صداي امداد، از قورقور قورباغهها
به كوشش: امينه مطهري
خاطراتي از «مهدي قاسمي»
خشاب
فروشندگان بيمزد
وقتي در عمليات «والفجر 4» قلههاي «هفت توانا» را فتح کرديم، ديگر حتي يک قرص نان يا يک قطره آب براي خوردن نداشتيم؛ زيرا جيرة غذاييمان که تعدادي کنسرو لوبيا و يک قمقمة آب بود، تمام شده بود. ما مانديم و تشنگي و گرسنگي بيحد؛ آن هم بعد از يک نبرد سخت و سنگين. اما زماني که براي پاکسازي وارد سنگرهاي دشمن شديم، از تعجب فقط تماشا ميکرديم و گاه آنچه را که ميديديم، باور هم نميکرديم. سنگرهايي پر از تخت و تشکهاي نرم، انواع غذاها و نوشيدنيهاي حتي الکلي، حيرتانگيزتر از همه، تعدادي زن روسپي و فاحشه که براي سربازان و افسران بعثي آورده شده بودند! تمام منطقه و قلهها را هم برقکشي کرده بودند تا در سنگرها يخچال، تلويزيون و ويدئو بگذارند!
آنجا بود که يک بار ديگر مظلوميت خود را بهخاطر آورديم و صحنۀ کربلا را پيشرو ديديم؛ کربلايي که در يک سو همه سيراب بودند و مجهز و در سويي ديگر، زنان، کودکان و مرداني همه تشنه و العطش گويان.
نه تنها ديدن اين صحنهها ما را به اعجاب واميداشت، خيانت بهظاهر دوستان خودي نيز ما را زجر ميداد. در عمليات والفجر 4، رزمندگان اسلام، لالههاي خونينبرگ و كبوتران سرخ بالي را تقديم اسلام، قرآن و تمامي مظلومان تاريخ کردند كه متأسفانه نه از سوي دشمن بعثي، که بر اثر حيله، نيرنگ و خيانت منافقان به شهادت رسيدند.
دشمن بعثي پس از کسب اطلاع از اينکه دلاور مردان لشكر «25 کربلا»ي مازندران در اين عمليات حضور دارند، تعدادي از اعضاي گروهک منافقان را که به زبان مازندراني مسلط بودند، وارد خط کرد. آنها نيز پس از نزديک شدن به رزمندگان و جلب اعتمادشان از طريق همکلامي با لهجۀ مازندراني، نخست فريبشان ميدادند و پس از آنكه آنها را به خود ميكشاندند، در يک فرصت مناسب، چهرۀ واقعي خود را عريان نموده و رزمندگان را به شهادت ميرسانند. اما خيلي زود نيرنگ آنها برملا شد و ما براي خنثي کردن اين ترفند ناجوانمردانه، به رويارويي با آن بيوطنان سر سپرده پرداختيم و با به هلاکت رساندن مزدوران نفاق پيشه، تماميشان را، رهسپار جهنم کرديم.
قورباغههايي كه مأمور خدا بودند
هنگام عبور از اروندرود، به دليل تلاطم بسيار آب، دهان و گلوي برخي از غواصان پر از آب شده و در آستانه خفه شدن قرار گرفتند. در چنين حالتي بي آنكه بخواهند، دچار وضعيتي شده بودند كه ناچار به سرفه كردن بودند؛ اما چون ميدانستند كه با يك سرفة كوچك هم، عمليات لو ميرود و نيروها به قربانگاه ميروند، با تمام توان تلاش ميكردند تا سرفه نكنند. چون وضعيت اضطراري شد، ماجرا را با سردار «قرباني» در ميان گذاشتيم. ايشان گفتند: «اگر شده خود را خفه كنيد، اما سرفه نكنيد؛ چون يك لشكر را نابود خواهيد كرد.»
ما كه از انتقال اين پيام ميلرزيدم، مجبور به ابلاغ آن شديم. در پي اين ابلاغ، چنان صحنههاي تكان دهندهاي ديديم كه بهراستي بازگو كردنشان برايم سخت و دشوار است.
