نقشه های شیطانی عمروعاص
معاویه، به پیشنهاد عمروعاص در اولین اقدام، مالک بن هبیره کندی را به تعقیب محمد بن ابی حذیفه فرستاد و او را به قتل رساند. در اقدام دیگری، برای قیصر روم نیز هدایایی گران بها فرستاد و از این طریق با او سازش کرد. آن گاه به عمروعاص گفت: «درباره علی چه نظری داری؟!» عمرو پاسخ داد:درباره او نیز چاره ی خوبی دارم. همان طور که می بینی بهترین فرد عراق، از سوی بهترین مرد جهان، برای گرفتن بیعت به سوی تو آمده، اگر مستقیماً مردم شام را به رد این بیعت فراخوانی، کارخطرناکی انجام داده ای؛ بنابراین، بهتر این است که غیرمستقیم وارد شوی. تو خوب می دانی که شرحبیل بن سمط کندی از بزرگان اهل شام است و شامیان برای او احترام خاصی قائلند و همواره مطیع او هستند؛ از طرف دیگر، شرحبیل با جریر(فرستاده ی علی) کدورت و دشمنی دیرینه ای دارد و این فرصت خوبی برای توست تا از آن استفاده کنی؛ پس او را به اتفاق گروهی از معتمدان و بزرگان صاحب نفوذ شام، میان مردم بفرست تا به آنان اعلام کنند علی عثمان را کشته است. این شعاری است که مردم شام بواسطه ی آن و به دل خواه تو، دورت جمع می شوند.
استفاده ابزاری از زاهد شام
معاویه، نامه ای به شرحبیل نوشت و آن را به اتفاق جمعی از بزرگان شام، از جمله: یزید بن اسد، بسربن ارطاه، عمروبن سفیان، مخارق بن حارث زبیدی و حمزه بن مالک نزد او فرستاد و طی آن، او را برعلیه «جریر» تحریک کرد. وقتی در حمص، شرحبیل، نامه ی معاویه را خواند با اطرافیان خود در میان گذاشت و از آنان مشورت خواست آنان به شدت با وی مخالفت کردند. با این وجود، شرحبیل تصمیم خود را گرفت و به سوی معاویه به راه افتاد. وقتی وارد شهرشد، مردم استقبال گرمی از او به عمل آوردند و او را مورد احترام قرار دادند تا آن که بر معاویه وارد شد. معاویه با دیدن او، استقبال گرمی از وی کرد و او را درکنار خود نشانید و سپس به او گفت:ای شرحبیل! جریر بن عبدالله ما را به بیعت با علی فراخوانده، اگر علی، عثمان بن عفان را نکشته بود، بهترین کس برای امر خلافت بود؛ ولی دستانش به خون عثمان آغشته است و من به این دلیل، هرگز به خلافت او راضی نیستم! تا این لحظه هنوز پاسخی بر جریر نداده ام و منتظر آمدن تو بودم تا در این زمینه یاری ام کنی.
شرحبیل قدری به فکر فرو رفت. آن گاه از معاویه فرصتی خواست تا قدری بیشتر در این زمینه فکر کند و به دنبال آن از مجلس خارج شد. در این وقت، معاویه گروهی را که از قبل با آنان برنامه ریزی شده بود نزد شرحبیل فرستاد تا یک یک پیش او روند و به القا کنند که علی، عثمان را کشته است. آنان نیز طبق دستور معاویه عمل کردند. گفته های آنها به شدت بر شرحبیل تأثیر گذاشت و او را علیه علی تحریک کرد. طولی نکشید که شرحبیل با حالتی خشمگین نزد معاویه بازگشت و به او گفت:
ای معاویه! همه ی مردم از بیعت با علی بن ابی طالب خودداری کرده و خلافت او مخالفند؛ زیرا او را قاتل عثمان می دانند. به خدا قسم! اگرتو با او بیعت کنی، یا تو را از شام بیرون می کنیم و یا تو را می کشیم!
