ميراث شوروي

70 سال حکومت يک رژيم تماميت خواه که زير و زبر زندگي مردم را زير نظر مي گيرد و تمام اعمال اجتماعي و خصوصي آنها را کنترل مي کند، چيزي نيست که به آساني فراموش شود يا آثار مرتبت با آن با گذشت يک يا دو دهه از بين برود. فاجعه، زماني ابعاد غير قابل محاسبه به خود مي گيرد که در زمان فروپاشي رژيم، 95 درصد مردم، چيزي به جز رژيم کمونيستي نديده بودند تا بتوانند به مقايسه وضعيت خود با نوع ديگري از زندگي بپردازند. رژيم کمونيستي از يک زاويه
چهارشنبه، 28 تير 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ميراث شوروي

 ميراث شوروي
ميراث شوروي


 

نويسنده: دکتر احمد نقيب زاده




 
عنوان:
بررسي پيامدهاي داخلي و بين المللي
70 سال حکومت يک رژيم تماميت خواه که زير و زبر زندگي مردم را زير نظر مي گيرد و تمام اعمال اجتماعي و خصوصي آنها را کنترل مي کند، چيزي نيست که به آساني فراموش شود يا آثار مرتبت با آن با گذشت يک يا دو دهه از بين برود. فاجعه، زماني ابعاد غير قابل محاسبه به خود مي گيرد که در زمان فروپاشي رژيم، 95 درصد مردم، چيزي به جز رژيم کمونيستي نديده بودند تا بتوانند به مقايسه وضعيت خود با نوع ديگري از زندگي بپردازند. رژيم کمونيستي از يک زاويه فاشيسم هم بدتر است زيرا فاشيسم با برانگيختن احساس ها و هيجان ها دست به عمل مي زند، در حالي که کمونيسم تمام احساس هاي انسان را مي گيرد تا از او يک عروسک کوکي و يک ماشين کار بسازد. مردم در سرزميني که خدا در آن مرده بود، هيچ پناهي جز عکس رهبران خود نداشتند تا به عبادت بپردازند و از هر نگاه متافيزيکي هم منع شده بودند تا با تفلسف و خيال بافي، دنياي امني براي خود پيدا کنند.
گرچه هنوز براي ارزيابي ميراث شوروي زود است و بايد به دنبال اسناد گمشده اي بود که شايد در زواياي خانه ها و آرشيوها وجود داشته باشند ولي مي توان اين ميراث را در دو بخش به بررسي گذاشت؛ يکي آنچه مربوط به مردمي مي شود که امروز بخشي از جهان يکپارچه ما را تشکيل مي دهند و بخش ديگر آنچه مربوط به ديگر مردمان و سرزمين هايي مي شود که به طور غير مستقيم صابون شوروي به تن آنها خورده است، به عبارت ديگر، تأثير شوروي بر عرصه بين المللي. آنچه مربوط به مردم روسيه و اروپاي شرقي مي شود، داستان مرگ تدريجي ميليون ها انساني است که معني زندگي و مرگ را از ياد برده بودند و وقتي در سال 1991 آزاد شدند، درست مثل مرغي که در قفس به دنيا آمده و در قفس زندگي کرده و پرواز را براي هميشه از ياد برده، نه تنها خشنود نبودند بلکه دچار واهمه بودند. متخصصان حيات وحش معتقدند بدترين کاري که مي توان در حق يک حيوان قفسي کرد، اين است که ناگهان آن را آزاد کنيد. اين حيوان هميشه منتظر دستي است که غذايي و آبي در قفس او بگذارد زيرا سال هاست شکار و پيدا کردن غذا را فراموش کرده و در مدت کوتاهي خواهد مرد. مردم روسيه و اروپاي شرقي عادت کرده بودند سر هر ماه کوپني دريافت کرده و با محتوياتش شکم خود را سير و هرگاه بيمار مي شدند بدون پرداخت پول به درماني هر چند ناقص