شهيد بهشتي درباره مفهوم «مسلمان بودن» چه ديدگاهي داشتند؟
آقاي بهشتي معتقد بودند که بايد اسلام را در عمل پياده کرد و اين که کسي برود در پستوي خانه و تقوايش را تقويت کند اصلاً به درد بخور نيست. براي همين هميشه به ما مي گفتند که بين ايمان و عمل صالح يک رابطه تعاملي بسيار معنادار وجود دارد. يعني شما اگر به يک مراتبي از ايمان برسيد، تا عمل صالح متناسب با آن مراتب انجام ندهيد امکان ندارد که به مراتب بالاتري دست پيدا کنيد.
در زمينه شناخت چه نظري داشتند.
در بحث شناخت مي گفتند آن ميزان شناخت که تو را به عمل هدايت کند کافي است. بحثهاي جدلي را بگذاريد براي زمان بازنشستگي. روي بحث ايمان و عمل صالح خيلي تأکيد داشتند. هميشه مي گفتند مراتب بالاتر ايمان منوط و موکول به تحقيق افعالي متناسب با آن سطح قبلي است. مي گفتند تا به اين درجه نرسيم، امکان ندارد مراتب بالاتر از ايمان کسب شود.
معيارهاي اظهار نظر در باب مسائل و احکام اسلامي از نظر شهيد بهشتي چه بودند؟
ايشان در عين حال که ايده هايي را که امثال دکتر شريعتي مطرح مي کردند بسيار مغتنم مي شمردند، ولي در عين حال مي گفتند اگر بخواهيم براي اين ايده ها ارزش عملي در چهارچوب موازين اسلامي قائل بشويم، مجموعه شرايط ديگري هم علاوه بر قريحه و علاقه و تخصص در حوزه ي معين لازم است که مثلاً بسياري از آنها را اين عزيز نداشتند. ايشان در واقع مثل امر بين الامرين درباره ي آراي مرحوم شريعتي و مرحوم بازرگان داوري مي کردند. مانند بعضي از دوستان نمي گفتند که آنها مطلقاً حق اظهارنظر ندارند. خيلي استقبال مي کردند و حتي براي صاحب نظران و متخصصان امور اسلامي بسيار ضروري مي دانستند که چنين قريحه هايي فعال بشوند و ايده ها و مسائلي را مطرح کنند و به همان اندازه که اين را لازم مي دانستند ناکافي هم مي دانستند. مي گفتند شرط کفايت اين است که مثلاً يک سلسله اصول و موازين ديگر هم رعايت شود.
مبناي استدلال شهيد بهشتي به گونه اي بود که ايشان در طرح هر مسئله اي و در فرايند پاسخ گويي به هر سؤالي بحث را به گونه اي جلو مي بردند که هر کسي که با موازين متعارف عقل سليم برخورد کند، مستقل از اين که مسلمان باشد يا نباشد، آن مباني را مي پذيريد و از اين بحث نتيجه مي گيرد که ايشان در واقع طرح اجرايي عملياتي در نظر داشت از آن ايده ي کلي که مثلاً آنچه را عقل به او حکم مي کند شرع هم به آن حکم مي کند و بالعکس.
شهيد بهشتي به کار تشکيلاتي و جمعي، اعتقاد بسيار داشتند. مصاديق اين رويکرد را در سيره عملي ايشان بيان کنيد.
ايشان با همان برداشت عقلاني از دين، در تمام مراحل زندگي معتقد بود که نظم و سازمان لازمه ي قطعي و پيشبرد هر امر و هدف اجتماعي است، هر سطحي هر موضوعي که مي خواهد باشد. به همين خاطر هم تا آن اندازه ي محدودي که اطلاع دارم اولين کوششهاي فکري ايشان سازماندهي مجموعه بحثهايي در مورد حکومت اسلامي بوده است. ايشان برخورد انتزاعي و جزئي با مسائل اسلام را کافي مي دانستند و معتقد بودند که هريک از اجزاي رهنمودهاي اسلام در چهارچوب کلي اي معني مي شود که جامعه ي اسلامي بر اساس ضوابط و معيارهاي حکومت اسلامي تعيين مي کند. شاهد توجه ايشان به نظم و کارسازمان يافته، اولين تشکيل دانش آموزي است که آن موقع در قم راه انداخته بودند. در آلمان هم باز خيلي تلاش مي کردند که دانشجويان مسلمان را سازمان بدهند و معتقد بودند که اين براي پيشبرد کار خيلي ضروري است و به همه ي لوازمش هم پايبند بودند، براي همين هم کارشان هميشه به طور نسبي با موفقيت همراه بود.