معاویه که در درون از تأثیر نقشه اش بر شرحبیل بسیار خشنود شده بود، به ظاهر حالتی انفعالی گرفت و با کرنشی خاص به او گفت: «ای شرحبیل! من نیز یکی از مردم شام هستم؛ قصد مخالفت با شما را ندارم و موافق نظر شما هستم و هر آنچه تصمیم بگیرید، همان را می پذیرم!».
مناظره ی زاهد شام با فرستاده ی امام(علیه السلام)
پس از این دیدار، شرحبیل پیکی نزد جریر فرستاد و او را نزد خود فراخواند، وقتی جریر آمد، شرحبیل به او گفت:ای جریر! پیشنهادی مزخرف و به هم بافته ای برای ما آورده ای تا ما را به دهان شیر بیندازی! می خواهی شام را با عراق هماهنگ کنی و علی که قاتل عثمان است را می ستایی! به خدا قسم! روز قیامت تو را به خاطر آنچه گفته ای به محکمه ی الهی خواهم کشاند!
جریر نیز در پاسخ شرحبیل گفت:
ای شرحبیل! هر چه دلت خواست گفتی. حالا پاسخ مرا بشنو؛ اما این که می گویی من پیشنهاد مزخرفی را داده ام چیزی است که تمام مهاجران و انصار بر آن اتفاق نظر دارند و طلحه و زبیر را بخاطر تخلف از آن کشته اند؛ پس چگونه می تواند امر مزخرفی باشد؟ اما این که گفتی که تو را به کام شیر افکندم، خودت، خود را به کام شیرافکنده ای و اما هماهنگ ساختن شام یا عراق: بدان که هماهنگ شدن شام با عراق بر پایه ی حق، بهتر از ناهماهنگی بین آن دو بر پایه ی باطل است و اما آن سخنت که علی عثمان را کشته، به خدا قسم! همچون تیری است که در تاریکی می زنی و تو هیچ دلیلی بر آن نداری، حقیقت این است که تو به دنیا روی آورده ای!
جریر پس از این سخنان برخاست و رفت.(1)
سخنرانی شرحبیل در جمع شامیان
شرحبیل به درخواست معاویه به شهرهای شام سفر کرد و ندا داد که علی، عثمان را کشته است. بر مسلمانان واجب است که از او انتقام بگیرند. او اولین خطبه را در حمص بر علیه امام علی(علیه السلام)چنین ایراد کرد:ای مردم! براستی علی، عثمان بن عفان را کشت و حتی گروهی که از کرده ی او، خشمناک شدند را کشت. او همه ی یاران عثمان را شکست داد و بر مملکت اسلامی مسلط شد و اکنون به غیر از شام جایی نمانده است. او شمشیر برکشیده تا بر شما بتازد؛ مگر آن که خداوند واقعه ای پدید آورد. ما از معاویه نیرومندتر کسی را برای پیکار با او نمی شناسیم؛ پس بپاخیرید.