تن بسپارند. در حالي که اينکه پس از فروپاشي آن رژيم، بايد خود به تکاپوي زندگي بپردازند. اين تنها يک وجه قضيه است که سبب مي شود تا بسياري از افراد مسن روسيه قادر به ادامه حيات نباشند و حسرت آن روزگار را بخورند. البته وجوه ديگري هم هست که از اين هم غمبارتر است. قشر تحصيل کرده هر جامعه، آسيب پذيرترين قشر هستند از آن رو که با فکر و انديشه و پيدا کردن پاسخ براي هر سوال سرو کار دارند. اينان هرچه شنيده بودند، قرائتي سطحي و سياسي شده از مارکسيسم و لنينيسم بود و هرچه خوانده بودند داستان هاي کمونيست هايي بود که نتيجه داستان را قبل از نوشتن گرفته بودند. آشنايي آنها با ادبيات جهان و مسائل فلسفي و ديني، بسيار اندک و ناچيز بود و حالا با انبوهي از مسائل و انديشه هاي ناشناخته برخورد پيدا مي کردند. اينان ماهيان حوض بودند که حالا وارد دريا مي شدند. از همه اينها بدتر، اين بود که چيزي به نام عشق در قاموس کمونيست ها وجود نداشته و ندارد زيرا عشق هم از مقوله الهيات و قدسيات است. در عين حال آنها که تصفيه هاي استالين را به ياد داشتند و پدران و برادرانشان در جلوي چشمشان تيرباران شده بودند، بدون آنکه حق داشته باشند بر جنازه آنها گريه کنند، آنها دردهاي نهفته اي در دل داشتند و دارند که با هيچ آب فراموشي از يادشان نخواهد رفت. ده ها هزار نفر از روشنفکران و دگرانديشان پس از اقرار به گناهي مانند جاسوسي يا توطئه قتل استالين که هرگز مرتکب نشده بودند، به جوخه هاي اعدام سپرده شدند. شمار قربانيان تصفيه هاي استاليني را بين 16 تا 40ميليون نفر تخمين زده اند. آنها که شاهد حوادث متأخرتر مثل شورش لهستان و مجارستان در سال 1956 يا بهار پراگ در سال 1968بودند و مزه چند روز آزادي را چشيده بودند، هنوز از شوک آن روزها چنان سخن مي گويند که زخم آنها را بر سينه هايشان مي توان ديد. در يک کلام مردمي از هستي، از عشق و از احساس تهي شده که خدا مي داند چقدر زمان لازم است تا زخم هاي روحي شان التيام يابد و شايد راهي جز بردن اين زخم ها به گور نداشته باشند. همه اين داستان ها از ايدئولوژي هايي برخاسته که مي خواستند جاي دين و خدا را بگيرند و با خيالي خام از انسان ها پيچ و مهره هايي بي روح و تسليم بسازند اما به قول برتولت برشت«انسان، انسان است و قابل تبديل شدن به چيز ديگري نيست. »چنان که ديديم در نهايت يکي از همين پيچ و مهره ها دريافت که چه کج راهه اي در پيش گرفته اند و همه حوادث را در دل خود ثبت کرد تا روزي که به قله قدرت رسيد و همه چيز را از هم پاشيد؛ گورباچف. اما در سطح جهاني هم ميراث شوروي کمتر از اين نبود.
کشورهاي جهان سوم، قربانيان نظام دو قطبي بودند که چاره اي جز افتادن در يکي از دو اردوگاه نداشتند. آنها که مستقيم به دام کمونيسم بين المللي افتاده بودند، شرايطي به مراتب سخت تر از هم نوعان روسي خود داشتند و آنها که به دام امپرياليسم آمريکا افتاده بودند، قرباني ترس از کمونيسم و تن دادن به رژيم هاي ترور و وحشت نظامياني شدند که از سوي ايالات متحده بر آنها تحميل شده بود.
 