مسئله نفرت و اکراه شهيد بهشتي از غيبت و بدگويي را دوست و دشمن مي پذيرند. آيا در اين زمينه خاطره اي داريد؟
شهيد بهشتي مطلقاً در حزب اجازه نمي دادند افراد پشت سرهم صحبت کنند و به محض اين که کوچک ترين زمينه اي مطرح مي شد، سريع افراد را رودررو مي کردند و قصدشان اين بود که از تداوم منکر جلوگيري کنند و يکي اين که اصولاً به همه ي دوستان به ديده ي حسن ظن نگاه مي کردند و تصورشان اين بود که اگر سوء برداشتي هست، بايد رودررو حل و فصل شود. حتي در شوراي انقلاب هم يکي از چيزهايي که باعث شد که کارهاي غيراخلاقي بني صدر و ديگران خيلي مؤثر واقع نشود، همين رويه ي ايشان بود. مثلاً در مورد مصوبات شوراي انقلاب، بني صدر مي رفت چيزهاي خلافي را مطرح مي کردند، البته بيشتر از بني صدر يادم هست. آقاي بهشتي ملاحظه نمي کردند که بنده يک شهروند عامي هستم و بني صدر که اين حرف را به من زده، رئيش شوراي انقلاب است. سريع وقت مي دادند و افرادي را که مثلاً در معرض تعرضها بودند مي آورند توي خود جلسه ي شوراي انقلاب و مي گفتند آقاي بني صدر از قول شما چنين چيزي را نقل مي کنند که چندين بار اين آقا کاملاً منفعل شد.
نگاه شهيد بهشتي به مشروعيت ولايت فقيه را توضيح دهيد.
آقاي بهشتي هيچ مصلحتي را بالاتر از حقيقت نمي دانستند و مبناي جهت گيريهاي فقهي ايشان هم براساس همين اعتقاد بود که هر حکم خداوند به صلاح بشر و به لحاظ عقلي قابل توجيه است. در همين کادر هم بحث ولايت فقيه را مطرح کردند و به خاطر دارم که ايشان در اين مسئله توان عملي و قدرت اجرايي و مديريت رهبري طرف را نسبت به سطح دانشش بسيار با اهميت تر مي دانستند. شهيد بهشتي ولايت فقيه را در يک کادر عقلاني قابل قبول و قابل دفاع حتي براي کساني که به اصول و موازين دين هم پايبند نباشند مطرح مي کردند که آن هم در واقع به ايده هاي امام راجع به ولايت فقيه برمي گردد.
آيا شيوه هاي شهيد بهشتي را در ساختار کلي جامعه قابل اجرا مي دانيد؟
من فکر مي کنم در ساخت فعلي حاکميت ايران، روشها و منش و افکار آقاي بهشتي در عمل چندان مقدور نيست، ولي شخصاً معتقدم که يک رويکردي است که در راه گشايي براي کلان جامعه لازم است که طرح شود.
آيا اين شيوه ها را نقد کرده ايد؟
ضرورت دارد که ابعاد مختلف انديشه هاي ايشان را به نقد بگذاريم. فکر مي کنم به نقد گذاشتن دو حسن دارد: يک حسنش اين که به هر حال مطرح مي شود و يک حسن ديگرش اين است که ما را از مطلق نگري برحذر مي دارد. در عين حل يک اميدواري هم به جامعه مي دهد که يک آدمي در همين جامعه بزرگ شده و توانسته است به چنين ابعاد و اندازه هايي دست يابد. فکر مي کنم طرح اين مسائل سواي اداي دين به ايشان، واقعاً به نفع جامعه هم هست.
