آلفونس برتيون و روش ابداعي او در شناسايي مجرمان و حل يکي از پرونده هاي بزرگ جنايي فرانسه
در گورستان پرلاشز پاريس، ديواري است به نام «ديوار کموناردها.» توريست هايي که به پاريس مي آيند، معمولاً موقع بازديد از پرلاشز که آرامگاه تعداد زيادي از چهره هاي فرهنگي و ادبي فرانسه و جهان است، در کنار اين ديوار هم عکسي مي گيرند و راهنماي تور هم برايشان شرحي شتابزده از حکومت دو ماهه کموناردها در پاريس مي گويد و از اسامي کشته شدگان در پايان اين حکومت مستعجل که در تاريخ به «کمون پاريس» و اولين حکومت کمونيستي جهان معروف است. توريست هاي شتابزده، کمتر ذهنشان درگير خشونتي مي شود که در سرکوب اين حکومت به خرج رفت و خشونتي که طرفداران آن، بعد از شکست کمون پاريس در سراسر اروپا به راه انداختند. همه آن خشونت ها و ترس ها، حالا از يادها رفته و جايشان فقط توي کتاب هاي تاريخ است؛ از جمله توي کتاب هاي تاريخ کشف جرم و پيشرفت علوم پليسي. داستان اين مقاله، داستان ارتباط سياست و تاريخ است به يک اکتشاف علمي.
وقتي آلفونس برتيون، در بهار 1879 به عنوان يک کارمند دون پايه در شهرباني پاريس استخدام شد، هشت سال از پايان «کمون پاريس» و سرکوب خونين آن مي گذشت. کمون پاريس در واقع يک حکومت محلي (در زبان فرانسوي: کمون) بود که به مدت دو ماه در بهار 1871 در پاريس قدرت را به دست گرفت. ايده اصلي گردانندگان کمون پاريس، آنارشيسم يعني زندگي بدون حاکم و فرمانروا بود. آنها موفق شدند در جريان جنگ فرانسه و آلمان، با استفاده از شکست فرانسه و تحقيري که فرانسويان در اثر اين شکست احساس مي کردند، رئيس جمهور فرانسه را از پاريس بيرون کنند و قدرت را در شهر به دست بگيرند. ماجرا البته دوام چنداني نداشت و بعد از دو ماه، با سرکوب وسيع و کشته شدن 20 هزار نفر خاتمه يافت. اما همين سرکوب و نيز به قدرت رسيدن يک گروه آنارشيست در فرانسه، انگيزه اي شد براي باقي آنارشيست ها.
تمام آنارشيست ها، البته آدم هاي هرج و مرج طلبي نبودند. آنها گروه هاي متعدد و متنوعي را شامل مي شدند. يک گروه فيلسوفاني بودند که فکر مي کردند بشر در کل تاريخش به شکل حکومت مطلوب نرسيده و بايد روش جديدي را پيدا بکنند و يکي از روش هاي جديد احتمالي، کنار گذاشتن حکومت هاي فاسد وقت بود. يک گروه ديگر از آنارشيست ها، کارگراني بودند که مي ديدند اروپا دارد صنعتي مي شود و کارخانه ها به سرعت بزرگ مي شوند، اما چيزي که گير آنها مي آيد همچنان سهم ناچيز است. گروهي هم البته کساني بودند که از هرج و مرج بي قانوني خوششان مي آمد. در فاصله 30 سال پس از شکست کمون پاريس، آنارشيسم چنان ايده جذاب و پرطرفداري شد که پنج پادشاه و رئيس دولت جانشان را بر سر اين ايده دادند و توسط آنارشيست ها ترور شدند. اين پنج نفر عبارت بودند از الکساندر دوم، تزار روسيه (قتل در 1881)، سعدي کارنو، رئيس جمهور فرانسه (قتل در 1884)، آنتونيو کانواس، نخست وزير اسپانيا (قتل در 1897)، اليزابت، همسر امپراتور اتريش (قتل در 1898) و امپرتو، پادشاه ايتاليا (قتل در 1900) و تازه اين فقط ترورهاي موفق آنارشيست ها بود. فهرست بلندي از اقدامات ناموفق هم در کارنامه طرفداران اين ايده پيدا مي شد؛ مثلا در ماه مي 1871 يک کارگر لوله کشي در برليت چند تير به سمت ويلهلم اول، قيصر آلمان شليک کرد که هيچ کدام به هدف نخورد. در ژوئن همان سال، دوباره و در نزديکي همان محل قبلي، يک دانشجو به سمت قيصر تيراندازي کرد که اين بار قيصر ويلهلم به سختي مجروح شد. در اسپانيا و ايتاليا هم چند عمليات خرابکارانه داشتند، وحشت از آنارشيست ها به حدي بود که فقط در يک محاکمه در ايتاليا، 68 متهم به عضويت در گروه هاي آنارشيست محاکمه شدند و اين متهمان همگي در قفس آهنين به دادگاه آورده شدند.
