرار است اين کار را بکند و صدام اين چيزها را به ک. گ. ب گفته است. آنها به اين ترتيب مي خواستند به سران نظام نزديک شوند و تبليغ کنند که ما با اينها هستيم. مسئولين هم سعي مي کردند آنها را طرد نکنند، بلکه از ده تا اطلاعاتي که مي دادند، يکي به درد بخورد.
از رويکرد شهيد بهشتي با اعضاي دولت موقت نکاتي را ذکر کنيد.
هنگامي که دولت موقت و نهضت آزادي معروف به ملي گراها، وسط کار اعتراض کردند و استعفا دادند، آقاي بهشتي و کادر مرکزي حزب که در جاهاي مختلف مصادر امور مهم بودند، در قم، خدمت امام رسيدند و مسائل نهضت آزادي و دولت موقت و اعتراضات آنها عليه اصل ولايت فقيه را مطرح کردند.
امام فرموده بودند آنها را کنار بگذاريد و خودتان دولت جديد تشکيل بدهيد، ولي شهيد بهشتي گفته بودند بهتر است از آنها هم استفاده شود. امام مقاومت کرده بودند، اما شهيد بهشتي ايشان را متقاعد کرد. من از شهيد بهشتي پرسيدم چرا چنين اصراري کرديد، چون من خودم جزو مخالفين بودم و مقاله هم عليه آنها مي نوشتم که چاپ مي شد. مرحوم بهشتي گفتند که اگر اينها داخل کادر تصميم گيري نباشند، مرکز توطئه درست مي کنند و عده اي هم دور آنها جمع مي شوند، پس بهتر است آنها را داخل مجموعه داشته باشيم که کانون فتنه نشوند. امام معتقد بودند که اينها هر جا باشند کار خودشان را مي کنند.
مخالفان اصل ولايت فقيه در مجلس خبرگان چه کساني بودند و چه چالشهايي با شهيد بهشتي داشتند؟
غير از اعضاي دولت موقت و نهضت آزادي، عده اي هم گروههاي غيرمعتقد به اسلام و يا داراي گرايشهاي غربي و چپي بودند. آن روزها که کمونيست ها افراد برجسته و صاحب نظري که بتواند وارد مجلس خبرگان شود، نداشتند و چون ذاتاً هم اعتقادي به اسلام نداشتند، کساني را پيدا کرده بودند که عقايدشان را بروز نداده بودند. اينها گروهي بودند که به شدت با اصل ولايت فقيه مخالفت مي کردند، از جمله مهندس مقدم مراغه اي که در اين امر پيگيري زيادي داشت. جريان غالب در مجلس خبرگان، جريان معتقد به اسلام بود و اکثريت افراد، از ميان فقها و روحانيون انتخاب شده بودند. اداره کنندگان مجلس هم که قطعاً به اصل ولايت فقيه اعتقاد داشتند. رئيس مجلس به حسب ظاهر آقاي منتظري بود، ولي در واقع شهيد بهشتي مجلس خبرگان را اداره مي کرد. او مديريت بسيار عالي و بالايي را اعمال کرد، به طوري که مخالفين اصل ولايت فقيه نتوانستند کارشان را پيش ببرند، چون مرحوم بهشتي از لحاظ مديريت و بيان و تسلط به مباني فکري نحله هاي ديگر بي نظير بود و با پاسخهاي منطقي، مخالفين را سرجايشان مي نشاند. تمام مکتوبات مجلس خبرگان نشان مي دهند که مرحوم بهشتي حتي در يک مورد هم با پرخاش جواب کسي را نداده است. او بر اعصابش مسلط و متکي بر اصول بود و به همين دليل، با وجود کارشکني ها و اختلافات بسيار در اصول قانون اساسي و به ويژه اصل ولايت فقيه، مجلس خبرگان سرانجام درستي يافت و مديريت مرحوم بهشتي باعث شد که همه چيز روال متعادل و قانوني خود را پيدا کند
رفتار شهيد بهشتي با بني صدر چگونه بود؟
مرحوم بهشتي با همه برخورد مؤدبانه داشت و در جلسات شوراي مرکزي حزب، پيوسته به همه توصيه مي کرد که حتماً در گفته ها و نوشته هايشان، احترام بني صدر را نگه دارند. ايشان مي گفت مستدل و منطقي سخن بگوييد نه چماقي. در حالي که بني صدر هيچ گونه مراعاتي نمي کرد. مرحوم بهشتي به شدت مقيد به ادب واحترام بود، حتي اگر طرف مقابل انسان منحرفي بود.
آيا در اين مورد خاطره اي داريد؟
از آقاي موسوي اردبيلي شنيدم که در شوراي انقلاب، بني صدر به مرحوم بهشتي جسارت کرد. او اصلاً آدم بي ادبي بود و اهانت آميز حرف مي زد. صورت مرحوم بهشتي سرخ مي شود، اما جواب جسارت او را نمي دهد. بني صدر مي گويد، « شما پليس قضايي راه انداخته اي که براي خودت گارد درست کني، چون آدم ديکتاتوري هستي.» مرحوم بهشتي مي خواست پاسخ بدهد که اين کار، امري قانوني است و در جهت مصالح کشور است.