عزيزاني كه دچار سرفه شده بودند، بارها و بارها خود را زير آب فرو ميبردند، اما باز موفق به اجراي فرمان نميشدند. در شرايط سخت و غير قابل توصيفي قرار داشتيم. بار ديگر فرمانده را در جريان گذاشتيم، اين بار دستور رسيد كه از فرد كنار دست خود كمك بگيريد تا زير آب بمانيد و بيصدا شهيد شويد تا جان ديگران به خطر نيفتد.
ميدانستيم كه صدور چنين دستوري چهقدر براي فرمانده دشوار بوده است، اما اين را هم ميدانستيم كه موضوع هستي و نيستي يك لشكر و پيروزي و شكست يك عمليات در ميان است. نفس در سينههايمان حبس شده بود و مدام از خود ميپرسيديم، كداميك از ما قادر به انجام چنين كاري است؟ اين در حالي بود كه خود دوستاني كه دچار سرفه شديد شده بودند، با خواهش و تمنا از ما ميخواستند كه بهشان كمك كنيم كه زير آب بمانند تا خفه شوند.
شگفتانگيز و باور نكردني بود؛ زيرا در جايي كه در طول همة سال، حتي صداي يك قورباغه هم به گوش نميرسد، پر از صداي قورباغههايي شده بود كه ترديد ندارم به ياري ابراهيمها و اسماعيلهايي شتافته بودند كه براي ياري خدا، در برابر آن فرمان، سر تعظيم فرو آورده و حاضر شده بودند، قدم به قربانگاه خود بگذارند. همان لحظه بود كه اعجاز توسل به بيبي فاطمه زهرا(س) و تبرك جستن از پرچم بارگاه امام رضا(ع) را دريافتيم و بار ديگر خدا را سپاس گفتيم كه ما را در صف عاشقان خاندان عصمت و طهارت قرار داده است.
كُردهاي با كرامت
در پي عمليات والفجر 4 و پيروزي سپاه اسلام، بسياري از شهرهاي مرزي غرب کشور؛ بهويژه مريوان از تيررس بعثيان خارج شد. اين امر براي ساكنان آن مناطق بهقدري مهم و مبارک بود که مدتها به پاس چنين اتفاقي سر از پا نشناخته و به شکرگذاري ميپرداختند. از سوي ديگر، مسئولان به پاس اين فتح و ظفر، تصميم گرفتند تا از ما تجليل كنند. در همين راستا، برنامهريزي شد كه گروهان «امام محمد باقر(ع)» از گردان «مسلمبن عقيل» که متعلق به لشكر 25 کربلا بود و در محور مريوان ـ پنجوين، حماسة پرافتخار آفريده بود، در قالب يک کاروان وارد شهرهاي مختلف شده و پس از عبور از داخل شهرها، به سنندج برود.
به هر شهري که قدم ميگذاشتيم، با استقبال گرم و باشکوه مردمي روبهرو ميشديم که با شاخههاي گل و مجمرهاي اسپند به پيشواز ما آمده بودند. هنگام عبور از شهرها، مردم با سازهاي محلي و لباسهاي بومي به جشن، شادي و پايکوبي ميپرداختند و صميمانه و صادقانه، محبت خويش را نثارمان ميکردند.
اهميت اين استقبال باشکوه و خاطرهانگيز وقتي بيشتر آشکار ميشود که از ياد نبريم، آنجا کردستان بود و گروهکهاي ضد انقلاب، چنان وحشت و دلهرهاي بين مردم ايجاد کرده بودند که تا پيش از آن، هيچ کُرد غيور و با شرفي شهامت آن را نداشت که بهطور آشکار از ما تجليل و يا استقبال کند، چه رسد به اينكه با شور و شادي به پيشواز رزمندگان اسلام بيايد و آنها را با نقل، نبات، گل و اسپند مورد تجيل و تقدير قرار دهد.