پاريس، يعني محل زندگي و کار آلفونس برتيون، قهرمان قصه ما هم که از اول مهد آنارشيسم و کمون پاريس بود، طبيعتا از اين موج گسترده در امان نمانده بود و اخبار آنارشيست ها همواره در آنجا هم نگران کننده بود. در قسمت قبلي اين پاورقي خوانديد که برتيون ظرف سه سال توانست در شهرباني پاريس پيشرفت کند و روش خودش را که مبتني بر اندازه گيري اعضاي بدن متهمان بود، به کرسي بنشاند.
طبق نظريه برتيون، اندازه استخوان هاي يک فرد بالغ بعد از بلوغ ديگر تغيير نمي کند. اين را هم مي دانيم که طبق عقايد دانشمندان احتمال هم اندازه بودن قد هر دو نفر، يک چهارم است. پس اگر همراه با اندازه گيري قد، بالا تنه يک فرد هم انداره گرفته بشود،
احتمال مشابهت ارقام مربوط به اين دو نفر مي شود يک چهارم ضربدر يک چهارم، يعني يک به 16 خواهد بود. حالا اگر تعداد اين اندازه گيري ها را به 11 مورد برسانيم و اندازه هايي مثل دور سر، ارتفاع سر، اندازه دست، پا، طول هر يک از انگشت ها و ... در کارت مشخصات هر مجرم ثبت شود. بنابر قانون احتمالات، شانس نسبت يافتن دو مجرم با اين مشخصات يک به 4191304 مي شود و اگر اين تعداد اندازه گيري را به 14 اندازه گيري برسانيم، احتمال ذکر شده به يک به 286435456 خواهد رسيد. نظريه برتيون، امروزه کاملا پذيرفته شده است، اما در آن زمان اين حرف کاملا نو و جديد بود و در ابتدا با بي توجهي روبه رو شد. اما برتيون بعد از سه سال اصرار و پافشاري بر نظرياتش، موفق شد يک مجرم را با اين روش، يعني بر اساس ثبت اندازه هاي استخوان ها دستگير کند. بعد از آن، کار برتيون آسان تر شد و به او آزادي عمل بيشتري داده شد. برتيون فقط در سال 1884 توانست به روش خودش 300 متهم سابقه دار ديگر را که با روش هاي قديمي پليس دستگير نشده بودند، به دام بيندازد. بعد برتيون روش کارش را گسترش داد. چيزهايي مثل شکل بيني و رنگ چشم را هم به کارت ثبت اطلاعات متهمان اضافه کرد. بعد در شيوه عکاسي از متهمان هم تغييراتي داد و براي شناسايي سريع تر متهمان، روش گرفتن دو عکس تمام رخ و نيمرخ از متهم را به يک اندازه و با يک نور، ابداع کرد. برتيون در فوريه 1888 به رياست اداره تشخيص هويت شهرباني پاريس رسيد. با همه اين حرف ها، برتيون براي موفقيت نهايي يک چيز کم داشت؛ حل يک معماي بزرگ. اين معماي بزرگ و متعاقبا موفقيت بزرگ را آنارشيست ها در اختيار برتيون گذاشتند.