آقاي موسوي اردبيلي مي گويد من حوصله ام از اين همه بي ادبي سررفت و منتظر نشدم که مرحوم بهشتي جواب منطقي به او بدهد، چون بني صدر به من هم اهانت کرد، به همين دليل قندان سنگي را برداشتم و به طرف بني صدر پرت کردم، به طوري که او از اتاق فرار کرد و نماند که به دعوا ادامه دهد. غيرت آقاي موسوي قابل تقدير است و بي ادبي بني صدر هم امر پنهاني نبود، ولي مرحوم بهشتي شيوه رفتارش فرق مي کرد. در مجلس خبرگان هم همين طور بود و در مورد تک تک اصول قانون اساسي با متانت و صبر فراوان، همه حرفها را مي شنيد و بي آنکه ذره اي عصباني شود و يا حرفي خارج از قاعده بزند، جلسات را اداره مي کرد. خيليها سعي کردند که او را وادار کنند که در مديريت خود ضعف نشان دهد تا کارشان را پيش ببرند و از جمله اينکه بني صدر خارج از شأن مجلس خبرگان و برخلاف روش نخبگان آن، بسيار رفتارهاي توهين آميزي داشت، اما مرحوم بهشتي هم به دليل همين محترم بودن ذاتيش و هم به دليل توجه به حرمت مجلس خبرگان و هم توجه به جار و جنجال و سروصداهايي که ايجاد مي شد تا مجلس را از روند عادي خارج کنند، با نهايت سعه صدر به کارش ادامه داد. آن روزها راديوهاي بيگانه و بسياري از جرايد داخلي دست به يکي کرده بودند تا کار مجلس خبرگان به سامان نرسد و انصافاً فقط مديريت مرحوم بهشتي بود که آن را در زمان منطقي جمع و جور کرد.
علت مخالفت شهيد بهشتي با بني صدر چه بود و چه رويکردي داشتند؟
بهترين دليل، شناخت عميق مرحوم بهشتي از بني صدر بود، به همين دليل هنگامي که براي رياست جمهوري کانديد شد، مخالفت خود را در شوراي مرکزي حزب مطرح کرد. مرحوم بهشتي او و دکتر يزدي و قطب زاده را از قديم مي شناختند همين شناخت را هم ايشان نسبت به اعضاي نهضت آزادي و ملي گراها داشتند. و به خاطر سعه صدرشان بود که مي گفتند بايد از افراد در حد خودشان استفاده کرد.
آيا تأسيس حزب جمهوري به همين دليل بود؟
بله، ايشان هيچ کس را طرد نمي کرد و روحيه خاص او ايجاب مي کرد که با همه ارتباط داشته باشد. شناخت کافي هم از همه داشت. مخالفان انقلاب، افکارشان را در سخنراني ها و کتابهايشان مي گفتند
و مرحوم بهشتي انحرافي و سطحي بودند آنها را به عنوان فردي عالم و درجه اول و خبره. با دقت مي خواند و مي فهميد، بنابراين شناخت او درباره همه افراد و گروه ها سابقه دار بود و به دوران قبل از انقلاب و سالهاي اول پيروزي مربوط مي شد، با اين همه اهل طرد کسي نبود. با بني صدر و امثال او هم ارتباط داشتند، اما قبولشان نداشتند.
شهيد بهشتي مي دانستند که امام نمي خواستند کسي از روحانيون کانديد رياست جمهوري شود. پس چرا کانديد شدند؟
ما که کنار آقاي بهشتي بوديم مي دانستيم که اين طور نبود. مرحوم بهشتي در اين مورد مطلبي را به زبان نياورد و ما هم مأمور به ظاهريم و نمي توانيم به گردن کسي بگذاريم و اين در واقع ديگران بودند که اعتقاد داشتند او بهترين فرد براي رئيس جمهور شدن است. مرحوم بهشتي تمايلي را هم ابراز نکرد. بديهي بود که در مقابل بني صدر، مرحوم بهشتي فرد برجسته اي بود، اما با دستور امام، ابتدا به سراغ جلال الدين فارسي رفتيم و بعد هم موضوع کانديد شدنش منتفي شد به سراغ دکتر حبيبي رفتيم و همين شيوه نشان مي دهد که مرحوم بهشتي دنبال کانديد شدن نبود. پس از مخالفت اما با کانديد شدن روحانيون، شايد عده اي نزد ايشان رفته و صحبتهايي کرده باشند، ولي شخص شهيد بهشتي هيچ گونه اقدامي نکرد. امام (ره) شهيد بهشتي را شايسته ترين فرد براي اداره قوه قضاييه مي دانستند و از سوي ديگر، اين قوه در نگاه امام اهميت و ارج و قرب بيشتري داشت و شهيد بهشتي از نظر ايشان، شخصيتي عميق، عادل و مورد اعتماد بود.
منبع: شاهد ياران شماره 8