همانطور که معاویه انتظار داشت، سخنان شرحبیل به دلیل جایگاه اجتماعی و دینی ای که او در میان افکار عمومی شام داشت، تأثیر خود را گذاشت و آنان یک صدا فریاد زدند؛ فرمان، فرمان توست و هرچه تو صلاح بدانی بدان عمل می کنیم.(2)
سخنرانی معاویه و بیعت شامیان با او
با توجه به اقدامات گسترده ی تبلیغاتی، مردم شام رفته - رفته در مورد قتل عثمان یک نظر شدند. معاویه فرصت را مناسب دید و با یک فراخوان، مردم را به مسجد جامع شام دعوت نمود و برای آنان چنین سخن گفت:ای مردم! شما به خوبی می دانید که من فرماندار و نماینده مورد اعتماد خلیفه ی دوم، عمربن خطاب بودم؛ پس از او، خلیفه سوم عثمان بن عفان نیز مرا به عنوان فرماندار خویش در این دیار گماشت تا آن که مظلومانه کشته شد. امروز من به عنوان نماینده و کارگزار او در شام ولی دم او بوده و خواستار قصاص از قاتلان او هستم! چنانکه خدا در کتاب خود فرموده است: [و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لولیه ی سلطاناً]؛ (3) (و آن کس که مظلوم کشته شده برای ولیش سلطه و حق قصاص قرار دادیم) شما تاکنون از من فرمانبرداری کرده و در مسیر حق، گام برداشته اید بدانید که علی بن ابی طالب که از قاتلان خلیفه سوم است لشکری فراهم نموده تا فتنه ی دیگر بر پا کند و با تصرف شام، عراق را با شام یکی کند. من تنها در صورتی می توانم در برابر او ایستادگی کنم که شما یاری ام کنید. اگر چه لشکرعراق، مردان جنگ، پیکار و روزهای سخت هستند، ولی شما نیز از جهت صبر و پایمردی بر آنان برتری دارید و خداوند نیز به صابران عزت و بزرگی داده و همواره با آنان است؛ چنان که فرموده:[ان الله مع الصابرین]؛(4) (خداوند با صابرین است).
در این وقت، کعب بن مره ی سلمی برخاست و خطاب به حاضرین گفت:
ای مردم! به خدا قسم! اکنون در این مسجد حدود چهارصد تن از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)حاضرند. نمی دانم آیا در میان شما کسی هست که در صحابی بودن با پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) ازمن سابقه دارتر و مقدم تر باشد یا نه؟ ولی این را بدانید که من در زمان حیات پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)شاهد ماجرایی بودم که شاید بسیاری از شما از آن اطلاع نداشته باشید. در روزی گرم و سوزان، در کنار رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)بودم که فرمود: لیکونن فتنه حاضره؛(5)«بی گمان فتنه ای بپا خواهد شد!» در این وقت مردی که رویش را از ما پوشانیده بود از کنار ما گذشت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)به او اشاره کرد و فرمود: هذا المقنع یومئذ علی الهدی؛(6) این مرد پوشیده روی در آن روز بر راه هدایت خواهد بود!».با شنیدن این سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) کنجکاو شده آن مردم پوشیده روی را دنبال کرده و رویش را گشودم. او عثمان بن عفان خلیفه سوم مسلمانان بود!
سپس ابوالاعور سلمی برخاست و گفت:
ای معاویه! تو به تنهایی توانایی رویارویی با علی را نداری. ولی با این وجود، ما در انتقام از قاتلان عثمان با تو خواهیم بود و از تو حمایت خواهیم کرد و همچنان بر بیعت با خلیفه مقتول عثمان بن عفان پایبند خواهیم ماند. تو کارگزار و برادرزاده اویی و علی بن ابی طالب قاتل و دشمن او، در برابر توست. ما تو را در برابر دشمنت یاری خواهیم داد. ای معاویه! بدان که امروز، تو ما را به کاری فراخواندی که اگر تو از آن کنار می کشیدی ما تو را مجبور به انجام آن می کردیم!
پس از او ذو الکلاع حمیری برخاست و خطاب به معاویه گفت:
ای معاویه! من با تو سخن صادقانه ای دارم. عثمان فرمانروایی شام را به تو سپرد و در حق تو نیکی های بسیاری کرد؛ اما وقتی مورد هجوم دشمنان قرار گرفت و از تو یاری خواست، او را یاری نکردی و آن قدر تعلل کردی تا او را به قتل رساندند. در حقیقت تو مایل به کشته شدن او بودی تا خلافت مسلمانان را بدست گیری؛ از قضا چنین شد و عثمان را کشتند. با این وجود ما همچنان از تو فرمانبری خواهیم کرد و اگر روزی رسد که هیچکس از عرب تو را یاری ندهد من و قیبله ام به تنهایی با تمام توان، تو را یاری و همراهی خواهیم کرد!