برخي معتقدند که شهيد بهشتي در مجلس خبرگان، امکان اظهار عقيده به مخالفان را نداده است شما چه نظري داريد؟
بي آنکه بخواهم داوري کنم سه خاطره از شهيد بهشتي نقل مي کنم که نشان مي دهد افرادي که چنين نسبتي را به مرحوم شهيد بهشتي داده اند اشتباه خيلي بزرگي را مرتکب شده اند و اين اشتباه ناشي از نشناختن شهيد بهشتي و نحوه ي رفتار اوست. خاطره ي اول مربوط مي شود به قبل از پيروزي انقلاب. مرحوم آقاي طالقاني که از زندان آزاد شدند، اعلاميه هاي منفرد صادر مي کردند. يعني خود ايشان تکي امضا مي کردند. شهيد بهشتي فرمودند ما هم از آنچه که آقاي طالقاني درباره برخي از افراد امضا کننده مي دانند آگاهيم، اما خداوند خيرهايي را در کار جمعي گذاشته و هزينه ها و سختي هاي خاص خودش را هم گذاشته است. هر جمعي تشکيل شود نمي تواند به خواست من پيش برود، در آن صورت ديگر کار جمعي نيست. آقاي طالقاني بهتر از هر کسي مي داند که من اگر مي خواستم تکروي کنم، خيلي جلوتر از اين بودم که الان هستم، اما من آگاهانه خود را در جمع ذوب مي کنم چون خداوند همه ي برکتها را در کار جمعي قرار داده است. اين روحيه اوست. هزينه هايي را مي پردازد که روح کار جمعي را حفظ و از هرگونه خودرأيي پرهيز کند و کسي که چنين روحيه اي دارد و در کار جمعي تا اين حد هزينه مي پردازد واقعاً ظالمانه و غيرمنصفانه است که چنين نسبتي به ايشان داده شود. به نظر من هر کسي که حداقل ده دقيقه با آقاي بهشتي صحبت کرده باشد مي داند که هر نسبتي که بشود به ايشان داد، نمي شود اين نسبت را به او داد که مغاير با رويه هاي دموکراسي عمل کرده است. خاطره ي ديگر من مربوط به مخالفت آقاي بهشتي با نامزدي جلال الدين فارسي از طرف حزب براي اولين دوره ي رياست جمهوري بود، اما وقتي اکثريت شورا رأي دادند، او هم محکم از موضع اکثريت دفاع کرد. خاطره سومي که مي خواهم بگويم و به اين قضيه مربوط مي شود به مرحوم شهيد اجاره دار که به اصطلاح مسئول هماهنگي واحدهاي تشکيلاتي دفتر مرکزي حزب بودند. يکي از افرادي که بعداً به مناصبي هم رسيد آن موقع در مجمع ما بود و آدم نسبتاً متشخصي بود. او يک دفعه قهر کرد و از حزب رفت. آقاي بهشتي روششان اين بود که اجازه نمي دادند چيزي پشت سر اين و آن مطرح بشود. در هر مسئله اي جلسه سري مي گذاشتند و همه را با هم رودررو مي کردند و بعد خودشان قضيه را فيصله مي دادند. ايشان را صدا کردند و گفتند بايد توضيح بدهيد که چرا قهر کرديد و رفتيد. ايشان برگشت و گفت آقاي اجاره دار (که آن موقع به حسني معروف بود) نيروهاي تحصيل کرده را تحويل نمي گيرد و بايکوت مي کند و من ديدم قدر من اينجا شناخته شده نيست و رفتم. بعد آقاي بهشتي از ما نظر خواستند، بعد از خود مرحوم حسن اجاره دار توضيح خواستند و گفتند، «من با بلاي بزرگي مواجهم و مي ترسم که آقاي حسني هم مثل من چوب بخورد». پرسيدم، «جريان چيست؟» گفتند، «در هر جمعي، خود جمع با اصرار به من مي گويند تو بيا اين کار را بکن. بعد که انواع و اقسام کارها و فشارهاي طاقت فرسا را به دوش مي گيرم و تحميل مي کنم، بعد همانهايي که به زور اين کارها را به گردن من انداخته اند، وقتي که مي بينند تعداد زيادي کار دست من هست مي گويند اين آدم شده آدم انحصار طلب! چون آقاي اجاره دار را مي شناسم مي ترسم او هم مثل من چوب بخورد». خلاصه من صحبت کردم، دوستان ديگر صحبت کردند و اتفاقاً خدا بيامرز آقاي اجاره دار هم رويش را کرد به آن دوستمان و گفت، «آقاي فلاني! کار را چي؟» گفت، «آن هم آره.» بعد آقاي بهشتي خيلي صريح گفتند، من پيش بيني مي کردم، چون روحيه ي او را مي شناسم و مي دانم هم فداکار است و هم اهل کم کاري نيست. ولي وقتي اتهامي درست شبيه اتهام من به او زدند که نيروها را طرد مي کند و انحصار طلب است، گفتم اين جلسه تشکيل شود.