منبع:ماهنامه امتداد شماره 57
خشاب
فروشندگان بيمزد
وقتي در عمليات «والفجر 4» قلههاي «هفت توانا» را فتح کرديم، ديگر حتي يک قرص نان يا يک قطره آب براي خوردن نداشتيم؛ زيرا جيرة غذاييمان که تعدادي کنسرو لوبيا و يک قمقمة آب بود، تمام شده بود. ما مانديم و تشنگي و گرسنگي بيحد؛ آن هم بعد از يک نبرد سخت و سنگين. اما زماني که براي پاکسازي وارد سنگرهاي دشمن شديم، از تعجب فقط تماشا ميکرديم و گاه آنچه را که ميديديم، باور هم نميکرديم. سنگرهايي پر از تخت و تشکهاي نرم، انواع غذاها و نوشيدنيهاي حتي الکلي، حيرتانگيزتر از همه، تعدادي زن روسپي و فاحشه که براي سربازان و افسران بعثي آورده شده بودند! تمام منطقه و قلهها را هم برقکشي کرده بودند تا در سنگرها يخچال، تلويزيون و ويدئو بگذارند!
آنجا بود که يک بار ديگر مظلوميت خود را بهخاطر آورديم و صحنۀ کربلا را پيشرو ديديم؛ کربلايي که در يک سو همه سيراب بودند و مجهز و در سويي ديگر، زنان، کودکان و مرداني همه تشنه و العطش گويان.
نه تنها ديدن اين صحنهها ما را به اعجاب واميداشت، خيانت بهظاهر دوستان خودي نيز ما را زجر ميداد. در عمليات والفجر 4، رزمندگان اسلام، لالههاي خونينبرگ و كبوتران سرخ بالي را تقديم اسلام، قرآن و تمامي مظلومان تاريخ کردند كه متأسفانه نه از سوي دشمن بعثي، که بر اثر حيله، نيرنگ و خيانت منافقان به شهادت رسيدند.
دشمن بعثي پس از کسب اطلاع از اينکه دلاور مردان لشكر «25 کربلا»ي مازندران در اين عمليات حضور دارند، تعدادي از اعضاي گروهک منافقان را که به زبان مازندراني مسلط بودند، وارد خط کرد. آنها نيز پس از نزديک شدن به رزمندگان و جلب اعتمادشان از طريق همکلامي با لهجۀ مازندراني، نخست فريبشان ميدادند و پس از آنكه آنها را به خود ميكشاندند، در يک فرصت مناسب، چهرۀ واقعي خود را عريان نموده و رزمندگان را به شهادت ميرسانند. اما خيلي زود نيرنگ آنها برملا شد و ما براي خنثي کردن اين ترفند ناجوانمردانه، به رويارويي با آن بيوطنان سر سپرده پرداختيم و با به هلاکت رساندن مزدوران نفاق پيشه، تماميشان را، رهسپار جهنم کرديم.
قورباغههايي كه مأمور خدا بودند
هنگام عبور از اروندرود، به دليل تلاطم بسيار آب، دهان و گلوي برخي از غواصان پر از آب شده و در آستانه خفه شدن قرار گرفتند. در چنين حالتي بي آنكه بخواهند، دچار وضعيتي شده بودند كه ناچار به سرفه كردن بودند؛ اما چون ميدانستند كه با يك سرفة كوچك هم، عمليات لو ميرود و نيروها به قربانگاه ميروند، با تمام توان تلاش ميكردند تا سرفه نكنند. چون وضعيت اضطراري شد، ماجرا را با سردار «قرباني» در ميان گذاشتيم. ايشان گفتند: «اگر شده خود را خفه كنيد، اما سرفه نكنيد؛ چون يك لشكر را نابود خواهيد كرد.»
ما كه از انتقال اين پيام ميلرزيدم، مجبور به ابلاغ آن شديم. در پي اين ابلاغ، چنان صحنههاي تكان دهندهاي ديديم كه بهراستي بازگو كردنشان برايم سخت و دشوار است.
عزيزاني كه دچار سرفه شده بودند، بارها و بارها خود را زير آب فرو ميبردند، اما باز موفق به اجراي فرمان نميشدند. در شرايط سخت و غير قابل توصيفي قرار داشتيم. بار ديگر فرمانده را در جريان گذاشتيم، اين بار دستور رسيد كه از فرد كنار دست خود كمك بگيريد تا زير آب بمانيد و بيصدا شهيد شويد تا جان ديگران به خطر نيفتد.