پس از او ذی ظلیم برخاست و گفت:
سبحان الله! ای مردم شام! وای بر شما! این چه سخنانی است که می گویید؟! آیا در میان شما یک بنده خداپرست یافت نمی شود که رضایت خالق را بر رضایت مخلوق ترجیح دهد و سخن حق بگوید. ای مردم شام! آیا نمی دانید که مردم حجاز، در هجرات، جهاد فی سبیل الله و بذل جان و مال و فرزند، در کنار رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)دارای چه جایگاه و مقام والایی هستند؟ اگر شما نیز همانند آنان دارای چنین سابقه و درخششی در اسلام بودید، حتماً در امرخلافت با شما مشورت کرده و نظرخواهی می نمودند. آنچه می گویم، سخن حق است و از گفتن آن هیچ ترس و هراسی ندارم؛ زیرا خداوند تبارک و تعالی در کتاب خود فرمود: [الله لایستحی من الحق]؛ (7) (خداوند از بیان حق شرم ندارد).
معاویه با شنیدن سخنان سعد، سخت خشمگین شد و دستورداد او را گرفتند و مورد ضرب و شتم شدید قرار دادند؛ آن گاه دستور قتل او را صادر کرد که البته با وساطت جمعی از بزرگان شام، از قتل وی صرف نظر کرد. پس از آن سعد متواری شد و خود را در کوفه به امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)رساند و جریان را برای حضرت عرض کرد و آن حضرت وی را مورد تفقد و تکریم خویش قرار داد.
در پایان آن اجتماع، مردم شام یکایک جلو آمده و دست در دست معاویه، رسماً با او بیعت کردند. مالک بن هبیره کندی که از مشاهیر بزرگان شام بود از میان بیعت کنندگان برخاست و خطاب به معاویه گفت: ای امیرمؤمنان! تو حق خلافت را بجا نیاوردی و مردم را به ورطه «اما و اگر» انداختی. مردمان عرب می دانند که ما مرد عملیم نه مرد سخن و برای انجام کارهای کوچک از تحمل سختی و دشواری های زیاد باکی نداریم. اکنون دست خود را بگشای تا، با تو بیعت کنم و بدین ترتیب با او بیعت کرد.
گویند اولین کسی که از قبایل عرب با معاویه بیعت کرد، مالک بن هبیره کندی بوده که درباره ی بیعتش شعری(8) نیز سروده شد.(9)
پیشنهاد معاویه به فرستاده ی امام (ع)
معاویه به محل اقامت جریر آمد و به او گفت: من یک پیشنهاد منصفانه دارم و آن این است که:به مولایت علی بنویسی؛ اول آن که فرمانداری شام و مصر را به من بسپارد؛ دوم آن که هرگاه مرگش فرا رسید، بیعت کسی را بر من ننهد و در مقابل من نیزکاری به کار او نخواهم داشت و خلافت او را کتباً خواهم پذیرفت و در این صورت هر دوی ما به خوبی و خوشی زندگی خواهیم کرد.
جریر این پیشنهاد را نپذیرفت و به معاویه گفت: «من چنین نامه ای نخواهم نوشت، خودت بنویس و من فقط آن را تأیید می کنم». معاویه طی نامه ای، پیشنهاد خود را برای حضرت فرستاد.