به نظر شما چرا شهيد بهشتي در هر جمعي که قرار مي گرفتند، رهبري آن جمع به شکلي طبيعي به عهده ايشان قرار مي گرفت؟
دلايل اين امر بدين شرح است که اولاً گستره ي پژوهش ايشان زياد بود، ثانياً اين را با يک نظم و خاص و دقيقاً در کادر روشهاي پيشرفته ي پژوهشهاي علمي انجام مي دادند و ثانياً قدرت اقناعي بسيار زيادي داشتند. طبيعي است که هر کسي که در اين حد و اندازه ها حرف بزند، همه را تسليم نظر خودش بکند و اين به معناي اعمال ديکتاتوري نيست. در واقع، واقعاً نظري مافوق نظر ايشان وجود نداشت. من يادم هست آن موقع ها بحث آزادي مطبوعات مطرح بود زمان جنگ هم بود. به اصرار از ايشان خواستند راجع به آزادي و مفهوم آن يک جلسه بحث کند. گفتند خودتان مي دانيد من چقدر گرفتارم و قبول نکردند، معلوم شد فرصت پژوهش بيشتر ندارند.
من خدا را شاهد مي گيرم که هميشه، وقتي که آقاي بهشتي يک بحثي را ارائه مي کردند، واقعاً احساس غرور به انسان دست مي داد از اين که اسلام چنين منطقي دارد، يعني منطقي که از زبان ايشان شنيده مي شد. در آن جلسات بزرگان، مجلس و دولت و دستگاه هاي قضايي هم مي آمدند و مي نشستند، بيشتر از پنجاه درصد شان هم روحاني بودند و به شدت مسحور بحث آقاي بهشتي مي شدند.
شهيد بهشتي معمولاً از نيروهاي جوان براي انجام امور مهم استفاده مي کردند. درباره اين رويکرد ايشان چه توضيحي داريد؟
بله، شما مي توانيد تفاوت دو ديدگاه را در اعضاي کابينه ي دولت موقت و ترکيب دبيرخانه ي شوراي انقلاب جستجو نماييد. در کابينه ي مهندس بازرگان ميانگين سن افراد اگر اشتباه نکنم بالاي پنجاه سال بود در حالي که در کابينه اي که آقاي بهشتي در دبيرخانه ي شوراي انقلاب ايجاد کرده بود حدود 24 الي 25سال بود. حتي بعداً که دولت شوراي انقلاب تأسيس شد، بازهم اگر رويه ي شهيد بهشتي را بررسي کنيد، ايشان شهيد کلانتري و عباسپور را آورد. همه ي اينها آدمهاي بسيار جوان و شايسته اي بودند و صلاحيتهاي تخصصي هم داشتند، يعني ايشان از آن معيارها اصلاً کوتاه نمي آمدند، ولي روي ويژگيهاي جواني و انقلابي بودن در آن روز براي پيشبرد سالم امور خيلي تأکيد داشتند. عيناً شبيه به اين مشي را در جهاد سازندگي هم مي توان ديد. خودم بارها از ايشان شنيدم که مي گفتند که اگر من بر سر بودجه ي جهاد با بني صدر درگير مي شوم به خاطر اين است که فکر مي کنم جهاد مي تواند الگوي ساخت بوروکراسي ما باشد و اين الگو مي تواند دستگاه هاي ديگر را هم متحول و جهادي کند.
بعضي خاصه بعضي از نزديکان ايشان معتقدند و اصرار دارند که آقاي بهشتي فقط شيوه ي شورايي ولايت فقيه را قبول داشته و به شيوه ي فردي آن معتقد نبوده است. لطفاً نظر خود را در پاسخ به اين اشکال مهم بفرماييد.