ميدانستيم كه صدور چنين دستوري چهقدر براي فرمانده دشوار بوده است، اما اين را هم ميدانستيم كه موضوع هستي و نيستي يك لشكر و پيروزي و شكست يك عمليات در ميان است. نفس در سينههايمان حبس شده بود و مدام از خود ميپرسيديم، كداميك از ما قادر به انجام چنين كاري است؟ اين در حالي بود كه خود دوستاني كه دچار سرفه شديد شده بودند، با خواهش و تمنا از ما ميخواستند كه بهشان كمك كنيم كه زير آب بمانند تا خفه شوند.
ميدانم كه بازگو كردن اين حقايق چهقدر تلخ و غم انگيز است، اما اين را نيز ميدانم كه براي ثبت در تاريخ و نشان دادن عظمت يك نسل و روح بلند رزمندگاني كه براي دفاع از جان، مال، شرف، آبرو و آرمان يك ملت، از هيچ مجاهدتي دريغ نورزيدند، ناگزير به بيان اين وقايع هستم.
به هر تقدير، همه در تكاپو بوديم تا راهي براي گريز از اين مهلكه پيدا كنيم كه در يك چشم بر هم زدن، تمام اروند و همة ساحل ما و دشمن پر از صداي قورباغههايي شد كه نميگذاشت صداي سرفة نيروهاي ما به گوش كسي برسد.شگفتانگيز و باور نكردني بود؛ زيرا در جايي كه در طول همة سال، حتي صداي يك قورباغه هم به گوش نميرسد، پر از صداي قورباغههايي شده بود كه ترديد ندارم به ياري ابراهيمها و اسماعيلهايي شتافته بودند كه براي ياري خدا، در برابر آن فرمان، سر تعظيم فرو آورده و حاضر شده بودند، قدم به قربانگاه خود بگذارند. همان لحظه بود كه اعجاز توسل به بيبي فاطمه زهرا(س) و تبرك جستن از پرچم بارگاه امام رضا(ع) را دريافتيم و بار ديگر خدا را سپاس گفتيم كه ما را در صف عاشقان خاندان عصمت و طهارت قرار داده است.
كُردهاي با كرامت
در پي عمليات والفجر 4 و پيروزي سپاه اسلام، بسياري از شهرهاي مرزي غرب کشور؛ بهويژه مريوان از تيررس بعثيان خارج شد. اين امر براي ساكنان آن مناطق بهقدري مهم و مبارک بود که مدتها به پاس چنين اتفاقي سر از پا نشناخته و به شکرگذاري ميپرداختند. از سوي ديگر، مسئولان به پاس اين فتح و ظفر، تصميم گرفتند تا از ما تجليل كنند. در همين راستا، برنامهريزي شد كه گروهان «امام محمد باقر(ع)» از گردان «مسلمبن عقيل» که متعلق به لشكر 25 کربلا بود و در محور مريوان ـ پنجوين، حماسة پرافتخار آفريده بود، در قالب يک کاروان وارد شهرهاي مختلف شده و پس از عبور از داخل شهرها، به سنندج برود.
به هر شهري که قدم ميگذاشتيم، با استقبال گرم و باشکوه مردمي روبهرو ميشديم که با شاخههاي گل و مجمرهاي اسپند به پيشواز ما آمده بودند. هنگام عبور از شهرها، مردم با سازهاي محلي و لباسهاي بومي به جشن، شادي و پايکوبي ميپرداختند و صميمانه و صادقانه، محبت خويش را نثارمان ميکردند.
اهميت اين استقبال باشکوه و خاطرهانگيز وقتي بيشتر آشکار ميشود که از ياد نبريم، آنجا کردستان بود و گروهکهاي ضد انقلاب، چنان وحشت و دلهرهاي بين مردم ايجاد کرده بودند که تا پيش از آن، هيچ کُرد غيور و با شرفي شهامت آن را نداشت که بهطور آشکار از ما تجليل و يا استقبال کند، چه رسد به اينكه با شور و شادي به پيشواز رزمندگان اسلام بيايد و آنها را با نقل، نبات، گل و اسپند مورد تجيل و تقدير قرار دهد.
منبع:ماهنامه امتداد شماره 57
/ج