نامه های امام(علیه السلام)به جریر
حضرت پس از دریافت نامه ی معاویه، به جریر چنین نوشت:أما بعد فان معاویه انما اراد بما طلب الا یکون لی فی عنقه بیعه و أن یختار من أمره ما أحب و قدکان مغیره بن شعبه أشار علی و أنا بالمدینه أن استعمله علی الشام فابیت ذلک علیه و لم یکن الله لیرانی أتخذ المضلین عضدا، فان بایعک و الا فاقبل.(10)
معاویه درپی این است که بیعت من برگردن او نباشد. او آنچه را که دوست داشته، خواسته است. زمانی که من در مدینه بودم، مغیره بن شعبه در خصوص گماردن معاویه بر شام، با من سخن گفته بود؛ آن موقع من این نظر را قبول نکردم. من هرگز در پیشگاه خدا، گمراهان را به عنوان یار و یاور خود برنمی گزینم. &&& اگرمعاویه با توبیعت کرد، کار تمام است و اگربیعت نکرد، بازگرد.
با وجود آن که امیرالمؤمنین(علیه السلام)برای مأموریت جریر تعیین تکلیف نموده و مهلتی قرار داده بود؛ ولی او بازنگشت. حضرت در مورد او فرمود: «نباید جریر پس از پایان مهلت درنگ کند؛ مگر آن که فریب خورده باشد، یا از فرمان ما سرپیچی کرده باشد!» در صورت، آنقدر جریر تأخیر کرد که حضرت از آمدن وی ناامید شد؛ لذا نامه ی دیگری به او نوشت که:
أما بعد، فاذا اتاک کتابی هذا فاحمل معاویه علی الفصل و خذه بالامر الجزم، ثم خیره بین حرب مجلیه او سلم محظیه؛ فان اختار الحرب فانبذ له و ان اختار السلم، فخذ بیعته.(11)
اما بعد، وقتی نامه ام به دستت رسید، معاویه را به روشنگویی وادار و با او قاطعانه اتمام حجت کن؛ سپس او را در انتخاب جنگی ویرانگر یا صلحی سعادتمندانه مخیر گردان؛ اگر جنگ را برگزید به پیمان شکنی هشدارش ده و اگر صلح را اختیار کرد، ازاو بیعت بگیر.
جریر، نامه حضرت را پیش معاویه آورد و برای او خواند؛ سپس به وی گفت:
ای معاویه! بر هیچ دلی مهر شقاوت ننهند مگر به سبب آلودگی به گناه، و سینه ای گشاده نگردد مگر به واسطه ی توبه! و من تردیدی ندارم که بر دل تو مهر شقاوت نهاه اند و تو میان حق و باطل ایستاده ای! گویا در انتظار فرصت مناسب برای بدست آوردن چیزی هستی.
معاویه به گفته های جریر اعتنایی نکرد و گفت: «ای جریر! برو و نزد مولایت بازگرد و این را بدان که سرنوشت من و علی، با جنگ معلوم خواهد شد!»(12)
نامه معاویه به امام(علیه السلام)
هنگامی که جریر تصمیم گرفت نزد حضرت بازگردد، معاویه نامه ای همراه جریر بدین شرح برای حضرت فرستاد:من معاویه بن صخر إلی علی بن ابی طالب؛ اما بعد: فلعمری لو بایعک القوم الذین بایعوک و انت بریء من دم عثمان کنت کابی بکرو عمرو عثمان و لکنک اغریت بعثمان المهاجرین و خذلت عنه الانصار و فاطاعک الجاهل و قوی بک الضعیف و قد ابی اهل الشام الا قتالک حتی تدفع الیهم قتله عثمان فان فعلت کانت شوری بین المسلمین و لعمری لیس حججک علی کحججک علی طلحه و الزبیر لانهما بایعاک و لم ابایعک و ما حجتک علی اهل الشام کحجتک علی اهل البصره لان اهل البصره اطاعوک و لم یطعک اهل الشام فأما شرفک فی الاسلام و قرابتک من النبی(صلی الله علیه و آله و سلم)و موضعک من قریش فلست ادفعه.(13)
از معاویه بن صخر به علی بن ابی طالب؛ اما بعد: قسم به جان خودم! اگر مسلمانان واقعاً با تو بیعت می کردند و دامان تو به خود عثمان آلوده نبود! تو نیز همانند ابوبکر، عمرو عثمان بودی، ولی تو مهاجران را به قتل عثمان تحریک کرده و انصار را از یاری او بازداشتی. مردمی نادان و سست نظر نیز پذیرای فرمان تو شدند!