ايشان اصلاً خود را مقيد به فرد يا جمع نمي دانستند و يک سري کارکردهايي را مورد نظر داشتند که اگر اين کارکردها توسط فرد قابل تضمين است، توسط فرد انجام شود و اگر فردي شايسته اين کار پيدا نشد، نبايد از کارکردها صرف نظر کرد، بلکه اگر توسط جمع قابل تضمين است آن جمع اين کار را انجام دهد. ايشان در عمل راجع به ابتدايي ترين چيزها جلسه تشکيل مي داد، آن موقع حزب به عنوان مثال هفت مسئول داشت که هم سن و سال بنده بودند. ايشان مطلقاً خود را مستغني از مشورت با ما نمي دانست و واقعاً طوري بود که ما فکر مي کرديم که نظر ما نافذ و مؤثر است. يک موردي را که خجالت مي کشيدم بگويم ايشان واقعاً مثل يک دوست صميمي آمد و خيلي اصرار کرد که من نرنجيده باشم. در کار جمعي خيلي دقيق بود و به ظرايف روحي افراد توجه مي کرد. اين برداشت به واقعيت نزديک تر است که ايشان هر دو شيوه ي ولايت فقيه را، چه فردي و چه شورايي، مي پذيرفتند، اما در عمل مشي عملي آقاي بهشتي شورايي بود.
تحقق واقعي عدالت از نظر شهيد بهشتي مستلزم ايجاد چه زمينه هايي بود؟
به اعتقاد ايشان پيگيري جدي و صادقانه ي عدالت و تلاش براي استقرار آن از سوي حکومت ديني تنها در شرايط آزاد امکان پذير است. من فکر مي کنم شهيد بهشتي سخت تحت تأثير سيره ي اميرالمؤمنين علي (ع) بودند. چند وقت پيش من کار مختصري در اين زمينه انجام دادم که برايم واقعاً جذاب و از طرفي حيرت انگيز بود. علي بن ابي طالب (ع) تصريح مي کنند که مهم ترين مؤلفه حکومت عادل، قائل بودن به حقوق شهروندي و اجازه نقد گستاخانه و بي پرده دادن به مردم است، بدون اين که کوچک ترين ترسي داشته باشند. من در واقع از اين رهنمود ايشان استفاده کردم و به اين نتيجه رسيدم که هم با قاعده ي عملي در دنيا و هم بر اساس سيره ي علي بن ابي طالب و هم با قاعده ي عقل سليم مي شود نشان داد که کوششهاي معطوف به استقرار عدالت با رويکردهاي سرکوب گرايانه و محدوده کننده ي آزادي هاي شهروندان محکوم به شکست است. نگاه شهيد بهشتي نسبت به عدالت، دقيقاً منطبق با سيره ي اميرمؤمنان (ع) است.
به نظر شما علت جنگ رواني عظيمي که عليه ايشان به راه فتاد، چه بود؟
من فکر مي کنم علت آن جنگ رواني که عليه ايشان راه افتاده بود اين بود که امکان نداشت يک نفر چند دقيقه با ايشان صحبت کند و با تمام وجود مجذوب ايشان نشود. يادم هست که براي اولين بار که با مرحوم حسن اجاره دار قبل از انقلاب رفتيم منزل شهيد بهشتي، ايشان با اين که با تلفن صحبت مي کردند به محض اين که ديدند من يک جوان تازه وارد هستم، از آن آقايي که پشت تلفن بودند عذرخواهي کردند (روي زمين نشسته بودند) تلفن را کنار گذاشتند، تمام قد بلند شدند، با خوشرويي صورت مرا بوسيدند، خوش آمد گفتند و اجازه خواستند که چند لحظه جواب تلفن را بدهند. من يک جوان بودم که با من اين طور رفتار مي کردند. ايشان چيزي را که عامل نبودند به زبان نمي آوردند، متأسفانه مصاديق خلافش اين روزها زياد است. ايشان عدل اخلاقي را زيربناي همه ي وجوه مي دانستند و خودشان به تمام معنا مجسمه ي عدل اخلاقي بودند، ما که مسلمان بوديم و ايشان نظر لطف به ما داشتند. من از فرزندان ايشان شنيدم که حتي در اروپا نسبت به غير مسلمانها هم همين رفتار را داشته اند.
منبع: نشريه شاهد ياران، شماره 8.