در يازدهم مارس 1892 انفجاري بزرگ، بلوار سن ژرمن پاريس را لرزاند و ساختمان شماره 136 اين بلوار را به خرابه اي تبديل کرد. مأموران پليس و آتش نشاني ابتدا تصور کرده بودند که انفجار به خاطر نشت گاز آشپزي است. ولي بعد از زير آوارها بقاياي يک بمب ديناميتي پيدا شد. تحقيق براي يافتن متهمان شروع شد. مطبوعات پاريس، زودتر از پليس اين نکته را روشن کردند که يکي از ساکنان اين ساختمان، قاضي بنوا بوده که در ماه مي 1891 رياست دادگاه چند آنارشيست را به عهده داشته. پس انگشت اتهام، آنارشيست ها را نشانه گرفت. پنج روز بعد از انفجار، يکي از خبرچين هاي زن اداره پليس، سرنخ هايي را از آنارشيست ها فاش کرد. اين زن خبرچين، دوست همسر يک استاد دانشگاه بود که به آنارشيست ها علاقه داشته و با آنها آشنايي داشت. با اطلاعاتي که اين خبرچين آورد، آن استاد دستگير شد و بلافاصله اعتراف کرد. او گفت که انفجار کار شخصي است به نام لئون لژه که از بيرون پاريس آمده، قصد انتقام دارد، قبلا از يک معدن ديناميت سرقت کرده است و در محله سن مارتين اقامت دارد. او مشخصات لئون لژه را هم به پليس گفت: « مردي لاغر اندام، قد حدود 6/ 1 متر، چهره گندم گون و ريش تيره.»
وقتي چند افسر پليس به محله سن مارتين رفتند، مخفيگاه عامل بمب گذاري را پيدا کردند، او محل را ترک کرده و فقط وسايل ساختن بمب به جا مانده بود. ضمنا همسايه هاي او را نه به نام لژه، بلکه به نام راواشول مي شناختند، اما اطلاعاتي که از چهره او دادند، فقط يک زخم روي دست چپ اضافه داشت. چند ساعت بعد، اسم راواشول در اختيار تمام مطبوعات پاريس قرار گرفت. تمام ايستگاه هاي قطار زير نظر قرار گرفت، به تمام سرايداران ساختمان هاي مسکوني بزرگ مشخصات راواشول داده شد و تمام آنارشيست هاي معروف پاريس دستگير شدند و مورد بازجويي قرار گرفتند. اما تمام اين اقدامات بي فايده بود و فقط به جو وحشت در پاريس دامن زد. اينجا بود که رئيس شهرباني، دست به دامن برتيون شد.
اطلاعاتي که از طرف قرارگاه هاي پليس خارج از پاريس رسيده بود، حاکي از اين بود که قبلاً در شهرهاي سنت اتين و مون بريزون هم شخصي سابقه دار به نام مستعار راواشول وجود داشته که به خاطر سابقه در سرقت از يک آرامگاه خانوادگي، قتل يک پيرمرد در يک کلبه کوهستاني و قتل دو زن فروشنده در سنت اتين مورد سوء ظن پليس بوده ولي توانسته بود بگريزد. در سال 1889 يک بار اين فرد در سنت اتين به طور موقت دستگير شده بود و طبق روش برتيون مشخصات او در کارت ثبت شده بود. «لاديوس فرانسوا کونيگشتاين، با نام مستعار راواشول. اندازه قد 663 /1 متر. فاصله بين انگشتان دو دست در حالت کشيده به طرفين 780 /1 متر. دور سينه 877/ متر. ارتفاع سر 186/ 0 متر. طول کف پاي چپ 279 /0 متر. طول انگشت مياني چپ 122 /0 متر. رنگ مردمک چشم چپ زرد مايل به سبز. جاي زخم در نزديکي دست چپ.» کارت آن طور که برتيون مي خواست دقيق نبود ولي اطلاعات قبلي را تاييد مي کرد. اين کارت در 24 مارس براي برتيون فرستاده شد و بر اساس