اما مردم شام فقط به پیکار با تو می اندیشند تا زمانی که قاتلین عثمان را گرفته و به سزای عملشان برسانند. کاری که باید انجام دهی این است که خلافت را از طریق شورا به مسلمین بسپاری، تا هر که را خواهند خلیفه کنند.
قسم به جان خودم که حجت تو بر من، همانند حجتت بر طلحه و زبیر نیست، زیرا آنان از ابتدا با تو بیعت کردند و سپس پیمان شکنی کردند؛ ولی من هرگز با تو بیعت نکردم. همینطور، حجت تو بر مردم شام نیز همانند حجتت بر مردم بصره نیست؛ زیرا مردم، فرمانبردار تو شدند؛ اما شامیان ازبیعت با تو سرتافتند، هرچند شرافت تو در اسلام و خویشاوندی ات با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)را انکار نمی کنم.
بازگشت فرستاده ی امام(علیه السلام)و توبیخ او
جریر، نامه ی معاویه را نزد حضرت آورد و به وی تسلیم نمود و ضمن نامناسب خواندن اوضاع سیاسی شام گفت: «مردم شام با معاویه اند و می گویند: علی عثمان را کشته است و قاتلان او را پناه داده و از آنها حمایت کرده است؛ از این رو باید با او جنگید».مالک اشتر که از ابتدا با فرستادن جریر مخالف بود به حضرت عرض کرد:
ای امیرالمؤمنان! پیش از این، من از ناکارآمدی و فریبکاری این مرد به شما خبر داده بودم، اگر مرا می فرستادی اوضاع بهتراز این بود. او در شام چنان ضعیف عمل کرد تا هر دری را که امید رفتن از آن را داشتیم، بسته شد و هر دری که از آن بیمناک بودیم، باز شد.
جریر که از سخنان مالک اشتر خشمگین شده بود به او گفت: «به خدا قسم! اگر تو در آنجا بودی، به دست آنان کشته می شدی؛ زیرا آنان تو را در زمره ی قاتلان عثمان می دانند». اشتر گفت:
ای جریر! به خدا قسم! اگر من به آنجا رفته بودم از پاسخ دادن به آنان وا نمی ماندم و سخن گفتن با ایشان، برایم دشوار نبود. من حتی فرصت فکر کردن را به معاویه نمی دادم. اگر امیرالمؤمنین(علیه السلام)طبق پیشنهاد من عمل می کرد و تو و امثال تو را در محلی زندانی می کرد، کارهای ما سامان می گرفت و به این جا نمی رسید.