پس از آنکه اروپا تقسيم شد و خط تقسيم از ميان آلمان و سپس برلين گذشت، نوبت مناطق ديگر فرا رسيد. جنگ کره که در سال 1950 آغاز شد و تا مرگ استالين در سال1953 ادامه يافت، سرآغاز کشمکش دو ابرقدرت براي تقسيم جهان غيراروپايي بود. خاورميانه پس از اروپا مهم ترين منطقه اي بود که قدرت هاي جهان به آن چشم دوخته بودند. غرب در اولين سالهاي پس از جنگ به پايگاهي فکر مي کرد که بتواند نبض خاورميانه را از طريق آن در دست بگيرد. مقدمات ايجاد چنين پايگاهي از قبل فراهم شده بود و آن خلق يک شبه يک کشور غير عرب يعني رژيم صهيونيستي بود. در آغاز، تمام خاورميانه در دست غرب قرار داشت تا آنکه کودتاي افسران آزاد مصر به رهبري ناصر در سال1952 به وقوع پيوست و امواج ناصريسم سراسر خاورميانه را گرفت و به شکل گيري رژيم هاي چپ و طرفدار شوروي در يمن، عراق، سوريه و ليبي کمک کرد اما شوروي جز در کوبا نتوانست پايگاه ديگري در آمريکاي لاتين به دست آورد. سراسر اين قاره زير چکمه نظامياني قرارگرفت که با حمايت آمريکا و از طريق کودتاهاي پي در پي بر کشورهاي آمريکاي مرکزي و جنوبي مسلط شدند و هزاران هزار نفر را به بهانه طرفداري از کمونيسم به ديار نيستي فرستادند. آسياي جنوب شرقي، منطقه ديگري بود که مردم آن به دليل فقر و ظلم به چپ گرايي روي آوردند و قرباني رقابت دو ابرقدرت شدند. جنگ ويتنام در سال 1954 شروع شد و بيش از 20سال ادامه يافت و دامنه هاي آن به کامبوج و لائوس هم کشيده شد. اما نقطه عطف در مناسبات دو ابر قدرت، آغاز دهه 1970بود. بحران کوبا در سال1962 باعث گفت و گوهاي مستقيم کاخ هاي سفيد و کرملين شد و نوعي رابطه تجاري(ودکا-کولا)بين دو ابرقدرت برقرار شد ولي در نهايت تفسير غلط هنري کيسينجر، وزير خارجه نيکسون که از شاگردان مورگنتا و از پيروان نظريه واقع گرايي در روابط بين الملل بود، روابط خصمانه دو ابرقدرت را به همکاري تبديل کرد. تز کيسينجر اين بود که محيط پيرامون بين المللي به ويژه بازار مشترک اروپا و جنبش عدم تعهد و رژيم هاي سرکش جهان سوم دارند کنترل را از دست دو ابرقدرت خارج و به قدرت فائقه آنها لطمه وارد مي کنند. در حالي که بازي راک اندرول آنها به نفع هر دو بوده و بايد حفظ شود و براي اينکه شوروي از پرخاشگري دست بردارد، آمريکا به ناچار بايد موازنه قوا بين دو طرف را بپذيرد و اجازه دهد شوروي هم به همان سطح از قدرت نظامي برسد که ايالات متحده رسيده است. از سوي ديگر، آمريکا تصميم گرفت بيش از اين اجازه پيشرفت به بازار مشترک اروپا که پس از کنگره لاهه 1969 خواب هاي تازه اي ديده بودند، ندهد. به دنبال اين تفسيرها و تصميم ها بود که اقدام هاي زير صورت گرفت. اول قرارداد سالت 1 در سال 1971 بود که بين آمريکا و شوروي منعقد شد و طبق آن ، آمريکا اجازه مي داد شوروي عقب ماندگي تکنولوژيک خود را با برتري عددي جبران کند براي مثال اگر آمريکا600 زير دريايي اتمي دارد، شوروي 800 فروند داشته باشد. سپس قراردادهاي تجاري مفصلي که تمام کمبودهاي شوروي به ويژه در زمينه غلات را برآورده مي کرد، در سال1973 بين دو کشور منعقد شد. در همان زمان، آمريکا بحران پولي 1971 را به وجود آورد و باعث کمبود شديد بودجه کشورهاي اروپايي شد. آمريکا با قطع رابطه دلار و طلا عملاً به