آن، پليس يک آگهي در مطبوعات 26 مارس منتشر کرد. ساعت هشت صبح يکشنبه 27 مارس، دوباره بمبي منفجر شد و اين بار ساختمان شماره 39 کوچه کليشي را لرزاند. اين ساختمان هم محل زندگي قاضي بولو، دادستان کل پاريس بود که قبلا در چند دادگاه عليه تعدادي از آنارشيست ها اعلام جرم کرده بود. راواشول همان روز با يک روزنامه نگار هم ملاقات کرده و از او قول گرفته بود به شرطي که شرافتمندانه قول دهد جزئيات ظاهري اش را براي پليس فاش نکند، با او مصاحبه بکند. بديهي است که براي آن روزنامه نگار پاريسي مصاحبه با راواشول مهم تر از همکاري با پليس بود. فردا صبح جملات راواشول در روزنامه «لوگلوا» بين مردم دست به دست مي شد که گفته بود: «ما نخست مي خواهيم قضات را ترور کنيم و زماني که حتي يک نفر وجود نداشت که ما را محاکمه کند، نوبت سياستمداران و اقتصاددان ها خواهد رسيد، ديناميت به اندازه کافي وجود دارد.» موج خبري راواشول به نهايت درجه خودش رسيده بود. نخست وزير فرانسه به رئيس شهرباني دستور داده بود هر نيم ساعت اقدامات جديدش را گزارش بدهد. تمام آنارشيست هاي معروف از کشور اخراج شدند. در عوض، در لندن، رم، برلين و سنت پترزبورگ آنارشيست ها در حمايت از راواشول راهپيمايي کردند.
در اين ميان برتيون، بدون هياهو کار خودش را مي کرد. او به تمام ماموران پليس سپرده بود تا قد و اندازه هاي هر فردي با زخم روي دست چپ را هر جا و موقعيتي اندازه گيري بکنند. در جريان اين کار، صبح روز 30 مارس مردي که در يک رستوران بلوار ماژنتاوري مشغول صبحانه بود با ماموران پليس درگير شد و مقاومت کرد. او را دستگير کردند و به کلانتري آوردند. مظنون در تمام طول راه با ماموران زد و خورد کرده و وقتي پيش برتيون رسيد، چهره اش کاملا خونين بود. برتيون خودش اندازه هاي او را ثبت کرد: «اندازه قد 633/ 1 متر. فاصله بين انگشتان دو دست در حالت کشيده به طرفين 780 /1 متر. دور سينه 877 /0 متر. ارتفاع سر 186 /0 متر. طول کف پاي چپ 279 /0متر. طول انگشت مياني دست چپ 122 /0 متر.» خودش بود، مظنون همان کونيگشتاين قاتل و راواشول آنارشيست بود.
وقتي در اول آوريل 1892 خبر دستگيري راواشول و اتهامات قبلي او در مطبوعات منتشر شد، نشريات طرفدار آنارشيسم در اروپا تمام داستان را طوطئه دولت فرانسه خواندند که مي خواهد براي خراب کردن آنارشيست ها يک مجرم سابقه دار را به جاي يک قهرمان معرفي کند. ماجرا وقتي پيچيده تر شد که در سوم آوريل در جلوي همان رستوران که راواشول دستگير شده بود بمب ديگري منفجر شد. اما برتيون سر حرفش ماند و براي اثبات درستي کارش، عقايد و روش کارش را در مطبوعات پاريس منتشر کرد. روز 27 آوريل خود راواشول هم در دادگاه به جرايمش اعتراف کرد. حالا دستگاه هاي پليس ساير کشورهاي اروپايي، با دقت بيشتري گزارش هاي برتيون را مي خواندند. گزارش هايي که مي گفت هر انساني در دنيا مشخصات منحصر به فرد خودش را دارد و با توجه به اين مشخصات، مي توان هر مجرمي را دستگير کرد.
منبع: نشريه همشهري سرنخ شماره 102