جریر پس از این گفتگوها از حضرت و یارانش فاصله گرفت و به محلی بنام قرقیسیا(14)رفت و معاویه را در جریان امور قرار داد و به او نوشت که مایل است از وی حمایت کند.(15)
پاسخ امام(علیه السلام)به معاویه
حضرت، اصبغ بن نباته را فرا خواند و نامه ای که در پاسخ به معاویه نوشته بود را به وی داد تا به معاویه بدهد متن نامه بدین شرح است:من امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب الی معاویه بن صخربن حرب، اما بعد: فانه اتانی کتاب امری لیس له بصر یهدیه و لا قائد یرشده دعاه الهوی فاجابه و قاده الضلال فاتبعه زعمت انک انما افسد علیک بیعتی خطیئتی فی عثمان و العمری ما کنت الا رجلا من المهاجرین أوردت کما أوردوا و اصدرت کما اصدروا و ما کان الله لیجمعهم علی الضلال و لا لیضربهم بالعمی و بعد فما انت و عثمان! انما انت رجل من بنی امیه و بنو عثمان اولی بمطالبه دمه فان زعمت انک اقوی علی ذلک فادخل فیما دخل فیه المسلمون ثم حاکم القوم الی و اما تمییزک بینک و بین طلحه و الزبیر و بین اهل الشام و اهل البصره فلعمری ما الامر فیما هناک الا سواء لانها بیعه شامله لا یستثنی فیها الخیار و لا یستأنف فیها النظر و اما شرفی فی الاسلام و قرابتی من رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)و موضعی من قریش فلعمری لو استطعت دفعه لدفعته.(16)
از امیرالمؤمنان علی بن ابی طالب، به معاویه بن صخر، اما بعد: نامه ی کسی به دستم رسید که بینشی برای هدایت ندارد و حجت و راهنمایی در او نیست. کسی که هوای نفس، او را خوانده و او نیز پذیرفته است و فساد و گمراهی رهبری اش می کند و او از آن پیروی می کند. گمان می کنی آنچه بیعت مرا بر تو لازم نمی کند این است که در مورد عثمان گناهی مرتکب شده ام؛ به جان خودم سوگند! (در ماجرای عثمان) من جز یکی از مهاجران نبودم؛ همان گونه که آنان درآمدند درآمدم، و همانسان که ایشان برآمدند، برآمدم. خدا راضی نبود که بر گمراهی گرد آیند، و کوردلی آنان را فرا گیرد. از این ها گذشته، تو را با خون عثمان چکار؟ تو از بنی امیه ای و اگر قرارباشد، کسی ادعایی داشته باشد فرزندان عثمان از همه شایسته ترند. اگر واقعاً گمان می کنی که در این زمینه از همه شایسته تری؛ پس ابتدا همانند دیگر مسلمانان در اطاعت من داخل شو؛ آن گاه طرفین را نزد من حاضرکن تا میان آنان به حق داوری کنم و اما در مورد تفاوتی که بین اطاعت خود و مردم شام و بین مردم بصره و طلحه و زبیر قائل شدی، به جان خودم سوگند! هر دو یکی هستند و تفاوتی با هم ندارند، زیرا بیعت من، بیعتی عام و فراگیر است و شخص بصیراز آن، روی بر نمی گرداند و به کار دیگری مشغول نمی شود و اما در خصوص برتری من در اسلام و خویشاوندی ام با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)و مرتبه ام در میان قریش، به جان خودم سوگند! اگر توان از بین بردن آن را داشتی، حتماً آن را از بین می بردی.
نامه دیگری از معاویه
معاویه پس از دریافت نامه امام(علیه السلام)، با کمال گستاخی، نامه توهین آمیز دیگری برای حضرت بدین شرح فرستاد:أما بعد: فاتق الله یا علی! ودع الحسد و لاتفسد سابقه قدمک الاسلام بشره حدیثک، فان الاعمال بخواتیمها و لا تلحدن بباطل من حق من لاحق له. فانک ان تفعل ذلک لن تضر الا نفسک و لاتمحق الاعملک. و لعمری ما مضی لک من السوابق الحسنه لحقیقه ان تردعک عما قد اجترات علیه من سفک الدماه و خلاف اهل عن الحل و الحرام فاقرا سوره الفلق و تعوذ بالله من شرما خلق و من شرنفسک و الحاسد اذا حسد اقبل الله بقلبک و اخذ ناصیتک و عجل توفیقک فانی اسعد الناس بذلک - و السلام.(17)
اما بعد: ای علی! از خدا بترس و حسادت نکن که هرگز حاسد از حسد نفعی نبرده است! و زحمات گذشته و حسن سابقه خویش را با کلمات زشت تباه نکن که قدر قیمت هر کاری در حسن عاقبت آن است. برکسی که حقی ندارد، حقی به باطل قرار نده که اگر چنین کنی پیامدهای آن، تنها دامان تو را گرفته و کارهایت را نابود خواهد کرد. به جان خودم قسم! شایسته است حسن سابقه و کارهای خوب گذشته، تو را از ریختن خون بی گناهان بازدارد! پس برتو است که سوره فلق را بخوانی و از شر نفس خود و حسادت به خدا پناه ببری! خدا با هر آنچه در دل داری با تو معامله کند و مورد مؤاخذه قرارت دهد. و بدان من در پیمودن راه حق سعادتمند ترین مردمانم!
پاسخ امام(علیه السلام)به معاویه
امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)نیزدر پاسخ به زیاده گویی های معاویه، طی نامه ای ماهیت واقعی و شخصیت دروغین معاویه را به او گوش زد کرد:من عبدالله امیرالمؤمنین الی معاویه بن صخر، اما بعد: فقد اتانی کتابک لیس ببعید الشبه منک حملک علی الوثوب علی ما لیس لک بحق و لو لاما قد علمت من علمی بذلک و بما قد سبق فیک من رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)مما لا مرد له دون انفاذه لوعظتک و لکن عطتی لاتنفع من حقت علیه کلمه العذاب و لن یخاف العقاب و لم یرجع لله و قارا و لم یحف له جدارا فشأنک و ما انت علیه من الضلاله و الحیره و الجهاله تجدالله عزوجل فی ذلک بالمرصاد من دنیاک المنطقه عنک و تمنیک الاباطیل و قد علمت ما قال النبی(صلی الله علیه و آله و سلم)فیک و فی أمک و ابیک - و السلام.(18)
از بنده ی خدا امیرمؤمنان، به معاویه بن صخر؛ اما بعد: نامه ات به دستم رسید؛ نامه ای که محتوای آن از کسی همچون تو بعید نبود. آنچه را که ادعا کردی به ناحق بوده و شایسته تو نیست و اگرنبود آن علمی که از قبل داشتم و آنچه را که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)درحق تو، به من فرموده بود(به گونه ای که هرگز آن را فراموش نمی کنم) تو را پند و نصیحت می کردم؛ اما پند و نصیحت من بر کسی که مستوجب عذاب الهی شده و هراسی از عقاب ندارد و حرمت حدود الهی را رعایت نمی کند و هیچ حریمی ندارد، سودی نخواهد داشت. پس ماندن و غوطه ور شدن در ضلالت و گمراهی، سزاوار توست و خداوند نیز در مقابل دنیا طلبی و خواسته های باطلت در کمین توست و تو خوب می دانی که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) درمورد تو و پدر و مادرت چه گفته است - والسلام.
پی نوشت ها :
1. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 48-43.
2. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 50.
3. اسراء: آیه ی 33.
4. بقره: آیه ی 153.
5. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 82؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص93.
6. ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج39، ص 277و278.
7. احزاب: آیه ی 53.
8. معاوی اخدجت الخلافه بالتی
شرطت فقد بوالک الملک مالک
نصربن مزاحم، وقعه ی صفین، ص81.
9. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج2، ص532و533.
10. ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج1، ص116؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج2، ص 515؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج59، ص131.
11. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص55؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج2، ص 516؛ ابن عبد ربه اندلسی، العقد الفرید، ج5، ص80.
12. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص55و56.
13. ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج1، ص121 و نیز بنگرید: ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج2، ص534؛ ابن عبد ربه اندلسی، العقدالفرید، ج5، ص81.
14. «قرقیسیا» درقدیم، نام شهری بود در حوالی رود فرات(یاقوت حموی، معجم البلدان، ج4، ص.328).
15. مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص 372و373.
16. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص89؛ ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج4، ص 355؛ ابن قتیبه دینوری، الاسامه و السیاسه، ج1، ص 122؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج2، ص534؛ ابن عبد ربه اندلسی، العقد الفرید، ج5، ص81و82.
17. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج2، ص535؛ ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج4، ص356؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج15، ص87و88.
18. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج2، ص535 و536؛ ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج4، ص356.