قرارداد 1944 برتن وودز پايان بخشيد و اين موجب کاهش ارزش دلار شد. در حالي که آمريکا مبالغ زيادي به اروپا بدهکار بود و اروپايي ها بايد به قبول دلار بدون پشتوانه تن مي دادند اما اين اقدام، فقط بخشي از عمليات خصمانه آمريکا عليه متحدان اروپايي خود بود. بحران نفتي همين سال که به شوک نفتي 1973 ختم شد، ضربه ديگري بود که بر اقتصاد اروپا وارد مي شد. در حالي که نفع آن فقط متوجه آمريکا و در مرتبه پايين تر متوجه شوروي مي شد که از واردات نفت معاف بود. کشورهاي نفت خيز منطقه به ويژه ايران و عربستان از متحدان آمريکا بودند که نفت را به اروپا و ژاپن مي فروختند و با پول آن از آمريکا اسلحه و کالا وارد مي کردند. فايده ديگر اين کار، ادغام نابهنگام اقتصاد کشورهايي مانند ايران در اقتصاد جهاني بود که باعث مي شد زيربناي کشاورزي و صنعتي آنها به کلي نابود شود.
اما ماه عسل دو ابرقدرت بيش از حدود يک دهه دوام نيافت. روس ها واقع بين تر از آمريکايي ها بودند و عقب نشيني آنها را به ضعف تعبير کرده و دکترين برژنف، مبني بر حمله به حلقه هاي ضعيف امپرياليسم در دستور کار شوروي قرار گرفت. نه تنها آمريکا جنگ ويتنام را باخت و صحنه را ترک گفت بلکه در همان سال1975 آنگولا که به استقلال رسيد، به اردوگاه کمونيسم پيوست و اندکي بعد حمله به افغانستان آغاز شد. جنگ سرد جديد در دو حوزه اصلي؛ يعني مسابقه تسليحاتي و سلطه بر جهان سوم جريان يافت. در اين مدت روس ها موشک هايss20 را آزمايش کردند و آمريکا دستور ساخت موشک هاي mx را صادر کرد. اين احوال مقارن بود با انقلاب اسلامي ايران که خود ضربه ديگري بر آمريکا محسوب مي شد. در آغاز دهه 1980 ريگان در آمريکا به قدرت رسيد تا خشم آمريکايي ها را از عقب نشيني هاي گذشته جبران کند. نومحافظه کاراني که در سال2000به قدرت رسيدند، در حکومت ريگان نفوذ کرده و به تمرين سياسي مشغول شدند. ريگان طرح مرسوم به جنگ ستاره ها را در پيش گرفت و شوروي را به چالشي سخت فرا خواند. شوروي اما از درون پوسيده بود و تاب هيچ چالشي را نداشت. تسليم شوروي از سال 1985 با روي کار آمدن گورباچف آغاز و تا فروپاشي اين کشور در سال 1991 ادامه يافت. اما سرنوشت کشورهاي جهان سوم نه تنها بهتر نشد بلکه به مراتب بدتر شد. جهان سوم اينک خود به دو بخش تقسيم مي شد: يک گروه کشورهايي که داراي منابع زيرزميني بودند و گروه ديگر کشورهايي که هيچ ثروت طبيعي نداشتند. دسته اخير به فراموشي سپرده شدند تا در جنگ هاي قبيله اي در خاک و خون بغلتند و مانند روآندا، نيجر و کنيا موزه هاي خود را از کله مرده ها انباشته کنند و دسته اول همچنان هدف حرص و آز قدرت هاي بزرگ قرار گرفتند تا مانند عراق و ليبي مستقيماً يا مانند بقيه خاورميانه به طور غير مستقيم، زير سلطه غرب قرار گيرند. جنگ بر سر آسياي ميانه، قفقاز و خليج فارس هنوز آغاز نشده و رقابت بر سر سلطه بر منابع انرژي، آشکار و پنهان در جريان است. هارتلند جهان اينک منطقه بيضي شکلي است که يک کانون آن درياي خزر و کانون ديگر آن خليج فارس است. تنها يه راه وجود دارد تا اين نقشه شوم به نتيجه نرسد و آن تبديل ايران به قدرت بزرگ است.
منبع: نشريه همشهري ديپلماتيک، شماره 56.




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط